خانه » همه » مذهبی » ‏زندگی و اندیشه نیکولو ماکیاولی

‏زندگی و اندیشه نیکولو ماکیاولی

gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw== - ‏زندگی و اندیشه نیکولو ماکیاولی
عصراسلام: بیشترین برداشت‌ها و تفاسیر کینه جویانه ‏از تفکرات این اندیشمند ایتالیایی صورت گرفته است. شاید بتوان این امر را نتیجه طبیعی پیچیدگی رابطه میان قدرت، سیاست و اخلاق دانست. به عنوان نمونه در حالیکه ماکیاولی در شهریار اصل حفظ خود دولت را به هر قیمت می‌طلبد، در گفتارها از نظم جمهوریتی و توازن نیروها پشتیبانی می‌کند. 

ماکیاولی اندیشمند نام آور ایتالیایی در زمان حیاتش مورد لعن کلیسا قرار گرفت. پس از مرگش، اسقف اعظم کلیسای کانتربری او را به خاطر نوشتن کتاب جنجال برانگیز ‎شهریار با شیطان مقایسه کرد و یسوعیان قرن شانزدهم برای رها ساختن دنیا از افکار او تصاویرش را به آتش کشیدند.
نیکولو ماکیاولی فیلسوف در عرصه سیاست، غزل سرا، آهنگساز و نمایشنامه‌ نویس سوم ماه می سال ۱۴۶۹ میلادی در ایتالیا و در شهر ‎فلورانس بدنیا آمد و در ۲۱ ژوئن ۱۵۲۷ درگذشت. در سراسر دوران حیاتش، ایتالیا کشوری بود تجزیه شده که به تعداد زیادی دولتها و سرزمینهای کوچک تقسیم می‌شد. در بسیاری از شهرهای ایتالیا دو نوع حکومت استبدادی و جمهوری به سرعت جانشین یکدیگر می‌شدند. 

روابط حکومت ها با یکدیگر خصمانه بود و بسیاری از مناطق زیر نظر کلیسای کاتولیک در رم اداره می‌شدند. ‎ماکیاولی از ۲۵ سالگی وارد کار دولتی شد و چهار سال بعد به عنوان دبیر دیوان دوم شهر فلورانس انتخاب شد و در دوران فعالیت های سیاسی اش به عنوان دیپلمات تجارب گسترده‌ای بدست آورد. 

برای شناخت و درک درست ماکیاولی اما باید او را در جهانی که اندیشه‌هایش در آن شکل گرفته است، بررسی کنیم. عصری که ماکیاولی در آن می زیست، گریزی از ‎رنسانس نبود و همه چیز دستخوش تغییر و تحولی بنیادین می‌شد. نتیجه این تغییر و تحولات نیز انگشت اتهامی بود که به سوی دانشمندانی نظیر گالیله و ‎کپرنیک، روحانیون مسیحی نظیر ‎ولتر و ‎کالون و سیاستمدارانی نظیر ماکیاولی نشانه میرفت. او پس از سالها خدمت به جمهوری فلورانس با قدرت گیری خاندان ‎مدیچی کنار گذاشته شده بود پس از تحمل شکنجه و زندان به مزرعه‌ای تبعید شد تا آنچه را که در صحنه سیاست به انجام رسانیده بود مورد مطالعه و باز اندیشی قرار دهد. 

او در خلوت انزوای سال های آخر عمر خویش طرح کتاب عجیب و جنجال برانگیزش را ریخت؛ کتابی که همگان آن را خلاف مسیحیت، اخلاق، و انسانیت میدانستند، اما در عمل، برای تامین منافع خود و رسیدن به اهداف شان بی سر و صدا آن را اجرا می کردند. 

او نخستین اندیشمند سیاسی‌ست که سیاست مدرن را در دوره رنسانس پی ریزی کرد. وقتی ماکیاولی داوری‌اش را درباره فرمانرواها و سیاستمداران در کتاب شهریار، را ثبت کرد، معتقد بود ضعف اساسی همه آنها انعطاف ناپذیری در برابر اوضاع و احوال متغیر بوده است. او اندرزها را به دو بخش تقسیم کرد: 

۱) اولین اندرز این است که بنیاد همه دولت ها باید بر اساس قوانین خوب و ارتش‌های شایسته گذاشته شود، زیرا ارتش خوب مهم تر از قوانین خوب است. وجود قوانین بدون ارتش شایسته امکان پذیر نیست، اما اگر ارتش خوب باشد، قوانین ناگزیر خوب است. ماکیاولی از میان مردان بزرگی که به ارتش‌های قدرتمند و قوانین پایبند بودند، ‎کوروش و ‎رومولوس را نام می‌برد و می‌گوید:
اگر سلحشور نبودند، نمی‌توانستند دیرزمانی نهادهای خود را محترم نگه دارند. پیروزی سیاسی هر پایه گذار دولت و هر قانونگذاری از پیروزی نظامی وی ناشی میشود. از این رو توازن و بقای هر سیاستی در جنگ فراهم می آید. با این وجود ماکیاولی طرفدار جنگ نیست و در هیچ جای نوشته هایش اثری از مدح بی‌چون و چرای جنگ وجود ندارد. او با تکرار گفته ‎کلودیوس پونیتوس سردار رومی، معتقد است: “جنگ‌ها تنها هنگامی درست هستند که ضروری باشند” 

۲) اندرز مهم دیگری که او به فرمانروایان روزگار خود می‌دهد اینست که، گذشته از سپاهیان خوب، شهریاری که بخواهد به اوج افتخار و جاه برسد باید به پروراندن صفات لازم برای رهبری شاهانه در خویش همت کند. هنگامی که ماکیاولی بحث درباره صفات نیک و بد شهریاران را آغاز می کند هشدار می‌دهد: “گرچه بسیاری در این باب چیزها نوشته‌اند، اما من می‌خواهم از روش‌های دیگران بسیار فاصله بگیرم”
به اعتقاد او پیروی از اخلاق همیشه طریق عقل نیست. او صفت شهریاران را آمادگی آنها برای هر کاری که ضرورت ایجاب کند، می‌داند. خواه آن کار منطبق با فضیلت باشد یا رذیلت. او می‌گوید “چاره کار این است که شهریار به غایت دورو و پنهان‌کار بشود و بیاموزد که چگونه با حقه بازی آدمیان را گیج و سرگردان کند تا تظاهر و ریاکاری او را حقیقت بپندارند”
ماکیاولی به بی اخلاقی و توهین به ساحت کلیسا که در آن روزگار دستی بر سیاست داشت، متهم شد. او هیچ پاسخی برای سوالات احتمالی مخاطبانش در کتاب شهریار نداشت و این خاموشی مهم‌تر از سخن گفتنش بود؛ سکوتی که دوران ساز شد و مولود رنسانسی فراگیر بود. همان زمان که ‎مارتین لوتر در فکر تغییر آیین ها و رسوم کلیسایی بود، ماکیاولی هم با انتقاد از قدرت پاپ دست به اصلاح اصول سیاسی میزند و به بیان تمایز میان امور سیاسی و مذهبی می پردازد.
آنچه سبب شد ماکیاولی تصویری غیراخلاقی از سیاست ارائه دهد، ماهیت غیرمقدس آن بود. در واقع او بر اساس استنباطی که از سیاست دارد، برای فراهم آوردن شرایط تحکیم دولت هر کاری را مجاز می‌داند، به همین سبب سیاست را از هرگونه جنبه تقدس عاری می شمرد.
این منطق در دوره رنسانس سنگ بنای انقلاب را در تفکر قرون وسطایی که قدرت سیاسی را در اتحاد دین و سیاست میدانست، قرار داد. از زمان ماکیاولی به بعد این مساله قدرت سیاسی بی آنکه ضرورت مداخله قدرت دیگری مانند دستگاه پاپ برای تایید قدرت سیاسی و پشتیبانی از آن لازم باشد، مطرح شد از آن هنگام سیاست به انسان بازگشت و نظام دینی به عقب رانده شد. این تحول درونی سیاست سبب شد سیاستمداران اعمال خود را فقط در رابطه با هدفی خاص توجیه کنند؛ هدفی بنا بر ماهیت سیاست و نه حقیقت. 
اما این بیان ماکیاولی به معنی نفی و مخالفت با مذهب نبود و حتی عقیده داشت پادشاهان و روسای جمهوری وظیفه دارند به بنیان‌های مذهبی احترام بگذارند و آنرا از عوامل یکپارچگی جامعه و ثبات دولت میدانست. هرچند ماکیاولی با کتاب شهریار به شهرت رسید، اما برای رسیدن به قضاوتی همه جانبه درباره آرا و نظرات او باید اثر مهم دیگرش به نام ‎گفتارها را نیز مد نظر قرار داد
این کتاب که تعلیمات سیاسی ماکیاولی است، تجربه جمهوری روم قدیم را بهترین الگوی سیاسی برای اجرای قوانین و برقراری نظم می‌داند و هدف اصلی اش این بود که افکار بلند بنیانگذاران و قانونگذاران روم قدیم را برای مردم توضیح دهد و این تلاشی بود که در دامان رنسانس برای ظهور گذشته و تولد روزهای طلایی سیاست صورت گرفت.
قسمتی از توصیه های ماکیاولی به پادشاه دورانش در شهریار:
“داشتن صفات خوب چندان مهم نیست. مهم این است که پادشاه فن تظاهر به‌ داشتن این صفات را خوب بلد باشد. حتی از این هم فراتر می‌روم و می‌گویم اگر او حقیقتا دارای صفات نیک باشد و به آنها عمل کند به ضررش تمام خواهد شد، در حالی که تظاهر به داشتن این‌گونه صفات نیک برایش سود آور است. مثلا خیلی خوب است که انسان دلسوز، وفادار، با عاطفه، معتقد به مذهب و درستکار جلوه کند و باطنا هم چنین باشد. اما فکر انسان همیشه باید طوری معقول و مخیر بماند که اگر روزی بکار بردن عکس این صفات لازم شد به راحتی بتواند از خوی انسانی به خوی حیوانی برگردد و بی‌رحم و بی عاطفه و بی‌وفا و بی عقیده و نادرست باشد.” 

ماکیاولی و اندیشه رنسانس
رامین جهانبگلو

لوترکینگ

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد