خانه » همه » مذهبی » علت اکراه امام علی (ع) از پذیرش خلافت

علت اکراه امام علی (ع) از پذیرش خلافت


علت اکراه امام علی (ع) از پذیرش خلافت

۱۳۹۷/۰۸/۱۲


۷۷۲۹ بازدید

علت امتناع امام علی(ع) از پذیرفتن خلافت بعد از قتل خلیفه سوم؟

استنکاف ابتدایی و پذیرش نهایی خلافت ازسوی امام علی(ع)مقدمه:عثمان، خلیفه سوم ـ که در سال 23 هجری و در پی قتل عمر، زمامدار جامعة اسلامی شده بود ـ در سال 35 هجری، به‌دست شورشیانی که از حکومت وی به‌شدت ناراضی بودند، در خانة خویش کشته شد. (یعقوبی، ج2، بی‌تا، ج2، ص175-176/ طبری، ‌ج4، 1387، ص383/ دینوری، ج1، 1410ق، ص62-63) در پی قتل او، انبوه مردم با احساسات پرشور، خلافت را به علی(ع) پیشنهاد کردند و از آن حضرت خواستند دست خویش را برای بیعت پیش آورد. آن حضرت ابتدا از پذیرش خواستة آنان خوداری می‌کرد؛ اما سرانجام تسلیم آنان شد و امر خلافت را برعهده گرفت. هدف این پژوهش، آشکارسازی علل دقیق این رفتارهاست، که پرسش‌های متعددی را در ذهن بسیاری از افراد ایجاد کرده است. در این زمینه نوشته‌های پراکنده‌ای در منابع تاریخی و تحقیقات جدید به‌چشم می‌خورد؛ اما تحقیق مستقل و جامعی در این‌باره انجام نشده است. در این پژوهش، پیش از پرداختن به علل رد ابتدایی و پذیرش نهایی خلافت توسط علی(ع)، باید به موضوعی اشاره کنیم که ارتباطی جدی با این بحث دارد؛ و آن «جایگاه حکومت از دیدگاه امام علی(ع)» است.
حکومت از دیدگاه امام علی(ع)
هدف حضرت علی(ع) از حکومت چه بوده است؟ آیا خواستة ایشان صرف حکومت کردن بر مردم بود؛ یا از دیدگاه آن حضرت، حکومت صرفاً وسیله‌ای در جهت اهدافی دیگر بوده است؟ پاسخ به این پرسش تا حد زیادی ما را به پاسخی منطقی برای موضوع محل بحث، رهنمون خواهد شد.
توجه به سیره و عملکرد امیرمؤمنان علی(ع) نشان می‌دهد که آن حضرت به هیچ روی حکومت را فقط برای حکومت کردن بر مردم نمی‌خواست. بلکه هدف آن حضرت از به‌دست گرفتن حکومت و قدرت، برپایی عدالت بود. آن حضرت، گرچه سال‌ها از حق زمامداری محروم شده بود، هیچ‌گاه حاضر نبود حکومت را به هر بهایی و با هر بهانه‌ای به‌دست آورد. در واقع، مبنای پذیرش حکومت در نظر او با دیگران تفاوت اساسی داشت. پس از روی کار آمدن ابوبکر و کناره‌گیری امام علی(ع)، حضرت با اشاره به ارتداد برخی مسلمانان از اسلام، و یاری رساندن خویش به اسلام در چنین شرایطی حکومت بر مردم را کالای چندروزة دنیا معرفی می‌کند که با سرعتی چون سراب و لکه‌های ابر، روزگار آن سپری خواهد شد.[1] (سید رضی، [بی‌تا] ، نامة62، ص451/ دینوری، ج1، ص175/ ثقفی کوفی، ج1، 1353، ص305 و 306) آن حضرت در شورای شش‌نفره‌ای که عمر تشکیل داد، هرگز حاضر نشد با توسل به دروغ، حاکمیت را به‌چنگ آورد.[2] (ابن ابی‌الحدید، ج1، 1378ق، ص187/ مقدسی، ج5، [بی‌تا]، ص192)
علی(ع) به هیچ‌وجه دل‌بسته دنیا نبود. از همین روی، جنبة دنیایی حکومت در نظر ایشان، کمترین ارزشی نداشت. دنیا از نظر آن حضرت، از عطسة بز[3] (سیدرضی، [بی‌تا]، خطبة3، ص50/ شیخ مفید، ج1، [بی‌تا]، ص289/ شیخ صدوق، ج1، 1386، ص151) یا استخوان خوکی در دست انسان جذامی[4] (سیدرضی، [بی‌تا]، ص510/ اللیثی الواسطی، 1376، ص145) و برگ جویده‌ای در دهان ملخی[5] (سیدرضی، [بی‌تا]، خطبة224، ص347/ سید مرتضی، ج3، 1405ق، ص140/ اللیثی الواسطی، 1376، ص 145) کمتر بود. حکومت بر مردم، در صورتی برای آن حضرت ارزش داشت که بتواند حقی را اجرا کند و باطلی را فرو نشاند. ابن عباس در دوران خلافت امیرالمؤمنین(ع) بر آن حضرت وارد شد. امام در حالی که با دست خویش کفش کهنه‌اش را پینه می زد، از ابن عباس پرسید: قیمت این کفش چقدر است؟ ابن عباس گفت: هیچ. امام فرمود: ارزش همین کفش کهنه، در نظر من از حکومت و امارت بر شما بیشتر است؛ مگر آنکه با آن عدالتی را اجرا کنم؛ حقی را به ذی‌حقی برسانم؛ یا باطلی را ازمیان بردارم. (سیدرضی، [بی‌تا]، خطبة33، ص76/ ابن ابی‌الحدید، ج2، 1378ق، ص185/ بحرانی، [بی‌تا]، ص145/ سبط بن جوزی، 1418ق، ص110)
از دیگر اهداف آرمانی امام علی(ع) در به‌دست گرفتن حکومت، برپایی نشانه‌های دین، اصلاح در بلاد، اقامة حدود الهی، و امنیت‌بخشی به مظلومان[6] (سیدرضی، [بی‌تا]، خطبة131، ص189/ حرانی، 1363، ص238/ اسکافی، 1402ق، ص227) بوده است. در سال 35 هجری و پس از قتل عثمان، حضرت انگیزة خود از پذیرش حکومت را صرفاً برقراری عدالت اجتماعی (احساس وظیفه در جهت یاری مظلوم و مقابله با ظالم) معرفی می‌کند. (سیدرضی، [بی‌تا]، خطبة3، ص50/ شیخ مفید، ج1، [بی‌تا]، ص289/ شیخ صدوق، ج1، 1386ق، ص151) آن حضرت در همین زمان و در وقت بیعت مردم با ایشان، در کلامی پس از یاری خواستن از مردم برای اصلاح امور، سوگند یاد کرد که داد مظلوم را از ظالم خواهد گرفت.[7] (سیدرضی، [بی‌تا]، خطبة136، ص194)
اصرار و عزم راسخ امیرالمؤمنین(ع) برای برپایی عدالت اجتماعی در جامعه، تا حدی است که می فرماید: «اگر حق مردم را مهریة زنانتان کرده باشید، یا کنیزانی خریده باشید، آن را به اموال عمومی برمی گردانم». (همان، خطبة15، ص57/ ابن شهرآشوب، ج2، 1379، ص110/ شیخ مفید، ج1، [بی‌تا]، ص289) همچنین در جایی دیگر می‌فرماید: «ضعیف در نزد من عزیز است تا حقش را از ظالم بگیرم؛ و قوی برایم ناتوان است تا حق مظلوم را از وی بستانم».[8] (سیدرضی، [بی‌تا]، خطبة37، ص81)
هجوم مردم برای بیعت با امیرالمؤمنین(ع) و استنکاف ایشان
پس از قتل عثمان به‌دست انقلابیونی که از شهرهای مختلف به مرکز خلافت اسلامی آمده بودند، توجه مردم به علی(ع) برای زمامداری جلب شد. آنها با جدیت و سخت‌گیری، خواستار پذیرش حکومت توسط علی(ع) بودند. (دینوری، ج1، 1410، ص65-66/ طبری، ج4، 1387، ص427/ یعقوبی، ج2، [بی‌تا]، ص179/ ابن اعثم کوفی، ج2، 1411ق، ص434) حضرت علی(ع) آنان را هنگام هجوم برای بیعت، به شتران تشنه در اطراف حوض‌های آب تشبیه کرده است.[9] (سیدرضی، [بی‌تا]، خطبة229، ص350-351/ اسکافی، 1402ق، ص49)
ایشان در پاسخ به تقاضاهای مکرر مردم می‌فرمود: «دعونی والتمسوا غیری»؛ (سید رضی، [بی‌تا]، خطبة92، ص137/ طبری، ج4، 1387، ص434/ ابن شهرآشوب، ج2، 1379، ص110/ ابن مسکویه، ج1، ‌1379، ص458) مرا رها کنید و این امر را از دیگری بخواهید.
از محمد بن حنفیه نقل شده است: پس از قتل عثمان، اصحاب پدرم نزد وی آمدند و گفتند: ما برای خلافت، کسی را شایسته‌تر از تو نمی‌شناسیم. علی(ع) گفت: من وزیر باشم، بهتر از آن است که امیرتان باشم. آنان گفتند: جز بیعت با تو چیزی نمی‌پذیریم. (بلاذری، ج2، 1417ق، ‌ص210/ طبری، ج4، 1387، ص427) آن حضرت مردم را به‌سوی طلحه و زبیر راهنمایی می‌کرد و از آن دو می‌خواست خود امر حکومت را بپذیرند. (ابن اعثم کوفی، ج2، 1411ق، ص434-435) حضرت در جمع مهاجران، که طلحه و زبیر نیز حضور داشتند، اظهار داشت: من به هر کسی که شما انتخاب کنید، راضی‌ام؛ ولی آنان گفتند: «ما نختار غیرک»؛ جز تو را نمی‌خواهیم. (شیخ مفید، 1414ق، ص12/ طبری، ‌ج4، 1387، ص427-428/ ابن اثیر، ج3، 1385، ص190/ مغربی، ج1، 1409ق، ص376) به قول یکی از نویسندگان معاصر، «سخنان علی(ع) در رد خلافت، با جدیت و از روی اعتقاد بود و قصدش عذرآوردن و بازارگرمی نبود». (زرین‌کوب، 1385، ص105)
در خصوص طلحه و زبیر باید توجه داشت که آن دو، زمینه‌ای برای خود نمی‌شناختند تا نامزدی خویش را برای خلافت اعلام کنند. در منابع آمده است: علی(ع) به طلحه پیشنهاد بیعت داد. طلحه گفت: «انت احق بذلک منّی وقد استجمع لک الناس ولم یجمعوا لی»؛ (شیخ مفید، 1414ق، ص12) تو نسبت به من سزاوارتری. مردم برای تو جمع شده‌اند، نه برای من.
مردم طلحه و زبیر را در قتل عثمان متهم می‌دانستند و از آنها می‌خواستند در فکر حکومت نباشند.[10] (دینوری، ج1، 1410، ص65) از همین روی، آن دو پس از مشورت با یکدیگر، در جمع مردم گفتند: ما با هم مشورت کردیم و به خلافت علی(ع) راضی هستیم. با او بیعت کنید. (همان/ ابن حبان، ج2، 1393، ص269) رسول جعفریان دراین‌باره می‌نویسد: «آنها به بیعت با امام راضی شدند تا از این طریق در حکومت جدید جایی برای خود دست و پا کنند». (جعفریان، 1388، ص23)
علل استنکاف امام علی(ع) از پذیرش خلافت
حضرت علی(ع) بارها از حق مسلم خویش که دیگران آن را ربوده‌اند، سخن گفته است.[11] (ابن ابی‌الحدید، ج9، [بی‌تا]، ص308/ مطهری، 1376، ص153) اما چرا در این زمان خواستار در اختیار گرفتن حق خویش نیست؟ چرا مردم را از خویش می‌راند و آنها را به‌سوی دیگران هدایت می‌کند؟ اگر آن حضرت از طرف رسول خدا(ص) به امامت و پیشوایی نصب شده، چرا این گونه سخن گفته است؟
در پاسخ باید گفت: آنچه در این زمینه مورد توجه قرار گرفته است و می‌توان به‌عنوان علل استنکاف حضرت به آنها اشاره کرد، عبارت‌اند از:
1. عوامل نگران‌کننده و آشفته‌ساز
به‌نظر می‌رسد مهم‌ترین علت استنکاف امام علی(ع) از پذیرش خلافت، سلسله عواملی است که در گذشته رخ داده و طبیعتاً سبب آشفتگی اوضاع پیش‌رو و نگرانی آن حضرت شده بودند.
آن حضرت دلیل خویش را در نپذیرفتن خلافت، آینده‌ای مبهم و آشفته دانسته است. ایشان پس از رد خواستة مردم، فرمود: ما به استقبال چیزی می رویم که چهره های مختلف و جهات گوناگونی دارد؛ دل‌ها در برابر آن استوار، و عقل‌ها ثابت نمی ماند. (سید رضی، [بی‌تا]، خطبة92، ص137/ طبری، ج4، 1387، ص434/ ابن شهر آشوب، ج1، 1379، ص378/ ابن مسکویه، ج1، 1379، ص458)
پرسش اساسی در اینجا این است که چرا حضرت علی(ع) اوضاع پیش‌رو را آشفته می‌دید؟ مگر در جامعه چه اتفاقاتی رخ داده بود که ایشان این‌گونه اظهار ناامیدی می‌کرد و از پذیرفتن حکومت اکراه داشت؟
به‌نظر می‌رسد محرومیت 25 سالة امیرالمؤمنین(ع) از حق خویش، حکمرانی خلفا، و فاصلة ایجاد شده بین مردم و اسلام واقعی، اوضاع جامعه را در این زمان به‌شدت دست‌خوش تغییر کرده بود؛ به‌گونه‌ای که علی(ع) با ژرف‌نگری خاصی آینده را به‌شدت تاریک و مبهم، و راه اصلاح را دشوار می‌دید. سیدجعفر شهیدی با اشاره به همین نکته می‌نویسد: «در این 25 سال که از رحلت پیامبر(ص) می‌گذشت، هیچ سالی نامناسب‌تر از این سال برای خلافت علی(ع) نمی‌نمود. برخی سنت‌ها دگرگون شده و برخی حکم‌ها معطل مانده و درآمد دولت در کیسة کسانی ریخته شده که در این مدت رنجی برای اسلام و مسلمانان بر خود ننهاده بودند». (شهیدی، 1388، ص66)
پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) تا سال 35 هجری، آموزه‌های اسلامی و سنت نبوی بسیار تغییر کرده بودند؛ مفاسدی در جامعه به‌صورت فرهنگ عمومی درآمده بود؛ انحرافات دینی شدت یافته بود؛ بنی‌امیه بر بسیاری از امور سلطه یافته بودند؛ با قتل عثمان، فتنه‌ای در جامعه برپا شده بود؛ سیرة خلفا که در مواردی مخالف سیرة نبوی بود، به‌شدت در میان مردم نفوذ یافته بود و روحیة رفاه‌طلبی و توجه به دنیا و زراندوزی، بسیاری از افراد را از حقیقت دور ساخته بود. از سویی علی(ع) به‌شدت به اخلاق و سیاست اخلاقی پایبند بود و نمی‌خواست با دغل‌کاری و سیاست‌بازی امور خویش را سروسامان دهد.[12] از همین روی، آن حضرت احساس می‌کرد در چنین شرایطی نمی‌توان به‌آسانی فضایی مناسب برای تغییر و اصلاحات به‌وجود آورد. از این‌رو، در ابتدا از پذیرفتن امر خلافت خودداری می‌ورزید.
1-1. انحرافات دینی خلفا: حاکمیت 25 سالة خلفا و به تبع آن انحرافات دینی، فاصله گرفتن از اسلام، زنده شدن ارزش‌های جاهلی، رواج اسرائیلیات، منع تدوین احادیث نبوی و کنار گذاشتن اهل‌بیت پیامبر(ص)، موجبات نگرانی جدی امام علی(ع) را فراهم آورده بود. این انحرافات در حالی به بهانة مصلحت‌گرایی در جامعه پدید آمده بودند، که رسول خدا(ص) تمسک به قرآن و عترت و عدم جدایی میان این دو را بارها به مسلمانان گوشزد فرموده بود.[13] (نسائی، 1382، ج1، ص88/ ابن کثیر، ج5، 1407ق، ص229/ طبرانی، ج5، [بی‌تا]، ص154)
حضرت علی(ع) در کلمات خویش، به‌صراحت از حاکمیت احکام جاهلیت و گرایش به بدویت، و اینکه از اسلام و ایمان جز نامی نمانده، سخن گفته است[14] (سیدرضی، [بی‌تا]، خطبة192، ص298/ مجلسی، ج34، 1363، ص232) و از شکسته شدن قوانین و پیمان‌های الهی، و در عین حال بی‌اعتنایی مردم به این امر گله دارد.[15] (سیدرضی، [بی‌تا]، خطبة106، ص154/ اسکافی، 1402ق، ص276/ حرانی، 1363، ص238)
تضعیف آرمان‌ها و ارزش‌های دینی جامعه در دوره‌ای که امر حکومت به امام علی(ع) رسیده بود، واقعیتی است که حضرت در حدیثی به آن اشاره دارد: «بدانید در زمانی قرار گرفته اید که گویندة حق کم است و زبان از گفتار راست عاجز و گنگ؛ و حق‌جویان خوارند؛ مردمش همدم گناه و همگام سستی و تنبلی اند؛ جوانشان بداخلاق، بزرگ‌سالان ایشان گنهکار، عالمشان منافق، و دوستان در دوستی خیانت‌کارند».[16] (سیدرضی، [بی‌تا]، خطبة233، ص354)
آن حضرت در نامة خویش به مالک اشتر، از اسارت دین در دست اشرار و اینکه دین وسیلة هوس‌رانی و دنیاطلبی عده‌ای بوده، سخن گفته است.[17] (سیدرضی، [بی‌تا]، نامة53، ص453/ حرانی، 1363، ص136/ نویری، ج6، 1423ق، ص25) حضرت در سخنی دیگر می‌فرماید: «بدانید اگر من دعوت شما را بپذیرم، طبق آنچه می دانم با شما رفتار می کنم و به سخن این و آن، و سرزنش سرزنش‌کنندگان گوش فرا نخواهم داد».[18] (سید رضی، [بی‌تا]، خطبة92، ص136/ ابن شهرآشوب، ج1، 1379، ص378/ طبری، ج4، 1387، ص434/ ابن مسکویه، ج1، 1379، ص458) این سخن نیز نشان از فاصله‌ای است که خلفای پیشین از سیرة رسول خدا(ص) داشته‌اند. کلامی دیگر از آن حضرت نیز به روشنی مؤید این امر است: «لو قَدِ استَوَت قَدَمَای من هذه المداحض لَغیّرت اشیاء»؛ (سیدرضی، [بی‌تا]، کلمة قصار272، ص523/ اللیثی الواسطی، 1376، ص415/ اسکافی، 1402ق، ‌ص231) اگر دو پایم از این لغزشگاه ها نجات یابند و ثابت شوند، چیزهایی را تغییر خواهم داد. وقتی از حسن بصری در خصوص مهم‌ترین صفت امام علی(ع) سؤال شد، وی بر ویژگی اصلاحگری آن حضرت تأکید کرد: «او راه را به مردم نشان داد و دین را هنگامی که دچار انحراف و کجی شده بود، استوار کرد».[19] (ابن ابی‌شیبه، ج7، 1409ق، ص505)
در سیره، موارد مختلفی را می‌توان یافت که خلفا برخلاف روش رسول خدا(ص)‌ و احکام قرآنی عمل کرده‌اند و این موارد به‌عنوان سنت پذیرفته شده بود.
نماز تراویح[20] که عمر آن را واجب کرد، به‌عنوان یک بدعت رواج یافت. خلیفه آن را «بدعتی خوب» می‌دانست[21] (بخاری، ج2، [بی‌تا]، ص252/ بیهقی، ج2، [بی‌تا]، ص493/ دینوری، ج1، 1408ق، ص277) و به آن عمل می‌کرد. زمانی که امام علی(ع) در کوفه بود، عده‌ای نزد آن حضرت آمدند و از ایشان خواستند برای نماز تراویح آنان در ماه رمضان، امامی معین کند. وقتی حضرت از این کار نهی کرد، فریاد اعتراض آنها بلند شد. حارث اعور نزد امام آمد و گفت: «ضج الناس وکرهوا ذلک»؛ مردم به‌ضجه افتاده و از سخن شما ناراحت شده‌اند. امام فرمود: رهایشان کن تا هر کاری می‌خواهند بکنند و هر کس را می‌خواهند به امامت برگزینند. (حلی، 1411ق، ص639/ عیاشی سمرقندی، ج1، [بی‌تا]، ص275/ مجلسی، ج93، 1363، ص385) این جریان، افزون بر آنکه نشانگر انحراف دینی است، از نفوذ جدی سیرة خلفا و بیگانگی از سیرة رسول خدا(ص) حتی در میان اصحاب امام علی(ع) حکایت می‌کند.
در نمونه‌ای دیگر، وقتی ابن عباس، عامل امام علی(ع) در بصره، به مردم این شهر دستور داد: «اخرجوا صدقة صومکم»، زکات فطریة خویش را بدهید، مردم این شهر چنان از این سنت پیامبر بیگانه بودند که نمی‌دانستند زکات فطریه چیست. (سجستانی، ج1، 1410ق، ص365/ ابن حزم، ج2، [بی‌تا]، ص242/ الزیعلی، ج2، 1415ق، ص507)
امام علی(ع) در درگیری با عثمان درباره محرم شدن به عمره در ایام حج و یا محرم شدن به عمره و حج با هم، و در پاسخ به سخن عثمان که می‌گفت: «ترانی انهی الناس وانت تفعله»، من مردم را نهی می‌کنم و تو انجام می‌دهی، فرمود: من به‌خاطر هیچ کس، سنت رسول خدا(ص) را رها نمی‌کنم.[22] (احمد بن حنبل، ج1، [بی‌تا]، ص135/ بیهقی، ج4، [بی‌تا]، ص352/ سید بن طاووس، ج2، 1400ق، ص488/ ذهبی، ج26، 1409ق، ص445)
جلوگیری از نقل حدیث[23] (ابن عساکر، ج67، 1415، ص344/ طبرانی، ج2، [بی‌تا]، ص326/ صنعانی، ج11، [بی‌تا]، ص262) ـ که به اذعان یکی از بزرگان اهل‌سنت، «ضربه‌ای جبران‌ناپذیر به فرهنگ اسلامی زده است» ـ (رشید رضا، ج6، [بی‌تا]، ص288) سبب بی‌اعتنایی به سنن نبوی، و در نتیجه کنار گذاشتن آن شد.
امام علی(ع) در ضمن خطبه‌ای مفصل به نقد دیدگاه «بی‌اعتنایی به سنت» می‌پردازد. حضرت با اشاره به اینکه برای حل یک مسئله دیدگاه‌های مختلفی ابراز شده است و آنان نزد حاکم آمده‌اند و او رأی همه را درست شمرده است، می‌فرماید: این در حالی است که خدای آنها یکی است؛ پیامبرشان یکی است و کتابشان یکی است. آیا خدا گفته است به خلاف یکدیگر روید؟ (سیدرضی، [بی‌تا]، ‌خطبة18، ص60-61/ قاضی ابن البراج، ج1، 1406ق، ص15/ طبرسی،ج1، [بی‌تا]، ص389)
ابن ابی‌الحدید به نقل از استادش ابوجعفر نقیب می‌گوید: صحابه به‌طور یک‌پارچه بسیاری از نصوص (کلمات رسول خدا) را ترک کردند؛ و این به دلیل مصلحتی بود که در ترک آنها تشخیص می‌دادند.[24] (ابن ابی‌الحدید، ج12، [بی‌تا]، ص82-83) عمر حتی در یک مورد صراحتاً به تغییر سنت رسول خدا(ص) دست زده است و به این امر اعتراف دارد.[25] (ابن ابی‌الحدید، ج1، [بی‌تا]، ص182/ متقی هندی، ج16، [بی‌تا]، ص521/ بکری، [بی‌تا]، ص112)
نگاه مصلحت‌اندیشانة صحابه مورد انتقاد جدی امام علی(ع) بوده است. آن حضرت می‌فرمود: آیا آنچه خدا فرستاده، دین ناقصی است و خدا در کامل کردن آن از ایشان یاری خواسته است؟ (سید رضی، [بی‌تا]، خطبة18، ص61/ قاضی ابن البراج، ج1، 1406ق، ص15/ شافعی، 1419ق، ص182) در واقع، مهم‌ترین انحراف خلفا، مصلحت‌اندیشی، به‌جای تمسک به قرآن و سنت نبوی بود.[26]رواج اسرائیلیات را نیز می‌توان از انحرافات دینی خلفا قلمداد کرد. این مسئله، یکی از مشکلات امام علی(ع) هم بوده است. در زمان خلیفة دوم، افسانه‌دانان و قصه‌خوانان[27] (ابن کثیر، ج1، 1412، ص19/ طبرسی، ج1، 1415ق، ص23/ شیخ محمود ابوریه، [بی‌تا]، ص22، 99 و 145) اجازه یافتند تا در مسجد برای مردم داستان‌های یهودی را نقل کنند. بیشترین قسمت این احادیث، دربارة تفسیر و مراتب و شئون زندگی پیامبران سلف، جعل شده بود. حضرت باید با این معضل هم برخورد می‌کرد. آن حضرت دربارة کسی که قصة حضرت داود(ع) با اوریا را از منابع یهودی نقل کرده بود، برخورد کرد و فرمود: «لا أوتی برجل یزعم أن داوود تزوج امرأة أوریا إلا جلدته حدین، حداً للنبوة وحداً للإسلام»؛ (طبرسی، ج8، 1415ق، ص354/ سید مرتضی، 1409ق، ص132) اگر کسی را که معتقد است داود(ع) با همسر اوریا ازدواج کرده است، پیش من بیاورند، بر او دو حد جاری می کنم: حدی برای هتک نبوت؛ و حدی دیگر برای اسلام.
بدون شک، یکی از مشکلات جدی دورة حکومتی امام علی(ع)، اصلاح انحرافات دینی‌ای بود که به بخشی از آنها اشاره شد. مشکل اصلی آن حضرت این بود که این انحرافات صریح از اسلام، به‌منزلة یک امر دینی در میان مردم پذیرفته شده بود. عده‌ای با وجود قرآن و سنت پیامبر(ص) برای خود حق تشریع قایل بوده و عده‌ای نیز این مسئله را پذیرفته بودند. در حقیقت، سیرة خلفا، به‌ویژه ابوبکر و عمر، در کنار سنت رسول خدا(ص) پذیرفته شده بود؛ حتی در برخی موارد و در تعارض بین سیرة رسول خدا(ص) و سیرة خلفا، سیرة آنان مورد پذیرش بود. این امر نشان از تأثیر و نفوذ شیخین در میان مردم داشت. این تأثیر و نفوذ، به‌جایی رسید که ربیعة بن شداد حاضر نشد بر اساس کتاب خدا و سنت رسول(ص) با علی(ع) بیعت کند؛ بلکه گفت: «عَلَی سُنَّةِ أَبِی بَکْرٍ وَ عُمَر»؛ بر اساس سنت ابوبکر و عمر. علی(ع) به او فرمود: وای بر تو! اگر ابوبکر و عمر به غیر کتاب خدا و سنت رسول عمل کرده باشند، بر حق نیستند. (طبری، ج5، 1387، ص76/ ابن اثیر، ج2، 1385، ص327)
حضرت علی(ع) که عمل به کتاب خدا و سنت رسول‌الله(ص) را یکی از حقوق مردم بر حاکم می‌دانست[28] (سیدرضی، [بی‌تا]، ص244) و معتقد بود به‌همراه پیدا شدن هر بدعتی، سنتی ازمیان خواهد رفت،[29] (سیدرضی، [بی‌تا]، خطبة145، ص202) تلاش کرد بدعت‌ها را اصلاح کند و امور را سروسامان دهد؛ اما این تلاش همواره با موفقیت همراه نبود. علی(ع) در حدیثی پس از اشاره به مخالفت‌های حاکمان پیش از خود با سیرة رسول خدا(ص)، می‌فرماید: اگر بخواهم جامعه را به‌گونه‌ای تربیت کنم که در زمان رسول خدا(ص) بودند، تنها خواهم ماند.[30] (کافی، ج8، 1389، ص59/ نوری، ج7، 1408ق، ص289)
1-2. سیطرة بنی‌امیه بر امور: عثمان که خود نیز از بنی‌امیه بود، علاقة خاصی به خاندان خویش داشت. او می‌گفت: اگر کلید‌های بهشت به‌دست من می‌بود، آنها را به بنی‌امیه می‌دادم.[31] (احمد بن حنبل، ج1، [بی‌تا]، ص62/ ابن اثیر،ج3، ‌1409ق، ص487/ متقی هندی، ج12، [بی‌تا]، ص527/ ابن عساکر، ج39، 1415ق، ص252) شاید به همین دلیل بود که در دورة حکومتش، به‌ویژه در نیمة دوم آن، بنی‌امیه بر تمامی امور سلطه یافتند و بسیاری از مناصب و ولایات اسلامی در اختیار این خاندان بود. در دورة عثمان افرادی به مناصب حکومتی گماشته شده بودند که هیچ لیاقتی نداشتند. عثمان، حکم بن ابی‌العاص، تبعیدی رسول خدا(ص) به طائف را به مدینه بازگرداند (ابن کثیر، ج7، 1412، ص171/ دینوری، 1992م، ص353/ یعقوبی، ج2، [بی‌تا]، ص164/ مسعودی، ج2، 1409ق، ص334 و ج3، ص180) و دست پسر وی مروان را در بسیاری از امور باز گذاشت؛ به‌گونه‌ای که خود نیز به‌شدت مطیع او شده بود.[32] (طبری، ج4، 1387، ص364/ ابن خلدون، ج2، 1408ق، ص598)
عثمان، ولید بن عقبه را که آیه‌ای از قرآن در مذمت او نازل شده بود (واحدی، 1411ق، ص363/ سیوطی، ج5، 1404ق، ص178) بر کوفه، (دینوری، 1368، ص139/ یعقوبی، ج2، [بی‌تا]، ص165) عبدالله بن ابی‌سرحِ مهدورالدم (طبری، ج4، 1387، ص366/ بلاذری، ج2، 1417ق، ص387/ بلاذری، 1988م، ص50) را بر مصر، معاویه را بر شام، و عبدالله بن عامر را بر بصره ولایت داد. (دینوری، 1368، ‌ص139/ طبری، ج4، 1387، ص111/ یعقوبی، ج2، [بی‌تا]، ص168/ بلاذری، ج5، 1417ق، ص512) امام علی(ع) در یکی از سخنان خویش خطاب به ابن عباس، به همین مطلب اشاره دارد. ایشان پس از اشاره به نصایح خویش به عثمان و حرف‌نشنوی او بیان می‌کند: عثمان، خاصان اهل دروغ و نیرنگ را برگزیده است. هر یک از آنان سرزمینی را گرفته‌اند و خراج آن را می‌خورند و اهل آنجا را خوار می‌دارند.[33] (طبری، ج4، 1387، ص406) آن حضرت در سخنی دیگر، با اشاره به بی‌لیاقتی بسیاری از افراد در مناصبی که به‌دست گرفته‌اند، به لزوم غربالی اساسی در این زمینه اشاره دارد. غربالی که سبب شود آنانکه با نیرنگ و ترفند خود را پیش انداخته‌اند، عقب زده شوند و کسانی که لیاقت دارند و برکنار بوده‌اند، بر سر کار آیند. (سیدرضی، [بی‌تا]، خطبة16، ص57/ مغربی، ج1، 1409ق، ص371/ کلینی، ج1، 1362، ص369/ نعمانی، [بی‌تا]، ص302) یکی از کسانی که کمترین لیاقتی در به‌دست‌گیری فرمانروایی نداشت و سال‌ها از طرف خلفا در این منصب به‌کار گماشته شده بود، معاویة بن ابی‌سفیان بود. حضرت علی(ع) به تلاش خویش در برکناری وی اشاره دارد.[34] (سیدرضی، [بی‌تا]، نامة45، ص418-419) امام فتنة معاویه را چنان می‌دید که می‌فرمود: پشت و روی این کار را نگریستم و دیدم جز این راهی نیست که جنگ با آنان را پیش گیرم و یا به آنچه محمد(ص) آورد، کافر شوم. (سید رضی، [بی‌تا]، خطبة54، ص91/ ابن شهرآشوب، ج3، 1379، ص203/ اسکافی، 1402ق، ص147)
بدون شک، اصلاح وضع آشفته‌ای که عثمان آن را پدید آورده بود، یکی از مشکلات پیش روی امام علی(ع) بود. آن حضرت می دانست که پس از رسیدن به خلافت، با عزل حکام عثمان، دشمنانی برایش پیدا می شود و آنانکه مقام و منصب را از دست می دهند، آرام نمی نشینند و فتنه آغاز خواهد شد. دکتر زرین‌کوب معتقد است: «علی(ع) این را به‌خوبی حس می‌کرد که خلافت عثمان، اشراف قریش را تدریجاً به اعادة حیثیات جاهلی گذشته خویش امیدوار کرده است و با غلبه‌ای که بنی‌امیه در این چند سال بر تمام مقامات پیدا کرده بودند، بازگشت به حیات سادة عهد پیامبر(ص) آسان نبود». (زرین‌کوب، 1385، ص104-105)
همان‌گونه که علی(ع) پیش‌بینی می‌کرد، دشمنی دیرینة قریش ـ به‌ویژه بنی‌امیه ـ با بنی‌هاشم، در دورة حکومتی آن حضرت جلوه‌گر شد. بر اساس سخنی از امیرالمؤمنین(ع) این دشمنی ناشی از رقابت‌های قبیله‌ای و حسادت بود.[35] (سیدرضی، [بی‌تا]، خطبة33، ص77/ شیخ مفید، ج1، [بی‌تا]، ص248) معاویه به‌عنوان شخصی مزور و منحرف در عرصة سیاست اسلامی، تلاش کرد در جنگ جمل شورشیان را بر ضد علی(ع) تحریک کند.[36] (ابن ابی‌الحدید، ج1، [بی‌تا]، ص231/ محمودی، ج1، 1396ق، ص285) جنگ صفین نیز اوج دشمنی آنها با امیرالمؤمنین(ع) بود. کار به جایی رسید که امام از قریش و همدستان ایشان به درگاه الهی شکایت نمود و عرض کرد: بار خداوندا! من در برابر قریش و کسانی که به کمک آنان برخاسته اند، از تو یاری می جویم و شکایت را پیش تو می آورم. آنها پیوند خویشاوندی مرا قطع کرده اند؛ و مقام و منزلت عظیم مرا کوچک شمردند؛ و در غصب حق و مبارزه با من هماهنگ شدند. (سیدرضی، [بی‌تا]، خطبة217، ص336/ ثقفی کوفی، ج1، 1353، ص308)
1-3. نحوة تقسیم بیت‌المال (انحرافات اقتصادی خلفا): عمر در تقسیم بیت‌المال، قریش را بر غیر قریش، مهاجر را بر انصار، و عرب را بر عجم برتری داده، و دیوان را بر اساس سوابق اسلامی افراد و ترکیب قبایلی قرار داده بود؛ مردم هم به همین رویه عادت کرده بودند. تبعیض به‌گونه‌ای بود که حتی به دستور وی بردگان عرب را از بیت‌المال آزاد می‌کردند. (ابن سعد، ج3، [بی‌تا]، ص261/ احمد بن حنبل، ج1، [بی‌تا]، ص20/ ذهبی، ج3، 1409ق، ص56/ ابن عساکر، ج44، 1415ق، ص427) عثمان نیز روش عمر را ادامه داد؛ اما امام علی(ع) معتقد بود بیت‌المال مسلمین باید همانند دورة رسول خد(ص) به طور مساوی تقسیم شود. حضرت می‌فرمود: «انی حاملکم علی منهج نبیکم» (ابن ابی‌الحدید، ج7، [بی‌تا]، ص36/ مجلسی، ج32، 1363، ص147) من روش رسول خدا(ص) را در تقسیم بیت‌المال در میان شما اجرا خواهم کرد. با اجرای این سیاست، اعتراضات برخی آغاز شد.
ابن ابی‌الحدید، فراموشی سنت پیامبر و طولانی شدن زمان خلافت عمر را علت اصلی مخالفت با سیاست امام دانسته و معتقد است: طولانی شدن دورة عمر و سیاست تبعیض مالی و عادت مردم به این رویه، دل مردم را از حب مال اشراب کرده بود. روش عثمان نیز در استحکام آن نقشی بسزا داشت. به همین دلیل، وقتی کار به‌دست علی(ع) افتاد، با مخالفت جدی برخی از مردم مواجه شد. (ابن ابی‌الحدید، ج7، [بی‌تا]، ص42-43)
پس از قتل عثمان و اصرار مردم به علی(ع) برای پذیرش حکومت، امام چون می‌دانست با مشکل تقسیم بیت‌المال مواجه خواهد شد، همان ابتدا روش خود را در این خصوص بیان نمود و با مردم اتمام حجت کرد که مبادا فردا کسی بگوید: «حرمنا علی بن ابی‌طالب حقوقنا»؛ (ابن ابی‌الحدید، ج7، [بی‌تا]، ص36/ مجلسی، ج32، 1363، ص147) علی(ع) ما را از حقوقمان محروم کرد.
روز بعد از بیعت، حضرت به عبیدالله بن ابی‌رافع دستور داد به هر یک از مسلمانان از سرخ و سیاه، سه دینار از بیت‌المال بپردازد. (ابن ابی‌الحدید، ج7، [بی‌تا]، ص38/ ابن عقده کوفی، 1424ق، ص91/ مجلسی، ج32، 1363، ص18) در همین زمان، فریاد اعتراض برخی بلند شد. حضرت در پاسخ به اعتراض‌ها، بر مبنای خود در تقسیم بیت‌المال بر اساس کتاب خدا و سیرة رسول اکرم(ص)، تأکید کرد. طلحه و زبیر به حضرت اعتراض داشتند که تو چرا برخلاف عمر بن خطاب بیت‌المال را تقسیم می‌کنی؛ امام نیز در برابر این اعتراض‌ها با آنان احتجاج می‌کرد و می‌فرمود: همة ما شاهد بودیم که رسول خدا(ص) این گونه عمل می‌کرد؛ چنان‌که کتاب خدا نیز همین‌گونه دستور می‌دهد. (ابن عقده کوفی، 1424ق، ص94 و ص485-486/ شیخ طوسی، 1414ق، ص732/ ابن ابی‌الحدید، ج7، [بی‌تا]، ص41)
امام علی(ع) فرمود: «أَفَسُنَّةُ رَسُولِ اللَّهِ(ص) أَوْلی بِالِاتِّبَاعِ عِنْدَکُمَا أَمْ سُنَّةُ عُمَرٍ؟»؛ (مغربی، ج1، 1409ق، ص384/ محمودی، ج1، 1396ق، ص229) آیا روش و سنت رسول خدا(ص)‌ نزد شما دو نفر شایستة پیروی است یا روش عمر؟ و بنا به نقلی، به آنان فرمود: این اموال متعلق به بیت‌المال است و من امین مردمم. اگر می‌خواهید، به منبر بروم و آنچه از بیت‌المال می‌خواهید، از مردم درخواست کنم. اگر اجازه دادند، به شما می‌دهم.[37] (شیخ مفید، 1413ق، ص164)
سهل بن حنیف با اعتراض به علی(ع) گفت: ای امیر مؤمنان! این شخص تا دیروز غلام من بوده و امروز آزاد شده است؛ آیا به او نیز همین را می‌دهی که سهم من است؟! علی(ع) فرمود: سهم او با تو برابر است. (ابن ابی‌الحدید، ج7، [بی‌تا]، ص38/ ابن عقده کوفی، 1424ق، ص91/ مجلسی، ج32، 1363، ص18) نقل شده است: «دو زن نزد امام علی(ع) آمدند و اظهار فقر و نداری کردند. امام فرمود: وظیفة ما این است که در صورت درستی سخنتان، به شما کمک کنیم. آن‌گاه مردی را به بازار فرستاد تا بر آنان پیراهن و غذا بخرد و به هر یک از آنها صد درهم بدهد. یکی از دو زن لب به اعتراض گشود و گفت: من عربم؛ در حالی‌که این زن از موالی است؛ چرا باید با ما یک‌سان رفتار شود؟ پاسخ امام این بود که در کتاب خدا هیچ فضلی برای فرزندان اسماعیل بر فرزندان اسحاق ندیده است.[38] (بیهقی، ج6، [بی‌تا]، ص349/ متقی هندی، ج6، [بی‌تا]، ص610) ام‌هانی، خواهر آن حضرت، برای گرفتن عطایش نزد امام آمد و آن حضرت بیست درهم به او داد. کنیز عجمی ام‌هانی هم نزد امام آمد و آن حضرت به او نیز بیست درهم داد. وقتی ام‌هانی از این امر خبردار شد، خشمگین و معترضانه نزد امام رفت. پاسخ امام در برابر او همین بود که او در قرآن برتری عرب را بر عجم ندیده است. (شیخ مفید، [بی‌تا]، ص151/ شیخ صدوق، ج1، 1413، ص323)
اعتراض‌ها چنان جدی بود که امیرالمؤمنین(ع) حتی مجبور شد در این رابطه با صحابه سخن بگویید و در سخنانی مفصل، آنان را به پیروی از قرآن و روش نبی مکرم اسلام(ص) فرا خواند. آن حضرت با اشاره به اینکه ملاک برتری تنها به تقوا و پرهیزگاری است، فرمود: «یَا مَعَاشِرَ الْمُسْلِمینَ، أَتَمُنُّونَ عَلَی اللَّهِ وَ عَلی رَسُولِهِ بِإِسْلَامِکُم» (حرانی، 1363، ص183-184) ای گروه مهاجر و انصار! آیا با اسلام خود بر خدا و رسول منت می‌گذارید؟
جدی شدن مخالفت با این روش ـ که بیشتر از جانب اشراف بود ـ سبب شد عده‌ای از یاران امام علی(ع) درخواست کنند تا اشراف عرب را بر دیگران برتری دهد و مدتی با آنان مدارا کند و زمانی که کاملاً بر امور مسلط شد، عدالت را در میان همه رعایت کند و بیت‌المال را به‌طور مساوی تقسیم نماید؛ اما حضرت پیشنهاد آنان را نپذیرفت و فرمود: آیا به من دستور می‌دهید که پیروزی را با ستم به‌دست آورم؟ هرگز چنین نخواهد شد. به‌خدا اگر این مال از آن خودم بود، آن را به‌طور مساوی میان آنان تقسیم می‌کردم؛ چگونه این کار را نکنم، در حالی که مال، مال‌الله است؟[39] (همان، ص185/ ثقفی کوفی، ج1، 1353، ص75/ دینوری، ج1، 1410ق، ص174/ ابن ابی‌الحدید، ج2، [بی‌تا]، ص203)
روش امام در تقسیم بیت‌المال سبب شد برخی از علی(ع) جدا شوند و به معاویه بپیوندند. آنها می‌گفتند: علی(ع) در تقسیم بیت‌المال ملاحظة اشراف را نمی‌کند و عرب را بر عجم و موالی آنها برتری نمی‌دهد.[40] (ابن ابی‌الحدید، ج2، [بی‌تا]، ص197) ابن عباس در نامه‌ای به امام حسن(ع) به همین نکته اشاره کرده است: مردم از آن روی پدرت را ترک کردند و به‌سوی معاویه رفتند که اموال را به تساوی میانشان تقسیم می‌کرد و آنان تحمل این امر را نداشتند. (ابن ابی‌الحدید، ج16، [بی‌تا]، ص23/ ابن اعثم کوفی، ج4، 1411ق، ص284)
سیاست برتری عرب بر عجم، نه‌تنها در تقسیم بیت‌المال، بلکه در بسیاری از امور دیگر خود را نشان می‌داد. امام علی(ع) می‌بایست با این برتری غیراسلامی مبارزه کند. طبیعتاً این امر سبب مخالفت با آن حضرت می‌شد. اشعث بن قیس با اعتراض به حضرت گفت: «غلبتنا علیک الحمراء»؛ این موالی بر ما غلبه یافتند. امام فرمود: از رسول خدا(ص) شنیدم که می‌گفت: به‌خدا قسم آنها شما را خواهند زد تا به دین باز گردید؛ چنان‌که شما ایشان را در آغاز می‌زدید تا به دین در آیند. (این ابی‌الحدید، ج19، [بی‌تا]، ص124/ ثقفی کوفی، ج2، 1353، ص499/ هیثمی، ج7، 1408ق، ص235)
1-4. بذل و بخشش اموال عمومی: عثمان، خلیفة سوم، با درپیش گرفتن روشی نادرست، افزون بر اینکه خود از بیت‌المال مسلمین در زندگی شخصی‌اش به دلخواه بهره می‌برد،[41] (بلاذری، ج5، 1417ق، ص484) با بذل و بخشش‌های خویش به قبیله‌اش، از سیرة رسول خدا(ص) بسیار فاصله گرفت و اوضاع جامعه را به‌شدت ملتهب ساخت. استدلال وی در این خصوص این بود که این اموال مال خداست و من به هر که بخواهم می‌دهم و به هر که نخواهم نمی‌دهم.[42] (بلاذری، ج5، 1417ق، ص580/ ابن العبری، 1992م، ص104) عمار به این سخن او اعتراض کرد و بنی‌امیه به‌شدت او را ضرب و شتم کردند؛ به‌گونه‌ای که بی‌هوش شد. (بلاذری، ج5، 1417ق، ص580/ ابن العبری، 1992م، ص104)
انحراف عثمان از سیرة رسول خدا(ص) و حتی سیرة ابوبکر و عمر، به‌گونه‌ای بود که شخصی به نام سودان بن حمران مرادی هنگام بیعت با علی(ع) به ایشان گفت: ما بر این اساس با تو بیعت می‌کنیم که اگر در میان ما همانند عثمان عمل کنی، تو را به‌قتل برسانیم و علی(ع) پذیرفت. (ابن اعثم کوفی، ج2، 1411ق، ص436)
انحرافات دورة عثمان را می‌توان در سخنان امام علی(ع)‌ خطاب به ابوذر، هنگام تبعید وی به ربذه،[43] (سیدرضی، [بی‌تا]، خطبة130، ص188/ ابن ابی‌الحدید، ج8، [بی‌تا]، ص252 / اربلی، ج3، 1421ق، ص132) نصایح و انتقادهای مکرر آن حضرت به عثمان،[44] (سیدرضی، [بی‌تا]، خطبة164، ص235) اعتراض خزانه‌دار بیت‌المال به روش عثمان و پرت کردن کلیدهای بیت‌المال،[45] (یعقوبی، ج2، 1375، ص168) و مواردی دیگر مشاهده کرد.
عثمان قطایع و اموال بسیاری به نزدیکان خویش بخشید. بذل و بخشش‌های او به افراد خاص، به‌ویژه بنی‌امیه، فاصلة فقیر و غنی را بیشتر کرد. امیرالمؤمنین(ع) در مقام توبیخ نظام اداری پیش از خود می‌فرماید: یکی از نقایص بزرگ حکومت خلیفة سوم، حیف و میل بیت‌المال و بذل و بخشش های غیرقانونی به خویشان و دوستان بوده است.[46] (سید رضی، [بی‌تا]، خطبة3، ص48)
این بذل و بخشش‌های ناروا، روحیات افراد را تغییر داده و سبب ایجاد روحیة زراندوزی و فزون‌خواهی شده بود. همان گونه که قرآن کریم اشاره دارد، روحیة تکاثرطلبی و زراندوزی و اسراف سرمایه ها، انسان‌ها را فاسق، و جوامع را دگرگون می سازد؛ اخلاقیات مثبت را نابود می کند و سبب نابودی اجتماع می‌شود.[47]مشکل جدی حضرت علی(ع) در این راه این بود که این اموال عموماً در اختیار کسانی قرار داشت که در جامعه از نفوذ زیادی برخوردار بودند. درگیر شدن با این افراد بسیار دشوار بود و می‌توانست حکومت حضرت را با چالش‌های جدی مواجه کند. از سویی، حضرت امیرالمؤمنین(ع) از وظایف دولت خود می دانست که تمام این اموال را به بیت‌المال مسلمین برگرداند و در واقع، تمام مالکیت های از این دست را، غیرقانونی اعلام کند و با شجاعت تمام آنها را بازگرداند. امام علی(ع) در سخنرانی خویش در همان ابتدای حکومت، پس از اشاره به همین مطلب و اینکه قطایع عثمان را به بیت‌المال برخواهد گرداند، اشاره کرد که حق مسلّم و ثابت، مشمول مرور زمان نمی‌شود.[48] (ابن ابی‌الحدید، ج1، [بی‌تا]، ص269)
افرادی چون مروان بن حکم، سعید بن عاص و ولید بن عقبه که می‌دانستند مشمول این حکم امام علی(ع) خواهند شد، پس از مشورت با خودشان، نماینده‌ای را نزد حضرت فرستاند. ولید بن عقبه همراه شماری دیگر نزد امام آمدند. او در مقام سخن‌گوی آن جمع با اشاره به کشته شدن پدرش و پدر سعید بن عاص به‌دست آن حضرت و اموری دیگر، یکی از شروط آن جمع را در بیعت با حضرت علی(ع)، پس نگرفتن اموالی قرار داد که پیش از این (طبیعتاً در دورة عثمان) دریافت کرده بودند.[49] (یعقوبی، ج2، [بی‌تا]، ص178/ محمودی، ج1، 1396ق، ص126) امام با ایشان مخالفت نمود و درخواست‌های آنان را رد کرد. آنان نیز نفاق خویش را آشکار ساختند و زمزمة مخالفت را آغاز کردند.
رواج روحیة دنیاطلبی در میان مسلمانان به‌گونه‌ای بود که حتی برخی از کسانی که علی(ع) به آنها اعتماد می‌کرد، از این اعتماد سوء‌استفاده می‌کردند و اموالی را از بیت‌المال برای خویش برمی‌داشتند. کار امام و فرماندارانش از این حیث، به جایی رسید که او دیگر نمی‌توانست به هیچ کس اعتماد کند. یک بار در این خصوص مردم کوفه را مخاطب قرار داد و فرمود: به‌خدا سوگند، فلانی را فرستادم، خیانت ورزید و غدر کرد و اموال را برای خود برداشت؛ فلانی را فرستادم، خیانت ورزید و غدر کرد؛ فلانی را فرستادم، خیانت ورزید و غدر کرد و اموال را برداشت و نزد معاویه برد. به‌خدا سوگند، اگر به کسی از شما اعتماد کنم و کاسه ای را به‌دستش بدهم، بیم آن دارم که بند آن را ببرد.[50] (کوفی، ج2، [بی‌تا]، ص390)
1-5. کشته شدن عثمان: حضرت علی(ع) با اینکه عثمان را خطاکار می‌دانست، وی را مستوجب قتل نمی‌دانست.[51] (سیدرضی، [بی‌تا]، ص73) حضرت به‌خوبی آگاه بود که قتل عثمان موجب بروز فتنه در جامعه خواهد شد؛ از همین روی، از کشته شدن وی به‌دست شورشیان ناراضی بود.[52] (سیدرضی، [بی‌تا]، خطبة162، ص235) قتل عثمان سبب شد عده‌ای از جمله معاویه، طلحه، زبیر و عایشه، که خودشان در قتل وی سهیم یا مقصر بودند،[53] (شیخ مفید، 1413ق، ص259/ ابن اثیر، ج3، 1409ق، ص60/ ابن ابی‌الحدید، ج9، [بی‌تا]، ص36) مدعی خون وی شوند و حضرت را تحت فشار قرار دهند که قاتلان عثمان را قصاص کند. امام در ابتدای حکومتش در پی انجام این کار بود و حتی با نائله، همسر عثمان، دربارة شناسایی قاتلان او سخن گفت؛ اما نائله اعلام کرد آنها را نمی‌شناسد، مگر اینکه چهره‌های ایشان را ببیند. (دینوری، ج1، 1410، ص67) ظاهراً دست داشتن عدة زیادی در قتل عثمان (همان، ص62-63/ بلاذری، ج5، 1417ق، ص580/ طبری، ج4، 1387، ص391) سبب شد حضرت علی(ع) نتواند قاتل مشخصی را پیدا کند. در جنگ صفین، جمعیتی کثیر (ده یا بیست هزار نفر) از یاران امام علی(ع) صدا زدند: «نحن قتلنا عثمان»؛ عثمان را ما کشتیم. (دینوری، ج1، 1410، ص128/ دینوری، 1368، ص179) حکایت اخیر، هرچند ناراحتی شدید مردم را از حکومت عثمان می‌رساند، از نامشخص بودن قاتل یا قاتلان عثمان نیز حکایت دارد. معاویه با اعلام دست داشتن علی(ع) در قتل عثمان و به بهانة خون‌خواهی خلیفة مظلوم، تا توانست دربارة عثمان مظلوم‌نمایی کرد؛ شامیان را فریفت و آنان را در صفین روبه‌روی امام علی(ع) قرار داد.[54] (ثقفی کوفی، ج2، 1353، ص489) جنگ‌های جمل، صفین و نهروان ـ که مشکلات عدیده‌ای برای امیرالمؤمنین(ع) ایجاد کردند ـ از پیامدهای قتل عثمان شمرده می‌شوند.
2. پایبندی امیرالمؤمنین(ع) به عدالت و اخلاق
افزون بر سلسله عواملی که ریشه در گذشته داشتند و سبب آشفتگی اوضاع پیش رو و مشکلات در دورة حکومتی امام علی(ع) شدند، به عوامل دیگر نیز باید توجه شود. به‌نظر می‌رسد دیدگاه خاص امام علی(ع) در اجرای عدالت، صلابت و قاطعیت امام در اجرای احکام الهی و پایبندی جدی آن حضرت به آموزه‌های دینی، کار را بر ایشان سخت‌تر می‌کرد. آن حضرت به هیچ روی اهل مداهنه در دینش نبود و می‌فرمود: «والله لا اداهن فی دینی»؛ (مالکی، ج1، 1422ق، ص358/ ابن اثیر، ج3، 1385ق، ص197/ نویری، ج20، 1423ق، ص19) به‌خدا! من در دینم هرگز اهل سازش و نرمی نبوده‌ام.
مغیرة بن شعبه می گوید: من در اوایل خلافت علی(ع) نزد آن حضرت رفتم و به وی گفتم: شما را نصیحت می کنم که عمال عثمان را عوض نکنید و آنها را همچنان در سمت‌هایشان ابقا کنید. آن بزرگوار نپذیرفت و فرمود: «والله لا اداهن فی دینی»؛ به‌خدا قسم! من در اجرای وظایف مذهبی خود دورویی نمی کنم. مغیره می گوید: به وی گفتم: پس معاویه را از استانداری شام برکنار مساز؛ زیرا او، هم در زمان عثمان و هم در زمان خلافت عمر، بر آنجا حکومت داشت. در پاسخم گفت: «لا واللّه لا استعمل معاویه یومین ابداً»؛ (طبری، ج4، 1387، ص441/ مسعودی، ج2، 1409ق،‌ ص356/ ابن اثیر، ج3، 1385، ص197) نه؛ به‌خدا! من هیچ‌گاه برای دو روز هم با معاویه همکاری نمی کنم . پایبندی حضرت به اجرای عدالت و عدم تساهل و تسامح در این زمینه به‌گونه‌ای بود که حتی گاه برخی از بهترین یاران خویش را که به آنها اعتماد داشت، ازدست داد. یک نمونه، پسر عمویش عبدالله بن عباس است که در بیت‌المال بصره خیانت کرد. علی(ع) ضمن نامه‌ای به او و سخت خواندن روزگار و هجوم دشمنان، از او گله می‌کند که چرا همراه با دیگرانی که از او جدا شده‌اند، از حضرت فاصله گرفته و هماهنگ با دیگران دست از یاری‌اش کشیده است؟ آن حضرت در همین نامه با صلابت و جدیت از او می‌خواهد اموالی را که برداشته است، به بیت‌المال بازگرداند؛ وگرنه با شمشیر حضرت مواجه خواهد شد. (سید رضی، [بی‌تا]، نامة41، ص413-414) در ادامة همین نامه، مطلبی آمده که نشان‌دهندة صلابت و سخت‌گیری علی(ع) در این امور است. حضرت می‌فرماید: به‌خدا سوگند اگر حسن و حسین(علیهما السلام) این کار را کرده بودند، هیچ پشتیبانی و هواخواهی از ناحیة من دریافت نمی کردند و در ارادة من اثر نمی گذاشتند، تا آن‌گاه که حق را از آنها بستانم و ستم‌های ناروایی را که انجام داده اند، دور سازم. (همان) در موردی دیگر، سخت‌گیری ایشان سبب شد نجاشی، شاعر حضرت نیز ایشان را ترک گوید و به معاویه بپیوندد.[55] (ثقفی کوفی، ج2، 1353، ص536-537/ مجلسی، ج33، 1363، ص373) در خصوص پایبندی حضرت به عدالت و اخلاق، نمونه‌های بسیار زیادی در سیرة امام علی(ع) دیده می‌شود که فرصت پرداختن به آنها در این گفتار نیست.
نکتة دیگری که در این زمینه باید یادآور شد، این است که علی(ع) هرگز حاضر نبود با دغل‌کاری و غدر و نیرنگ امور خویش را سروسامان دهد.[56] (مغربی، ج2، 1409ق، ص106/ حرانی، 1363، ص99/ سید رضی، [بی‌تا]، خطبة200، ص318/ ابن ابی‌الحدید، ج10، [بی‌تا]، ص211) از همین روی، حضرت خود می‌دانست با این رویه و این روحیه، به‌دست گرفتن قدرت، او را با مشکلاتی مواجه خواهد ساخت؛ به همین دلیل، در ابتدا از پذیرفتن آن خودداری می‌کرد.
3. اعتقاد حضرت به انتخاب آگاهانه
امام علی(ع) نمی‌خواست انتخاب مردم از روی احساسات زودگذر و ناگهانی باشد و مردم در فضایی احساسی و هیجانی تصمیم بگیرند. از همین روی، پس از اصرارهای پیاپی مردم و چند روز رفت‌وآمد ایشان، اعلام کرد بیعت باید روز بعد و در مسجد باشد. روز بعد وقتی مردم در مسجد حاضر شدند و حضرت رضایت خویش را به پذیرش خلافت (در صورتی که مردم بر عهد گذشتة خویش باشند)، اعلام کرد. مردم گفتند: «نحن علی ما فارقناک علیه بالامس»؛ (طبری، ج4، 1387، ص435/ ابن اعثم کوفی، ج2، 1411ق، ص435/ نویری، ج20، 1423ق، ص15) ما بر عهد دیروز خویش هستیم.
امام فضایی را ایجاد کرد تا مردم با حضور گسترده و آگاهانه، و با تأمل و تأنی به بیعت با آن حضرت روی آورند. امام خود با اشاره به این موضوع می‌فرماید: بیعت شما با من، بدون فکر و دور از تدبیر و اندیشه، و ناگهانی نبود.[57] (سیدرضی، [بی‌تا]، خطبة136، ص194/ شیخ مفید، ج1، [بی‌تا]، ص242/ اسکافی، 1402ق، ص105) ابن ابی‌الحدید می‌نویسد: این سخن، کنایه از انتخاب ابوبکر بود که عمر آن را «فلته» نامید.[58] (ابن ابی‌الحدید، ج9، [بی‌تا]، ص31)
4. دفع اتهام
امام به‌درستی و با هوشمندی دریافته بود که پاسخ شتاب‌زده و احساسی به درخواست‌های پیاپی گروه‌های مختلف مهاجر، انصار، قاریان و شیعیان، نه‌تنها مشکل را حل نخواهد کرد، که ممکن است او را در معرض اتهام مشارکت در قتل خلیفه نیز قرار دهد. (خضری، 1391، ص69) حتی در جریان شورش بر ضد عثمان، آن حضرت (احتمالاً مدتی) از مدینه بیرون رفت تا کسی گمان نکند که آن حضرت رغبتی در بیعت کردن مردم با خود داشته است.[59] (شیخ مفید، 1413ق، ص89)
5. اتمام حجت بر مردم و آماده‌سازی ایشان برای پذیرش شرایط
امام علی(ع) به‌خوبی می‌دانست که جامعه برای پذیرش خلافت با شرایط خاصی که وی دارد، باید اعلام آمادگی کند. ازاین‌رو، خودداری حضرت از پذیرش شتاب‌زدة خلافت، می‌توانست اتمام حجتی برای مردم باشد و مردم را برای پذیرش شرایط وی آماده‌تر سازد. در حدیثی آمده است، رسول خدا(ص) به آن حضرت سفارش کرده بود اگر مردم با رضایت تو را انتخاب کردند، امر آنان را برعهده بگیر؛ و اگر اختلاف کردند، آنها را رها کن.[60] (طبری، [بی‌تا]، ص474/ سید بن طاووس، 1370، ص180/ مجلسی، ج30، 1363، ص15/ محمودی، ج5، 1396ق، ص214) شاید آن حضرت بر اساس همین دستور نبی مکرم اسلام(ص)، پس از قتل عثمان ابتدا مردم را امتحان کرد و وقتی رضایت جمعی آنها را دید، امر ایشان را برعهده گرفت.
علی(ع) پیش از بیعت مردم، با آنان اتمام حجت کرد. آن حضرت با اشاره به بازگرداندن اموالی که به‌ناحق به افراد داده شده بود و تلاش خویش در راه اجرای عدالت فرمود: «وَاعْلَمُوا أَنِّی إِنْ أَجَبْتُکُمْ رَکِبْتُ بِکُمْ مَا أَعْلَمُ وَلَمْ أُصْغِ إِلَی قَوْلِ الْقَائِلِ وَ عَتْبِ الْعَاتِبِ». (سیدرضی، [بی‌تا]، خطبة91، ص136/ ابن شهرآشوب، ج1، 1379، ص378/ طبری، ج3، 1387، ص434) بدانید اگر من دعوت شما را بپذیرم، طبق آنچه می دانم با شما رفتار می کنم و به سخن این و آن و سرزنش سرزنش‌کنندگان گوش فرا نخواهم داد.
آن حضرت به‌منظور اتمام حجت بر مردم، به روش خویش در تقسیم مساوی بیت‌المال در صورت به‌دست گرفتن قدرت اشاره دارد.[61] (ابن ابی‌الحدید، ج7، [بی‌تا]، ص37/ شیخ طوسی، 1414ق، ص729)
طبری می‌نویسد: «پس از آنکه امام احساس کرد که از او دست‌بردار نیستند، با انکار خود خواست تا از مردم تعهد بگیرد که از وی پیروی کامل کنند و به آنچه او خواست، تن در دهند». (طبری، ج4، 1387، ص428)
پذیرش نهایی خلافت و علل آن
چنان‌که اشاره شد، امام علی(ع) با جدیت خواستة مردم را در پذیرش خلاف رد می‌کرد و حاضر به پذیرش بیعت مردم با خویش نبود؛ اما سرانجام و پس از کش‌وقوس‌های فراوان، آن حضرت حاضر به پذیرش خلافت شد. در اینکه چه عواملی سبب این پذیرش شدند، به‌نظر می‌رسد به دو عامل زیر می‌توان اشاره کرد.
1. حضور مستمر، پرشور و آگاهانة مردم
حضور مستمر، پرشور و آگاهانة مردم، اعم از مهاجرین و انصار و شورشیانی که به مرکز خلافت اسلامی آمده بودند، و اصرار آنها بر خلافت علی(ع)، حجت را بر آن حضرت تمام کرد و امام را به پذیرش خلافت وادار ساخت. تقریباً همة منابع تاریخی، حضور پرشور و مداوم مردم و اصرار آنها بر بیعت با امام علی(ع) را ثبت کرده‌اند. (دینوری، ج1، 1410، ص65-66/ طبری، پیشین، ج4، 1387، ص427/ یعقوبی، ج2، [بی‌تا]، ص179/ ابن اعثم کوفی، ج2، 1411ق، ص434) منابع اشاره دارند که عموم مردم در این زمان کسی جز امام علی(ع) را سزاوار خلافت نمی‌دانستند[62] (دینوری، ج 1، 1410، ص65/ و با عباراتی مشابه: بلاذری، ج2، 1417ق، ص210 و ج5، ص560) و با طوع و رغبت خواستار خلافت آن حضرت بودند.[63] (ابن اعثم کوفی، ج 2، 1411ق، ص435) آنها به امام می‌گفتند: ما هیچ کس را شایسته‌تر از تو نمی‌دانیم و جز تو با کسی بیعت نمی‌کنیم. (طبری، ج4، 1387، ص427/ ابن خلدون، ج2، 1408ق، ص602) به‌نظر می‌رسد حضرت علی(ع) دست‌کم تا دو سه روز از پذیرش خواستة مردم امتناع می‌ورزید و در این مدت رفت‌وآمد مردم نزد آن حضرت برای متقاعد کردن ایشان ادامه داشته است. (طبری، ج4، 1387، ص428/ دینوری، 1410، ج1، ص65-66)
برخی از گزارش‌ها حاکی از آن است که عده‌ای از مردم مصر که در مدینه حاضر بودند، حتی در یکی از مراحل، ساکنان مدینه را تهدید کردند و با جدیت از ایشان خواستندکه خلیفه را معین سازند؛ در غیر این صورت، عده‌ای از بزرگان را خواهند کشت. به همین دلیل، مردم مدینه در دیدار با امام علی(ع) خطر فتنه و نابودی اسلام را به ایشان یادآور شدند…؛ سپس تصمیم گرفتند دوباره روز بعد به‌منظور تعیین خلیفه اجتماع کنند. (طبری، ج4، 1387، ص434/ ابن اثیر، ج3، 1385ق، ص193)
نکتة دیگری که حضور پرشور و انبوه مردم را می‌رساند، وصف بیعت‌کنندگان با ایشان است که در سخنان امام علی(ع) نیز به آن اشاره شده است. آن حضرت مردم را هنگام هجوم برای بیعت، به شتران تشنه در اطراف حوض‌های آب،[64] (سیدرضی، [بی‌تا]، خطبة229، ص350-351/ اسکافی، 1402ق، ص49) و گله گوسفند در اطراف خویش،[65] (سیدرضی، [بی‌تا]، ص49) و انبوهی موهای یال کفتار[66] (همان) تشبیه کرده است. این هجوم، طبق بیان خود حضرت به‌گونه‌ای بود که حتی موجب نگرانی ایشان شد. حضرت اشاره می‌کند: این حضور انبوه مردم سبب کوبیدگی یا زیر دست‌وپا افتادن امام حسن و امام حسین(علیهما السلام)[67] و پارگی لباس من شد.[68] (سیدرضی، [بی‌تا]، خطبة3، ص49)
آن حضرت در بخشی از سخنان خویش، پس از قسم به ذات باری تعالی، به عامل حضور مردمی و اعلام حمایت‌های ایشان اشاره کرده است. جملة «لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَقِیَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ»، (سیدرضی، [بی‌تا]، خطبة3، ص50) اشاره به حضور حاضران و توده‌های مشتاق بیعت‌کننده است که سبب اتمام حجت بر حضرت شد. در جایی دیگر، حضرت به اجتماع مردم و اجماع آنها بر خلافت ایشان اشاره دارد؛ عاملی که سبب شد حضرت نتواند خواستة آنان را رد کند.[69] (ابن ابی‌الحدید، ج7، [بی‌تا]، ص37) بنابراین، حضور انبوه و همگانی مردم، که از هر جهت آمادگی خویش را جهت همراهی با حضرت اعلام می‌کردند و خود را یاور و فرمانبر حضرت معرفی می‌نمودند، به تعبیر خود حضرت، حجت را بر وی تمام کرد و موجب شد بیعت ایشان را بپذیرد و برای اقامة عدل به‌پا خیزد. در حقیقت، اعلام آمادگی مردم برای حمایت از امام علی(ع) موجب اثبات حکم و تکلیف الهی بر دوش آن حضرت شد؛ تکلیفی طاقت‌فرسا که امیرالمؤمنین(ع) را موظف به پذیرش آن می‌کرد. شاید به همین دلیل (سختی این مسئولیت) بود که آن حضرت آغاز زمامداری خویش را به شرایط آغازین دورة رسالت پیامبر اکرم(ص) تشبیه کرده است.[70] (سیدرضی، [بی‌تا]، ص57/ نعمانی، [بی‌تا]، ص201) آن حضرت به تعبیر آیت‌الله مکارم شیرازی، «انقلاب دوران خلافتش را همانند انقلاب رسول‌اللّه(ص) می شمارد». (مکارم شیرازی، ‌ج1، 1375، ص536)
2. عهد و پیمان الهی در جهت یاری مظلوم و دفع ظالم
بدون شک، برپایی عدالت، کمک به مظلوم و جلوگیری از ظلمِ ظالم، در همة ادیان الهی سفارش شده است.
چنان‌که قبلاً اشاره شد، یکی از اهداف آرمانی امام علی(ع) در به‌دست گرفتن حکومت، امنیت بخشی به مظلومان بوده است. (سیدرضی، [بی‌تا]، خطبة131، ص189/ حرانی، 1363، ص238/ اسکافی، 1402ق، ص227) به‌نظر می‌رسد، در این خصوص خداوند از برخی بندگان خویش پیمان گرفته است که با تشکیل حکومت، به این خواست الهی جامة عمل بپوشانند و به یاری مظلومان و مبارزه با ستمگران بپردازند. امام علی(ع) در خطبة شقشقیه، افزون بر اشاره به حضور مردم و اتمام حجتی که بدین جهت بر حضرت شده است، به این عهد و پیمان الهی نیز اشاره دارد. آن حضرت دراین‌باره می‌فرماید: «آگاه باشید؛ به خدایی که دانه را شکافت و انسان را آفرید سوگند یاد می‌کنم، اگر به دلیل حضور حاضران و توده های مشتاق بیعت‌کننده، و اتمام حجت بر من به دلیل وجود یار و یاور نبود، و نیز به علت عهد و پیمانی که خداوند از دانشمندان و علمای (هر امت) گرفته است که در برابر پرخوری ستمگر و گرسنگی ستم‌دیده سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را بر پشتش می افکندم (و رهایش می نمودم) و آخرینش را به همان جام نخستینش سیراب می کردم».[71] (سیدرضی، [بی‌تا]، خطبة3، ص50/ شیخ مفید، 1412ق، ص46/ قندوزی حنفی، ج1، 1416ق، ص438) در حقیقت، حضرت علی(ع) با توجه به این عهد و پیمان الهی که برخی از نویسندگان آن را پیمانی فطری، تعهدآور و مسئولیت‌زا دانسته‌اند، (جعفری، ج2، [بی‌تا]، ص324) احساس وظیفه و مسئولیت کرد و با پذیرش این مسئولیت کوشید این وظیفه را در قبال جامعة خویش به‌گونه‌ای شایسته انجام دهد.
نتیجه‌گیری
امام علی(ع) ـ که حکومت در نظرش ابزاری برای احقاق حق و از بین بردن باطل بود ـ ابتدا به علت ناامیدی از اصلاح جامعه و بهبود یافتن اوضاع نابسامان گذشته، و با پیش‌بینی شرایط بسیار دشوار آینده، از پذیرش خواستة مردم که خواهان خلافت وی پس از قتل عثمان بودند، خودداری کرد. حضرت که اوضاع آینده را متأثر از گذشته و بسیار تاریک، دشوار و ناامیدکننده می‌دید، در این مرحله هیچ رغبتی به پذیرش حکومت نداشت. از همین روی، درخواست داشت تا این مسئولیت را نپذیرد؛ اما سرانجام، حضور جدی و آگاهانة مردم، و احساس مسئولیت در قبال جامعه ـ طبق بیان خود آن حضرت ـ حجت را بر ایشان تمام کرد؛ بنابراین، با امید به حمایت و همراهی مردم در اصلاح امور، رهبری جامعه را برعهده گرفت.
برگرفته از مقاله پژوهشی 9، مجله شیعه شناسی دوره 12، شماره 46، تابستان 1393، صفحه 205-238 با عنوان استنکاف ابتدایی و پذیرش نهایی خلافت ازسوی امام علی(ع) نوشته یدالله حاجی زاده
پی‌نوشت:
[1]. حضرت می‌فرماید: «إِنَّمَا هِیَ مَتَاعُ أَیَّامٍ قَلَائِلَ ـ یَزُولُ مِنْهَا مَا کَانَ کَمَا یَزُولُ السَّرَابُ ـ أَوْ کَمَا یَتَقَشَّعُ السَّحَاب».
[2]. آن حضرت در پاسخ به عبدالرحمن بن عوف ـ که پیشنهاد کرده بود با عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر و سیرة شیخین، با آن حضرت بیعت خواهد کرد ـ فرمود: «بل علی کتاب الله وسنة رسوله واجتهاد رأیی».
[3]. «ولالفیتم دنیاکم عندی اهون من عفطة عنز».
[4]. «وَ اللَّهِ لَدُنْیَاکُمْ هَذِهِ ـ أَهْوَنُ فِی عَیْنِی مِنْ عِرَاقِ خِنْزِیرٍ فِی یَدِ مَجْذُومٍ».
[5]. «وَ إِنَّ دُنْیَاکُمْ عِنْدِی لَأَهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فِی فَمِ جَرَادَةٍ تَقْضَمُهَا».
[6]. «… لکن لنردّ المعالم من دینک، ونظهر الإصلاح فی بلادک، فیأمن المظلومون من عبادک، وتقام المعطّلة من حدودک». همچنین در سخنی مشابه فرموده است: «اللهم إنک تعلم أنی لم أرد الإمرة، ولا علو الملک والرئاسة، وإنما أردت القیام بحدودک والأداء لشرعک، و وضع الأمور فی مواضعها وتوفیر الحقوق علی أهلها ـ و المضی علی منهاج نبیک ـ وإرشاد الضال إلی أنوار هدایتک». (ابن ابی‌الحدید، ج20، 1378ق، ص299)
[7]. «وأیم اللّه لأنصفنّ المظلوم من ظالمه».
[8]. «اَلَّذِلیلُ عِنْدی عَزیزٌ حَتّی آخُذَ الْحَقَّ لَهُ وَالْقَوِی عِنْدِی ضَعِیفٌ حَتّی آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُ».
[9]. «ثُمَّ تَدَاکَکْتُمْ عَلَیَّ تَدَاکَّ الْإِبِلِ الْهِیمِ عَلَی حِیَاضِهَا یَوْمَ وِرْدِهَا…»
[10]. «أیها الرجلان، قد وقعتما فی أمر عثمان، فخلیا عن أنفسکما».
[11]. ابن ابی‌الحدید می‌نویسد: «کلمات علی مبنی بر شکایت از دیگران و اینکه حق مسلم او به ظلم گرفته شده، به‌ حد تواتر نقل شده و مؤید نظر امامیه است که می گویند: علی با نص مسلّم تعیین شده است و هیچ‌کس حق نداشت به هیچ عنوان بر مسند خلافت قرار گیرد؛ ولی نظر به اینکه حمل این کلمات بر آنچه که از ظاهر آنها استفاده می شود، مستلزم تفسیق یا تکفیر دیگران است، لازم است ظاهر آنها را تأویل کنیم. (فإن حمله علی الاستحقاق بالنص تکفیر أو تفسیق لوجوه المهاجرین و الأنصار).
[12]. مستندات این امور، در ادامه ذکر خواهد شد.
[13]. «انی تارک فیکم الثقلین…لن یفترقا…».
[14]. حضرت می‌فرماید: «…واعلموا أنّکم صرتم بعد الهجرة أعراباً، و بعد الموالاة أحزاباً. ما تتعلّقون من الإسلام إلّا باسمه، ولا تعرفون من الإیمان إلا رسمه».
[15]. «وقد ترون عهود اللّه منقوضة فلا تغضبون».
[16]. «وَاعْلَمُوا رَحِمَکُمُ اللَّهُ أَنَّکُمْ فِی زَمَانٍ الْقَائِلُ فِیهِ بِالْحَقِّ قَلِیلٌ…».
[17]. حضرت درنامه ای به مالک اشتر می‌نویسد: «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا»؛ این دین اسیر دست اشرار، و وسیلة هوس‌رانی و دنیاطلبی گروهی بوده است.
[18]. «واعلموا انّی ان اجبتکم رکبت بکم ما اعلم و لم اصغ الی قول القائل و عتب العاتب»
[19]. «اراهم السبیل واقام لهم الدین اذا اعوج».
[20]. نماز نافله در شب‌های ماه مبارک رمضان.
[21]. عمر دربارة این نماز می‌گفت: «نعم البدعة هذه».
[22]. «لم اکن لادع سنة رسول الله(ص) بقول احد من الناس».
[23]. عمر دستور داده بود: «اقلّوا الروایة عن رسول الله».
[24]. «وما کانوا یبالون فی أمثال هذا من مخالفة نصوصه إذا رأوا المصلحة فی غیرها».
[25]. عمر گفت: «متعتان کانتا علی عهد رسول اللَّه(ص) و أنا أنهی عنهما و أُعاقب علیهما: متعة الحجّ و متعة النساء». شهید مطهری€ به نقل از کاشف‌الغطاء می‌نویسد: «خلیفه از آن جهت به خود حق داد این موضوع (متعه) را قدغن کند که تصور می کرد این مسئله داخل در حوزة اختیارات ولی‌امر مسلمین است. هر حاکم و ولی‌امری می تواند از اختیارات خود به‌حسب مقتضای عصر و زمان در این گونه امور استفاده کند». (مطهری، 1385، ص80)
[26]. علامه شرف‌الدین در کتاب النص و الاجتهاد، به نمونه‌های زیادی از این دست اشاره کرده است.
[27]. کعب‌الاحبار، ابوهریره، وهب بن منبه، تمیم دارمی و عبدالملک بن عبدالعزیز بن جریح، از برجسته ترین قهرمانان ساختن افسانه ها بوده‌اند.
[28]. «وَلَکُمْ عَلَیْنَا الْعَمَلُ بِکِتَابِ اللَّهِ تَعَالَی وَ سِیرَةِ رَسُولِ اللَّهِ(ص)».
[29]. «وَمَا أُحْدِثَتْ بِدْعَةٌ إِلَّا تُرِکَ بِهَا سُنَّة».
[30]. «لَقَدْ عَمِلَ الْوُلَاةُ قَبْلِی بِاُمُورٍ عَظِیمَةٍ خَالَفُوا فِیهَا رَسُولَ اللَّهِ… حَتَّی أَبْقَی وَحْدِی».
[31]. «لو ان بیدی مفاتیح الجنة لاعطیتها بنی امیة».
[32]. حضرت علی(ع) در بیانی در این زمینه فرموده است: «یلعب به مروان فصار سیّقة له یسوقه حیث یشاء».
[33]. «…اتخذ بطانة اهل غش لیس منهم احد الا قد تسبب بطائفة من الارض یأکل خراجها و یستذل أهلها».
[34]. «سَاَجْهَدُ فی اَن اُطَهِّرَ اْلاَرْضَ مِن هذَا الشَّخْصِ…».
[35]. حضرت علی(ع) در حدیثی فرموده است: «واللّه ما تنقم منّا قریش الّا أنّ اللّه اختارنا علیهم».
[36]. او در نامه‌ای به زبیر، از بیعت گرفتن خویش از اهل شام برای وی خبر داد و از او خواست تا زودتر از علی(ع)، بصره و کوفه را تصرف کند. وی در همین نامه، از بیعت خویش با طلحه بعد از زبیر خبر داد.
[37]. «فَإِنْ شِئْتُمَا رَقِیتُ الْمِنْبَرَ وَسَأَلْتُهُمْ ذَلِکَ مِمَّا شِئْتُمَا فَإِنْ أَذِنُوا فِیهِ فَعَلْت ».
[38]. «انی نظرت فی کتاب اللّه عز وجل فلم أر فیه فضلا لولد اسماعیل علی ولد إسحاق علیهما الصلاة و السّلام».
[39]. «أتامرونی ان اطلب النّصر بالجور فیمن ولّیت علیه من اهل الاسلام…».
[40]. «فترک الناس علیا و التحقوا بمعاویه».
[41]. از سلیم ابی‌عامر نقل شده است: «رأیت علی عثمان برداً ثمنه مئة دینار»؛ عثمان را دیدم که عبایی به قیمت صد دینار پوشیده بود. در الطبقات الکبری قیمت آن «صد درهم» بیان شده است. (ابن سعد، ‌ج3، [بی‌تا]، ص42)
[42]. «هذا مال الله أعطیه من شئت وأمنعه من شئت».
[43]. «یَا اَبَا ذَرٍّ إِنَّکَ غَضِبْتَ لِلَّهِ فَارْجُ مَنْ غَضِبْتَ لَهُ إِنَّ الْقَوْمَ خَافُوکَ عَلَی دُنْیَاهُم…».
[44]. عباراتی چون «وَانّی انْشِدُکَ اللَّهَ انْ تَکونَ امامَ هذِهِ الْامَّةِ الْمَقتول » و «فَلا تَکونَنَّ لِمَرْوانَ سَیِّقَةً یَسوقُکَ حَیْثُ شاءَ بَعْدَ جَلالِ السِّنِّ وَتَقَضِّی الْعُمُرِ»، گوشه‌ای از این نصایح و انتقادات است.
[45]. یعقوبی می‌نویسد: «عثمان هرگاه به یکی از خویشاوندان خود جایزه‌ ای می داد، آن را مقرری از بیت‌المال می ساخت و خزانه‌ دار امروز و فردا می‌ کرد.
عثمان به او گفت: تو خزانه دار ما بیش نیستی… او در پاسخ گفت: به خدا قسم که من خزانه دار تو یا خویشاوندان تو نیستم؛ من تنها خزانه‌دار مسلمانانم. آن‌گاه روز جمعه، در حالی که عثمان خطبةمی خواند، کلید را آورد و گفت: ای مردم! [عثمان ] گمان برده است که من خزانه دار او و خویشان اویم؛ با اینکه من خزانه دار مسلمین بودم؛ و این هم کلیدهای بیت‌المال شماست. و آنها را انداخت».
[46]. آن حضرت در مذمت خلیفة سوم فرموده است: «…قام معه بنو ابیه یخضمون مال اللّه خضم الابل نبته الربیع»؛ دودمان پدری او به همراهی او برخاستند و چون شتری که گیاه تازه بهار را با ولع می خورد، به غارت بیت‌المال دست زدند..».
[47]. «اِذا اَرَدْنا أَن نُهْلِکَ قَرْیةً اَمَرْنا مُتْرَفیها فَفَسقُوا فیها فَحَقَّ علیها القَوْلُ فَدَمَّرناها تَدْمیراً»؛ و ما چون بخواهیم اهل دیاری را (به کیفر گناه) هلاک سازیم، پیشوایان و متنعّمان آن شهر را امر (به طاعت) کنیم، ولی آنها راه فسق و تبهکاری و ظلم را در آن دیار پیش گیرند (و مردم هم به راه آنها روند). آن‌گاه تنبیه و عقاب لزوم خواهد یافت و همه را به جرم بدکاری هلاک می سازیم. (سورة اسراء‌، آیة16)
[48]. «فان الحق القدیم لا یبطله شیء».
[49]. «فتبایعنا علی أن تضع عنا ما أصبنا وتعفی لنا عما فی أیدینا…».
[50]. «واللّه لقد بعثت فلاناً فخان…».
[51]. آن حضرت خطاب به شورشیانی که این حادثه را به‌وجود آوردند، فرمود: «وَ اَنَا جَامِعٌ لَکُمْ أَمْرَهُ اسْتَأْثَرَ فَأَسَاءَ الْأَثَرَةَ وَجَزِعْتُمْ فَأَسَأْتُمُ الْجَزَع».
[52]. امام در نصیحت به عثمان می‌فرمود: «وإنی أنشدک اللّه ألّا تکون إمام هذه الأمّة المقتول…»؛ من تو را به‌خدا سوگند می دهم نکند تو همان پیشوای مقتول این امت شوی؛ چه اینکه پیامبر(ص) همواره می فرمود: «در این امت پیشوایی کشته خواهد شد که پس از آن درهای کشت و کشتار به روی آنها تا قیامت باز خواهد شد؛ امور این امت را بر آنها مشتبه می کند؛ فتنه و فساد در میانشان گسترش می دهد…».
[53]. حضرت علی(ع) می‌فرمود: «یطلبون بدم هم سفکوه»؛ خونی که خود ریخته‌اند، طلب می‌کنند.
[54]. حضرت علی(ع) در نامه‌ای به معاویه نوشت: «انّک زعمت أنّ الّذی دعاک إلی ما فعلت، الطّلب بدم عثمان».
[55]. نجاشی در ماه مبارک رمضان مرتکب شرب خمر شد. علی(ع) ابتدا هشتاد ضربة شلاق به او زد؛ سپس یک شب او را زندانی کرد و صبح روز بعد بیست ضربة دیگر هم بر او نواخت. نجاشی اعتراض کرد که حد شرب خمر هشتاد تازیانه است. حضرت فرمود: این بیست تازیانه به‌خاطر بی‌حرمتی‌ات به ماه مبارک رمضان است. نجاشی به همین علت از علی(ع) جدا شده و به معاویه پیوست.
[56]. حضرت می‌فرماید: اگر نیرنگ و خیانت را ناپسند نمی‌دانستم، زیرک‌ترین مردم بودم.
[57]. «لم تکن بیعتکم إیّای فلتة».
[58]. «وفی الکلام تعریض ببیعة أبی‌بکر».
[59]. شیخ مفید در این‌باره می‌نویسد: «قد ثبت بمتواتر الأخبار ومتظاهر الأحادیث والآثار أن أمیرالمؤمنین(ع) کان معتزلاً للفتنة بقتل عثمان وأنه بعد عن منزله فی المدینة لئلا تتطرق علیه الظنون برغبته فی البیعة».
[60]. علی(ع) فرموده است: «و قد کان رسول‌اللّه(ص) عهد الیّ عهداً؛ فقال: «یا بن أبی طالب لک ولاء امّتی. فإن ولّوک فی عافیة واجمعوا علیک بالرّضا فقم بأمرهم، و إن اختلفوا علیک فدعهم…».
[61]. «فانتم عباد الله والمال مال الله یقسم بینکم بالسویه».
[62]. «لا بد من أمیر، فأنت أحق بها».
[63]. «رضینا به طائعین غیر کارهین».
[64]. «ثُمَّ تَدَاکَکْتُمْ عَلَیَّ تَدَاکَّ الْإِبِلِ الْهِیمِ عَلَی حِیَاضِهَا یَوْمَ وِرْدِهَا…».
[65]. «مُجْتَمِعِینَ حَوْلِی کَرَبِیضَةِ الْغَنَم».
[66]. «فَمَا رَاعَنِی إِلَّا وَالنَّاسُ کَعُرْفِ الضَّبُعِ إِلَیَّ یَنْثَالُونَ عَلَیَّ مِنْ کُلِّ جَانِبٍ».
[67]. برخی از مفسران بعید دانسته‌اند که واژة «حسنان» به معنای امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) باشد. (شهیدی، 1378، ص450)
[68]. «حَتَّی لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ وَ شُقَّ عِطْفَایَ».
[69]. «ولکنی لما اجتمع رأیکم لما یسعنی ترککم».
[70]. «الا وانّ بلیّتکم قد عادت کهیئتها یوم بعث اللّه نبیّه(ص)».
[71]. «اَمَا وَالَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَبَرَاَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَقِیَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَمَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَی أَوْلِیَاءِ الْأَمْرِ أَنْ لَا یَقِرُّوا عَلَی کِظَّةِ ظَالِمٍ وَلَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَی غَارِبِها…».

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد