دوست گرامی.هر کاری که در راستای قرب به خدا و کمال معنوی انسان باشد عبادت است و یکی از برترین عبادت ها علم آموزی است تا جایی که می توان گفت در راس همه عبادات است، چون هیچ صفتی به مانند علم، انسان را به خدا نزدیک نمی کند و پایان سلوک عرفا هم وصول به معرفت است. در روایت دارد که مداد علما از خون شهدا برتری دارد. موفق باشید.
توضیح بیشتر:
تحصیل علوم اگر برای رضای خدا وبه منظور ایجاد آمادگی برای خدمت رسانی به خلق الله باشد عبادت است والا، خیر! علماى اسلامى مى گویند مجموع تعلیمات اسلامى سه بخش است:
الف. بخش عقاید، یعنى مسائل و معارفى که باید آنها را شناخت و بدانها معتقد بود و ایمان آورد مانند مسأله توحید، صفات ذات بارى تعالى، نبوّت عامّه و خاصّه، و برخى مسائل دیگر؛ و البته فرق اسلامى در اینکه چه چیزهایى از اصول دین است و لازم است به آنها ایمان و اعتقاد داشت تا حدودى اختلاف نظر دارند.
ب. بخش اخلاق، یعنى مسائل و دستورهایى که درباره «چگونه بودن» انسان از نظر صفات روحى و خصلتهاى معنوى است از قبیل: عدالت، تقوا، شجاعت، عفّت، حکمت، استقامت، وفا، صداقت، امانت و غیره.
ج. بخش احکام، یعنى مسائل مربوط به کار و عمل که چه کارهایى و چگونه باید انجام شود از قبیل نماز، روزه، حج، جهاد، امر به معروف و نهى از منکر، بیع، اجاره، نکاح، طلاق، تقسیم ارث و غیره.
علمى که متصدّى بخش اول است «علم کلام» است، و علمى که عهده دار بخش دوم است «علم اخلاق» نامیده مى شود، و علمى که بخش سوم را بر ذمّه دارد «علم فقه» نام گرفته است.
در این تقسیم آنچه مقسم واقع شده است «تعلیمات اسلامى» است، یعنى چیزهایى که جزو متن اسلام است، نه علوم اسلامى که امورى را هم که مقدّمه اى است بر تحقیق درباره تعلیمات اسلامى، شامل مى گردد مانند ادبیّات، منطق و احیاناً فلسفه.
ثانیاً در این تقسیم، جهت ارتباط تعلیمات اسلامى با «انسان» مورد توجه قرار گرفته است، چیزهایى که مربوط است به عقل و اندیشه انسان «عقاید» خوانده شده است و چیزهایى که مربوط است به خلق و خوى انسان «اخلاق» خوانده شده است و چیزهایى که مربوط است به عمل و کار انسان «فقه» نام گرفته است.
در اینکه اسلام به طور کلى دعوت به تعلیم و تعلّم کرده است، یعنى هدف اسلام و جزء خواسته هاى اسلام عالم بودن امت اسلامى است بحثى نیست.فرموده «طَلَبُ الْعِلْمِ فَریضَةٌ عَلى کُلِّ مُسْلِمٍ » از مسلّمات احادیث نبوى است و «مسلم» در اینجا خصوصیت ندارد و مقابل «مسلمه» نیست
کدام علم؟
در مسئله تعلیم و تعلّم، عمده این است که ما ببینیم حدود این مطلب چیست؟ بعضى علمها واجب عینى است؛ یعنى خود آن علم به عنوان یک اعتقاد بر هر مسلمانى لازم و واجب است، مثل معرفة اللَّه، علم بِاللَّه وَ مَلائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِر، آن مقدار که مقدمه ایمان یا از شرایط ایمان است، چون ایمان در اسلام گرایش عَنْ علمٍ است نه گرایش عَنْ تقلیدٍ. این علم واجب عینى است. این را همه علما ذکر کرده اند. پس «طَلَبُ الْعِلْمِ فَریضَةٌ» قدر مسلّم شامل آن علمهایى که از شرایط ایمان است هست. از این که بگذریم، باید ببینیم که [علم فریضه ] چیست؟.
یک بحث تقریباً لغو و بیهوده اى میان اصناف علماى اسلامى درگرفته راجع به اینکه این علمى که فریضه است چه علمى است؟ فقها گفتند که مقصود علم فقه است براى اینکه مقدمه عمل است. علماى اخلاق گفتند خیر، علم اخلاق خیلى از آن لازمتر و واجبتر است. علماى کلام گفتند علم کلام است. علماى تفسیر گفتند علم تفسیر و کتاب اللَّه است.
ولى این دیگر بحث ندارد، زیرا علم یا خودش هدف است و یا مقدمه است براى هدفى. هرجا که خودش هدف است واجب است، مثل همین اصول عقاید. هرجا هم که خودش هدف نیست، اگر هدفى از هدفهاى اسلامى متوقف به آن باشد، از باب مقدمه واجب، واجب مى شود. خود فقها این سخن را مى گویند که آموختن مسائل، واجب مقدّمى ولى واجب تهیُّؤى است و به اصطلاح واجب نفسى تهیّؤى است، یعنى آن چیزى که بر ما واجب است ،عمل کردن است. مثلًا ما باید نماز بخوانیم، ولى اینکه انسان بخواهد درست نماز بخواند، بدون اینکه مسائل نماز را بداند امکان ندارد. پس براى اینکه انسان براى خواندن نماز آماده شود، یعنى بتواند نماز را صحیح بخواند، واجب است مسائل نماز را یاد بگیرد.
اختصاص به نماز و روزه و این گونه تکالیف ندارد. هر وظیفه اى از وظایف اسلامى که نیازمند به علم باشد، همان علم برایش واجب مى شود به عنوان یک واجب نفسى تهیّؤى؛ یعنى واجبى که ما را آماده مى کند براى واجب دیگر، واجبى که نوعى واجب مقدّمى است. علم اخلاق هم طبعاً [یک واجب نفسى تهیّؤى است.] اسلام از ما «یُزَکّیهِمْ» مى خواهد، تزکیه نفس مى خواهد. آن هم که بدون علم ممکن نیست. پس آموختن مسائل روانى و اخلاقى، مقدمتاً براى اینکه تزکیه نفس حاصل بشود لازم است.
همچنین وقتى ما باید یک سلسله دستورات را از قرآن بیاموزیم، بدیهى است آموختن خود قرآن و تفسیر آن واجب است. و دایره علم آن وقت توسعه پیدا مى کند که ما گذشته از واجبهاى عینى یک سلسله واجبهاى کفایى داریم، یعنى واجبهایى که باید براساس تقسیم کار صورت بگیرد. نظیر اینکه وجود پزشک لازم است، پس علم پزشکى واجب کفایى است، یعنى واجب است به طور وجوب کفایى که در میان مردم به قدر کفایت پزشک باشد که بیماران به آنها مراجعه کنند. پزشک که بدون علم نمى شود و یا همین جور از زمین نمى روید، از آسمان هم که نمى افتد، همین انسانها باید پزشک بشوند، پس باید علمش را بیاموزند. آن که اسلام مى خواهد این است که پزشک لازم است، ولى بدیهى است که مقدمه اش را هم باید تهیه کرد. این است که علم پزشکى واجب کفایى است. حدش چیست؟ حد معین ندارد. در هر زمانى به هر حدى که امکان دارد، به همان حد واجب است. یک زمان بر مردم واجب بود قانون بوعلى را بخوانند، امروز واجب است که یک چیز دیگر بخوانند چون بهتر از آن آمده.
مثال دیگر، تجارت است. آیا در نظام اقتصادى اسلام وجود یک عده واسطه که کالا را از تولیدکننده به مصرف کننده برسانند، تأیید و تثبیت شده که عده اى شغل آزادى به عنوان واسطه میان مصرف کننده و تولیدکننده داشته باشند؟ اگر تأیید شده، علم تجارت هم آموختنش واجب است.
مثال دیگر: قرآن مى فرماید:اعِدّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِباطِ الْخَیْلِ تُرْهِبونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ «. انفال/ 60».
آیا تهیه قوّه به اندازه اى که تُرْهِبونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ ، واجب است یا واجب نیست؟ بله واجب است. ولى این کار خود به خود که انجام نمى شود، با بیل برداشتن که قوّه به دست نمى آید. قوّه به دست آوردن راه دارد، راهش هم علم است. در چه حد؟ همان حدى که تُرْهِبونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ که در زمانهاى مختلف، مختلف مى شود.
بنابراین طَلَبُ الْعِلْمِ فَریضَةٌ عَلى کُلِّ مُسْلِمٍ تکلیفش روشن است. بعضى از علمها واجب عینى است و بر هر فردى واجب است و بعضى از علمها واجب کفایى است به اعتبار اینکه مقدمه یک واجب [کفایى ] است و مقدمه واجب، واجب است. بنابراین جاى شک و شبهه در این جهت نیست. چون بعضى ها مى گویند این علمى که واجب است، فقط و فقط اختصاص دارد به علوم دینى یعنى علومى که موضوع آن علومْ مسائل دینى است، یعنى آموختن خود دین. نه، آموختن خود دین یک علم است، آموختن چیزى که انسان بخواهد وظیفه دینى اش را [به وسیله آن ] انجام بدهد علم دیگرى است. منحصر نیست که مردم باید خودِ دین را بیاموزند اما آن چیزهایى را که اجراى دین موقوف به آنهاست دیگر نیاموزند. باید آنها را هم بیاموزند. منتها خود دین را که باید بیاموزند، قسمتى از آن، واجب مستقل و عینى [است مثل معرفة اللَّه ] و قسمت دیگر واجب مقدّمى است [مثل آموختن احکام نماز.] چه کسى گفته ما دین را باید بیاموزیم؟ اسلام که نگفته دین را بیاموزید، گفته دین را عمل کنید. ولى وقتى مى خواهیم دین را عمل کنیم، بدون آموختنش ممکن نیست. پس باید دین را بیاموزیم تا به آن عمل کنیم. در آن وظایف دیگرى هم که دین به عهده ما گذاشته است [مثل تأمین پزشک مورد نیاز جامعه اسلامى ] بدیهى است که تا وظایف را نیاموزیم، نمى توانیم عمل کنیم. باید وظایف را بیاموزیم تا بتوانیم عمل کنیم. به هرحال مطلب خیلى واضح و روشن است.
پس ما تا اینجا به دو مسئله اشاره کردیم: یکى اینکه در تعلیم و تربیت اسلامى به مسئله رشد فکرى و تعقل اهمیت فراوان داده شده، و دیگر اینکه به خود تعلیم [نیز اهمیت داده شده است ] و تعلیم هم یک حدود مشخص ندارد که بگوییم علم کلام چطور؟ علم تفسیر چطور؟ علم اخلاق چطور؟ فیزیک چطور؟ ریاضیات چطور؟ اسلام نیامده که علوم را مشخص کند و بگوید فیزیک بیاموزید یا نیاموزید، ریاضیات بیاموزید یا نیاموزید، فلسفه بیاموزید یا نیاموزید. یک چیزهایى گفته که آنها را باید انجام داد و آنها توقف دارد به آموختن اینها، پس باید اینها را آموخت.
توضیح بیشتر:
تحصیل علوم اگر برای رضای خدا وبه منظور ایجاد آمادگی برای خدمت رسانی به خلق الله باشد عبادت است والا، خیر! علماى اسلامى مى گویند مجموع تعلیمات اسلامى سه بخش است:
الف. بخش عقاید، یعنى مسائل و معارفى که باید آنها را شناخت و بدانها معتقد بود و ایمان آورد مانند مسأله توحید، صفات ذات بارى تعالى، نبوّت عامّه و خاصّه، و برخى مسائل دیگر؛ و البته فرق اسلامى در اینکه چه چیزهایى از اصول دین است و لازم است به آنها ایمان و اعتقاد داشت تا حدودى اختلاف نظر دارند.
ب. بخش اخلاق، یعنى مسائل و دستورهایى که درباره «چگونه بودن» انسان از نظر صفات روحى و خصلتهاى معنوى است از قبیل: عدالت، تقوا، شجاعت، عفّت، حکمت، استقامت، وفا، صداقت، امانت و غیره.
ج. بخش احکام، یعنى مسائل مربوط به کار و عمل که چه کارهایى و چگونه باید انجام شود از قبیل نماز، روزه، حج، جهاد، امر به معروف و نهى از منکر، بیع، اجاره، نکاح، طلاق، تقسیم ارث و غیره.
علمى که متصدّى بخش اول است «علم کلام» است، و علمى که عهده دار بخش دوم است «علم اخلاق» نامیده مى شود، و علمى که بخش سوم را بر ذمّه دارد «علم فقه» نام گرفته است.
در این تقسیم آنچه مقسم واقع شده است «تعلیمات اسلامى» است، یعنى چیزهایى که جزو متن اسلام است، نه علوم اسلامى که امورى را هم که مقدّمه اى است بر تحقیق درباره تعلیمات اسلامى، شامل مى گردد مانند ادبیّات، منطق و احیاناً فلسفه.
ثانیاً در این تقسیم، جهت ارتباط تعلیمات اسلامى با «انسان» مورد توجه قرار گرفته است، چیزهایى که مربوط است به عقل و اندیشه انسان «عقاید» خوانده شده است و چیزهایى که مربوط است به خلق و خوى انسان «اخلاق» خوانده شده است و چیزهایى که مربوط است به عمل و کار انسان «فقه» نام گرفته است.
در اینکه اسلام به طور کلى دعوت به تعلیم و تعلّم کرده است، یعنى هدف اسلام و جزء خواسته هاى اسلام عالم بودن امت اسلامى است بحثى نیست.فرموده «طَلَبُ الْعِلْمِ فَریضَةٌ عَلى کُلِّ مُسْلِمٍ » از مسلّمات احادیث نبوى است و «مسلم» در اینجا خصوصیت ندارد و مقابل «مسلمه» نیست
کدام علم؟
در مسئله تعلیم و تعلّم، عمده این است که ما ببینیم حدود این مطلب چیست؟ بعضى علمها واجب عینى است؛ یعنى خود آن علم به عنوان یک اعتقاد بر هر مسلمانى لازم و واجب است، مثل معرفة اللَّه، علم بِاللَّه وَ مَلائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِر، آن مقدار که مقدمه ایمان یا از شرایط ایمان است، چون ایمان در اسلام گرایش عَنْ علمٍ است نه گرایش عَنْ تقلیدٍ. این علم واجب عینى است. این را همه علما ذکر کرده اند. پس «طَلَبُ الْعِلْمِ فَریضَةٌ» قدر مسلّم شامل آن علمهایى که از شرایط ایمان است هست. از این که بگذریم، باید ببینیم که [علم فریضه ] چیست؟.
یک بحث تقریباً لغو و بیهوده اى میان اصناف علماى اسلامى درگرفته راجع به اینکه این علمى که فریضه است چه علمى است؟ فقها گفتند که مقصود علم فقه است براى اینکه مقدمه عمل است. علماى اخلاق گفتند خیر، علم اخلاق خیلى از آن لازمتر و واجبتر است. علماى کلام گفتند علم کلام است. علماى تفسیر گفتند علم تفسیر و کتاب اللَّه است.
ولى این دیگر بحث ندارد، زیرا علم یا خودش هدف است و یا مقدمه است براى هدفى. هرجا که خودش هدف است واجب است، مثل همین اصول عقاید. هرجا هم که خودش هدف نیست، اگر هدفى از هدفهاى اسلامى متوقف به آن باشد، از باب مقدمه واجب، واجب مى شود. خود فقها این سخن را مى گویند که آموختن مسائل، واجب مقدّمى ولى واجب تهیُّؤى است و به اصطلاح واجب نفسى تهیّؤى است، یعنى آن چیزى که بر ما واجب است ،عمل کردن است. مثلًا ما باید نماز بخوانیم، ولى اینکه انسان بخواهد درست نماز بخواند، بدون اینکه مسائل نماز را بداند امکان ندارد. پس براى اینکه انسان براى خواندن نماز آماده شود، یعنى بتواند نماز را صحیح بخواند، واجب است مسائل نماز را یاد بگیرد.
اختصاص به نماز و روزه و این گونه تکالیف ندارد. هر وظیفه اى از وظایف اسلامى که نیازمند به علم باشد، همان علم برایش واجب مى شود به عنوان یک واجب نفسى تهیّؤى؛ یعنى واجبى که ما را آماده مى کند براى واجب دیگر، واجبى که نوعى واجب مقدّمى است. علم اخلاق هم طبعاً [یک واجب نفسى تهیّؤى است.] اسلام از ما «یُزَکّیهِمْ» مى خواهد، تزکیه نفس مى خواهد. آن هم که بدون علم ممکن نیست. پس آموختن مسائل روانى و اخلاقى، مقدمتاً براى اینکه تزکیه نفس حاصل بشود لازم است.
همچنین وقتى ما باید یک سلسله دستورات را از قرآن بیاموزیم، بدیهى است آموختن خود قرآن و تفسیر آن واجب است. و دایره علم آن وقت توسعه پیدا مى کند که ما گذشته از واجبهاى عینى یک سلسله واجبهاى کفایى داریم، یعنى واجبهایى که باید براساس تقسیم کار صورت بگیرد. نظیر اینکه وجود پزشک لازم است، پس علم پزشکى واجب کفایى است، یعنى واجب است به طور وجوب کفایى که در میان مردم به قدر کفایت پزشک باشد که بیماران به آنها مراجعه کنند. پزشک که بدون علم نمى شود و یا همین جور از زمین نمى روید، از آسمان هم که نمى افتد، همین انسانها باید پزشک بشوند، پس باید علمش را بیاموزند. آن که اسلام مى خواهد این است که پزشک لازم است، ولى بدیهى است که مقدمه اش را هم باید تهیه کرد. این است که علم پزشکى واجب کفایى است. حدش چیست؟ حد معین ندارد. در هر زمانى به هر حدى که امکان دارد، به همان حد واجب است. یک زمان بر مردم واجب بود قانون بوعلى را بخوانند، امروز واجب است که یک چیز دیگر بخوانند چون بهتر از آن آمده.
مثال دیگر، تجارت است. آیا در نظام اقتصادى اسلام وجود یک عده واسطه که کالا را از تولیدکننده به مصرف کننده برسانند، تأیید و تثبیت شده که عده اى شغل آزادى به عنوان واسطه میان مصرف کننده و تولیدکننده داشته باشند؟ اگر تأیید شده، علم تجارت هم آموختنش واجب است.
مثال دیگر: قرآن مى فرماید:اعِدّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِباطِ الْخَیْلِ تُرْهِبونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ «. انفال/ 60».
آیا تهیه قوّه به اندازه اى که تُرْهِبونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ ، واجب است یا واجب نیست؟ بله واجب است. ولى این کار خود به خود که انجام نمى شود، با بیل برداشتن که قوّه به دست نمى آید. قوّه به دست آوردن راه دارد، راهش هم علم است. در چه حد؟ همان حدى که تُرْهِبونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ که در زمانهاى مختلف، مختلف مى شود.
بنابراین طَلَبُ الْعِلْمِ فَریضَةٌ عَلى کُلِّ مُسْلِمٍ تکلیفش روشن است. بعضى از علمها واجب عینى است و بر هر فردى واجب است و بعضى از علمها واجب کفایى است به اعتبار اینکه مقدمه یک واجب [کفایى ] است و مقدمه واجب، واجب است. بنابراین جاى شک و شبهه در این جهت نیست. چون بعضى ها مى گویند این علمى که واجب است، فقط و فقط اختصاص دارد به علوم دینى یعنى علومى که موضوع آن علومْ مسائل دینى است، یعنى آموختن خود دین. نه، آموختن خود دین یک علم است، آموختن چیزى که انسان بخواهد وظیفه دینى اش را [به وسیله آن ] انجام بدهد علم دیگرى است. منحصر نیست که مردم باید خودِ دین را بیاموزند اما آن چیزهایى را که اجراى دین موقوف به آنهاست دیگر نیاموزند. باید آنها را هم بیاموزند. منتها خود دین را که باید بیاموزند، قسمتى از آن، واجب مستقل و عینى [است مثل معرفة اللَّه ] و قسمت دیگر واجب مقدّمى است [مثل آموختن احکام نماز.] چه کسى گفته ما دین را باید بیاموزیم؟ اسلام که نگفته دین را بیاموزید، گفته دین را عمل کنید. ولى وقتى مى خواهیم دین را عمل کنیم، بدون آموختنش ممکن نیست. پس باید دین را بیاموزیم تا به آن عمل کنیم. در آن وظایف دیگرى هم که دین به عهده ما گذاشته است [مثل تأمین پزشک مورد نیاز جامعه اسلامى ] بدیهى است که تا وظایف را نیاموزیم، نمى توانیم عمل کنیم. باید وظایف را بیاموزیم تا بتوانیم عمل کنیم. به هرحال مطلب خیلى واضح و روشن است.
پس ما تا اینجا به دو مسئله اشاره کردیم: یکى اینکه در تعلیم و تربیت اسلامى به مسئله رشد فکرى و تعقل اهمیت فراوان داده شده، و دیگر اینکه به خود تعلیم [نیز اهمیت داده شده است ] و تعلیم هم یک حدود مشخص ندارد که بگوییم علم کلام چطور؟ علم تفسیر چطور؟ علم اخلاق چطور؟ فیزیک چطور؟ ریاضیات چطور؟ اسلام نیامده که علوم را مشخص کند و بگوید فیزیک بیاموزید یا نیاموزید، ریاضیات بیاموزید یا نیاموزید، فلسفه بیاموزید یا نیاموزید. یک چیزهایى گفته که آنها را باید انجام داد و آنها توقف دارد به آموختن اینها، پس باید اینها را آموخت.