مصاحبه های فالاچی خبرنگار سابق روزنامه ایتالیایی کوریره دلاسرا با دیکتاتورهای جهان از بیاد ماندنی ترین متون مطبوعاتی قرن بیستم است. بعد از او خبرنگاران برجسته و توانمند دیگری نیز در مطبوعات و بخصوص شبکه های تلویزیونی درخشیده اند اما هیچکدام در صراحت و جسارت نتوانسته اند به پای فالاچی برسند. او با سوالات جسورانه و موشکافانه اش، دیکتاتورها و فراعنه عصر جدید را از عرش به پایین آورده و خودِ واقعی آنها را که پشت نقابهای فریبنده ای پنهان شده به ما نشان می دهد. او بر خلاف خبرنگاران صداوسیمای ما که اجازه و یا شجاعت طرح ساده ترین پرسشها و چالشها را ندارند لخت بودن پادشاهان را به ما نشان می دهد و اجازه نمی دهد دیکتاتورها کنترل مصاحبه را در دست بگیرند و توهمات خود را به خورد مردم دهند.
من همیشه شیفته آغاز و پایان مصاحبه های او بوده ام. مثلا در همین مصاحبه، در حالی که او در مرکز طرابلس با دیکتاتور ترسناک لیبی مصاحبه می کند و ممکن است جان خود را نیز به خطر بیندازد مصاحبه را این چنین آغاز میکند: «راستی می دانستید که این قدر نچسب هستید؟ چرا مردم شما را دوست ندارند؟»
انسانهای نچسب در زندگی ما کم نیستند. همین مهدی تاج از نچسب ترین مدیران این کشور است که خیال می کند از دماغ فیل افتاده است. چرا ؟ چون در کشوری زندگی می کند که چنان زهر چشمی از خبرنگاران و رسانه ها گرفته شده که کسی جرات پرسش از مدیران متوهم را ندارد. سرنوشت یکی هم که مثل فردوسی پور پرسش می کرد جلوی چشم ماست.
من تاج را خودِ واقعی مسئولان این کشور می دانم، مسئولانی که از بالا به پایین به مردم نگاه می کنند، برای افکار و نظرات آنها ارزشی قائل نیستند،خود را دانای کل می پندارند و همواره به سبب زحماتی که برای کشور کشیده اند و نان خشکی برای ارتزاق رعیت فراهم کرده اند از مردم طلبکارند اما در ساخت چهره بیرونی خود آنقدر هنرمندند که متواضع و بزرگوار و خادم مردم به نظر برسند.
تنها تفاوت تاج با مابقی این است که او چنان در توهم خدایی غرق شده که دیگر نیازی به لاپوشانی و روتوش کردن چهره واقعی خود را ندارد. او در غیاب خبرنگارانی که نقاب را از چهره مسئولان بردارند، خودِ واقعی آنها را به ما نشان می دهد.