خانه » همه » مذهبی » کابالا در یهودیت

کابالا در یهودیت


کابالا در یهودیت

۱۳۹۴/۰۳/۰۲


۲۸۴ بازدید

کابالا چیست؟ آیا کابالا عرفان یهودیت است؟ چه ارتباطی بین کابالا-مصر باستان-یهودیت و فراماسونری وجود دارد؟

اصول و آموزه­های کابالا: تاریخچۀ کابالاواژۀ قباله یا کابالا، ریشه درکلمۀ عبری «قبل»[1] به معنای «دریافت کردن» و «پذیرفتن» دارد. تا قبل از قرن دوازدهم واژۀ قباله (کابالا) درمورد هیچ مکتبی به کار نمی­رفت. محفل اسحاق نابینا در پرووانس برای اولین بار این اصطلاح را درمورد عرفان یهود استفاده کرد[2]. اینکه آیا کل سنت عرفانی یهود از ابتدا تاکنون را باید کابالا نامید، یا آن میراثی را که از قرن دوازدهم تا حدود قرن هفدهم میلادی، غالب برعرفان یهود بوده است، هنوز محل تامل و تفحص اندیشمندان علاقمند به این حوزه می­باشد. اولین شواهد از وجود اندیشه­های عرفانی و جادویی کابالا، در نیمۀ قرن دوازدهم در پرووانس- جنوب فرانسه- به چشم می­خورد. یهودیانِ پرووانس و اسپانیا که تا حد زیادی تحت تاثیر فلسفۀ دینیِ­ گسترش یافته در کشورشان قرار داشتند، به جنبه­های نظری کابالا گرویدند. کابالای عملی بیشتر در آلمان رواج یافت.[3] مکاتب اصلی کابالا عبارتند از: مکتب پرووانس در جنوب فرانسه، مکتب گرونا در اسپانیا و مکتب صفد در فلسطین. کتب مهم کابالا عبارتند از : سِفر یصیرا ، سِفر­ها ­باهیر، سِفر­ها زُوهر. این کتب بسیار تحت تاثیر منابع گنوسی[4] زمان خود قرار داشتند و عمدۀ تعالیم کابالا بر آرای گنوسی بنا نهاده شده است. عقاید و اصول کابالیسم با توجه به پیشینۀ تصوف یهود، باورها و تعالیم بسیار متنوعی در این طریقت وجود دارد که در این مجال، تنها به ذکر چند مورد بسیار اساسی آن می­پردازیم. الف) کابالا کلید اسرار تورات کابالیست­ها براین باورند که کشف بطون تورات و دست یافتن به اسرار آن، هدف عارف یهودی است. پس عرفان یهود یا کابالا در حقیقت کلیدی است برای باز کردن رموز و اسراری که در لایه­های زیرین تورات، مکنون است. ایشان معتقدند که کلمات کتاب مقدس همچون لباسی است که بر اسرار و حقایق آن پوشانده شده است و وظیفۀ عارف یهودی آن است که با تامل و تدقیق در آیات تورات به کنه آن پی ببرد. بدین صورت کلمات وحروفِ کتاب مقدس، در نزد پیروان کابالا، معانی رمزی و عددی پیدا کردند و ایشان مدعی شدند که تنها خود بر این اسرار آگاهی دارند؛ لذا از بازگو کردن آن به نامحرمان ابا داشتند. پرداختن به اسرار موجود در تورات پس از مدتی تنها دلمشغولی عارفان کابالایی شد و ایشان را تا ساختن طلسم­هایی جادویی پیش برد. از همین زمان بود که کابالا در وادی خرافات و جادو گرفتار شد و کار به جایی رسید که مسائل ماوراءالطبیعه و مشکلات علم کلام را نیز به وسیلۀ این طلسم­ها پاسخ می­گفتند.[5] ب) کابالا و همکاری با خداوند خصیصۀ دیگر تصوف یهود، اعتقاد به شراکت و همکاری با خداوند است. از این منظر خدا انسان را آفرید تا همکار وی در باز گرداندن نظم آغازین باشد. این هماهنگی اولیه از سوی آدم ابوالبشر و با گناه او از میان رفت و به باور قوم یهود پس از آن، خدا این قوم را به عنوان انسان­های برگزیده آفرید و تورات را به آنها ارزانی داشت تا بدین وسیله بنی ­اسرائیل با عمل به کتاب مقدس، خداوند را در بازگرداندن این هماهنگی یاری رساند. لذا قدرت و استعدادی که در نهاد عارف یهودی قرارگرفته برای سیطره برجهانِ جاندار و بی جان است تا به سودِ اهداف خود و در جهت کمالِ آفرینش، آنها را به کار گیرد، مهارکند و برآنها اثر بگذارد.