خانه » همه » مذهبی » یزید با چه انگیزه‌ای اسرای اهل‌بیت(ع)‌ را از شام به مدینه برگرداند و در طول مسیر برگشت چه اتفاقاتی رخ داد؟

یزید با چه انگیزه‌ای اسرای اهل‌بیت(ع)‌ را از شام به مدینه برگرداند و در طول مسیر برگشت چه اتفاقاتی رخ داد؟

پاسخ اجمالی

بعد از شهادت امام حسین(ع)، اهل‌بیت ایشان به اسارت در آمده و سپاه دشمن، آنان را همراه سر مطهر حضرتشان[1] و سرهای دیگر شهدا به سمت کوفه و عبیدالله بن زیاد[2] و سپس شام و یزید بن معاویه حرکت دادند. در طول اقامت اسیران در شام، ابتدا آنان با وضعیت دشواری روبرو بودند، اما با روشنگری‌های امام سجاد(ع) و حضرت زینب(س) و آگاهی مردم از عمق فاجعه، به تدریج ورق به نفع اهل‌بیت(ع) برگشت و یزید مجبور شد تا برای کسب وجهه، خود را از دست‌داشتن در جنایت فاجعه‌بار کربلا تبرئه کند و در همین راستا شرایط زندگی اسیران را بهبود داده و زمینه آزادی آنها را فراهم کند.

این موضوع از متواترات تاریخی است که وضعیت اسرا در برگشت از شام به مدینه، بسیار بهتر و آزادانه‌تر از وضعیتشان هنگام انتقال از کربلا به کوفه و از آن‌جا به شام بود، اما برخی مورخان نیز در گزارش این ماجرا مبالغه کرده تا جایی که برخی را به این گمان اشتباه انداخته‌اند که گویا اعطای این امتیازات، ناشی از حسن نیت یزید بوده و نه تلاشی مذبوحانه جهت زدودن آثار منفی این جنایت و تضمین ادامه حکومت خاندان پلید بنی‌امیه!

در این زمینه باید گفت؛ اگرچه یزید برای حفظ حکومتش برخی امتیازات را برای اسرا در نظر گرفت، اما خون امام حسین(ع) و یارانش چیزی نبود که با پرداخت غرامت بتوان لکه‌ی ننگش ‌را از تن او زدود و او را از لعنت خدا و مؤمنان دور کرد.

به هر حال در این نوشتار به بررسی برخی گزارش‌های موجود در این زمینه می‌پردازیم.

شرایط دشوار اسیران در ابتدای اقامت در شام

در ابتدای ورود اسیران اهل‌ بیت(ع) به شام، یزید دستور داد تا آنها را در خرابه‌‌ی جای داده و اشخاصی که با زبان عربی آشنا نبودند را به عنوان نگهبان بر آنان بگمارند و شرایط را به اندازه‌ای برایشان دشوار کنند که اسرا به یکدیگر بگویند: او ما را در این خرابه قرار داده تا آن‌را بر سر ما خراب کرده و بدین وسیله ما را به قتل برساند![3]

خرابه‌ای که اسرا در آن سکونت داشتند، نه آنان را از گرما حفظ می‌کرد و نه از سرما و آن‌قدر آن‌جا ماندند تا صورت‌هاشان پوست انداخت! در این مدت، آنان همواره مشغول نوحه و گریستن بر امام حسین(ع) بودند.[4]

یزید برای تعیین سرنوشت اسیران از شامیان نظر خواست. برخی از آنها با تعبیرهای توهین‌آمیزی خواستار به شهادت‌رساندن تمام آنان شدند، اما نعمان بن بشیر او را از چنین جنایتی بازداشت و گفت: «ببین اگر پیامبر(ص) زنده بود، چه رفتاری با آنان انجام می‌داد. تو نیز همان رفتار را انجام بده»![5]

روزی امام سجاد(ع) از اقامت‌گاهش خارج شد و در بازارهای دمشق راه می‌رفت. فردی به نام منهال بن عمرو صابی در برابر ایشان قرار گرفت و عرضه داشت: ای فرزند پیامبر خدا(ص)! حال و روزتان چگونه است؟! امام(ع) فرمود: «مانند بنی‌‌اسرائیل در میان فرعونیان ! که پسرانشان را سر ‌بریدند و زنانشان را زنده ‌گذاشتند! ‌ای منهال! عرب بر عجم افتخار می‌کند که محمد(ص) از آنان است و قریش نیز به همین دلیل بر سایر عرب فخر می‌فروشد؛ و ما خاندان محمد، حقمان غصب شده، تحت ستم قرار گرفته‌ایم، در فشار و سختی هستیم، ما را کشتند و از خانه‌هایمان رانده و آواره نمودند. پس «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ» برای این همه مصیبت![6]

بهبود شرایط به دلیل فشار افکار عمومی

بعد از مدتی و بعد از آگاهی نسبی مردم شام به واقعیت ماجرا، یزید رویکرد خود را تغییر داد و در تلاش بود تا این جنایت را به گردن عبیدالله بن زیاد بیاندازد!

او یک سلسله اقدامات نمایشی را به راه انداخت. به عنوان نمونه در مجلسی با دیدن وضعیت اسیران، وانمود کرد که خود نیز آن قدر گریسته تا از حال رفته است! او در آن مجلس، مانع گریستن شامیان نیز نشد و سپس دستور داد تا به اسرا اجازه دهند تا به حمام رفته و خود را بشویند و برایشان سایبان و آشپزخانه‌ای بزنند و لباس در اختیارشان قرار داده و هدیه‌های فراوانی برایشان در نظر گرفته و زمینه را برای بازگشت آنان به مدینه را فراهم کنند.[7]

در گزارشی دیگر آمده است که یزید خطاب به امام سجاد(ع) گفت: سه درخواستی که وعده پذیرش آن‌را داده بودم مطرح کن! امام فرمود: خواسته‌ی اول من آن است که چهره‌ی سید و مولا و پدرم را نشانم دهی تا با دیدن او توشه برگیرم. دوم: آنچه از ما گرفته‌ شد، به ما برگردانده شود، و سوم: اگر تصمیم به کشتن من داری، کسی را همراه این زنان اسیر بفرست تا آنان را به حرم جدّشان، رسول خدا(ص) برساند.

یزید پاسخ داد: چهره‌ی پدرت را که هرگز نخواهی دید، ولی از کشتن شما درگذشتم؛لذا خودت همراه زنان اسیر به مدینه برخواهی گشت. به جای اموال به یغما رفته از شما نیز چند برابر آن‌را تاوان می‌دهم! امام(ع) فرمود: ما اموال تو را نمی‌خواهیم، ارزانی خودت باد! آنچه از ما تاراج رفته را به این دلیل خواسته بودم که در میان آنها لباس بافته‌شده توسط   فاطمه دختر پیامبر(س)  وجود داشت و نیز مقنعه و پیراهن و دست‌بند ایشان!

یزید دستور داد اموال یغما رفته را به اضافه‌ی دویست دینار دیگر به امام برگردانند، اما امام آن دویست دینار اضافه را میان فقرا پخش کرد.[8]

همچنین یزید دستور داد تا امام سجاد(ع) و زنان اسیر را در خانه‌ی مستقلی مستقر کنند و هرچه لازم دارند را به همراه ببرند. همچنین در اقدامی نمایشی اسرای اهل‌بیت(ع) را به خانه یزید برد و زنان خاندان معاویه نیز به پیشوازشان آمده و برای امام حسین(ع) نوحه و گریه کردند!

یزید هنگام غذاخوردن از امام سجاد(ع) دعوت می‌کرد تا نزد او آمده و با هم غذا بخورند! همچنین یزید با نفرین به ابن زیاد مدعی می‌شد که اگر خودش در کربلا بود هرگز نمی‌گذاشت که امام حسین(ع) به شهادت برسد، حتی اگر به قیمت کشته شدن فرزندان خودش نیز تمام می‌شد»![9]

بازگشت اسرا از شام

در نهایت یزید تصمیم به آزادسازی اسرا گرفت و آنان را به وطنشان برگرداند، اما در مورد کیفیت برگشت و این‌که چه کسانی هنگام حرکت اسرا به سمت مدینه همراه آنان بودند، گزارش‌های مختلفی وجود دارد:

  1. یزید زنان اسیر و امام سجاد(ع) را آماده کرده و آنان را به همراه گروهی از لشگریان به مدینه بازگرداند.[10]
  2. اسیران را به همراه نعمان بن بشیر و گروهی که با او بودند به وطنشان شهر مدینه برگرداند.[11]
  3. مردی را همراه سی سوار به همراه آنان فرستاد که پیشاپیش آنها حرکت کرده و کمی دورتر از آنها استراحت می‌کردند تا آن‌که آنان را به مدینه رساندند.[12]
  4. فردی را همراهشان فرستاد و به او سفارش کرد تا رفتار خوبی با اسرا داشته باشد. او نیز شب‏ها کاروان را در حالی‌که اسیران جلوتر حرکت می‌کردند، مراقب بود تا گم نشوند ولی هنگام استراحت، از آنان دور می‏شد، و خود و همراهانش دورادور مراقب آنان بودند تا اگر یکی از اسرا می‏خواست وضو بگیرد یا برای قضای حاجت برود، شرمگین نشود. او همواره از آنان می‌پرسید که چیزی لازم ندارند و تا زمانی که به مدینه رسیدند، همیشه به نیکی با آنان برخورد می‌کرد.»[13]
  5. فرستاده‏ای به مدینه گسیل داشت تا آن‌که شماری از دوست‌داران بنی‌هاشم و نیز شماری از موالیان ابوسفیان را نزد وی بیاورد و سپس باقیمانده اهل‌بیت را به همراه وسائلشان به همراه آنان به مدینه فرستاد.[14]

البته گزارش‌های یاد شده می‌تواند قابل جمع باشد.

همچنین در یکی از منابع کهن می‌خوانیم که هنگام خروج کاروان اسرا از دمشق، صدایی از جانب آسمان شنیده شد که می‌گفت:

ای کسانی که از روی ستم حسین را کشتید، مژده باد شما را به عذاب و شکنجه! همه آسمانیان، پیامبران، فرستادگان و شهدا بر شما نفرین می‏کنند! شما از زبان فرزند داوود(ع)، موسی(ع) و صاحب انجیل(حضرت عیسی(ع)) لعنت شده‌اید.[15]

عبور از سرزمین کربلا

بر اساس برخی از گزارش‌ها هنگامی که زنان و فرزندان امام حسین(ع) در مسیر برگشت از شام به مدینه بودند، از راهنما و همراهشان خواستند تا (از راهی طولانی‌تر رفته و) آنان را از سرزمین کربلا عبور دهد. آنان هنگامی که به قتلگاه رسیدند جابر بن عبدالله انصاری و گروهی از بنی‌هاشم را دیدند که برای زیارت آمده بودند. گروهی از اهالی مناطق اطراف نیز به آنها پیوسته و چند روزی را آن‌جا به عزاداری سپری کردند. [16]

 

اقامت در حوالی  مدینه

 

بعد از نزدیک‌شدن به شهر مدینه و قبل از ورود به شهر، امام سجاد(ع) دستور به توقف داد، بار و اثاث خود را گرد آورده و خیمه‏اش را برپا نموده و زنان را از مرکب‌ها پیاده کرد. سپس از بشیر بن جذلم‏ شاعر خواست تا به مدینه رفته و با سرودن اشعاری خبر شهادت امام حسین)ع(  و بازگشت اسرا را به مردم اعلام کند و او نیز به داخل شهر رفت و در کنار مسجد پیامبر(ص) صدا را به گریه بلند کرد و اشعاری خواند که معنایش آن بود:

ای شهروندان مدینه! دیگر در این شهر نمانید؛ چرا که حسین را کشتند و اینگونه است که اشک‌هایم چون جوی آبی روان است. پیکرش در کربلا به خاک و خون کشیده شد، و سرش را بر سر نی کردند و گرداندند.

بشیر نقل می‌کند که به مردم مدینه گفتم: اکنون علی بن الحسین(ع) با عمّه‏ها و خواهرانش به شهر شما نزدیک شده و در همسایگی شما خیمه زده‌اند و من فرستاده‌ی او هستم تا شما را به سمت آنها راهنمایی کنم. آنجا بود که زنان مدینه مو پریشان کرده و به سر و صورت خویش زده و صدا به ناله بلند کردند و من هیچ روزی را تلخ‌تر از آن روز ندیدم و نیز روزی را ندیدم که مردم تا این اندازه گریه کنند.[17]

همچنین گزارش شده است هنگامی که خبر کشته شدن امام حسین(ع) به اهالی مدینه رسید، دختر عقیل بن ابی‌طالب (دختر عموی سید الشهداء ع) با زنانی که همراهش بودند از خانه بیرون آمد و با زبان شعر گفت:

اگر پیامبر به شما بگوید، شما که آخرین امّت بودید بعد از من با عترت و خاندانم چه کرده‏اید چه خواهید گفت؟! برخی از آنان اسیر شده و برخی نیز به خون خود آغشته شده‏اند! [18]

بعد از رسیدن خبر بازگشت اسرا، مردم با حالتی گریان به سمت آنان شتافتند. امام سجاد(ع) با دیدن آنان از خیمه‌ بیرون آمد و با اشاره از مردم خواست تا آرام گیرند. با سکوت مردم، امام سخنانی نسبتا طولانی را ایراد فرمود:

سپاس خدای را که پروردگار جهانیان است و مالک روز جزا، آفریننده‌ی همه آفرینش؛ …. ای مردم! خداوند که او را سپاسگزاریم، ما را به مصیبت‌های بزرگی آزمایش فرمود و شکست بزرگی در اسلام پدید آمد. حسین(ع) و خانواده‏اش را کشتند و زنان و کودکانش را اسیر کردند و سر بریده‏اش را بر نوک نیزه زده و در شهرها گرداندند و این مصیبتی بود که مانندی ندارد. ای مردم! کدام یک از مردان شما می‌تواند پس از کشته شدن حسین شاد و خرّم باشد؟ یا کدام قلبی است که برای او اندوهگین نشود؟…. .[19]

ورود به مدینه و پایان دوران اسارت

امام سجاد(ع) بعد از ورود به مدینه همواره تلاش می‌کرد یاد شهدای کربلا را زنده نگه‌دارد.

امام صادق‌(ع) فرمود: زین‌العابدین(ع) چهل سال برای پدرش گریست و در این مدت روزها را روزه داشت و شب‌ها به عبادت می‌پرداخت. هنگام افطار و با دیدن غذا و آب می‌فرمود: فرزند رسول خدا(ص) گرسنه و تشنه کشته شد! و آن‌قدر این جمله را با گریه تکرار می‌کرد تا آب و غذایش با اشک ایشان آمیخته می‌شد.[20] این‌گونه بود که امام سجاد(ع) را یکی از بزرگ‌ترین گریه‌کنندگان تاریخ می‌دانند.[21]

حضرت زینب(س) نیز به محض ورود به مدینه کنار قبر پیامبر(ص) رفت و درهای مسجد را گرفت و فریاد برآورد: پدربزرگ! خبر شهادت برادرم حسین(ع ) را برایت آوردم!

از آن به بعد هم هرگز اشک از چشمان حضرت زینب(س) قطع نمی‌شد و به ویژه هرگاه برادرزاده‌اش امام سجاد(ع) را می‌دید، داغش تازه و غمش افزون می‌گشت.[22]

ام‌کلثوم نیز بعد از ورود به مدینه با حالت گریان اشعاری را سرود:

ای مدینه‌ی پدربزرگ ما! ما را نپذیر! چرا که با حسرت و اندوه به سویت آمدیم! از جانب ما به پیامبر خدا(ص) خبر بده که ما گرفتار مصیبت پدرمان گشته‌ایم! مردان ما در صحرا ‌سربریده بر خاک افتادند و پسران نوجوان را نیز سر بریدند. [23]

وقتی خبر کشته‏ شدن دو فرزند عبدالله بن جعفر (محمد و عون) به او رسید، مردم نزدش آمده به او تسلیت می‏گفتند. عبدالله‏ هم رو به آنان کرد و گفت:

خدا را برای شهادت حسین بن علی(ع) سپاس می‏گویم. اگر با دستان خودم به یاری او نشتافتم، دست‌کم دو فرزندم پا در رکاب او بودند. به خدا سوگند! اگر با آنان بودم  دوست داشتم تا لحظه شهادت از آنان جدا نشوم. آنچه به من آرامش می‌بخشد آن است که فرزندانم در کنار و برای یاری برادر و پسرعمویم به شهادت رسیدند.[24]

مردم مدینه هم برای ابراز تسلیت و هم‌دردی خدمت امام سجاد(ع) می‌رسیدند. به عنوان نمونه، صوحان بن صعصعة بن صوحان که زمین‌گیر بود نزد امام سجاد(ع) آمد و از این‌که به دلیل مشکلی که در پاهایش وجود داشت نتوانسته بود یاور آنان باشد پوزش طلبید. حضرت‌شان نیز عذر او را پذیرفت‏ و خوش‌بینی خود نسبت به او را ابراز کرده و برای پدرش (صعصعه که از یاران نزدیک امام علی ع بود) از خداوند طلب آمرزش نمود.[25]

 


[1]. «مکان دفن سر مطهر امام حسین(ع)»، 30370؛ «سر امام حسین(ع) و تلاوت قرآن»، 48332؛ «چکیدن خون سر امام حسین (ع) بر ران ابن زیاد»، 17585.

[2]. «عبیدالله بن زیاد و ابن مرجانه»، 2409.

[3]. طبری آملی، محمد بن جریر، دلائل الامامة، ص 204، قم، بعثت، چاپ اول، 1413ق.

[4]. سید بن طاوس، اللهوف فی قتلی الطفوف، مترجم، فهری زنجانی، سید احمد، ص 188، تهران، نشر جهان، چاپ اول، 1348ش.

[5]. اللهوف فی قتلی الطفوف، ص 186 – 187.

[6]. ابن اعثم کوفی، احمد بن اعثم، الفتوح، تحقیق، شیری، علی، ج 5، ص 133، بیروت، دار الاضواء، 1411ق.

[7]. دینوری، ابن قتیبه‏، الامامة و السیاسة، تحقیق، شیری، علی، ج 2، ص 13، بیروت، دارالأضواء، چاپ اول، 1410ق.

[8]. اللهوف فی قتلی الطفوف، ص -195194.

[9]. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک(تاریخ طبری)، ج ‏5، ص 462، بیروت، دار التراث، چاپ دوم، 1387ق.

[10]. مسکویه رازی، ابوعلی، تجارب الامم، تحقیق، امامی، ابو القاسم، ج 2، ص 83، تهران، سروش، چاپ دوم، 1379ش.

[11]. ابن نما حلی، جعفر بن محمد، مثیر الأحزان، ص 106، قم، مدرسه امام مهدی(عج)، چاپ سوم، 1406ق.

[12]. دینوری، ابو حنیفه احمد بن داود، الاخبار الطوال، ص 261، قم، منشورات الرضی، 1368ش.

[13]. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک(تاریخ طبری)، ج ‏5، ص 462.

[14]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 45، ص 145، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق.

[15]. الفتوح، ج ‏5، ص 134.

[16]. اللهوف فی قتلی الطفوف، ص 196؛ ر. ک: سلیمان بن ابراهیم قندوزی، ینابیع المودة لذو القربی‏، ج 3، ص 92، قم، اسوه‏، چاپ دوم، 1422ق.

[17]. همان، 197- 198.

[18]. ابو مخنف کوفی، لوط بن یحیی، وقعة الطف، محقق، مصحح، یوسفی غروی، محمد هادی‏، ص 273، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ سوم، 1417ق.

[19]. اللهوف فی قتلی الطفوف، ص 200- 202.

[20]. همان، ص 209.

[21]. «روایت «بکائون خمسه»»، 105553.

[22]. بحار الانوار، ج ‏45، ص  198.

[23]. همان، ج ‏45، ص 197 – 198.

[24]. وقعة الطف، ص 273 – 274.

[25]. اللهوف فی قتلی الطفوف، ص 202 – 203؛ «علت عدم حضور صعصعه بن صوحان در کربلا»، 67027.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد