۱۳۹۴/۰۳/۰۹
–
۲۳۰ بازدید
اولین عامل فطرت خداجویی که همان گرایش به پرستش و معنویت است. این عامل بستری درونی در همه انسان ها ایجاد کرده و ایشان را به سمت معناگرایی و امور باطنی می کشد. اگرچه تعریفی که مکاتب مختلف از این بخش وجود انسان دارند یکسان نیست اما همگی اصل این گرایش و میل را در انسان پذیرفته اند.
اولین عامل فطرت خداجویی که همان گرایش به پرستش و معنویت است. این عامل بستری درونی در همه انسان ها ایجاد کرده و ایشان را به سمت معناگرایی و امور باطنی می کشد. اگرچه تعریفی که مکاتب مختلف از این بخش وجود انسان دارند یکسان نیست اما همگی اصل این گرایش و میل را در انسان پذیرفته اند. به هر روی آن چه مهم است وجود چنین گرایش مشترکی است که در همه انسان ها وجود دارد.
دومین عامل اقتضائات زندگی ماشینی است. دنیای امروز شاهد بالا رفتن آمار افرادی است که دچار استرس، اختلال روانی و روانپریشیاند. از نگاه روان شناسی وجود «بحران» در بعد روح و روان مشخصههایی دارد و فقط به بعضی از این عوارض، بحران اطلاق شده است؛ اما باید اذعان کرد که تنشهای بهظاهر سطحی از آنجا که به عدم تعادل روحی دامن میزنند، فرساینده و آزار دهندهاند و اگر در مراحل ابتدایی به آنها بحران اطلاق نشود، بیشک میتوانند بستر شکنندگی روان (بحران روانی) را فراهم کنند. همین رنجشهای درونی و ناملایمات روانی است که یکی از علل پیدایش معنویتهای جدید است. فشارهای زندگی ماشینی چنان شکننده است که بعضی از محققان ادیان جدید گفتهاند:
امروزه مشکل میتوان انسانی را درحال قدم زدن در خیابانهای نیویورک مشاهده کرد که تحت تاثیر داروهای روان گردان نباشد.[1][1]
این عامل نه بستر و زمینه، که «علّت» پیدایش بسیاری از جنبشهای معنوی جدید است. جالب اینکه امروزه شمار بسیاری از کسانی که حامل یک پیام معنوی و صاحب مسلکی عرفانیاند، افرادی هستند که دورهای از بحران را پشت سر گذاشتهاند و به مدد دستهای از عوامل توانستهاند «برونرفتِ از بحران» را تجربۀ کنند. تجربه موفق ایشان در فرار از بحران یا احیاناً فرو نشاندن و مهار بحران، باعث شده که «عوامل برونرفت» را به جای معنویت و گاهی با نام عرفان مطرح و تبلیغ کنند.
بعضی از محققان برجستهی جنبشهای معنوی جدید از جمله استارک و بین بریج، سردمداران مکاتب معنوی جدید را افرادی با استعداد ویژه و نبوغ خاص میدانند که توانستهاند تجربۀ شخصی و داستان نجات خود را نظاممند سازند و آن را به صورت مکتب عرضه کنند.
این افراد هنگام پشت سرگذاشتن یک دوره بیماری، بسیار خلّاق و نوآورند و میتوانند جبران کنندهها و افکار مذهبی کاملاً نوینی را ایجاد کنند. آنها پس از بهبودی و پیداکردن وضعیت بهنجار قادر خواهند بود افکاری را که در دورۀ بیماریشان به دست آوردند به گوش دیگران برسانند و آن را به صورت یک سازمان نوپدید تجسّم بخشند.[2][2]
بررسیهای میدانی در غرب حاکی از آن است که فشارهای شکنندۀ زندگی ماشینی، تشدید بیماریهای روانی، انزوا و بیاعتمادی از یک سو و دسترسی نداشتن به معنویت ناب و عرفان حقیقی از دیگر سو، در شکلگیری معنویتهای نوپدید سهم جدّی داشته است.
ملکم همیلتون متخصّص جامعهشناسی دین و یکی از پرکارترین پژوهشگران عرصۀ ادیان جدید، این واقعیت را در مورد غرب به خصوص کشور ایالات متحده صادق میداند و معتقد است که بههمریختگی و تلخی روابط شخصی، اعتیاد به مواد مخدر، بیماریهای روانی، انزوا، بیاعتمادی و تنهایی باعث خلق گروه های تازه ای شده و فرقههای جدید از این اوضاع بیمارگونه بیشترین بهره را بردند[3][3].