[6] همین نگرش باعث متمایز شدن عرفان یهود از سایرعرفان­های ادیان توحیدی گشته است چرا که کمک و یاری انسان و داشتن فعالیتی مشترک با خداوند ایده­ای است که برای اولین بار در میان این قوم پدید آمده است. ج) ان سوف خدای مکنون عرفان یهود، برخلاف سنت ارتدوکسی یهودیت، خدایی را معرفی می­کند که سخت تحت تاثیر منابع گنوسی است. این خدا قدرتی است لایتناهی و غیر قابل فهم برای انسان­ها که ان سوف نام گرفته است. این نام در قرن دوازدهم توسط اسحاق نابینا بر وجودی اطلاق شد که محل تعمق عارفان یهودی است. خدایی که از هر چیستی و کیستی مبرا است و هیچ صفتی را نمی­توان برای او متصور شد. ان سوف در حقیقت با یهوه خدای یهودیان که در تورات به عنوان خالق معرفی شده است متفاوت است. این خدا در حقیقت نیرو و انرژی بیکرانی است که در چند مرحله به ظهور میرسد. ان سوف وجودی است که قادر به خلق مستقیم کائنات نبوده است لذا برای اینکه خود را به مخلوقاتش بشناساند ده صورت را از خود صادر کرده است که تجلیات دهگانه نام دارد. ان سوف خدایی است که در هاله ­ای از ابهام قرار گرفته و از منظر کابالا طی مراحل گوناگون به فرایند آفرینش پرداخته است. اولین فعل ان سوف این بوده است که چون وجودش همۀ عالم را فرا گرفته بود و جایی برای خلق کائنات متصور نبود؛ لذا خود را جمع کرد و در خود عقب نشست تا فضا برای خلق مخلوقات فراهم شود. این ادعا اولین بار در قرن شانزدهم توسط اسحاق لوریا بیان گردید و «صیمصوم» نام گرفت.[7] طرح پرسش1) اگر بپذیریم که ان­سوف خدای دست نیافتنی و مکنون کابالیسیم، همان خدای کتاب مقدس یعنی «یهوه» است، پس اصرار کابالا بر دست نیافتنی بودن ان­سوف اندکی غیر منطقی به نظر می­رسد. چون تاکید کابالا همواره بر تعمق و تفکر بر خدایی بوده است که حتی در متعالی­ترین مکاشفه ها هم نمی­توان بدان راه یافت و به اتحاد با او دست یازید.[8] حال آنکه یهوه خدای کتاب مقدس، خدایی متشخص و دارای صفاتی انسان وار است. او بر کوه تجلی می­کند، با موسی سخن می­گوید، از قوم نافرمان یهود خشمگین می­شود و…. پس جمع بین یک خدای نامعین و یک خدای معین به لحاظ منطقی اندکی دشوار به نظر می­رسد. از این رو می­توان سخن برخی منابع را پیرامون وجود ثنویت در عرفان یهود معتبر شمرد. حتی اگر ان سوف همان خدای متجلی در کتاب مقدس باشد، باز چگونه می­توان مراحل این تجلی را با منطق بشری توجیح کرد؟ اگرکابالیسم معتقد است که طی این مراحل، همچون اسراری ناگفتنی است که هیچ انسانی را یارای پرده برداشتن از آن اسرار نیست، پس چگونه است که اسحاق لوریا، کابالیست قرن شانزدهم مدعی کشف این مطلب می­شود که ان­سوف برای آنکه بتواند به فعل آفرینش بپردازد مجبور شد در خود جمع گردد؟! مگر نه آنکه خدا لامکان و لازمان است. 2) واژۀ توحید که از نظر لغوی به معنای «یگانه دانستن و یکتا شمردن» خداوند است تنها اشاره به وحدانیت و نفی تعدد و کثرت برون ذاتی پروردگار ندارد، بلکه اعتقاد به یگانگی صفات ذاتیه با خود ذات الهی و نفی صفات زاید برذات است.[9] از این منظر، به نظر می رسد که عرفان یهود اگر هم خود را از شائبۀ ثنویت مبرا بداند در «توحید صفاتی» با لغزش همراه است. طبق آموزه­های کابالا از آنجا که تمامی اسامی خداوند، ناظر بر صفاتی است که با آن، خودش را در میان مخلوقات آشکار می­سازد، لذا برای ذات خداوند هیچ نامی وجود ندارد. در نتیجه آن هنگام که پیروان کابالا می­خواهند در کلامشان دقیق و صریح باشند، از به کار بردن نام­هایی همانند «یهوه» و «الوهیم» که درتورات بروجود خداوند اطلاق می­شود، نه بر ذات او خودداری می­کنند. کتاب مقدس به ظهور خداوند اشاره دارد ونه به ذات خداوند،[10] بنابراین یهوه در حقیقت خدایی است که دارای صفات گوناگون می­باشد. حال آنکه طبق نظر کابالا هیچ نام و صفتی را نمی­توان برای ان­سوف متصور شد. از طرفی اگر ان­سوف نور بیکرانی است که به دلیل نامتناهی بودنش نمی­تواند موجودات متناهی خلق کند و به این جهت از منظر کابالیسم جهان از طریق ده تجلی که صادر از ان­سوف هستند خلق شده است، چرا آیات اول «سفر پیدایش» به صراحت در مورد روند آفرینش توسط «یهوه» سخن می­گوید؟ چرا یهوه از دیدگاه پیروان کابالا نمی­تواند محل تفکرات عمیق عرفانی باشد؟! د) سفیروت، تجلیات مذکر و مونثده تجلی صادر شده از ان سوف سفیروت نام گرفت. سفیروت به عنوان رحمت عامِ خدای کابالا بر مخلوقات، شامل عناصر مذکر و مونث می­شوند. هر سفیره (مفرد سفیروت) حامل یک انرژی و تجلی یک صفتِ ان سوف می­باشد. این آموزه تحت تاثیر تعالیم گنوسی در عرفان یهود راه یافت.دو اعتقاد اصلی درمورد ماهیت سفیروت در میان پیروان کابالا وجود داشته است. مکاتب قدیمی­تر کابالا، سفیروت را خود خدا می­دانستند. این دیدگاه در متن اصلی کتاب زوهر بیان گردیده و تابعان مشهور کابالا بدان اعتقاد داشتند. در این دیدگاه سفیره­ها، سازندگان ذات خدا و تجلیات ناب الهی هستند.از آغاز قرن چهاردهم، درتئوری­های متاخر کابالایی بیان شد که سفیروت تنها ظروف ومجرای نیت خداوندی برای آفرینش و حامل فیوضات الهی می­باشند که از او جدا شده و ابزاری هستند که خداوند با آنها جهان را آفرید و بر آن حکومت می­کند. این سفیره­ها عبارتند از: کتر(اراده)، حوخما(حکمت)، بینا(فهم)، حسد(عشق)، گبورا(قدرت)، تیفرت(جمال)، نصح(پیروزی)، هود(عظمت)، یسود(بنیان)، ملخوت (سلطنت). کتاب زوهر برای باور بپذیر کردن نوع ارتباط بین سفیروت و همچنین توضیح صدور آنها، از تصاویر جنسی و انسان وار بهره گرفته است. گویا هر دو سفیره در ارتباط جنسی، باعث به وجود آمدن سفیره بعدی می­شود.[11] طرح پرسش می­توان گفت که بدنۀ اصلی عرفان یهود اعتقاد به تجلیات دهگانه یعنی سفیروت است. اما این باور هیچگاه با تعالیم ارتدوکسی یهود موازی نبوده است. اگر بپذیریم که سفیروت خود خداست و یا به عنوان تجلیاتی از ذات خدای کابالا صادر گردیده است، پس باید ذات خدا را مرکب بدانیم. آیا ان سوف در ذات خود دارای عناصر مذکر و مونث است؟ اگر این تجلیات در کابالا با عنوان صفات ان سوف نامیده می­شوند، آیا صفات ان­سوف، از خود او جدا هستند؟ چرا کابالا از یک سو معتقد است هیچ صفتی را نمی­توان برای ان سوف متصور شد و از سویی دیگر، سفیروت را صفات خداوند می­داند که از او صادر شده است. اگر ان سوف در ذات خود بی صفت است این ده صفت و تجلی چگونه از ذاتش صادر گشته است؟! ه) شخینا نیمه مونث خداوندیکی از مهم­ترین اصول اعتقادیِ کابالا مفهوم شخینا است. البته این آموزه، قبل ازتصوف یهود، در متون دینی این قوم نیز به کار می­رفت . شخینا در تلمود به معنای حضور دائمی خداوند و یا آرامش بیان گردیده است. به اعتقاد ربی­ها، بر­اساس متن کتاب مقدس[12] ذات متبارک خداوند به دنبال محلی بود تا درآن سکنی گزیند، اما این امرحاصل نمی­شد تا آنکه خیمۀ عهد[13] توسط موسی در صحرا برافراشته شد. از آن پس شخینای الهی درآن خیمه آرامش گرفت و بعد از آن در کوه سینا و سپس در بیت المقدس منزل گزید.[14] با آنکه در کتاب مقدس به هیچ روی لفظ شخینا حتی به عنوان حضور دائمی خداوند به کار نرفته و تلمود نیز به صورتی محدود در طرح مبانی دینی از این لفظ استفاده نموده است؛ اما در تصوف یهود این آموزه به نیمۀ مونث در خداوند تبدیل می­شود. پیروان کابالا، شخینا را نیمۀ دیگر ان­سوف نامیده و با تاسی به اسطوره­های گنوسی براین اعتقادنند که شخینا به عنوان نیمۀ مادینۀ خداوند براثر گناه آدم ابوالبشر از نیمۀ دیگرش- ان سوف- جدا شد و به زمین هبوط کرد.[15] از آن زمان بر اساس تعالیم کابالایی وظیفۀ هر فرد یهودی آن است تا به فرایندی که «ییحود»[16] نام دارد و طی آن هماهنگی آغازین یعنی پیوند ان­سوف و شخینا را رقم می­زند کمک کند. این هدف با انجام تکالیف شرعی و عمل به تورات صورت می­گیرد و اتحاد بین خدای نرینه و مادینه جزو تکالیف هر یهودی مومن است. طرح یک پرسشبعد از آنکه بیان شد عرفان یهود در آموزۀ ان­ سوف، دچار انحرافی جدی در وحدانیت خداوند شده است، آیا عقیده به شخینا نیز صورت بارز و غیر قابل انکار ثنویت نیست؟ از طرفی پذیرش نیمۀ مادینه در خداوند آیا اعتقاد به بساطت ذاتی و مرکب بودن ذات الهی و مغایر با توحید به شمار نمی­آید؟ اگر شخینا را نیمۀ فرود آمدۀ خدا در زمین بدانیم چرا خدای عارفان یهودی، خود قادر نیست تا زمینۀ اتصال و وحدت با نیمۀ دیگرش را فراهم نماید؟ ان­سوف در این صورت خدایی است نیازمند و وابسته به قوم یهود چراکه منتظر است تا با عبادت و عمل یهودیان به تورات، زمینۀ این پیوند مهیا گردد. پرسش دیگر اینکه آیا نیمۀ مادینۀ ان سوف همان ویژگی­های مطرح شده در مورد ان­ سوف را داراست؟ آیا پدیده­های جهان مخلوق و معلول شخینا نیز هستند؟ هرچند کابالای معاصر در مورد این آموزه، سکوت اختیار کرده است اما کابالای کلاسیک به شدت براین آموزه پافشاری نموده و حتی یهودیان صهیونیست از آموزۀ شخینا بهره برداری­های سیاسی نموده اند.اهمیت شخینا در دوران معاصر برای یهودیان صهیونیست از این بابت است که «ییحود» یا اتحاد ان سوف و شخینا در صورتی به انجام خواهد رسید که معبد سلیمان در اورشلیم باز سازی شده و یهود در سرزمین بیت المقدس مستقر گردند. در پی ظهور ماشیح که موعود آخرالزمانی یهود و از نسل داود است، این امر یعنی ییحود به وقوع خواهد پیوست و پس از آن، قوم یهود که به عنوان قوم برگزیده وظیفۀ اتحاد این دو نیمه از خدا را داشته است به شراکت خود با خداوند صورت عملی می­بخشد.ی) تناسختناسخ یا باز پیدایی، ورود دوبارۀ روح پس از جدایی از بدن انسان، به بدن حیوان یا گیاه ، جماد و یا حتی ستارگان و فرشتگان می­باشد. این آموزه، جزو معتقدات بسیاری از اقوام ابتدایی بوده است و در فرهنگ­های برتر صورت کامل­تری یافته و جنبه­های اخلاقی و معنوی به آن افزوده شده است.[17] تناسخ درآموزه­های کابالا «گیلگول»[18] نامیده شده است. دلیل روشنی بر وجود این اصطلاح در کتاب مقدس و تلمود وجود ندارد. اما پیروان کابالا سعی داشتند تا براساس برخی آیات این مفهوم را در تورات جای دهند. به عنوان مثال این آیه از کتاب مقدس که می­فرماید: «یک نسل می­میرند و نسل بعد جایگزین آن­ها می­شود»، بدین معنا گرفته شده که نسل آمده همان نسلی است که مرده بود.[19] ابراهیم بن موسی بن میمون، مشهورترین فیلسوف قرون وسطی نیز کاملاً به رد این آموزه می­پردازد. در مقایسه با مخالفت آشکار فلاسفۀ یهود، مسالۀ حلول روحِ انسان متوفی، در بدن انسان و یا جانوران از سوی اولین آثار ادبی کابالا همانند سفر ها باهیر پذیرفته شده است. فقدان هیچ انتقادی براین نظریه که با مثال­های متعدد در سفر ها باهیر تشریح شد، نشان دهندۀ رشد و گسترش این آموزه درمحافل کابالای اولیه بود.[20] اکثر پیروان کابالا و همچنین نویسنده زوهر، تناسخ را به عنوان قانون حاکم بر همۀ موجودات و حتی حاکم بر همۀ انسان­ها به شمار نیاورده­اند؛ اما آن را در پیوندی ضروری با گناهان جنسی در نظرگرفته اند. به نظر می­رسد تناسخ، عقوبت بسیار ناگواری برای ارواح است که باید آن را تحمل کنند. از طرف دیگر، رحمت و شفقت خداوند نیز تلقی می­شود. چرا که هیچ کس تا ابد از رحمت خداوند دور نیست حتی آنان که باید با تناسخ مجازات شوند، گیلگول این فرصت را به آنان برای جبران گناهانشان عطا می­نماید. در بین پیروان کابالا، برخی برجنبۀ عدالت در تناسخ و عده­ای هم به جنبۀ شفقت و رحمت آن تاکید بیشتری دارند. هدف مهم تناسخ از دیدگاه پیروان کابالا همواره تطهیر روح و مجال برای تلاش جدید جهت اصلاح اعمال بوده است.[21] . از آنجا که یهود خود را قوم برگزیده می­داند، بر آن است که عذاب اخروی برای این قوم معنا ندارد و حتی گنهکاران یهودی نیز این امکان را با تناسخ به دست می­آورند تا روحشان را تصفیه کرده و حتی باعث تصفیۀ ارواح اقوام دیگر شوند. اسحاق لوریا در قرن شانزدهم سرگردانی قوم یهود را بدان علت دانست که ایشان باید وظیفه­ای الهی را به انجام برسانند. لوریا تصریح کرد، یهودیان در سراسر دنیا پراکنده شدند تا روح ایشان در جسم افراد دیگر حلول کند و اقوام دیگر را به سعادت برساند.[22] در حقیقت معنای این سخن آن است که تنها روح یهودیان است که می­تواند از ارواح اقوام دیگر دستگیری کند و باعث هدایت ایشان شود. کابالیست­های معاصر همچون فیلیب برگ نیز بر اصل تناسخ پافشاری کرده­اند. اما دلیل این تناسخ به هیچ وجه با علت تناسخ در ادیان شرقی شباهت ندارد. علت تناسخ در کابالای معاصر، بیرون آمدن از زیر «نان شرمساری» بیان شده است. برای توضیح این اندیشه، مطالبی بیان می­شود که گذشته از خود مبحث تناسخ که بر آن اشکالات جدی کلامی وارد است، این دلایل نیز آنچنان ماورائی و کیهانی است که اثبات آن نه از عقل و منطق برمی­آید و نه در حوزۀ علوم دینی می­توان پاسخ قانع کننده­ای برایش یافت. علت تناسخ اینگونه بیان شده است. خدا میل به شراکت داشت؛ لذا برای پاسخگویی به این نیاز به آفرینش دست زد. وقتی روح، طی فرایندی آفریده شد و تحت فیضانات خدا قرار گرفت این میل شراکتِ خدا پاسخ داده شد، اما ظرفِ روح، وقتی از محبت و الطاف خدایی لبریز گشت، خود را زیر «نان شرمساری» خدا دید. یعنی شرمسار شد که چرا باید تنها دریافت کنندۀ فیوضات الهی باشد و نتواند او نیز شراکت را تجربه کند. روح برای اینکه به خدا ثابت کند، لایق این دریافت هست خواست تا از زیر این «نان شرمساری» خلاص شود به همین جهت از پذیرفتن الطاف الهی سرباز زد. با این عملِ او رحمت و لطف خدا قطع شد. برای روح، جسم پدید آمد و روح، همراه جسم به زمین هبوط کرد تا در زمین، هم شراکت را تجربه کند و هم از زیر «نان شرمساریِ» خدا خارج شود. بدین صورت روح، دائم در کالبد­های گوناگون می­چرخد تا جسم را که فقط میل به دریافت دارد، به تعالی برساند. روح در این رسالت ، از یک کالد به کالبد دیگری وارد می­شود تا به جسم که دریافت کنندۀ صرف است، حس شراکت را بیاموزد. آن هنگام که جسم به این حس نزدیک شد، جهان شمول می­شود و اینگونه ماموریت یک روح به پایان می­رسد.[23]طرح پرسشهمچنان که می­دانیم هیچ دلیل عقلی در اثبات تناسخ وجود ندارد و این آموزه با براهین متعدد در کتب کلامی رد شده است، اما تناسخی که کابالای معاصر مطرح می­کند، آن ­چنان عجیب و تخیلی است که بهتر است ابتدا کابالا، ادعا و داستانِ فانتزی- تخیلی خود را به اثبات برساند، تا ما نیز دغدغۀ رد آن را داشته باشیم. با این حال ذکر چند نکته ضروری است. 1) آیا میل و نیاز همواره مربوط به موجود متناهی نیست؟ اگر چنین است نمی­توان ذات لایتناهی را دارای میل به شراکت دانست. آیا خدای کابالا خدای ناقص و نیازمندی است که در خود میل به شراکت را یافت و تصمیم به خلق روح گرفت؟ (همچنان که در دیگر مبانیِ کابالا اصرار بر نیازمند بودن خدا است).2) بر اساس داستان تناسخ، آیا از ابتدا روح عطشِ برابری و تکیه زدن برمسند خدایی را داشت؟ زیرا صرف دریافت نور و فیضانات الهی او را راضی نمی کرد. آیا روح مایل بود همانند خدا بتواند باعث فیض و عامل صدرو باشد؛ به همین جهت، از دریافت رحمت الهی سرباز زد؛ تا با این عصیان بتواند خود را در مقام شراکت ببیند و همچنان که در کابالا اشاره شد بتواند باعث جهان شمول شدن انسان گردد؟ 3) آیا روح در جهان نامتناهی فاقد ارادۀ آزاد و اختیار بوده است و به این جهت خود را از دریافت برکات الهی محروم ساخت، تا در عوض با تبعید به جهان متناهی به خالق خود فهماند که او نیز می­تواند دارای انتخاب آزادانه باشد؟ آیا رسالت روح کشمکش دائم با جسم است تا به جهان شمول شدن جسم کمک کند؟[24] [1]-qbl [2]-Scholem, Gershom,” KABBALAH ”,in The Encyclopedia Judaica, 1997, Vol 10, p. 494 . [3] – در این قرون موجی از یهودی کشی درکشورهای اروپایی به راه افتاده بود که از کشور آلمان شروع شد. در طول جنگ های صلیبی تعداد آوارگان و مهاجران یهودی در کشورهای اروپایی بیشتر گردید. این تالمات روحی در پیشرفت عرفان عملی قباله بی تاثیر نبود.(ر.ک المسیری، عبدالوهاب، دایره المعارف یهود، یهودیت، صهیونیسم، ج4 ، ص 335- 336).
[4] – ریشۀ واژۀ گنوسیس هند و اروپایی و به معنای «معرفت» است. این تفکر برآگاهی از رازهای الهی تاکید می­کند. گویا این جریان فکری از قرن اول قبل از میلاد شروع شده و تا قرن سوم بعد از میلاد در فلسطین، سوریه، بین النهرین و مصرگسترش یافته است. گنوسیه، مایه نجات و رستگاریِ انسان را معرفتِ باطنی و روحانی بیان می­کرد که به نوعی کشف و شهود و اشراق تعبیرمی­شد. تعالیم گنوسیه به شدت بر آموزه های کابالا موثر بود.
[5] – رضایی، عبدالعظیم، تاریخ ادیان جهان، ص 463 .
[6] – ر.ک: اپستاین، ایزیدور، یهودیت، ترجمه بهزاد سالکی ، ص 270 .
[7] – رک: شولم، گرشوم، جریانات بزررگ در عرفان یهود، ترجمه فرالدین رادمهر، ص331 .
[8]-Scholem,Gershom, KABBALAH,in The Encyclopedia Judaica,1997,Vol 10,p557.
[9] – مصباح، محمد تقی مشکات- آموزش عقاید(1- 3)، ص166 .
[10]-Scholem,Gershom, EIN-SOF ,in The Encyclopedia Judaica, 1997,Vol 16, p.354 .
[11] – رک: اپستاین، ایزیدور، همان، صص 285- 287 .
[12]. «برای من یک میشگان (مسکن مقدس)بسازید؛ تا در میان ایشان ساکن شوم» (خروج25/8)
[13]. خیمۀ عهد عبارت است از خیمه و چادری که به فرمان خداوند در صحرای سینا بر افراشته شد تا کتیبه هایی که ده فرمان بر آن حک شده بود در آن قرار گیرد موسی(ع) ساعاتی از روز در این خیمه به عبادت می­پرداخت.
[14]-UMANSKY, ELLEN M, SHEKHINAH,in The encyclopedia of religion, 1986, Vol13, p.236 .
[15] – ر.ک: اپستاین ، ایزیدور، همان، صص 287- 288.
[16]- Yichud
[17] – مصاحب، «تناسخ»، دایره المعارف فارسی،ج 1، ص 67.
[18]-Gilgul
[19]- E.O, GILGUL, in The Encyclopedia Judaica,1997,VoL7, p.574 .
[20]- Loc.cit .
[21]- Loc.cit .
[22] – اپستاین، ایزیدور، همان ص 297 .
[23]- برگ، فیلیب، بازگشت روح، صص106-110 .
[24] – همچنان که ذکر شد، مبانی و اصول اعتقادی کابالا در این موارد خاص خلاصه نمی­شود. آموزه­های مهم دیگری همچون اعتقاد به ماشیح – موعود آخرالزمان- حلول گرایی کابالا و نیز اعتقاد به وجود شرّ در خداوند نیز از جمله عقاید کابالایی است که در مجالی دیگر به نقد و بررسی آن خواهیم پرداخت.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد