خانه » همه » مذهبی » چون عمر اولین کسی بود که شلاق به دست گرفت امیرالمومنین علی هم از او ترسید؟

چون عمر اولین کسی بود که شلاق به دست گرفت امیرالمومنین علی هم از او ترسید؟

حضرت علی علیه السلام جز خداوند از چیزی نترسید و در شجاعت او کسی تردید ندارد . برای مثال به جنگ خیبر اشاره می کنیم . در سایت امام حسین علیه السلام به نقل از منابع شیعه و سنی چنین آمده است :
بر اساس نقلهای تاریخی جنگ خیبر در سال ششم یا هفتم هجری واقع شده است و سپاه اسلام با محاصره بیش از بیست روزه قلعه های خیبر با رشادت و دلاوریهای حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) توانستند بر یهودیان خیبر پیروز شوند. برخی فتح خیبر را در ماه صفر و برخی در ماه رجب ذکر کرده اند.
یهودیان خیبر، نیرومندترین طائفه یهود در سرزمین حجاز و داراى بیشترین نفرات و امکانات و استوارترین دژها بودند. در هنگام جنگ خیبر یهودیان غطفان برای دفاع از آنان راهی شدند ولی در بین راه از ترس حمله مسلمانان به محل سکونتشان بازگشتند.(1)
علت دیگر بازگشت یهودیان غطفان مسیری بود که حضرت رسول الله (صلی الله علیه و آله) برای رسیدن به خیبر انتخاب نموده بودند.
در خیبر در حدود چهارده هزار یهودى اقامت داشتند و اینها قلعه هاى محکم و دژهاى استوارى را براى خود ساخته بودند، پیغمبر در هنگام محاصره قلعه هاى آنها را یکى پس از دیگرى می گرفت و سخت ترین حصار آنها «قموص» بود که اهمیت فوق العاده اى داشت.(2)
یهودیان پس از مشورت، بر پیکار همداستان شدند. زنان و کودکان و اموالشان را به قلعه هاى وطیح و سلالم بردند. ذخائر غذائى خود را در قلعه ناعم قرار دادند و رزمندگانشان نیز در قلعه نطاة گِرد آمدند. درگیرى دو طرف در اطراف این قلعه روى داد و پیکارى سخت کردند تا آنکه شمار بسیارى از مسلمانان مجروح گشتند. هر دو طرف دل به مرگ سپرده بودند، مسلمانان یورش مى بردند و آنان با سختکوشى و ایستادگى بى مانندى دفاع مى کردند.(3)
قلعه هایی که در خیبر فتح شد چندین قلعه بودند که از آن جمله در طبقات الکبری به موارد زیر اشاره شده است: «حصار نطاة و حصار صعب بن معاذ و حصار ناعم و حصار قلعة الزبیر و شقّ. شقّ خود چند حصن بود چون حصن ابىّ و حصن نزار و حصنهاى کتیبه و آن خود چند حصن بود؛ قموص، وطیح و سلالم و سلالم حصن بنى ابى الحقیق بود و گنجینه خاندان ابوالحقیق در پوست شتر نرى بود و در خرابه اى خاک شده بود و به لطف خداوند، پیامبر(صلی الله علیه و آله) آگاه شد و آن را بیرون آورد.»(4)
پس گفت خیبر از دو بخش تشکیل می ‌شد؛ بخش اول پنج قلعه بزرگ را شامل می ‌شد: ناعم، صعب بن معاذ، زبیر، ابیّ و نزار. سه قلعه اول در منطقه‌ ای به نام نطاة و دو قلعه دیگر در منطقه ‌ای به نام شقّ قرار داشتند. بخش دوم معروف به کتیبه دارای سه قلعه مستحکم قموص، وطیح و سلالم بود.
در تاریخ الکامل قلعه های خیبر را چنین برشمرده است:
«نخستین قلعه را که فتح نمودند حصن ناعم بود در آنجا محمود بن سلمه کشته شد که یک سنگ آسیا از بام قلعه بر او انداخته شد. بعد از آن قلعه قموص بنى ابى الحقیق گشوده شد. سپس قلعه صعب را (پیغمبر) گشود که آن قلعه داراى نعمت و خوار بار و ذخیره بیشتر بود. همچنین قلعه ودک سپس قلعه وطیح و سلالم را قصد نمود که آخرین سنگر آنها بود. آن محل را بیشتر از ده شبانه روز محاصره فرمود. از آن قلعه بود که مرحب کامل السلاح براى مبارزه خارج شد.(5)
در کتاب زندگانی محمد(صلی الله علیه و آله) نیز تصریح شده است که دو قلعه وطیح و سلاسم آخرین قلعه هایی بودند که فتح شدند:
«قلاع خیبر یکى پس از دیگرى فتح شد تنها دو قلعه ماند که فتح آنها بیش از ده روز طول کشید این دو قلعه: یکى «وطیح» و دیگرى «سلالم» نام داشت.»(6)
در اعلام الوری از «قموص» به عنوان سخت ترین قلعه فتح شده نامبرده است. (7)
حضرت رسول الله (صلی الله علیه و آله) سباع بن عرفطه غفاری را جانشین خود در مدینه تعیین کرد و به سوی خیبر حرکت کردند. (8)
رسول‌خدا (صلی الله علیه و آله) از مدینه رهسپار «عصر» که کوهی است میان مدینه و وادی فرع، شدند سپس از آنجا به صهباء که در یک منزلی خیبر قرار داشت رفتند و تا وادی رجیع پیش رفتند.(9)
بدین ترتیب راه ارتباطی یهودیان خیبر با یهودیان غطفان قطع شد. سپاه اسلام شبانه خود را به قلعه خیبر رسانیدند و در صبحگاه سبب غافلگیری یهودیان شدند.(10)
وقتی که سپاه اسلام به نزدیکی قلعه خیبر رسیدند حضرت رسول الله(صلی الله علیه و آله) ایستادند و دعا نمودند که در منابع تاریخی ذکر شده است:
«فروى محمّد بن یحیى الأزدی عن مسعدة …کان المسلمون یناوشون الیهود بین أیدی حصونهم و جنباتها.»(11)
« محمد بن یحیى ازدى از مسعدة بن یسع و عبید اللَّه بن عبد الرحیم از عبد الملک بن هشام و محمد بن اسحاق و غیر هم از اصحاب اخبار و ارباب آثار روایت کرده است: چون رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) به نزدیک خیبر رسید فرمود که اى مردمان توقف نمائید، چون ایستادند، دستان مبارک را به سوى آسمان بلند کردند و عرض کرد: بار خدایا، اى پروردگار هفت رقعه آسمان و آنچه آسمان بر او سایه مى اندازد و اى آفریدگار هفت طبقه زمین و آنچه زمین آن را برمى دارد و اى آفریننده شیاطین و آنچه آنان را گمراه می کند که از تو خیر این قریه را و خیر آنچه در آن است را در خواست می کنم و پناه مى آورم به تو از شرّ این قریه و از شرّ آنچه در آن است. سپس در سایه درختى که در آنجا بود فرود آمد و آنجا اقامت فرمود و بیست و چند روز آن قلعه ها را محاصره کردند و رایت از آن امیر المؤمنین (ع) بود اما چند روزى آن حضرت دچار چشم درد شد و از حرب باز ماند و مسلمانان به پاى قلعه ها هر روز نزدیک مى رفتند و جنگ مى کردند.»(12)
مسلمانان نبرد را از قلعه های جنوبی «نطاة» شروع کردند و به تدریج به شمال قلعه پیشروی نمودند.(13)
با شدت گرفتن جنگ کار گره خورد و پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) پرچم را به ابوبکر و سپس به عمر دادند ولی کاری از پیش نبردند.
هرگاه کار مشکل می شد و نبرد سخت می گردید مشکل گشای میدان نبرد حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) بودند. جنگاوری و شجاعت حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) در تمامی غزوه ها و جنگها زبانزد بوده است و در غزوه خیبر نیز فتح قلعه های باقیمانده که کار را برای مسلمین دشوار کرده بود تنها و تنها به دست حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) انجام پذیرفت. پیامبر با ذکر حدیثی که به «حدیث رایت» معروف شد در آن تنگنا به منزلت و فضایل بی همتای حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) اشاره نمودند.
پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمودند:
«لَأُعْطِیَنَّ الرَّایَةَ غَداً رَجُلًا یُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ یُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ کَرَّاراً غَیْرَ فَرَّارٍ لَا یَرْجِعُ حَتَّى یَفْتَحَ اللَّهُ عَلَى یَدَیْهِ.»(14)
« فردا پرچم را به دست مردی می دهم که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست دارند. حمله کننده ای است که نمی گریزد و از میدان جنگ برنمی گردد تا خداوند با دستان او (قلعه خیبر را) بگشاید.»
در کلام رسول خدا(صلی الله علیه و آله) «کرّار غیر فرّار» اشاره به دلاوری و شجاعت فرد معرفی شونده یعنی حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) برخلاف افرادی که به خیبر حمله کرده بودند و از میدان جنگ گریخته بودند ایشان دلاوری است که آنقدر می جنگد تا فتح و پیروزی با دستان ایشان برای مسلمین به ارمغان آید.
منابع حدیث رایت :
ابن طاوس در الطرائف به جمع نظرات عامه و خاصه درباره «حدیث رایت» پرداخته است:
«وَ مِنْ ذَلِکَ مَا رَوَاهُ أَحْمَدُ بْنُ حَنْبَلٍ فِی مُسْنَدِهِ مِنْ أَکْثَرَ مِنْ ثَلَاثَةَ عَشَرَ طَرِیقاً فَمِنْ ذَلِکَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُرَیْدَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبِی یَقُولُ : حَضَرْنَا خَیْبَرَ فَأَخَذَ اللِّوَاءَ أَبُو بَکْرٍ فَانْصَرَفَ وَ لَمْ یُفْتَحْ لَهُ ثُمَّ أَخَذَهَا مِنَ الْغَدِ عُمَرُ فَرَجَعَ وَ لَمْ یُفْتَحْ لَهُ ثُمَّ أَخَذَهَا عُثْمَانُ وَ لَمْ یُفْتَحْ لَهُ فَأَصَابَ النَّاسَ یَوْمَئِذٍ شِدَّةٌ وَ جُهْدٌ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ إِنِّی دَافِعٌ الرَّایَةَ غَداً إِلَى رَجُلٍ یُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ یُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَا یَرْجِعُ حَتَّى یَفْتَحَ اللَّهُ لَهُ فَبِتْنَا طَیِّبَةً أَنْفُسُنَا أَنَّ الْفَتْحَ غَداً ثُمَّ قَامَ قَائِماً وَ دَعَا بِاللِّوَاءِ وَ النَّاسُ عَلَى مَصَافِّهِمْ فَدَعَا عَلِیّاً وَ هُوَ أَرْمَدُ فَتَفَلَ فِی عَیْنِهِ وَ دَفَعَ إِلَیْهِ اللِّوَاءَ وَ فُتِحَ لَهُ  وَ رَوَاهُ الْبُخَارِیُّ فِی صَحِیحِهِ فِی أَوَاخِرِ الْجُزْءِ الثَّالِثِ مِنْهُ عَنْ سَلَمَةَ بْنَ الْأَکْوَعِ وَ رَوَاهُ أَیْضاً الْبُخَارِیُّ فِی الْجُزْءِ الْمَذْکُورِ عَنْ سَهْلٍ وَ رَوَاهُ أَیْضاً الْبُخَارِیُّ فِی الْجُزْءِ الرَّابِعِ فِی رَابِعِ کُرَّاسٍ مِنَ النُّسْخَةِ الْمَنْقُولِ مِنْهَا وَ رَوَاهُ أَیْضاً فِی الْجُزْءِ الرَّابِعِ فِی ثُلُثِهِ الْأَخِیرِ مِنْ صَحِیحِهِ فِی مَنَاقِبِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ( ع) وَ رَوَاهُ أَیْضاً الْبُخَارِیُّ فِی الْجُزْءِ الْخَامِسِ مِنْ صَحِیحِهِ فِی رَابِعِ کُرَّاسٍ مِنْ أَوَّلِهِ مِنَ النُّسْخَةِ الْمَنْقُولِ مِنْهَا وَ رَوَاهُ مُسْلِمٌ فِی صَحِیحِهِ فِی الْجُزْءِ الرَّابِعِ فِی نِصْفِ اْلکُرَّاسِ الْأَوَّلِ مِنَ النُّسْخَةِ الْمَنْقُولِ مِنْهَا وَ رَوَاهُ أَیْضاً مُسْلِمٌ فِی صَحِیحِهِ فِی آخِرِ کُرَّاسٍ مِنَ الْجُزْءِ الْمَذْکُورِ مِنَ النُّسْخَةِ الْمُشَارِ إِلَیْهَا.
فَمِنْ رِوَایَةِ الْبُخَارِیِّ وَ مُسْلِمٍ فِی صَحِیحَیْهِمَا مِنْ بَعْضِ طُرُقِهِمَا أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (ص) قَالَ یَوْمَ خَیْبَرَ لَأُعْطِیَنَّ هَذِهِ الرَّایَةَ غَداً رَجُلًا یَفْتَحُ اللَّهُ عَلَى یَدَیْهِ یُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ فَبَاتَ النَّاسُ یَذْکُرُونَ لَیْلَتَهُمْ أَیُّهُمْ یُعْطَاهَا فَلَمَّا أَصْبَحَ النَّاسُ غَدَوْا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ کُلُّهُمْ یَرْجُونَ أَنْ یُعْطَاهَا فَقَالَ أَیْنَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ فَقَالُوا هُوَ یَا رَسُولَ اللَّهِ یَشْتَکِی عَیْنَیْهِ قَالَ فَأَرْسِلُوا إِلَیْهِ فَأُتِیَ بِهِ فَبَصَقَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) فِی عَیْنَیْهِ وَ دَعَا لَهُ فَبَرَأَ کَأَنْ لَمْ یَکُنْ بِهِ وَجَعٌ فَأَعْطَاهُ الرَّایَةَ فَقَالَ عَلِیٌّ یَا رَسُولَ اللَّهِ أُقَاتِلُهُمْ حَتَّى یَکُونُوا مِثْلَنَا فَقَالَ انْفُذْ عَلَى رَسْلِکَ حَتَّى تَنْزِلَ بِسَاحَتِهِمْ ثُمَّ ادْعُهُمْ إِلَى الْإِسْلَامِ وَ أَخْبِرْهُمْ بِمَا یَجِبُ عَلَیْهِمْ مِنْ حَقِّ اللَّهِ تَعَالَى فِیهِ فَوَ اللَّهِ لَأَنْ یَهْدِیَ اللَّهُ بِکَ رَجُلًا وَاحِداً خَیْرٌ لَکَ مِنْ أَنْ یَکُونَ لَکَ حُمْرُ النَّعَمِ .وَ رَوَاهُ فِی الْجَمْعِ بَیْنَ الصِّحَاحِ السِّتَّةِ مِنَ الْجُزْءِ الثَّالِثِ فِی غَزْوَةِ خَیْبَرَ مِنْ صَحِیحِ التِّرْمِذِیِ وَ رَوَاهُ فِی الْجَمْعِ بَیْنَ الصَّحِیحَیْنِ لِلْحَمِیدِیِّ فِی مُسْنَدِ سَهْلِ بْنِ سَعْدٍ وَ فِی مُسْنَدِ سَعْدِ بْنِ أَبِی وَقَّاصٍ وَ فِی مُسْنَدِ أَبِی هُرَیْرَةَ وَ فِی مُسْنَدِ سَلَمَةَ بْنِ الْأَکْوَعِ.
وَ رَوَاهُ الْفَقِیهُ الشَّافِعِیُّ ابْنُ الْمَغَازِلِیِّ أَیْضاً مِنْ طُرُقِ جَمَاعَةٍ فَمِنْ رِوَایَاتِ الشَّافِعِیِّ ابْنِ الْمَغَازِلِیِّ فِی کِتَابِ الْمَنَاقِبِ عَنْ سَعِیدِ بْنِ الْمُسَیَّبِ عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ : بَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) أَبَا بَکْرٍ إِلَى خَیْبَرَ فَلَمْ یُفْتَحْ عَلَیْهِ ثُمَّ بَعَثَ عُمَرَ فَلَمْ یُفْتَحْ عَلَیْهِ فَقَالَ لَأُعْطِیَنَّ الرَّایَةَ رَجُلًا کَرَّارٌ غَیْرُ فَرَّارٍ یُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ فَدَعَا عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ(ع) وَ هُوَ أَرْمَدُ الْعَیْنِ فَتَفَلَ فِی عَیْنَیْهِ فَفَتَحَ عَیْنَیْهِ کَأَنَّهُ لَمْ یَرْمَدْ قَطُّ فَقَالَ خُذْ هَذِهِ الرَّایَةَ فَامْضِ بِهَا حَتَّى یَفْتَحَ اللَّهُ عَلَیْکَ فَخَرَجَ یُهَرْوِلُ وَ أَنَا خَلْفَ أَثَرِهِ حَتَّى رَکَزَ رَایَتَهُ فِی أَصْلِهِمْ تَحْتَ الْحِصْنِ فَاطَّلَعَ رَجُلٌ یَهُودِیٌّ مِنْ رَأْسِ الْحِصْنِ وَ قَالَ مَنْ أَنْتَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ فَالْتَفَتَ إِلَى أَصْحَابِهِ وَ قَالَ غُلِبْتُمْ وَ الَّذِی أَنْزَلَ التَّوْرَاةَ عَلَى مُوسَى قَالَ فَمَا رَجَعَ حَتَّى فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْهِ .
وَ رَوَاهُ عُلَمَاءُ التَّارِیخِ مِثْلُ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَى الْأَزْدِیِّ وَ ابْنِ جَرِیرٍ الطَّبَرِیِ وَ الْوَاقِدِیِّ وَ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ وَ أَبِی بَکْرٍ الْبَیْهَقِیِّ فِی دَلَائِلِ النُّبُوَّةِ وَ أَبِی نُعَیْمٍ فِی کِتَابِ حِلْیَةِ الْأَوْلِیَاءِ وَ الْأَشْبَهِیِّ فِی الْإِعْتِقَادِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ وَ سَهْلِ بْنِ سَعْدٍ وَ سَلَمَةَ بْنِ الْأَکْوَعِ وَ أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِیِّ وَ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِیِ : أَنَّ النَّبِیَّ (ص) بَعَثَ أَبَا بَکْرٍ بِرَایَتِهِ مَعَ الْمُهَاجِرِینَ وَ هِیَ رَایَةٌ بَیْضَاءُ فَعَادَ یُؤَنِّبُ قَوْمَهُ وَ یُؤَنِّبُونَهُ ثُمَّ بَعَثَ عُمَرَ بَعْدَهُ فَرَجَعَ یُجَبِّنُ أَصْحَابَهُ وَ یُجَبِّنُونَهُ حَتَّى سَاءَ ذَلِکَ النَّبِیَّ(ص) فَقَالَ لَأُعْطِیَنَّ الرَّایَةَ غَداً رَجُلًا یُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ کَرَّارٌ غَیْرُ فَرَّارٍ لَا یَرْجِعُ حَتَّى یَفْتَحَ اللَّهُ عَلَى یَدَیْهِ فَأَعْطَاهَا عَلِیّاً فَفُتِحَ عَلَى یَدَیْهِ .»(15)
«از جمله روایاتى که در باره فضائل حضرت على (علیه السلام) نقل شده، روایتى است که احمد بن حنبل در مسند خود از بیش از سیزده طریق و سند روایت کرده است، از جمله از عبد اللَّه بن بریده گفت: شنیدم پدرم مى گفت در خیبر حاضر شدیم اول پرچم را ابو بکر بگرفت (ولى نتوانست کارى از پیش ببرد) برگشت و قلعه براى او گشوده نشد بعد از آن عمر آن را برداشت او هم نتوانست (کارى انجام دهد) برگشت و قلعه گشوده نشد سپس عثمان گرفت باز گشوده نشد مردم، به زحمت و مشقت افتادند پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «انّى دافع الرّایة غدا الى رجل یحبّه اللَّه و رسوله و یحبّ اللَّه و رسوله: به زودى- یا فردا- پرچم جنگ را به دست کسى مى دهم که خدا و رسولش  را دوست مى دارد و خدا و رسولش او را دوست مى دارند.» او بر نمى گردد مگر این که خدا قلعه را با دست او مى گشاید. شب را با شادى و خوشحالى روز کردیم به امید اینکه فردا فتح و پیروزى نصیب ما خواهد شد، سپس پیامبر (صلى اللَّه علیه و آله و سلّم) ایستادند و پرچم را خواستند و مردم در انتظار بودند و حضرت على (علیه السلام) را خواندند، او چشمش درد مى کرد، از آب دهان خود بر چشم حضرت على(علیه السّلام) مالیدند و پرچم را به او دادند، قلعه به دست حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) گشوده شد.
همین روایت را بخارى نیز در صحیح خود در چند جا ذکر کرده است در یک جا از «سلمة بن اکوع» (صحیح بخارى، جلد 5، صفحه76 ) و در جاى دیگر از سهل.(صحیح بخارى، جلد 5، صفحه 8 و 47 و همین طور صحیح بخارى، جلد 4، صفحه 207، 47)
همچنین مسلم نیز این روایت را در صحیح خود دو مرتبه روایت کرده است . (صحیح مسلم، جلد 4، صفحه 1871- 1872)
پس از روایات بخارى و مسلم در صحیحشان این است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روز خیبر فرمودند: «لأعطینّ هذه الرّایة غدا رجلا یفتح اللَّه على یدیه یحبّ اللَّه و رسوله و یحبه اللَّه و رسوله: فردا این پرچم را به دست مردى خواهم داد که خداوند (قلعه خیبر را) به دستهاى او خواهد گشود، که خدا و رسولش او را دوست مى دارند او نیز خدا و رسولش را دوست مى دارد.»
مردم شب را به سر بردند و مى گفتند که فردا پیامبر پرچم را به دست چه کسى خواهد داد؟ چون مردم صبح کردند خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمدند، هرکدام از آنها امید داشتند که پرچم به او داده شود، پیامبر اکرم (صلى اللَّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: على بن ابى طالب کجاست؟ گفتند: یا رسول اللَّه چشمانش درد مى کند. فرمودند: کسى را دنبال او بفرستید، چون حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) آمدند، پیامبر آب دهان خود را به چشمان او مالیدند و براى او دعا کردند و حضرت کاملا خوب شدند، گویا که هیچ دردى نداشته اند. پیامبر (صلی الله علیه و آله) پرچم را به حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) دادند.
پیامبر فرمود: حرکت کن و همچنان پیش بران تا به قلعه آنان درآیى، آن وقت آنان را به اسلام دعوت کن و واجبات اسلام را بر ایشان شرح ده قسم به خدا: «لان یهدى اللَّه بک رجلا واحدا خیر لک من ان یکون لک حمر النّعم: که اگر خداوند یک نفر از ایشان را به وسیله تو هدایت کند براى تو از شتران سرخ موی بهتر است .» (بخارى، جلد 4، صفحه 207- مسند احمد بن حنبل، جلد 5، صفحه 333- صحیح مسلم، جلد 4، صفحه 1872)
همچنین روایت را در کتاب «الجمع بین الصحاح الستة» در وقایع غزوه خیبر از صحیح ترمذى روایت کرده است .(الجمع بین الصحاح، جلد 5، صفحه 374- ترمذى، جلد 13، صفحه 171)
همچنین این روایت را فقیه شافعى ابن مغازلى نیز از طریق جماعتى روایت کرده است از جمله روایات شافعى ابن مغازلى در کتاب «المناقب» روایتى است که سعید بن مسیب از ابو هریره نقل کرده است که گفت: پیامبر (صلى اللَّه علیه و آله و سلّم) ابو بکر را به خیبر فرستاد با دست او فتح نشد بعد از او عمر را فرستاد باز هم براى او فتح نشد پیامبر فرمودند:«لأعطینّ الرّایة رجلا کرّارا غیر فرّار یحبّ اللَّه و رسوله و یحبّه اللَّه و رسوله: پرچم را به دست مردى مى دهم که سخت حمله کننده است و نمی گریزد، خدا و رسولش را دوست مى دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست مى دارند.» پس حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) را فرا خواندند ولى چشمان او درد مى کرد، آب دهان به چشمان او مالیدند، حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) چشمان خود را باز کردند گویا هرگز دردی نداشته اند؛ فرمودند: این پرچم را بگیر و حمله کن تا قلعه خیبر براى تو گشوده شود.
پس حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) به سرعت مى رفتند و من پشت سر ایشان بودم تا این که سرنیزه خود را در میان آبادى دشمن زیر حصار به زمین فرو بردند. آن وقت مرد یهودى از بالاى حصار مطلع شد و گفت: تو کیستى؟ گفتند: على بن ابى طالب. آن مرد یهودى رو به یاران خود کرد و گفت: مغلوب شدید، قسم به خدائى که تورات را بر موسى نازل کرد.
راوى گفت: حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) برنگشتند تا این که خداوند «قلعه» را بر او گشود.(المناقب، صفحه 181)
این حدیث را مورخینی مثل محمد بن یحیى ازدى، ابن جریر طبرى، واقدى، محمد بن اسحاق، ابوبکر بیهقى و ابونعیم اصفهانى و اشبهى در کتابهاى خود از: عبد اللَّه بن عمر، سهل بن سعد، سلمة بن اکوع، ابو سعید خدرى و جابر بن عبد اللَّه انصارى نقل کرده اند: پیامبر (صلى اللَّه علیه و آله و سلّم) ابو بکر را با مهاجرین با پرچم خود فرستاد (و رنگ آن پرچم سفید بود) او (بدون این که قلعه را فتح کند) برگشت و قومش را سرزنش و ملامت مى کرد و آنها نیز ابو بکر را سرزنش و ملامت مى کردند.
تا این که عمر را فرستاد و او نیز (بدون این که کارى از پیش ببرد) برگشت در حالى که یاران خود را مى ترساند و یارانش نیز او را مى ترساندند و این موضوع براى پیامبر ناگوار بود فرمود: «لأعطینّ الرّایة غدا رجلا یحبّ اللَّه و رسوله و یحبّه اللَّه و رسوله، کرّار غیر فرّار لا یرجع حتّى یفتح اللَّه على یدیه فاعطاها علیّا ففتح على یدیه: پرچم را فردا به دست مردى مى دهم که خدا و رسولش را دوست مى دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست مى دارند، بسیار حمله کننده و غیر فرّار است بر نمى گردد تا این که خداوند با دست او (قلعه را) فتح کند سپس پرچم را به على (علیه السلام) داد. خداوند آن را با دست على گشود.» (سنن بیهقى، جلد 9، صفحه 106- تاریخ طبرى، جلد 3، صفحه 93، چاپ بیروت- حلیة الاولیاء، جلد 1، صفحه 62- ذخائر العقبى، صفحه 82)»(16)
در ادامه ابن طاوس به تفسیر ثعلبی از آیه دوم و سوم سوره مبارکه فتح اشاره می کند. وی معتقد است این آیات در فتح خیبر نازل شده است و به ذکر حدیث رایت و سپردن رایت به حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) می پردازد و از افراد دیگری که فرماندهی سپاه اسلام را برعهده گرفتند و از میدان جنگ گریختند نام می برد:
«وَ رَوَاهُ الثَّعْلَبِیُ فِی تَفْسِیرِ قَوْلِهِ تَعَالَى « ……..فَبَدَرَهُ عَلِیٌّ (ع) بِضَرْبَةٍ فَقَدَّ الْحَجَرَ وَ الْمِغْفَرَ وَ فَلَقَ رَأْسَهُ حَتَّى أَخَذَ السَّیْفُ فِی الْأَضْرَاسِ وَ أَخَذَ الْمَدِینَةَ وَ کَانَ الْفَتْحُ عَلَى یَدِهِ.» (17)
«ثعلبى در تفسیر آیه: «وَ یَهْدِیَکَ صِراطاً مُسْتَقِیماً وَ یَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً: و به راه راست هدایتت فرماید و پیروزى شکست ناپذیرى نصیب تو کند.» آورده است که این آیه در خصوص فتح خیبر بوده است.
رسول خدا(صلی الله علیه و آله) مردم خیبر را محاصره کردند (این محاصره به طول انجامید) به مسلمانان فشار و تنگى زیادى رسید، پیامبر پرچم را به دست عمر بن خطاب داد و کسانى که مى خواستند با او بروند، رفتند با مردم خیبر روبرو شدند، عمر و یارانش (بدون اینکه کارى از پیش ببرند) به سوى پیامبر برگشتند در حالى که او همراهان خود را مى ترساند و همراهانش نیز او را مى ترسانیدند در آن حال پیامبر (صلى اللَّه علیه و آله و سلّم) سر درد گرفته بود و از خیمه بیرون نمى آمد.
پس از آن ابوبکر پرچم پیامبر را گرفت، رفت تا جنگ کند، ولى برگشت دوباره پرچم پیامبر را عمر گرفت و جنگ کرد (و بدون فتح و پیروزى) برگشت و جریان را به پیامبر (صلى اللَّه علیه و آله ) خبر دادند؛ فرمودند:«اما و اللَّه لأعطینّ الرّایة غدا رجلا یحبّ اللَّه و رسوله و یحبّه اللَّه و رسوله یأخذها عنوة: به خدا قسم فردا پرچم جنگ را به دست مردى مى دهم که خدا و رسولش را دوست مى دارد و خدا و رسولش او را دوست مى دارند و قلعه را با غلبه فتح کند.»
(موقعى که پیامبر این جمله را فرمود) حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) در آنجا حاضر نبودند، چون فردا شد، ابوبکر و عمر و مردانى از قریش به سوى پرچم گردن کشیدند و امید هر یک از آنها این بود که صاحب آن رتبه باشند. پیامبر (صلى اللَّه علیه و آله) «سلمة بن اکوع» را به دنبال على (علیه السلام) فرستادند. على (علیه السلام) شترى داشت با آن آمد و شتر را در نزدیک پیامبر خواباند. در حالى که چشمش درد مى کرد، با یک قطعه برد قطرى بسته بود سلمه گفت: آمدم که شتر او را جلو بکشم تا خدمت پیامبر(صلی الله علیه و آله) برسد، پیامبر(صلی الله علیه و آله) به او فرمودند: یا على چه اتفاقی برای تو افتاده است؟ جواب داد: چشمم درد مى کند. فرمود: نزدیک من بیا، حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) نزدیکتر شد پیغمبر آب دهان خود را به چشمانش مالیدند، چشمانش خوب شدند، (پس از آن چشمان حضرت على (علیه السلام) تا زنده بودند، درد نگرفت.) و آنگاه پرچم را به دست ایشان دادند و ایشان حرکت کردند.
سپس ثعلبى به صحنه درگیرى حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) و مرحب اشاره مى کند و مى گوید: مرحب وسط سنگى را سوراخ کرده بود و آن را به جاى کلاه بر سر نهاده بود و رجزخوانى کرد على (علیه السلام) نیز رجز خواندند بین آنها دو ضربت رد و بدل شد. على (علیه السلام) ضربتى بر فرق مرحب فرود آورد که تا دندانهایش شکافت و هنوز آخر سپاه اسلام به کشته او نرسیده بودند که اول سپاه داخل قلعه شده بود. (تفسیر ثعلبى، ذیل سوره فتح، مسند احمد بن حنبل، جلد 5، صفحه 358- المناقب خوارزمى، صفحه 103 ، چاپ نجف)» (18)
«ابن اثیر جزرى در «اسد الغابة» از «ضحّاک انصارى» روایت کرده است که گفت: وقتى رسول خدا(صلى اللَّه علیه و آله ) به سوى خیبر مى رفتند حضرت على(علیه السلام) را در جلو لشکر گذاشته بودند و به او فرمودند: هر کس از یهودیان خیبر از قلعه بیرون بیاید و داخل نخلستان خود شود، جانش در امان است، حضرت على (علیه السلام) این فرمان را به بانگ بلند به سربازان خود اعلام کردند. در این میان رسول خدا (صلى اللَّه علیه و آله و سلّم) جبرئیل را دید که مى خندد، پرسید به چه مى خندى؟ گفت: از بس على را دوست دارم، رسول خدا (صلى اللَّه علیه و آله و سلّم) به على (علیه السلام) فرمودند: اینک جبرئیل است، مى گوید: على را دوست دارم. حضرت على (علیه السلام) گفت: کار من به جایى رسیده که جبرئیل مرا دوست بدارد؟ رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: تو را کسى دوست مى دارد که از جبرئیل بهتر است؟ پرسید آن کیست؟ فرمود: آن خداى عزّ و جلّ است.
«فنظر النّبى (صلى اللَّه علیه و آله و س) الى جبرئیل یضحک فقال ما یضحک قال انّى احبّه فقال النّبیّ (صلى اللَّه علیه و آله ) لعلىّ انّ جبرئیل یقول انّه یحبّک قال و بلغت ان یحبّنى جبرئیل قال نعم و من هو خیر من جبرئیل، اللَّه عزّ و جلّ.» (ابن اثیر جزرى، اسد الغابة، جلد 3، جلد 34- صفحه 5- 231)»(19)
در تذکرة الخواص نیز سبط بن الجوزی از حدیث رایت در منزلت حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) سخن می گوید:
«قال احمد فی المسند: أنبأنا محمد بن جعفر أنبأنا شعبة عن الحکم عن مصعب بن سعد و أخرجه البخاری و مسلم …….حتى یشهدوا أن لا إله إلا اللّه و ان محمدا رسول اللّه فاذا فعلوا ذلک فقد منعوا منک دماءهم و أموالهم الا بحقها و حسابهم على اللّه.»(20)
«احمد در مسند گوید: محمد بن جعفر از شعبة، به نقل از حکم و او از قول مصعب بن سعد این حدیث را نقل کرده است و بخارى و مسلم در صحیح خود آن را نقل کرده اند و در اینکه نقل کننده حدیث سهل بن سعد است اتّفاق نظر دارند، مى گوید: در جنگ خیبر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: «بى تردید فردا این پرچم را به دست مردى خواهم داد که او خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست مى دارند، خداوند به دست او فتح را نصیب ما مى کند.» مردم آن شب را بیخوابى کشیدند و نگران بودند که پرچم را به کدامیک از ایشان داده خواهد شد. بامدادان به خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله) رسیدند و هر کدام امیدوار بودند که پرچم به او داده شود. پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمودند: «على بن ابى طالب کجاست؟» عرض کردند: او به چشم درد مبتلاست فرمودند: «کسى را در پى او بفرستید.» حضرت على(علیه السّلام) حاضر شدند. پیامبر(صلی الله علیه و آله) از آب دهانشان به چشمان او مالیدند و دعا کردند، درد چشم حضرت بهبود یافت به گونه اى که گویى هیچ دردى نداشته است، پیامبر(صلی الله علیه و آله) پرچم را به او دادند، حضرت علی (علیه السّلام) عرض کردند: «یا رسول اللّه، بر چه محورى با ایشان بجنگم؟» پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «سربازانت را بفرست تا وارد محیط آنها شوند سپس آنها را به اسلام دعوت کن و آنها را از حق واجبى که خداوند بر گردنشان دارد مطّلع گردان. قسم به خدایى که جان من در قبضه قدرت اوست هرآینه اگر یک نفر به وسیله تو هدایت شود بهتر است از این که مالک شتران سرخفام باشى.» و در روایتى آمده است که حضرت على(علیه السّلام) پرسیدند: «یا رسول اللّه، آیا من با ایشان بجنگم تا اینکه مانند ما (مسلمان) شوند؟» رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «در ناحیه ایشان فرود آى و اسلام را بر آنها معرفی کن.»
مسلم (در صحیح خود مى گوید) عمر بن خطاب آن روز گفت: هیچ وقت فرماندهى را دوست نداشتم مگر امروز. نگاهى به پرچم کردم که شاید به من واگذارند، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) على (علیه السّلام) را صدا کردند و پرچم را به او دادند و فرمودند: «برو تا این که خدا به دست تو فتح را نصیب ما کند و به چیزى توجه مکن.» پس على(علیه السّلام) اندکى پیش رفت سپس توقّف کرد و به هیچ چیز توجه نداشت و صدا زد: «یا رسول اللّه، بر چه محورى با ایشان بجنگم؟» فرمودند: «تا وقتى که گواهى دهند بر این که خدایى جز خداى یکتا نیست و این که محمد رسول خداست و هرگاه چنین گواهى دادند در حقیقت خون و مالشان را به حق از تو بازداشته اند و حسابشان با خداست.» (21)
در کتاب الطرائف در این باره آمده است:
«قال عبد المحمود مؤلف هذا الکتاب و رأیت فی الحدیث ………..أن محمدا رسول الله فإن فعلوا فقد منعوا منک دماءهم و أموالهم إلا بحقها و حسابهم على الله .(الذریعه، جلد1، صفحه 6 )» (22)
مؤلف کتاب «عبد المحمود» گفت: دیدم در حدیثى که آن را مسلم در صحیح خود روایت کرده است نسبت به روایات دیگر اضافاتى دارد و آن این که عمر بن خطاب گفت: قبل از آن روز، فرماندهى را آنقدر دوست نمى داشتم به طمع فرماندهى آن روز را به سر آوردم. لذا همواره گردن مى کشیدم باشد که رسول خدا مرا صدا بزند ولى على بن ابى طالب (علیه السلام) را دعوت کرد و پرچم جنگ را به او داد و فرمود: برو و جز پیش رفتن هدفى نداشته باش و بر نگرد تا خداوند قلعه را به دست تو فتح کند. حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) مقدارى که رفت بدون اینکه روی برگرداند، ایستادند و صدا زدند یا رسول اللَّه بر چه چیز قتال کنم؟ فرمود: قتال کن تا شهادت دهند معبودى جز خدا نیست و محمد رسول او است، همین که این شهادت را به زبان آوردند، مال و جانشان بر تو حرام مى شود و اما باطن دلهایشان هر چه باشد حسابشان با خداست. (23)
در باره این موضوع سید جعفر مرتضى عاملی در کتاب «الصحیح من السیرة النبی الأعظم» به مباحث دقیقی اشاره نموده است.(24)
در مناقب ابن شهرآشوب درباره اینکه چگونه پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) را به میدان نبرد خیبر فرستادند؛ چنین آمده است:
«أَرْکَبَهُ رَسُولُ اللَّهِ (ص) یَوْمَ خَیْبَرَ وَ عَمَّمَهُ بِیَدِهِ وَ أَلْبَسَهُ ثِیَابَهُ وَ أَرْکَبَهُ بَغْلَتَهُ ثُمَّ قَالَ امْضِ یَا عَلِیُّ وَ جَبْرَئِیلُ عَنْ یَمِینِکَ وَ مِیکَائِیلُ عَنْ یَسَارِکَ وَ عَزْرَائِیلُ أَمَامَکَ وَ إِسْرَافِیلُ وَرَاءَکَ وَ نَصْرُ اللَّهِ فَوْقَکَ وَ دُعَائِی خَلْفَکَ وَ خَبَرُ النَّبِیِّ (ع) رَمْیَهُ بَابَ خَیْبَرَ أَرْبَعِینَ ذِرَاعاً فَقَالَ(ع) وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَقَدْ أَعَانَهُ عَلَیْهِ أَرْبَعُونَ مَلَکا.»(25)
«رسول خدا (صلی الله علیه و آله) خود ایشان را راهی میدان کردند و با دست خود عمامه بر سرش نهادند و لباسهایش را به او پوشانیدند و او را بر قاطرش سوار ساختند. سپس فرمود: «ای علی، پیش رو. در حالی که جبرئیل در سمت راست تو و میکائیل در سمت چپ تو و عزرائیل در پیش رو و إسرافیل در پشت سرت و یاری خداوند در بالای سر تو و دعای من پشت سرت، همراه تو هستند.
و هنگامی که پیامبر (صلی الله علیه و آله) آگاه گردید که حضرت علی (علیه السّلام) درب خیبر را چهل ذراع آن سوتر پرتاب کرده است؛ فرمودند: سوگند به کسی که جانم در دست اوست، بی شک در این کار چهل فرشته او را یاری کردند.» (26)
وصف درب قلعه خیبر و رشادت حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام)
تاریخ یعقوبى درب قلعه خیبر را که حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) از جای برکندند بدین صورت وصف می نماید: «على مرحب یهودى را کشت و درب قلعه را که سنگى بود به درازاى چهار ارش، در پهناى دو ارش، در بلندى یک ارش از جا کند. على بن ابى طالب آن را پشت سرش انداخت و به قلعه در آمد و مسلمانان نیز وارد قلعه شدند.»(27)
«با إسناد روایی از لیث بن ابی سلیم از حضرت امام محمد باقر (علیه السّلام) روایت کرده است که فرمودند: جابر بن عبدالله به من گفت که علی (علیه السّلام) روز خیبر درب را برداشت و مسلمانان توانستند از آن بگذرند و به قلعه هجوم برند و آن را فتح کنند و خواستند آن درب را بعد از آن واقعه حرکت دهند ولی چهل مرد نتوانستند آن را بردارند.
همچنین به صورتی دیگر از جابر روایت شده است: سپس هفتاد مرد بر آن در جمع شدند و تلاششان آن بود که در را برگردانند (ولی از انجام آن بازماندند.)(28)
«خطیب در تاریخ بغداد به سند خود از «جابر بن عبد اللَّه انصارى» روایت کرده است که: «و قال حدّثنى جابر بن عبد اللَّه : «انّ علیّا حمل باب خیبر یوم افتتحها و انّهم جربوه بعد ذلک فلم یحمله الّا اربعون رجلا: على (علیه السلام) در جنگ خیبر روزى که آن را فتح کرد در خیبر را بلند کرد و بعد آن را آزمایش کردند کمتر از چهل نفر نتوانست آن را بر دارد.» (تاریخ بغداد، جلد 11، صفحه 324)
این روایت را «ذهبى» در «میزان الاعتدال» (میزان الاعتدال، جلد 2، صفحه 218) و «عسقلانى» در «فتح البارى» (فتح البارى، جلد 9، صفحه 18 ) و «على بن سلطان» در «مرقاتش» (مرقات، جلد 5، صفحه 567) و «محب طبرى» در «ریاض النضرة» (ریاض النضرة، جلد 2، صفحه 188) آورده اند. محب طبرى و على بن سلطان گفته اند: بعدها خواستند در را به جاى خود بگذارند هفتاد نفر منتهاى جهد خود را به کار بستند و این سخن را به «اربعین حاکم» نیز نسبت داده اند.
متقى هندى در «کنز العمال» از «جابر بن سمرة» روایت کرده اند که نقل شده است: على (علیه السلام) در روز خیبر درب را بلند کرد و مسلمانان از روى آن به بالاى قلعه صعود کردند و قلعه را فتح نمودند، بعدها آن را تجربه کردند که کمتر از چهل نفر نتوانستند آن را بر دارد.(کنز العمال، جلد 6، صفحه 398)»(29)
حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) در این جنگ مانند جنگهای دیگر چهره ممتازى نسبت به دیگران داشتند و به افتخاراتى نایل آمدند که هیچ کس را یارای برابری با او نیست. در واقع دلاوریها و قهرمانیهای ایشان سبب پیروزی مسلمین و فتح خیبر گردید.
پس از برکندن درب خیبر و ورود مسلمانان به قلعه، رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله) پیاپی قلعه ها را یکی بعد از دیگری می گشودند و اموال را تصرف می کردند تا آنکه به دژ وطیح و سلالم رسیدند که آخرین قلعه های خیبر بودند که فتح شد و پیامبر آنان را ده شب و اندی به محاصره درآورد.(30)
ابن هشام در السیره النبویه می نویسد:
«قال ابن إسحاق: و لمّا افتتح رسول اللَّه (صلى اللَّه علیه ) من حصونهم ما افتتح، و حاز من الأموال ما حاز، انتهوا إلى حصنیهم الوطیح و السلالم، و کان آخر حصون أهل خیبر افتتاحا، فحاصرهم رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم بضع عشرة لیلة.»(31)
قلاع خیبر یکى پس از دیگرى فتح شد و اموال آن به غنیمت گرفته شد و تنها دو قلعه ماند که یکى «وطیح» و دیگرى «سلالم» نام داشت. فتح آن دو قلعه بیش از ده روز طول کشید.(32)
در کشف الیقین نقل شده است که پس از بیست و چند شب روز دروازه را گشودند در حالى که گرد خویش خندقى کنده بودند و مرحب با یارانش بیرون آمدند تا به جنگ بپردازند. در این زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله) ابو بکر را فرا خواندند و پرچم را در میان گروهى از مهاجران بدو سپردند ولى ابوبکر شکست خورد. فرداى آن روز پیامبر(صلی الله علیه و آله) پرچم را به عمر دادند و عمر نیز هنوز مسیر چندانى نپیموده بود که شکست خورد.(33)
در کشف الغمه ماجرای نبرد خیبر و شکست و فرار سرداران سپاه اسلام به جز حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) چنین توصیف شده است:
« فلمّا کان ذات یوم فتحوا ا……….لمّا انصرفوا دحى به بیمناه أذرعا و کان یغلقه عشرون رجلا.»(34)
فاختلفتا ضربتین فبدرته فقددت الحجر و المغفر و رأسه حتّى وقع السیف فی أضراسه و خرّ صریعا.
«یک روزى درب قلعه را گشودند و بعضى بیرون آمدند و خندق ایشان در پاى قلعه کنده بودند بر کنار خندق ایستاده مرحب یهودى در مقام محاربه درآمده مبارز طلبید.
حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) ابو بکر را با جمعى از مهاجرین فرستادند و رایت دادند؛ رفتند و کوشش نمودند کارى از پیش نرفت بازگشتند و یکدیگر را توبیخ و سرزنش می کردند.
حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) روز دیگر عمر را با بعضى از ایشان فرستاد به اندک زمانى بازگشتند و ترس و بیدلى یکدیگر را به هم مى گفتند.
آنگاه آن حضرت فرمود که: این رایت از آن اینها نیست که برمى دارند و على بن ابى طالب (علیه السّلام) را از براى من طلب کنید، گفتند که رمد و درد سر دارد. فرمودند: او را به من بنمائید که مى خواهم مردى را ببینم که خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول او را دوست دارند که فرا گیرد رایت را آن چنانچه حق اوست و او کرّار غیر فرار است.
رفتند و آن حضرت را آوردند فرمودند: یا على در چه حالی هستی؟ فرمود که: رمد و سردرد دارم آن حضرت فرمودند: بنشین و سر خود را بر ران من بنه، آن حضرت چنین کردند. حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) در حق امیر المؤمنین (علیه السّلام) دعا فرمودند و دستان مبارک خود را با آب دهان تر ساختند و بر چشم و سر آن حضرت مالیدند فی الحال چشم گشودند و درد سرشان تسکین یافت.
رسول اللَّه (صلی الله علیه و آله) برای ایشان دعا فرمودند: بار خدایا او را از گرما و سرما نگاهدار و بعد از آن رایت بیضا را به دست حضرت دادند و فرمودند: برو که جبرئیل با تو است و نصرت در پیش است و رعب و ترس در دلهاى قوم مرکوز است، بدان اى على که ایشان در کتاب خود یافته اند که هلاک کننده ایشان نام او الیا باشد، پس چون با ایشان ملاقات کنى بگو که: منم على بن ابى طالب که ایشان از این مخذول و منکوب مى شوند ان شاء اللَّه تعالى.
حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) فرمودند: رفتم به نزدیک حصار دیدم که مرحب یهودى بیرون آمده جبه و جوشنى بر خود پوشیده و تمام مسلح بود چون مرا دید گفت:قد علمت خیبر انی مرحب                                       شاکی السلاح بطل مجرب
یعنى همه اهل خیبر مى دانند که من مرحب هستم که تمام مسلح هستم و پهلوانی کار آزموده هستم
هنگامی که او این رجز  را خواند، من گفتم:انا الذی سمتنی امی حیدره                 کلیث غابات شدید قسوره
اکلیکم بالسیف کیل السندرة
و ورد أنّ أمیر المؤمنین (علیه السّلام) …… و کان یغلقه عشرون رجلا.»(34)
فاختلفتا ضربتین فبدرته فقددت الحجر و المغفر و رأسه حتّى وقع السیف فی أضراسه و خرّ صریعا.
«یک روزى درب قلعه را گشودند و بعضى بیرون آمدند و خندق ایشان در پاى قلعه کنده بودند بر کنار خندق ایستاده مرحب یهودى در مقام محاربه درآمده مبارز طلبید.
حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) ابو بکر را با جمعى از مهاجرین فرستادند و رایت دادند؛ رفتند و کوشش نمودند کارى از پیش نرفت بازگشتند و یکدیگر را توبیخ و سرزنش می کردند.
حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) روز دیگر عمر را با بعضى از ایشان فرستاد به اندک زمانى بازگشتند و ترس و بیدلى یکدیگر را به هم مى گفتند.
آنگاه آن حضرت فرمود که: این رایت از آن اینها نیست که برمى دارند و على بن ابى طالب (علیه السّلام) را از براى من طلب کنید، گفتند که رمد و درد سر دارد. فرمودند: او را به من بنمائید که مى خواهم مردى را ببینم که خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول او را دوست دارند که فرا گیرد رایت را آن چنانچه حق اوست و او کرّار غیر فرار است.
رفتند و آن حضرت را آوردند فرمودند: یا على در چه حالی هستی؟ فرمود که: رمد و سردرد دارم آن حضرت فرمودند: بنشین و سر خود را بر ران من بنه، آن حضرت چنین کردند. حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) در حق امیر المؤمنین (علیه السّلام) دعا فرمودند و دستان مبارک خود را با آب دهان تر ساختند و بر چشم و سر آن حضرت مالیدند فی الحال چشم گشودند و درد سرشان تسکین یافت.
رسول اللَّه (صلی الله علیه و آله) برای ایشان دعا فرمودند: بار خدایا او را از گرما و سرما نگاهدار و بعد از آن رایت بیضا را به دست حضرت دادند و فرمودند: برو که جبرئیل با تو است و نصرت در پیش است و رعب و ترس در دلهاى قوم مرکوز است، بدان اى على که ایشان در کتاب خود یافته اند که هلاک کننده ایشان نام او الیا باشد، پس چون با ایشان ملاقات کنى بگو که: منم على بن ابى طالب که ایشان از این مخذول و منکوب مى شوند ان شاء اللَّه تعالى.
حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) فرمودند: رفتم به نزدیک حصار دیدم که مرحب یهودى بیرون آمده جبه و جوشنى بر خود پوشیده و تمام مسلح بود چون مرا دید گفت:قد علمت خیبر انی مرحب                                                 شاکی السلاح بطل مجرب
یعنى همه اهل خیبر مى دانند که من مرحب هستم که تمام مسلح هستم و پهلوانی کار آزموده هستم
هنگامی که او این رجز  را خواند، من گفتم:انا الذی سمتنی امی حیدره                 کلیث غابات شدید قسوره
اکلیکم بالسیف کیل السندرة
من آن کسی هستم که مرا مادرم حیدر صفدر نام نهاده است. همچون شیر غران در بیشه شجاعت خصم را بدرانم و با شمشیر بران با چنان سرعتی بر شما بتازم که به شما أمان ندهم که بر خود بجنبید.
بعد از آن حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) و مرحب با هم به نبرد برخاستند و دو ضربت در میان ایشان رد و بدل شد، آنگاه آن حضرت مبادرت فرموده به قوت بازوى مردانگى ضربتى بر فرق مرحب زدند که خود و سر او را شکافته به دندانهاش رسید و افتاد و جان داد.
در خبر وارد است که چون حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) فرمودند که من على بن ابى طالب هستم دانشمندى از ایشان گفت که مغلوب شدید و رقم خوارى بر شما کشیده شد و این امر بر موسى پیغمبر(علیه السّلام) نازل شده بود و از قتل مرحب ترس و وحشت بسیاری بر ایشان راه یافت. به درون حصار رفتند و درب آن را محکم بستند. حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) چاره ای فرمودند تا خود را به پیش در رسانیدند و به قوت روحانى صمدانى آن در را از جاى جنبانیده از پاشنه برکندند و بر روى خندق انداخته پل ساختند تا لشکریان گذشتند به قلعه حمله کردند و خاک مذلت بر فرق اهل قلعه بیختند و غنایم بسیار گرفته بیرون آمدند و چون مردم تمام از خندق گذشتند و به جانب لشکرگاه رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) رفتند حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) آن در را از روى خندق به دست راست خود برداشته چند گز دور انداخت و آن درب را بیست و پنج کس مى بسته اند و گویند که مسلمانان تا هفتاد کس نشدند؛ نتوانستند که آن درب را از جاى خود بردارند.(35)
در کتاب الخرائج و الجرائح آمده است که پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) در هنگام فرستادن حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) به نبرد خیبر و چگونگی برخورد با یهودیان خیبر چنین سفارش نموده اند:
«أَنَّهُ لَمَّا ……وَ کُنَّا أَرْبَعِینَ رَجُلًا حَتَّى تَهَیَّأَ لَنَا أَنْ نَرْفَعَهُ قَلِیلًا مِنَ الْأَرْضِ.»(36)
«هنگامى که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به طرف خیبر حرکت نمودند و به آنجا رسیدند، پرچم را ابوبکر گرفت و با یهود جنگ کرد ولى شکست خورد و برگشت. مسلمانان را از قدرت دشمن ترسانید و فرداى آن روز عمر پرچم را گرفت و رفت او نیز مانند ابو بکر شکست خورد و برگشت و مردم را از دشمن مى ترسانید.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) خشمگین شدند و فرمودند: «چرا اینها با شکست بر مى گردند و یاران خود را مى ترسانند؟ فردا پرچم را به دست کسى مى دهم که خدا و رسولش را دوست مى دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست مى دارند؛ حمله مى برد و فرار نمى کند. برنمى گردد مگر اینکه خدا او را پیروز مى گرداند.»
در این روزها چشمان حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) به سختى درد مى کرد، تمام مهاجرین و انصار فکر مى کردند آن شخص مورد نظر پیامبر حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) نباشد، زیرا چشمش درد مى کند و چیزى نمى بیند؛ نه کوهى و نه دشتى و چون صبح شد، پیغمبر(صلّى اللَّه علیه و آله) از چادر بیرون آمدند و پرچم را بر زمین نصب کردند و فرمودند: «على کجاست؟» گفتند: یا رسول اللَّه، چشمانش درد مى کند. فرمودند: «او را به اینجا بیاورید.»
دست على (علیه السّلام) را گرفتند و آوردند. حضرت از آب دهانش به چشمان او مالیدند، چشمان على (علیه السّلام) در حال شفا یافت، مثل اینکه هرگز درد نمى کرد. در حق ایشان دعا کردند و فرمودند: «خدایا، گرما و سرما را از او دور کن.»
حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام)  فرمودند: «بعد از آن، سرما و گرما را حس نکردم.»
سپس پرچم را به على(علیه السّلام) دادند و فرمودند: «برو به در قلعه و آنها را به انتخاب یکى از این سه راه بخوان:
الف- اسلام بیاورند و با مسلمانان برابر باشند و اموالشان نیز از آن خودشان باشد.
ب- یا اینکه جزیه بدهند و صلح کنند و باز هم اموالشان براى خودشان باشد.
ج- اگر جنگ انتخاب کردند، با آنها پیکار کن.
حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) پرچم را گرفتند و به طرف قلعه هاى یهود پیش رفتند و مسلمانان نیز پشت سر او حرکت مى کردند تا اینکه به در قلعه رسیدند. گروهى از یهودیان که در رأس آنها مرحب بود و مثل شتر نعره مى کشید، پیش آمدند. حضرت على (علیه السّلام) اوّل آنها را به اسلام دعوت نمودند اما آنها نپذیرفتند. سپس مالیات و جزیه را مطرح نمودند، باز هم نپذیرفتند. آنگاه به آنها حمله کردند و آنان فرار کردند و درب قلعه را به روى حضرت بستند. درب قلعه از سنگ بود و به صخره اى وصل شده بود.
حضرت با دست چپ درب را گرفتند؛ چون در دست راست او شمشیر بود. درب را سپر قرار دادند و با یهودیان جنگید. مرحب را کشت و دیگر یهودیان پا به فرار گذاشتند.
حضرت درب را برداشت و به پشت سر خود انداخت؛ از بالاى سر مسلمانان گذشت و پشت سر آنها به زمین افتاد.
مسلمانان گفتند: «فاصله اى که على (علیه السّلام) درب را انداختند؛ حساب کردیم، چهل ذراع بود. و چهل مرد به سختى مى توانستند درب را کمى از زمین حرکت دهند.(37)
با فداکاریها و رشادتهای حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) و با کشته شدن مرحب پهلوان یهودیان خیبر و برکندن درب قلعه به دستان یداللهی حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) و با ورود مسلمانان به قلعه زمینه پیروزی کامل مسلمانان فراهم گردید.
در کتاب السیرة النبویة، ابن هشام  درباره فتح قلعه های مختلف خیبر چنین گزارش شده است:
«و یفتتحها حصنا حصنا، فکان أوّل حصونهم افتتح ……و ودکا منه.»(38)
«پس از صدور دستور حمله به قلعه هاى یهود از طرف رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، قلاع مزبور یکى پس از دیگرى به دست مسلمین فتح می شد و حضرت غنائم آن را میان فاتحین پخش می فرمودند، نخستین قلعه که فتح شد قلعه «ناعم» بود که محمّد بن مسلمة در پاى همان قلعه به وسیله سنگى که از بالاى دیوار به سرش افتاد کشته شد، پس از آن قلعه «قموص» که قلعه فرزندان أبى الحقیق بود فتح شد و در این قلعه اسیران زیادى نصیب مسلمانان شد…
عبدالله بن ابوبکر از بعضی از قبیله اسلم نقل می کند: در میان جنگجویان اسلام کسى که از غنائم این چند قلعه بى نصیب مانده بودند تیره بنى سهم از قبیله اسلم بود که به نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمدند و گفتند: یا رسول اللّه به خدا سوگند ما هم در گشودن قلعه ها زحمت کشیدیم و کوشش کردیم ولى بهره ای به ما نرسیده و دستمان از غنائم تهى است؟ رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نیز که چیزى نزدش نمانده بود سر به سوى آسمان بلند کردند و گفتند:« بار خدایا تو بر حال اینان واقفى و نیک می دانى که نیرو و قوه اى ندارند و می دانى که در نزد من هم چیزى نیست که به ایشان بدهم… خدایا آن قلعه که اندوخته اش از همه بیشتر و ثروتش از همه زیادتر است براى ایشان بگشا.»
(دعاى آن حضرت به اجابت رسید و) فرداى آن روز قلعه «صعب بن معاذ» که اندوخته و خوار و بار در آنجا بیش از سایر قلعه ها بود فتح شد و رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله) آنها را میان ایشان تقسیم کرد.(39)
در واقع پس از قتل مرحب و از جای برکندن درب قلعه توسط حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) پیروزی مسلمانان مسجل شد.
هاشم معروف در سیره المصطفی می نویسد:
«و روى اکثر المؤلفین فی السیرة ان علیا (ع) بعد ان قتل مرحبا و اخاه استولى…… و ابقاهم یعملون فی الأرض على ان یکون لهم نصف ثمرها مقابل عملهم.»(40)
«بیشتر سیره نویسان روایت کرده اند پس از آنکه حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) مرحب و برادر او را کشت ترس بر یهودیان چیره گشت و آنان به قلعه خود پناه بردند، دروازه آن را بستند. آن قلعه که به قموص نامیده می شد، دژى بلند بود که گرداگرش خندق کنده بودند و گذر از آن براى مسلمانان بسیار دشوار بود. حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) درب قلعه را کندند و آن را پل خندق قرار دادند. مسلمانان از روى آن گذشتند و به فرماندهى حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) دل بر مرگ نهادند به دیگر دژها یورش بردند و بر اهل آنها چیره گشتند تا آنکه به دژهاى وطیح و سلالم که آخرین دژهاى مرتفع آنان بود و زنان و کودکان و اموال در آنها قرار داشتند؛ رسیدند. یهودیان چون احساس کردند که به زودى آنها نیز به دست مسلمانان خواهند افتاد و اگر بر موضع خود باقى بمانند مسلمانان ایشان را اسیر کرده خواهند کشت، از پیامبر (صلی الله علیه و آله) درخواست صلح نمودند. پیامبر نیز پس از آنکه بر اموال ایشان سلطه یافت این درخواست را پذیرفت و به ایشان اجازه داد که در زمینهاى خیبر باقى بمانند و در آنجا کار کنند و نیمى از محصول در ازاى کارشان از آن ایشان باشد.»(41)
پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) و مسلمانان از به دست آوردن چنین پیروزی بزرگی بسیار شادمان شدند تا جایی که نقل شده است:
«حَدَّثَنَا…….أَنَا أَشَدُّ سُرُوراً بِقُدُومِکَ یَا جَعْفَرُ أَمْ بِفَتْحِ اللَّهِ عَلَى یَدِ أَخِیکَ خَیْبَرَ وَ بَکَى فَرَحاً بِرُؤْیَتِهِ.»(42)                       
«یوسف بن محمّد بن زیاد از پدرش و او از امام عسکرى (علیه السّلام) و آن حضرت نیز از پدران بزرگوار خود یکى پس از دیگرى نقل فرموده اند که حضرت علىّ (علیه السّلام) فرمودند: وقتى جعفر بن ابى طالب از حبشه برگشت، رسول اکرم (صلى اللَّه علیه و آله) در مقابل او برخاستند و دوازده قدم پیش رفتند او را در آغوش گرفتند و پیشانى وى را بوسیدند و گریستند و فرمودند: نمى دانم از کدامیک مسرورترم از آمدن تو اى جعفر یا از اینکه خداوند خیبر را به دست برادرت فتح نمود و از خوشحالى دیدار او گریستند.»(43)
تلفات یهودیان و شهدای مسلمین
……..فیقال إن رسول الله (ص) قتلها. (44)
«و از یهودیان نود و سه تن از آن جمله حارث پدر زینب و مرحب و اسیر و یاسر و عامر و کنانة بن ابوحقیق و برادر او کشته شدند و اینان را که نام بردیم، از بزرگان قوم خود بودند. از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در غزو خیبر پانزده تن شهید شدند؛ ربیعة بن اکثم و ثقف بن عمرو بن سمیط و رفاعة بن مسروح و عبد اللّه بن امیة بن وهب (همپیمانان خاندان بنى اسد بن عبد العزّى) و محمود بن مسلمة و ابو ضیّاح بن نعمان که از حاضران در غزوه بدر بود و حارث بن حاطب که او نیز از بدریان بود و عدىّ بن مرّة بن سراقه و اوس بن حبیب و انیف بن وائل و مسعود بن سعد بن قیس و بشر بن براء بن معرور که از گوشت گوسفند مسموم خورد و درگذشت و فضیل بن نعمان و عامر بن اکوع و او و محمود بن مسلمة را به رجیع از نواحى خیبر، در غارى دفن کردند و عمارة بن عقبة بن عبّاد ابن ملیل و یسار که برده اى سیاه بود و مردى از اشجع.
در این غزو زینب، دختر حارث همسر سلّام بن مشکم، پیامبر(صلی الله علیه و آله) را سم داد و بزغاله بریان مسمومى هدیه فرستاد که پیامبر و گروهى از یاران، از آن جمله بشر بن براء بن معرور از آن خوردند و بشر بن براء به همین دلیل کشته شد و گفته اند رسول خدا(صلی الله علیه و آله) امر به قتل زینب داد.»(45)
پانوشتها
(1)ر.ک. ترجمه سیرة المصطفى، جلد 2، صفحه 219
(2) ترجمه إعلام الورى، صفحه 144    
(3)ترجمه سیرة المصطفى، جلد 2، صفحه 219 
(4)ترجمه الطبقات الکبرى، جلد 2، صفحه 105
(5)ترجمه الکامل ابن الأثیر، جلد 7، صفحه 256 – 254
(6) زندگانى محمد(ص)، جلد 2، صفحه 226
(7) ترجمه إعلام الورى، صفحه 144    
(8)تاریخ الطبری، جلد 2، صفحه 564
(9) المغازی، جلد ۲، صفحه ۶۳8
(10) طبقات الکبری، جلد ۲، صفحه ۸۱
(11) کشف الغمة، جلد 1، صفحه 216
(12) ترجمه و شرح کشف الغمة، جلد 1، صفحه 284 – 283
(13) المغازی، جلد ۲، صفحه ۶۴۵
(14) بحار الأنوار، جلد 39، صفحه 9
(15) الطرائف، جلد 1، صفحه 58 – 55
(16) ترجمه الطرائف، صفحه 159 – 157
(17)الطرائف، جلد 1، صفحه 59 – 58
(18)ترجمه الطرائف، صفحه 161- 160
(19)ترجمه الطرائف، صفحه 162
(20) تذکرة الخواص، صفحه 32
(21)شرح حال و فضائل خاندان نبوت، صفحه 37 – 36
(22)الطرائف، جلد 1 ، صفحه 59    (23) ترجمه الطرائف، صفحه 161به نقل از صحیح مسلم، جلد 4، صفحه 1872- طبقات ابن سعد، جلد3، صفحه 156
(24) الصحیح من السیرة النبی الأعظم، جلد 17، صفحه 270 – 266
(25) مناقب آل أبی طالب علیهم السلام، جلد 2، صفحه 239
(26)ترجمه بحار، جلد 21، صفحه 30
(27) ترجمه تاریخ یعقوبى، جلد 1، صفحه 415
(28) ترجمه بحارالانوار، جلد21، صفحه 12 – 10
(29)ترجمه الطرائف، صفحه 163- 162
(30) ترجمه بحارالانوار، جلد،21 صفحه 12
(31) السیرة النبویة، جلد2 ، صفحه 332    
(32) زندگانى محمد(ص)، جلد2، صفحه 226    
(33) ترجمه کشف الیقین، صفحه 161    
(34) کشف الغمة، جلد 1، صفحه 218- 216
(35) ترجمه و شرح کشف الغمة، جلد 1، صفحه 287 – 284
(36) الخرائج و الجرائح، جلد 1، صفحه 161- 160
(37)جلوه هاى اعجاز معصومین علیهم السلام، صفحه 134- 133
(38) السیرة النبویة، جلد2، صفحه 332 – 330 
39) زندگانى محمد(ص) ، جلد 2، صفحه 226 – 225
(40)سیرة المصطفى، صفحه 546
(41)ترجمه سیرة المصطفى، جلد 2، صفحه 228
(42)عیون أخبار الرضا علیه السلام، جلد 1، صفحه 254 – الخصال، جلد 1 ،صفحه 76
(43) متن و ترجمه عیون أخبار الرضا علیه السلام، جلد 1، صفحه 526
(44)الطبقات الکبرى، جلد 2، صفحه 82
(45)ترجمه الطبقات الکبرى، جلد 2، صفحه 105
 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد