به خانــــدان کرامت حَسَن تک و تنهـــاست به هر حُسن که جویی عیــــار او والاست
چو فضل و حُسن بخواهی تو در حَسَن میجو به حُسنِ او و مـــلاحت، اگر نه یا امّا است(1)
کجـــا توان به نشان گفت عبـــــادت حسنی به گاه بنــــدگی حق حقیقتــــاً شیــداست
به جنگ در صف دشمن تکآوری میکـرد کنــــار باب گــــرامش دلاوری یکتــاست
عبادت حَسَن و عشــق و حال او به سجــود کجا کس بکند وصف، او تجسم تقـوا است
به گــاه امر خــلایق مدیـــر بود و مــــدبّر صلاح جامعه بهرش بزرگتـــــرین مبنا است
بجنگ داشت رشادت، بهصلح داشت مناعت به کیدِ خصم ذکاوت، فطــانتش غوغاست
به ناگزیر بر او صلح چون بشــــد تحمیـــل شرایطی بنوشتش که بس خوش و اعـلاست
چنان محـــکم و با قیـــد او نوشت پیمـــان که تا ابد نه خطـــایی در آن سند پیــداست
حَسَن بگو که حَسَن در جمــال و در رفتـار به عـزتی که به اسلام داد محشــرکبرا است
کرامتش به مَثَل شهـــره گشت در تـــاریخ ز بس سفره بگسترد و خـوان(2) ز او برپا است
معــــاویه ز خبـــاثت علیــــه او تبلیـــــغ بسی نمود، عـدو بیحیــــا و بی پــــروااست:
که او نه مرد مبــــارز که اوست سازشکـار که او هماره به عیش و همـــــاره با زنهاست
فریفت جمــــله سران را ز لشــــکر حسنی به پول یا که به منصب، عدوی او رســواست
حسین همچو حَسَن هم حَسَن همچو حسیـن که هر دو سرور آزادگـــان هر دو ســراست
حَســَـن یکّه امام همـــــام مظلـــــوم است شجاعتش ز حسین کم مدان که امر خطاست
بزن به دامن لطفش «رضا» تو چنـــگ مدام که ظـلّ مرحمتش ظــلّ شــــاخه طوبـا است
1 – اما و اگر نیست
2 – سفره