طلسمات

خانه » همه » مذهبی » کتاب صحیفه زندگی

کتاب صحیفه زندگی


کتاب صحیفه زندگی

۱۳۹۳/۰۸/۲۹


۱۹۴۷ بازدید

صحیفه زندگی
در پرتو سیره و سخن امام سجاد (علیه السلام) (۴)

شناسنامه کتاب و مقدمه

قسمت اول (شامل: از ابتدای
بخش اول تا گفتار سوم از فصل اول)

قسمت دوم (شامل: ادامه تا
بخشی از گفتار دوم از فصل دوم)

قسمت سوم (شامل: ادامه تا
انتهای بخش اول)

قسمت چهارم (بخش دوم)

قسمت پنجم (کتابنامه)

 

بخش دوم: سبک زندگی

فصل اول:
اندیشه سجادیه [1]

گفتار اول

حیات فکری و علمی

 

الف. تحکیم عقیده

«توحید الهی» از مهم ترین اهدافی است که اسلام بر استحکام پایه های آن تلاش کرد
و افزون بر اینکه برای اثبات یگانگی خداوند به چیز هایی که با فطرت و عقل سلیم
سازگار است. استدلال کرد، برای محو آثار بت پرستی نیز کوشید؛ چه این بت پرستی
ها نادانی مردم و تعمیق نابخردی و زبونی آنها را در پی می داشت و موجب افزایش
ستمکاران و گسترش فساد در جامعه می شد.

از آنجا که اندیشه بت پرستی از باور به تجسم خدا و تشبیه او به آفریدگان سرچشمه
می گرفت، اسلام کوشید تجسم و تشبیه را از بین ببرد و مردم را به توحید ذاتی و
صفاتی و تنزیه خداوند از تمامی آنچه به آفریدگان نسبت داده می شود، فراخواند و
تمامی این موارد را با دلایل و براهین و نشانه های روشن ثابت کند.

لیکن گرایش واپس گرایی در دوره ای تاریک از تاریخ اسلام، بر مسلمانان چیره شد.
این دوره تاریک از زمانی آغاز شد که امویان بر تخت خلافت تکیه زدند و بر چهار
گوشه سرزمین های اسلامی و مسلمانان سلطه یافتند، یعنی همان کسانی که از همه
مردم دیرتر به اسلام گرویدند و پس از فتح مکه اسلام آوردند و صورت های بتان از
ذهن هایشان محو نگردید و دوستی جاهلیت و مراسم پرستش آن همچنان در دل هایشان
بود. همان گونه که آنان در دوران جاهلیت، بیشتر از همه مردم به بت پرستی و عادت
و رسوم جاهلیت چنگ می زدند، به شرک و گناه فرا می خواندند و از فساد فحشا و می
خوارگی حمایت می کردند، در اسلام نیز با همان سرسختی به دشمنی با توحید و
یکتاپرستی و نبرد با پاکدامنی و عدالت پرداختند.

هنگامی که مسلمانان به فرمانروایان اموی مبتلا شدند، اینان با در هم شکستن آبرو
ها و حرمت ها، تحقیر شخصیت ها و کرامت های آنان، تشویق اندیشه ها و باور ها،
دگرگون ساختن وجدان، بر انگیختن کینه ها، ژرفا بخشیدن به دشمنی ها و فراگیر
کردن ستمگری ها و تجاوز ها، اسلام را زشت جلوه دادند.

 

 

ب. تبیین مسأله امامت

امامت یکی از ارکان دین اسلام است. بعد از رحلت رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه
وآله)؛ مهجور ماند؛ از این رو شناساندن این مقام و صاحبان اصلی آن به مردم، یکی
از محور های مهم فعالیت امامان بود. آنها هر جا موقعیت مناسبی می یافتند، مسأله
امامت و اهمیت آن را بیان می فرموده و خود را شایسته تصدی آن مقام معرفی می
کردند.

یکی از رسالت های امام سجاد(علیه السلام) در عصر امامت خویش، معرفی مربیان و
معلمان حقیقی و صاحبان منصب امامت بود تا مردم با شناخت امام حق، از حمایت امام
جور دست بکشند.

ایشان به گونه های مختلف، خود را امام حق و عترت پیامبر(صلی الله علیه وآله)
معرفی می کردند. به نمونه های زیر توجه کنید:

1. در تفسیر قرآن

یکی از قاضیان کوفه، از امام سجاد درباره آیه « وَجَعَلْنَا
بَیْنَهُمْ وَبَیْنَ الْقُرَى الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا قُرًى ظَاهِرَةً
وَقَدَّرْنَا فِیهَا السَّیْرَ سِیرُوا فِیهَا لَیَالِیَ وَأَیَّامًا آمِنِینَ » [2]
سؤال کرد.

امام فرمود:

مردم در مورد آن قریه های مبارک چه می گویند؟

می گویند: منظور مکه است.

آیا دزدی و ناامنی در شهری بیشتر از مکه دیده ای؟

پس مراد چیست؟

منظور مردانی معین است.

آیا در کتاب خدا نظیر دارد؟

آیا این کلام خدا را: « وَکَأَیِّن
مِّن قَرْیَةٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّهَا وَرُسُلِهِ » [3] ؛
« وَتِلْکَ
الْقُرَى أَهْلَکْنَاهُمْ » [4] ،
« وَاسْأَلِ
الْقَرْیَةَ الَّتِی کُنَّا فِیهَا وَالْعِیْرَ الَّتِی أَقْبَلْنَا فِیهَا » [5]
و آیات دیگر را نشنیده ای؟

فدایت شوم آنان کیانند؟

آنان ما هستیم. آیا نشنیده ای که می فرماید: «سیروا فیها لیالی و أیاماً
آمنین» یعنی امان از انحراف [6] .

2. در خطبه ها

در خطبه های امام سجاد(علیه السلام) به ویژه در خطبه شام، حضرت سعی کرده است که
خود را فرزند پیامبر(صلی الله علیه وآله)، علی و فاطمه(علیه السلام) معرفی کند
و مصداق عترت پیامبر بیان نماید. حضرت در خطبه شام می فرماید:

«من فرزند علی مرتضی هستم، … من فرزند فاطمه زهرا هستم و…» [7] .

محور کلام حضرت در این خطبه، خود را فرزند پیامبر، علی و زهرا، معرف کردن و
بیان اینکه او از اهل بیت عترت پیامبر(صلی الله علیه وآله) است، می باشد.

همچنین حضرت در خطبه ای که در روز های جمعه ایراد می فرمودند، یکی از موارد
مورد سؤال را در دنیا «سؤال از امامی که ولایتش را پذیرفته ای» [8] ،
اعلام می داشتند.

امام با این بیان، اهمیت خلافت و رهبری الهی را به مردم گوشزد کرده و تلویحاً،
مشروعیت امامت و رهبری حاکمان بنی امیه را زیر سؤال می بردند.

3. در روایات

1. وقتی حضرت به شام وارد شد. و با تعرض پیرمرد شامی رو به رو گردید، خود را
مصداق «ذوی القربی» و «اهل بیت» معرفی کرد [9] .

2. ابن عساکر از ابو منهال نصر بن اوس طائی نقل می کند: علی بن الحسین(علیه
السلام) به من فرمود: مردم به سوی چه کسی می روند؟ گفتم: به این جا و آنجا می
روند. فرمود: به آنها بگو: پیش من بیایند [10] .

امام صادق(علیه السلام) از پدر بزرگوارش نقل می کنند که علی بن الحسین(علیه
السلام) می فرمودند: ما پیشوای مسلمانان، حجت های خدا بر روی زمین، سرور
مؤمنان، پیشوای سفید رویان قیامت و دوستدار مؤمنان هستیم. ما واسطه امنیت اهل
زمین هستیم، چنان که ستارگان وسیله امنیت اهل آسمان هستند… اگر آن چه در زمین
است متعلق به ما نبود، زمین اهل خود را در خود فرو می برد [11] .

4. به زبان دعا

امام سجاد(علیه السلام) در ضمن دعاهای خود، چندین مورد به بیان مفهوم امامت
پرداخته و آن را مورد تفسیر و تبیین قرار داده است.

در دعای عرفه می فرماید: «پروردگارا درود فرست بر پاکان افراد خاندان
پیامبر(صلی الله علیه وآله)، که ایشان را برای قیام امر خو برگزیده ای، و خزانه
داران علم و نگه داران دین و جانشینان خویش در زمین و حجت های خود بر بندگانت
قرار داده ای، و ایشان را به خواست خود از پلیدی و آلودگی، یک باره پاک کرده ای
و وسیله برای رسیدن به تو و راه بهشت خود ساخته ای».

امام در این دو فراز از دعای شریف عرفه، به کنایه خود را حاکم منصوب از جانب
خدا معرفی می کند که برای قیام به امر خدا و نگه داری و پشتیبانی از دین
برگزیده شده است. این تعبیرها به امر حکومت و مقام امامت، همان تصدی امور دینی
و دنیایی مردم می باشد.

امام سجاد(علیه السلام) در دعای روز جمعه و عید قربان می فرماید: «خدایا! این
مقام (امامت و رهبری امت اسلامی) مخصوص جانشینان و برگزیدگان و امانت داران
توست که درجه اعلای معرفت را به آنان اختصاص دادی، ولی از طرف غاصبان دستخوش
غارت و چپاول گشته است» [12] .

در این دعا امام با صراحت از مسأله امامت و رهبری، که اختصاص به خاندان
پیامبر(صلی الله علیه وآله) دارد، و غصب شدن آن به دست حاکمان اموی یاد می کند
و بدین ترتیب مشروعیت حکومت بنی امیه را نفی می کنند.

5. در بیان فقهی

بین امام و فردی، در یک مسأله فقهی، مشاجره افتاد. امام برای این که به او
بفماند نظرش مبتنی بر علم حقیقی است نه اجتهاد و استنباط. فرمود: «لو صرت
الی منازلنا لاریناک آثار جبرئیل فی رحالنا، أیکون احد اعلم بالسنه منا» ؛
اگر به خانه های ما بیایی آثار و نشانه های جبرئیل را در جای جای آن به تو می
نمایانم. آیا عالم تر از ما به سنت کسی هست؟

حضرت در بیانی دیگر، مجتهدانی که در آن عصر با رأی خویش و قیاس و استسحان، به
تفسیر و تبیین شریعت پرداخته، تخطئه کرده و به صراحت، مردم را به سوی خویش فرا
می خواند.

«با عقل های ناقص، رأی های باطل و قیاس های فاسد، نمی توان دین خدا را شناخت و
دریافت کردن آن جز با تسلیم، محال است. هرکس تسلیم ما شد. هدایت شد و هرکس به
قیاس و رأی عمل کرد، هلاک شد و هرکس در قلبش، نسبت به کلام ما خجلان و تردیدی
دارد، به سبع المثانی کافر شده و خودش هم نمی داند [13] .

امام با این بیان صریح، خود را تنها مرجع صالح برای تصدی حکومت و مرجعیت فقهی و
علمی جامعه معرفی می کند.

 

ج. تربیت نیروهای موثر

امام سجاد (علیه
السلام)
در دوره امامت سی و چهارساله خویش، شخصیت های موثر متعددی را تربیت نمود و این
گروه ازشاگردان با حضور در خانه و مسجد النبی (صلی
الله علیه وآله) ؛
پیرامون امان حلقه زدند و در تثبیت و تبیین معارف و اندیشه شیعی، در سایه امام
نقش آفریدند. آمار تربیت یافتگان مکتب امام زین العابدین (علیه
السلام)
تا 171 نفر نیز ثبت نموده اند [14] .

در میان چهره های مؤثر این مکتب می توان از ابوحمزه ثمالی، ابوخالد کابلی، سعید
بن جبیر و سعید بن مسیب یاد کرد [15] .

ابوحمزه ثمالی را سلمان عصر خویش می شمارند [16] ؛
شخصیتی که دعای آموخته از امام سجاد (علیه
السلام)

از او به یادگار مانده است.

 

د. دفاع فرهنگی و مبارزه با انحراف

در عصر امام زین العابدین(علیه السلام) جریان های متعددی، پدیدار شدند که به
انحراف اندیشه و باور مسلمانان می پرداختند به گونه ای که جامعه در یک بحران
فکری و عقیدتی وحشتناک فرو رفته بود. امام سجاد(علیه السلام) برای هدایت و
رهبری جامعه اسلامی، در مقابل این انحراف ها سکوت اختیار نکرده بلکه با توجه به
شرایط و اوضاع حاکم بر جامعه، به دفاع از ارزش های اسلامی پرداختند. اهم این
جریان ها و جایگاه امام در مبارزه با آنان به شرح ذیل است:

1. گروه شکاکان

با شهادت امام حسین(علیه السلام) شیرازه تشکیلات شیعه از هم پاشید و تردید و
سرگردانی به درون جامعه شیعه راه یافت و بسیاری از افراد، امامت امام سجاد(علیه
السلام) را قبول نکرده و عمویش محمد بن حنفیه فرزند امام علی(علیه السلام) را
به عنوان امام پذیرفتند.

یکی از محققان در این باره می نویسد: «تا هنگامی که حسین زنده بود، شیعیان متحد
و یکپارچه بودند و او را تنها پیشوا و امام خاندان پیامبر(صلی الله علیه وآله)
می دانستند، ولی شهادت ناگهانی او و تقیه علی بن الحسین(علیه السلام)، تنها
فرزند باقیمانده اش که به زین العابدین(علیه السلام) شهرت دارد، شیعیان را در
حال آشفتگی قرار داد و خلأای را در رهبری فعال پیروان اهل بیت(علیه السلام) به
وجود آورد» [17] .

و در جای دیگر می نویسد: «با وجود اینکه امام حسین(علیه السلام) به امامت
فرزندش تصریح کرده و ام سلمه را به رد ودایع امامت به امام سجاد(علیه السلام)
امر کرده بود، اکثر شیعیان از محمد بن حنفیه – و نه از زین العابدین – پیروی
کردند» [18] .

قاسم بن عوف یکی از یاران امام سجاد(علیه السلام) است که به اعتراف خودش، بین
علی بن الحسین(علیه السلام) و محمد بن حنفیه مردد بوده است [19] .

اعتقاد امویان این بود که با قتل عام کربلا، آل علی(علیه السلام) ریشه کن شده و
دیگر به عنوان یک جناح مخالف نمایان نخواهد شد؛ و خیالشان از این جهت راحت شده
بود. مردم نیز دیگر به روی کار آمدن خاندان پیامبر امیدی نداشتند و شیعه را
گروهی نابود شده می پنداشتند.

در چنینی اوضاع و احوالی امام سجاد(علیه السلام) باید رسالت خطیر هدایت و رهبری
شیعه را عهده دار شود و به سازماندهی دوباره شیعیان اقدام کند. بدین منظور حضرت
می بایست کار را، به ویژه از جهت مسائل اعتقادی، از صفر شروع کرده، همچنین
احکام دین را از نو پایه ریزی نماید؛ سپس مردم را به سوی آن هدایت کند و
تحریفات گوناگون را از عقاید مردم بزداید، خلاصه آن که همانند پیامبر(صلی الله
علیه وآله)، از نو شروع کند [20] .

اتخاذ این روش به این دلیل بود که جهل و نادانی مردم نسبت به اسلام اصیل به
قدری فراگیر بود که حتی بعضی از بنی هاشم را نیز شامل می شد. نقل شده که مردم،
حتی عده ای از بنی هاشم، در عصر امام سجاد(علیه السلام) بر اثر اختلاف نقل ها و
فتوا ها نمی دانستند که چگونه نماز بگذارند یا حج کنند [21] .

جهل، تحریف و تضییع در همه مفاهیم و احکام اسلام راه یافته بود. زهری عالم
دربار اموی در این باره می گوید: «در دمشق در انس بن مالک (از اصحاب رسول
خدا(صلی الله علیه وآله)) وارد شدم، او در حالی که تنها بود گریه می کرد. چون
علت گریه اش را جویا شدم؛ گفت: «لا اعرف شیئاً مما ادرکت الّا هذه الصلاة و
قد ضُیعت» ؛ در آنچه در عهد رسول خدا درک کرده بودم، (در بین شما) جز نماز
را نشناختم که آن هم نابود شد» [22] .

حسن بصری می گفت: «اگر اصحاب پیامبر(صلی الله علیه وآله) بر شما وارد شوند، جز
قبله شما را به رسمیت نمی شناسند» [23] .

و عبدالله بن عمرو بن عمر عاص می گفت: «اگر دو نفر از اصحاب پیامبر(صلی الله
علیه وآله) با کتاب خدا در یکی از دره ها خلوت کرده باشد و حالا بر مردم وارد
شوند، هیچ چیز (از اعمال، عقاید و اخلاق) این مردم را به رسمیت نمی شناسند» [24] .

2. عقیده جبر

اندیشه «جبر الهی» خطرناک ترین چیزی است که امویان در میان امت رواج دادند. هدف
آنها از ترویج این اندیشه آن بود که بر سرنوشت مردم مسلط شوند و پس از بدن ها
بر اندیشه ها سیطره یابند [25] .
امویان دشمنی خویش با اسلام را حتی در مسائل دینی آشکار کردند و از سوی آنها
بود که فتواهایی در شام بر خلاف عراق صادر شد و عقیده به جبر در اصول دین نیز
از سوی همان ها پدید آمد.

نخستین بدعتی که معاویه به منظور ایجاد چند دستگی در میان مسلمانان پدید آورد،
اعتقاد به جبر بود و همو نخستین پدید آورنده این عقیده به شمار می رود [26] .

امامان اهل بیت از آغاز دوران امیرمؤمنان(علیه السلام) با تمامی قدرت و روشنی
با اندیشه جبر مبارزه کردند [27] .
لیک زمانی که حکومت امویان گسترش یافت و آنان بر دل های مردم و اندیشه های آنها
سلطه پیدا کردند، معاویه یکه تاز میدان گردید و به وسیله عالمان دروغین و وعاظ
السلاطین، افکار مردم را دگرگون ساخت؛ این خلیه با استفاده از این اندیشه
انحرافی مدعی بود که «اگر خداوند مرا شایسته این حکومت نمی دید، مرا با آن رها
نمی کرد و اگر خداوند از وضعیتی که ما در آن هستیم، خشنود نبود، آن را دگرگون
می ساخت». از این رو عباده بن صامت و گروهی از صحابه بر او اعتراض کردند. ابن
مرتضی این سخن را نقل کرده و گفته است: «این سخن جبر آشکار است» [28] .

همین عقیده بود که به سلطه امویان بر سرزمین ها و بندگان قوت بخشید و به آنها
امکان داد که با کمال گستاخی و بی شرمی ابو عبدالله الحسین را به شهادت
برسانند! یزید آشکارا گفت: همانا حسین را خدا کشته است و این سخن را در مجلس خو
و در برابر مردم اعلام کرد. لیکن امام سجاد(علیه السلام) این سخن یزید را بدون
پاسخ نگذاشت و آن را رد کرد و گفت: «پدرم را مردم کشتند». پیش از این هم
عبیدالله در کوفه گفت: «مگر نه این است که خداوند علی بن الحسین را کشته است؟»
امام سجاد(علیه السلام) در پاسخ به او فرمود: «خداست که در هنگام مرگ، جان خلق
را می گیرد…». از این رو، عبیدالله خشمگین شد و گفت: «هنوز جرأت پاسخ دادن به
من را داری و می خواهی به پاسخ خود ادامه دهی، او را بیاورید و گردنش را
بزنید».

سپس بر منبر بالا رفت و گفت: «ستایش خدایی را که حق و طرفدارانش را پیروز
گردانید و امیرالمؤمنین و حزب او را یاری کرد» [29] .

موقعیت بسیار خطرناک بود، زیرا ابن زیاد ستمگر هنوز غرق در خودخواهی و سرمست از
پیروزی اش بود و پاسخ به وی در چنین حالتی به معنای ستیز با حکومت او محسوب می
شد. لیک امام سجاد(علیه السلام) که اسیر بود و از درد زخم و بیماری رنج می برد،
به ابن زیاد اجازه نداد در دین خدا انحراف افکند و در پیش روی او اندیشه جبر را
در میان مردم ساده لوح و ناآگاه از آموزه های قرآن بگستراند.

بدیهی است که میان بیرون رفتن جان و بازگشت آن که در قرآن کریم در هنگام فرا
رسیدن مرگ معمولی به خدا نسبت داده شده است و کشته شدن که معنای از بین رفتن
جان به وسیله قاتل پیش از فرارسیدن مرگ طبیعی است، تفاوت هست. مبارزه طلبی با
زمامداران خودسر، آن هم در مجالس ایشان و با صراحت، از شهامت و دلاوری خبر می
دهد. این گونه سخن گفتن، بیش از آنکه ردی بر انحراف عقیدتی باشد، مبارزه با
حکومت است.

در حدیثی که آن را زهری – عالم بزرگ دربار اموی – روایت کرده است، امام زین
العابدین در پاسخ به این پرسش که آیا گرفتاری های مردم در اثر تقدیر الهی است و
با بر اثر عمل به آن؟ می گوید: «تقدیر و عمل به منزله روح و تن است و خداوند در
عمل به بندگان شایسته اش یاری می رساند». سپس آن حضرت گفت: « هان بدانید، ستم
کارترین مردم کسی است که ستم خود را عدالت ببیند و عدالت فرد هدایت یافته را
ستم» [30] .

3. عقیده تشبیه و تجسم

دشمنان اسلام با دست اندازی به باور اصیل اسلامی، شبهه تجسیم و تشبیه را در
اذهان مردم وارد ساختند تا بدین وسیله آنها را از حق دور کنند و به بت پرستی و
دوران جاهلیت بکشانند.

دشمنان از نادانی مردم و دور بودن از آموزه های اسلامی حتی از زبان عربی بهره
گرفتند و لذا متونی که در آن واژه های اعضای بدن، نظیر دست و چشم بکار رفته و
در ظاهر به خدا نسبت داده شده بود، برای مردم، دگرگونه معنا کردند و آنها را به
معناهایی که نزد بشر شناخته شده است، تفسیر نمودند؛ در حالی که این واژه ها
مجاز هایی هستند که معمولاً فصیحان عرب آنها را در شعر و نثر خود بکار می بردند
و از نیرو و قدرت، به دست و از آگاهی و اندیشیدن، به چشم تعبیر می کنند و… .

اسلام از همان آغاز با این اندیشه های مخالف توحید و منزه بودن خداوند به
مقابله پرداخت و پیامبر و امامان را برای مبارزه با این اندیشه ها و باطل کردن
شبهات و افشای اهداف ناشران و مبلغان آن به پا خاست.

در دوران امام سجاد(علیه السلام) و پس از زمانی که سلطه اموی به سان بیماری
واگیردار به همه جا سرایت کرد و حکومت این ملحدان استوار گردید و آنان جرأت
پیدا کردند که با کمال بی شرمی، این اندیشه های انحرافی را در مراکز عمومی و
حتی در مسجد پیامبر خدا اعلام کنند، وظیفه امام سجاد(علیه السلام) بسیار حساس و
سنگین شد، زیرا او نماینده خاندان پیامبر بود و حتی تنها مردی بود که پیوند
محکم با منابع شناخت اسلامی داشت. آن هم از نزدیک ترین و مطمئن ترین راه ها و
درست ترین سند ها. افزون بر این که از اخلاص مندی نسبت به اسلام و مسلمانان و
نیز اندیشه ژرف و نیرومند برخوردار بود، به گونه ای که هیچ کس توان مخالفت با
آن را نداشت.

امام سجاد(علیه السلام)، در برابر این موج کفر آمیز و ویران گر ایستاد و با
ارائه دلائلش دیوار بلندی را پیش روی احیای مجدد بت پرستی برافراشت. در این
راستا امام به ارائه سخنانی پرداخت که حق را به روشنی بیان کند و نشانگر یکتا
پرستی و منزه بودن خداوند از هرگونه تشبیه و تجسیم باشد. اینک نمونه هایی از
این سخنان را بر می خوانیم:

در حدیث آمده است که امام سجاد(علیه السلام) روزی در مسجد نشسته بود. ناگهان
شنید که گروهی خدا را به آفریدگانش تشبیه می کنند. پس سراسیمه و نگران شد و
برخاست و به نزد مرقد پیامبر رفت و در آن جا ایستاد و صدایش را بلند کرد. در
حالی که در پیشگاه خدا دعا می کرد و در دعایش چنین می گفت: «خدایا! قدرت تو
آشکار شد ولی هیبت تو نهان ماند و تو را نشناختند و بر خلاف آنچه هستی اندازه
ات گرفتند. من – خداوندا – از کسانی که او را با تشبیه جست و جو کردند بیزارم،
در حالی که هیچ چیزی همانند تو نیست – ای خدا – و آنان هرگز تو را در نمی
یابند، نعمت آشکاری که آنان در اختیار دارند – اگر تو را بشناسند – راهنمایشان
به سوی توست و در میان خلقت راهی وجود دارد که به تو برسند، آنان حتی تو را با
خلقت برابر ساختند. و به همین سبب تو را نشناختند. آنان برخی از نشانه های نو
را بر گرفتند و با همان نشانه ها توصیفت کردند و تو از آنچه تشبیه کنندگان تو
را بدان توصیف کرده اند، برتری» [31] .

حضور امام در مسجد نبوی و نشان دادن ترس و نگرانی از این تشبیه و برخاستن و
پناه بردن به مرقد پیامبر و بلند کردن صدایش به دعا که توجه راوی را به خود جلب
کند و باید برای همگان روشن باشد، همه این امور نوعی اعلانیه از سوی آن بزرگوار
در رد آن سخن و آن گروهی است که از روی عمد در مسجد حضور یافته و گستاخانه آن
الحاد و کفر را اعلام کردند.

این مخالفت امام سجاد(علیه السلام) آن هم با این صراحت و روشنی، افزون بر تحقیق
علمی و جدال عقیدتی و فکری، بعد دیگری نیز به این رویارویی و مبارزه می دهد و
این همان مبارزه با دولتی است که اندیشه تشبیه و تجسیم را ترویج می کند و زمینه
را برای اعلان آن در یک مکان مقدس همچون حرم شریف نبوی و در مرکز اسلام و
پایتخت علمی آن، مدینه منوره، آماده می سازد.

4. عقیده ارجاء

طرفداران اندیشه رجاء [32]
از آن چه زمامداران و سلاطین بدان اقدام می کنند، چشم می پوشند، هرچند اعمال
آنان با احکام اسلامی در تضاد باشد. و حتی برخی از پیروان مرجئه می گویند که
ایمان فقط اقرار به زبان است و اگر معلوم شود که فرد گوینده در دل خویش کفر
داشته، باز هم نمی توان وی را کافر نامید. برخی از آنان می گویند، ایمان همان
باور قلبی است و اگر شخص با زبان خویش، این کفر را اعلام کند، نمی توان او را
کافر نامید [33] .

این اصول در تمامی عملکرد ها و رفتار های زمامداران ستمگر و دور از اسلام،
همیشه در خدمت آنهاست، زیرا پیروان این اصول، همچنان بر این باورند که سازش با
این زمامداران ستمگر درست است و هیچ گونه تضادی با شریعت و باور اسلام ندارد.

بر این اساس، چنان که احمد امین می گوید، این اصول، ولو به صورت غیرمستقیم، در
خدمت بنی امیه قرار داشته و پیروان آن بر این باور بودند که سازش با بنی امیه
درست است و خلفای اموی مؤمن هستند و قیام بر ضد آنها درست نیست، به همین دلیل
امویان در حالی که معتزله و خوارج و شیعه را مورد هجوم قرار می دادند، به
پیروان مرجئه کاری نداشتند [34] ،
بلکه «ارجاء» – چنان که جاحظ از مأمون نقل می کند – به دین پادشاهان تبدیل شد [35] .

پندار ارجاء بر اساس باطل است، زیرا نصوص روشن نشان می دهد که عمل شخص – چه
انجام و چه ترک- در درستی نام های «ایمان و کفر» اثر مستقیم دارد و لذا
پیشوایان مسلمان آشکارا اعلام کردند که ایمان گفتار با زبان، باور داشتن در دل
و عمل با اعضای بدن است. بنابراین، اگر کسی با چیزی مخالفت کند که از ضروریات
دین است، می توان وی را کافر نامید و احکام کافر بر او اجرا می شود و تفاوت نمی
کند که او این ضرورت دینی را با زبانش انکار کند یا با قلب و عمل خویش؛ نظیر
کسی که نفس محترمه ای را بکشد یا نماز را ترک کند.

در برابر خلاف کاری های علنی زمامداران ستمگر، مسلمانان مقاومت کردند و آنها را
مورد حسابرسی قرار دادند. لیکن زمانی که بنی امیه بر کرسی حکومت نشستند، از
طریق رواج بخشیدن کفر خود، کشتار مؤمنان آگاه به حقایق، به اجرا گذاردن سیاست
تطمیع و تهدید به وسیله وعاظ السلاطین امثال زهری به تحریف باور های درست مردم
یازیدند؛ به عنوان نمونه، در روایت آمده است که هشام بن عبدالملک به زهری گفت
درباره حدیث پیامبر برای ما سخنی بگو که فرمود: «کسی که بمیرد و چیزی را شریک
خدا قرار ندهد، وارد بهشت می شود، هرچند زنا و دزدی کرده باشد؟ [36]
هشام حدیث را حفظ دارد، لیکن او می خواهد زهری او را تأیید و تصدیق کند و گویی
وی را از زهری می خواهد که امثال این حدیث برای ما خوشایند و مفید است و آن را
برای ما روایت کن.

زهری [متأسفانه] این حدیث را که از سوی مرجئه ساخته و پرداخته شده است، تکذیب
نکرد و تنها به هشام گفت: «چه می گویی ای امیرمؤمنان! این حدیث پیش از امر و
نهی بوده است»

امام حسین(علیه السلام) برای فداکاری بزرگ در کربلا به پا خاست تا اسلام را از
اندیشه ای خطرناک و توطئه های ناجوانمردانه ای رهایی بخشد که امویان، آنها را
طرح ریزی کرده بودند.

این فداکاری بزرگ به رسوایی حاکمان بنی امیه منجر شد. چه، این عملکرد ظالمانه
آنان که هیچ مخالف و محکوم کننده ای را نسبت بدان در میان امت نیافتند، موجب شد
که آنها آشکارا و با کمال بی شرمی دست به جنایات دیگری بزنند، به گونه ای که
هیچ دلیلی باقی نماند که این زمامداران را بتوان مسلمان و مؤمن نامید و به همین
دلیل می بینیم که کسانی که پیش از واقعه حرّه، قیام مدینه را اعلام کردند،
ادعایشان چنین بود: «یزید مردی است که دین ندارد» [37] .
امویان برای اینکه به کفرشان و پشت پا زدن بر همه مقدسات تأکید کنند، مدینه
پیامبر و حرم او را مباح اعلام کردند و هزاران تن از مردم را به خاک و خون
کشید.

امویان پس از این واقعه نیز به کعبه، مسجد الحرام و حرم امن الهی یورش بردند،
آن را سوزاندند، حرمتش را شکستند، خون ها در آن ریختند و در دوران حکومت خود،
شرافت هیچ کس و حرمت هیچ چیز مقدس نگاه نداشتند.

با وجود این، مرجئه درباره امویان می گویند: آنان فرمانروایانی هستند که
فرمانبرداری از ایشان واجب است و مؤمنانی هستند که نه حکم کافر بر آنان رواست،
نه لعنت آنان، نه دست درازی کردن به آنان و نه قیام بر ضد آنان. این انحرافی که
برای امت اسلام پیش آمد، نوعی ارتداد پنهان بود که به نام اسلام و با دست خلیفه
و جنایتکارانی همانند او به این سو و آن سو پاس داده می شد.

از این رو، تلاش ها و جهاد های امام سجاد(علیه السلام) موجب زنده شدن روح
اسلامی و بیداری مسلمانان گردید و صفوف آنها را استوار ساخت و لذا فرزند مجاهد
و بزرگوار او زید، توانست انقلابی بر ضد آن جنایتکاران به راه اندازد.

همین آموزه های امام سجاد(علیه السلام) بود که توانست مسأله کافر بودن امویان و
ناحق بودن حکومتشان را از خورشید هم نمایان تر سازد و حتی ابوحنیفه که به گرایش
ارجاء متهم بود، مجبور شد که به مخالف بودن فرمانروایان بنی امیه با آموزه های
دین فتوا دهد و خشم و عدم رضایت خود از حکومت آنان را اعلام دارد و در جنبش زید
شهید سهم بگیرد و کمک های مالی و امکاناتی در اختیار اهل بیت(علیهم السلام)
قرار دهد. او محرمانه به وجوب یاری کردن زید و کمک مالی به او و قیام به همراه
او بر ضد دزد حاکمی به نام «امام و خلیفه» یاد می شد، فتوا داد [38] .

5. عقاید غالیان

امام هم بر جریان های منحرف فکری درون جامعه شیعه نظارت داشت و هم بر جریان های
دیگر. حضرت وقتی دیدند که بعضی از شیعیان گرفتار عقیده غلو شدند و ممکن است
امامان را از شأن بندگی بالاتر برده و به الوهیت آنها معتقد شوند هشدار داد و
فرمود: «جمعی از شیعیان ما را در حدی دوست دارند که درباره ما چیزی که یهود
درباره عزیر و نصارا درباره عیسی گفتند خواهند گفت. (ما را فرزندان خدا و شریک
در الوهیت می شمارند) نه آنان از مایند و ما از آنانیم» [39] .

بنا به نقلی دیگر گروهی از مردم به حضور امام رسیدند و ایشان را بیش از حد
ستایش کردند. امام فرمود: «شما چه دروغ می گویید و بر خدا جرئت می ورزید! ما از
صالحان قوم خود هستیم و همین که از صالحان قوم خود شمرده شویم و باشیم، برایمان
کافی است» [40] .

6. احتجاج با اهل تصوف

یکی از حکمت های سیره زهدگونه امام خط بطلان کشیدن بر روش زاهد نمایانی بود که
از دنیا بریده بودند و در برابر مردم عصر خویش هیچ گونه مسئولیتی احساس نمی
کردند و فقط به عبادت و ریاضت می پرداختند. در حالی که جامعه، مملو بود از
انواع بدعت ها و ظلم ها و بر آنان لازم بود تا به مبارزه با این عقاید برخیزند.

حضرت علاوه با این روش عملی، سیره و روش آنها را هم باطل اعلام کرد. به طور
صریح در برابر آنها ایستاد و در کلامی فرمود: «گروهی از این امت، بعد از اینکه
از امامان دین و شجره نبوت جدا شدند، نحله ها و فرقه هایی شدند، گروهی خود را
در اوهام رهبانیت گرفتار کردند» [41] .

همچنین در سالی که مردم مکه و حاجیان برای طلب باران به گروهی از همین زاهد
نمایان متوسل شدند ولی دعایشان مستجاب نشد. امام نزد آنان رفت و تک تک آنان را
مورد خطاب قرار داد و فرمود: «آیا در میان شما کسی نیست که خدای رحمان را دوست
داشته باشد؟»

گفتند: «ای جوان! ما فقط وظیفه داریم دعا کنیم و اجابت در دست اوست».

امام فرمود: «از کعبه دور شوید چه این که اگر یکی از شما محبوب خدای رحمان بود،
دعایش اجابت می شد».

سپس حضرت نزدیک کعبه رفت و به سجده افتاد و دعا کرد. هنوز دعایش تمام نشده بود
که باران گرفت [42] .

 

 

 

گفتار دوم

میراث فکری و علمی

 

الف. تفسیر قرآن

امام زین العابدین(علیه السلام) با تلاش فراوان ضمن تأکید بر مقدس بودن قرآن و
توجه وحی مستقیم الهی و منبع اصلی و مقدس بودن آن، همه مسلمانان را به این کتاب
و عمل بدان فرخواندند و تلاش زمامداران ستمگر را نسبت به دوری از قرآن ناکام
گذارند؛ حضرت می فرمود: «بر شما باد به قرآن! زیرا خداوند بهشت را با قدرت خویش
آفرید. یک خشت از آن طلا و دیگرش از نقره است و ملاط آن را از مشک، خاک آن را
از زعفران، شن هایش را از مروارید قرار داد و پله های آن را به اندازه آیات
قرآن مقرر کرد. بنابراین هرکس از این آیات بخواند به او می گوید: «بخوان و بالا
برو» و کسی که وارد بهشت می شود، در بهشت درجه ای بالاتر از او نباشد، مگر برای
پیامبران و راستگویان» [43] .

از زهری نقل شده که از علی بن الحسین شنیدم که می گفت: «آیات قرآن، خرانه های
دانش است و هر زمان که خزانه ای گشوده شود، برا تو سزاوار است که به آنچه در آن
قرار دارد، نگاه کنی» [44] .

از آن حضرت و از آموزه های ارزشمند معنوی آن به عنوان همدم انسان مسلمان یاد می
کرد، بدین معنا که انسان با دوری از آموزه های قرآن در وحشت و تنهایی بسر می
برد، حتی اگر در میان مردم زندگی کند و لذا فرمود: «اگر مردم شرق و غرب بمیرند
و قرآن همراه من باشد، دچار وحشت و تنهایی نخواهم شد» [45] .

بدین ترتیب امام سجاد(علیه السلام) در احترام به قرآن و جاوید ساختنش در ژرفای
دل امت می کوشید، همچنان که در بزرگداشت آن از طریق عمل به دستور هایش تلاش
کرد، به عنوان مثال، درباره آن حضرت نقل شده است: «او زیبا ترین لحن را در قرآن
داشت، تا آنجا که وقتی سقایان از در خانه اش عبور می کردند، برای شنیدن صدای او
می ایستادند…» [46] .

سعید بن مسیب می گوید: «قاریان قرآن، تنها زمانی به حج می رفتند که علی بن
الحسین(علیه السلام) به آنجا می رفت و مردم وقتی از مکه بیرون می آمدند که علی
بن الحسین(علیه السلام) از مکه بیرون می آمد» [47] .

امام زین العابدین(علیه السلام) در رهنمود مردم به آنچه موجب حیات آنها می شد،
از تفسیر قرآن بهره می گرفت و مفاهیمش را بر زندگیشان تطبیق می داد و می کوشید
آنها را از مسائلی که پیش رویشان می گذرد آگاه کند.

 

 

ب. میراث داری حدیث

قرن نخست، دورانی بود که حکومت از روایت، نقل، نوشتن و تدوین حدیث جلوگیری به
عمل می آورد. هرچند بعد از مدت ها این قانون جلوگیری با فرمان خلیفه اموی عمر
بن عبدالعزیز برداشته شد.

فرایند جلوگیری از روایت و تدوین حدیث، بلافاصله پس از رحلت پیامبر(صلی الله
علیه وآله) آغاز شد و زمامدارانی که بر تخت های خلافت تکیه زده اند به این روش
ادامه دادند

و بر کسانی که حدیثی را می نوشتند و یا آن را نقل می کردند سخت می گرفتند، به
قسمی که برای جلوگیری از نشر احادیث، تمامی شیوه های سرکوب را بکار بردند. و در
این راستا گروهی از صحابه را به خاطر این که حدیث روایت کرده بودند به زندان
فرستاد و گروهی دیگر را به کتک و تبعید تهدید کرد و مجموعه ای از کتاب هایی را
که احادیث پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله) در آنها گردآوری شده بود، به آتش
کشید. خلیفه سوم و معاویه اعلام کردند که در سنت و شیوه جلوگیری از نشر حدیث
نبوی از خلیفه دوم پیروی می کنند، مگر حدیثی که در دوران خود او بوده است. در
ادامه این سیاست و در دوره های بعد، حتی کار به جایی رسید که حاکم خانخوار حجاج
ثقفی، بزرگان صحابه پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله) را مورد تجاوز و ستم قرار
داد و بر دست و گردن آنها مهر زد، زیرا بیم از آن داشتند که مبادا آنان برای
مردم حدیث نقل کنند و یا مردم به سخنان ایشان گوش کنند [48] .

امامان اهل بیت و پیروانشان، با این سیاست ویرانگر و ضد مهم ترین منبع اندیشه
اسلامی به مقابله پرداختند و به جانبداری از سیاست نگارش احادیث و سپردن آنها
به مؤلفات اقدام کردند و در طول آن دوران با قاطعیت و درایت به روایت و نقل و
انتشار حدیث پرداختند. آنگونه که ابن سعد درباره امام سجاد(علیه السلام) گفته
است: «مورد اعتماد، امین، بسیار گوینده حدیث، والا مقام، بلند مرتبه و پرهیزگار
بوده است» [49] .

و یا نسابه عمری نیز گفته است: «امام سجاد(علیه السلام) آنقدر فراوان حدیث نقل
می کرد که دانش بسیاری را در اختیار دیگران قرار داد» [50] .

امام سجاد(علیه السلام) برای ایستادن در برابر ممنوعیت حکومتی و پرداختن به
روایت و نقل حدیث با دستورات حکومت و سیاست به مقابله و ستیز پرداخت؛ امام حتی
کسی را که حدیث پیغمبر خدا را ریشخند می کرد به شدت مورد نکوهش قرار می داد و
بر او نفرین می کرد. و می فرمود: «نمی دانیم با مردم چه کنیم؟ اگر با آنچه از
پیامبر خدا شنیدیم سخن بگوییم، می خندند و اگر سکوت اختیار کنیم، در شأن ما
نیست. سپس کسانی را که حدیث پیامبر خدا را ریشخند می کردند به شدت نکوهش می
کرد» [51] .

از امام سجاد(علیه السلام) مجموعه بزرگی از احادیث مسند و مرفوع روایت شده و
نیز مجموعه دیگری که سند آنها به پدرانش می رسد. اما احادیثی که از آن حضرت
صادر شده و از احادیثی به شمار می رود که میراث شیعی بدان مباهات می کند، و به
همین دلیل، حافظ ذهبی امام سجاد(علیه السلام) را از زمره حافظان بزرگ برشمرده و
شرح حال او را در طبقات حافظان بزرگ آورده است [52] .

مجموع احادیثی که از طریق امام سجاد(علیه السلام) نقل شده و نیز احادیثی که به
طور مستقیم از خود آن حضرت نقل گردیده است، مجموعه ای از نصوص معتبر را تشکیل
می دهد که انسان مسلمان می تواند بدان اطمینان پیدا کند چه، این احادیث از یک
منبع مورد اعتماد نقل شده است که به یک سرچشمه وحی و رسالت پیوند دارد.

گاهی انسان در چنین شرایط دشوار و مصیبت باری در معرض ناامیدی قرار می گیرد،
لیکن انتظار فرج و آرزویش برآورده شدن اندوه که پیامد آن کار کردن و آمادگی
برای تحقق این آرزو می باشد، بهترین وسیله برای رهایی از تنگنای ناامیدی و مرگ
در زبونی و خواری است.

 

ج. حکم و مواعظ

منتخبی از کلمات و کوته سخنان امام سجاد(علیه السلام) با محوریت کتاب تحف
العقول [53] ،
به شرح ذیل است:

1. خرسندى به قضاى ناخواسته والاترین درجه هاى یقین است.

2. هر که خود را ارجمند شمارد دنیا را پست انگارد.

3. چیزى نزد خدا پس از شناخت او، محبوب تر از باز داشتن شکم و عورت (از حرام)
نیست و نیز هیچ چیز نزد خدا خوش
تر از آن نیست که از او خواهش شود.

4. مردى در حضورش گفت: بار الها مرا از آفریدگانت بى نیاز دار. حضرتش(علیه
السلام) فرمود: چنین نیست، زیرا مردم به یک دیگر وابسته اند. ولى بگو: بار الها
مرا از آفریدگان «شرورت» بى نیاز دار.

5. هر که به قسمتى که خدایش داده قانع باشد همو بى نیازترین مردم است.

6. از دروغ بپرهیزید، چه خرد و چه بزرگ و چه به جدّ و چه هزل، زیرا اگر آدمى
دروغ کوچکى گفت بر گفتن بزرگش نیز گستاخ شود.

7. تمام خیر آن است که انسان خود را نگه دارد.

8. مؤمن، کردارش را با بردبارى در آمیزد، بنشیند تا بیاموزد و گوش فرا دهد تا
ایمن ماند.

9. بدانید هر که دلداده بهشت است به تحصیل حسنات شتابد و از شهوت دور ماند و هر
که از دوزخ هراسد به پوزش خواهى گناهانش به درگاه خداوند شتابد و از حرام دست
بدارد. هر که به دنیا بى رغبت است دشواری هاى دنیا بر او آسان آید و بر او
ناگوار نباشد.

10. از اخلاق مؤمن انفاق به اندازه تنگ معاشى و گشاده دستى به قدر فراخ معاشى و
حق دادن به مردم از سوى خود و پیشدستى کردن در سلام گفتن به ایشان است.

 

فصل دوم:

زیستن سجادیه

گفتار اول

زندگی مومنانه

 

الف. نیاز به روش زندگی

سبک زندگی پاسخی به شیوه زیستن است و می توان آن را ناظر به مسائلی دانست که متن
زندگی انسان را در دنیا شکل می‌دهد. همچنین

سبک زندگی از آن رو که با مجموعه‌ رفتاری انسان ارتباط دارد، معرف شخصیت، جایگاه
اجتماعی و سلامت نیز خواهد بود به خصوص اگر این نکته نیز مد نظر قرار گیرد که

فرهنگ زندگی، متأثر از تفسیر ما از زندگی است و هر هدفی را برای زندگی تعیین کنیم،
سبک خاصی را به همراه می آورد.

گستره سبک زندگی عرصه وسیعی از رفتار آدمی را در بر می گیرد و وقتی از سبک زندگی
اسلامی یاد می شود، به اجرای اسلام با همه ابعاد آن در تمام عرصه‌های زندگی آدمی
اشاره دارد و از این رو می‌توان در دسته‌بندی مشخص و با ملاحظه ارتباطات سه‌گانه
انسان با خدا و خود و خلق، زندگی مؤمنانه‌ای ساخت و با تکیه بر متن سخن و سیره
معصومان(علیهم السلام) شیوه زیستن را مشق کرد.

 

 

ب. منبعی برای سبک زندگی

در معارف اسلامی، اصطلاح عقل معاش در مفهوم جامع خود، مترادف مفهوم سبک و فرهنگ
زندگی است [54]
و

گنجینه روایی ما نیز منبعی مطمئن برای ترسیم زیستن مومنانه است که با الهام از آن و
عمل بدان،

در راستای سامان‌دهی زندگی مطلوب تلاش نمود.

رساله حقوق یکی از منابع مهم در معرفی سبک زندگی اسلامی است.

این رساله از آن

امام سجاد(علیه السلام) است و

ابوحمزه ثمالی ازدی کوفی (متوفی 150ق) از یاران چهارمین امام، آن را روایت کرده است [55] .

جامع ترین متن این رساله را ابن شعبه حرانی در کتاب خود موسوم به تحف العقول درج
نموده است. در «تحف العقول» سند رساله ذکر نشده و آنچه در کتاب خصال [56]
شیخ صدوق آمده سند صحیح دارد و قابل اعتماد است. در ترجمة خود، به رسالة حقوق نقل
شده در «خصال» ‌نظر داشته‌ایم، هم از جهت مستند بودن و هم از آن رو که در «خصال»،
رسالة حقوق مقدمه‌ای شامل اشاره به حقوق دارد که در دیگر منابع نیامده است. در این
کتاب رساله الحقوق به گونه ای ارائه شده است که نشان می دهد این رساله نامه ای بوده
که امام سجاد آن را به یکی از اصحابش فرستاده است.

رساله حقوق امام سجاد(علیه السلام) به عنوان یک منشور کامل حکمت آمیز، به زیبایی سه
حوزه روابط انسان با خدای خویش، با خویش و هم نوع خویش ارائه شده است.

 

ج. رابطه حق و تکلیف

«حق» محور رساله حقوق تلقی می شود؛ بدیهی است تبیین آن برای یک انسان پایبند به
«تکلیف» برای ساخت یک زندگی در سایه دین، لازم و شایسته است.

«حق» آن چیزی است که تحقق یافته و ثابت شده است. خواه در نظام جهان و «هست»ها تحقق
یافته باشد و خواه در نظام قانون گذاری و «باید»ها ثابت شده باشد. و سزاوار است که
انسان به آن پایبند باشد.

آن چه باید به خوبی باور داشته باشیم و با اطمینان و بدون نگرانی به آن پایبند
باشیم آن است که بدانیم خداوند آفریننده ما و از همه نزدیک تر به ما می باشد و ما
از اوییم و هر چه به او نزدیک تر باشیم از تنهایی ها و خطر بیگانه ها دورتر خواهیم
بود.

از ان جا که خداوند آفریننده ما و تمام جهان هستی است؛ به همه راز ها و نیازهای ما
آگاه است و از چگونگی بهره مندی ما از جسم و جان و جهان بهتر از همه با خبر است و
از آن جا که خدا بی نیاز است و از هرگونه تنگدستی و فروکاستی منزه و پاک می باشد.
راهنمایی ها و دستورات او بهترین نقشه راه بدون هزینه های اضافی و سودجویانه است. و
به طور کامل انسان را از زندگانی سالم و سازنده بهره مند می سازد.

بدیهی است خداوندی که آفریننده و پاک ترین است، مهربان ترین نیز هست. و اگر دستور و
تکلیفی را متوجه انسان می کند برای رشد و سعادت اوست. بنابر این در فرهنگ و ادبیات
قرآن و مکتب اهل بیت(علیه السلام)، «تقابل حق و تکلیف» جایگاهی ندارد بلکه تکالیف
در راستای دستیابی به حقوق است. از این رو در رساله حقوق امام سجاد(علیه السلام)
حتی از حق اعضای بدن بر خود انسان نیز سخن به میان آمده است.

بنابر آن چه گفته شد برای یک انسان مؤمن انجام «تکلیف» نوعی موفقیت و بهروزی است. و
به عبارتی انجام تکلیف به نوعی رسیدن به «حقوق» خود است لذا از هرگونه احساس تحمیل
به دور است. بلکه چه بسا با لذت همراه باشد.

 از نگاه یک انسان مومن حتی مجازات الهی نوعی هشدار و تسویه ناخالصی ها برای
بازیابی پاکی ها و اخلاص هاست. و با این نگاه تحمل سختی ها در راستای انجام تکالیف
را می توان از زمینه های استحقاق و رسیدن به حقوق به شمار آورد. هم چنان که سختی
های درس خواندن و بی خوابی های شب امتحان می تواند زمینه نمرات عالی و دوری از
مشروط شدن را فراهم سازد که «حق» ماست.

 

 

 

 

گفتار دوم

رساله حقوق

 

از ابوحمزة ثمالی روایت شده است: این نامه علی بن حسین(علیه السلام) است به یکی از
پیروانش:

اشاره

بدان که از سوی خدای عزوجل بر عهدة تو حقوقی است که تو را در هر حرکت و آرامش و
حالت و جایگاهی و در هر عضوی که به گردش در آوری و هر ابزاری که به کارگیری، در
برگرفته است.

بزرگ‌ترین حقوق خدای تبارک و تعالی بر عهدة تو، آن حقی است که از خویش بر تو واجب
گردانیده که ریشة تمام حقوق است. پس از آن، حقی است که از خودِ تو بر تو واجب ساخته
و از سر تا قدمت را با توجه به اندام‌های گوناگونت، شامل می‌شود. از این رو، خدای
عزوجل برای زبانت بر تو حقی و برای گوشت بر تو حقی و برای چشمت بر تو حقی و برای
دستت بر تو حقی و برای پایت بر تو حقی و برای شکمت بر تو حقی و برای شرمگاهت بر تو
حقی قرار داده است. این، اندام‌های هفتگانه‌ای است که کارها به واسطة آنها انجام
می‌شوند.

همچنین خدای عزوجل برای کارهای تو نیز بر تو حقوقی گذاشته است: برای نماز تو بر تو
حقی و برای روزة تو بر تو حقی و برای صدقة تو بر تو حقی و برای قربانی تو بر تو حقی
و برای کارهایت بر تو حقوقی مقرر داشته است.

سپس حقوق از تو می‌گذرد و به دیگرانی که حق‌های واجبی بر تو دارند، می‌رسد و
بایسته‌ترین آنها، حقوق پیشوایان تو، سپس حقوق زیردستان تو و آنگاه حقوق خویشاوندان
تو است. از این حقوق، حق‌های دیگر نشأت می‌گیرد.

پس حقوق پیشوایان تو سه تا است که لازم‌ترین آنها برعهدة تو، حق کسی است که با قدرت
سیاسی تو را اداره می‌کند، پس از آن حق کسی که به دانش تو را می‌پرورد و آنگاه حق
کسی که تحت اختیار و سرپرستی او هستی و هر اداره کننده و سرپرستی، پیشوا است.

حقوق زیردستان تو نیز سه تا است که واجب‌ترین آنها بر عهدة تو، حق زیردست تو است که
بر او فرمان می‌رانی و حق زیردست تو که او را می‌آموزی، زیرا نادان زیردست دانا
است؛ و حق زیردست تو که اختیاردار اوئی، همچون همسران و کنیزان و غلامان.

حقوق خویشاوندان تو فراوان و پیوسته است، به قدر خویشاوندی در قرابت و رَحِم.
واجب‌ترین آنها حق مادر تو است و حق پدرت و حق فرزندت و حق برادرت و آنگاه حق هر آن
که نزدیک‌تر است و شایسته‌تر به حق.

در مرتبة بعد، حق مولای تو که تو را نعمت داده و مولایی که هم اکنون نعمتش برتو
جاری است و حق کسی که به تو نیکی کرده و حق اذان گوی برای نمازت و حق پیشنمازت و حق
همنشین تو و حق همسایه‌ات و حق همراهت و حق شریکت و حق دارائی‌ات و حق بدهکارت و حق
طلبکارت و حق یار و همدم تو و حق آن که علیه تو ادعایی دارد و حق کسی که تو علیه او
ادعا داری و حق کسی که با تو رایزنی می‌کند و حق آن که تو با او رایزنی می‌کنی و حق
کسی که خیرخواهی‌ات را می‌جوید و حق کسی که با تو خیرخواهی می‌نماید و حق بزرگ‌تر
تو و حق کوچک تر تو و حق نیازخواه تو و حق آن که از او نیازی می‌خواهی و حق کسی که
با گفته یا کرده‌ای، با قصد یا بدون قصد، ‌در حق تو بدی کرده است و حق هم کیش تو بر
تو و حق کفاری که در پناه دولت اسلامی هستند، و دیگر حق‌های معمول به قدر اسباب و
عوامل که حالات و موقعیت‌های گوناگون را پدید می‌آورند.

خوشا کسی که خداوند او را بر به جای آوردن حقوق واجبش یاری کند و او را بر این کار
توفیق دهد و هدایت فرماید.

 

الف. حق بزرگ خداوند

1. بزرگ‌ترین حق خدا

بزرگ‌ترین حق خدا بر تو آن است که او را بپرستی و هیچ شریکی برایش قرار ندهی. هرگاه
خالصانه چنین کنی، ‌خدا بر خود لازم می‌دارد که در کار دنیا و آخرت، ‌تو را بس
باشد.

 

ب. حق اعضای بدن

2. حق خودت

حق خودت بر تو آن است که هستی‌ات را در راه اطاعت خدای عزوجل به کار بری.

3. حق زبان

حق زبانت آن است که حرمتش را نگاه داری، ناسزا نگویی و عادتش دهی به نیکی و رها
کردن سخنان زیادی و بی‌فایده، و خوبی به مردمان و خوش‌سخنی در بین آنها.

4. حق گوش

حق گوش آن است که آن را از شنیدن غیبت و آنچه گوش سپردن به آن روا نیست، پاک و منزه
بداری.

5. حق چشم

حق چشم آن است که از آنچه برای تو حلال نیست، بپوشانی‌اش و با آن، به دیدة عبرت
بنگری.

6. حق دست

حق دست تو آن است که به سوی آنچه تو را نرسد، درازش نکنی.

7. حق پا

حق پای تو آن است که با آن به جایی که برایت جایز نیست، راه نسپری، زیرا با همین پا
است که بر صراط‌ خواهی ایستاد، بنگر که تو را نلغزاند و در آتش نیفکند.

8. حق شکم

حق شکم تو آن است که ظرف خوردنی های حرام قرارش ندهی و افزون بر سیری، نخوری.

9. حق شرمگاه

حق شرمگاه تو آن است که از زنا حفظ کنی و نگذاری به آن بنگرند.

 

ج. حق عبادات

10. حق نماز

حق نماز آن است که بدانی نماز وارد شدن بر خدای عزوجل است و تو در حال نماز، در
برابر خدای عزوجل ایستاده‌ای. چون این را دانستی، همچون بنده‌ای خوار و بی‌مقدار و
مشتاق و نگران و امیدوار و ترسان و بیچاره و زار به نماز می‌ایستی که خدایی را که
در برابرش قرار گرفته با آرامش و وقار بزرگ می‌دارد. پس با دل و جان به نماز روی
می‌کنی و آن را به شکلی درست و با تمام احکام و حقوقش به جای می‌آوری.

11. حق حج

حق حج آن است که بدانی حج، وارد شدن بر پروردگار و گریختن از دست گناهان به سوی او
است و پذیرفته شدن توبة تو و انجام گرفتن واجبی که خدا بر تو لازم گردانیده، به
واسطة حج است.

12. حق روزه

حق روزه آن است که بدانی آن پرده‌ای است که خداوند در برابر زبان و گوش و چشم و شکم
و شرمگاه تو آویخته تا بدین وسیله تو را از آتش در امان بدارد، پس هرگاه روزه را
ترک کنی، در واقع پرده‌ای را که خدا بر تو پوشانده، پاره کرده‌ای.

13. حق صدقه

حق صدقه آن است که بدانی ذخیره و اندوختة تو است نزد پروردگارت و امانتی است که به
گواه گرفتن بر آن، نیاز نداری. چون این مطلب را دانستی، به صدقه‌ای که پنهانی
داده‌ای، مطمئن‌تر خواهی بود از صدقه‌ای که آشکارا پرداخته‌ای. و بدان که صدقه در
دنیا، بلاها و بیماری ها را، و در آخرت آتش را از تو دور می‌گرداند.

14. حق قربانی

حق قربانی آن است که با آن فقط خدا را قصد کنی و نه بندگانش را، و جز قرار گرفتن در
معرض رحمت خدا و رستگاری روحت در روز ملاقات با او، غرض دیگری نداشته باشی.

 

د. حقوق دیگران

15. حق مدیر سیاسی و حاکم

حق حاکم آن است که بدانی تو برای او وسیله آزمایش شده‌ای و او در سلطه‌ای که از سوی
خداوند بر تو دارد، به تو گرفتار است. پس نباید خود را در معرض خشم او قراردهی، در
غیر این صورت، خود را با دست خویش به هلاکت افکنده‌ای و در بدی های او نسبت به خود،
شریک خواهی بود.

16. حق مدیر علمی و آموزگار

حق مدیر علمی و آموزگار تو آن است که او را بزرگ شماری و جلسة درسش را محترم بداری
و خوب به او گوش بسپاری و به او توجه نمایی، و اینکه نزد او صدایت را بلند نکنی و
سؤال هیچ یک از کسانی را که از او پرسشی دارند، پاسخ نگویی تا او خود پاسخ گوید و
در جلسه درسش با کسی هم سخن نشوی و نزد او، غیبت کسی را نکنی، و اینکه هرگاه پیش تو
از او بد گفتند، از او دفاع نمایی و کاستی هایش را بپوشانی و برتری هایش را آشکار
سازی؛ با دشمنش هم‌نشین نشوی و با دوستش، دشمنی نورزی. چون چنین رفتار کنی، فرشتگان
خدا گواهی دهند که تو پروردگارت را قصد کرده‌ای و دانش آموزگارت را به خاطر خدا
فراگرفته‌ای نه به خاطر مردمان.

17. حق مدیر پرورشی و صاحب اختیار

حق مدیر پرورشی و صاحب اختیار تو آن است که اطاعتش کنی و نافرمانی‌اش نکنی مگر در
اموری که خدای عزوجل را به خشم می‌آورد، زیرا در گسترة نافرمانی خدا، اطاعت از هیچ
مخلوقی جایز نیست.

18. حق زیردستان سیاسی

حق زیردستان سیاسی تو آن است که بدانی چون آنها ناتوان‌‌اند و تو قدرت داری، زیردست
تو شده‌اند پس باید در میان آنها به عدالت رفتار کنی و با آنها همچون پدری دلسوز و
مهربان باشی و نادانی‌شان را بر آنها ببخشی و زود کیفرشان ندهی و خدا را به خاطر
توانائی که در امور مربوط به ایشان به تو عطا کرده، سپاس گزاری کنی.

19. حق زیردستان علمی

حق زیردستان علمی و شاگردان تو آن است که بدانی خدای عزوجل تنها به جهت دانشی که به
تو داده و گنجینه‌های علمی که به روی تو گشوده، تو را سرپرست آنها قرار داده، پس
اگر در آموختن دانش به مردمان، خوب عمل کنی و کج‌رفتاری نکنی، و بر آنها سخت‌
نگیری، خداوند از فضل خود بر دانش تو می‌افزاید، اما اگر دانش خود را از مردم منع
نمایی، و یا چون از تو علم و دانش بخواهند، بدرفتاری کنی، سزاوار است که خداوند،
‌علم و شکوه آن را از تو باز پس گیرد و تو را از جایگاهی که در دل‌ها داری، فرو
اندازد.

20. حق همسر

حق همسر آن است که بدانی خدای عزوجل او را برای تو مایة‌ آرامش و انس قرار داده. پس
بدان که این سکونت و انس نعمتی از سوی خداوند در حق تو است. پس همسرت را گرامی بدار
و با او مدارا کن، اگر چه رعایت حق تو، بر او لازم‌تر است. بی‌شک او بر تو حق رحمت
و دلسوزی دارد، چون او در بند و اسیر تو است و تو باید خود خوراکش دهی و
بپوشانی‌اش، و چون نادانی کند، ‌او را ببخشایی.

21. حق کنیز و غلام

حق بَردة تو آن است که بدانی او آفریدة پروردگار تو است و فرزند پدر و مادر تو، و
از گوشت و خون تو. اینکه مالک او شده‌ای نه از آن رو است که تو او را خلق کرده‌ای
نه خدا. تو هیچ یک از اندام‌های او را نساخته‌ای و ذره‌ای از روزی‌‌اش را فراهم
نیاورده‌ای، لکن خدای عزوجل این همه را برای تو برعهده گرفته و آنگاه او را تحت
اختیار تو آورده و تو را بر او امین قرار داده و او را به تو سپرده تا نیکی هایی که
به او می‌کنی برایت نگه دارد. پس در حق برده‌ات نیکی کن همچنان که خدا به تو نیکی
کرده است و اگر او را خوش نمی‌داری، عوض کن و آفریدة خدای عزوجل را میازار که هیچ
نیرویی جز به عنایت خدا وجود ندارد.

22. حق مادر

حق مادرت آن است که بدانی او چنان تو را برداشته و تحمل کرده که هیچ کس دیگری را
چنان بر نمی‌دارد و از میوة قلبش چندان به تو عطا کرده که هیچ کس به دیگری
نمی‌بخشد. تو را با تمام هستی و اعضای بدنش حفظ و نگه داری کرده و هیچ باک نداشته
که خود گرسنه باشد و تو را سیر کند و خود تشنه باشد و تو را سیراب گرداند و برهنه
باشد و تو را بپوشاند و خود در آفتاب سوزان باشد و بر تو سایه افکند و به خاطر تو
بی خوابی بکشد و تو را از گرما و سرما در امان بدارد تا تو برایش بمانی. تو توانایی
سپاس گزاری از مادر را نداری مگر به یاری خدا و توفیق او.

23. حق پدر

حق پدرت آن است که بدانی او اصل و ریشة تو است و اینکه اگر او نبود، تو هم نبودی.
پس هرگاه در خود چیزی دیدی که مایة ‌خودپسندی و اعجاب تو شد، بدان که اصل این نعمت
که داری، پدرت است. پس خدا را بستای و به همان اندازه او را سپاس گزار باش، که هیچ
توان و نیرویی نیست مگر به عنایت و خواست خدا.

24. حق فرزند

حق فرزندت آن است که بدانی او از تو است و با همة بدی ها و خوبی هایش، در این دنیا
به تو وابسته است و در سرپرستی‌اش، مسئول خوب تربیت کردن و هدایتش به سوی پروردگار
و یاری‌اش در راه اطاعت خدا هستی. با او همچون کسی رفتار کن که می‌داند در نیکی به
فرزند، پاداش می‌یابد و چون در حق او بدی کند، کیفر می‌بیند.

25. حق برادر

حق برادرت آن است که بدانی او دست تو و مایة عزت و نیروی تو است. پس او را سلاحی
برای معصیت خدا و ابزاری برای ستم به مردمان، قرار مده. از یاری کردن او در برابر
دشمنانش و از خیرخواهی برای او، ‌دست برمدار. این در صورتی است که او اطاعت
پروردگار کند، ‌و گرنه باید خدای تعالی نزد تو از او گرامی‌تر باشد که هیچ نیرویی
جز به عنایت خدا وجود ندارد.

26. حق مولای آزادی بخش

حق مولایی که نعمت آزادی به تو بخشیده آن است که بدانی او به خاطر تو دارائی‌اش را
هزینه کرده و تو را از ذلت‌بردگی و وحشت آن بیرون آورده و به اوج عزت آزادی و اُنس
رسانیده و از اسارتِ تحت اختیار دیگران بودن رهانیده و بندهای بردگی را از دست و
پایت گشوده و از زندان بیرونت آورده و تو را صاحب اختیار خودت ساخته و برای عبادت
پروردگار، خاطرت را آسوده کرده است. و بدان که مولایت، در زندگی و پس از مرگ تو، از
همگان به تو سزاوارتر است و تو باید او را با جان خود و هر آنچه او به آن نیازمند
است، ‌یاری کنی که هیچ نیرویی جز به خواست خدا، وجود ندارد.

27. حق بردة آزاد شده

حق برده‌ای که او را نعمت آزادی داده‌ای آن است که بدانی خدای تعالی آزادی او به
وسیلة تو را، مایة تقرب خویش و پرده‌ای برای تو در برابر آتش قرار داده است و اینکه
پاداش تو در دنیا آن خواهد بود که اگر این برده خویشاوندی نداشته باشد، تو وارث او
می‌شوی در برابر آنچه برایش هزینه کرده‌ای و در آخرت، بهشت پاداش تو خواهد بود.

28. حق نیکوکار

حق آن که به تو نیکی کرده آن است که سپاسش‌گویی و نیکی‌اش را یادآوری کنی و برایش
نیکنامی به دست آوری و بین خود و خدای تعالی مخلصانه برای او دعا کنی که در این
صورت، آشکارا و نهان او را سپاس گفته‌ای. پس هرگاه روزی توانستی خوبی‌اش را تلافی
کنی، چنین کن.

29. حق اذان گو

حق اذان گو آن است که بدانی او پروردگارت را به یادت می‌آورد و تو را به بهره و
نصیبت فرا می‌خواند و کمک کار تو است بر انجام واجب الاهی که برعهده‌ات آمده.

30. حق پیشنماز

حق پیشنماز تو آن است که بدانی او طوق نمایندگی میان تو و پروردگارت را برگردن دارد
و از سوی تو سخن می‌گوید و تو از جانب او سخن نمی‌گویی، برای تو دعا می‌کند و تو
برای او دعا نمی‌کنی. وحشت ایستادن در مقابل خدای عزوجل را او متحمل می‌شود و اگر
نقصی در این کار پیش آید، مقصر او است نه تو و اگر کار تمام و کامل انجام شود تو
شریک او خواهی بود و با این همه او بر تو فضیلتی ندارد. جان تو را با جان خود و
نمازت را بانماز خود حفظ می‌کند، پس به اندازة اعمالی که انجام می‌دهد، سپاس گزار
وی باش.

31. حق همنشین

حق همنشین تو آن است که با او به نرمی رفتار کنی و در به کارگیری الفاظ، منصفانه با
او سخن بگویی و از جای خود بی‌اجازة او برنخیزی، اما آن که در کنار تو می‌نشیند
می‌تواند بی‌اجازة تو بلند شود. لغزش‌های همنشین خود را فراموش کن و خوبی هایش را
به یاد داشته باش و جز خیر و نیکی به گوشش مرسان.

32. حق همسایه

حق همسایه‌ات آن است که در نبودنش، او را حفظ و حمایت کنی و در حضورش او را گرامی
بداری و چون مظلوم واقع شود، یاری‌اش کنی و از او عیب جویی نکنی. پس هرگاه به
بدی‌ای از او پی بردی، آن را بپوشانی و اگر دانستی که نصیحتت را می‌پذیرد، در مسائل
مربوط به خودت و او نصیحتش کنی. به هنگام سختی رهایش نکنی و از خطاهایش بگذری و
گناهانش را ببخشایی و با او بزرگوارانه معاشرت نمایی؛ که هیچ نیرویی جز به عنایت
خدا وجود ندارد.

33. حق دارائی

حق دارائی تو آن است که جز از راه حلال به دستش نیاوری و جز در موارد حلال هزینه‌اش
نکنی و کسی را که سپاس گزار تو نیست، ‌برخود مقدم نداری. دربارة ‌اموالت طبق
فرمانبرداری از پروردگارت عمل نما و نسبت به آن بخل مورز که با وجود وسعت و گشایش
در زندگی، به حسرت و پشیمانی دچار می‌شوی؛ و هیچ نیرویی جز به عنایت خدا وجود
ندارد.

34. حق طلبکار

حق طلبکارت آن است که اگر دستت می‌رسد، طلبش را بدهی و اگر نداری، ‌با گفتار نیک،
راضی‌اش کنی و به آرمی و لطف، او را پاسخ رد بدهی.

35. حق همدم

حق همدم تو آن است که او را نفریبی و با او مکر نکنی و نیرنگ نبازی و در کارش، جانب
خدای تبارک و تعالی را نگاه داری.

36. حق آنکه بر تو ادعایی دارد

حق طرفی که بر تو ادعایی دارد: پس هرگاه آنچه علیه تو می‌گوید حق باشد، تو خود به
سود او گواهی ده و به او ستم مکن و حقش را به طور کامل ادا کن. اما اگر ادعای او
باطل است، با او مدارا کن و در کارش جز راه نرمی و ملایمت مپوی و پروردگار خود را
خشمگین مساز، که هیچ نیرویی جز به خواست خدا وجود ندارد.

37. حق آن که بر او ادعایی داری

حق طرفی که تو علیه او ادعایی داری: اگر تو در ادعای خود بر حقی، با او به نیکی سخن
بگویی و حقش را انکار نکنی و اگر در ادعای خویش باطل‌‌گرا هستی، تقوای الاهی
پیش‌گیری و توبه نمایی و مخاصمه را رها کن.

38. حق مشورت خواه

حق مشورت‌خواه آن است که اگر در کار او نظری داری، با او در میان بگذاری و گرنه، به
کسی که می‌داند، راهنمایی‌اش کنی.

39. حق مشورت دهنده

حق آن که به تو مشورت می‌دهد آن است که او را در عقیده‌ای که با نظر تو ناسازگار
است متهم نسازی. پس اگر با تو هم رأی بود، خدای تعالی را سپاس گویی.

40. حق نصیحت ‌جو

حق نصیحت خواه آن است که نصیحت و خیرخواهی‌ات را به او برسانی و روش تو، دلسوزی و
مدرای با او باشد.

41. حق نصیحت ‌کننده

حق نصیحت کننده آن است که در برابرش فروتن باشی و از جان و دل سخنش را بشنوی، پس
اگر سخن حق و درست بر زبان آورد خدا را بستائی و اگر موافق حق نبود، بر او رحمت
نمایی و متهمش نسازی و بدانی که او خطا کرده و به این خطا، مؤاخذه‌اش نکنی مگر
اینکه سزاوار تهمت باشد که در این صورت، هرگز به هیچ کار او نباید اعتنا نمایی؛ و
هیچ نیرویی جز به خواست خدا وجود ندارد.

42. حق بزرگ‌تر

حق بزرگ‌تر، احترام کردن او است به خاطر سنش، و بزرگ داشتن او بدان جهت که پیش از
تو اسلام آورده، و مقابله نکردن با او به هنگام مخاصمه و جدل؛ و اینکه در راه، بر
او سبقت نگیری و پیش نیفتی و با او به نادانی رفتار نکنی و اگر او با تو جاهلانه
رفتار نمود، تحمل کنی و به حق سبقت در اسلام، اکرامش کنی و حرمتش را نگاه داری.

43. حق کوچک‌تر

حق کوچک‌تر آن است که در امر آموزش او، برایش دلسوزی کنی، او را عفو نمایی، خطاهایش
را بپوشانی و با او مدارا کنی و یاری‌اش دهی.

44. حق گدا

حق آن که چیزی می‌خواهد آن است که به قدر نیازش به او بدهی.

45. حق آن که از او چیزی بخواهی

حق آن که از او چیزی می‌طلبی آن است که اگر داد، ‌از او با سپاس و قدرشناسی، بپذیری
و اگر نداد، عذرش را قبول نمایی.

46. حق خشنودکننده

حق کسی که به خاطر خدا، تو را خشنود کرده آن است که نخست خدای تعالی را بستائی و
آنگاه خشنود کننده را سپاس گویی.

47. حق بدی کننده

حق کسی که به تو بدی کرده آن است که عفوش کنی و اگر بدانی که این گذشت زیان
می‌رساند، انتقام خود را گرفته‌ای. خدای تعالی فرموده: «هر که پس از ظلمی که بر او
رفته، یاری بطلبد، بر چنین کسی گناهی نیست». [57]

48. حق هم‌کیشان

حق هم‌کیشان تو، سلامت خواستن برای آنها، دلسوزی کردن در حقشان، مدارا با بدانشان،
انس و الفت ورزیدن با آنها، خیرخواهی برای آنها، سپاس از نیکانشان و آزار نرساندن
به آنها است و اینکه آنچه برای خود دوست می‌داری برای آنها هم دوست بداری و آنچه
خود نمی‌خواهی، برای آنها هم نخواهی. بزرگ‌ترهایشان را همچون پدر و جوانانشان را
همچون برادران و پیرزن‌هایشان را همچون مادر و بچه‌هاشان را همچون فرزندان خود
بدانی.

49. حق اهل ذمه

حق آنان که در پناه دولت اسلامی زندگی می‌کنند آن است که هر آنچه خدا از آنان
پذیرفت، تو نیز بپذیری و مادام که به پیمان خود با خدای تعالی وفا دارند به آنها
ستم نکنی.

 

 

 

گفتار سوم

درنگی در برخی حقوق

 

الف. حق خدا

متن و ترجمه

 «فَأَمَّا حَقُّ اللَّهِ الْأَکْبَرُ فَإِنَّکَ تَعْبُدُهُ لَا تُشْرِکُ بِهِ
شَیْئاً، فَإِذَا فَعَلْتَ ذَلِکَ بِإِخْلَاصٍ جَعَلَ لَکَ عَلَى نَفْسِهِ أَنْ
یَکْفِیَکَ أَمْرَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ» وَ یَحْفَظَ لَکَ مَا تُحِبُّ
مِنْهَ»؛

«بزرگ ترین حق خدا برتو آن است که او را بپرستی و هیچ شریکی برایش قرار ندهی، هرگاه
خالصانه چنین کنی، خدا بر خود لازم می دارد که در کار دنیا و آخرت، تو را بس باشد».

شرح

 خداوند تنها آفریننده همه جهان هستی با تمام زیبایی ها آن است. و سرچشمه همه خوبی
ها و خوبان است. از این رو هر آنچه که لباس هستی بر تن آراسته است و هر آن چه از
زیبایی ها و خوبی ها بهره مند است تنها از خداست.

جالب توجه این که خداوند، انسان را به گونه آفریده است که به طور طبیعی گرایش به
زیبایی ها دارد و به طور فطری خواهان خوبی هاست و به هر مقدار خوبی ها و صفات جمال
و جلال بیش تر و بیش تر باشد گرایش به سوی او به طور طبیعی و فطری بیش تر می شود تا
نقطه اوج آن گرایش ها که به صورت پرستش و کرنش در برابر خداوند تجلی می کند. شناخت
و معرفت به این واقعیت که خداوند تنها شایسته پرستش است و شریک و همتایی برای او
نیست آشکارترین واقعیت و بزرگ ترین حق ادا شده از سوی انسان است و انکار و سرپیچی
از آن، نادیده گرفتن بدیهی ترین واقعیت و آشکارترین ناسپاسی و دوری از حق است.

وظیفه شناسی و حق مداری انسان او را شایسته بهره مندی از لطف و عنایت ویژه خداوند
می سازد. به طوری که کار دنیا و آخرت او در مسیر راستی و درستی از سوی خداوند ساخته
و پرداخته می شود.

 امام سجاد(علیه السلام) به درستی تأکید می فرماید: همه برکات در سایه سار عبادت
خدا همراه با اخلاص فراهم می شود. عبادتی که از هر گونه خود نمایی و دورویی به دور
باشد. و تنها انگیزه آن پاکی و یکتایی باشد. اگر موفقیتی به دست آورد آن را لطف خدا
بداند و از منت بر دیگران و خود برتر بینی دور بماند.

به فرموده امیرالمومنین(علیه السلام): « ما رایت شیئا الا و رایت الله قبله و
بعده و معه »؛ «هیچ چیزی را نمی بینم مگر آن که قبل از آن و پس از آن و همراه آن
خدای را می بینم» [58]

به صحرا بنگرم، صحرا تو بینم               به دریا بنگرم، دریا تو بینم

به هر جا بنگرم، کوه در و دشت           نشان از قامت رعنا، تو بینم

 

ب. حق خود

 متن و ترجمه

«أَمَّا حَقُّ نَفْسِکَ عَلَیْکَ فَأَنْ تَسْتَوْفِیها فِی طَاعَةِ اللَّهِ».

 حق خودت بر تو آن است که هستی ات را در راه اطاعت خدای عزّوجلّ به کار بری.

شرح

شایستگی انسان برای کسب مقام «خلافت الهی» و بهره مندی او از «تسخیر آسمان ها و
زمین» و ویژگی های برجسته ای که انسان را به عنوان «نیکوترین آفریده خداوند» جایگاه
بخشنده است، همه نشانه «کرامت انسان» است.

در برابر کرامت انسان، فرشتگان سر تعظیم فرود آورده و همه موجودات کمر خدمت گزاری
بسته اند. از این رو شناختن کرامت نفس انسانی و راه های حفظ و تقویت آن مهمترین
وظیفه هر انسان است تا از این رهگذر خود را به جایگاه رفیعی که خداوند در قاموس
هستی برای او مقرر کرده، برساند و در کشاکش داد و ستدهای زندگی، خود را به بهایی
ناچیز سودا نکند و تن به خواری و فرومایگی ندهد و این همه جز با اطاعت خدا فراهم
نمی شود زیرا خدا سرچشمه همه خوبی هاست و هرگونه زشتی و آلودگی یا از سستی و آلودگی
خودمان است و یا از ستم و کوتاهی دیگران است. بنابر این تنها با اطاعت از خدا و
اولیای خدا می توان با اطمینان به حق خود رسید. از این رو اطاعت از خدا حق ماست نه
نیاز خدا به اطاعت و فرمان بری ما!!

ج. حق زبان

 متن و ترجمه

«أَمَّا حَقُّ اللِّسَانِ فَإِکْرَامُهُ عَنِ الْخَنَا وَ تَعْوِیدُهُ عَلَى
الْخَیْرِ وَ حَمْلُهُ عَلَى الْأَدَبِ…».

حق زبانت آن است که حرمتش را نگاه داری، ناسزا نگویی و عادتش دهی به نیکی و رها
کردن سخنان زیادی و بی‌فایده، و خوبی به مردمان و خوش‌سخنی در بین آنها.

شرح

زبان مهم ترین عضو بدن است که نهان آدمی را آشکار کرده و شخصیت باطنی او را نزد
دیگران نمایان می سازد، زیرا به وسیله زبان هر آنچه از افکار، روحیات و حالات که در
درون آدمی است، به دیگران معرفی و منتقل می شود و به همین جهت زبان را «ترجمان
دل»‌گفته اند.

زبان به همان میزان که وسیله ای سودمند برای ترویج حق، برقرار آرامش، جذب دیگران و
نشر معارف و… بوده و از این رهگذر آدمی را به سعادت رهنمون می سازد، به همان
اندازه می تواند عاملی در اشاعه باطل، ایجاد فتنه و تفرقه و… باشد و در آن صورت
انسان را به ورطه سقوط و هلاکت می کشاند. از همین رو یک نشانه از نیک سیرتی یا زشت
سیرتی انسان، نحوه بهره برداری از «زبان» است که نیک سیرتان با بهره مندی صحیحی از
زبان به فواید آن در دنیا و آخرت نایل می گردند ولی زشت سیرتان با سوء استفاده از
آن، زمینه بدبختی خود را در دنیا و آخرت فراهم می سازند.

خوش زبانی و استفاده از کلمات زیبا و مناسب قبل از آنکه نشانه احترام به دیگران
باشد، نشان دهنده وارستگی و حسن سلیقه نیک سیرتان است، چنان که از ویژگی های
بهشتیان، پاکیزگی سخنان آنان می باشد و خداوند در مورد آنان می فرماید:

«وَهُدُوا إِلَى الطَّیبِ مِنَ الْقَوْلِ» [59] ؛

«و به سوی سخنان پاکیزه هدایت می شوند» [60] .

بنابر آن چه گفته شد «زبان» به عنوان سخنگوی انسان و نشان دهنده شخصیت درونی و
داشته های علمی اوست و «حق» ان، این است که به زیباگویی در برابر زشت گویی تلاش
کنیم و به راست گویی در برابر دروغ گویی اقدام کنیم. و سخن خوب را با خوب سخن گفتن
آراسته کنیم.

 

د. حق گوش

متن و ترجمه

«أَمَّا حَقُّ السَّمْعِ فَتَنْزِیههُ عَنْ أَنْ تَجْعَلَهُ طَرِیقاً إِلَى
قَلْبِکَ»؛

«حق گوش آن است که آنچه گوش سپردن به آن روا نیست، پاک و منزه بداری».

شرح

«شنوایی» یکی از ابزارهای شناخت و یکی از نعمت های الهی برای درک حقایق و واقعیات
است.

نیک سیرتان گوش شنوا دارند و همواره آماده شنیدن و درک حقایق و پندگیری از وقایع
هستند. چنان که خداوند می فرماید:

«لِنَجْعَلَهَا لَکُمْ تَذْکِرَةً وَتَعِیها أُذُنٌ وَاعِیةٌ » [61] ؛
تا آن را وسیله تذکری برای شما قرار دهیم و گوش های شنوا آن را دریابند» [62]

نیک سیرتان برای رعایت احترام دیگران، به سخنان آنان گوش می دهند و حتی سخنان
مخالفان را نیز تحمل می کنند. اما تنها به سخنان خداوند ایمان می آورند و سخنان
مؤمنان را باور می کنند. اگرچه به خاطر اتلاف وقت و شنیدن سخنان بیهوده، رنجیده
خاطر می شوند. همچنان که در مورد پیامبر(صلی الله علیه وآله) می خوانیم:

«وَمِنْهُمُ الَّذِینَ یؤْذُونَ النَّبِی وَیقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ
خَیرٍ لَّکُمْ یؤْمِنُ بِاللّهِ وَیؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ وَرَحْمَةٌ لِّلَّذِینَ
آمَنُواْ مِنکُمْ» [63] ؛
«از آنها کسانی هستند که پیامبر را آزار می دهند و می گویند: او خوش باور است! بگو:
گوش خوبی برای شماست، به خدا ایمان دارد و سخن مؤمنان را باور می کند و برای کسانی
از شما که ایمان آورده اند، رحمتی است» [64] .

در اسلام آزادی اندیشه و بیان، محترم شمرده شده است و به کسانی که سخنان مختلف را
می شنوند و از بهترین آنها پیروی می کنند، بشارت داده شده است.

 در این مورد در قرآن مجید آمده است:

 «فَبَشِّرْ عِبَادِ. الَّذِینَ یسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» [65] ؛

«پس بندگان مرا بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها
پیروی می کنند».

بنابر آن چه گفته شد نعمت گوش و شنوایی بر انسان «حق» دارد و شنیده های بیهوده و
غیرمجاز ضایع کردن حق گوش است.

 

هـ. حق چشم

 متن و ترجمه

«اَمَّا حَقُّ بَصَرِکَ فَغَضُّهُ عَمَّا لَا یَحِلُّ لَک َ وَ تَرْکُ ابْتِذَالِهِ
إِلَّا لِمَوْضِعِ عِبْرَه…»؛

حق چشم آن است که از آنچه برای تو حلال نیست، بپوشانی‌اش و با آن، به دیدة عبرت
بنگری.

 شرح

چشم انسان علاوه بر اینکه همانند گوش او یکی از ابزارهای شناخت واقعیات و یکی از
راه های درک حقیقت است؛ نمادی از حالت های درونی آدمی و آشکارکننده باطن او نیز می
باشد؛ به گونه ای که وحشت و آرامش انسان و شادی و اندوه آدمی در چشم او نمایان می
شود.

نگاه به افراد صاحب مال و مقام و دیدن صحنه زندگی پر از رفاه آنان،‌ چه بسا در دل
انسان ایجاد حسرت می کند به همین علت خداوند خطاب به پیامبر(صلی الله علیه وآله) به
عنوان الگوی کامل برای بشریت، می فرماید:

«وَلَا تَمُدَّنَّ عَینَیکَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِّنْهُمْ
زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنیا لِنَفْتِنَهُمْ فِیه وَرِزْقُ رَبِّکَ خَیرٌ
وَأَبْقَى» [66] ؛

«و هرگز چشمان خود را به نعمت های مادی که به گروه هایی از آنها داده ایم، نینداز؛
اینها زودگذرهای زندگانی دنیاست، تا آنان را بیاموزیم؛ و روزی پروردگارت بهتر و
پایدارتر است» [67] .

بنابر آن چه گفته شد نعمت چشم و بینایی نیز بر انسان «حق» دارد و سزاوار است با
نگاه به شگفتی های آفرینش و دستاوردهای علمی و نگاه محبت آمیز به پدر و مادر و همسر
و فرزند و هر کس که نگاه او ما را به پاکی و آرامی می رساند حق چشم را بجا آوریم و
از نگاه های خیره سرانه و آلوده دور بمانیم.

 

و. حق شکم و زیرشکم!

متن و ترجمه

«أَمَّا حَقُّ بَطْنِکَ فَأَنْ لَا تَجْعَلَهُ وِعَاءً لِقَلِیلٍ مِنَ

الْحَرَامِ
وَ لَا لِکَثِیرٍ… وَ أَمَّا حَقُّ فَرْجِکَ فَحِفْظُهُ مِمَّا لَا یَحِلُّ لَکَ
وَ الِاسْتِعَانَةُ عَلَیه بِغَضِّ الْبَصَرِ»؛

 حق شکم تو آن است که ظرف خوردنیهای حرام قرارش ندهی… و حق شرمگاه تو آن است که
از زنا حفظ کنی و نگذاری به آن بنگرند.

شرح

باید دانست که تأمین خواسته های انسان، موجب لذت و آرامش او می شود، به همین علت
برخی از نعمت های بهشتی را بهره مندی از «شهوت ها» تشکیل می دهد. چنان که در قرآن
مجید می خوانیم:

«وَفِیها مَا تَشْتَهِیه الْأَنفُسُ وَتَلَذُّ الْأَعْینُ » [68] ؛

«و در آن

] بهشت [
آنچه دل ها می خواهند، و چشم ها از آن لذت می برند، موجود است».

در دنیا نیز پاسخ گویی به غرایز، علاوه بر لذت و آرامش، انگیزه ای برای تلاش و کوشش
می باشد. به گونه ای که، وجود غرایز در آدمی، همچون شعله های پرفروغی به زندگی او
گرمی می بخشد؛ چنان که علاقه و محبت به مال، انگیزه ای برای کار و فعالیت در آدمی
به وجود می آورد و مهر و علاقه به همسر و فرزند انگیزه او را برای تشکیل کانون گرم
خانواده و پذیرفتن مسئولیت های اجتماعی افزون می کند.

خداوند متعال تمام نعمت ها و زینت ها را در زمین و آسمان قرار داده است و میل و
محبت به نعمت ها و زیبایی ها را در نهاد آدمی قرار داده است تا انگیزه ای برای
ایجاد تحول در زندگانی بشر وجود داشته باشد و بهره مندی از لذت ها و زینت ها،
پیمودن فراز و نشیب های زندگانی را برای آدم، آسان می کند.

نیک سیرتان پاک دامن، در دنیا از زندگی سالم و همراه با عزت و پاکی بهره مند می
باشند. چنان که خداوند می فرماید:

«قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَیحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذَلِکَ
أَزْکَى لَهُمْ » [69] ؛
«به مؤمنان بگو: چشمان خود را

] از
نامحرم [
بپوشانند و پاکدامنی خودشان را حفظ کنند، این برای آنان پاکیزه تر است».

و در آخرت نیز از آمرزش و پاداش فراوان الهی، بهره مند می باشند. چنان که در قرآن
مجید می خوانیم:

«… وَالْحَافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَ… أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَةً
وَأَجْرًا عَظِیمًا » [70] ؛

«و مردان و زنان پاکدامن و… خداوند برای همه آنان آمرزش و پاداش بزرگی فراهم
ساخته است».

اما زشت سیرتان هوس باز با ناکامی و پشیمانی از دنیا می روند زیرا خواسته های
نفسانی آنان نامحدود است و شرایط و امکانات محدود می باشد و همچنین توانایی جسم
آنان نیز رو به اضمحلال است. در نتیجه هنگام فرارسیدن مرگ، با ناکامی و پشیمانی چشم
از این جهان فرو می بندد؛ چنان که در قرآن مجید به آن اشاره شده است:

« وَحِیلَ
بَینَهُمْ وَبَینَ مَا یشْتَهُونَ کَمَا فُعِلَ بِأَشْیاعِهِم مِّن قَبْلُ » [71] ؛

«میان آنان و خواسته هایشان جدایی افکنده شد، همان گونه که در گذشته با امثال آنان
عمل شد» [72] .

و سزای فساد و گمراهی آنها در دنیا، رسوایی و تباهی است و در آخرت عذاب جهنم می
باشد.

ز. حق نماز

 متن و ترجمه

«حَقُّ الصَّلَاةِ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّهَا وِفَادَةٌ إِلَى اللَّهِ وَ أَنَّکَ
قَائِمٌ بِهَا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ فَإِذَا عَلِمْتَ ذَلِکَ کُنْتَ خَلِیقاً أَنْ
تَقُومَ فِیها مَقَامَ الذَّلِیلِ الرَّاغِبِ الرَّاهِبِ الْخَائِفِ الرَّاجِی
الْمِسْکِینِ الْمُتَضَرِّعِ الْمُعَظِّمِ مَنْ قَامَ بَیْنَ یَدَیه بِالسُّکُونِ
وَ الْإِطْرَاقِ وَ خُشُوعِ الْأَطْرَافِ وَ لِینِ الْجَنَاحِ وَ حُسْنِ
الْمُنَاجَاةِ لَهُ فِی نَفْسِهِ…»؛

حق نماز آن است که بدانی نماز وارد شدن بر خدای عزوجل است و تو در حال نماز، در
برابر خدای عزوجل ایستاده‌ای. چون این را دانستی، همچون بنده‌ای خوار و بی‌مقدار و
مشتاق و نگران و امیدوار و ترسان و بیچاره و زار به نماز می‌ایستی که خدایی را که
در برابرش قرار گرفته با آرامش و وقار بزرگ می‌دارد. پس با دل و جان به نماز روی
می‌کنی و آن را به شکلی درست و با تمام احکام و حقوقش به جای می‌آوری.

شرح

با تجربه و مشاهدات فراوان، به درستی می توان گفت؛ هر چه انسان بزرگوارتر باشد
متانت، ادب و فروتنی او فزون تر می باشد. و رعایت حق و پایبندی به وظایف در او
نمایان تر است. در حالی که سرکشی و برتری جویی آدمی را به پایمالی حقوق دیگران و
ناسپاسی در برابر خوبان می کشاند.

نماز در مرحله اول، نهادینه کردن ادب حضور و سپاس گزاری در برابر خداوندی است که
آفریننده و پروردگار جهان هستی و ارزانی بخش نعمت ها و مالک روز جزا و هدایت گر
انسان ها بر راه راست و به دور از کچی و گژی و گمراهی است.

رعایت حق نماز با کرنش و فروتنی، آدمی را از هر گونه پلیدی و فرومایگی به دور می
دارد. زیرا فروتنی در برابر خداوندی که آفریینده و سرچشمه خوبی هاست، سربلندی در
برابر ذلت طاغوت ها و خواری زشتی ها را به ارمغان می آورد.

با رعایت حق نماز، فرمان برداری از خدا در مسیر راستی ها و درستی ها تجلی می یابد و
انسان از فرمانبری وسوسه های شیطان در مسیر خطا و گناه نجات می یابد.

بنا بر آن چه گفته شد کرنش در نماز، تعظیم در برابر همه خوب و خوبی هاست و زمینه
مناسب برای دستیابی به نقطه اوج عزت ها و افتخارات است.

چنان که در دعا می خوانیم: «الهی کفی بی عزا ان اکون لک عبدا و کفی بی فخرا ان
تکون لی ربا» [73] ؛
«خدایا برای سربلندی و عزت من همین بس که بنده تو باشم و برای افتخار و شوکت من
همین بس که تو پروردگار من باشی».

الهی چون گویی بنده من             از عرش بگذرد خنده من

 

ح. حق پدر و مادر

متن و ترجمه

«حَقُّ أَبِیکَ فَتَعْلَمُ أَنَّهُ أَصْلُکَ وَ أَنَّکَ فَرْعُهُ وَ أَنَّکَ
لَوْلَاهُ لَمْ تَکُنْ…»؛

حق پدرت آن است که بدانی او اصل و ریشة تو است و اینکه اگر او نبود، تو هم نبودی ».

 شرح

«پدر و مادر» درخت سبز نظام خلقت می باشند که «فرزندان» میوه های شاداب آن می باشند
و زمین پربرکتی هستند که مهد پرمهر آنان، زمینه ساز پرورش نسل آدمیان می باشد و
آغوش گرم آنان بستر مناسبی برای شکوفایی استعداد فرزندان می باشد. به همین دلیل در
قرآن مجید، حدود 19بار از احسان و نیکی به پدر و مادر سخن به میان آمده است و اهمیت
آن تا به آنجاست که پس از توحید و پرستش پروردگار، نیکی به پدر و مادر از مهمترین
سفارشات خداوند متعال است و شکرگزاری از پدر و مادر در کنار شکرگزاری از خداوند
متعال یاد شده است:

« أَنِ
اشْکُرْ لِی وَلِوَالِدَیکَ إِلَی الْمَصِیرُ » [74] ؛

«برای من و برای پدر و مادرت شکر بجا آور که بازگشت

] همه
شما [
به سوی من است».

لزوم نیکی به پدر و مادر در نهاد تمامی آدمیان نهفته است و احسان به پدر و مادر
پاسخی هر چند ناچیز در برابر زحمت های طاقت فرسای پدر و مادر از زمان قبل از تولد
تا هنگام رشد و بلوغ و پس از آن است، همچنان که قرآن مجید می فرماید:

« وَ
وَصَّینَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَیه إِحْسَانًا حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهًا
وَوَضَعَتْهُ کُرْهًا وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا حَتَّى إِذَا
بَلَغَ أَشُدَّهُ » [75] ؛

«ما به انسان سفارش کردیم که به پدر و مادرش نیکی کند، مادرش او را همراه با
ناراحتی و سختی، بار می کشد و با ناراحتی او را وانهاده است و دوران حمل و از شیر
گرفتنش سی ماه است تا زمانی که به کمال قدرت و رشد برسد».

داشتن رفتار شایسته و پسندیده با دیگران مورد ستایش، نشانه  کرامت و ادب آدمی است؛
اما در مورد پدر و مادر، دارای اهمیت ویژه می باشد و باید با مهربانی و دلسوزی
بیشتری انجام پذیرد، به گونه ای که نگاه ما به آنان باید با چشمی پر از رحمت و محبت
باشد، سخن ما با آنان با زبانی سرشار از لطافت و ادب و رفتار ما با آنان باید،
سراسر خضوع و تواضع باشد.

خداوند در این مورد می فرماید:

« وَاخْفِضْ
لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ » [76] ؛

«و بال های تواضع خویش را از محبت و لطف، در برابر آنان فرود آر».

نیکی و رسیدگی مادی فرزندان به پدر و مادر، نشانه قدرشناسی آنان است و بازتاب خدمات
پدر و مادر در دوران کودکی فرزندان می باشد.

در مورد چگونگی احسان و انفاق به پدر و مادر، دو نکته مهم قابل توجه است:

نخست: آنکه فرزندان، قبل از درخواست پدر و مادر، نیازهای آنان را برآورده کنند تا
احترام آنان به طور کامل حفظ شود.

دوم. آنکه همان گونه که پدر و مادر، در آغوش خود فرزندان را پرورش دادند و به طور
مستقیم عهده دار تربیت و رشد و نظات کودکان بودند، فرزندان نیز شایسته است از نزدیک
و به دست خود، عهده دار احسان و انفاق به پدر و مادر باشند [77] .
چنانچه خداوند با تعبیری گویا و بدون قید و شرط می فرماید:

« وَبِالْوَالِدَینِ
إِحْسَانًا » [78] ؛

«و به پدر و مادر نیکی کنید» [79] .

«دعا»‌ نقطه اوج رازگویی و نیازخواهی آدمی با خداست و آشکارکننده احساسات درونی و
درخواست های باطنی در قالب کلمات است و در این میان، دعای فرزند برای پدر و مادر
نشان دهنده محبت قلبی و زنده بودن یاد آنان در دل فرزندان است و قدرشناسی و وفاداری
فرزندان نسبت به پدر و مادر در زمان حیات و پس از مرگ آنها می باشد، چنان که خداوند
فرموده است:

« وَقُل
رَّبِّ ارْحَمْهُمَا کَمَا

رَبَّیانِی
صَغِیرًا » [80] ؛

«بگو: پروردگارا! همان گونه که آنها مرا در کودکی تربیت کردند، مشمول رحمتشان قرار
ده».

ط. حق همسر

متن و ترجمه

«وَ أَمَّا حَقُّ رَعِیَّتِکَ بِمِلْکِ النِّکَاحِ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّ اللَّهَ
جَعَلَهَا سَکَناً وَ مُسْتَرَاحاً وَ أُنْساً وَ وَاقِیَةً … وَ وَجَبَ أَنْ
یُحْسِنَ صُحْبَةَ نِعْمَةِ اللَّهِ وَ یُکْرِمَهَا وَ یَرْفَقَ بِهَا…»؛

حق همسر آن است که بدانی خدای عزوجل او را برای تو مایة‌ آرامش و انس قرار داده. پس
بدان که این سکونت و انس نعمتی از سوی خداوند در حق تو است. پس همسرت را گرامی بدار
و با او مدارا کن .

 شرح

ازدواج و گزینش همسر موجب آرامش انسان می شود زیرا تنها راه صحیح پاسخ گویی به
نیازهای عاطفی و غریزی و تأمین و تقسیم کار و امور زندگی است. لکن آنچه مهم است آن
است که در انتخاب همسر دچار اشتباه نشویم و افراد ناشایست را به همسری نگیریم و پس
از تشکیل خانواده هم بتوانیم اساس آن را حفظ کرده و مانع از هم پاشیدگی خانواده
شویم. بنابراین شناخت معیارهای انتخاب همسر، عوامل استحکام خانواده و علل گسیختگی
نظام خانواده برای تشکیل و تأسیس یک زندگی موفق و سالم لازم است.

نیک سیرتان در پرتو ازدواج پیمان محبت و وفاداری با یکدیگر می بندند و با آغاز
زندگی مشترک، پیوندی براساس پاکی و سلامتی پی ریزی می کنند، ولی آنچه تداوم زندگی
مشترک را به خطر می اندازد و آینده فرزندان را در پرده ابهام و تردید قرار می دهد،
آلودگی و ناپاکی همسران قبل و بعد از ازدواج می باشد. به همین دلیل در قرآن مجید
درباره شرایط ازدواج فرموده است:

« مُحْصَنَاتٍ
غَیرَ مُسَافِحَاتٍ وَلاَ مُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ » [81] ؛

«به شرط آنکه پاکدامن باشند نه به طور آشکار مرتکب زنا شوند و نه دوست پنهانی
بگیرند».

رفتار شایسته با مردم، نشانه پاک سیرتی آدمی و رعایت حقوق انسانی می باشد؛ در این
میان نیکی به همسر، شادابی و طراوت ویژه ای به زندگی آدمی می بخشد و شبانه روز
انسان را توأم با آرامش و توانمندی می سازد، چنان که بازتاب آن در رفتار نیکوی
فرزندان نسبت به پدر و مادر، بسیار نمایان می شود و از مهم ترین عوامل استحکام نظام
خانواده به شمار می آید و آسایش جامعه را به دنبال دارد. به همین دلیل خداوند
فرموده است:

« وَعَاشِرُوهُنَّ
بِالْمَعْرُوفِ » [82] ؛

«و با آنان، به طور شایسته رفتار کنید».

و چون جدایی ها و فروپاشی نظام خانواده، زیان های جبران ناپذیری برای جامعه و آینده
فرزندان دارد، در قرآن مجید نوید داده شده است که تحمل ناخشنودی ها، زمینه ای برای
نزول خیر و برکت فراوان از سوی خداوند می باشد:

« فَإِن
کَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسَى أَن تَکْرَهُواْ شَیئًا وَیجْعَلَ اللّهُ فِیه خَیرًا
کَثِیرًا » [83] ؛

«و اگر از آنها

] همسرانتان [
ناخشنود شدید،

] فوراً
تصمیم به خدایی نگیرید [
چه بسا چیزی خوشایند شما نباشد و خداوند خیر فراوانی در آن قرار می دهد» [84] .

 

ی. حق فرزند

 متن و ترجمه

«حَقُّ وَلَدِکَ فَتَعْلَمُ أَنَّهُ مِنْکَ وَ مُضَافٌ إِلَیْکَ فِی عَاجِلِ
الدُّنْیَا بِخَیْرِهِ وَ شَرِّهِ وَ أَنَّکَ مَسْئُولٌ عَمَّا وُلِّیتَهُ مِنْ
حُسْنِ الْأَدَبِ وَ الدَّلَالَةِ عَلَى رَبِّهِ وَ الْمَعُونَةِ لَهُ عَلَى
طَاعَتِهِ فِیکَ…»؛

«حق فرزندت آن است که بدانی او از تو است و با همه بدی ها و خوبی هایش، در این دنیا
به تو وابسته است و در سرپرستی‌اش، مسئول خوب تربیت کردن و هدایتش به سوی پروردگار
و یاری‌اش در راه اطاعت خدا هستی ».

شرح

بهره مندی از نعمت فرزند، خواسته فطری تمامی پدران و مادران می باشد [85]
و این خواسته نهفته شده در نهاد آدمی و حتی دیگر جانداران، فراتر از رفع نیازهای
مادی و سودجویی های زودگذر دنیوی است.

آرزوی تمامی نیک سیرتان و پدر و مادران دوراندیش، داشتن فرزند شایسته می باشد، چنان
که در قرآن مجید از زبان حضرت زکریا(علیه السلام) می خوانیم:

« رَبِّ
هَبْ لِی مِن لَّدُنْکَ ذُرِّیةً طَیبَةً إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعَاء » [86] ؛

«پروردگارا از جانب خود، فرزندی پاک به من عطا فرما که تو شنوای دعا هستی».

از این آیه شریفه به خوبی آشکار است که فرزند نیک و پاک، نعمت و موهبتی از سوی
خداوند برای پدر و مادر می باشد و نیکوکاری فرزند، نام و یاد پدر و مادر را به نیکی
زنده نگه می دارد و سعادت و روشنی چشم را در دنیا و آخرت، برای پدر و مادر به
ارمغان می آورند. به همین علت دعای نیک سیرتان آن است که:

« رَبَّنَا
هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّیاتِنَا قُرَّةَ أَعْینٍ وَاجْعَلْنَا
لِلْمُتَّقِینَ إِمَامًا » [87] ؛

«پروردگارا همسران و فرزندان ما را مایه روشنی چشم و ما را پیشوای پرهیزگاران قرار
ده».

اما باید دانست که نیکی فرزند و نیکوکاری او، بدون رنج و زحمت به دست نمی آید و این
از وظایف والدین است که فرزند را شایسته تربیت کنند.

 

 

[1] .
در این فصل از کتاب ارزشمند جهادامام سجاد(علیه السلام) اثر علامه سید محمد
رضا جلالی بیشترین بهره برده شد.

[2] .
سبأ، آیه 18؛ در میان آنها و شهر هایی که پرنعمت قرار دادیم باز قریه های
نزدیک به هم قرار دادیم و منزل هایی برابر معین کردیم. در آن راه ها ایمن
از گزند شب و روزها حرکت کنید.

[3] .
طلاق، 8؛ چه بسا قریه هایی که از فرمان خدا و پیامبر سرباز زدند.

[4] .
کهف، آیه 59؛ آن قریه ها را هلاک کردیم.

[5]
یوسف، آیه 82؛ از آن شهری که در آن
بودیم و از کاروانی که همراهش آمدیم بپرس.

[6] .
ابن شهر آشوب، پیشین، ص 42.

[7] .
خوارزمی، پیشین، ج2، ص 76-77.

[8] .
ابن شبه حرانی، تحف العقول، ص 284.

[9] .
ابن طاووس، لهوف فی قتل الطفوف، ص 102-103.

[10] .
ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج41، ص 365.

[11] .
طبرسی، پیشین، ص 317.

[12] .
صحیفه سجادیه، دعای 48، ص 351.

[13] .
صدوق، کمال الدین وتمام النعمة، ص 324.

[14] .
طوسی، رجال الطوسی، ص 81- 102.

[15] .
ر.ک: رنجبر، نقش امام سجاد(علیه السلام) در رهبری شیعه، ص 200.

[16] .
طوسی، اختیار معرفه الرجال، ج2، ص 458.

[17] .
محمد جعفری، سید حسین، تشیع در مسیر تاریخ، ص 277- 278.

[18] .
همان، ص 280.

[19] .
طوسی، پیشین، ج1، ص 339.

[20] .
مرتضی عاملی، سید جعفر، دراسات و بحوث فی التاریخ الاسلام، ج1، ص 84-85.

[21] .
تستری، اسدالله، کشف القتاع عن وجه حجیة الاجماع، ص 67.

[22] .
مرتضی عاملی، پیشین، همان.

[23] .
همان.ص 81.

[24] .
همان، به نقل از الزهد الرقائق، ابن مبارک، ص 61.

[25] .
وقتی که امت به جبر اعتقاد پیدا کنند، معنایش آن است که هرچه بر سر آنها می
آید، از سوی خداوند و با اجازه اوست؛ به عنوان مثال، آنچه را که خلیفه بدان
اقدام می کند از قبیل ظلم، استبداد، ستم، کشتار، چپاول و تصرف های ناروا از
سوی خداست – در حالی که خداوند بالاتر از چنین پنداری است – و در این صورت
امت در برابر ستمگر و ستم هایش تسلیم می شود و برای رهایی از حکومت و دفع
ظلم، کوششی نمی کنند زیرا اگر چنین کنند، با اراده و مشیت خدا مخالفت کرده
اند. چرا که خلیفه، امیر، حاکم و فرمانروا تنها اراده خدا را به اجرا در می
آورند و نماینده خدا در میان بندگان او هستند! بنابراین چگونه می توان از
چنین امتی انتظار داشت که در برابر فرمانروای ستمگر و ستم ها و تجاوز ها
بایستد؟(رسائل العدل و التوحید، 85-86).

[26] .
قاضی عبد الجبار در کتاب المغنی فی ابواب العدل و التوحید می گوید:
«معاویه به روشنی بیان کرد که آنچه که او انجام می دهد بر طبق فرمان خدا و
از آفرینش های اوست. هدفش از این سخن، این بود که آن را برای کارهایی که می
کند، بهانه قرار دهد و چنین وانمود سازد که وی در این کارها راه درستی را
می رود و این خداوند است که او را پیشوا قرار داده و حکومت را به دست او
سپرده است. او این عقیده را در میان فرمانروایان بنی امیه منتشر
ساخت».(رسائل العدل و التوحید، 42-46).

[27] .
الاحتجاج، احتجاج امیرالمؤمین، ص 208.

[28] .
المنیة و الامل، 86.

[29] .
الاحتجاج، 311.

[30] .
صدوق، توحید، 366.

[31] .
کشف الغمة، ج3، ص89؛ صدوق، امالی، ص487.

[32]
«ارجاء» بدین معناست که اگر کسی به خدا ایمان بیاورد و آن گاه مرتکب گناهی
شود که موجب کفر باشد، نمی توان حکم کافر بود او را صادر کرد، بلکه باید
حکم او را به خدا واگذارد و تا روز قیامت به تأخیر انداخت و گناهان و اصول
سیاسی هرچه باشد، مسلمان را از مؤمن بودن بیرون نمی کند و مانع ورود او به
بهشت نمی شود.

[33] .
ابن حزم، الفضل، ج4، ص304.

[34] .
ضحی الاسلام، ج3، ص324.

[35] .
الاعتبار و سلوة العارفین، ص 141.

[36] .
الاعتبار و سلوة العارفین، ص 141.

[37] .
ایام العرب فی الاسلام، ص 430.

[38] .
احمد امین، ضحی الاسلام، ج3، ص 247.

[39] .
طوسی، اختیار المعرفة الرجال، ج1، ص 336.

[40] .
ابن سعد، همان، ج5، ص 165.

[41] .
اربلی، همان، ص 293.

[42] .
طبرسی، پیشین، ص 316-317.

[43] .
تفسیر البرهان، ج 3، ص 156.

[44] .
اصول الکافی، ج2، ص 609.

[45] .
الکافی، ج 2، ص 602 ؛ بحارالانوار، ج 46، ص 107.

[46] .
الکافی، ج 2، ص 616 ؛  بحارالانوار، ج 46، ص 70.

[47] .
رجال الکشی، ص 117، ش 187.

[48] .
ابن اثیر، اسدالغابة، ج 2، ص 472.

[49] .
تهذیب الاحکام، ج 7، ص 305.

[50] .
المجدی فی الانساب، ص 92.

[51] .
الکافی، ج 3، ص 234، ح 4؛ بحارالانوار، ج 46، ص 142.

[52] .
تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 74-75.

[53]
تحف العقول، ترجمه پرویز اتابکی (رهاورد خرد)، ص 283 – 289.

. [54]
رهبر معظم انقلاب ضمن اشاره به مترادف
بودن سبک زندگی و عقل معاش، می فرماید: « عقل
معاش، فقط به معناى پول

در
آوردن و پول خرج کردن نیست، که چگونه پول در بیاوریم، چگونه پول خرج کنیم؛
نه،

همه‌ى این عرصه‌ى وسیعى که گفته شد، جزو عقل معاش است. در کتب حدیثىِ اصیل
و مهم ما

ابوابى وجود دارد به نام «کتاب‌العشرة»؛ آن کتاب‌العشرة درباره‌ى همین
چیزهاست. در

خود قرآن کریم آیات فراوانى وجود دارد که ناظر به این
چیزهاست». در اجتماع جوانان خراسان شمالی، مهر 1391.

. [55]
تحف العقول، ص 255.

[56] .
الخصال، شیخ صدوق، ص564.

[57]
[شوری: 41]

[58]
سبزواری، مواهب الرحمان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص: 247.

[59]
حج، آیه 24.

[60]
ر.ک: المیزان،‌ج 14، ص 362.

[61] .
حاقه، آیه 12.

[62] .
در این باره آیه 37 از سوره «ق» نیز قابل استفاده است.

[63] .
توبه، آیه 61.

[64] .
ر.ک: المیزان، ‌ج 9، ص 324 و 325. در این باره رجوع کنید به آیه 186، سوره
آل عمران.

[65] .
زمر، آیات 17 و 18.

[66] .
طه، ‌آیه 131.

[67] .
ر.ک: طباطبایی، المیزان، ج 14، ص 237.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد