۱۳۹۸/۱۱/۱۴
–
۸۶۹ بازدید
ایا عقل انسان به تنهایی برای فهم امور وتجزیه تحلیل انهاکافی است یا نیازمندضمیمه است؟
مقاله حدود و کارکرد عقل
پاسخ اجمالی:
عقل انسان محدود است و نمی تواند تمام حقایق را به دست آورد و از همین جاست که وجود انبیاء ضرورت پیدا می کند. ولی باید توجّه داشت که محدود بودن به معنی نقص نیست. همچنین باید توجّه داشت که حساب عقل منطقی از حساب عقل عرفی جداست ، عقل عرفی همان وهم است که نام عقل به خود گرفته است. باز باید توجّه داشت که حساب عقل از موجود عاقل جداست ؛ چون همه ی کارهای موجود عاقل همواره با عقل نیست بلکه گاه با وهم حکم می کند ولی آن را به حساب عقل می گذارد.
بیان تفصیلی:
به طور خلاصه مى توان گفت: اگر عقل به دور از هرگونه وهم و ابهام حکم کرد به طور یقین با حکم وحى و شرع سازگار است البته به شرط آن که وحى و شرع نیز به دور از هرگونه تحریف لفظى و معنوى به ما رسیده باشد. (توجّه: منظور حکم عقل است نه حکم عاقلان .چرا که میان حکم عقل و تشخیص عاقلان گاهى تفاوت وجود دارد. حکم عاقلان گاهى آمیخته با در نظر گرفتن منافع و ضررهاى خویشتن است و همیشگى و همگانى نیست اما حکم عقل براساس بدیهیات مورد پذیرش همگان و همیشگى است. بنابراین آنچه گاهى متضاد با اسلام است تشخیص عاقلان است که چه بسا عاقلان دیگرى نظر مطابق با وحى و شرع داشته باشند. )آیت الله جوادى آملى در این باره فرموده اند: البته عقل قطعى و ناب هرگز خطا و اشتباه ندارد و تعارضى بین او و وحى نیست اما آیا انسان ها همیشه به چنین حقیقتى دست مى یابند؟ اگر چنین بود انسان ها هیچگاه در دست یابى به عقل قطعى مرتکب اشتباه نمى شدند و تنوع و تعددى در آراى آنان وجود نداشت در حالى که تنوع مذکور آن قدر وسیع و زیاد است که حتى بعضى از آنها نسبت به بعضى دیگر کاملا متضاد و متعارض بلکه مناقض است. (عبدالله جوادى آملى، نسبت دین و دنیا، ص 47، نشر اسراء. )از جمله مسایل وموضوعاتی که عقل توان درک و هضم ان را دارد مسایل مربوط به اصول دین مثل توحید و معاد و نبوت است ( البته منظور فهم کلیت و اجمال انهاست نه فهم جزئیات انها ).
استاد مطهری گفته اند :
ولى چنین نیست که این نیرو(عقل ) از تحقیق در برخى مسائل آسمانى از قبیل مسائل مبدأ , و معاد بطور کلى ناتوان باشد . اینکه در دین مقدس اسلام تقلید در اصول دین به هیچ وجه جایز نیست و منحصرا از راه تحقیق و استدلال باید تحصیل شود دلیل بارزى است بر اینکه اسلام مسائل آسمانى را در حدود اصول دین براى عقل انسان قابل تحقیق میداند .این مانعى ندارد که پاره اى از حقایق آسمانى با این نیروى آسمانى قابل تحقیق باشد . آنچه مسلم است اینست که این نیرو آن قدرت را ندارد تمام خبرهاى آسمانى را کشف کند و بهمین دلیل بشر در زندگى خود نیازمند به وحى است .
در انسان قوای مختلف هست . قوه شهوت ، قوه غضب و…یک قوه دیگر هست بنام قوه عقل که قوه حسابگرى است . هر قوه اى فقط کار خودش را حساب مى کند . مثلا شهوت خوردن در انسان هست . آن قوه اى که کارش خوردن است دیگر حسابى در دستش نیست , فقط احساس لذت مى کند , مى گوید فقط باید بخورم . قوه جنسى هم هیچ حسابى در آن نیست جز آنکه بخواهد عمل جنسى انجام دهد . همچنین است قوه غضب . ولى اینها باید حسابى داشته باشند . باید انسان به این قوا یک نظمى بدهد . شما اگر یکى از قوا را آزاد بگذارید که کار خودش را انجام بدهد , این آزادى دستگاه شما را خراب و فاسد مى کند . مثلا چشم از دیدن یک امورى لذت مى برد , دیگر حسابى در دستش نیست . زبان مى گوید من از خوردن فلان چیز لذت مى برم , بگذار لذتم را ببرم . اما یک حساب دیگرى هست و آن اینکه تنها این نیست که باید لذت ببرى . بعد از این لذت باید ببینى بر سر این اجتماع بدنى و شخصیت انسان چه مى آید ؟ باید برایش نظمى قائل شد , عقل باید بر این بدن و بر این شخصیت حکومت بکند و به هر کدام سهمى بدهد . این , معناى نظام دادن به غرائز است . غرض این جهت است که نظام دادن به غرائز یعنى سهم بندى کردن تمام غرائز تحت حکومت قوه عقل . تمام اینها سهم دارند . اتفاقا در اخبار ما هم اینطور وارد شده است که چشم تو حق دارد , دست تو حق دارد , شکم تو حق دارد , تمام غرائز تو حق دارند .
یکى از کارهاى دین همین است , چون عقل به تنهائى قادر نیست که به حساب اینها برسد . دین با تکالیفى که دارد سهم بندى هاى اینها را مشخص مى کند . به این امر ما اخلاق مى گوئیم . (کتاب:اسلام ومقتضیات زمان ص187)
استاد مطهری اعطاء یک سهم به عقل را در سیستم قانون گذاری اسلام ( در استنباط احکام ) را نشان عدم تعارض بین حکم قطعی عقل و دستورات دین می داند .می فرماید :
اسلام در اساس قانونگذارى , روى عقل تکیه کرده است , یعنى عقل را به عنوان یک اصل و به عنوان یک مبدا براى قانون به رسمیت شناخته است و لهذا شما مى بینید فقهاى ما این مطلب را به طور قطع قبول کرده اند , یعنى مساله اى است مورد اجماع و اتفاق : وقتى که پرسیده مى شود مبادى استنباط احکام چیست ؟ مى گویند : (( چهار چیز است : کتاب ( قرآن ) , سنت ( قول و عمل پیغمبر و یا ائمه اطهار علیهم السلام که آن هم باز از سنت پیغمبر کشف مى کند ) , اجماع ( اگر در جایى از کتاب و سنت چیزى نبود , ما به دلیل اجماع کشف مى کنیم ) و عقل )) و این خیلى عجیب به نظر مى رسد که در دینى در مبادى استنباط , عقل را در ردیف کتاب آسمانى قرار بدهند , بگویند این مبادى چهار چیز است و یکى از آنها عقل است این اولا متضمن این مطلب است که آن دین به تضادى میان عقل و کتاب آسمانى و سنت معتقد نیست , و اگر معتقد به این تضاد بود , محال بود که آن را در عرض این قرار بدهد , بلکه آن طورى رفتار مى کرد که در بعضى ادیان دیگر هست که مى گویند : (( دین فوق عقل است و عقل حق مداخله در مسائل دینى را ندارد )) , از آنجا که تضادى میان عقل و آنچه که خود دارند احساس مى کنند , ناچار مى گویند عقل حق مداخله ندارد .
اینکه فقه اسلامى عقل را به عنوان یک مبدا براى استنباط مى شناسد , چیزى است که راه را باز کرده است چگونه راه را باز مى کند ؟ ریشه اش این است که مى گویند : (( احکام اسلامى , احکامى است زمینى یعنى مربوط به مصالح بشریت )) تعبیر فقها این است که احکام , تابع مصالح و مفاسد واقعى است , یعنى واجبها تابع مصلحتهاى ملزمه براى بشر است و حرامها تابع مفسده هاى ملزمه , اگر اسلام چیزى را گفته (( واجب است )) به این دلیل است که یک مصلحت ملزمه اى در کار بوده , و اگر چیزى را گفته (( حرام است )) به دلیل یک مفسده بسیار مهمى است( که ممکن است عقل به صورت قطعی این مصلحت ها و مفسده ها را نفهمد ) فقها مى گویند آن مصلحتها و مفسده ها به منزله علل احکامند .
حال اگر در جایى ما بدون آنکه در قرآن یا سنت چیزى داشته باشیم , به حکم عقل(عقل قطعی ) , مصلحت یا مفسده اى را کشف کنیم , به حکم آن آشنایى که با روح اسلام داریم – که اگر مصلحت مهمى
باشد اسلام از آن صرف نظر نمى کند و اگر مفسده مهمى باشد اسلام اجازه نمى دهد – فورا به حکم عقل , حکم شرع را کشف مى کنیم اسلام دینى است که اعلام کرده : (( ما از مصلحتها و مفسده هاى مهم نمى گذریم )) امروز عقل ما ( که البته علم هم – یعنى علمى که کشف مى کند – عقل است , هر چه علم کشف مى کند براى عقل انسان هم روشن مى شود ) مصلحت را کشف کرده , پس لزومى ندارد که در قرآن و سنت دلیلى داشته باشیم , اینجا حتما شما باید بر اساسش فتوا بدهید عقل , این مفسده را کشف کرده , حتما باید بر این اساس فتوا بدهى پس چون احکام تابع مصالح و مفاسد نفس الامرى هستند و این مصالح و مفاسد هم غالبا در دسترس ادراک عقل بشر است , پس عقل بشر هم نمى تواند خودش قانون اسلام را کشف کند اگر بگویید : ( ( چنانچه اسلام چنین چیزى مى خواست , خودش مى گفت )) , مى گوییم : چه مى دانى ؟ شاید گفته و به ما نرسیده و لزومى هم ندارد که گفته باشد وقتى که همین قدر به ما گفته (( عقل خودش یک حجت است )) , (( خداوند دو حجت دارد : حجت ظاهرى و حجت باطنى , حجت ظاهرى , پیغمبران اند که عقل خارجى هستند و حجت باطنى , عقل است که پیغمبر درونى است )) , همین براى ما کافى است این همان چیزى است که خود اسلام گفته است .
به دنبال این مطلب مساله دیگرى پیدا مى شود که فقها آن را طرح کرده اند و آن این که : (( شما که این قدر براى عقل شخصیت و استقلال قائل شدید , اگر در جایى کتاب و سنت به طور صریح و قاطع دستورى داد و عقل به طور صریح و قاطع ضد آن را گفت , چه مى کنید ؟ )) جواب مى دهند که این فقط (( اگر )) است , شما نشان بدهید کجا چنین چیزى هست بله , یک وقت هست که ظاهر قرآن و سنت – نه نص قاطع آنها – مطلبى را مى گوید و عقل به طور قاطع بر ضدش مى گوید ولى ظاهر قرآن غیر از نص قرآن است خود حکم عقل , دلیل بر این است که آن ظاهر مقصود نیست ما از ظاهر قرآن و سنت به حکم دلیل قاطع عقل , دست بر مى داریم این , تعارض قرآن و عقل نیست .
گاهى اوقات نص قرآن یا نص سنت است و یک دلیل ظنى عقلى , یک تخمین عقلى , یک حدس عقلى , شما آن را معارض قرار مى دهید مى گویند تخمین و ظن و گمان , نه , آنجایى که حکم عقل به مرحله قطعى رسیده باشد اما این که بگویید جایى را پیدا کنیم که قرآن یا سنت به طور قاطع – که هیچگونه هم تاویل پذیر نیست – چیزى را گفته است و عقل به طور قاطع بر ضدش مى گوید , این فقط یک (( اگر ) ) است که وقوع ندارد شما بیایید مثالش را به ما نشان بدهید این مساله هم به همین شکلى که عرض مى کنم در کتب فقها مطرح شده است و فقها تا این حد پیشروى کرده و جلو رفته اند .
این هم که گفته اند (( کل ما حکم به العقل حکم به الشرع )) – که یک قاعده قدیمى است و مال امروز نیست که بگوییم تازه این مساله مطرح شده – منظورشان همین است واقعا اگر در جایى به طور قاطع ملاکى کشف بشود , شرع هم هماهنگى دارد , یعنى از اینجا باید کشف کنید که شرع هم همین است از آن طرف هم که گفته اند (( کل ما حکم به الشرع حکم به العقل )) مقصودشان این است که اگر در جایى شرع به طور قاطع حکمى کرد , از باب این که مى دانیم در اسلام سخنى به گزاف گفته نمى شود , عقل به طور اجمال مى گوید : اینجا یک ملاکى وجود دارد , گر چه من هنوز تشخیص نداده ام ولى وجود دارد , بى منطق نیست بعد از آشنایى عقل به اینکه اسلام بدون ملاک و مناط و منطق حرفى نمى زند , همین قدر که شرع چیزى گفت , عقل هم اجمالا مى گوید اینجا یک منطقى وجود دارد , حال اگر من هنوز کشف نکرده ام , باید تامل و دقت کنم . (همان ص 37 )
حکماء الهى میگویند درست است که خبر آسمان را هم از آسمان باید شنید ولى اولا این نیروى حیرت انگیز بنام عاقله که خداى آسمان در سرشت این موجود زمینى بنام انسان نهاده است یک عنصر آسمانى است نه زمینى , همچنان که در احادیث وارد شده است که (( خداوند سرشت آدمى را از سرشت حیوان و فرشته مرکب ساخت )) و بنابر این مانعى ندارد که پاره اى از حقایق آسمانى با این نیروى آسمانى قابل تحقیق باشد . آنچه مسلم است اینست که این نیرو آن قدرت را ندارد تمام خبرهاى آسمانى را کشف کند و بهمین دلیل بشر در زندگى خود نیازمند بوحى الهی است. ( ن ک کتاب:اصول فلسفه وروش رئالیسم ص12)
عقل دو کارکرد مهم دارد:
1. ابزار شناخت
2. منبع شناخت.
در کارکرد اول برای آگاهی بر حقایق هستی و استفاده از دیگر منابع شناخت، لازم است از عقل به طور کامل بهره گرفت و راهی غیر از آن نیست زیرا نیروی درک انسان است. اما اکتفا به عقل به عنوان تنها منبع شناخت به معنای محرومیت از دیگر منابع شناخت است چنان که اکتفا به قرآن تنها و یا روایات تنها هر کدام محرومیت از دیگر منابع است علاوه بر این که تجربه های مشهور بشری نیز نشان داده اکتفا به هر کدام و دوری از دیگری موجب ضایعات جبران ناپذیر و گاهی انحرافات آشکار شده است. از طرف دیگر آموزه های دینی آکنده از موضوعات و مسائل بیشمار و گاه پیچیده و دشواری است که هراندازه انسان از رشد علمی و عقلی بالا تری برخوردار باشد در درک و فهم آنها کامیاب تر است.به عنوان مثال برهان تمانع که در قرآن یکی از برهانهای ابتکاری در باب توحید است بدون درک عمیق فلسفی به خوبی فهم نخواهد شد.
عوامل رشد عقل
رشد عقل باید تابع چند امر است :
۱. جهاد علمی مانند تلاشهای عمیق در عرصه های مختلف معرفتی بویِِِِژه علم کلام ، فلسفه و عرفان نظری ، اخلاق ، فقه و تفسیر و حدیث.
2. جهاد عملی و سلوکی ، عبادت ، اخلاق ، تهذیب نفس و آراستگی به فضائل و مبارزه دائمی با عوامل مخرب و در بند کشنده عقل و خرد.
موانع رشد عقل
مقصود از موانع، علل و عواملى است که از رشد عقل جلوگیرى کرده و در تفکر و بینش ایجاد اختلال کرده و مانع رسیدن به نتایج صحیح و منطقى مى گردد. مهم ترین این موانع با استناد به منابع اسلامى عبارت است از:
الف) هواى نفس
میان عقل و هواى نفس تضادى است غیرقابل انکار. هرکجا عقل حاکم بود هواى نفس را به کنترل مى آورد و هرجا هوا حاکم شد عقل را از صحنه مى راند. على علیه السلام با اشاره به این تضاد مى فرماید: «الهَوى ضِدُّ الْعَقْلِ»(92)، «اَلهَوى عَدُوُّ الْعَقلِ»(93)، «الهَوى آفَةُ الْعَقْلِ»(94)ازاین رو، براى رشد قدرت اندیشه باید هواى نفس به کنترل درآید و با آن مجاهده شود. على علیه السلام مى فرماید: «با شهوت نفس مبارزه کن و بر غضبت غالب آى و عادات خود را از میان بردار تا نفس تو پیراسته گردد و عقلت کامل شود و پاداشت افزون گردد.»(95)انسان هاى مؤمن و وارسته از اندیشه تابناک برخوردارند: «المُؤْمِنُ یَنْظُرُ بِنُورِاللَّه» در حالى که افراد آلوده با سپردنِ زمام عقل به دست هواى نفس، عقل و خرد را به تیرگى مى کشانند و از اهداف انسانى بازمى مانند.
قرآن کریم بااشاره به نقش ایمان و تهذیب نفس در روشن بینى و فروزندگى عقل مى فرماید: اگر تقواى الهى پیشه کنید، خداوند نور تشخیص به شما خواهد داد: «یا اَیُّهَاالَّذیِنَ آمَنُوا اِنْ تَتَّقوُااللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً».(96)و از هواى نفس به عنوان عاملِ گمراهى و تیرگى عقل کوردلى یاد کرده و مى گوید: «آیا دیدى آن کس را که هواى خویش را خداى خود گرفت و خداوند او را با داشتن دانش گمراه ساخت و بر چشم و گوش او مهر زد؟: «أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَاِلهَهُ هَواهُ وَ اَضَّلَهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ و خَتَمَ على سَمْعِهِ وَ قَلْبِه».(97) این مطلب در سخن على علیه السلام چنین بیان شده است: «مُخالَفَةُ اَلْهَوى شِفاءُ الْعَقْلِ»(98). «غَلَبَةُ الْهَوى تُفْسِدُ الدِّینَ وَ العَقْلَ»(99).و در گفتارى دیگر برخى عقل ها را به اسیرى در چنگال نفس تشبیه فرموده است: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ اَسِیرٍ تَحْتَ هَوى اَمِیر».(100)علاوه بر آن چه به صورت کلى درخصوص رذایل و تأثیر آن ها بر تیرگى عقل و خرد دیدیم، روایات بسیار دیگرى با ذکر موارد و نمونه ها وجود دارد. به عنوان مثال على علیه السلام مى فرماید:«مَنْ عَشِقَ شَیئاً… قَدْ خَرَقَتِ الشَّهَوَاتُ عَقْلَهُ؛(101)کسى که چیزى را عاشق شود، شهوت پرده عقلش را مى درد.»«عُجْبُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ اَحَدُ حُسّادِ عَقْلِهِ؛(102)خودبینى انسان یکى از حسودان عقل اوست.»«اَکْثَرُ مَصارِعِ العُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ المَطامِعِ؛(103)با جستن برقِ طمع، عقل به خاک درافکنده مى شود.»«شَرُّ آفاتِ الْعَقْلِ الکِبْر»؛(104)تکبر بدترین آفت خرد است.»«مَنْ اَعجَبَ بِرأیِهِ ضَلَّ و مَن اِسْتغَنى بِعَقْلِهِ زَلَّ وَ مَنْ تَکَبَّرَ عَلَى النّاسِ ذَلَّ؛(105)آن کس که خود رأى باشد، گمراه شود و آن کس که به عقل خویش متکى باشد، مى لغزد و آن که بر مردم تکبر کند، خوار مى شود.»«اَللِّجاجُ یُفْسِدُ الرَّأى؛(106)لجاجت، رأى را فاسد مى کند.»«وَاعْلَمُوا اَنَّ الْأَمَلَ یُسْهِى العَقْلَ؛(107)بدانید که آرزو عقل را به سهو و خطا مى کشاند.»هواى نفس در چهره هاى گوناگونش آفت عقل است و با این آفت باید به مجاهده برخاست تا چراغ عقل و خرد فروزان گردد و ره توشه این مجاهده، ایمان و عمل صالح است.
ب) بردگى فکرى هرچند تبعیت و تقلید از کارشناسان خبره در مسائل حیاتى انسان، اعم از امور دینى یا دنیوى، درصورت بسته بودن باب علم وتحقیق، اصلى است که عقلاى عالم آن را پذیرفته و براساس آن عمل کرده اند و اسلام بر آن مهر تأیید مى زند، اما هرگاه تقلید به صورت دنباله روى بى منطق و هضم شدن فرد در دیگران درآید، مانع رشد عقل و خرد شده و انسان را به مسخ هویت و گمراهى مى کشاند. این آفت مى تواند به گونه هاى مختلف سد راه تعقل و اندیشه آزاد باشد. از جمله: قهرمان پرستى، خرافه اکثریت، تبعیت بى قید و شرط از نیاکان، خودباختگى در برابر آداب و سنت هاى جارى اجتماعى و بیگانه زدگى و امثال آن. پیامبرانِ خدا همواره در راه دعوت با این مشکل مواجه بوده اند و قرآن کریم در موارد بسیارى بدان اشاره دارد؛ مثلاً با نقل گفتار کسانى که به دلیل پیروى از سران و سردمدارانشان که در چهره هاى قهرمانى به بردگى و گمراهى کشیده شده اند، مى فرماید:«اِنّا اَطَعْنا سادَتَنا و کُبَرائَنا فَاَضَلُّونَا السَّبِیلاً؛(108)ما از سران و بزرگانمان اطاعت کردیم که ما را به گمراهى کشیدند.» و درباره پیروى از پدران و نیاکان مى گوید: «هنگامى که به آنان گفته مى شود آن چه را خدا نازل کرده، پیروى کنید، گویند: بلکه پیروى چیزى را مى کنیم که پدرانمان را بر آن یافتیم! آیا اگر پدرانشان چیزى نفهمیده و هدایت نیافته باشند، باز هم از آنها پیروى خواهند کرد؟»(109)و در مقام نکوهش از پیروى اکثریت مى گوید: «و اگر بیشتر مردم زمین را پیروى کنى، تو را از راه خدا به گمراهى خواهند کشانید: «وَ اِنْ تُطِعْ اَکْثَرَ مَنْ فِى الاَرضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ»(110)و یا مى فرماید: «اَکْثَرُهُم لایَعقِلوُنَ»، «اَکْثرُهُمْ لایَشْعُروُنَ»ج) تکیه بر ظن و شکپیروى از ظن و گمان و تکیه بر شک و شبهات از دیگر آفات عقل است.قرآن کریم، ظن و گمان را بى نیاز کننده از حق نمى داند و کسانى را که دست خوشِ ظن و گمان اند مورد نکوهش قرار داده و مى فرماید: بیشتر آنان جز به گمان تکیه نمى کنند، حال آن که، ظن و گمان به هیچ وجه از حق بى نیاز نمى کند: «وَ ما یَتَّبِعُ اَکْثَرُهُمْ اِلّا ظَنًّا وَ اِنَّ الظَّنَّ لایُغْنِى مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً».(111)على علیه السلام مى فرماید: «اَلشَّکُ یُطفِى ءُ نوُرَالقَلْبِ»(112) شک روشنایى دل را خاموش مى کند و نیز مى فرماید: «اِیَّاکَّ وَ اَلشَّکُ فَاِنّهُ یُفسِدُالدِّینَ و یُبْطِلُ الْیَقینَ؛(113) از شک بپرهیز که فاسدکننده دین و باطل کننده یقین است».اسلام به منظور رهایى بخشیدن از بردگى و استضعاف فکرى – که بدترین نوع بردگى و استضعاف است – غل و زنجیرهاى شخصیت زدگى، خرافه اکثریت، تقلیدهاى کورکورانه، سرسپردگى نامعقول در برابر افراد یا جریانات و فرهنگ ها و سنت ها و عادات و خودباختگى در برابر بیگانه را مى شکند و به آزادى تعقل و انتخاب و استقلال عمل فرامى خواند:«وَلا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ اِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الفُؤادَ کُلُّ اُولئِکَ کانَ عَنهُ مَسْئُولاً».(114)د) تبلیغاتتبلیغات به مفهوم غربى آن «پروپاگاندا» از عوامل دیگرى است که عقل را فلج مى کند و از اندیشه و انتخاب صحیح باز مى دارد. از این رو رسانه هاى امپریالیستى بیشترین سرمایه گذارى را روى تبلیغات مى کنند و با ابزارهاى پیچیده و تکنیک هاى پیشرفته و از طریق رسانه ها، کتاب، فیلم و دفاتر خبرى و مؤسسات بین المللى، و از هر طریق ممکن دیگر، به مسخ اندیشه انسان ها، به ویژه ملل تحت سلطه مى پردازند و فکر و فرهنگ ملت ها را بر وفق مقاصد خود قالب ریزى مى کنند و این عامل که امروزه بیش از هر زمان دیگرى به کارگرفته مى شود، آثار آن براى بشریت زیانبارتر از همیشه است.قدرت ها، سازمان ها و مؤسسات بین المللى استعمارى، نه تنها با تبلیغ، بلکه با عوامل دیگر فساد اخلاق و فرهنگ، در خاموش کردن نور عقل و درک انسان ها مى کوشند.از مواد مخدر گرفته تا مشروبات الکلى و قهرمان سازى از چهره هاى فاسد هنرى غربى و ساختن شخصیت و قدرت افسانه اى از غرب و تحقیر ملت ها و وادار ساختن آن ها به تقلید کورکورانه و تسلیم بى قید و شرط در برابر زرق و برق ظاهرى آن ها و متمرکز ساختن دوربین ها روى ابعاد منفى و ضدارزشى آنان به منظور الگو دادن به ملل ضعیف و استعمار شده که هریک عاملى است در ضعف و فلج اندیشه ها… .علاج این فاجعه، شکستن بتِ زرّینِ غرب و غرب زدگى و ارائه چهره ضد انسانى آن است با دلایل مستند و عینى تا ملت هاى ضعیف و تحت سلطه به ماهیت انسان غربى و هویت فرهنگ و تمدن آنان واقف شده، از قید بردگى غرب رهایى یابند و این همان راه و روشى است که در عصر ما، حضرت امام خمینى(ره) پیمود و بت افسانه اى غرب را شکست و چهره ضدانسانى آن را افشا کرد و به مبارزه بى امان با فرهنگ استعمارى و سیاست استکبارى غرب و غرب زدگى توصیه فرمود:«آن چه مى توان گفت ام الامراض است، رواج روزافزون فرهنگ اجنبى استعمارى است که در سال هاى بسى طولانى جوانان ما را با افکار مسموم پرورش داده و عمال داخلى استعمار بر آن دامن زده اند و از یک فرهنگ فاسد استعمارى جز کارمند و کارفرماى استعمارزده حاصل نمى شود. باید کوشش کنید مفاسد فرهنگ حاضر را بررسى کرده و به اطلاع ملت ها برسانید و با خواست خداوند متعال آن را عقب زده و به جاى آن فرهنگ اسلامى – انسانى را جایگزین کنید.»(115) عوامل تضعیف عقلمقصود ما از عوامل تضعیف، شرایط و عوامل دست دوم است که نیروى تشخیص را تضعیف کرده و عقل و اندیشه را تحت الشعاع قرار مى دهد. برخى از این عوامل عبارتند از:
فقر و نیازمندى:
حضرت على علیه السلام با فرزندش محمدبن حنیفه فرمود:«یا بُنىَّ اِنّى اَخافُ عَلَیْکَ الفَقْرَ فَاسْتَعِذ بِاللَّهِ مِنْهُ فَاِنَّ الفَقْرَ مَنْقَصَةٌ لِلدِّینِ مَدْهَشَةٌ لِلْعَقْلِ، داعِیَةٌ لِلْمَقْتِ؛(116)فرزندم، از فقر بر تو بیمناکم، از آن به خدا پناه ببر، زیرا فقر دین را ناقص و عقل و اندیشه را مشوش مى کند و موجب بدبینى افراد نسبت به یکدیگر مى گردد.»از این رو اسلام با برنامه هاى اقتصادى و توصیه به اداى حقوق مالى مستمندان و تشریع خمس و زکات و پاداش دادن به خدمات تبرعى مادى، فقر را که یک بلاى اجتماعى است از میان برمى دارد تا فکر و روح انسان ها با فراغت و آرامش در جهت سالم حرکت و به کمال مقصود نائل آید.گفتنى است که اسلام، صرف وجوه شرعى را در امرِ تعلیم و تربیت اولویت داده و یکى از مصارف بارز آن را بارور کردن استعدادهاى انسانى و بالابردن سطح دانش و بینش مسلمانان به ویژه جوانان و دانش پژوهان قرار داده است.رفاه زدگىغرق شدن در لذت هاى مادى، تجمل گرایى و رفاه و مصرف زدگى و پرخورى و اسراف و تبذیر، همّ آدمى را به خود معطوف مى دارد و موجب کندى و کودنى اندیشه مى شود. حضرت على علیه السلام مى فرماید: خوددارى کردن از تبذیر و داشتنِ حسنِ تدبیر، نشانه عقل است: «مِنَ الْعَقْلِ مُجانَبَةُ التَّبذِیرِ وَ حُسْنُ التَّدْبِیرِ».(117)در نصایح لقمان چنین آمده است:«اِذَا امْتَلَأَتِ المِعْدَةُ نَامَتِ الفِکْرَة؛(118)زمانى که معده پر شود نیروى تفکر به خواب مى رود.»از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چنین نقل شده است:«مَنْ أَجاعَ بَطْنَهُ عَظُمَتْ فِکْرَتُهُ و فَطِنَ قَلْبُه؛(119)کسى که شکمش را گرسنه دارد، اندیشه اش رشد کند و قلبش زیرک گردد.»حکیم سنائى گوید:
اندرون از طعام خالى دار
تا در او نور معرفت بینى بیکارى و کارزدگى همان گونه که کار مفید به ویژه آن که توأم با نوآورى و ابتکار باشد، مستلزم به کارگیرى و رشد اندیشه است، بیکارى و کاهلى و تنبلى، علاوه بر آثار منفىِ دیگر اقتصادى و اجتماعى و اخلاقى موجبِ رکود عقل و مانع بالندگى اندیشه انسان مى شود و لذا در اسلام از بیکارى و تنبلى نکوهش شده است. على علیه السلام عاقل کسى را مى داند که بر کار و کوشش تکیه کند نه بر ایده و آرزو: «اَلْعاقِلُ یَعْتَمِدُ عَلى عَمَلِهِ وَ الْجاهِلُ یَعْتَمِدُ عَلى أَمَلِهِ».(120)و نیز با تأکید بر این که در هیچ حال نباید دست از کار کشید، مى فرماید: «عَلَیْکَ بِأِدْمانِ العَمَلِ فِى النِّشاطِ وَ الْکَسَلِ».(121)حضرت صادق علیه السلام به یکى از یاران خود که به دلیل بى نیازى، کار و تجارت را رها کرده بود و روزگار به بیکارى مى گذرانید، فرمود: کار و تجارب را از سر بگیر که بیکارى از عقل انسان مى کاهد.(122)ناگفته نماند، همان گونه که بیکارى موجب رکود فکر مى شود، غرق شدن در کار و افراط در اشتغال نیز، فکر و اندیشه را دست خوشِ اختلال مى کند. افرادى که تمام وقت خود را در کار مستهلک مى کنند و با تصدى اشتغالات متعدد، در ماشین کار هضم مى شوند فرصتى براى اندیشیدن ندارند، به علاوه آن که مسئولیتهاى متعددى که مى پذیرند، ناقص و نافرجام مى ماند.اسلام با برنامه ریزى مناسب و به کارگیرى نیروهاى انسانى و استعدادهاى گوناگون آن ها و تقسیم منطقى ساعات شبانه روز براى کار و انجام وظایفِ مختلف زندگى از این نقطه ضعف پیش گیرى مى کند. پیامبر اکرم توصیه مى فرماید: کسى که کارى را پذیرفت باید آن را به خوبى به انجام برساند و در اتفان آن تلاش لازم را مبذول دارد.به طور خلاصه، افراط و تفریط در کار، منافىِ با عقل است، همان گونه که در روایتى از على علیه السلام آمده: «لایُرَى الْجَاهِلُ اِلاَّمُفرِطاً اَوْمُفَرِّطاً»(123) و همان گونه که در روایات آمده: مؤمن باید ساعات شبانه روز خود را میان سه دسته از امور تقسیم کند: بندگى و نیایش با خدا، کار و کوشش براى تحصیل معاش و پرداختن به خواسته ها و لذات مشروع.(124)مصاحبت با ابلهان
حضرت على علیه السلام مى فرماید: آن کس که با نادان همنشین شود از عقل خود کاسته است: «مَنْ صَحِبَ جاهِلاً نَقَصَ مِنْ عَقْلِه».(125)به علاوه مصاحبت جاهل بر اخلاق نیز تأثیر سوء دارد.على علیه السلام فرمود: فساد اخلاق در معاشرت ابلهان است و حسن اخلاق در معاشرت خردمندان: «فَسادُ الْأَخْلاقِ مُعاشَرَةُ السُّفَهاءِ وَ صَلاحُ الْأَخْلاقِ مُعاشَرَةُ العُقَلاءِ».(126)92. سوره سبا، آیه 46.93. تصنیف غرر، ص 64.94. تصنیف غرر، ص 64.95. تصنیف غرر، ص 64.96. تصنیف غرر، ص 242: «جاهد شهوتک و غالب غضبک خالف سوءَ عادتک تزکُ نفسک و یکمل عقلک و تستکمل نواب ربک».97. سوره انفال، آیه 29.98. سوره جاثیه، آیه 23.99. تصنیف غرر، ص 64.100. تصنیف غرر، ص 64.101. نهج البلاغه، حکمت 211، ص 397.102. همان، خطبه 109، ص 104.103. نهج البلاغه، حکمت 212، ص 397.104. همان، حکمت 219، ص 398.105. تصنیف غرر، ص 65.106. بحارالانوار، ج 1، ص 160.107. تصنیف غرر، ص 65.108. نهج البلاغه، خطبه 86.109. سوره احزاب، آیه 67.110. سوره بقره، آیه 170.111. سوره انعام، آیه 116.112. سوره یونس، آیه 36.113. تصنیف غرر، صص 71-72.114. همان، صص 72 – 71.115. سوره اسراء، آیه 36.116. صحیفه نور، ج 1، ص 161، نامه مورخه 50/2/6 به دانشجویان اروپا.117. نهج البلاغه، حکمت 319، ص 419.118. تصنیف غرر، ص 360.119. محجه البیضاء، ج 5، ص 151.120. همان، ص 154.121. تصنیف غرر، صص 152 – 151.122. تصنیف غرر، صص 152 – 151.123. وسائل الشیعه، ج 12، ص 6.124. بحارالانوار، ج 1، ص 159.125. للمؤمن ثلاث ساعات: فساعة یناجى فیها ربه، و ساعة یَرمُّ معاشَه، و ساعة یُخلِّى بین نَفسِه و بین لَذَّتِها فیما یحلُّ و یَجمُلُ» نهج البلاغه، حکمت 390، ص 432.126. بحارالانوار، لذا گفته اند:همنشین تو از تو به بایدتا تو را عقل و دین بیفزایداین مقاله را به صورت کامل می توانید با کلیک کردن آدرس زیر مطالعه کنید:http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=19667&BookID=15488&PageIndex=28& Language=1
پاسخ اجمالی:
عقل انسان محدود است و نمی تواند تمام حقایق را به دست آورد و از همین جاست که وجود انبیاء ضرورت پیدا می کند. ولی باید توجّه داشت که محدود بودن به معنی نقص نیست. همچنین باید توجّه داشت که حساب عقل منطقی از حساب عقل عرفی جداست ، عقل عرفی همان وهم است که نام عقل به خود گرفته است. باز باید توجّه داشت که حساب عقل از موجود عاقل جداست ؛ چون همه ی کارهای موجود عاقل همواره با عقل نیست بلکه گاه با وهم حکم می کند ولی آن را به حساب عقل می گذارد.
بیان تفصیلی:
به طور خلاصه مى توان گفت: اگر عقل به دور از هرگونه وهم و ابهام حکم کرد به طور یقین با حکم وحى و شرع سازگار است البته به شرط آن که وحى و شرع نیز به دور از هرگونه تحریف لفظى و معنوى به ما رسیده باشد. (توجّه: منظور حکم عقل است نه حکم عاقلان .چرا که میان حکم عقل و تشخیص عاقلان گاهى تفاوت وجود دارد. حکم عاقلان گاهى آمیخته با در نظر گرفتن منافع و ضررهاى خویشتن است و همیشگى و همگانى نیست اما حکم عقل براساس بدیهیات مورد پذیرش همگان و همیشگى است. بنابراین آنچه گاهى متضاد با اسلام است تشخیص عاقلان است که چه بسا عاقلان دیگرى نظر مطابق با وحى و شرع داشته باشند. )آیت الله جوادى آملى در این باره فرموده اند: البته عقل قطعى و ناب هرگز خطا و اشتباه ندارد و تعارضى بین او و وحى نیست اما آیا انسان ها همیشه به چنین حقیقتى دست مى یابند؟ اگر چنین بود انسان ها هیچگاه در دست یابى به عقل قطعى مرتکب اشتباه نمى شدند و تنوع و تعددى در آراى آنان وجود نداشت در حالى که تنوع مذکور آن قدر وسیع و زیاد است که حتى بعضى از آنها نسبت به بعضى دیگر کاملا متضاد و متعارض بلکه مناقض است. (عبدالله جوادى آملى، نسبت دین و دنیا، ص 47، نشر اسراء. )از جمله مسایل وموضوعاتی که عقل توان درک و هضم ان را دارد مسایل مربوط به اصول دین مثل توحید و معاد و نبوت است ( البته منظور فهم کلیت و اجمال انهاست نه فهم جزئیات انها ).
استاد مطهری گفته اند :
ولى چنین نیست که این نیرو(عقل ) از تحقیق در برخى مسائل آسمانى از قبیل مسائل مبدأ , و معاد بطور کلى ناتوان باشد . اینکه در دین مقدس اسلام تقلید در اصول دین به هیچ وجه جایز نیست و منحصرا از راه تحقیق و استدلال باید تحصیل شود دلیل بارزى است بر اینکه اسلام مسائل آسمانى را در حدود اصول دین براى عقل انسان قابل تحقیق میداند .این مانعى ندارد که پاره اى از حقایق آسمانى با این نیروى آسمانى قابل تحقیق باشد . آنچه مسلم است اینست که این نیرو آن قدرت را ندارد تمام خبرهاى آسمانى را کشف کند و بهمین دلیل بشر در زندگى خود نیازمند به وحى است .
در انسان قوای مختلف هست . قوه شهوت ، قوه غضب و…یک قوه دیگر هست بنام قوه عقل که قوه حسابگرى است . هر قوه اى فقط کار خودش را حساب مى کند . مثلا شهوت خوردن در انسان هست . آن قوه اى که کارش خوردن است دیگر حسابى در دستش نیست , فقط احساس لذت مى کند , مى گوید فقط باید بخورم . قوه جنسى هم هیچ حسابى در آن نیست جز آنکه بخواهد عمل جنسى انجام دهد . همچنین است قوه غضب . ولى اینها باید حسابى داشته باشند . باید انسان به این قوا یک نظمى بدهد . شما اگر یکى از قوا را آزاد بگذارید که کار خودش را انجام بدهد , این آزادى دستگاه شما را خراب و فاسد مى کند . مثلا چشم از دیدن یک امورى لذت مى برد , دیگر حسابى در دستش نیست . زبان مى گوید من از خوردن فلان چیز لذت مى برم , بگذار لذتم را ببرم . اما یک حساب دیگرى هست و آن اینکه تنها این نیست که باید لذت ببرى . بعد از این لذت باید ببینى بر سر این اجتماع بدنى و شخصیت انسان چه مى آید ؟ باید برایش نظمى قائل شد , عقل باید بر این بدن و بر این شخصیت حکومت بکند و به هر کدام سهمى بدهد . این , معناى نظام دادن به غرائز است . غرض این جهت است که نظام دادن به غرائز یعنى سهم بندى کردن تمام غرائز تحت حکومت قوه عقل . تمام اینها سهم دارند . اتفاقا در اخبار ما هم اینطور وارد شده است که چشم تو حق دارد , دست تو حق دارد , شکم تو حق دارد , تمام غرائز تو حق دارند .
یکى از کارهاى دین همین است , چون عقل به تنهائى قادر نیست که به حساب اینها برسد . دین با تکالیفى که دارد سهم بندى هاى اینها را مشخص مى کند . به این امر ما اخلاق مى گوئیم . (کتاب:اسلام ومقتضیات زمان ص187)
استاد مطهری اعطاء یک سهم به عقل را در سیستم قانون گذاری اسلام ( در استنباط احکام ) را نشان عدم تعارض بین حکم قطعی عقل و دستورات دین می داند .می فرماید :
اسلام در اساس قانونگذارى , روى عقل تکیه کرده است , یعنى عقل را به عنوان یک اصل و به عنوان یک مبدا براى قانون به رسمیت شناخته است و لهذا شما مى بینید فقهاى ما این مطلب را به طور قطع قبول کرده اند , یعنى مساله اى است مورد اجماع و اتفاق : وقتى که پرسیده مى شود مبادى استنباط احکام چیست ؟ مى گویند : (( چهار چیز است : کتاب ( قرآن ) , سنت ( قول و عمل پیغمبر و یا ائمه اطهار علیهم السلام که آن هم باز از سنت پیغمبر کشف مى کند ) , اجماع ( اگر در جایى از کتاب و سنت چیزى نبود , ما به دلیل اجماع کشف مى کنیم ) و عقل )) و این خیلى عجیب به نظر مى رسد که در دینى در مبادى استنباط , عقل را در ردیف کتاب آسمانى قرار بدهند , بگویند این مبادى چهار چیز است و یکى از آنها عقل است این اولا متضمن این مطلب است که آن دین به تضادى میان عقل و کتاب آسمانى و سنت معتقد نیست , و اگر معتقد به این تضاد بود , محال بود که آن را در عرض این قرار بدهد , بلکه آن طورى رفتار مى کرد که در بعضى ادیان دیگر هست که مى گویند : (( دین فوق عقل است و عقل حق مداخله در مسائل دینى را ندارد )) , از آنجا که تضادى میان عقل و آنچه که خود دارند احساس مى کنند , ناچار مى گویند عقل حق مداخله ندارد .
اینکه فقه اسلامى عقل را به عنوان یک مبدا براى استنباط مى شناسد , چیزى است که راه را باز کرده است چگونه راه را باز مى کند ؟ ریشه اش این است که مى گویند : (( احکام اسلامى , احکامى است زمینى یعنى مربوط به مصالح بشریت )) تعبیر فقها این است که احکام , تابع مصالح و مفاسد واقعى است , یعنى واجبها تابع مصلحتهاى ملزمه براى بشر است و حرامها تابع مفسده هاى ملزمه , اگر اسلام چیزى را گفته (( واجب است )) به این دلیل است که یک مصلحت ملزمه اى در کار بوده , و اگر چیزى را گفته (( حرام است )) به دلیل یک مفسده بسیار مهمى است( که ممکن است عقل به صورت قطعی این مصلحت ها و مفسده ها را نفهمد ) فقها مى گویند آن مصلحتها و مفسده ها به منزله علل احکامند .
حال اگر در جایى ما بدون آنکه در قرآن یا سنت چیزى داشته باشیم , به حکم عقل(عقل قطعی ) , مصلحت یا مفسده اى را کشف کنیم , به حکم آن آشنایى که با روح اسلام داریم – که اگر مصلحت مهمى
باشد اسلام از آن صرف نظر نمى کند و اگر مفسده مهمى باشد اسلام اجازه نمى دهد – فورا به حکم عقل , حکم شرع را کشف مى کنیم اسلام دینى است که اعلام کرده : (( ما از مصلحتها و مفسده هاى مهم نمى گذریم )) امروز عقل ما ( که البته علم هم – یعنى علمى که کشف مى کند – عقل است , هر چه علم کشف مى کند براى عقل انسان هم روشن مى شود ) مصلحت را کشف کرده , پس لزومى ندارد که در قرآن و سنت دلیلى داشته باشیم , اینجا حتما شما باید بر اساسش فتوا بدهید عقل , این مفسده را کشف کرده , حتما باید بر این اساس فتوا بدهى پس چون احکام تابع مصالح و مفاسد نفس الامرى هستند و این مصالح و مفاسد هم غالبا در دسترس ادراک عقل بشر است , پس عقل بشر هم نمى تواند خودش قانون اسلام را کشف کند اگر بگویید : ( ( چنانچه اسلام چنین چیزى مى خواست , خودش مى گفت )) , مى گوییم : چه مى دانى ؟ شاید گفته و به ما نرسیده و لزومى هم ندارد که گفته باشد وقتى که همین قدر به ما گفته (( عقل خودش یک حجت است )) , (( خداوند دو حجت دارد : حجت ظاهرى و حجت باطنى , حجت ظاهرى , پیغمبران اند که عقل خارجى هستند و حجت باطنى , عقل است که پیغمبر درونى است )) , همین براى ما کافى است این همان چیزى است که خود اسلام گفته است .
به دنبال این مطلب مساله دیگرى پیدا مى شود که فقها آن را طرح کرده اند و آن این که : (( شما که این قدر براى عقل شخصیت و استقلال قائل شدید , اگر در جایى کتاب و سنت به طور صریح و قاطع دستورى داد و عقل به طور صریح و قاطع ضد آن را گفت , چه مى کنید ؟ )) جواب مى دهند که این فقط (( اگر )) است , شما نشان بدهید کجا چنین چیزى هست بله , یک وقت هست که ظاهر قرآن و سنت – نه نص قاطع آنها – مطلبى را مى گوید و عقل به طور قاطع بر ضدش مى گوید ولى ظاهر قرآن غیر از نص قرآن است خود حکم عقل , دلیل بر این است که آن ظاهر مقصود نیست ما از ظاهر قرآن و سنت به حکم دلیل قاطع عقل , دست بر مى داریم این , تعارض قرآن و عقل نیست .
گاهى اوقات نص قرآن یا نص سنت است و یک دلیل ظنى عقلى , یک تخمین عقلى , یک حدس عقلى , شما آن را معارض قرار مى دهید مى گویند تخمین و ظن و گمان , نه , آنجایى که حکم عقل به مرحله قطعى رسیده باشد اما این که بگویید جایى را پیدا کنیم که قرآن یا سنت به طور قاطع – که هیچگونه هم تاویل پذیر نیست – چیزى را گفته است و عقل به طور قاطع بر ضدش مى گوید , این فقط یک (( اگر ) ) است که وقوع ندارد شما بیایید مثالش را به ما نشان بدهید این مساله هم به همین شکلى که عرض مى کنم در کتب فقها مطرح شده است و فقها تا این حد پیشروى کرده و جلو رفته اند .
این هم که گفته اند (( کل ما حکم به العقل حکم به الشرع )) – که یک قاعده قدیمى است و مال امروز نیست که بگوییم تازه این مساله مطرح شده – منظورشان همین است واقعا اگر در جایى به طور قاطع ملاکى کشف بشود , شرع هم هماهنگى دارد , یعنى از اینجا باید کشف کنید که شرع هم همین است از آن طرف هم که گفته اند (( کل ما حکم به الشرع حکم به العقل )) مقصودشان این است که اگر در جایى شرع به طور قاطع حکمى کرد , از باب این که مى دانیم در اسلام سخنى به گزاف گفته نمى شود , عقل به طور اجمال مى گوید : اینجا یک ملاکى وجود دارد , گر چه من هنوز تشخیص نداده ام ولى وجود دارد , بى منطق نیست بعد از آشنایى عقل به اینکه اسلام بدون ملاک و مناط و منطق حرفى نمى زند , همین قدر که شرع چیزى گفت , عقل هم اجمالا مى گوید اینجا یک منطقى وجود دارد , حال اگر من هنوز کشف نکرده ام , باید تامل و دقت کنم . (همان ص 37 )
حکماء الهى میگویند درست است که خبر آسمان را هم از آسمان باید شنید ولى اولا این نیروى حیرت انگیز بنام عاقله که خداى آسمان در سرشت این موجود زمینى بنام انسان نهاده است یک عنصر آسمانى است نه زمینى , همچنان که در احادیث وارد شده است که (( خداوند سرشت آدمى را از سرشت حیوان و فرشته مرکب ساخت )) و بنابر این مانعى ندارد که پاره اى از حقایق آسمانى با این نیروى آسمانى قابل تحقیق باشد . آنچه مسلم است اینست که این نیرو آن قدرت را ندارد تمام خبرهاى آسمانى را کشف کند و بهمین دلیل بشر در زندگى خود نیازمند بوحى الهی است. ( ن ک کتاب:اصول فلسفه وروش رئالیسم ص12)
عقل دو کارکرد مهم دارد:
1. ابزار شناخت
2. منبع شناخت.
در کارکرد اول برای آگاهی بر حقایق هستی و استفاده از دیگر منابع شناخت، لازم است از عقل به طور کامل بهره گرفت و راهی غیر از آن نیست زیرا نیروی درک انسان است. اما اکتفا به عقل به عنوان تنها منبع شناخت به معنای محرومیت از دیگر منابع شناخت است چنان که اکتفا به قرآن تنها و یا روایات تنها هر کدام محرومیت از دیگر منابع است علاوه بر این که تجربه های مشهور بشری نیز نشان داده اکتفا به هر کدام و دوری از دیگری موجب ضایعات جبران ناپذیر و گاهی انحرافات آشکار شده است. از طرف دیگر آموزه های دینی آکنده از موضوعات و مسائل بیشمار و گاه پیچیده و دشواری است که هراندازه انسان از رشد علمی و عقلی بالا تری برخوردار باشد در درک و فهم آنها کامیاب تر است.به عنوان مثال برهان تمانع که در قرآن یکی از برهانهای ابتکاری در باب توحید است بدون درک عمیق فلسفی به خوبی فهم نخواهد شد.
عوامل رشد عقل
رشد عقل باید تابع چند امر است :
۱. جهاد علمی مانند تلاشهای عمیق در عرصه های مختلف معرفتی بویِِِِژه علم کلام ، فلسفه و عرفان نظری ، اخلاق ، فقه و تفسیر و حدیث.
2. جهاد عملی و سلوکی ، عبادت ، اخلاق ، تهذیب نفس و آراستگی به فضائل و مبارزه دائمی با عوامل مخرب و در بند کشنده عقل و خرد.
موانع رشد عقل
مقصود از موانع، علل و عواملى است که از رشد عقل جلوگیرى کرده و در تفکر و بینش ایجاد اختلال کرده و مانع رسیدن به نتایج صحیح و منطقى مى گردد. مهم ترین این موانع با استناد به منابع اسلامى عبارت است از:
الف) هواى نفس
میان عقل و هواى نفس تضادى است غیرقابل انکار. هرکجا عقل حاکم بود هواى نفس را به کنترل مى آورد و هرجا هوا حاکم شد عقل را از صحنه مى راند. على علیه السلام با اشاره به این تضاد مى فرماید: «الهَوى ضِدُّ الْعَقْلِ»(92)، «اَلهَوى عَدُوُّ الْعَقلِ»(93)، «الهَوى آفَةُ الْعَقْلِ»(94)ازاین رو، براى رشد قدرت اندیشه باید هواى نفس به کنترل درآید و با آن مجاهده شود. على علیه السلام مى فرماید: «با شهوت نفس مبارزه کن و بر غضبت غالب آى و عادات خود را از میان بردار تا نفس تو پیراسته گردد و عقلت کامل شود و پاداشت افزون گردد.»(95)انسان هاى مؤمن و وارسته از اندیشه تابناک برخوردارند: «المُؤْمِنُ یَنْظُرُ بِنُورِاللَّه» در حالى که افراد آلوده با سپردنِ زمام عقل به دست هواى نفس، عقل و خرد را به تیرگى مى کشانند و از اهداف انسانى بازمى مانند.
قرآن کریم بااشاره به نقش ایمان و تهذیب نفس در روشن بینى و فروزندگى عقل مى فرماید: اگر تقواى الهى پیشه کنید، خداوند نور تشخیص به شما خواهد داد: «یا اَیُّهَاالَّذیِنَ آمَنُوا اِنْ تَتَّقوُااللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً».(96)و از هواى نفس به عنوان عاملِ گمراهى و تیرگى عقل کوردلى یاد کرده و مى گوید: «آیا دیدى آن کس را که هواى خویش را خداى خود گرفت و خداوند او را با داشتن دانش گمراه ساخت و بر چشم و گوش او مهر زد؟: «أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَاِلهَهُ هَواهُ وَ اَضَّلَهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ و خَتَمَ على سَمْعِهِ وَ قَلْبِه».(97) این مطلب در سخن على علیه السلام چنین بیان شده است: «مُخالَفَةُ اَلْهَوى شِفاءُ الْعَقْلِ»(98). «غَلَبَةُ الْهَوى تُفْسِدُ الدِّینَ وَ العَقْلَ»(99).و در گفتارى دیگر برخى عقل ها را به اسیرى در چنگال نفس تشبیه فرموده است: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ اَسِیرٍ تَحْتَ هَوى اَمِیر».(100)علاوه بر آن چه به صورت کلى درخصوص رذایل و تأثیر آن ها بر تیرگى عقل و خرد دیدیم، روایات بسیار دیگرى با ذکر موارد و نمونه ها وجود دارد. به عنوان مثال على علیه السلام مى فرماید:«مَنْ عَشِقَ شَیئاً… قَدْ خَرَقَتِ الشَّهَوَاتُ عَقْلَهُ؛(101)کسى که چیزى را عاشق شود، شهوت پرده عقلش را مى درد.»«عُجْبُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ اَحَدُ حُسّادِ عَقْلِهِ؛(102)خودبینى انسان یکى از حسودان عقل اوست.»«اَکْثَرُ مَصارِعِ العُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ المَطامِعِ؛(103)با جستن برقِ طمع، عقل به خاک درافکنده مى شود.»«شَرُّ آفاتِ الْعَقْلِ الکِبْر»؛(104)تکبر بدترین آفت خرد است.»«مَنْ اَعجَبَ بِرأیِهِ ضَلَّ و مَن اِسْتغَنى بِعَقْلِهِ زَلَّ وَ مَنْ تَکَبَّرَ عَلَى النّاسِ ذَلَّ؛(105)آن کس که خود رأى باشد، گمراه شود و آن کس که به عقل خویش متکى باشد، مى لغزد و آن که بر مردم تکبر کند، خوار مى شود.»«اَللِّجاجُ یُفْسِدُ الرَّأى؛(106)لجاجت، رأى را فاسد مى کند.»«وَاعْلَمُوا اَنَّ الْأَمَلَ یُسْهِى العَقْلَ؛(107)بدانید که آرزو عقل را به سهو و خطا مى کشاند.»هواى نفس در چهره هاى گوناگونش آفت عقل است و با این آفت باید به مجاهده برخاست تا چراغ عقل و خرد فروزان گردد و ره توشه این مجاهده، ایمان و عمل صالح است.
ب) بردگى فکرى هرچند تبعیت و تقلید از کارشناسان خبره در مسائل حیاتى انسان، اعم از امور دینى یا دنیوى، درصورت بسته بودن باب علم وتحقیق، اصلى است که عقلاى عالم آن را پذیرفته و براساس آن عمل کرده اند و اسلام بر آن مهر تأیید مى زند، اما هرگاه تقلید به صورت دنباله روى بى منطق و هضم شدن فرد در دیگران درآید، مانع رشد عقل و خرد شده و انسان را به مسخ هویت و گمراهى مى کشاند. این آفت مى تواند به گونه هاى مختلف سد راه تعقل و اندیشه آزاد باشد. از جمله: قهرمان پرستى، خرافه اکثریت، تبعیت بى قید و شرط از نیاکان، خودباختگى در برابر آداب و سنت هاى جارى اجتماعى و بیگانه زدگى و امثال آن. پیامبرانِ خدا همواره در راه دعوت با این مشکل مواجه بوده اند و قرآن کریم در موارد بسیارى بدان اشاره دارد؛ مثلاً با نقل گفتار کسانى که به دلیل پیروى از سران و سردمدارانشان که در چهره هاى قهرمانى به بردگى و گمراهى کشیده شده اند، مى فرماید:«اِنّا اَطَعْنا سادَتَنا و کُبَرائَنا فَاَضَلُّونَا السَّبِیلاً؛(108)ما از سران و بزرگانمان اطاعت کردیم که ما را به گمراهى کشیدند.» و درباره پیروى از پدران و نیاکان مى گوید: «هنگامى که به آنان گفته مى شود آن چه را خدا نازل کرده، پیروى کنید، گویند: بلکه پیروى چیزى را مى کنیم که پدرانمان را بر آن یافتیم! آیا اگر پدرانشان چیزى نفهمیده و هدایت نیافته باشند، باز هم از آنها پیروى خواهند کرد؟»(109)و در مقام نکوهش از پیروى اکثریت مى گوید: «و اگر بیشتر مردم زمین را پیروى کنى، تو را از راه خدا به گمراهى خواهند کشانید: «وَ اِنْ تُطِعْ اَکْثَرَ مَنْ فِى الاَرضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ»(110)و یا مى فرماید: «اَکْثَرُهُم لایَعقِلوُنَ»، «اَکْثرُهُمْ لایَشْعُروُنَ»ج) تکیه بر ظن و شکپیروى از ظن و گمان و تکیه بر شک و شبهات از دیگر آفات عقل است.قرآن کریم، ظن و گمان را بى نیاز کننده از حق نمى داند و کسانى را که دست خوشِ ظن و گمان اند مورد نکوهش قرار داده و مى فرماید: بیشتر آنان جز به گمان تکیه نمى کنند، حال آن که، ظن و گمان به هیچ وجه از حق بى نیاز نمى کند: «وَ ما یَتَّبِعُ اَکْثَرُهُمْ اِلّا ظَنًّا وَ اِنَّ الظَّنَّ لایُغْنِى مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً».(111)على علیه السلام مى فرماید: «اَلشَّکُ یُطفِى ءُ نوُرَالقَلْبِ»(112) شک روشنایى دل را خاموش مى کند و نیز مى فرماید: «اِیَّاکَّ وَ اَلشَّکُ فَاِنّهُ یُفسِدُالدِّینَ و یُبْطِلُ الْیَقینَ؛(113) از شک بپرهیز که فاسدکننده دین و باطل کننده یقین است».اسلام به منظور رهایى بخشیدن از بردگى و استضعاف فکرى – که بدترین نوع بردگى و استضعاف است – غل و زنجیرهاى شخصیت زدگى، خرافه اکثریت، تقلیدهاى کورکورانه، سرسپردگى نامعقول در برابر افراد یا جریانات و فرهنگ ها و سنت ها و عادات و خودباختگى در برابر بیگانه را مى شکند و به آزادى تعقل و انتخاب و استقلال عمل فرامى خواند:«وَلا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ اِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الفُؤادَ کُلُّ اُولئِکَ کانَ عَنهُ مَسْئُولاً».(114)د) تبلیغاتتبلیغات به مفهوم غربى آن «پروپاگاندا» از عوامل دیگرى است که عقل را فلج مى کند و از اندیشه و انتخاب صحیح باز مى دارد. از این رو رسانه هاى امپریالیستى بیشترین سرمایه گذارى را روى تبلیغات مى کنند و با ابزارهاى پیچیده و تکنیک هاى پیشرفته و از طریق رسانه ها، کتاب، فیلم و دفاتر خبرى و مؤسسات بین المللى، و از هر طریق ممکن دیگر، به مسخ اندیشه انسان ها، به ویژه ملل تحت سلطه مى پردازند و فکر و فرهنگ ملت ها را بر وفق مقاصد خود قالب ریزى مى کنند و این عامل که امروزه بیش از هر زمان دیگرى به کارگرفته مى شود، آثار آن براى بشریت زیانبارتر از همیشه است.قدرت ها، سازمان ها و مؤسسات بین المللى استعمارى، نه تنها با تبلیغ، بلکه با عوامل دیگر فساد اخلاق و فرهنگ، در خاموش کردن نور عقل و درک انسان ها مى کوشند.از مواد مخدر گرفته تا مشروبات الکلى و قهرمان سازى از چهره هاى فاسد هنرى غربى و ساختن شخصیت و قدرت افسانه اى از غرب و تحقیر ملت ها و وادار ساختن آن ها به تقلید کورکورانه و تسلیم بى قید و شرط در برابر زرق و برق ظاهرى آن ها و متمرکز ساختن دوربین ها روى ابعاد منفى و ضدارزشى آنان به منظور الگو دادن به ملل ضعیف و استعمار شده که هریک عاملى است در ضعف و فلج اندیشه ها… .علاج این فاجعه، شکستن بتِ زرّینِ غرب و غرب زدگى و ارائه چهره ضد انسانى آن است با دلایل مستند و عینى تا ملت هاى ضعیف و تحت سلطه به ماهیت انسان غربى و هویت فرهنگ و تمدن آنان واقف شده، از قید بردگى غرب رهایى یابند و این همان راه و روشى است که در عصر ما، حضرت امام خمینى(ره) پیمود و بت افسانه اى غرب را شکست و چهره ضدانسانى آن را افشا کرد و به مبارزه بى امان با فرهنگ استعمارى و سیاست استکبارى غرب و غرب زدگى توصیه فرمود:«آن چه مى توان گفت ام الامراض است، رواج روزافزون فرهنگ اجنبى استعمارى است که در سال هاى بسى طولانى جوانان ما را با افکار مسموم پرورش داده و عمال داخلى استعمار بر آن دامن زده اند و از یک فرهنگ فاسد استعمارى جز کارمند و کارفرماى استعمارزده حاصل نمى شود. باید کوشش کنید مفاسد فرهنگ حاضر را بررسى کرده و به اطلاع ملت ها برسانید و با خواست خداوند متعال آن را عقب زده و به جاى آن فرهنگ اسلامى – انسانى را جایگزین کنید.»(115) عوامل تضعیف عقلمقصود ما از عوامل تضعیف، شرایط و عوامل دست دوم است که نیروى تشخیص را تضعیف کرده و عقل و اندیشه را تحت الشعاع قرار مى دهد. برخى از این عوامل عبارتند از:
فقر و نیازمندى:
حضرت على علیه السلام با فرزندش محمدبن حنیفه فرمود:«یا بُنىَّ اِنّى اَخافُ عَلَیْکَ الفَقْرَ فَاسْتَعِذ بِاللَّهِ مِنْهُ فَاِنَّ الفَقْرَ مَنْقَصَةٌ لِلدِّینِ مَدْهَشَةٌ لِلْعَقْلِ، داعِیَةٌ لِلْمَقْتِ؛(116)فرزندم، از فقر بر تو بیمناکم، از آن به خدا پناه ببر، زیرا فقر دین را ناقص و عقل و اندیشه را مشوش مى کند و موجب بدبینى افراد نسبت به یکدیگر مى گردد.»از این رو اسلام با برنامه هاى اقتصادى و توصیه به اداى حقوق مالى مستمندان و تشریع خمس و زکات و پاداش دادن به خدمات تبرعى مادى، فقر را که یک بلاى اجتماعى است از میان برمى دارد تا فکر و روح انسان ها با فراغت و آرامش در جهت سالم حرکت و به کمال مقصود نائل آید.گفتنى است که اسلام، صرف وجوه شرعى را در امرِ تعلیم و تربیت اولویت داده و یکى از مصارف بارز آن را بارور کردن استعدادهاى انسانى و بالابردن سطح دانش و بینش مسلمانان به ویژه جوانان و دانش پژوهان قرار داده است.رفاه زدگىغرق شدن در لذت هاى مادى، تجمل گرایى و رفاه و مصرف زدگى و پرخورى و اسراف و تبذیر، همّ آدمى را به خود معطوف مى دارد و موجب کندى و کودنى اندیشه مى شود. حضرت على علیه السلام مى فرماید: خوددارى کردن از تبذیر و داشتنِ حسنِ تدبیر، نشانه عقل است: «مِنَ الْعَقْلِ مُجانَبَةُ التَّبذِیرِ وَ حُسْنُ التَّدْبِیرِ».(117)در نصایح لقمان چنین آمده است:«اِذَا امْتَلَأَتِ المِعْدَةُ نَامَتِ الفِکْرَة؛(118)زمانى که معده پر شود نیروى تفکر به خواب مى رود.»از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چنین نقل شده است:«مَنْ أَجاعَ بَطْنَهُ عَظُمَتْ فِکْرَتُهُ و فَطِنَ قَلْبُه؛(119)کسى که شکمش را گرسنه دارد، اندیشه اش رشد کند و قلبش زیرک گردد.»حکیم سنائى گوید:
اندرون از طعام خالى دار
تا در او نور معرفت بینى بیکارى و کارزدگى همان گونه که کار مفید به ویژه آن که توأم با نوآورى و ابتکار باشد، مستلزم به کارگیرى و رشد اندیشه است، بیکارى و کاهلى و تنبلى، علاوه بر آثار منفىِ دیگر اقتصادى و اجتماعى و اخلاقى موجبِ رکود عقل و مانع بالندگى اندیشه انسان مى شود و لذا در اسلام از بیکارى و تنبلى نکوهش شده است. على علیه السلام عاقل کسى را مى داند که بر کار و کوشش تکیه کند نه بر ایده و آرزو: «اَلْعاقِلُ یَعْتَمِدُ عَلى عَمَلِهِ وَ الْجاهِلُ یَعْتَمِدُ عَلى أَمَلِهِ».(120)و نیز با تأکید بر این که در هیچ حال نباید دست از کار کشید، مى فرماید: «عَلَیْکَ بِأِدْمانِ العَمَلِ فِى النِّشاطِ وَ الْکَسَلِ».(121)حضرت صادق علیه السلام به یکى از یاران خود که به دلیل بى نیازى، کار و تجارت را رها کرده بود و روزگار به بیکارى مى گذرانید، فرمود: کار و تجارب را از سر بگیر که بیکارى از عقل انسان مى کاهد.(122)ناگفته نماند، همان گونه که بیکارى موجب رکود فکر مى شود، غرق شدن در کار و افراط در اشتغال نیز، فکر و اندیشه را دست خوشِ اختلال مى کند. افرادى که تمام وقت خود را در کار مستهلک مى کنند و با تصدى اشتغالات متعدد، در ماشین کار هضم مى شوند فرصتى براى اندیشیدن ندارند، به علاوه آن که مسئولیتهاى متعددى که مى پذیرند، ناقص و نافرجام مى ماند.اسلام با برنامه ریزى مناسب و به کارگیرى نیروهاى انسانى و استعدادهاى گوناگون آن ها و تقسیم منطقى ساعات شبانه روز براى کار و انجام وظایفِ مختلف زندگى از این نقطه ضعف پیش گیرى مى کند. پیامبر اکرم توصیه مى فرماید: کسى که کارى را پذیرفت باید آن را به خوبى به انجام برساند و در اتفان آن تلاش لازم را مبذول دارد.به طور خلاصه، افراط و تفریط در کار، منافىِ با عقل است، همان گونه که در روایتى از على علیه السلام آمده: «لایُرَى الْجَاهِلُ اِلاَّمُفرِطاً اَوْمُفَرِّطاً»(123) و همان گونه که در روایات آمده: مؤمن باید ساعات شبانه روز خود را میان سه دسته از امور تقسیم کند: بندگى و نیایش با خدا، کار و کوشش براى تحصیل معاش و پرداختن به خواسته ها و لذات مشروع.(124)مصاحبت با ابلهان
حضرت على علیه السلام مى فرماید: آن کس که با نادان همنشین شود از عقل خود کاسته است: «مَنْ صَحِبَ جاهِلاً نَقَصَ مِنْ عَقْلِه».(125)به علاوه مصاحبت جاهل بر اخلاق نیز تأثیر سوء دارد.على علیه السلام فرمود: فساد اخلاق در معاشرت ابلهان است و حسن اخلاق در معاشرت خردمندان: «فَسادُ الْأَخْلاقِ مُعاشَرَةُ السُّفَهاءِ وَ صَلاحُ الْأَخْلاقِ مُعاشَرَةُ العُقَلاءِ».(126)92. سوره سبا، آیه 46.93. تصنیف غرر، ص 64.94. تصنیف غرر، ص 64.95. تصنیف غرر، ص 64.96. تصنیف غرر، ص 242: «جاهد شهوتک و غالب غضبک خالف سوءَ عادتک تزکُ نفسک و یکمل عقلک و تستکمل نواب ربک».97. سوره انفال، آیه 29.98. سوره جاثیه، آیه 23.99. تصنیف غرر، ص 64.100. تصنیف غرر، ص 64.101. نهج البلاغه، حکمت 211، ص 397.102. همان، خطبه 109، ص 104.103. نهج البلاغه، حکمت 212، ص 397.104. همان، حکمت 219، ص 398.105. تصنیف غرر، ص 65.106. بحارالانوار، ج 1، ص 160.107. تصنیف غرر، ص 65.108. نهج البلاغه، خطبه 86.109. سوره احزاب، آیه 67.110. سوره بقره، آیه 170.111. سوره انعام، آیه 116.112. سوره یونس، آیه 36.113. تصنیف غرر، صص 71-72.114. همان، صص 72 – 71.115. سوره اسراء، آیه 36.116. صحیفه نور، ج 1، ص 161، نامه مورخه 50/2/6 به دانشجویان اروپا.117. نهج البلاغه، حکمت 319، ص 419.118. تصنیف غرر، ص 360.119. محجه البیضاء، ج 5، ص 151.120. همان، ص 154.121. تصنیف غرر، صص 152 – 151.122. تصنیف غرر، صص 152 – 151.123. وسائل الشیعه، ج 12، ص 6.124. بحارالانوار، ج 1، ص 159.125. للمؤمن ثلاث ساعات: فساعة یناجى فیها ربه، و ساعة یَرمُّ معاشَه، و ساعة یُخلِّى بین نَفسِه و بین لَذَّتِها فیما یحلُّ و یَجمُلُ» نهج البلاغه، حکمت 390، ص 432.126. بحارالانوار، لذا گفته اند:همنشین تو از تو به بایدتا تو را عقل و دین بیفزایداین مقاله را به صورت کامل می توانید با کلیک کردن آدرس زیر مطالعه کنید:http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=19667&BookID=15488&PageIndex=28& Language=1