خانه » همه » مذهبی » آفریدگار جهان (آیت الله مکارم شیرازی )

آفریدگار جهان (آیت الله مکارم شیرازی )


آفریدگار جهان (آیت الله مکارم شیرازی )

۱۳۹۳/۱۱/۱۹


۷۱۱ بازدید

منابعی در خصوص شناخت خدای متعال ؟

فهرست عناوین
پیام مرکز نشر 3
بخش اوّل: ضرورت شناخت خد 5
آیا لازم است خدا را بشناسیم؟! 7
کمال فردى و اجتماعى 10
کمال فکرى 10
کمال اخلاقى 12
کمال عملى 15
تکامل اجتماع 15
مدنیّت بشر 16
مسائل و موانع ذهنى شناخت خد 21
مخالفت دانشمندان مادى 21
فطرت (راهنماى خداپرستى) 23
فرق عادت و فطرت 26
نظرى به تاریخ 27
یک نکته حسّاس تاریخى 28
دوران ماقبل تاریخ 29
تاریخ انبی 30
تاریخچه مادیگرى 31
اساس عقاید ماتریالیست ه 32
توضیحات و پاورقى ه 34
بخش دوم: روشن ترین دلیل توحید 43
دلیل اوّل: برهان نظم 45
محورهاى اساسى برهان نظم 45
چگونه نظم مى تواند نشانه عقل و فکر باشد؟ 49
نظم در سراسر جهان 53
چرا باید درباره نظم عالم فکر کرد؟ 54
سیارات و ثوابت 57
توضیحات و پاورقى ه 61
عظمت منظومه شمسى 66
خورشید (1) 66
عطارد 67
زهره 67
زمین 67
مرّیخ 68
مشترى 68
زحل 68
اورانوس 69
نپتون 69
پلوتون 69
حیات در منظومه شمسى 69
خورشید 70
ماه(1) 70
عطارد 70
زهره 71
مشترى 71
مریخ 72
ویژگى ستارگان و سیارات 73
نکاتى از عظمت عالم بال 74
تجلّى نظم در جهان بال 76
نظام آفرینش در جهان کوچک 78
موجودات کوچک 80
3- سر حد عالم ماده (اتم) 98
توضیحات و پاورقى ه 110
نظم در وجود م 117
انسان (مجموعه اسرار آفرینش) 117
انسان شناسى 118
دستگاه ها و مراکز حساس بدن (جهاز) 119
1. سلول (آجرهایى که در ساختمان بدن به کار رفته) 120
ساختمان اسرارآمیز سلول 122
اعمال حیاتى سلوله 123
2. نطفه (سرچشمه پیدایش انسان) 124
دستگاههاى اصلى بدن 126
1- دستگاه گوارش (آبدارخانه و آشپرخانه بدن) 126
2- دستگاه گردش خون (دستگاه پخش ارزاق کشور تن) 136
3- دستگاه تنفس (پالایشگاه تن) 147
4- سلسله اعصاب (ستاد کل فرماندهى بدن) 154
خلاصه و نتیجه بحث هاى گذشته 164
خلاصه برهان نظم 165
دلیل دوم(آن که هستى از خود دارد) 168
عقل و فطرت، تسلسل را محکوم مى کنند 170
دلیل سوم اعجاز (دریچه جهان ماوراء ماده) 175
1. این استدلال «دور» نیست 176
2. اعجاز چیست؟ 176
توضیحات و پاورقى ه 184
8. دریچه هاى لانه کبوترى رگهاى پ 187
بخش سوم: پاسخ مهمترین ایرادات مادیه 193
مهم ترین ایرادهاى مادى ه 195
ایراد اول: چرا گروهى از علما طبیعى به خدا ایمان ندارند؟ 196
الف- گفتار بعضى از دانشمندان سرشناس علوم طبیعى درباره توحید 197
ب- علل گرایش به مادیگرى 204
ایراد دوم چگونه به خداى نادیده ایمان بیاوریم؟! 216
ایراد سوم آیا با وجود علل طبیعى به خدا احتیاج داریم!! 225
ایراد چهارم یا خدا، یا علل طبیعى!! 235
ایراد پنجم 1ـ آیا بى نظمى ها، آفات و بلاها انسان را به الحاد (کفر) مى … 242
بحث هاى ضد و نقیض مادى ه 244
ایراد ششم نظم از بى نظمى سرچشمه مى گیرد! (تکامل تدریجى) 278
ایراد هفتم آیا ممکن است چیزى از عدم به وجود آید؟ 285
توضیحات و پاورقى ه 290
——————————————————————————–
3
پیام مرکز نشر
فرهنگ یک جامعه که مجموعه پیچیده اى از اعتقادات، مذهب، اخلاق، آداب و رسوم، تاریخ و نگرشهاى اجتماعى و سیاسى است، قبل از هر چیز بر عقاید آن جامعه استوار است، و براى هرگونه اصلاحات فرهنگى باید به اصلاح عقاید پرداخت، چراکه تا پایه هاى محکمى از عقیده نباشد، شکل گیرى و اصلاح ایدئولوژى ها و رفتارها ممکن نیست.
به همین دلیل در شرایط نابسامان دنیاى کنونى، و طوفانهاى سختى که از هر سو مىوزد و مظالم و مفاسد عظیمى که سایه شوم بر جوامع بشرى انداخته، باید به سراغ تحکیم پایه هاى عقیده رفت.
انسانها – به ویژه جوانان – با اتکاء به عقیده اى محکم به مبدء جهان هستى و داشتن اعتقادى روشن و شفاف نسبت به اهداف آفرینش و مسیرى که انسان در این مجموعه در پیش دارد، به نیروى عظیم و مستقلى مبدل مى شوند که در برابر هیچ فکر و قدرت شیطانى سر فرود نخواهند آورد و در سایه آن مى توانند جامعه اى آباد و آزاد و مستقل و پرافتخار بسازند.

——————————————————————————–
4
در همین راستا مرکز انتشارات نسل جوان حرکت تازه اى در جهت مسائل عقیدتى آغاز کرده و کتابهاى: آفریدگار جهان، خدا را چگونه بشناسیم؟، و رهبران بزرگ را که از بهترین کتابها در زمینه مسائل عقیدتى محسوب مى شود با سبکى تازه در اختیار عموم علاقمندان مى گذارد به این امید که سرچشمه تحوّلى تازه در جامعه کنونى مخصوصاً نسل جوان برومند و پرافتخار ما گردد.
انتشارات نسل جوان
دى ماه 1379

——————————————————————————–
5
بخش اوّل: ضرورت شناخت خد
——————————————————————————–
6
——————————————————————————–
7
آیا لازم است خدا را بشناسیم؟!
نخستین پرسشى که در مبحث عقاید مطرح مى شود این است که: باید کسانى که از راه هاى صحیح و استدلالى، دینى براى خود اختیار کرده اند افکار و رفتار خود را بر اساس موازین و قوانین آن دین قرار دهند; اما کسانى که هنوز دینى براى خود اختیار نکرده و پایبند به قانون و فرمانى نشده اند چه لزومى دارد که درباره دین تحقیق کنند؟ مگر زندگى انسانها به دین و خداشناسى بستگى دارد؟ مگر جامعه بشریّت بدون ایمان به خدا نمى تواند به زندگى انسانى خود ادامه دهد؟ آیا فرد و اجتماع بدون دارا بودن یک سلسله مبانى اخلاقى نمى توانند کمال حقیقى خود را تحصیل کنند؟ و سرانجام چه نیازى دارد که افراد به خود زحمت دهند و راه دشوار و ناهموار تحقیق درباره دین را بپیمایند و تکلیف خود را زیاد کنند!؟…
این نخستین پرسشى است که در مبحث عقاید و مذاهب، پیش مى آید و در حقیقت نخستین بحث دانشمندان عقاید که در کلمات علماى اسلام به صورت «وجوب معرفة اللّه» یا لزوم شناسایى خدا، ذکر شده است، پاسخ به همین پرسش است.
اینک قبل از شروع مبحث، ذکر مقدمه اى لازم است:

——————————————————————————–
8
به سوى کمال
هر انسانى در هر عصر و موقعیّت جغرافیایى وشرائط اجتماعى که قرار داشته باشد، به حکم فطرت و به مقتضاى عقل، به سوى کمال، گام برمى دارد. هدف دانشجویى که در دانشگاه سرگرم تحصیل است، کارگرى که در کارگاه مشغول کار و صنعت است، دانشمندى که مشغول مطالعه کتابها و بررسى مطالب عمیق علمى است و مخترعى که در محیط ملال آور آزمایشگاه ها، مرتباً مشغول آزمایش است، رسیدن به کمال است و اصولا همین هدف کمال است که ناراحتى ها و رنج ها، در راه رسیدن به آن، کاملا لذّت بخش و فرح آور است و نداى فطرت و فرمان وجدان همواره پشتیبان و مشوّق آنهاست.
غریزه «عشق به کمال» تنها مخصوص انسان نیست، بلکه در حیوانات هم وجود دارد، زیرا آنچه را که مناسب زندگى آنها باشد، خواهانند و از آنچه که به ضرر آنان تمام شود، گریزانند. منتها
امتیاز انسان ها نسبت به حیوانات این است که غریزه عشق به کمال
در انسان هاـ به علت راهنمایى هاى عقل ـ به مراتب از حیوانات قوى تر است.
اگر ما بخواهیم «عشق به کمال» را در انسان به صورت یک قانون درآوریم، باید اعتراف کنیم که قانونى عمومى و همگانى است; تا آنجا که شاید هیچ قانونى، کلیّت و عمومیّت آن را دارا نباشد; زیرا همه افراد مایل هستند به سوى کمال بروند و تمام کارها و کوشش ها در جهت رسیدن به کمال است.

——————————————————————————–
9
هیچ کس را نمى توان پیدا کرد که از منافع و کمالات خود متنفّر باشد و یا به طرف چیزهایى برود که به زیان او تمام شود.
ممکن است کسى بگوید: آیا افرادى که بى پروا و از راه هاى گوناگون، خودکشى کرده اند، مشمول این قانون مى شوند؟ و آیا انتحار و خودکشى هم به منظور رسیدن به کمال است؟
آرى، مى توان گفت که: هدف این اشخاص هم کمال است; زیرا به منظور «نجات از ناراحتى ها» (که خود یکى از مراحل کمال است) خودکشى مى کنند; ولى بدبختى آنها در این است که راه تکامل را گم و خیال کرده اند آن کمال فطرى که فرمان عقل و وجدان، پشتیبان آن است همین است و بس!
همچنین انسان هایى که به کارهاى پست تن در مى دهند و یا این که عمر خود را در راه رسیدن به لذّات زودگذر تباه مى سازند و متوسّل به مواد مخدّر و مشروبات الکلى مى شوند، از این قانون مستثنى نیستند. آنها هم به گمان این که به طرف کمال مى روند، راه کمال را گم کرده و خوشبختى و لذّت خود را در این موضوعات مى دانند! خلاصه «عشق به کمال» در همه آنها هست، ولى بعضى مسیر را اشتباه مى روند
نتیجه بحث این که:
1. همه انسان ها در جستجوى کمال هستند و مشوّق آنها در این راه یکى پشتیبانى فطرت و دیگرى فرمان عقل است.
2. ممکن است انسان در اثر نداشتن تعلیم و تربیت صحیح در تشخیص مصداق کمال، گرفتار اشتباه شود و به جاى این که راه تکامل را بپیماید، راه انحطاط و نقصان خود را طى کند.

——————————————————————————–
10
کمال فردى و اجتماعى
کمال در دو جنبه فردى و اجتماعى است، زیرا شخصیّت انسان داراى دو جنبه فردى و اجتماعى است
شخصیّت فردى: آن است که انسان را قطع نظر از محیط و اجتماع و بدون توجه به موقعیت و خصوصیات اجتماعى، ملاحظه کنیم.
شخصیّت اجتماعى: آن است که انسان را از جهت روابطى که با سایر انسان ها و محیط خارج از خود دارد، در نظر بگیریم.
بنابراین، کمالى را هم که انسان در جستجوى آن است، در دو جهت فردى و اجتماعى متصور است. انسان از لحاظ فردى داراى سه جهت (فکر، اخلاق و عمل) است.
کمال فکرى
بدیهى است که محتویات فکر انسان هر چه عالى تر باشد، آن فکر کامل تر و عالى تر است. بنابراین هر چه معلومات و معقولات انسان توسعه بیشترى داشته باشد به همان اندازه، فکر انسان وسیع تر خواهد بود. به عبارت ساده تر مى توان گفت که: میان فکر و محتویات آن تعدّدى (اختلافى) در کار نیست.(1)
از اینجا نتیجه مى گیریم فکر کامل، آن فکرى است که متوجه

1- مبحث «اتحاد عاقل و معقول» در فلسفه، این رابطه را تا سر حدّ اتحاد پیش برده و فکر و محتویات آن را یک چیز معرفى مى کند. این نظریه به «فرفوریوس» دانشمند یونانى نسبت داده مى شود که از پیروان ارسطو و حکماى قبل از اسلام مى باشد. عده اى از فلاسفه اسلام مانند فارابى و ملاصدرا از طرفداران این نظریّه اند ولى ابن سینا از مخالفین آن مى باشد.

——————————————————————————–
11
عالى ترین موجودات باشد و پست ترین افکار، آن فکرى است که در اطراف پست ترین موجودات دور مى زند.
اینک براى بهتر روشن شدن مطلب، اعتقادات یک فرد دین دار و بى دین را با هم مقایسه مى کنیم:
یک فرد مادّى مى گوید: «عالَم، همان چیزى است که ما مى بینیم و یا علوم طبیعى براى ما اثبات کرده است; طبیعت محدود و قوانین جبرى آن، سازنده این جهانند و هیچ گونه نقشه و فکرى در ساختمان آن به کار نرفته است. بشر هم جزئى از طبیعت است و پس از مرگ، اجزاء او از هم متلاشى و تجزیه شده و بار دیگر به طبیعت برمى گردند و هیچ گونه بقائى براى او نیست. در واقع، میان انسان و سایر حیوانات، چندان فاصله اى وجود ندارد.»
یک فرد دین دار معتقد است که: «عالَم، خیلى بزرگ تر است از آنچه ما درک مى کنیم و عالَم ماوراء این طبیعت به مراتب از جهان طبیعت، وسیع تر مى باشد. نیروى سازنده این عالَم، علم و قدرتى بى نهایت دارد. همیشه بوده و خواهد بود. عالَم بر طبق یک نقشه بسیار عمیق و دقیق استوار شده است و عدم اطلاع کامل ما از اسرار آن، نه تنها دلیل بر نبودن آن اسرار نیست، بلکه به خاطر نادانى ماست. انسان فاصله بسیار زیادى از حیوانات دارد. مرگ به معناى فنا و نابودى نیست (مرگ، پایان کبوتر نیست)(1)، بلکه یکى از مراحل کمال بشر است، زیرا انسان، پس از مرگ وارد عالَم وسیع تر و پهناورترى مى گردد.»
اکنون خود شما قضاوت کنید که: روح کدام یک از این دو نفر کامل تر و قوى تر است؟ آن کس که فکر او تنها در محدوده ماده،

1- سپهرى، سهراب.

——————————————————————————–
12
گردش مى کند و یا آن کس که برفراز آسمان ابدیّت و در یک فضاى بى انتها پرواز مى نماید؟ جواب این سئوال ناگفته، روشن است…
آرى، این دین است که فکر انسان را در افقى بلندتر از افکار مادى قرار مى دهد و روح قوى و همّت عالى به او مى بخشد!
کمال اخلاقى
انسان داراى دو دسته از صفات و اخلاقیّات است:
1. غرائز حیاتى: که براى ادامه حیات ضرورت دارد و در تمام افراد دیده مى شود مانند: علاقه به خود و زن و فرزند، حس انتقام، حس ترس، غریزه شهوت و غضب و…
افراط و تفریط در این قسمت، سبب بدبختى انسان مى گردد و باید اعتدال، رعایت گردد.
اگر انسان به خودش علاقه نداشته باشد، بدون ترس خود را در خطرها قرار مى دهد و جان خود را دستخوش فنا و نابودى مى کند; و از طرفى اگر علاقه او به خود در جهت افراط واقع شود و همه چیز را براى خود بخواهد، مسلّم است که این هم مایه بدبختى و هلاکت اوست. افراد متهوّر و نترس، غالباً عمر خود را به پایان نمى رسانند و افراد ترسو هم از عمر خود بهره مند نمى شوند و از فعّالیّت هاى مثبت اجتماعى محرومند.
اشخاص غضبناک، انسان هاى غیر قابل اعتماد و معمولا بى ارزشى از آب در مى آیند و در مقابل، افراد خونسرد هم ناقصند; زیرا در صحنه مبارزات اجتماعى، قادر به دفاع از حقوق مسلّم خود نخواهند بود.

——————————————————————————–
13
بنابراین براى هر یک از این غرائز، حدّ و اندازه اى است که اگر از آن حدّ و اندازه تجاوز کنند، موجب زیان انسان مى گردند و فقط در صورت اعتدال صفات مزبور، بشر مى تواند از آنها بهره مند شود و از این نظر کامل گردد.
2. روحیّات عالى انسانى: این دسته از صفات، حدّ و اندازه معینى ندارند و هر قدر زیادتر باشد، باعث کمال بیشتر انسان خواهند بود.
صفاتى مانند: عدالت، حق دوستى، حق طلبى، وظیفه شناسى و… را مى توان از روحیّات عالى انسانى دانست. هر کس که از این صفات، سهم بیشتر داشته باشد کامل تر است. مثلا: در هر کس حس عدالت پرورى، بیشتر یافت شود، به همان اندازه این فرد از لحاظ اخلاقى و روحیّات ممتاز انسانى، کامل تر است. بنابراین تکمیل و پرورش این روحیّات نیز یکى از مراحل تکامل اخلاقى است.
از آنچه گفته شد، این گونه نتیجه مى گیریم که: ایجاد تکامل اخلاقى در انسان به تعدیل غرائز حیاتى و پرورش روحیّات عالى انسانى، بستگى دارد.
اکنون باید به این مطلب توجه نمود که کدام نیرو مى تواند به غرائز حیاتى، اعتدال بخشد و روحیات عالى انسانى را در وجود بشر بپروراند؟ با مراجعه به دستورات دینى روشن مى شود که بیشتر دستورات دینى در جهت تعدیل غرائز و پرورش روحیات عالى انسانى است. این موضوع ثابت مى کند که: دین صحیح، ضامن تکامل اخلاقى انسان است.
زیرا روشن است که اولین شرط تعدیل غرائزى همچون

——————————————————————————–
14
خودخواهى، شهوت، خشم و… احساس یک مسئولیت درونى و باطنى است که در همه جا، حالات، افکار و رفتار انسان را کنترل کند. سرچشمه این احساس مسئولیت، فقط و فقط ایمان به خداست.
این ایمان است که در اعماق وجود شخصى دیندار جا دارد، وجدان او را تحث تأثیر معنوى خود قرار مى دهد و از کجروى ها و انحرافات باز مى دارد.
از طرفى، دین به منظور ایجاد «کمال اخلاقى»، نوید بهترین پاداش نیک را به انسان مى دهد و در نتیجه، باشوق، او را به سوى کمالات اخلاقى، هدایت مى کند و براى عدم کنترل غرائز، بالاترین مجازات را گوشزد مى کند و در نتیجه، ترس از مجازات، او را از صفات ناپسند و طغیان غرائز باز مى دارد.
البته نمى توان انکار کرد افرادى پیدا مى شوند که بدون احتیاج به مقررات جزا و کیفر، خواهان کمال اند و به اصطلاح، کمال را براى کمال مى خواهند، ولى آنچه تجربه هاى اجتماعى نشان داده است این است که: تعداد این گونه افراد، خیلى کم و به علاوه تأثیر این گونه روحیات در خود این اشخاص نیز محدود است.
کسانى که تصور مى کنند تنها وجدان مى تواند انسان را از کجرویها و تجاوزات باز دارد، کاملا در اشتباه اند.
یکى از دانشمندان بزرگ تعلیم و تربیت مى گوید:
«کسانى که سعى دارند اخلاق را از دین جدا کنند و مستقلا به تکمیل آن بکوشند، دست به کار خطرناکى زده اند.»
«لامارتین»، فیلسوف و شاعر فرانسوى مى گوید:
«وجدان بدون خدا مانند محکمه (دادگاه) بدون قاضى است.»

——————————————————————————–
15
کمال عملى
شاید محتاج به تذکّر نباشد که کمال عملى انسان، ناشى از کمال اخلاقى اوست، زیرا عمل، همان انعکاس و پرتو «اخلاق» است و به عبارت دقیق تر: همه کارهاى انسان یک ریشه اخلاقى دارد و به همین جهت ما روحیّات و صفات افراد را، در طرز عمل و کردار آنها جست و جو مى کنیم. البته گاهى ممکن است انسان به طور تصنّعى و ساختگى، عملى را برخلاف روحیات خود انجام دهد، اما بدیهى است که این عمل، جنبه استثنایى دارد و دوام پذیر نیست. بنابراین براى این که اعمال و رفتار بشر، خوب و کامل باشد، باید قبل از هر چیز، غرائز حیاتى، تعدیل گردند و روحیات و صفات عالیه در حال رشد و پرورش باشند.
خلاصه، مطالبى را که در کمال اخلاقى بیان کردیم به این بحث مربوط خواهد گردید و به این ترتیب ثابت مى شود که: «کمال عملى انسان، تنها در سایه ایمان به خدا انجام پذیر است و بس.»
تکامل اجتماع
اگر از مباحث پرغوغاى جامعه شناسان و حقوق دانان که درباره اجتماع کرده اند صرف نظر کنیم و بخواهیم با همان فکر ساده، اجتماع را معنى کنیم، خواهیم گفت: «اجتماع عبارت است از مجموعه افراد با پیوندها و نسبت هاى موجود میان آنها یعنى افرادى که از لحاظ افکار، روحیات، رسوم و عادت، شبیه به هم و از جهت معاشرت و آمیزش، نزدیک به هم باشند و زندگى مشترکى داشته باشند.»

——————————————————————————–
16
مدنیّت بشر
جامعه شناسان پس از مطالعات فراوان، به این حقیقت اعتراف کرده اند که: «بشر طبعاً اجتماعى است و بدون اجتماع نمى تواند زندگى کند. بنابراین طبق غریزه فطرى، احساسات درونى خود، به زندگى اجتماعى تن در مى دهد; زیرا مى بیند که به تنهایى قادر به حل مشکلات زندگى و رسیدن به کمال نیست و یا حدّاقل، همکارى با افراد، آسان ترین راه، براى رسیدن به این هدف است و چون بهره هر کس از سرمایه هاى روحى و جسمى، محدود است و از عهده هر کارى برنمى آید; به ناچار باید از سرمایه هاى فکرى و بدنى که در اختیار دیگران است کمک بگیرد و از طرفى، دیگران هم معمولا حاضر نیستند تا به طور رایگان، سرمایه هاى خو را در اختیارش بگذارند. نتیجه این مى شود که این موضوع از راه مبادله سرمایه هاى فکرى و بدنى و نتایج آنها به انجام برسد» و این که جمعى از علماى سوسیولوژى معتقدند: «که منشأ پیدایش مدنیّت در ابتدا، ترس انسان از حیوانات درّنده بود، تنها یک گوشه از این احتیاجاتى را که با کمک هاى متقابل افراد، انجام پذیر است و نه تمام جوانب آن را نشان مى دهد.»
از طرف دیگر، تزاحم و اصطکاک منافع از لوازم حتمى این تماس و ارتباط دائمى است.
ممکن است کسى بپرسد که: فایده این مدنیّت چیست؟ چرا که اگر انسان در بیابانها زندگى کند، خیلى بهتر از تمدنى است که از لوازم قطعى آن، پایمال کردن حقوق دیگران و تزاحم منافع باشد.
ولى باید دانست که این وضع بر اثر انحراف از آن روح اجتماعى و انسانى و سوء استفاده از این فطرت به وجود آمده و باید براى پایان

——————————————————————————–
17
بخشیدن به آن، یک اجتماع صحیح بر مبناى فطرت سالم به وجود آورد.
اصول چنین اجتماعى را در سه جمله زیر مى توان خلاصه نمود.
1. استحکام روابط افراد با یکدیگر.
2. رعایت کامل حقوق افراد.
3. ایجاد شرائط لازم براى پرورش افراد و رسیدن به کمالات فردى
اگر این سه اصل در جامعه اى حکمفرما باشد، افراد در این جامعه از نظر اجتماعى به کمال رسیده و از مدنیّت بهره برده اند.
صمیمیّت و استحکام روابط از کجا پیدا مى شود؟
منافع مادى، معمولا منشأ ایجاد انواع اختلافات و کینه ها و از بین رفتن صمیمیّت است. باید براى رسیدن به این هدف، به یک سلسله اصول غیر مادى، پایبند بود. یعنى حسن نیّت و صمیمیّت در سایه ایمان، تأمین مى شود نه به وسیله حساب هاى بى روح مادّى.
به همین جهت، هیچ حکومتى، غیر از حکومت دین و اخلاق قدرت ندارد تا غریزه استخدام و خودخواهى را، در بشر کنترل کند، به اجتماع او نظم و آرامش دهد و سه اصل بالا را به طور کامل در اجتماع، اجرا سازد. اگر دستورات صحیح مذهبى به صورت شایسته، مورد استفاده قرار گیرد، این اصول، اجرا مى گردد و در نتیجه جامعه به سوى کمال مخصوص خود، هدایت مى شود.
دین با قوانین خود، شرایطى در محیط زندگى افراد بشر ایجاد مى کند که باعث رشد و پرورش کافى آنها مى شود. به وسیله قوانین محکم و مقررات خود، در بین دلهاى افراد، الفت و صمیمیّت ایجاد مى کند و عللى را که موجب فاصله و دورى افراد از یکدیگر است، از

——————————————————————————–
18
بین مى برد. دین به خاطر ایجاد وحدت عقیده، انسان ها را از پراکندگى فکرى نجات داده، هدف هاى مادى را تعدیل مى کند و سرانجام، افراد یک جامعه را مانند اعضا یک بدن، تحت فرمان یک روح، یک اراده و یک فکر قرار مى دهد.
اجتماعى که افراد آن به اصول ایمان و اخلاق، پایبند نیستند، صحنه مبارزه قدرت هاى مادى است و هر کس براى استفاده بیشتر خود، تلاش بیشترى مى کند. در نتیجه، اجتماع به صورت یک صحنه «تنازع بقاء» و «نبرد زندگى» در مى آید. لازم به توضیح نیست که در چنین اجتماعى تأمین آزادى ـ براى رشد و نموّ افراد و تهیه وسایل ممکن براى کمک به تکامل فکرى، اخلاقى و عملى ـ ممکن نیست، زیرا این امور با اصل تنازع، هیچ گونه سازشى ندارد.
اما در اجتماعى که اصل ایمان و اخلاق، حکومت مى کند، یک محیط گرم همکارى و هماهنگى کامل براى رفع مشکلات زندگى به وجود مى آید که به جاى «تنازع بقاء»، «تعاون بقاء» بر آن حکومت مى کند. در چنین اجتماعى افراد مى توانند از حداکثر آزادى به منظور رشد فکرى، اخلاقى و عملى استفاده کنند و به کمک یکدیگر، وسایل رسیدن به این هدف مقدّس را براى عموم فراهم سازند.
اشکال: ممکن است کسى بگوید: قوانین بشرى مى توانند ـ در جهت تأمین آرامش براى پرورش افراد، نیل به کمالات، حفظ حقوق افراد و همچنین استحکام روابط آنها با یکدیگر ـ جاى دین را بگیرند.
پاسخ: هر آدم با انصافى قبول دارد که قوانین بشرى این قدرت را ندارد تا سرنوشت آینده میلیون ها نفر را تعیین کند و احتیاجات اجتماعى را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد. بارها مشاهده شده است

——————————————————————————–
19
که قانون گزاران دنیا، قانونى وضع مى کنند اما روز دیگر که به نواقص فراوان آن برخورد کردند، با الحاق تبصره ها، آن را وصله مى کنند. برخى مواقع تبصره ها هم مشکل را حل نکرده و مجبور شده اند آن را کنار بگذارند.
نکته قابل توجه این است که: به فرض این که قوانین بشرى، مفید و قابل اجرا باشد، ضامن اجرا نخواهد داشت; زیرا در اجتماعى که اخلاق، فضیلت، ایمان و مسئولیت باطنى حکومت نکند، ضامن اجراى این قانون چه قدرتى است؟ قدرت هاى مجریه را با چه نیرویى ممکن است کنترل کرد؟ و بر فرض نظارت یک گروه به نام «هیئت بازرسى» بر آنها، اگر این هیئت بازرسى خواست «منافع شخصى» را در نظر بگیرد و از قدرت خود سوء استفاده کند، تکلیف دیگران چیست؟ کدم قدرت جلوى آنها را مى گیرد؟
لابد باید هیئت دیگرى را مأمور کرد که بر هیئت بازرسى نظارت کند و همین طور هر هیئتى، ناظر بر هیئت دیگر که باعث دور و تسلسل عجیبى مى شود.
این است که قوانین بشرى هر قدر که خوب و صحیح شده وضع شده باشند، از نظر ضمانت اجراء، ما را در بن بست سختى قرار مى دهد. تنها قدرت ایمان که اساس آن توجه به خدا و مقررات مذهبى است،بهترین بازرس و ناظرى است که مى تواند ضمانت اجراء قوانین را به عهده بگیرد.
بنابراین به این نتیجه مى رسیم که: «آزادى و تأمین شرائط رشد افراد، تنها در سایه ایمان ممکن است!»

——————————————————————————–
20
از مباحث گذشته چنین نتیجه مى گیریم که: ایمان و دین، یک رکن اساسى براى تکامل فرد و اجتماع است و هر چه درباره نقش آن در سرنوشت انسان، بیشتر دقت کنیم، ضرورت حیاتى آن بهتر احساس مى شود. با این حال، انسان چگونه مى تواند به خود اجازه دهد که هیچ گونه تحقیقاتى درباره این موضوع حیاتى انجام ندهد. چطور مى توان این موضوعى را که این مقدار در زندگى و سرنوشت ما مؤثّر است، نادیده گرفت؟
بدین ترتیب پاسخ سئوالى را که در عنوان این بحث ذکر کردیم (چه لزومى دارد که درباره دین تحقیق کنیم.) داده شد.

——————————————————————————–
21
مسائل و موانع ذهنى شناخت خد
از مهم ترین و شریف ترین موضوعاتى که در مورد آن بحث مى کنیم، موضوع «خداشناسى» است; چرا که زیربناى تمامى بحث هاى آینده مى باشد. راه ثابت کردن این نکته هم بسیار سهل و ساده مى باشد. لطفاً توجه فرمائید:
مخالفت دانشمندان مادى
در ابتدا، ممکن است که ادعاى ما را نپذیرید و شما را به تعجب وادارد، که چگونه اثبات این موضوع، آسان است در حالى که گروهى از دانشمندان، علما، مخترعین و مکتشفین بزرگ، متفکّر و فوق العاده، این مسئله را قبول ندارند. دلیل مشکل بودن اثبات این قضیه، مخالفتهاى شدید و سرسختانه آنها مى باشد.
این طرز تفکرّ، هنگامى محکوم مى گردد که در چگونگى مبارزه دانشمندان مادى با خداپرستان آگاه، دقت کافى به عمل آید. مخالفت علماى مادى با خداپرستان از آن زمانى شروع شد که کلیسا با قدرت فوق العاده خود و خرافات مضحک و خنده دارى که به دین مسیح علیه السلام بسته بود، بر سراسر اروپا حکومت مى کرد و از

——————————————————————————–
22
طرفى چون انتشار حقایق علمى با منافع شخصى دربار پاپ، در تضاد بود; کلیسا شدیداً با گسترش علم و دانش مخالفت و دست و پاى دانشمندان علوم طبیعى را در زنجیر کرده بود و به آنها اجازه فعالیت علمى نمى داد1، زیرا امپراطوران و سیاستمداران زمان خود را زیر نفوذ و تسلّط خود درآورده بود.2 آرى، کلیسا این گونه با مجهّزترین سلاح هاى روز با مخالفین خود مى جنگید.

جنایات بى رحمانه کلیسا به آخرین درجه خود رسیده بود که نهضت هاى علمى، ظهور کردند و روشنفکرانى که از عقاید خرافى زمان خود، خسته شده بودند، به دنبال آنها به راه افتادند. از طرف دیگر، آزادیخواهان از موقعیّت استفاده کرده و علیه حکومت ظالمانه زمان خود وارد میدان نبرد شدند.
این سه نیرو، با پشتکار عجیبى با دین به مبارزه پرداختند و در این راه، به وسایل و ابزار گوناگونى، متوسل شدند و براى آنکه به آرزوهاى خود، جامه عمل بپوشانند و قدرت را به دست آورند; از هیچ گونه جسارتى نسبت به خداپرستان عالِم، خوددارى نکردند. کم کم این مبارزه، شکل گرفت و پاپ و کلیسا، مجبور به عقب نشینى گشتند و در نتیجه، تبلیغات ضد دینى «ماتریالیست ها» سراسر دنیاى غرب را فراگرفت و طولى نکشید که به عنوان یک ارمغان ارزنده علمى; از دروازه هاى اروپا وارد مشرق زمین شد و در تمام تاروپود زندگى آنها نفوذ کرد.
بزرگ ترین اشتباه دانشمندان علوم طبیعى این بود که مخالفت با آیین خرافى پاپ را گسترش داده و به منظور انتقام جویى و کینه توزى

——————————————————————————–
23
و جبران صدماتى که در زمان نفوذ کلیسا به آنها رسیده بود; به طور کلى منکر خدا شدند! و شاید هم مخالفت بسیارى از آنها تنها براى گسترش و انتشار علوم و جلوگیرى از خرافات پاپ ها و اسقف ها بوده; اما وقتى این مبارزه به دست گروهى از ماتریالیست هاى متعصّب و جاه طلب افتاد; به مبارزه خود، آب و رنگ علمى داده و همه ادیان آسمانى و معتقدات و مقدّسات را مورد حمله شدید قرار دادند.3
بنابراین نباید مبارزه و مخالفت مادّیون با دین و خداشناسى را دلیل بر مشکل بودنِ، اثبات مطلب، گرفت; زیرا همانطور که گفتیم: گروهى از آنها به منظور کسب قدرت و گروه دیگر به خاطر گسترش علوم طبیعى و جلوگیرى از انتشار خرافات کلیسا، دست به مخالفت زده بودند.
این نکته را هم اضافه کنیم که اکنون در میان دانشمندان
علوم طبیعى، افراد زیادى وجود دارند که جدّاً از خداپرستى، طرفدارى مى کنند4
و این خود سند زنده اى است که «مبارزه با دین کشیش غیر از مبارزه با دین فطرى است.»
فطرت (راهنماى خداپرستى)
هر انسانى، اعمّ از فقیر و غنى، عالم و جاهل و داراى هر نوع مقام، شخصیّت، محیط اجتماعى رسوم و عادات و فرهنگ و تمدنى که باشد; زمانى که او را به حال خود واگذارند و فطرت او از همه مسایل

——————————————————————————–
24
فلسفى، علمى، گفتار خداپرستان و مادى گرایان، عریان شود و تحت تأثیر هیچ گونه عاملى از عوامل خارجى قرار نگیرد; خود به خود، متوجه نیرویى توانا و مقتدر مى شود که بر مافوق دنیاى محسوس، حکومت مى کند. انسان در این زمان، خود را جزئى از اجزا جهان هستى و عالَم را به یک نیروى جاودان و همیشگى، متصّل مى یابد که خالق او و جهان هستى است.
چنین انسانى با تمام وجود، احساس مى کند که ندایى لطیف و سرشار از مهر و محبّت و در عین حال، محکم و منطقى، او را به طرف موجودى مى خواند که ما آن را «خدا» مى نامیم. این ندا، همان نداى فطرت پاک و بى آلایش بشر است که مانند حاکمى نیرومند و مقتدر، فرمان اعتقاد به خدا را صادر مى کند.
البته این حقیقت، گفتنى و لازم به ذکر است که شدّت و ضعف تأثیر فطرت، بستگى به شرائط گوناگون محیط، تربیت و تبلیغات دارد. مثلا: فرمان فطرت در زمانى که افکار گوناگون مانند سربازانى مهاجم، سراسر مملکت وجود او را محاصره کرده اند با زمانى که ذهن او خالى از هرگونه فکر و اندیشه اى است، تفاوت بسیارى پیدا مى کند.
خلاصه آنکه ممکن است در بعضى از شرائط، حکم فطرت مانند فرمان حاکم برکنار شده، هیچ گونه اى اثرى نبخشد.
بر همین اساس، زمانى که بشر خود را در برابر مشکلات و گرفتارى ها مى بیند و هنگامى که حوادث و جریانات طبیعى و غیر طبیعى (سیل، زلزله، طوفانى شدن دریا و سقوط هواپیما) به او روى

——————————————————————————–
25
مى آورد و دست او از تمام ابزارهاى مادى کوتاه مى ماند، پناهگاهى نمى یابد، در میان امواج خروشان اقیانوس حوادث، غوطه مى خورد و یا در میان آسمان در حالى که هواپیما آتش گرفته، معلّق زنان پایین مى آید; خود را ضعیف و ناتوان مى یابد و دست به دامن کسى مى زند که قدرت او مافوق قدرتهاست; به پیشگاه او اظهار عجز مى کند; از او مى خواهد که با نیروى فوق العاده خود، دست او را بگیرد و از این مهلکه نجات بخشد.
این نقطه خاص و این نیروى مرموزى که در این زمان توجّه بشر را به خود جلب مى کند، همان «خدا» است، همان نیروى بى پایانى که بر جان جهان، مسلط است و همان موجودى که جهان وجود از سرچشمه وجود او جوشیده است…
در طول زندگانى، این چنین اشخاص را به چشم خود دیده و یا در صفحات تاریخ به نام آنها برخورد کرده ایم. اشخاصى که در هنگام قدرت و شوکت، هیچ گونه توجّهى به خدا نداشتند، اما همین که در تنگناى شکست و ناتوانى قرار گرفتند با رغبت هر چه تمام تر به این مبدا مقدّس متوجه مى شوند و از جان و دل، او را مى پرستند.
در اینجا ممکن است این اشکال پیش آید که: این نداى درونى را که شما ادّعا مى کنید نداى فطرت است و در همه مردم وجود دارد، احتمال دارد که نتیجه تبلیغات محیط و معلول عادات و رسوم اجتماع باشد و از کجا معلوم است جمعیّتى که تحت این شرائط قرار نگرفته اند، چنین ندائى را احساس کنند؟

——————————————————————————–
26
فرق عادت و فطرت
عادات و رسوم، امور متغیّر و ناپایدارى هستند که داراى اسباب و عوامل مختلفى مانند: اوضاع اقتصادى; وضع جغرافیایى و… مى باشند. روشن است که نه تنها این عوامل و مانند آن در تمام مناطق یکسان نمى باشند بلکه گاهى اختلافات بسیار مهمى در آنها دیده مى شود. مثلا: در مناطق شمالى کره زمین، براى محفوظ ماندن از سرما، لباس هاى ضخیم مى پوشند که اگر کسى همان لباس را در مناطق استوائى بپوشد، مورد تمسخر قرار خواهد گرفت. مثال دیگر این که: غذایى در بین یک ملّت معمول و رایج است در حالى که ممکن است در جاى دیگر معمول نباشد. مثال سوم این که: اختلاف تشکیلات سیاسى و سازمانهاى اقتصادى، سبب مى شود که آداب و رسومى، مورد قبول و پسند قومى، واقع گردد که همان عادت در نظر ملت دیگر، ناپسند و زشت آید.
اما امور فطرى و غریزى که از سرچشمه پایدار و تغییرناپذیر الهامات روحى و فطرى جوشیده و ساختمان جسمى و روانى در آن تأثیر کامل داشته; گذشت زمان، طول تاریخ، اختلاف ملل و جوامع عالم، کمتر مى تواند آن را تغییر دهد. مثلا علاقه مادر به فرزند، یک امر فطرى است. همچنین دختر بچه اى که یک فرزند خیالى و مصنوعى به نام «عروسک» براى خود درست مى کند، به او عشق و علاقه مىورزد، بسان یک فرزند حقیقى او را دوست مى دارد، او را مى بوسد و نوازش مى کند و اگر روزى از نظرش دور گردد، در فراقش مى گرید، چیزى جز «فطرت» نیست.

——————————————————————————–
27
آیا اکنون گذشت تاریخ و یا عوامل دیگر، مى توانند این حس (فطرت) را در بشر از بین ببرند و آن را دستخوش بازیچه هاى خود قرار دهند؟! احتمال دارد که کسى بگوید: تاریخ به ما نشان مى دهد که مردم زمان جاهلیت ـ که در مملکت حجاز زندگى مى کردند ـ، دخترهاى بى گناه خود را با فجیع ترین شکل به قتل مى رساندند و این مسئله با«فطرت» منافات دارد.
ولى قبلا متذکر شدیم که: مسائلى از قبیل محیط، تربیت و تبلیغات فاسد در پاره اى از مواقع باعث مى شود که اثر فطرت براى مدتى کم رنگ شده و یا به طور موّقت از بین برود; ولى با تغییر عوامل ذکر شده، به زودى آن افکار انحرافى تغییر مى کند و سرانجام، «فطرت» اثر خود را مى بخشد و حکومت اولیه خود را از ابتدا شروع مى کند. به همین جهت این وضع براى مدت کوتاهى در سرزمین حجاز باقى بود، و امّا دیرى نپایید و با ظهور اسلام از بین رفت.
نهایت این که: همیشه، انحراف از فطرت، جنبه استثنائى و ناپایدار خواهد داشت.
نظرى به تاریخ
اگر تاریخ زندگانى بشر را تا اوایل دوران تاریخ مکتوب، با دقت مورد مطالعه قرار دهیم ـ متوجه مى شویم که تمام افراد بشر به یک نقطه مرموز و یک حقیقت بزرگ (مبدأ مقتدر و تواناى سازمان هستى و جهان خلقت) اعتقاد داشته، منتها این اعتقاد هر زمانى متناسب با رشد

——————————————————————————–
28
فکرى و معلومات افراد، به گونه اى خاص جلوه گر شده است.(1) یک روز در قالب بت پرستى و روز دیگر به صورت ماه و خورشیدپرستى و روز سوم به شکل آتش پرستى و سرانجام، زمانى هم ظرفیت و استعداد بشر زیاد شده و در مقابل معبودى بزرگ، یگانه و نادیده سر تسلیم فرود آورده است.(2)
چیزى که هست «اعتقاد به مبدأ» در همه زمان ها و ملت ها، به صورت مشترک، زنده و ثابت بوده و هست. اکنون هم در کلیه جوامع و ملل بشرى ـ غیر از آن مردمى که تحت فشار تبلیغات شدید مادیگرى قرار گرفته اند(3) این اعتقاد وجود دارد.
یک نکته حسّاس تاریخى
فروید(4)، دانشمند و روانشناس معروف، بعد از آنکه بومیان «جزیره استرالیا» را جزء ملل کاملا وحشى و آدم خوار معرفى مى کند، پیرامون عقیده آنها درباره موجودى به نام «توتم»(5) که شکل دیگرى

1- وجدى، فرید; دائرة المعارف، رجوع شود به ماده «اله» و «وشن».
2- مسعودى; مروّج الذّهب، ص 287 و 293، چاپ قدیم.
3- مى توان گفت که: اگر قلب فرد فرد همان جمعیت را بشکافیم و در زوایاى دل آنها به جست و جو بپردازیم، در مى یابیم که آنها هم به موجودى که ماوراى جهان ماده است، اعتقاد دارند; زیرا فطرت (آن سازمان بى آلایش و آن دستگاه تواناى ادراکات) در نهاد همه افراد وجود دارد; ولى زنجیرهاى محکم القائات و تبلیغات گمراه کننده، فطرت این افراد را مقید کرده و اجازه نمى دهد تا طبق مسیر طبیعى خود، حق و حقیقت را درک کند.
4- فروید (freud) (1939 ـ 1856) در مدتها پیش از این، پایه فرضیه و تئورى خود را (آزادى امیال جنسى) ـ که بعدها به صورت مکتبى درآمد ـ بنا نهاد.
5- توتمیسم .totemism

——————————————————————————–
29
از اعتقاد به مبدأ است، در کتاب «روانکاوى (psychanalyse)صفحه 19» مى نویسد:
«توتم بدواً جدّ اصلى و نخستین قبیله و بعداً روح محافظ و کمک کار آن به شمار مى رود که به آنها حکمت، حل معماها و مشکلات را الهام مى کند و در موقع خطر، کودکان خود (اهل قبیله) را مى شناسد و آنها را پناه مى دهد; از این رو، فرزندان یک «توتم» در تحت وظیفه مقدسى ـ که در صورت عدم انجام و سرپیچى از آن، سخت از جانب «توتم»(1) کیفر خواهند دید قرار دارند.»
دوران ماقبل تاریخ
هنگامى که در مطالعه تاریخ، آن قدر به عقب برگردیم تا به اولین صفحات آن برسیم; در واقع به آخرین دوران ماقبل تاریخ نزدیک شده ایم. در این مرحله دیگر از تاریخ نمى توان استفاده کرد; باید در این دوران به جاى ورق زدن صفحات تاریخ، صفحات ضخیم و ناهموار زمین را با انگشتان قوى و نیرومند دانش ورق زد و هر صفحه آن را به دقت مطالعه نمود. آثار و بقایاى گذشتگان و پیشینیان در طبقات زمین، ما را متوجه مى کند که همواره کرنش و تعظیم در مقابل نیرویى مدبّر و مقتدر، در میان اقوام بشر وجود داشته است.
دانشمند معروف مصرى، محمد فرید وجدى مى گوید:
«هر چه بیشتر (به وسیله حفّارى) در بقایاى پیشینیان جستوجو مى کنیم، درمى یابیم که بت پرستى، آشکارترین محسوسات و معقولات آنهاست.»

1- در سال 1791 واژه توتم totem را یک محقق انگلیسى به نام «جى ـ لونگ j.long» از زبان سرخ بوستان شمال آمریکا به صورت «توتام totam» اقتباس کرده بود.

——————————————————————————–
30
همین دانشمند مى گوید:
«اعتقاد به مبدأ، همراه به وجود آمدن انسان، متولد شد.»(1)
آیا اکنون عاقلانه است براى این حس شگفت انگیزى که از دوران ماقبل تاریخ تا به حال، پایدار مانده است، اساسى غیر از فطرت و غرایز روحى، تصور کرد و آن را حمل بر عادت نمود؟!
تاریخ انبی
تاریخ انبیا را که مطالعه مى کنیم به این نکته مى رسیم که دعوت آنها داراى دو جنبه نفى و اثبات بوده است:
1. قابلیت عبادت را از بت، ماه، خورشید، ستاره و… نفى مى کردند.
2. ربوبیّت آن ذات مقدّس و مبدأ حقیقى را اثبات مى نمودند.
پایه و اساس تبلیغات آنها، یگانه پرستى بود نه اثبات صانع. آنها مى گفتند: فقط خداى واحد را پرستش کنید، خدا و معبودى جز آن ذات یگانه وجود ندارد.
خلاصه، وظیفه پیغمبران این بود که معبود و مبدأ حقیقى را به اجتماع معرفى کنند و اجازه ندهند تا نیروى درونى و فطرى (روح خداپرستى) که با روح و روان آنها ارتباط مستقیم دارد با مصادیق غلطى مانند: بت، ماه، ستاره، خورشید، آتش، حیوانات و… اشباع شود.
از این مطالب چنین نتیجه مى گیریم که: خدا پرستى از ابتداء خلقت بشر، وجود داشته و اکنون هم اکثریت مردم جهان

1- دائرة المعارف; ص 639، ماده «وشن».

——————————————————————————–
31
خداپرست اند و این حس خداپرستى که در وجود تمام انسانها است از مسأله رسم و عادت، فرسنگ ها فاصله دارد.
تاریخچه مادیگرى
یافتن ریشه مکتب ماتریالیسم کار آسانى نیست زیرا در هر زمان تعدادى عنوان وجود داشته اند.
بعید نیست که مادیگرى از دوران ماقبل تاریخ شروع شده باشد، اما آنچه مسلّم است و از بیشتر تواریخ برمى آید این است که: اساس این مکتب در دو قرن 6 و 7 (قـ .م) پى ریزى شده و فلاسفه طرفدار این مکتب طالس ملطى5، هرقلیطوس6، ذیمقراطیس (دموکریت)7 و اپیکور (ابیقور)8بودند ولى به طور یقین نمى توان همه آنها را مادى دانست.
«بانگون» در کتاب تاریخ فلسفه، کلماتى را از آنها نقل مى کند و به این وسیله آنها را از خداپرستان عالم معرفى مى کند. درباره«طالس» مى گوید: او معتقد بود که: « هر تحول مادى، تحت تأثیر عوامل روحانى است.»(1)و از قول «هراکلیت» چنین اظهار نظر مى کند که: «و مافوق این کائنات (موجودات) متحول، یک عقل الهى ثابت لایتحول (تغییرناپذیر) وجود دارد.»(2) عقیده اش درباره «ذیمقراطیس» این گونه است: «ذیمقراطیس»، مادى نیست بلکه او اعتقاد به وجود روح دارد.»(3)
فرید وجدى در کتاب خود «على اطلال المذهب المادى» بعد از آنکه

1- فرید وجدى; على اطلال المذهب المادى، جزء اول، ص 13.
2- فرید وجدى; على اطلال المذهب المادى، جزء اول، ص 15.
3- فرید وجدى; على اطلال المذهب المادى، جزء اول، ص 15.

——————————————————————————–
32
بعضى از فلاسفه پیشین و گروه دیگرى از قبیل «اناکزیماندرو»، اناکزیمین، امبیدوکل، لوسیب(1) و… را نام مى برد; چنین اظهار عقیده مى کند که:
«این فلاسفه را مادى پنداشتند در صورتى که همه خداپرست بودند.»9
در قرن 18 و 19 مکتب مادیگرى پیشرفت کرد و طرفداران بیشترى پیدا کرد. جمعى از آنان در زمره دانشمندان علوم طبیعى بودند و افرادى مانند شوپنهاور10 و ژان ژاک روسو11 جزء پیروان این مسلک (راه و روش) محسوب شدند، ولى از اواخر قرن 19 عقب نشینى شروع شد و به تدریج از تعداد طرفداران آن کاسته شد. (علت این امر را در بحث اشکالات مادیها خواهید خواند.)
اساس عقاید ماتریالیست ه
اساس عقاید مادى ها در چهار اصل زیر خلاصه مى شود:
1. چیزى غیر از ماده و آثار آن در عالم وجود ندارد.12
2. جهان مجموعه اى از علت و معلول مادى است و هرچیز و هر حادثه اى، قابل توجیه به علل مادى است.
3. همه موجودات به طور دائم علت و معلول یکدیگر هستند. یعنى هر معلولى به نوبه خود، علت و هر علتى به نوبه خود معلول علت دیگرى است و همه پدیده ها و حوادث در تغییر و تحول مى باشند; اما وجه مشترک موجودات جهان، ماده «ازلى»است
4. خورشید، ماه، ستارگان، زمین، آسمان، جهان هستى و

1- فرید وجدى; على اطلال المذهب المادى، جزء اول، ص 16.

——————————————————————————–
33
سرانجام، عالم و اجزا آن، معلول تصادف و اتفاق است و هیچ نقشه و فکرى در ساختمان سازمان هستى به کار نرفته است.(1)
بنابراین تمام ایده ها، عقاید و افکار مادیون از این چهار اصل و فروع آن سرچشمه مى گیرد و انشاءالله در مباحث آینده با استدلال هایى روشن، سستى تمام آنها را اثبات خواهیم کرد.

1- البته منظور از تصادف این نیست که هیچ گونه عللى در ساختمان وجود به کار نرفته، بلکه مادّیون مى گویند: جهان از پیوستن یک سلسله علل غیر متفکر و بى شعور به وجود آمده است.

——————————————————————————–
34
توضیحات و پاورقى ه
1. از سال 1233 میلادى تا قرن نوزدهم که محکمه اى به نام محکمه تفتیش عقاید «انگیزیسیون» به وسیله «گریگوار نهم» و با هدف کنترل عقاید ضد مذهبى تشکیل شد; فجایع و جنایات بسیارى از طرف پاپ ها و کشیش ها سرزد به گونه اى که قلم از عهده شرح آن برنمى آید.
آیة الله العظمى مکارم شیرازى (مدظلّه العالى) در مقدمه کتاب «وحى یا شعور مرموز» چنین نقل مى فرمایند: «تعداد کسانى را که در دوران تفتیش عقاید، زنده زنده سوزانیده و یا در سیاه چال خفه کردند، پنج میلیون نفر تخمین زده اند! و به قول بعضى از مورخین: «و همین محکمه ها بودند که تا چندین قرن سیل هاى خون را در اروپا جارى کردند;»
این محاکم براى پاپ هاى نادان مسیحى، بهترین وسیله اى بود که بتوانند (دشمنان خود را از بین ببرند و از تراوشات فکرى دانشمندان علوم

——————————————————————————–
2
طبیعى، شدیداً جلوگیرى به عمل آورند.) به عنوان مثال: پیشوایان کاتولیک (شعبه اى از مذهب مسیح) به خاطر این که عقاید گالیله (در باب حرکت زمین و گردش سیارات) با اصول مذهبى آنها اختلاف داشت; او را به زندان انداختند. گالیله بیچاره در سال 1632 از رفاقتش با کاردینال باربرینى (اوربن هفتم) که پاپ شده بود استفاده کرد و کتابى به نام «ایتالیایى» منتشر نمود که در آن سه نفر مشغول گفت و گو هستند. یکى از آنها بطلیموس مى باشد و دو نفر دیگر که از «کپرنیک» دفاع مى کنند.
در این زمان خشم و غضب پاپ به اوج خود رسید و گالیله را به رم احضار کرد و در منزل یکى از اعضا عالى رتبه دیوان تفتیش عقاید، زندانى اش کردند. البته گالیله این مقدار از آزادى برخوردار بود که در قصر رفت و آمد کند و با دوستان کاردینال خود معاشرت نماید.

——————————————————————————–
35
درست در همین زمان، دفتر پدر مقدّس، مشغول تهیه ادّعانامه، علیه او بود. گالیله در 20 ژوئن 1633 مجبور به امضاء توبه نامه زیر شد. «من، گالیله، در هفتادمین سال زندگى در مقابل حضرات شما به زانو درآمده ام، در حالى که کتاب مقدّس را در پیش رو دارم و با دست هاى خود آن را لمس مى کنم، توبه مى کنم و ادعاى خالى از حقیقت حرکت زمین را انکار مى نمایم و آن را منفورو مطرود مى دانم.»
این توبه نامه خجالت آور به او تحمیل شد و بعد از آن در منزل پیکسولومینى (piccolomini) ـ اسقف شهرسین ـ زندانى گردید.(1)
]پروتستان ها که از دیگر شعبه هاى مذهب حضرت مسیح (علیه السلام)هستند، با دانش و دانشمندان، دشمنى آشتى ناپذیرى داشتند و دست کمى از کاتولیک ها نداشتند و دانش پژوهان را با شدیدترین وضعى سرکوب مى کردند. همین پروتستان ها بودند که «جیوردانوبرولو»، «انى نى» و «میشل سرده» را به جرم انتشار نظریات علمى خود، زنده زنده سوزاندند.(2)
این بود مقدارى از جنایات روحانى نمایان مسیحى قرون وسطى که سبب شد دانشمندان علوم طبیعى مانند مارگزیده از خدا، دین، مذهب و

1- پى یر روسو
«pierre rousseau» تاریخ
علوم، چاپ 42، ترجمه حسن صفارى.
2- فیلسوف نماها، چاپ سوم.
طرفدار مذهب، فرار کنند.
2. ادوارد اول، پادشاه انگلیسى، بیکن «bacon» فیلسوف معروف را از بحث کردن در علم شیمى منع کرد و نگذاشت درباره این علم در دانشگاه اکسفورد سخنرانى کند. سرانجام او را به پاریس تبعید کرد تا زیر نظر کلیسا قرار گیرد. در آن زمان، آن قدر افکار، منجمد و محدود بود که توجه بیکن به علم را، کوته فکرى مى دانستند.(1)
3. کمونیست ها دین و اعتقاد به دین را نقطه مقابل علم و فلسفه قرار داده و شدیداً طرفداران خود را از آن برحذر مى داشتند. به عنوان مثال، نشریه جوانان کمونیست شوروى در 18 اکتبر 1947 مى نویسد: حزب نمى تواند راجع به امور دینى بى طرف بماند و تبلیغات ضد دینى را، علیه تمایلات مذهبى اداره و حمایت مى کند زیرا حزب طرفدار علم است و عقاید دینى مخالف آن.(2)
1- ماک کاپ، ژوزف; عظمت مسلمین در اسپانیا.
2- فیلسوف نماها، چاپ سوم.

——————————————————————————–
36
4. در اینجا دو نظریه دانشمندان قرن اخیر را متذکر مى شویم
الف) شارلز روبرت داروین (1809 ـ 1892 م) دانشمند معروف انگلیسى و صاحب فرضیه مشهور «تبدّل انواع» در بعضى از نامه هایى که به دانشمندان آلمان نوشته بود، گفته بود: «محال است بر عقل رشید با دیدن این نظام و هماهنگى عجیب، بگوید که دنیا مبدأ ندارد…»(1)
ب) آلبرت اینشتین (1879 ـ 1954 م) ریاضى دان مشهور قرن اخیر چنین مى گوید: «حس دینى جهان، قوى ترین و شریف ترین سرچشمه تحقیقات علمى است. دیانت من عبارت از یک ستایش نارساى ناقابل، نسبت به روح برترى است که خود را ظاهر مى سازد تا ما بتوانیم با مشاعر ضعیف خود آن را درک کنیم. آن ایمان عمیق درونى و وجود یک چنین قدرت شاعر فایق (آگاه برتر) که خود را در جهان غیرقابل درک ظاهر کرده، اعتقادات من را نسبت به خدا تشکیل مى دهد.»(2)
5. طالس «talis» از فلاسفه معروف یونان بود. (624 ـ 567). تمام تواریخ فلسفى که عقاید طالس را نقل کرده اند، این عبارت را در رأس اعتقادات او یادآور شدند: «ماده و یا اساس تمامى اشیا، آب است.»

1-بخنر «bochner»; اصل الانواع، ص 16. ارتباط انسان و جهان، ج1، ص 126 و ج3، ص 201.
2- جهان و دکتر اینشیتن. ـ ارتباط انسان و جهان، ج3.
دکتر آرانى در کتاب «عرفان و اصول مادى» صفحه 7 درباره طالس چنین مى گوید: «طالس اولین کسوف را پیش بینى کرد. او اساس هر چیز را در آب مى دانست. چون طالس، فکر مادى و منطقى داشت، موفق شد به وحدت اساسى تمام موجودات پى ببرد و امروزه این فکر، اساس علوم طبیعى دقیق را (فیزیک و شیمى) تشکیل مى دهد.»
علتى که باعث شده بود طالس، آب را اساس طبیعت بداند، یکى، بندرى بودن محل اقامتش و دیگر مجاورت دائمى وى با آب و مشاهده حیوانات آبى بود.
تمام تواریخ فلسفه، طالس را خداپرست مى نامند و کسانى که وى را مادى معرفى مى کنند یا از تاریخ آگاهى ندارند و یا غرضورزى مى کنند. البته قفطى، وى را مادى مى داند و به خاطر همین از طرف تواریخ معتبر، مورد اعتراض قرار گرفته است.
قانون «تبعیت از محیط» درباره نظریه طالس، پیرامون نخستین ماده،

——————————————————————————–
37
فقط شامل خود طالس مى شود; زیرا شاگرد معروف او «انکسیمندروس» که در همان بندر «سلطه» و مجاور آب، زندگى مى کرد; ماده نخستین را چیزى به نام «بى پایان» تصور مى کرد و شاگرد دیگرش «انکسیمانوس» عقیده داشت که اولین ماده موجودات عالم «هوا» مى باشد. بنابراین مى توان چنین نتیجه گرفت که یا طالس کم رشد بوده و یا فلاسفه دیگر قانون تبعیت از محیط را اجرا نکردند.

6. هراکلیت «hraclidus» (535 ـ 475 ق.م) نظریات مختلفى پیرامون ماده اصلى موجودات دارد.
اکثر تواریخ فلسفه درباره نظریه او چنین گفته اند: «او اساس موجودات و ماده نخستین را آتش مى داند.» تاریخ الفلسفة الیونانیه، صفحه 299 و ربیع الفکر الیونانى در صفحه 87 مى نویسند: «هراکلیت اساس موجودات را (لوگوس) ]عقل منبسط[ معرفى کرده است.» ارسطو در کتاب نفس در صفحه 14 مى گوید: «هراکلیت ماده اولیه را بخار قرار مى دهد.»
از مجموع این نظریات این گونه استفاده مى شود که هراکلیت در مسئله ماده از نظر فلسفى، شبیه طالس است، یعنى همان پایه و اصلى که در نظر طالس «آب» است، در نظر
هراکلیت «آتش» بوده و از نظر اعتقاد به نیرویى مافوق ماده، هر دو نیرویى مقتدر و متفکر را در سازمان وجود دخالت مى دهند. طالس از آن به «روح» تعبیر مى کند و هراکلیت آن را به عنوان «عقل منبسط» در تمامى عالم (لوگوس)مى شناسد.
هراکلیت در تاریخ فلسفه یونان، فیلسوف گریه نامیده شده است «زیرا» به اندازه اى به اجتماع بدبین بوده که بیشتر اوقات خود را در دامان گریه و سکوت مى گذراند و سرانجام از معاشرت با مردم کناره گرفت و سر به کوه و بیابان گذاشت.
7. ذیمقراطیس (460 ق.م) پایه گذار مکتب اتمیسم بود. زمان پیرى سقراط و جوانى افلاطون را درک کرده و معاشرت هاى متعدد با مصریان، کلدانیان و ایرانیان داشته است. او عقیده داشت که تمام موجودات عالم از ذراتى به نام اتم تشکیل شده و اتم قابل تفکیک و تجزیه نیست. اما پس از گذشت زمان، دانشمندان معتقد شدند که همه چیز قابل تفکیک است. این نظریه کم کم وارد علم طبیعى شد و در سال 1919 «روتر فورت» ثابت کرد که اتم قابل شکستن و تفکیک شدن مى باشد.
8. اپیکور (346 ق . م) سالوس

——————————————————————————–
38
یونان. باید اولا او را ماتریالیست (معتقد به اصول مادى) ثانیاً اوولوسیونیست (معتقد به اصول تکامل) ثالثاً فیلانتروپیست (انسان دوست و خوش بین به نوع بشر) و رابعاً آتئیست (ملحد و منکر وجود خداوند) دانست.
فلاسفه این مکتب به نام «فلاسفه باغ» معروف اند و این باغ متعلق به اپیکور بود که در هنگام مرگ نیز وقف فلاسفه نمود.(1)
9. سیر مادّیّت از زمان ظهور شکاکین «سوفسطائین» است که بعد از دیموکریت به وجود آمدند. یکى از آنها بروتاغوراس است که در سال 440 (ق . م) متولد شد و اول کسى بود که صریحاً خداى جهان را منکر شد. بعد از او کریتیاس مى گفت: «خدایان غیر از مخترعات خیالیه چیزى نیستند!» در قرن 16 فیلسوف ایتالیائى پطراس بومباتیوس از پیروان جدى مادیگرى محسوب مى شد. وى در سال 1516 کتابى منتشر کرد و در آن کتاب علیه نظریه ارسطو راجع به جاودانگى نفس چنین مى نویسد:
«قول به خلود (جاودانگى) نفس، اقتضاء مى کند که آن نفس زنده باشد بدون جسد و این محال است.»
10. آرتور شوپنهاور در سال

1- دکتر پازارگاد; فلسفه سیاسى ـ علاّمه جعفرى تبریزى; ارتباط انسان و جهان.
1788 در دانتزیک آلمان متولّد و در سال 1860 وفات یافت. ویل دورانت، مؤلف تاریخ فلسفه در صفحه 254 مى نویسد: «او ظاهراً در سال 1850 خودکشى کرد»، اما همین شخص در صفحه 258 همان کتاب مى نویسد: «در 21 سپتامبر 1860 تنها به خوردن صبحانه مشغول شد و ظاهراً سالم به نظر مى رسید. ساعتى بعد زنى که مهماندار و پرستار وى بود، او را پشت میز غذاخورى مرده یافت.»
آنچه بنظر مى رسد این است که جمله اخیر ویل دورانت به واقعیت نزدیکتر است، زیرا همه تواریخ فلسفه، سال فوت شوپنهاور را 1860 نوشته اند
همچنین ویل دورانت در کتاب تاریخ فلسفه، فصل هفتم، صفحه 252 تحت عنوان «شوپنهاور و عصر او» مطالبى را از انحطاط اروپا در عصر شوپنهاور متذکر مى شود. سپس در صفحه 254 این گونه ادامه مى دهد: «آیا بلایاى جهان، انتقامى بود که خداى عادلى از قرن عقل و الحاد مى گرفت؟ آیا این یک ندائى بود که عقل هاى نادم و

——————————————————————————–
39
پشیمان را دوباره به تعظیم در برابر فضائل دین سابق و امید و احسان دعوت مى کرد؟»
«شله گل» و «نووالیس» و… این گونه فکر مى کردند: «آنها همچون کودکانى که پس از تمام کردن پول خود، از برگشتن به خانه خوشحال مى شوند; از برگشت به ایمان قدیم خوشحال بودند» ولى گروه دیگرى جواب تلخ ترى دادند و گفتند: «هرج و مرج و اضطراب اروپا ناشى از اضطراب و بى ثباتى عالم است; و یک نظم الهى و امید به بهشتى وجود ندارد.»
«بایرون» ، «هاینه»، و «شوپنهاور» این گونه فکر مى کردند.
در عین حال ما به طور دقیق نمى توانیم شوپنهاور را به مادیگرى محکوم کنیم زیرا وى مى گوید: «چگونه مادیون، عقل را با ماده معرفى مى کنند؟ در حالى که خود ماده را با عقل خواهیم فهمید(1)عقیده «پسى میسم» (بدبینى) بود. مهم ترین کتاب او «جهان همچون اراده و تصور» نام دارد که در سال 1818 منتشر شد.
فردریک نیچه «f.nitchee» فیلسوف معروف، کتاب «شوپنهاور» را مطالعه کرده و فوق العاده مجذوب افکار صاحب کتاب شد و وى را پدر

1- قصه الفلسفة الحدیثه، ص 402
این فلسفه معرفى کرد.(1)
11.ژان ژاک روسو
«geam tacques rossau» (1712- 1778) از دانشمندان و فلاسفه فرانسه که در ژنو سویس به دنیا آمد.
فرید وجدى در کتاب دائرة المعارف، ژان ژاک روسو را از خداپرستان عالم معرفى مى کند و مى گوید: «ژان ژاک روسو اعتراف به عقیده توحید را اینچنین شروع کرد که ماده محسوسه گاهى متحرک و زمانى ساکن است و… چیزى که محقق است این است که ما در حالى که جزئى از همین وجودیم به شعور کلى آن، شاعر (آگاه) نیستیم. وجود در این حرکات منظم ـ که در برابر یک سلسله قوانین خاضع است ـ پابرجاست و ثابت بوده و آن حریّت و آزادى که در حرکات ارادى انسان و حیوان مى باشد در اینجا دیده نمى شود… (نیوتن) قانون جاذبه عمومى را کشف کرد ولى جذب تنها، وجود را به یک جاى درهم فشرده بى حرکت، روانه مى کند و در نتیجه بر نیوتن لازم شد که به این قانون،
1- قصة الفلسفة الحدیثه، ص 686. ـ فلسفه سیاسى، ج3، ص 1171. ـ پیر دو کاسه; «pierre»، فلسفه هاى بزرگ، ص 124.
——————————————————————————–
40
قوه دیگرى به نام «قوه دفع» اضافه نماید…
«دکارت» باید به ما بگوید که چه چیزى ناموس طبیعى (این هواى پرهیجان) را که او درباره آنها سخن گفته به گردش انداخته است؟» باید «نیوتن» آن دستى را که کواکب را چنان دفع مى کند که بر طبق مدارهاى خود به گردش در مى آیند، به ما نشان بدهد… هر قدر در حوادثى که قواى طبیعت آن را پدید مى آورد و آنچه که در برابر آن پدیده ها قرار مى گیرد و در کیفیّت تأثیر بعضى بر بعض دیگر، دقّت نمایم; از رهگذر انتقال از نتیجه اى به نتیجه دیگر; برایم ثابت مى شود که ناچار، باید سبب اولى از اراده اى بهره مند باشد… بنابراین من معتقدم که اراده او (خدا) وجود را به حرکت در مى آورد و مردگان را زنده مى گرداند… لیکن شما به من مى گویید که (او) کجاست؟ موجودى است در آسمان هایى که آنها را به حرکت آورده، در کواکبى که به ما نورافشانى مى کند و نه فقط در من است بلکه در آن گوسفندى که مى چرد، مرغى که مى پرد، سنگى که به زمین مى افتد و برگ درختى که باد آن را به این طرف و آن طرف مى برد، وجود دارد!… اینها هرکارى که
مى خواهند بکنند ولى محال است که من، نظام مستمرى را براى موجودات درک کنم ولى حکمتى را که به این نظام بخشیده اند، درک ننمایم! من کسى نیستم که معتقد شوم به این که: ماده مرده مى تواند موجودات زنده اى نتیجه دهد; ضرورت کور بتواند موجودات عاقلى بیافریند; چیزى که عقل ندارد، بتواند موجودات عاقلى ایجاد کند… راه خداشناسى، منحصر به عقل و شک و توهّم نیست بلکه شعور فطرى بهترین راهى است براى اثبات این موضوع.
از مجموع این مطالب این گونه استفاده مى شود که نه تنها«ژان ژاک روسو» مادى نبود بلکه از طرفداران جدّى مکتب «متافیزیک»است. شاید علت مادى معرفى کردن وى، همان مخالفت هاى سرسختانه او با ارباب کلیسا و اولیاى مسیحیت است.
مرحوم «فروغى» در کتاب «سیر حکمت در اروپا»، جلد دوم، فصل ششم، ص 119 چنین مى نویسد: «عقاید روسو، مخصوصاً آنچه را که در کتاب امیل emileبیان کرده بود باعث شده میان ارباب سیاست و اولیاى مسیحیت، غوغا به پا شود و منجر به این شد تا کتاب را سوزاندند و نویسنده را تعقیب کردند و او همچنان فرارى بود تا

——————————————————————————–
41
این که در 1778 در 66 سالگى به عالم طبیعت بازگشت و زندگانى پر ارزشش به پایان رسید. مدتى از وفاتش نگذشته بود که معتقدانش بسیار شدند و به جبران سختیها و رنج هایى که در زندگى کشیده بود از او قدردانى و تجلیل کردند تا آنجا که جسدش را به پانتئون pantheon که از محترم ترین قبرستان هاى فرانسه است انتقال دادند.»
تألیفات «ژان ژاک روسو» فراون است اما معروف ترین آنها «قراردادهاى اجتماعى» یا «پیمان اجتماعى»است که در فروردین 1325 توسط مرحوم غلامحسین زیرک زاده، استاد فقید دانشگاه تهران ترجمه شد. این کتاب هموزن کتاب «روح القوانین» اثر «منتسکیو montesquies» (1689ـ 1755) در نظر اهل سیاست و دانشجویان علم حقوق، ارزش دارد.
با توجه به این که آثار قلمى وى یکى از عوامل بزرگ انقلاب فرانسه شمرده مى شد او را پیغمبر انقلاب فرانسه خواندند.
12. ماده: عبارت است از چیزى که زمان و مکان داشته و قابل تقسیم و تجزیه باشد. در طول تاریخ، تجدیدنظرهایى در مورد ماده شد. متأخرین مى گویند: «ماده عبارت است از توده فشرده ماده و قوه.»
دکتر آرانى در مورد حقیقت ماده مى گویند: «ماده دائماً در تغییر است، عامل بوجود آورنده این تغییرات را «قوه» مى نامند. هر دستگاه که کارى انجام دهد، مى گویند که داراى انرژى است، ولو اینکه انواع انرژى (کار، مکانیک، حرارت، نور، الکتریسیته و انرژى شیمیایى) با هم اختلاف دارند اما اساس آنها یکى است که همان وجود قوا در آحاد ماده (تک تک مواد) است.»

——————————————————————————–
42
——————————————————————————–
43
بخش دوم: روشن ترین دلیل توحید
——————————————————————————–
44
——————————————————————————–
45
دلیل اوّل: برهان نظم
انسان هاى خداپرست براى اثبات وجود آفریدگار جهان، دلایل فراوانى را آورده اند. روشن ترین و قانع کننده ترین دلیل آنها«برهان نظم» مى باشد. چرا که«برهان نظم»، عقل و وجدان را قانع و راضى مى سازد. به همین دلیل، این برهان، همیشه مورد توجه دانشمندان و فلاسفه الهى قرار گرفته است.
محورهاى اساسى برهان نظم
«برهان نظم» بر دو محور عمده قرار گرفته است:
1. در سرتاسر جهان، آثار و نشانه هاى نظم، حساب، قانون و هدف به چشم مى خورد.
2.هر دستگاه و مجموعه اى که در آن، آثار نظم، حساب، قانون و هدف باشد، نشان دهنده آن است که سازنده آن از علم و عقل برخوردار است.
اینک به توضیح دو محور فوق توجه فرمایید:
محور اوّل
در تمام نقاط این دنیاى وسیع، دستگاه ها و سازمان هاى منظم و مرتبى به چشم مى خورد در حالیکه برنامه، حساب و قانون، حتى بر

——————————————————————————–
46
کوچک ترین اجزا آنها حکومت مى کند. موجودات گوناگون جهان، مانند لشکرى بزرگ که به گروهاى مختلفى تقسیم شده اند، با صف هاى منظم و هماهنگى شگرف و عجیبى، زیر نظر فرمانده واحدى و به سمت هدف مشخصى، حرکت مى کنند.
«به عبارت دیگر:» جهان آفرینش، آشفته و مشوّش نیست بلکه مى بایست موجودات و حوادث در مسیر مشخصى حرکت کنند تا سرانجام به آن هدف نهایى برسند که دست تقدیر براى آنها رقم زده است.
«به عبارت سوم»: یک نوع ارتباط و هماهنگى خاصى در بین تمام اجزا و موجودات عالَم هستى دیده مى شود که با اوّلین نگاه متوجه آن مى شویم. براى بیشتر روشن شدن این حقیقت به نکات زیر توجه فرماید
1. همواره باید در این جهان یک سرى علت و معلول (قوانین و شرائط خاص) دست به دست هم دهند تا موجود زنده اى پدید آید، سپس بقا پیدا کند و تا آخرین لحظه زندگى از پرتو هدایت آن قوانین بهره مند گردد. مثلا: براى آنکه دانه اى سر از خاک در آورد سپس به صورت درخت سرسبزى در آید و سرانجام میوه دهد، بایستى آب، هوا، زمین و حرارت مناسب و مشخصى داشته باشد و همچنین مى بایست مسائلى از قبیل: تنفس، تغذیه، تولید مثل و تمام فعالیت هاى حیاتى آن، مطابق با شرائط و قوانین خاصى انجام پذیرد و سرانجام مى بایست از انتهاى ریشه ها تا سَرِ شاخه ها، زیر نظر یک سلسله قوانین منظم تکوینى و طبیعى اداره شود تا به کمال برسد.

——————————————————————————–
47
بدین ترتیب روشن و واضح است که عدم یکى از شرائط موجود، آن را به نابودى و تباهى مى کشاند. از این جریان به خوبى متوجه مى شویم که موجودات در هر نوع شرایطى، امکان رشد ندارند.
2. هر موجودى داراى اثر و خاصیّتى مخصوص به خود مى باشد و وجود هر موجود، مشروط بر این است که آن اثر و خاصیت، وجود داشته باشد. مثلا اثر و خاصیت آتش، سوزاندن و سم، کشتن است. سوزاندن و کشتن آتش و سم در شرائط مناسب از لوازم این اشیا است. مگر این که قدرتى مافوق قوانین طبیعى در اثر و خاصیت آنها دخل و تصرف کند و آنها را کم اثر و یا بى اثر سازد. بدین ترتیب، ثبات اثر و خاصیت مخصوص موجودات، یکى دیگر از نشانه هاى نظم جهان به شمار مى رود.
3. موجوداتى که در راهى معین و به سوى هدفى مشخص در حرکت اند، تمام اعضا و جوارح وجودى آنان در این هدف مشترک با همدیگر همکارى و هماهنگى دارند. مثلا یکى از موجودات این جهان، بدن انسان است. اگر خراشى در دست ایجاد شود، سربازان بدن هجوم آورده و براى جلوگیرى از ورود عفونت و میکروب در محل زخم تجمّع مى کنند.
عمل دستگاه گوارش، فعالیت هاى معده براى هضم غذا، ترشحات غده هاى هفت میلیونى معده به منظور آسان شدن هضم، باز و بسته شدن دریچه معده، تصفیه و توزیع خون به وسیله قلب به تمام سلول هاى بدن و… از دیگر نمونه هاى هماهنگى اعضا بدن در راه رسیدن به یک هدف عالى و مشترک است.

——————————————————————————–
48
4. علاوه بر هماهنگى خصوصى در میان اعضا و جوارح یک موجود، در بین تمامى موجودات عالم، یک نوع اتحاد و هماهنگى عمومى، برقرار مى باشد. گویى همه آنان با هم متحد شده اند و در مسیر مشخصى، هدف واحد و معینى را تعقیب مى کنند. در حالیکه کار هر کدام از آن موجودات، لازم و ملزوم یکدیگر است و در واقع یکى، مکمّل فعالیت دیگرى. مثلا: براى رشد یک گیاه مى بایست «آب و باد و مه و خورشید و فلک» دست در کارى داشته باشند.خورشید بتابد، آب دریا بخار شود، باد آن را به هر طرف ببرد. برف و باران به گونه جالب، زیبا، طرب انگیز و فرح بخش، فرو بارند و گیاهان را با نشاط و طرب انگیز سازند. از سوى دیگر، زمین به وظیفه خود (تأمین مواد غذایى) عمل نماید تا در نهایت گیاه رشد کند و براى مدتى به زندگى ادامه دهد.
شعاع این همکارى ها به اندازه اى گسترده است که حتى کرات مختلف منظومه شمسى و فراتر از آن را هم در بر مى گیرد و تنها منحصر به یک گوشه از این عالم خلقت نمى باشد.
محور دوم
نمى توان باور داشت که دقت و نظم چنین سازمانى، نتیجه اتفاق و تصادف باشد. یعنى، تعدادى عوامل بدون درک و شعور، آن را به وجود آورده باشند. از این دو مقدمه(1.نظم عالم 2.ممکن نبودن آن نظم، بدون فاعل عاقل حکیم) مى توان چنین نتیجه گرفت که جهان داراى آفریدگارى دانا و تواناست و این آفریدگار دانا و توانا، سازمان عظیمى را طبق نقشه و هدف خاصى ایجاد کرده و رهبرى و هدایت مى کند.

——————————————————————————–
49
حال که اساس این استدلال به طور اختصار روشن شد، به توضیح کامل هر یک از آن دو مقدمه مى پردازیم و چون مطالب مقدمه دوم ساده تر و از طرفى در هنگام مطالعه از مقدمه اول جلوتر و به حضور ذهن نزدیک تر است (1)، ابتدا به اثبات مقدمه دوم و سپس به بحث پیرامون مقدمه اوّل مى پردازیم.
چگونه نظم مى تواند نشانه عقل و فکر باشد؟
از دو راه مى توان به این حقیقت رسید که: نظم همواره حکایت از یک مبدأ عاقل و متفکّر مى کند. این دو راه عبارتند از:
1. همه مى دانیم که باید براى ساختن یک خانه معمولى از «مصالح» خاصّى (سنگ، چوب، آهن و…)، با«کمیّت» (مقدار متناسب مصالح) و «کیفیّت» خاصى (مثلا: آهن به صورت بُراده نباشد.) استفاده شود.
بنابراین باید براى رسیدن به مقصود، از میان تمام مصالح و مواد گوناگون موجود، مواد مورد نظر را انتخاب نماییم. همچنین باید به مقدار و اندازه آن نیز توجه داشته باشیم که کم و زیاد نشود و نیز کیفیّت و چگونگى هر یک از مصالح را از میان تمام کیفیات موجود، انتخاب کنیم و گر نه هرگز به هدف خود نخواهیم رسید.
تازه از این سه مرحله که گذشتیم، صحبت از «طرز ترکیب» این مصالح مختلف پیش مى آید که چگونه آنها را به صورت خاصى بهم پیوسته و ترکیب کنیم تا ساختمان موردنظر به دست آید؟

1- به خلاف آنچه که در منطق رایج است. زیرا که در منطق، در ترتیب صناعى،«صغرى» مقدم بر« کبرى» است!

——————————————————————————–
50
بدیهى است که هر یک از این مراحل چهارگانه (انتخاب نوع مصالح، کمیت لازم، کیفیّت مورد نظر و طرز ترکیب آنها با یکدیگر)نیازمند به یک مبدأ عقل و شعور است که آن را انجام دهد و بدون آن هیچ یک از این مراحل، عملى نیست.
تصادف کور و کر نمى تواند مصالح لازم و کیفیّت و کمیّت آن را انتخاب کرده و به گونه اى خاص با هم ترکیب کند. این گونه است که ما با مشاهده یک ساختمان فوراً متوجه مبدأ عقل و شعورى مى شویم که در ساختن آن به کار رفته است.
2. راه دوم، حساب احتمالات است.(1)
فرض کنید کتابى علمى که مطالب آن طبق شماره صفحه مرتب شده و داراى 100 برگ مى باشد، در اختیار دارید. اوراق آن را درهم ریخته و پس و پیش سازید، به طورى که شماره ها و مطالب به صورت نامنظم قرار گیرند. اکنون کتاب را به دست شخص بى سواد و یا نابینایى بدهید و خواهش کنید که آن را به صورت اول باز گرداند. به منظور برداشتن برگه اول، یک برگه برمى دارد. ناگفته پیداست که احتمال رسیدن او به این مقصود، یک احتمال از صد احتمال است. این برگه را هر چه که هست، کنار مى گذارد; برگه دیگرى را به احتمال برگه دوم برمى دارد، احتمال درست از آب در آمدن آن، یک احتمال در نودونه احتمال است. بنابراین موفقیت او در قرار گرفتن برگه هاى

1-این حساب «حساب احتمالات» در سال 1654 توسط بلز پاسکال
blais pascal دانشمند معروف فرانسه به وجود آمد و امروز در بسیارى از رشته هاى علوم، مخصوصاً فیزیک از آن استفاده مى شود.

——————————————————————————–
51
شماره 1و2 در پشت سر هم، تقریباً یک احتمال در مقابل ده هزار احتمال است.
000,101 ‌ 1001 × 1001
میان این ده هزار احتمال، تنها یک احتمال وجود دارد که در دفعه اول، برگه اول و در دفعه دوم، برگه دوّم را بتواند بردارد.
همچنین اگر برگه دیگرى را به منظور برگه سوم بردارد، احتمال موفقیت آن، یک احتمال در نودوهشت احتمال است. یعنى احتمال منظم شدن برگه اول و دوم و سوم، تقریباً یک احتمال در مقابل یک میلیون احتمال است.
000,000,11‌1001×1001×1001
بنابراین احتمال موفقیت این شخص نابینا یا بى سواد در جمع آورى این کتاب و مرتب کردن آن یک احتمال از عدد یک با بیش از 150 صفر در مقابل آن است. به عبارت دیگر: احتمال موفقیت این شخص نابینا یا بى سواد از روى تصادف، مساوى با صفر است.
چند مثال دیگر
1. فرض کنید شعرى در کمال فصاحت و بلاغت و داراى مضمونى اخلاقى و بسیار موزون، و خوش قافیه در روى کاغذى نوشته شده است. آیا کسى، احتمال مى دهد که بچه خردسالى به قصد بازى، قلمى در دست گرفته و از روى اتفاق، این شعر زیبا را به وجود آورده باشد!؟
2. فرض کنید تابلوى بسیار زیبا و نقاشى شده اى که مربوط به دو هزار سال پیش بوده است. در یکى از حفّارى ها به دست آمده است.

——————————————————————————–
52
آیا مى توان احتمال داد که این تابلوى هنرمندانه بر اثر چرخش ناهماهنگ دست کسى که هیچ گونه اطلاعى از اصول نقاشى نداشته، به وجود آمده است!؟
3. بدن انسانى را در نظر بگیرید. فرض کنید این بدن داراى صد جزء است که با صد کیفیّت، تشکیل یافته است. هر کدام از این اجزا با یک حساب دقیق، تنظیم و هر کدام به طور منظم، کار خود را انجام مى دهند. آیا اکنون احتمال به وجود آمدن این بدن با این کیفیّت از روى تصادف و اتّفاق، بر طبق حساب احتمالات، با صفر، مساوى نیست!؟ و آیا مى توان این موجود منظم و هزاران موجود دیگر را که در سازمان خلقت به چشم مى خورند، به علل بدون شعور و اراده نسبت داد!؟
اساساً موضوع حکایت نظم، از وجود یک مبدأ عاقل به اندازه اى روشن است که بعضى آن را از بدیهیّات شمرده اند تا آنجا که فرید وجدى دانشمند معروف مصرى آن را از فطریات، مى داند.
از مباحث بالا چهار نتیجه گرفته مى شود که چهار اصل مادى گرایان را که اساس اعتقادات آنها را تشکیل مى دهد متزلزل مى سازد:
1. نیروى مقتدر و دانا در ماوراء جهان ماده وجود دارد که سازمان هستى را بنا کرده و اداره مى کند.
2. همه حوادث و موجودات را نمى توان به علل طبیعى تفسیر کرد.
3. در ساختمان جهان، نقشه صحیح به کار رفته است. بنابراین علت اوّلیه داراى هدف است.

——————————————————————————–
53
4. این دستگاه شگفت انگیز با آن همه ریزه کارى هاى دقیق از روى تصادف به وجود نیامده است و احتمال تصادفى بودن آن مساوى با صفر است
نظم در سراسر جهان
براى پى بردن به چگونگى نظم جهان طبیعت، تنها راهى که به نظر مى رسد، همان مطالعه و تفکر در موجودات مختلف عالم است. البته ناگفته پیداست که براى این منظور، نمى توان با نظر سطحى و بدون تفکّر، به موجودات عالم نگریست; بلکه باید براى درک و فهم هر گوشه اى از جهان خلقت، تجربه ها، ابزارهاى علمى، فکرها و عمرها مصرف شود. بنابراین ما تنها با حواس ظاهر، نمى توانیم به مطالعه ظواهر این عالم، اکتفا کرده و با ادراکات و حواس محدود خود، نظم عالم را دریابیم و به اسرار خلقت، آگاه گردیم.
خوشبختانه پیش از ما دانشمندانى عمر خود را در این راه صرف کرده اند. میلیون ها دانشمند در طى صدها سال، هر کدام در گوشه اى از جهان، مشغول مطالعه و دقت بوده اند و فرآورده هاى فکرى و نتیجه هاى علمى خود را تحویل جامعه بشریت داده اند و در نتیجه اسرار پاره اى از موجودات عالم براى بشر معلوم گردیده است.
البته مسلّم است که مقصود همه آنها از این همه رنج و مشقت، رسیدن به هدف ما نبوده و همه آنها از نقطه نظر توحید و خداپرستى به موجودات عالم نگاه نمى کردند، بلکه اگر خوشبین باشیم باید بگوییم که: مقصود آنها از این همه تفکر و کوشش، تنها پیشرفت علم

——————————————————————————–
54
بوده و بس! ولى در هر حال ما از زیر ذرّه بین خداپرستى، فرآورده هاى علمى آنها را مورد مطالعه و بررسى قرار مى دهیم. به راستى نهایت بى انصافى است که اگر از این میراث هاى علمى، نتایج توحیدى نگیریم و از دانشمندان تقدیر و سپاسگزارى ننماییم.
چرا باید درباره نظم عالم فکر کرد؟
ما مى توانیم پاسخ این سئوال را در دو قسمت خلاصه کنیم:
1. بدیهى است هر چه معلومات بشر زیادتر شود، معرفت او نسبت به خالق جهان، زیادتر خواهد گردید و هر اندازه به اسرار و رموز جهان خلقت، آشناتر گردد، ایمان او نسبت به پدید آورنده آن، راسخ تر و محکم تر مى گردد و از همین جاست که زمینه مناسبى براى این سئوال پیش مى آید که: آیا دانشمندان علم نجوم در گذشته که جهان را بسیار کوچک و محدود و آن را در کره اى به نام فلک الافلاک گنجانیده بودند و فاصله زمین را تا سطح مقعّر (فرو رفته) آن با محاسبات ریاضى تعیین کرده بودند معرفتشان نسبت به مبدأ این جهان بیشتر بوده است یا دانشمندان امروز که با وسایل و تجهیزات بسیار پیشرفته، جهان را مطالعه مى کنند!؟ آیا بطلمیوس دانشمند قرن دوم میلادى که قائل بود ستارگان مانند میخ بر صفحه آسمان کوبیده شده اند! بهتر مى توانست به عظمت پروردگار پى برد یا نیوتن دانشمند فلک شناس قرن اخیر که مى گوید: «کواکب داراى مدار و فاصله معین هستند که اگر هر کدام از آنها از مدار خود خارج شوند، جهان هستى از هم مى پاشد!»

——————————————————————————–
55
کاملا روشن است آن کس که جهان را جهانى عظیم و به همان نسبت، منظم و دقیق مى داند، ایمانش بیشتر است از آن کسى که جهان را در قالبى کوچک ریخته و به همان نسبت محدود به نظم و ترتیب عالم پى برده است.

بنابراین یکى از فواید تفکر در نظم جهان، آشنایى هر چه بیشتر باعظمت و قدرت پدیدآورنده آن است که ایمان انسان را قوى تر و راسخ تر مى گرداند.
2. مطالعه در نظم عالم، حس شکرگزارى را در بشر تحریک مى کند. بشر خود را جهانى کوچک و منظم در مقابل جهانى بزرگ و منظم مى بیند. او اگر بداند که قلب و یا سایر اعضا او چگونه با نظم خاصى به انجام وظیفه مشغول هستند و از طرفى بفهمد که تمام موجودات عالم، مانند خود او داراى نظم و حسابند و همه در ادامه بقا و زندگى او تأثیر دارند; که اگر به فرض مُحال گوشه اى از عالم، از حساب و برنامه خود خارج شود، زندگى براى او محال خواهد بود فطرتاً حس شکرگزارى او نسبت به خالق بزرگى که این جهان عظیم را بر پا کرده، تحریک شده و با عشق و محبت در مقابل او خضوع مى کند. اما آن کس که جهان را با نظر سطحى بنگرد، به همان اندازه، خضوع و شکرگزارى او هم از خالق جهان، سطحى خواهد بود!
اکنون نمونه هایى از صفحات خیره کننده و منظم عالم را ورق مى زنیم.
«اندکى به این آسمان نیلگون خیره شوید!»
خورشید مى درخشد، ماه نور مى دهد، ستارگان به صورت زیبایى چشمک مى زنند، طلوع و غروب خورشید و ماه، رفت و آمد منظم

——————————————————————————–
56
شب و روز، به وجود آمدن چهار فصل، کسوف و خسوف و… سبب شد که فکر بشر از اولین روز به سوى جهانبالا متوجه گردد و این موضوع از ابتدایى ترین موضوعاتى است که فکر او را به سوى خود جلب کرده است.
پس این آسمان زیبا و نیلگونى را که مى بینید، همان آسمانى است که همیشه فکر کنجکاو بشر، براى فهمیدن اسرار آن مى اندیشیده، اما همیشه عظمت آن در نظر او به اندازه رشد فکرى وى بوده است.
دانشمندان فلک شناس قدیم بر پایه معلومات و توانایى فکرى خویش اوضاع آسمان را تشریح و نظریه هایى نسبت به آنها مى دادند. سالها گذشت تا علماى فلکى و نجومى وارد میدان شدند و هر کدام با مطالعات عمیق خود مجهولاتى را کشف کرده و گرهى از گره هاى بى شمار آن را باز نمودند، پرده هاى جهل را کنار زده، معلومات تازه اى از آسمان براى بشر به ارمغان آوردند.
بشر تا حدود قرن 16 میلادى، تنها با نیروى ضعیف و ناتوان چشم، اوضاع آسمان را مطالعه مى کرد، اما این وضع باظهور «گالیله»2 دانشمند ایتالیایى، تغییر پیدا کرد، زیرا او اولین کسى بود که با چشم مسلّح به آسمان خیره شد. بعد از گالیله، دوربین هاى قوى و تلسکوپ هاى بزرگ، اختراع شد و در نتیجه معرفت و دانش بشر به عوالم آسمانى به سرعت پیش رفت و به صورت کامل ترى درآمد.
در ضمن نباید از نظر دور داشت که محاسبات ریاضى در حلّ قسمتى از اسرار عالم بالا، نقش مهمى را بازى کرد. یعنى باید گفت: تکمیل ابزار فلکى و محاسبات ریاضى، دو عامل پیشرفت علم نجوم و شناختن اوضاع جوّى محسوب مى گردد.

——————————————————————————–
57
حال اندکى به این آسمان نیلگون خیره شوید تا گوشه اى از عظمت آن را براى شما تشریح کنیم. آن وقت تصدیق خواهید کرد که اگر فرمول هاى ریاضى و اعداد و محاسبات نبود، تصور آن براى افکار محدود ما چقدر مشکل بود؟
راستى شگفت آور است! زمانى که خود را در مقابل این عظمت عجیب ملاحظه مى کنیم.
پاسکال 3 دانشمند معروف قرن 17 میلادى فرانسه، بارها مى گفت: «بشر در طبیعت چیست؟ عدمى در مقابل بى نهایت!… بى نهایتى در مقابل عدم!… مرکزى است در میان عدم و وجود.»
این سخن مربوط به 420 سال پیش است، امّا حالا که بیشتر عظمت علوم و عوالم آشکار گردیده چه باید گفت!؟
سیارات و ثوابت
ستارگان آسمان به دو دسته تقسیم مى شوند:
1. سیّارات: که داراى حرکات و اوضاع مختلف در دید ما بوده و حالاتشان یکنواخت نیست. یعنى همیشه فاصله و نسبت آنها با سایر ستارگان، یکسان نیست و دائماً در تغییر است. فقط 5 عدد از این سیاره ها را مى توان با چشم دید.
2. ثوابت: که داراى وضع ثابتى از نظر دید ما بوده و حرکت آنها یکنواخت است.
این نوع از ستارگان را در نگاه اول به قندیل هایى که به سقف متحرک بزرگى کوبیده باشند، تشبیه کرده اند.

——————————————————————————–
58
براى شناسایى کامل این دو دسته از ستارگان، چند شب متوالى، با حوصله و دقت، آسمان را تماشا کنید; هر ستاره اى که به شما چشمک مى زند و مانند این است که پى در پى، نورش ضعیف و قوى مى گردد از ثوابت است و هر ستاره اى که در یک حالت، ثابت است و مانند این است که خیره خیره به شما نگاه مى کند از سیارات است. علت این تفاوت، دورى ثوابت و نزدیکى سیّارات مى باشد.
نظریه بطلمیوس (1)
این دانشمند براى توجیه وضع عالم بالا نظریه «افلاک نه گانه» را اظهار داشت. و گفت: «زمین مرکز عالم است و هر یک از ستارگان در وسط فلک شفافى قرار گرفته، همراه آن به دور زمین مى گردند.» طرز قرار گرفتن افلاک نه گانه به ترتیب زیر است.
1ـ فلک ماه
2ـ فلک عطارد
3ـ فلک زهره
4ـ فلک خورشید
5ـ فلک مریخ
6ـ فلک مشترى
7ـ فلک زحل
8ـ فلک ثوابت (2)
9ـ فلک الافلاک (اطلس) (3)
بطلمیوس معتقد بود که: «هر یک از افلاک نه گانه به غیر از فلک نهم داراى حرکت مخصوصى بوده و هر کدام طى سالیان متمادى، یک دور به دور کره زمین مى گردند و فلک نهم (فلک اطلس) با حرکت سریع و شبانه روزى

1- بطلمیوس betlimous(90-168م) صاحب هیئت معروف است که پس از تحقیقات کپلر و کپرنیک منقرض شد.
2. بنا به عقیده بطلمیوس، تمام ستارگان ثوابت در این فلک جاى دارند.
3. هیچ ستاره اى در آن وجود ندارد و به همین جهت آن را فلک اطلس نام نهادند. تنها زحمتى که بطلمیوس به دوش این فلک گذارده بود، حرکت شبانه روزى عالم بود.

——————————————————————————–
59
خود تمام این افلاک را با خود و در خود به حرکت درمى آورد.» جهان در نظر این هیئت محدود به فلک الافلاک بوده و ماوراء آن، موجودى را قبول نداشت. این نظریه تا حدود قرن 15 میلادى یعنى در مدت 1300 سال به عنوان عالى ترین نظریه علمى درباره وضع آسمانها مورد قبول بود; اما در قرن 15 میلادى تقریباً در 500 سال قبل با ظهور نظریه کپرنیک لهستانى4، پایه هاى این هیئت، متزلزل شد و نظریه بطلمیوس بعد از 1300 سال حکومت بر افکار مردم، مردود گردید. آراء کپرنیک، مرکزیت 1300 ساله زمین را تکذیب کرد و او را از این منصب عالى، عزل نمود و به جاى آن خورشید، آن کره فروزان و آتشین، انتخاب گردید (البته نسبت به سیّارات) و از آن به بعد، زمین یکى از ستارگان سیار به دور خورشید شناخته شد. کپرنیک طومار افلاک نه گانه را درهم نوردید و ستارگان را اجسامى معلّق در فضا معرفى کرد، اما او دلیل واضحى براى اثبات ادعاى خود در دست نداشت.
تا این که کپلر5، منجم و ریاضى دان آلمانى و گالیله، منجم ایتالیایى به وسیله دوربین هاى کوچک اختراعى خود، نظرات کپرنیک را تأیید کردند و بعد شخصى به نام «راویله» به کمک دوربین گالیله از عقاید او پشتیبانى کرد و سرانجام اساس هیئت جدید بر روى خرابه هاى هیئت قدیم به این ترتیب بنا شد: «مرکز عالم (منظومه شمسى) خورشید است و شش ستاره سیار عطارد(1)، زهره(2)، زمین(3)، مریخ(4)، مشترى(5)، و

1-mepcue
2- venus
3- laterre
4- maps
5- jupiter
6- saturne

——————————————————————————–
60
زحل(1) به دور آن مى گردند و بعضى از ستارگان به دور این سیارات در گردش هستند و آنها را اقمار مى نامند. مثلا:کره ماه که به گرد کره زمین مى گردد، از اقمار زمین است. اما ستارگان ثوابت، هر کدام براى خود عالمى دارند و در این فضاى بى کران، در مکانى بسیار دورتر از ما در گردش هستند.»
این نظرات به وسیله تحقیقات دانشمندان فلک شناس قرن اخیر به صورت کامل ترى درآمده است.
در سال 1781 تقریباً 220 سال قبل، «ویلیام هرشل» 6 انگلیسى، ستاره سیار دیگرى به نام «اورانوس» (2) کشف کرد و بر تعداد منظومه شمسى یکى اضافه گشت. این ستاره در شب هاى صاف با چشم قوى دیده مى شود و داراى چهار قمر است.
حدود 120 سال قبل، ستاره دیگرى به نام «نپتون» (3) با همکارى دو دانشمند فلکى به نام هاى «هال» (4) و «لوریه» (5) کشف گردید. این ستاره با چشم غیر مسلح دیده نمى شود و داراى یک قمر است.
در سال 1930 یعنى در 71 سال قبل، ستاره دیگرى به نام «پلوتون» (6) توسط دکتر «لاول» (7) آمریکایى کشف شد و تعداد ستارگان منظومه شمسى به 9 عدد رسید، تا بعدها چه شود.

1- uranus
2- neptune
3- hale
4- leverrier
5- plotone
6- lowell

——————————————————————————–
61
توضیحات و پاورقى ه
1. اسحق نیوتن
isaac newtonدانشمند معروف فلک شناس انگلیسى، درست یک سال بعد از وفات گالیله یعنى 4 ژانویه 1643 در وولس تورپ woolsthorpeواقع در ناحیه لینکول شایر lincol shireمتولد شد و در سال 1727 وفات یافت.
او مانند گالیله، تنفر فوق العاده اى نسبت به رژیم استبداد داشت. از سال 1684 تا 1686 به نوشتن کتاب «اصول ریاضى فلسفه طبیعى» مشغول شد که در سال 1687 چاپ و منتشر گشت.
«تانرى» درباره این کتاب این گونه اظهارنظر مى کند: «هرگز کتابى درباره علوم مثبت دیده نشده است که داراى چنین اهمیتى باشد و مشکل به نظر مى رسد که کتاب دیگرى با همین حجم،
بتواند شامل این همه حقائق جدید و داراى همین ارزش باشد»
2. «گالیلو گالیله» gallilo galileدر سال 1546 در «پیز» متولد شد. تا 19 سالگى تمام اوقات خود را به مطالعات عمیق در ادبیات یونان و لاتین گذرانید تا روزى که در یکى از مراسم مذهبى کلیسا شرکت کرد و مشاهده چهل چراغى که در بالاى سرش نوسان مى کرد، توجه او را به خود جلب نمود.
این موضوع، بسیار ساده و عادى بود ولى متفکرین بزرگ، این ویژگى را دارند که هیچ مطلبى را ساده و بیهوده نمى انگارند و از مسایل ساده و پیش پا افتاده، درس هاى بزرگ مى گیرند. چه بسیارند اشخاصى که حس کرده اند بدنشان در آب سبک مى شود یا سیبى از درخت سقوط

——————————————————————————–
62
مى کند یا چهل چراغى در بالاى سرشان به جنبش درمى آید; اما فقط «ارشمیدس» پیدا مى شود که از آن، اصول فشار و تعادل مایعات را نتیجه مى گیرد و تنها «نیوتن» مى تواند قانون جاذبه عمومى را کشف کند و فقط «گالیله» است که قانون سقوط اجسام را از روى آن به دست مى آورد…
اولین اختراع گالیله، دوربینى بود که او را به سوى آسمان متوجه کرد و نظریاتى درباره سیارات اظهار نمود. گالیله به وسیله دوربین اختراعى خود مشاهده کرد که ماه برخلاف ارسطو که آن را کره اى صاف و صیقلى مى دانست تماماً پوشیده از کوه ها و درّه هایى است که نور خورشید، برجستگى هاى آن را مشخص تر کرده است. گالیله، ستارگان نامرئى بسیارى کشف کرد که تا آن زمان، شناخته نشده بودند; به خصوص لکه متّحدالشّکل کهکشان که تبدیل به گرد و غبارى از ستارگان مى گردید. و نیز چهار قمر کوچک را دید که به دور سیاره مشترى در حال حرکت مى باشند و سرانجام لکه هاى
خورشید را با چشم مشاهده کرد.
گالیله در سال 1610 این نتایج را در جزوه اى به نام «قاصد آسمان» nuntiussidereusانتشار داد و همین طور که عده اى او را مورد تحسین و تمجید قرار دادند، جمعى هم به او اعتراض کردند. از او مى پرسیدند چرا تعداد سیارات را هفت عدد نمى داند؟ و حال آنکه تعداد فلزات هفت است و شمعدان معبد نیز هفت شاخه دارد و در سر انسان هفت سوراخ موجود است! آیا باور کردنى است که ستارگانى وجود دارد که بطلمیوس آنها را نمى شناخته است؟ اما جواب همه این سئوالات آن بود که: خودتان از پشت دوربین نگاه کنید تا پى به اشتباه خود ببرید.
سرانجام در سال 1632 بین گالیله و ارباب کلیسا، برخوردى روى داد و او در محکمه تفتیش عقاید ، محکوم و زندانى گردید و چون دیگر نمى توانست به مطالعه آسمان بپردازد، به سراغ اولین تجسّسات خود در مکانیک رفت و در سن 70 سالگى، علم «دینامیک» را به وجود

——————————————————————————–
63
آورد و آن علمى است که درباره بررسى کنش ها و واکنشهاى اجسام متحرّک و چگونگى تأثیر نیروها مى باشد.
از این به بعد مخالفین فرصت مباحثه نداشتند و از طرفى کم کم، محیط صلح و آرامش بیشترى در اطراف دانشمند پیر ایجاد مى شد.
سرانجام گالیله در حالى که قوّه بینایى خود را از دست داده بود و دنیا با چشم احترام به او مى نگریست در 8 ژانویه 1642 چشم از جهان فرو بست و به حیات پرافتخار خود پایان داد.
3. بلز پاسکال، نویسنده، مهندس، فیزیکدان و فیلسوف قرن 17 میلادى فرانسه در 19 ژوئن 1623 در «کلرمون فران» متولد شد. به اندازه اى با استعداد و خوش فکر بود که در سن 12 سالگى بدون گرفتن کمک از کتاب، سخت ترین مسایل هندسه اقلیدس را حل کرد و در 16 سالگى کتابى درباره مقاطع مخروطى نوشت که موجب تعجب «دکارت» فیلسوف شهیر فرانسه گشت و هنوز یکى از قضایاى آن به نام او مشهور
است. در 18 سالگى یعنى در سال 1641 براى این که زحمت پدرش را که به سِمَت رئیس دارایى شهر «روان» معین شده بود، تخفیف دهد; اولین ماشین حساب را اختراع کرد که هنوز در «کنسرواتوآر» صنایع و مشاغل محفوظ است. وى در سال 1654 یعنى در سن 31 سالگى «حساب احتمالات» را به وجود آورد.
پاسکال روزى هنگام عبور از روى یک پل، اسب هاى درشکه اش به طرف راه خطرناکى تاخت کردند و چیزى نمانده بود که به درّه خطرناکى واژگون شود… پاسکال نجات یافت و این حادثه چنان تأثیر عمیقى در روح او بخشید که ناگهان او را از مسیر خود برگرداند و به طور کلى از دنیا روى گردان شد. سپس معتکف دیر «پرروایل» شده و به خدا پناه برد تا این که در سال 1662 وفات کرد.
نویسندگان متحیرند که آیا او را دوست فلسفه بشمارند یا دشمن آن و نمى دانند که نام پاسکال را در تاریخ دانشمندان طبیعى و فلسفه ضبط کنند و یا در تاریخ زُهّاد و موحّدین!

——————————————————————————–
64
پى یرروسو در تاریخ علوم، پاسکال را «ریاضى دان عارف» لقب داده است.(1)
4. کوپرنیک copernic در 19 فوریه 1483 در شهر تورن thornدر لهستان متولد شد… خود او مى نویسد: «من تصمیم گرفتم که تمام آثار فلاسفه یونانى را مطالعه کنم و ببینم که آیا هیچکدام از ایشان براى کرات آسمانى، حرکتى غیر از آنچه که در دانشگاه ها پذیرفته شده است در نظر گرفته اند یا نه؟ در آثار «سیسرون» ciceronچنین یافتم که: «نیستاس» nicetasزمین را متحرک مى دانسته است، و در آثار «پلوتارک فیلولائوس» دیدم که چنین عقیده دارد: زمین داراى حرکت دورانى است و مسیر آن روى دایره مایلى است که به نظر ظاهربین ما، ماه یا خورشید بر روى آن حرکت مى کنند.
در سال 1504 کپرنیک، عقیده فیلولائوس را قبول کرد و پذیرفت که زمین هر 24 ساعت یکبار، به دور خود مى گردد. پس خورشید را در مرکز کره سماوى، ساکن نگه داشت و زمین را در مدت یک سال به دور آن حرکت داد. به عقیده او همه ستارگان،

1- پى یرروسو; تاریخ علوم، ص214، لغت لاروس
نقاط درخشان ثابتى مى باشند و سیارات همگى مانند زمین به دور خورشید دور مى زنند.
عشق کپرنیک به صلح و آرامش به اندازه اى شدید بود که تا مدت 40 سال افکار خود را منتشر نکرد! دانشمند صبور، طوفان آینده را حدس زده بود و تا آنجا که ممکن بود، مى خواست ساعت شروع جنگ را به تأخیر بیندازد. سرانجام بعد از مدتها به تردید خود پایان داد و نسخه خطى کتاب خود را به دانشمند جوانى به نام «رتیکوس» rheticus(1514-1574) از اهل «ویتمبرگ» wittemberg داد. او یکى از فداکارترین شاگردان کپرنیک بود. رتیکوس با عجله بسیار آن را به چاپخانه فرستاد و نظارت در چاپ آن را به عهده یکى از دوستانش به نام «آندره اوسیاندر» andre ossianderگذاشت در این اوقات تقریباً 70 سال از سن کوپرنیک مى گذشت و در حالى که هنوز فرصت

——————————————————————————–
65
کافى براى مشاهده کتاب چاپ شده خود به دست نیاورده بود در 24 مه 1543 چشم از جهان فرو بست.
5. «ژان کپلر» در 16 مه 1571 در «وورتمبرگ» متولد شد و در 15 نوامبر 1631 در شهر «رایتسبون» بدرود حیات گفت.
کپلر یا به قول ویرروسو «قانون گذار آسمان»، موفق به اختراع سه قانون شد که نیوتن با مجهز بودن به این قوانین توانست قانون جاذبه عمومى را کشف کند و با همین قوانین، منجمین مى توانستند حرکات سیارات را پیش بینى کنند و مسیر آسمانى آنها را ترسیم نمایند. آن سه قانون عبارتند از: «قانون اوّل:» هر سیاره در گردش خود به دور خورشید، یک مسیر بیضى شکل را طى مى کند.
«قانون دوم:» هر قدر سیاره در روى این مسیر، به خورشید نزدیک تر باشد، حرکت آن سریع تر است.
«قانون سوم:» اگر سال را به عنوان واحد زمان و فاصله زمین از خورشید را واحد طول فرض کنیم ; مجذور مدت دوران یک سیاره به دور خورشید مساوى با مکعب فاصله آن از خورشید است. (پس به کمک این قانون مى توان با در دست داشتن مدت دوران هر سیاره به دور خورشید، فاصله اش را از خورشید معین کرد.)
کپلر کتابى درباره حرکات سیارات نوشت که در سال 1609 چاپ و منتشر شد.
6. «ویلیام هرشل» wlliam herschelمنجم معروف انگلیسى در 25 نوامبر 1738 در «هانوور» که در آن موقع جزو متصرفات انگلستان بود متولد شد. تا 14 سالگى گوسفند مى چراند و تا 18 سالگى در دسته موسیقى قراولان پادشاهى کار مى کرد تا این که بعد از کشف ستاره اورانوس، شهرت جهانى پیدا کرد و رئیس جامعه پادشاهى و عضو آکادمى علوم فرانسه گردید و از تمام افتخارات و مزایایى که یک نفر دانشمند مى توانست به طور قانونى به دست آورد، برخوردار شد. با تمام این احوال، ساده، متواضع و نیکوکار بود. وى در 25 اوت 1822 در سن 84 سالگى وفات یافت.

——————————————————————————–
66
عظمت منظومه شمسى
خورشید (1)
این خورشید درخشنده، این کانون حیات و سرچشمه نور، این مبدأ گرمى و لطافت و این کره باشکوه و عظمت، آرى همین خورشیدى که به کره خاکى ما بى دریغ نورافشانى کرده و از پیشانى درخشنده خود به ما حیات مى بخشد و همین خورشیدى که هر روز رخساره پر نور او را در آسمان نیلگون مشاهده مى کنیم، مرکز و محور منظومه شمسى است. ممکن است حجم آن در نظر ما به اندازه ماه جلوه کند، امّا یک میلیون و سیصد هزار مرتبه از زمین که حدود پنجاه برابر ماه مى باشد بزرگتر است! فاصله متوسط ماه تا زمین 386 هزار کیلومتر است، در صورتى که فاصله خورشید تا زمین 150 میلیون کیلومتر تعیین شده است. براى بدست آوردن عظمت و بزرگى سطح کره خورشید مى توانید فرض کنید که اگر کره ماه و زمین با همین فاصله اى که بین آنهاست به داخل خورشید راه یابند، ماه به آسانى مى تواند دور زمین بگردد، بدون این که هیچکدام، از حدود سطح خورشید خارج شوند، بلکه هنوز تا محیط آن فاصله بسیار زیادى خواهند داشت.
درجه حرارت در سطح کره خورشید ْ000,6 و در مرکز آن از ْ000,000,1 هم تجاوز مى کند!

1- sun
——————————————————————————–
67
عطارد
این عطارد زیبا، این کره سوزان که نزدیک ترین سیاره به خورشید است و در عین حال 58 میلیون کیلومتر از خورشید فاصله دارد!، در مقابل آن کره نورى و آتشین، سر تعظیم فرود مى آورد.
عطارد با خورشید طلوع و غروب مى کند و از این جهت رخسار خود را کمتر به ما نشان مى دهد، اما در بعضى از روزها به هنگام طلوع و غروب خورشید دیده مى شود. حجم این ستاره از ماه بزرگ تر و از زمین کوچک تر است و در فاصله نزدیک به خورشید مى گردد.
زهره
این سیاره درخشان نیز مانند عطارد زیبا، در نزدیکى خورشید، طلوع و غروب مى کند و چون طلوع آن نشانه نزدیک شدن طلوع صبح است، به ستاره صبح، معروف مى باشد و در فاصله 180 میلیون کیلومترى خورشید قرار گرفته، چندین برابر از عطارد بزرگ تر ولى مختصرى از زمین کوچک تر است.(1)
زمین
این کره خاکى، این گهواره تربیت با این همه مناظر زیبا و روح افزا، این صحراها، مزرعه ها و باغستان هاى فرح بخش و وجود هزاران وسایل شگفت انگیز و حوادث گوناگون، آرى، همین زمین با این عظمت که گهواره آسایش و کانون پرورش نوع انسان و صدها موجود

1- دانشمندان شوروى سابق از روى انحراف امواج رادیویى فرستاده شده به سیاره زهره که پس از 100 روز منعکس گردید معیّن کردند که زهره در مدتى برابر 10 روز کره زمین، یک بار به دور خود مى گردد.
(نقل از: روزنامه کیهان،24/2/1340)

——————————————————————————–
68
دیگر است، از سیارات منظومه شمسى است که در فاصله 150 میلیون کیلومتر و به قطر 12800 کیلومتر و با یک قمر به دور خورشید مى گردد.
مرّیخ
امتیاز این سیّاره نورانى همان همسایه کره ماست. حجم آن از زمین کوچک تر و با فاصله 227 میلیون کیلومتر و با دو قمر به دور خورشید مى گردد.
مى گویند: شرائط حیات و زندگى، در آن سیاره وجود دارد و حتّى در سابق حدس مى زدند که مردمى هوشیارتر، متمدن تر و دانشمندتر از مردم روى زمین، در آنجا زندگى مى کنند! ولى در حال حاضر این مطلب از نظر دانشمندان مقبول نیست.
مشترى
این کره عظیم 1300 بار از زمین بزرگ تر و فاصله آن از خورشید 778 میلیون کیلومتر است. سرعت حرکت آن به دور خود به اندازه اى زیاد است که در مدت 30/9 ساعت، یک بار به دور خود مى گردد و در مدت 12 سال، یک بار به دور خورشید مى گردد. این ستاره داراى 12 قمر است که همه به دور آن مى گردند. تصور کنید چه منظره تماشایى و شاعرانه اى دارد!(1)
زحل
این سیاره، صدها برابر زمین و از مشترى کوچک تر است. در

1- درباره فاصله این سیاره و بعضى از سیارات دیگر منظومه شمسى، اختلافات مختصرى در میان دانشمندان فلکى وجود دارد. این که مى گوییم (مختصر)، نسبت به فواصل آسمانى است و گر نه نسبت به ما و فاصله هاى روى زمین، بسیار مفصل است!

——————————————————————————–
69
فاصله 428/1 میلیون کیلومترى خورشید قرار گرفته و در هر 29 سال، یک بار به دور خورشید مى گردد. این ستاره داراى 10 قمر است، این ستاره با چشم دیده مى شود و در مدت 4/10 ساعت یک بار به دور خود مى گردد.

اورانوس
ده ها برابر از زمین بزرگ تر است و در فاصله عجیب 2870 میلیون کیلومترى با چهار قمر، هر 84 سال یک بار به دور خورشید مى گردد.
نپتون
این سیاره نیز به مراتب از زمین بزرگ تر است و در فاصله حیرت آور 4500 میلیون کیلومترى از خورشید قرار گرفته و با یک قمر در مدت 164 سال یک بار به دور خورشید مى گردد.
پلوتون
آخرین سیاره منظومه شمسى است. حدس زده مى شود که این سیّاره از زمین، بلکه از ماه کوچک تر باشد، زیرا شعاع کره ماه در حدود 1737 کیلومتر است در حالیکه شعاع پلوتون را 1609 کیلومتر تخمین زده اند. پلوتون در فاصله شگفت انگیز 5929 میلیون کیلومترى (تقریباً 40 برابر زمین) به دور خورشید مى گردد.(1)
حیات در منظومه شمسى
این موضوع مدتى است، افکار دانشمندان فلکى را متوجه خود

1- در حقیقت خانواده منظومه شمسى به غیر از خورشید ،40 عضو دارد. 9 سیاره و 31 قمر. آیا جز اینها چیزى نیست!؟
(نقل از کتاب سفر به جهان هاى دوردست.)

——————————————————————————–
70
کرده و مطالعات عمیقى از طرف آنها در این باره به عمل آمده است که از مجموع تحقیقات آنها مى توان فهمید که از نظر آنها، مسأله حیات در بیشتر سیاره هاى منظومه شمسى به یک بحث تخیلى شبیه تر است تا یک مبحث علمى، زیرا شرائط حیات را در اکثر آنها موجود نمى دانند.
اکنون نتیجه مطالعات علماى هیئت را در این قسمت از نظر شما مى گذرانیم.
خورشید
این کره فروزان و آتشین با حرارتى معادل ْ6000 به هیچ وجه قابل سکونت نیست و هیچ موجودى تحمل مقاومت در برابر این حرارت عجیب را ندارد.
ماه(1)
فاقد آب و هوا و به طور کلى مواد حیاتى است و چون هوا ندارد، نمى تواند سرما و گرما را در خود متعادل کند و از این جهت کره ماه در روز بسیار گرم(ْ100+) و شبها بسیار سرد (ْ100 ـ تاْ80) است!
عطارد
در اثر نزدیکى به خورشید حرارت آن حدودْ300 است و به همین

1-la lune.، mouen

——————————————————————————–
71
علت، اتم هایى را که تشکیل فضا و هوا مى دهند از دست داده است و از طرفى در اطراف عطارد، ابرهایى که نشانه هوا و بخار آب باشد دیده نشده. بنابراین مى توان گفت: در این ستاره زیبا هم، حیات وجود ندارد!
زهره
روى این ستاره را بخارهاى غلیظ و ابرهاى متراکم پوشانیده و به جهت نزدیکى به خورشید، حرارتش از زمین زیادتر است. در سال 1834 دو منجّم آمریکایى به نام هاى آدامس adamsو دونهام dunham، به وسیله مطالعات و تحقیقات خود در طیف ستاره زهره، گازکربنیک را کشف کردند و مى گویند: حالت جوانى زمین به همین صورت بوده و ممکن است در آینده کره زهره به وضع فعلى زمین درآید. بنابراین این ستاره فعلا قابل سکونت نیست.(1)
مشترى
به خاطر فاصله زیادى که از خورشید دارد، همیشه یخ بندان و سرماى شدیدى در آن حکمفرماست. از این جهت صلاحیت سکونت موجودات زنده را ندارد.

1- پى یرروسو; نجوم بى تلسکوپ و از اتم تا ستاره.

——————————————————————————–
72
مریخ
تنها ستاره اى است که در اثر فاصله متناسب آن با خورشید و نزدیکى آن به زمین، نمى توان با اطمینان خاطر، حیات را از آن سلب و یا اثبات نمود.
و از طرفى موضوع وجود حیات در کره مریخ، مورد اختلاف شدید منجمین است.

این بود اجمالى از نظرات دانشمندان فلک شناس، پیرامون «حیات و امکان سکونت در منظومه شمسى…»
اما آنچه به نظر مى رسد این است که آقایان، شرائط زندگى را در کرات بالا با شرائط زندگى در کره زمین سنجیده اند و از این جهت سیارات را قابل سکونت نمى دانند; در صورتى که ممکن است موجودات آسمانى با همان شرایطى که در سیارات هست زندگى کنند!
این در واقع یک نوع خودخواهى است که ما نوع حیات را منحصر به نوع حیات خود بدانیم و این طرز تفکر کسانى است که بشر را مقیاس سنجش همه چیز مى شمارند!

در بحث گذشته راه شناختن ستارگان و سیارات را متذکر شدیم. اکنون مختصرى از ویژگى هاى آنها را براى شما بیان مى کنیم.

——————————————————————————–
73
ویژگى ستارگان و سیارات
1. دیده شدن با چشم
هنگامى که هوا صاف باشد در دو نیمکره شمالى و جنوبى زمین، در حدود 6000 از ستارگان ثوابت دیده مى شوند ولى در اثر عوارض و موانع جوّى، معمولا در هر نیمکره، بیش از 2000 عدد دیده نمى شود; اما با چشم مسلح و به وسیله تلسکوپ هاى بزرگ، صدها میلیون از این ستارگان را مى توان مشاهده کرد!
2. فاصله آنها
براى تعیین فاصله سیارات، کیلومتر را مقیاس قرار دادیم، اما در اینجا به اندازه اى مسافت زیاد است که باید مقیاسى متناسب با آن تعیین کرد و آن مقیاس «سال نورى» است. و آن مقدار فاصله اى است که نور در مدت یکسال طى مى کند. سرعت سیر نور در هر ثانیه 300 هزار کیلومتر است.
براى پى بردن به عظمت این مقیاس، فرض کنید که اگر هواپیمایى، سرعت حرکتش، مطابق سرعت نور باشد; در یک ثانیه مى تواند هفت مرتبه و بلکه بیشتر به دور کره زمین (در طول خط استوا که 40 هزار کیلومتر است.) بگردد!
روى همین حساب، نور آفتاب در حالى که 150 میلیون کیلومتر از ما دور است; در مدت 8 دقیقه به ما مى رسد و نور ماه در مدت 211 ثانیه به زمین مى رسد. اکنون فکر کنید که سرعت سیر نور در یک روز چه اندازه است!؟
با در نظر گرفتن این حساب، آیا باور مى کنید که نزدیک ترین ثوابت

——————————————————————————–
74
به زمین، ستاره اى است به نام «پروکسیما» که 52 ماه نورى از زمین فاصله دارد و از ستاره «شعرا» مدت 9 سال نورى به ما مى رسد! و سرانجام، بعضى از ثوابت هم هستند که نور آنها در مدت 17 هزار سال نورى به زمین مى رسد و بعض دیگر مدت 3 میلیون سال نورى طول مى کشد!!!
به راستى که تصور این فاصله محیّرالعقول، گیج کننده است. آنهایى که مى گویند: «جهان متناهى و محدود است»، اندازه اى که براى عالم تعیین کرده اند، کمتر از اندازه قائلین به غیر متناهى بودن عالم نیست. آنها مى گویند: «اشّعه نور اگر بخواهند از یک قطب عالم هستى به طرف قطب دیگ عالم حرکت کند، طبق آخرین تحقیقات بیش از 20 میلیارد سال نورى طول مى کشد!» راستى این محدودیت حیرت انگیز چیزى شبیه نامحدود است!.
نکاتى از عظمت عالم بال
1. طبق محاسبات دقیق، هر روز 350 هزار میلیون تن از حجم خورشید تبدیل به حرارت و انرژى مى شود ولى جالب توجه این که این نقصان فاحش، طى سالیان دراز، اثر محسوسى بر نور و حرارت آن نگذاشته است. (زیرا نوع انرژى، اتمى است!)
2. در شب هاى صاف و بدون ابر، توده اى از ستارگان را مى توان دید که با وضع مخصوصى، تشکیل صورتى مخصوص داده اند، اما با چشم غیر مسلح، بیش از چند ستاره دیده نمى شود که به شکل خاصى، دور هم قرار گرفته اند. دانشمندان قدیم نجوم، براى هر یک از

——————————————————————————–
75
آنها اسمى گذارده اند که اکنون هم به همان نام شناخته مى شوند. از جمله صورت «الجاثى على رکبتیه» است که ظاهراً چند ستاره بیش تر نیست، اما پشت دوربین هاى نجومى در حدود 30 هزار ستاره است و فاصله آنها از ما 36 هزار سال نورى است.
3. داستان حرارت ستارگان، موضوعى بسیار قابل توجه است. همانطور که قبلا ذکر کردیم، درجه حرارت در سطح خارجى خورشید ْ6000 + است، در حالى که درجه حرارت سطح خارجى ستارگان جُدى، و شعرى به ْ8000+ و ْ000,11+ مى رسد و در داخل آنها از میلیون ها درجه هم تجاوز مى کند.
4. کهکشان ها که از میلیون ها ستاره تشکیل شده اند، بر اثر زیادى مسافت، گاه به صورت نقطه و گاه به صورت نوار سفیدرنگ (مانند بازوى مقابل کهکشان راه شیرى – کهکشان ما – دیده مى شود).
در اثر مطالعات فلکى به وسیله دوربین هاى نجومى، ثابت شده است که هر کدام آنها، جهان وسیع و پهناورى هستند. به طورى که منظومه شمسى ما با آن عظمت، جزئى از اجزاء یکى از کهکشان هاست و خورشید یکى از کواکب متوسط آن مى باشد. فاصله دو قطر این کهکشان به قدرى است که نور، آن را، حدود یکصد هزار سال طى مى کند! و جالب این که خورشید در کهکشان ما هر 240 میلیون سال، یکبار به دور مرکز این کهکشان دور مى زند.
5. در شبهاى صاف، ستارگانى به صورت ابرها رقیق و کم رنگ دیده مى شوند که آنها را سحابى مى گویند و هر یک براى خود، عالمى

——————————————————————————–
76
جداگانه دارند. نزدیک ترین آنها به زمین «المرئة المسلسله»(1) است که چند ستاره آن دیده مى شود. این سحابى از کهکشان حامل منظومه شمسى، به مراتب بزرگ تر و در فاصله 8/1 میلیون سال نورى از زمین قرار گرفته است!!
تجلّى نظم در جهان بال
1. همانطور که در گذشته اشاره کردیم، هیئت بطلمیوس، قائل به افلاک بود و مى گفت هر یک از ستارگان در دل یکى از افلاک نصب و کوبیده شده اند و آنها به متابعت از حرکت افلاک مى گردند. بنابراین از نظر این هیئت، علت قرار گرفتن ستارگان در جاهاى معین، همان افلاک بوده است.
اما هیئت کپرنیک که طومار هیئت بطلمیوس را در هم نوردید و اساساً منکر افلاک شد، چه نیرویى را به جاى افلاک در نگهدارى ستارگان قرار داده است و معلق ماندن ستارگان را در میان جوّ، با چه چیز توجیه مى کند؟
نظریه نیوتن
نیوتن در این باره نظریه خود را مبنى بر جاذبه عمومى ابراز کرد و حرکت و گردش نجوم را تحت یک قانون منظم کلّى گنجانید. او مى گوید: قانون «جاذبه عمومى» به همراه نیروى «گریز از مرکز» بر تمامى سیارات حکمفرماست و در هر یک از اجرام بالا، این دو نیرو به طور متعادل وجود دارد و از طرفى چون نیروى جاذبه، نسبت مستقیم با

1- andromede.

——————————————————————————–
77
جرم دو جسم و نسبت معکوس با مجذور فاصله ها دارد; به همین دلیل جرم هر یک از سیارات، متناسب با فاصله و سرعت سیر آنهاست. بنابراین اگر در بین این دو، تساوى برقرار نبود، مثلا نیروى جاذبه، بیشتر از دافعه مى شد، جسم بزرگ تر، جسم کوچک تر را به سوى خود جذب مى کرد و اگر نیروى دافعه زیادتر مى شد، سیارات به تدریج از مرکز خود دور شده و نابود مى گردیدند.
از مباحث ذکر شده به نتایج زیر مى رسیم:
1. در اجرام سماوى، این دو نیرو به طور یکسان حکمفرماست، زیرا اگر کوچک ترین تخلفى روى دهد، یعنى اگر نیروى جاذبه یا نیروى گریز از مرکز، کم و زیاد گردد و به طور کلى اگر سیارات، فاصله، حجم و یا سرعت سیرى را که دست قدرت براى آنها تعیین کرده است از دست بدهند، وضع آنها به کلى به هم مى خورد و این خود، یکى از مصادیق نظم در جهان بالاست.
2. حرکت سیارات یکى از شواهد بارز نظم است، زیرا که روى یک حساب منظم و دقیقى به صورت یکنواخت در حرکت اند. به گونه اى که طى هزاران سال، کمترین تغییرى در وضع آنها دیده نمى شود.
3. بُد دانشمند معروف آلمانى که در قرن 18و19 زندگى مى کرد، فاصله هاى سیارات را تحت یک قانون معینى درآورد. او مى گفت: فاصله هر سیاره اى از خورشید، بدون قاعده نیست ،بلکه هر یک از سیارات، طبق یک حساب دقیق، در فاصله معینى قرار گرفته اند. جالب توجه این که دانشمند مذکور با تکیه بر همین قانون، جاى ستاره نپتون را تعیین کرد و بعدها منجمین در همان جا، به وسیله تلسکوپ، ستاره مذکور را مشاهده کردند.

——————————————————————————–
78
4. مسئله خسوف و کسوف هم از موضوعات قابل ملاحظه است، زیرا مى توان وقوع آنها را از سالها قبل، دقیقاً پیش بینى کرد و این خود حکایت از گردش دقیق و منظم کواکب مى کند.
به طور کلى در هر 18 سال و 11 روز، 43 مرتبه کسوف و 28 مرتبه خسوف صورت مى گیرد. پس از گذشتن این مدت، باز کسوف و خسوف در اوقات معین تکرار مى شود.
این بود مختصرى از عظمت و نظم آسمان. حال که به مقدارى از عظمت و نظم جهان هستى، آگاه شدید، حقایقى که درباره خورشید، ماه، مریخ، زهره، مشترى و سرانجام کهکشان ها و سحابى ها گفتیم، در نظر بیاورید و از طرفى پیرامون حرکت سیارات، فاصله آنها، عظمت ثوابت، قانون جاذبه عمومى و خلاصه نیروى گریز از مرکز، تأمّل کنید. آن وقت به وجدان خود مراجعه کرده و سئوال کنید: آیا ممکن است این سازمان عظیم و منظم، معلول تصادف و اتفاق باشد؟ آیا امکان دارد که فاصله هاى شگفت انگیز ثوابت و حرکات دقیق سیارات را به مسئله تصادف و اتفاق نسبت داد؟
پاسخ این سئوال مانند روز روشن است!
نظام آفرینش در جهان کوچک
بحث در برهان نظم و مطالعه در نظام حیرت انگیز جهان آفرینش، سرانجام ما را به اعماق آسمان ها کشانید و براى اثبات وجود نظم و نشانه هاى توحید در سرتاسر جهان هستى که یکى از دو رکن اساسى برهان نظم بود بار این سفر طولانى را بسته و سیر در آسمان ها و

——————————————————————————–
79
مطالعه نظام شگفت انگیز آن عالم بى نهایت بزرگ پرداختیم.
اینک گوشه بسیار کوچکى از این جهان راز آلود را در نظر گرفته و به مطالعات و بررسى هاى توحیدى ادامه مى دهیم.(1)
گرچه به ظاهر، این عوالم کوچک، آن عظمتى را که در عالم بى نهایت بزرگ آسمانها جلوه گر بود، ندارند; ولى دقت و ریزه کارى هاى حیرت آور آنها، فوق العاده جالب است و نشانه هاى آشکارى از علم و لطف بى پایان آفریننده جهان و نمونه روشنى از نظام عمومى عالم هستى مى باشد.
در این عالم کوچک نیز همانند عالم آسمان ها، دو جهت کاملا جلب توجه مى کند:
1.کوچکى فوق العاده و اجزاء بسیار دقیق و تشکیلات پیچیده این عالم.
2. نظم بسیار عجیب و دقیقى که در سازمان وجود آنها حکمفرماست.
بنابراین خیلى به جاست که ما توجه و فکر خود را که به عشق جستجو آفریدگار جهان در اعماق آسمان بیکران به پرواز در آمده بود به عوالم کوچکى که زیر قدم ما هستند جلب نموده و با نظر علمى، عجایب و شگفتى هاى آنها را از نزدیک مطالعه کنیم. آن وقت به

1- هدف این است که قسمتى از پدیده هاى این جهان را که در علوم طبیعى، تحقیق شده است از نظر خداشناسى تجزیه و تحلیل کرده و ثابت کنیم که طبق همان تحقیقات، نظام دقیق و حیرت آورى بر جهان حکومت مى کند که بزرگ ترین دلیل بر وجود یک منبع قدرت و علم و عقل بى پایان است. بگذریم از این که بعضى از دانشمندان و متخصصین این علوم، از این حقیقت روشن چشم پوشى کرده و از نتایج واضح توحیدى آنها غفلت و یا صرف نظر کرده اند. البته به اندازه کافى هنگام طرح اشکالات مادى ها درباره علل غفلت آنها از این حقیقت روشن، صحبت خواهد شد.

——————————————————————————–
80
خوبى خواهیم دید که شگفتى هاى نظم و دقائق و اسرار توحیدى این عوالم در پاره اى از موارد حتى از شگفتى ها و دقائق آسمان ها نیز جالب تر بوده و نظم در آنها دقیق تر و پیچیده تر میباشد زیرا هر اندازه دستگاهى کوچکتر و اجزاء آن ریزتر و دقیق تر باشد، شرایط نظم در آن پیچیده تر و مشکل تر و بالاخره جالب تر خواهد بود. مانند: یک ساعت مچى کوچک در مقابل یک ساعت بزرگ دیوارى.
ناگفته پیداست همان گونه که علم در مورد آسمان ها پیشرفت هاى زیادى کرده، در این محیط کوچک از جهان هستى هم که ما در آن زندگى مى کنیم، مناطقى وسیع و اسرار و شگفتى هاى فراوانى را کشف نموده است که این خود براى پویندگان راه توحید، بهترین وسیله براى مطالعه عظمت، قدرت و علم بى پایان “آفریدگار جهان” هستى مى باشد.
موجودات کوچک
موجودات کوچک را مى توان به سه دسته تقسیم کرد.
1. موجودات زنده اى که بسیار کوچک هستند، اما با چشم عادى مى توان آنها را دید. مانند: مورچه و بعضى دیگر از حشرات.
2. جانداران بسیار ریزى که با چشم غیر مسلح دیده نمى شوند، مانند باکتریهاو ویروس ها.
3. موجوداتى که حتى با چشم هاى مسلح معمولى و میکروسکوپهاى نورى هم دیده نمى شوند و تنها با میکروسکوپهاى بسیار نیرومند الکترونى مى توان آنها را دید. مولکول ها و اتم ها.

——————————————————————————–
81
اکنون باید این سه دسته از موجودات ریز را مورد بررسى قرار داده و نظم; اسرار و نکات توحیدى آنها را مطالعه نماییم.
1- حشرات کوچک
به راستى که مطالعه در عالم حیوانات ریز براى انسان متفکر، قابل توجه است.
مشاهده یک حیوان بزرگ مانند: اسب یا فیل آن قدر حس کنجکاوى انسان را تحریک نمى کند که جثه ریز و دقیق یک مورچه، به خصوص این که قسمت مهم فعالیت هاى حیاتى حیوانات بزرگ به گونه دقیق ترى در زندگى همین مورچه مشاهده مى شود. این مطلب به قدرى مهم و در عین حال، نشاط آور است که عده اى از دانشمندان سالیان دراز از عمر گرانبهاى خود را در این راه صرف نموده و پس از کوشش هاى زیاد به قسمتى از حقایق علمى و اسرار شگفت انگیز آنها پى برده اند. (1)
گرچه جانداران ریزى که به چشم دیده مى شوند همه از نظر اندازه جثه، سازمان بدنى و فعالیت هاى حیاتى یکسان نیستند و حتى پاره اى از آنها با چشم عادى به زحمت دیده مى شوند و نیز گروهى از آنها داراى زندگى پیچیده و تشکیلات اجتماعى وسیعى هستند و نظم و قانون حیرت آورى هم بر جامعه آنها حکومت مى کند;1 ولى در مقابل، زندگى بعضى دیگر بسیار ساده و بدون تشریفات مى باشد.

1-از جمله مى توان از میشله، لودویگ، آلمانى، آریستو فانوس(فیلسوف باستانى)، کلونیوس فنلاندى، سوامردان هلندى، رئو مور فرانسوى، فرانسواهوبر و سرانجام موریس مترلینگ بلژیکى و فرانک استوارت آمریکایى را نام برد.

——————————————————————————–
82
ولى در هر حال، همه آنها از خواص و آثار موجود زنده برخوردار بوده و داراى یک سلسله فعالیت ها، وسایل و دستگاه هاى مختلف حیاتى هستند که وجود آنها در بقاء هر جانورى ضرورى است.2 مهم ترین قسمت هاى مزبور عبارت اند از:
1. وسیله جنبش و حرکت
حرکت در حیوانات نیازمند به وسایلى است که به دلیل اختلاف در کم و کیف حرکت، دستگاه سلسله اعصاب و اعضا مخصوص دیگر که عوامل و وسایل جنبش مى باشند در همه آنها یکسان نیست; با این حال، تقریباً همه حیوانات، این وسایل را دارند.(سلسله اعصاب که به منزله خطوط مخابراتى مى باشند از مرکز مخصوص خود، دستورات لازم را به اعضاء مختلف داده و حرکت و جنبش حیوان را کنترل مى نمایند.)
2. وسیله تبادل ماده و انرژى
هر جاندارى براى جنبش و حرکت به نیرو و انرژى نیازمند است: در اثر فعالیت هاى حیاتى، قسمتى از انرژى خود را صرف مى کند، امّا دوباره انرژى مصرف شده را از همین راه تأمین مى نماید. همچنین قسمت هاى از دست رفته و فرسوده را تعمیر و مرمت مى کند.
البته مواد زایدى هم که پس از این تغییرات، باقى مى ماند باید از بدن جاندار دفع گردد. مجموع این دستگاه را دستگاه گوارش مى نامند.
بدیهى است این دستگاه در بعضى از حیوانات کامل تر، مجهّزتر و داراى قسمت هاى مختلفى است که هر کدام کارهاى مخصوصى را به عهده دارند و کار هضم، جذب، و تولید انرژى از شکستن پیوندهاى

——————————————————————————–
83
شیمیائى، تولید مواد لازم و دفع هر یک به وسیله دستگاه مخصوص و جداگانه اى انجام مى گیرد، ولى در بعضى دیگر بسیار ساده است به گونه اى که تمام این کارها به وسیله یک یا چند دستگاه کوچک صورت مى گیرد.
3. تولید مثل
حیوانات از هر دسته اى که باشند براى بقا نوع خود، احتیاج به تولیدمثل دارند، زیرا در غیر این صورت نسل حیوان محکوم به انقراض و نابودى خواهد شد.
تولید مثل پاره اى از حیوانات به صورت تخم گذارى و در بعضى دیگر از راه زاییدن و تولد و در جانوران تک سلولى نیز به صورت تقسیم انجام مى گیرد.
در هر صورت، جاندار هر اندازه هم که کوچک باشد، دستگاه تولیدمثل را به منظور بقا نوع خود لازم دارد.3
4. دستگاه ارتباطى
از جمله شرائط عمومى حیوانات این است که همه آنها با محیط خارج خود ارتباط دارند. این ارتباط به وسیله دستگاه مخصوصى به نام حواس برقرار مى شود که به وسیله آن، حیوان مى تواند مطالب و خصوصیات محیط را درک کند.
تنوع حواس و چگونگى آنها در حیوانات گوناگون، مختلف است، چه بسا حیوانى که از حس شامّه و یا بینایى محروم مى باشد، در صورتى که همین بینایى در بعضى از انواع حیوانات، کامل تر و قوى تر است، امّا در پاره اى دیگر ضعیف و بسیار ساده مى باشد.

——————————————————————————–
84
اکنون با ملاحظه نکات بالا درمى یابیم که حیوانات بسیار کوچک نیز باید داراى اعضا و دستگاه هاى مختلفى باشند. این اعضا و دستگاه هاى کوچک نیز هر کدام به نوبه خود، ساختمان ظریف و دقیقى دارند. وجود این دستگاه ها در موجود کوچکى که به زحمت با چشم عادى دیده مى شود، شایان و قابل توجه است و از آن جالب تر آنکه در بعضى از آنها این دستگاه ها به گونه حیرت آورى مشاهده مى شود، تا آنجا که حتى در بعضى از جهات، از ما(نوع انسان) هم کامل تر هستند!
طنطاوى دانشمند معروف مصرى 4 از پروفسور «باکرد» در کتاب «حشرات شناسى» خود چنین نقل مى کند که: حشرات داراى سه عدد چشم بسیط (یعنى سه عدد چشم که هر کدام داراى یک سطح مى باشند.) و دو عدد چشم مرکب که هر یک از آنها از چندین چشم تشکیل یافته است). هستند.
در حشره اى به نام «لیپریا» تعداد این چشم ها به 12 و در مورچه به 200 الى 400 و در حشره اى به نام «اسفنکس کونفولغولاى» که شبیه به «شب پره» و آفت پنبه است به تعداد حیرت آور 27 هزار چشم مى رسد!5 ناگفته نماند که در عالم نباتات نیز، گیاهان فوق العاده کوچکى دیده مى شوند که دقت و ظرافت دستگاه هاى مختلف آن بسیار جالب و شگفت آور است.6
نتیجه
مطالعه ساختمان این دسته از موجودات، درس هاى جالبى به ما مى آموزد و ما را به آن مبدأ بزرگ هستى که تمام این شگفتى ها از علم

——————————————————————————–
85
و قدرت بى پایان او سرچشمه گرفته است راهنمایى مى کند.
ما در ضمن مطالعات خود مشاهده کردیم که یک حیوان کوچک که حتى به سختى به چشم دیده مى شود داراى چندین دستگاه مختلف و وسایل حیاتى مى باشد که آن جاندار را در مسیر زندگى هدایت مى کنند. این اعضا و وسایل با وجود این که بسیار کوچک و ریز هستند، نظم و دقت عجیبى در ساختمان آنها به کار رفته است، به گونه اى که نسبت دادن آنها به تصادف و علل فاقد شعور طبیعى، به طور مسلم امکان پذیر نمى باشد.
درس هاى توحیدى که از مطالعه حشرات کوچک دستگاه آفرینش مى توان گرفت، از آیات بزرگ توحیدى و مطالعه در عالم بزرگ آسمان ها روشن تر و واضح تر است، زیرا هر اندازه که موجودى کوچک تر و دقیق تر باشد، به همان اندازه، ایجاد شرائط حیات و بقا در آن مشکل تر، پیچیده تر و احتمال تصادف در مورد آن به طور یقین در حدّ صفر خواهد بود.

2- حیوانات ذرّه بینى
بشر تا حدود 100 سال پیش از وجود حیواناتى که به چشم دیده نمى شوند، اطلاع درستى نداشت. نخستین کسى که پرده از روى این راز برداشت پاستور (1821-1895) شیمیدان معروف فرانسوى بود. وى با کمک آزمایش ها و تجسّسات علمى، وجود حیوانات ذرّه بینى را کشف کرد 7
این دسته از حیوانات با وجود این که به تعداد فراوانى در آب و هوا و مکان هاى گوناگون زندگى مى کنند، هرگز با چشم عادى دیده

——————————————————————————–
86
نمى شوند; ولى هر گاه یک قطره آب را در زیر میکروسکوپ مورد مطالعه قرار دهیم، تعداد زیادى از این حیوانات را خواهیم دید که در آن شناورند
باکترى ها و ویروس ها
پاره اى از جانداران (باکترى ها) با میکروسکوپ هاى معمولى که اجسام را چند هزار مرتبه بزرگ تر نشان مى دهند قابل مشاهده هستند، اما تعداد دیگرى از آنها (ویروس ها) حتى با قوى ترین میکروسکوپ ها نیز قابل دیدن نیستند و باید با وسایل مخصوصى به نام «میکروسکوپ الکترونیکى» از حال آنها باخبر شد!
ابعاد باکترى ها
براى اندازه گیرى باکترى ها، واحد مخصوصى به نام میکرون را برابر با10001 میلیمتر انتخاب کرده اند. یعنى اگر یک میلیمتر ناچیز را به 1000 قسمت تقسیم کنیم، یک قسمت آن یک میکرون نام دارد، زیرا باکترى ها به قدرى کوچک هستند که مقیاس هاى معمولى جواب احتیاجات ما را درباره محاسبه اندازه حجم و جثّه آنها نمى دهد.
این مطلب، درست به عکس آن چیزى است که در مطالعه آسمان ها و کواکب عظیم عالم بالا، با آن رو به رو بودیم، زیرا در آنجا بزرگى مقیاس ها ما را به زحمت مى انداخت و در اینجا کوچکى و ناچیزى آن! در آسمان ها به جهت عظمت و بزرگى فوق العاده مقیاس ها ناچار شدیم از واحدى به نام سال نورى در محاسبه فاصله ها استفاده کنیم و در اینجا، ابعاد باکترى ها از101 میکرون تا چند میکرون، فرق مى کند، اما نباید فراموش کرد که نیروها و وسایلى که

——————————————————————————–
87
باید اعمال حیاتى را انجام دهند در همین جثّه هاى بسیار کوچک نهفته است!
ما شاءالله از این زاد و ولد!
داستان تولید مثل در باکترى ها یکى دیگر از اسرار شگفت انگیز جهان بى نهایت کوچک است.
درست است که باکترى ها هرگز جفت گیرى نمى کنند ولى تولید مثل آنها به سرعت عجیبى از راه تقسیم شدن انجام مى گیرد. به این ترتیب که هر باکترى وقتى رشد و نموّ کافى نمود، از وسط، فرورفتگى پیدا کرده و کم کم این فرورفتگى افزوده مى شود تا این که به دو نیم تقسیم مى شود و هر کدام از آن دو، نیز به نوبه خود رشد و نمو کرده و به دو باکترى مستقل دیگر منقسم مى شوند و به همین ترتیب…
در شرائط مناسب، هر باکترى در عرض هر نیم ساعت به اندازه کافى رشد کرده و تولید مثل مى کند. اکنون اگر یک عدد باکترى را در محیط مناسب (شیر) قرار دهیم، پس از نیم ساعت، به دو باکترى تقسیم شده و در هر نیم ساعت تعداد آنها دو برابر مى گردد. به این ترتیب تعداد باکتریهاى به وجود آمده از تقسیم یک باکترى، در 24 ساعت اوّل، بالغ بر 100 هزار میلیارد خواهد شد;8 در حالى که حجم مجموع باکترى هاى مزبور 100 سانتیمتر مکعب مى باشد.9 حال اگر به همین ترتیب جلو برویم، در 48 ساعت، حجم این باکترى ها از یک کیلومتر مربع تجاوز کرده و در مدت 2 الى 3 روز (آرى فقط دو سه روز) به مقدار حجم کره زمین افزایش مى یابد! ولى وحشت نکنید، همانطور که شرح خواهیم داد شرائط چنین تولید مثلى هرگز فراهم

——————————————————————————–
88
نمى شود و همیشه موانعى پیش مى آید که تولید مثل آنها را پس از مدّتى متوقف مى سازد.
حساب تصاعدى
باید دانست که این همه افزایش سرسام آور باکترى ها از راه اضافه تصاعدى است که در هر مرتبه، عدد موجود، دو برابر افزوده مى شود و پیداست که نباید آن را با عمل جمع و ضرب معمولى اشتباه کرد.
اینک براى توضیح بیشتر درباره این که اضافه تصاعدى با چه سرعت عجیبى پیشروى مى کند، توجه شما را به داستان مخترع شطرنج جلب مى کنیم:
معروف است که مخترع و طراح شطرنج، وقتى این بازى معروف را با صفحه 48 خانه اى آن تکمیل کرد و به اطلاع شاه وقت رسانید، شاه در مقابل این کار، دستور داد جایزه اى به دلخواه او برایش ترتیب دهند. ولى در مقابل این پیشنهاد، با کمال خونسردى اظهار داشت: من چیزى نمى خواهم ولى همین اندازه شاه دستور دهد که یک دانه گندم در خانه اول گذاشته و در خانه دوم آن را دو برابر کنند و به همین ترتیب در هر یک از خانه ها تعداد گندم خانه پیشین را دو برابر نمایند. (تعداد گندم هر خانه در همان تعداد ضرب شود.)
شاه ابتدا از چنین پیشنهادى که ظاهراً خیلى احمقانه و کوچک به نظر مى رسید، بسیار در شگفت شد، ولى بعداً که درست حساب کردند، معلوم شد که نه تنها پیشنهاد او احمقانه نبوده بلکه شاید شاه هم از عهده دادن چنین جایزه هنگفتى عاجز باشد، زیرا اگر چندین کیلومتر مربع زمین را از گندم پر مى کردند، خواسته او بر آورده نمى شد!

——————————————————————————–
89
شما هم اگر در این موضوع تردید دارید، هم اکنون حساب کنید. یعنى عدد یک را 48 مرتبه به صورت زیر دو برابر کنید. ملاحظه خواهید کرد که سر به عدد سرسام آورى مى زند!!
…ـ256ـ…16ـ8ـ4ـ2ـ1
کنترل تولیدمثل
ولى با وجود این نباید فراموش کرد که این زاد و ولد عجیب فقط در صورت وجود شرائط مساعد و نبودن موانع، امکان پذیر مى باشد و نه در شرائط عادى که موانع زیادى در سر راه وجود دارد و نباید کلمه هر گاه و اگر را که در ابتداى محاسبه گفته شد از یاد برد.
از جمله این موانع و عوامل نابود کننده، باید خود باکترى ها را برشمرد، زیرا باکترى ها، خود بزرگ ترین دشمن خود بوده و به دست خود وسیله نابودى خویش را فراهم مى سازند!!
این میکروب ها چه قدر مفیدند؟!
ساختمان بدن باکترى ها به گونه اى اسرارآمیز، از قسمتى آب و املاح مختلف تشکیل شده است و نیز فعالیت هاى حیاتى مخصوصاً تغذیه و تنفس از نکات اسرارآمیز دیگرى هستند که شایان دقت و مطالعه است.
آرى تمام این مسایل در وجود جاندارى که سر تا پاى آن10001 میلیمتر و یا کمتر مى باشد، نهفته است! ولى آنچه بیشتر از نظر بحث هاى ویژه ما قابل توجه مى باشد، این است که بدانیم این دسته از جانداران نادیدنى که به نام باکترى ها خوانده مى شوند، چه کاره هستند و چه نقشى دارند؟ فایده و آثار وجودى آنها چیست؟ و

——————————————————————————–
90
سرانجام فعالیت هاى حیاتى و انرژى آنها در چه راهى صرف مى شود؟! در پاسخ این سئوالات باید گفت:
باکترى ها دو دسته اند: بى آزار و با آزار. اما اگر تعجب نکنید هر دو دسته از خدمتگزاران صمیمى و واقعى ما هستند:اگر تردید دارید به نکات زیر توجه فرمایید.
خدمتگزاران نامرئى
باکترى هاى بى آزار، شب و روز در تلاش و کوشش هستند تا خدمات شایانى به انسان ها و سایر جانداران کنند و نتایج کوشش هاى خستگى ناپذیر خود را به رایگان تقدیم دیگران مى نمایند.10 راستى اگر این همه فضولات، مدفوعات و لاشه هاى حیوانات مرده بر روى هم انباشته مى شد و به همان صورت باقى مى ماند، در آن وقت، سطح زمین چه حالت تنفّرآمیز و غیر قابل زندگى به خود مى گرفت؟!
به علاوه این همه حیوانات و نباتات که به جان مواد حیاتى از قبیل: ازت، هیدروژن، اکسیژن و… افتاده اند، قاعدتاً مى بایست در عرض مدتى نه چندان طولانى، سرتاسر جهان جانداران را قحطى فرا بگیرد و سرانجام زندگى همه جانداران دستخوش فنا و نیستى گردد. اینجاست که موقعیت حساس و خدمات گرانبهاى باکترى ها درست روشن مى شود و انسان در مى یابد که ادامه زندگى پر ماجراى او تا چه اندازه مرهون این موجودات نامرئى مى باشد و در پشت پرده ظواهر، چه علل و عواملى، چرخ هاى عظیم زندگى را به گردش در مى آورند؟!
آرى همین باکترى هاى نامرئى، این دو مشکل مهم زندگى را حل مى کنند و با تمام نیرو براى تأمین مواد حیاتى مورد احتیاج جانداران،

——————————————————————————–
91
از همان مدفوعات و لاشه هاى فاسد استفاده مى نمایند. یعنى باکترى ها، فضولات، کثافات و لاشه هاى حیوانات را از صورت فعلى آن در آورده و آنها را در آزمایشگاههاى طبیعى خود تجزیه و تبدیل به مواد حیاتى (از قبیل کربن، ازت، هیدروژن و اکسیژن) مى کنند.
به این وسیله هم مواد فاسد و مزاحم را از بینبرده و هم جاى مواد حیاتى مصرف شده را پر مى کنند. به راستى باکترى ها چه مأموریت طاقت فرسا و اسرارآمیزى به عهده دارند؟!
روى این حساب، همیشه مواد حیاتى از یک طرف در اثر وجود جانداران نابود شده و رو به کاهش مى گذارد و دوباره از طرف دیگر، تحت سازمان مجهّزى، ساخته و تحویل داده مى شود. در واقع همیشه مواد حیاتى زمین به اندازه معین موجود مى باشد، ولى در هر حال نباید فراموش کرد که قهرمان این صحنه شگفت انگیز، همان باکترى هایى هستند که ما هیچوقت آنها را نمى بینیم.
میکروب هاى زیانبخش
دسته دیگر، باکترى ها هستند که وجودشان مضر بوده و تولید امراض گوناگون مى کنند و هنگامى که اسم میکروب برده مى شود، نظر محدود ما بیشتر متوجه آنها مى شود.
میکروب ها داراى انواع مختلف بوده و هر نوعى از آنها بیمارى مخصوصى را تولید مى کنند که به نام همان مرض خوانده مى شوند، مانند میکروب وبا، میکروب حصبه، میکروب سل و…
انواع میکروب ها در هوا و غذاهاى فاسد و مکان هاى کثیف زندگى مى کنند و با وسایل گوناگون از راه منافذ بدن، وارد کشور تن

——————————————————————————–
92
انسان و سایر حیوانات مى گردند و در صورت مساعد بودن بدن حیوان اگر مانعى نباشد به سرعت رشد و تولید مثل کرده و آن را به مرض مبتلا مى کنند، ولى خوشبختانه در ساختمان بدن حیوانات، این خطر بزرگ پیش بینى شده و وسایل و نیروهاى دفاعى مجهزى که همیشه به حالت آماده باش هستند در آنها آفریده شده است و به این وسیله به طور طبیعى، قسمت مهم فعالیت هاى میکروب ها متوقف مانده است.
نبرد خونین در کشور تن
هنگامى که تعدادى میکروب از راه خراشیدگى یا آب و غذا وارد کشور تن مى شوند.(1) با استفاده از مواد بدن شروع به تکثیر کرده، به چابکى تمام، فعالیت و پیشروى مى کنند; ولى دیرى نمى پاید که نیروهاى مسلّح بدن پیشروى آنان را متوقف مى سازند گلبولهاى سفید، این سربازان مدافع و نیروهاى مسلح که به تعداد زیادى در خون شناورند وقتى که از ورود دشمن باخبر مى شوند، به سرعت به نقطه مورد تجاوز دشمن، حمله آورده و با سلاح هاى نابود کننده اى که در اختیار دارند متجاوزین را نابود مى کنند.
این مدافعین سیّار تا پاى جان از کشور عزیز خود دفاع کرده و در این نبرد خونین، جانبازى و از خودگذشتگى نشان مى دهند.

1- البته باید به این نکته توجه داشت که اگر میکرب ها مستقیماً وارد خون نگردند، عوامل دفاعى در اثر خاصیتى که دارند از دیواره عروق(مجارى خون) خارج شده و متجاوزین را احاطه مى کنند و به این وسیله نیزاز پیشروى و فعالیت میکروب ها جلوگیرى مى نمایند.

——————————————————————————–
93
میکروب خورى
وقتى که اولین دسته مدافعین (گلبول هاى سفید سیّار) به نقطه مورد تجاوز حاضر مى شوند، ابتدا شروع به میکروب خورى کرده و دشمنان را به دستگاه هاى هاضمه بدن خود هدایت نموده و آنها را در خود هضم مى کنند.
گلبول هاى سفید که پیکر آنها لزج مى باشد و یک حالت کشدارى دارند، هنگام حمله به یک میکروب از یک طرف بدن، استطاله (دراز شدن) پیدا کرده، حلقه وار میکروب را در بر مى گیرند و سپس به تحلیل مى برند!
سمپاشى و داروسازى
گلبول هاى سفید تنها به میکروب خورى اکتفا نکرده و موادى از خود ترشح مى کنند که در نابود شدن میکروب ها تأثیر فراوانى دارد.(1) و از اینجاست که براى مبارزه با امراض، از خاصیت ضد سم سازى گلبول هاى سفید استفاده شده و واکسن و سرم تهیه مى کنند.
واکسن یا مایه کوبى براى جلوگیرى از ابتلا به بیمارى است که ابتدا مقدارى از میکروبِ ضعیف شدهِ بیمارىِ مورد نظر را به بدن تزریق کرده و یک بیمارى ضعیف در بدن تولید مى کنند و همین باعث مى شود که گلبول هاى سفید به فعالیت پرداخته و در مقابل بیمارى شدید احتمالى آینده مقاومت کرده و بدن را از ابتلا به آن بیمارى حفظ کنند.

1-البته باید دانست که میکروب ها نیز سمومى ترشح مى کنند که باعث از بین رفتن گلبول ها است و در واقع سمپاشى گلبول هاى سفید به منظور پیشگیرى و مقابله با سم میکروب ها مى باشد.

——————————————————————————–
94
سرم، بیشتر در مورد معالجه امراض استعمال مى شود و باید براى درست کردن سرم یک بیمارى، کمى از میکروب آن مرض را در بدن یک حیوان سالم تزریق کرده و مواد ضد سّمى خون حیوان مزبور را که در اثر ورود میکروب هاى مزبور از طرف گلبول هاى سفید ترشح شده است با وسایل مخصوصى جمع آورى کرده، به صورت سرم آن بیمارى به بیماران تزریق کنند. این مواد ضد سمى و میکروب کش که به طور طبیعى به دست مى آید، بهترین دارو براى مبارزه با بیمارى مزبور مى باشد.
در ضمن از بیانات فوق، این نکته نیز معلوم گردید که مواد ضد سمى ترشح شده از گلبول هاى سفید همواره یکسان نیستند، بلکه در مورد میکروب هر بیمارى، نوع ضد سّم آن میکروب ترشح مى شود و این خود قابل توجه است که این سربازان مدافع آن قدر اطلاعات دقیق فنى دارند که مى دانند باید براى از پا در آوردن چه نوع دشمنى از چه نوع سلاحى استفاده کنند.
چه کسى این مطالب دقیق را به آنها آموخته و در کجا این دارو سازى حیرت انگیز را یاد گرفته اند؟ سئوالى است که باید دانشمندان مادى به آن پاسخ دهند!
پایگاه هاى جنگى و سنگربندى ها، در این نبرد خونین، ممکن است به علّت قدرت و زیادى نفراتِ نیروهاى مهاجم، (میکربها) نیروهاى مدافع و سیّار بدن، شکست خورده و از پیشروى آنان نتوانند جلوگیرى کنند که در این صورت با دادن تلفات زیاد عقب نشینى مى کنند! اماگلبولهاى سفید از این شکست ابتدایى تسلیم نشده و در

——————————————————————————–
95
کمینگاه ها و پایگاه هاى مخصوصى (غده ها) سنگربندى کرده و راه را بر دشمنان مى بندند و در اینجاست که آتش جنگ شدت مى یابد. البتّه از دستگاه مخصوص سازنده گلبول (طحال) نیز هر لحظه نیروهاى تازه نفسى به میدان نبرد وارد مى شوند.
ولى نباید ترسید، زیرا عموماً اگر بدن در حالت طبیعى باشد پیروزى گلبولهاى سفید حتمى است و سرانجام میکربها را از بین مى برند; اما اگر بدن، قدرت دفاعى خود را از دست داده باشد ممکن است در اثر تکثیر و تولید مثلِ سریع و پیشروى میکربها، سنگرها و پایگاه هاى عظیم بدن (مانند غده ها، جگر و طحال) نیز تسخیر شده و میکروبها سرتاسر کشور تن را اشغال کنند. (البتّه در این صورت وضع بیمار وخیم و خطرناک مى گردد.)
سرانجام آثار این نبرد در ظاهر بدن گاهى نیز به صورت دمل و چرک بروز مى کند. ابتدا اطراف دمل سفت شده و بعد کم کم چرک مى کند. علت این وضع همان حمله گلبولهاى سفید است که از تراکم آنها حالت سفتى بوجود آمده و از اجساد کشته شدگان طرفین (میکروب ها و گلبول هاى سفید) چرک تولید مى گردد.
برآمدگى هاى سفت و دردناکى که در کشاله ران و غیره پیدا مى شود همان سنگرها و کمینگاه هاى گلبول هاى سفید مى باشد که از نظر انسان هاى ناآگاه یک چیز بى مصرف محسوب مى شود.
رشد بدن از دولت سر میکروب ها!
در اینجا سئوالى پیش مى آید که اگر در پشت این چرخهاى شگفت انگیز جهان طبیعت، آفریدگار عاقل و توانایى وجود دارد پس

——————————————————————————–
96
چرا میکروب را آفرید تا این همه وسایل دفاعى در بدن جانداران خلق کند؟
بهتر آن نبود که نه میکروب مى آفرید و نه دستگاه وسایل دفاعى؟! خوشبختانه تجربیات و تحقیقات علمى این اشکال را براى ما حل کرده است. یکى از دانشمندان در این باره اظهار نظر مى کند که:
اگر میکروب هاى مضرّ وجود نداشت اندازه قد انسان از 80 سانتى متر تجاوز نمى کرد!
این جانداران با آزار، در رشد و نموّ بدن تأثیر بسزایى دارند، زیرا حملات پى در پى میکروب باعث مى شود گلبول ها و سایر نیروهاى بدن بیشتر فعالیّت کنند و بدیهى است که هر چه فعالیّت نیروهاى بدن در مقابل احساس خطر و مبارزات شدّت پیدا کند، به همان اندازه قوى تر و رشد و نموّش بیشتر خواهد بود.
همواره رقابت، آمادگى و مبارزه، بهترین راه و وسیله ترقى و پیشرفت است، بطوریکه از همین عوامل در پیشرفت هاى اقتصادى، سیاسى و علمى نیز استفاده مى شود.(1)

1- همان گونه که در کشورهاى مترقّى و دموکراتیک معمولا بیش از یک حزب سیاسى وجود دارد که هر کدام براى بدست آوردن زمام سیاست و حکومت و عقب زدن دیگران فعالیّت و کوشش مى کنند. این رقابت سیاسى که آن را عملا در صحنه سیاست بوجود مى آورند در تقویت و پیشرفت کشورها تأثیر شایانى دارد.
و همچنین براى این که چرخ هاى اقتصاد یک مملکت با سرعت بیشترى به گردش در آید معمولا از همین راه (ایجادرقابت سالم در میان کارگردانان اقتصاد و تولید کنندگان) استفاده بیشترى مى برند.
در پیشرفت هاى علمى نیز رقابت، نقش مهمّى را بازى مى کند و به طوریکه تاریخ علوم نشان مى دهد بیشتر پیشرفت ها و موفقیّت هاى علمى که نصیب دانشمندان بشر گردیده، در سایه رقابت و هم چشمى صورت گرفته است. (البّته بیشتر علوم مادّى و طبیعى منظور است)

——————————————————————————–
97
بنابراین چه جاى تعجّب است که رشد و نمو و پیشرفت بدن ما هم معلول رقابت اجزاى تشکیل دهنده آن با عوامل تخریبى باشد؟!
ویروس ها
دسته دیگر از حیوانات بى نهایت کوچک، ویروس ها هستند که با میکروسکوپ هاى عادى هم قابل رؤیت نبوده و با دستگاه مخصوصى به نام میکروسکوپ الکترونیکى که قدرت بزرگ کردن آن چندین برابر میکروسکوپ هاى عادى است تحت مطالعه و بررسى قرار مى گیرد. مشاهده ویروس ها در زیر میکروسکوپ الکترونیکى از راه رنگ کردن و استفاده از اشعه و نور انجام مى گیرد.
ابعاد ویروس ها
در اندازه گیرى ابعاد ویروس ها، میکرون هم که واحد باکترى ها بود جواب احتیاجات ما را نمى دهد، به همین جهت براى ویروس ها واحد مخصوصى برابر (10001) میکرون (000,000,11 میلیمتر) را انتخاب کرده اند که به نام «مو» نامیده مى شود.
اندازه ویروس ها به مقدار 20 تا100 واحد مزبور مى باشد، ولى نباید فراموش کرد که این جاندار فوق العاده ریز هم با این وضع، فعالیّت حیاتى دارد و از آثار و خواص موجود زنده که در گذشته شرح داده شد برخوردار مى باشد. اکنون بار دیگر در ساختمان و طرز زندگى این جاندار دقت کنید!11

——————————————————————————–
98
نتیجه
با مقایسه این عالم بى نهایت کوچک ویروس ها با آن عالم بى نهایت عظیم آسمان ها با آن نظم و دقّت حیرت آورى که در این عوالم حکمفرماست بار دیگر عقل و وجدان خود را قاضى کنید و خوب بیندیشید که:
حال که احتمال تصادف و استناد به علل فاقد شعور در عالم آسمان ها صفر و محال بود، در عالم شگفت انگیز ویروس ها که نظم و دقت در آن به مراتب پیچیده تر و شرائط وجود در آن مشکل تر مى باشد چه سان خواهد بود؟!
آیا همین وزیدن باد، آمدن باران، طلوع آفتاب، گردش زمین و… این عالم بى نهایت کوچک ویروس ها را با آن شگفتى هایش که به وجود آورده است؟
آیا هیچ عاقلى این مطلب را هر چند به طور احتمال مى پذیرد؟!
3- سر حد عالم ماده (اتم)
کوچک ترین موجودى که تاکنون در دسترس علم بشر قرار گرفته، اتم و اجزاى آن مى باشد. اتم که از شگفت انگیزترین موجودات جهان آفرینش است، به قدرى ریز و کوچک مى باشد که حتى با نیرومندترین میکروسکوپ هاى نورى که موجودات را چند صدهزار برابر بزرگ تر نشان مى دهد قابل رؤیت نیست.
ولى تنها، محاسبات علمى و ریاضى یاا میکروسکپهاى الکترونى،

——————————————————————————–
99
انسان را به وجود این موجود حیرت آور پر قدرت، هدایت نموده است.
اتم ها، همان واحدهاى مصالح جهان ماده است که از به هم پیوستن آنها به صورت هاى گوناگون، اجسام و موجودات متنوع این جهان به وجود آمده است و به عبارت دیگر: تمام اجسام و موجودات عالم طبیعت، مجموعه اى است که از اتم ها و یک جسم بسیار کوچک که به سختى با چشم دیده مى شود و در حقیقت از تراکم میلیون ها اتم، به وجود آمده است!
تاریخچه اتم
اتم نیز مانند بسیارى از حقایقى که بشر به تدریج آنها را شناخته است، سیر تاریخى طولانى دارد و اتم شناسى از زمان هاى بسیار پیش، مورد توجه دانشمندان و متفکّرین بوده است.
تا آنجا که تاریخ به ما نشان مى دهد، ظاهراً «دموکریت» (دیمقراطیس) نخستین کسى بود که نظریه ترکیب موجودات را از اجزاى بسیار کوچک غیر قابل تجزیه و شکستن اظهار نموده.(1)
دموکریت که از حکماى یونان قدیم و در قرن پنجم قبل از میلاد مى زیسته است، معتقد بود که تمام موجودات جهان از این ذرات نشکن تشکیل یافته و تفاوت و اختلاف اتم ها، باعث تنوع و تفاوت

1- ولى «پى یرروسو» در کتاب «از اتم تا ستاره»، فیلسوف یونانى به نام «لوقیوس» را پیش از «ذیمقراطیس»، طرفدار این نظریه شمرده و «ذیمقراطیس»، طرفدار این نظریه شمرده و «ذیمقراطیس» را شاگرد «لوقیوس» دانسته است که پس از استادش «لوقیوس» از نظریه وى طرفدارى نمود و بعد از او هم «ابیقورس» را از طرفداران نظریه اتم بشمار آورده است.

——————————————————————————–
100
موجودات گردیده است. مثلا اختلافى که میان سرکه، شیرینى و روغن مشاهده مى شود از این است که اتم هاى تشکیل دهنده سرکه، مانند قلّاب هاى نوک تیز بوده و مزه ترشى که از خواص سرکه است به سبب تماس این اجزا با زبان تولید مى گردد، در صورتى که اتم هاى شیرینى و روغن، گرد و لزج مى باشند!
از نظر دموکریت، این ذرات به هیچ وجه قابل تجزیه نبوده و به همین جهت نام اتم را که به معنى «نشکن» است بر روى آن گذاشته اند.
هنگامى که فلسفه یونان به عربى ترجمه شد، کلمه اتم به کلمه «جزء لا یتجزّى» ترجمه گردید.
به همین جهت نظریه «ذیمقراطیس» به عنوان «جزء لایتجزّى» مورد بحث دانشمندان و فلاسفه قرار گرفت، ولى این عقیده در نزد بیشتر دانشمندان مردود شناخته شد و مورد اشکالات و انتقادات زیادى قرار گرفت ; در عین حال، گروهى از این نظریه پیروى کرده و به طور جدى از آن طرفدارى نمودند.12
ساختمان درونى اتم
اتم با آن همه کوچکى داراى اجزاى مختلفى است که مهم ترین آنها سه قسمت زیر است که مى شود آنها را به منزله ارکان اتم، معرفى کرد:
1. «پروتون» که داراى بار الکتریکى مثبت است.
2. «نوترون» که از نظر خاصیت الکتریکى، خنثى است.
3. «الکترون» که داراى بار منفى است.
این اجزاء بى نهایت ریز، به طور شگفت انگیزى ساختمان اتم را تشکیل داده اند.

——————————————————————————–
101
به این ترتیب که: پروتون و نوترون، با هم در مرکز قرار گرفته و هسته اتم را تشکیل مى دهند، ذرّات الکترون ها هم در فاصله هاى معینى در اطراف هسته، با سرعت سرسام آورى در گردشند.

دانشمندان، ساختمان اتم را به ساختمان منظومه شمسى و حرکت الکترون ها را به حرکت دورانى سیارات تشبیه کرده اند، با این تفاوت که اگر تعجب نکنید، سرعت حرکت سیارات اتمى به مراتب از سرعت حرکت سیارات منظومه شمسى بیشتر است و چنانچه خواهیم دید، در اتم ها، تعداد ذرات هسته و الکترون ها، فاصله آنها و سرانجام مدارهایشان فرق مى کند.13
ابعاد اتم ها
پروتون که یکى از اجزاى هسته اى اتم است به اندازه اى کوچک است که هر گاه یک تریلیون (000,000,000,000,1) تا ده تریلیون (000,000,000,000,10) از آنها کنار هم چیده شوند، تازه طول این صف عجیب، فقط یک سانتیمتر خواهد بود.14
براى این که بهتر به اهمیت این حساب عجیب پى ببریم، فرض مى کنیم که کسى بخواهد پروتون هاى یک سانتیمتر را شماره کند و باز فرض مى کنیم که این شخص به اندازه اى زبردست و چابک است که در هر ثانیه 100 اتم را شماره مى کند، میدانید براى شماره کردن، چه مدتى زمان لازم دارد؟
شاید باور نکنید، ولى مدت 300 تا3000 سال (به اختلاف اتم ها) زمان نیاز دارد تا تمام پروتون هاى یک سانتیمتر را بشمرد!

——————————————————————————–
102
یک فضاى خالى هولناک در درون اتم!
حجم یک اتم، بیش از ده هزار برابر حجم هسته آن مى باشد ولى تمام این حجم، پُر نیست و فاصله میان الکترون ها و هسته که نسبت به حجم هسته بسیار وسیع مى باشد کاملا خالى است.
براى تصویر روشن تر از این فضاى عجیب کافى است بدانیم که اگر قطر یک اتم را 1000 متر فرض کنیم، تنها یک متر آن به وسیله هسته و پروتون اشغال شده و الکترون ها در فاصله هزار مترى به دور هسته گردش مى کنند و بقیه را یک فضاى خالى تشکیل مى دهد!
قسمت اشغال شده اتم ها نسبت به فضاى خالى آنها به قدرى ناچیز است که درست مانند جِرم کره خورشید است در مقابل فضاى وسیع میان آن و دورترین سیارات. روى این حساب، روشن است که قسمت مهم حجم اتم، خلأ بوده و ماده اصلى بسیار کوچک است!
«ژولیو» – دانشمند معروف- مى گوید: اگر فضاى خالى میان اتم هاى بدن یک انسان را از بین ببریم و تمام اجزاى اتم هاى آن را به وسیله اى (مثلا فشار فوق العاده) به هم بچسبانیم، بدن انسان به قدرى کوچک مى شود که به سختى مى توان آن را مشاهده کرد!
و عجیب تر آنکه این جسم بسیار کوچک، وزن اولیه خود را (مثلا اگر 70 کیلوگرم بوده) از دست نخواهد داد.15
سرعت فوق العاده الکترون ها!
الکترون ها که ذراتى سبک وزن و داراى بار منفى هستند، در فاصله هاى معینى گِرد هسته مرکزى اتم، با سرعت سرسام آورى حرکت مى کنند.

——————————————————————————–
103
سرعت حرکت الکترون در اتم هیدروژن که ساده ترین اتم هاست و داراى یک الکترون مى باشد 3000 کیلومتر در ثانیه است! و در اتم اورانیوم،16 که الکترون هاى متعددى دارد، سرعت حرکت آنها به 164,201 کیلومتر در ثانیه مى رسد!!17
اکنون فکر کنید در این میدان بسیار کوچک که موجودى با این سرعت عجیب گردش مى کند چه وضعى به خود گرفته و باید در یک ثانیه چند مرتبه به دور مرکز خود بگردد و چه مسافتى را بپیماید؟!
با توجه به این بیان، قبول خواهید کرد که سیارات منظومه شمسى هم با آن عظمت و سرعتى که دارند، هرگز قابل مقایسه با این الکترون هاى کوچک و ناچیز نیستند!
تفاوت اتم ها
پیش از این گمان مى گردند که ساختمان تمام اجسام از عناصر اربعه (آب، باد، خاک و آتش) ساخته شده و این چهار عنصر (یعنى سازنده جهان مادى) بسیط بوده و قابل تجزیه نیستند.
ولى در اثر تحقیقات و آزمایشات علمى معلوم شد که نه تنها عناصر، منحصر به چهار نیست بلکه این چهار عنصر، اساساً قابل تجزیه بوده و خود از عناصر بسیط دیگرى پدید آمده اند.
از این عناصر، تا کنون تعداد 104 عنصر کشف شده که از نظر تعداد ذّرات هسته اى و الکترون ها با هم تفاوت دارند و همین اختلاف است که باعث تنوع اتم ها شده است. به این معنى که علت اختلاف اجسام گوناگون از نظر خواص فیزیکى و شیمیایى، تنها در کم و زیاد بودن تعداد الکترون ها و پروتون ها مى باشد.

——————————————————————————–
104
ساده ترین اتم ها، اتم هیدروژن است که فقط داراى یک الکترون و یک پروتون است. اتم اورانیوم داراى 136 تا 147 نوترون و پروتون و همچنین 92 الکترون – دیوانه وار – مى باشد که در مدارهاى گوناگون به دور هسته مرکزى در گردشند و بعد از اورانیوم نیز عناصر دیگرى کشف شده که داراى الکترون هاى بیشترى هستند.
درس هاى توحیدى اتم ها
مطالعه در عالم بى نهایت کوچک اتم ها، درس هایى به ما مى آموزد که ما را به خداوند بى نهایت بزرگ، راهنمایى کرده و به عظمت، قدرت و علم بى پایان او آشنا مى سازد. این مطالعه در عین این که نشاط آور و شگفت انگیز است، موجى از ابّهت و حیرت، در دل برمى انگیزد و انسان را بى اختیار در پیشگاه آفریننده این دستگاه عجیب، به خضوع وا مى دارد.
در اینجا چهار قسمت را که پیش از همه جلب توجه مى کند و هر کدام نمونه آشکارى از علم و قدرت آفریننده اتم مى باشد مورد مطالعه قرار مى دهیم
1. نظم اتم ها
بیش از یکصد عنصرى که تا کنون کشف شده، همه داراى یک قاعده منظم و ترتیب مخصوصى مى باشند. تعداد الکترون هاى آنها به ترتیب از یک شروع مى شوند و به تدریج روى نقشه منظم و واحدى زیاد مى گردند; به طورى که توانسته اند تمام آنها را دسته بندى کرده و در جدول معروفى (به نام جدول مندلیف) تنظیم کنند.

——————————————————————————–
105
2. تعادل نیروى جاذبه و دافعه
دو بارِ الکتریسیته ناهمگون، همواره یکدیگر را جذب مى کنند. یعنى اگر یک جسم که حامل الکتریسیته مثبت است به دیگرى که داراى الکتریسیته منفى است، نزدیک شود; آن دو جسم به سوى یکدیگر حرکت کرده و همدیگر را در آغوش مى فشارند و جرقه اى که باید نام آن را برق عشق گذارد تولید مى شود.
روى این حساب، الکترون ها که داراى بار منفى و پروتون ها که حامل بار مثبت هستند باید خیلى سریع یکدیگر را جذب کنند و این گردش هاى پر هیجان، جاى خود را در دل اتم ها به سکون و آرامش مرگبارى بدهند;
بدیهى است که اگر چنین مى شد، جهان وضع دیگرى به خود مى گرفت.
ولى هرگز چنین حادثه اى در جهان اتفاق نیفتاده و نخواهد افتاد و این، روى یک حساب کلّى دقیق و پایدارى مى باشد که این تعادل عجیب و نظم شگفت انگیز را در درون اتم به وجود آورده است.
رمز این مطلب در این است که یک نظم و حساب معینى در داخل اتم حکومت مى کند که نگهدار و پدیدآورنده این تعادل است، یعنى یک نیروى دیگرى که در اثر گردش دَوَرانى الکترون ها به دور هسته تولید مى شود و آن را نیروى «گریز از مرکز» مى نامند، نیروى جاذبه هسته مرکزى را تعدیل مى بخشد.
نیروى گریز از مرکز که در اثر حرکت دورانى به وجود مى آید و قدرت آن متناسب با سرعت حرکت مى باشد، همواره جسم متحرک را از هسته مزبور به عقب مى راند و از طرفى هم هسته مرکزى با نیروى

——————————————————————————–
106
جاذبه که در اثر نزدیکى دو بارِ الکتریکى تولید شده، الکترون ها را به شدت به طرف خود مى کشاند.
اکنون فکر کنید که باید براى حفظ موجودیت اتم، سرعت حرکت الکترون ها به اندازه اى باشد که نیروى دافعه متولد شده از آن، درست به اندازه نیروى جاذبه و جوابگوى آن بوده باشد و اگر کوچک ترین تجاوزى از این اندازه و قانون معین، رخ دهد، دستگاه اتم از کار خواهد افتاد.
یعنى اگر کمى نیروى گریز از مرکز، زیادتر شود، الکترون ها به زودى فرار کرده و اتم تجزیه مى شود و اگر این تعادل به نفع نیروى جاذبه به هم بخورد، اجزاى اتم به زودى به هم نزدیک شده و از کار خواهند افتاد و به این ترتیب دستگاه اتم از بین خواهد رفت.
حال بیندیشید که تنظیم این حساب دقیق، در آن محیط فوق العاده کوچک، چه کار مشکلى است!
3. نظم بى مانند مدارهاى اتم!
جالب توجه این است که اتم هایى که داراى الکترون هاى متعدد مى باشند همه در یک مدار، دور هسته مرکزى، گردش نمى کنند.
اتم هایى که داراى یک یا دو عدد الکترون هستند تنها داراى یک مدار مى باشند و اگر تعداد الکترون هاى اتم از دو عدد تجاوز کرد، الکترون سومى و چهارمى تا دهمى در مدار دیگرى به فاصله مخصوصى گردش خواهند نمود و به همین ترتیب هر مدارى گنجایش تعداد معینى الکترون را داشته و در صورت افزایش الکترون ها، مدارها نیز افزایش مى یابند.

——————————————————————————–
107
اکنون فکر کنید که آیا ترسیم این مدارهاى منظم و دایره هاى تو در تو، در محیطى بسیار کوچک که به هیچ وجه نمى توان آن را مشاهده کرد. جز از مهندسى که علم و قدرت او حد و مرزى را نمى شناسد، ممکن است؟!
آیا این وضع مى تواند معلول طبیعت بى فکر و فاقد هدف باشد؟!
حال فکر کنید که اگر این دیو دیوانه به زودى مى توانست زنجیر خود را پاره کرده و اتم را منفجر سازد، چه قدر زندگى در این جهان خطرناک و مشکل بود!!
نمونه اى از قدرت اتم
متأسفانه این نیروى عظیم اتمى- که منافع زیادى براى بشر در بر دارد- مورد سوء استفاده بشر بى خبر از آفریدگار اتم قرار گرفته و جاه طلبانه آن را در راههاى نامشروع و خطرناکى صرف کرده و مى کند.
یک نمونه از نیروى اتم، همان قدرت عجیب بمب هاى آتش زاى اتمى است که از انفجار اتم و آزاد کردن انرژى آن تولید مى گردد.
نخستین آزمایشى که براى انفجار بمب اتمى به عمل آمد در سال 1945 در صحراى بى آب و علف «نیومکزیکو» بود که غوغاى عجیبى به راه انداخت.
دانشمندان یک بمب کوچک اتمى را با وسایل مخصوصى در بالاى برج سنگین فولادى نصب کرده و از فاصله دور آن را منفجر کردند.
در اثر انفجار، برق و صداى عظیمى برخاست و ابرى به ارتفاع 12 کیلومتر به شکل قارچ از آن متصاعد گردید.
شدت انفجار به قدرى بود که وقتى دانشمندان، محل آزمایش را

——————————————————————————–
108
پس از انفجار بررسى نمودند مشاهده کردند که برج فولادین ذوب شده و در اثر حرارت فوق العاده، تبخیر و به کلى از بین رفته است!
آمریکایى ها در همین سال، دو بمب اتمى کوچک را در جنگ با ژاپن استفاده کردند. یکى از آن دو بمب را بر روى شهر «هیروشیما» منفجر کرده و بمب دوم را سه روز بعد به شهر «ناکازاکى» پرتاب نمودند.(1)شهر بزرگ هیروشیما در اثر بمب اوّلى ویران و منهدم گردید. طبق آمار شهردارى، مجموع کشته شدگان (نظامى و غیر نظامى) به 270 هزار نفر رسید!!(2)
چند دقیقه پس از سقوط بمب، منظره شهر به کلى عوض شد و به صورت ویرانه اى درآمد که از زیر آوارهاى وحشتناک آن، ناله هاى جانخراش به گوش مى رسید. قطعات متلاشى شده مردان، زنان و حتى کودکان بى گناه، در هر طرف به چشم مى خورد، عده اى که از این واقعه جان سالم به در برده بودند، بدن ها و صورت هایشان زخم هاى هولناکى برداشت و جمعى هم حالتى شبیه به جنون پیدا کردند. در شهر دومى هم که 220 هزار نفر جمعیت داشت، طبق آمار به دست آمده، مجموع کشته شدگان و مجروحین، بالغ بر 138 هزار نفر بود!!(3)وعده زیادى هم به امراض مختلفى که از انفجار اتمى تولید مى گردد-

1- در بُمبى که به شهر «هیروشیما» انداخته شد، اتم هاى اورانیوم (شماره اتمى 92، وزن اتمى 238) و در بُمب پرتاب شده به شهر «ناکازاکى»، اتم هاى پلوتونیوم (شماره اتمى 94، وزن اتمى 239) به کار رفته بود.
2- به نقل از کتاب: «اتم، نیروى نابود کننده و سازنده».
3- به نقل از کتاب: «اتم، نیروى نابود کننده و سازنده».

——————————————————————————–
109
مبتلا شدند. آرى این بود اولین بهره بردارى انسان متمدن از این نیروى شگرف طبیعى!
سرانجام ژاپنى ها هم پس از 5 روز، در مقابل آمریکایى ها تسلیم بدون شرط شدند، ولى امروزه خدا مى داند که دولت هاى زورمند عصر حاضر چه سلاح هاى مخرّب اتمى در انبارهاى خود در اختیار دارند؟!19 عجیب این است که با وجود این وضع وحشتناک و تسلیحات روزافزون، همه از استفاده مُسالمت آمیز نیروى اتم، دم مى زنند و همواره شعارهاى مبتذلى را (مانند: اتم در خدمت صلح) تکرار مى کنند! در صورتى که همه مى دانیم که با این مسابقه وحشتناک تسلیحات اتمى، تحقق این آرمان انسانى، جز خواب و خیالى بیش نیست.

بدون شک، مطالعه این نکات، ما را به یک منبع عظیم قدرت و علم – که به وجود آورنده است – راهنمایى مى کند.
آیا به راستى ممکن است این همه دقائق و اسرار نظامى را- که در وجود یک موجود بى نهایت کوچکى به کار رفته است- معلول علل و عواملى دانست که حتى به اندازه یک کودک 2 ساله هم از عقل و شعور بهره ندارد؟!
آرى کسانى که در راه استفاده از این نیروها و منابع حیاتى، انحراف پیدا مى کنند، بعید نیست که در راه مطالعه اسرار توحیدى- که در پیشانى این موجودات نقش بسته است – راه انحراف را بپیمایند و از آن بى خبر بمانند!

——————————————————————————–
110
توضیحات و پاورقى ه
1. در میان حیوانات ریز، مورچگان داراى تشکیلات اجتماعى عجیبى هستند که بى شک مطالعه طرز زندگى اجتماعى آنها، انسان را در حیرت عمیقى فرو مى برد، همچنین زنبورهاى عسل وحشى گرچه در نظم و روش زندگى به پاى زنبورهاى عسل اهلى نمى رسند ولى در عین حال از نظم و قانون و هوش خاصّى بهره مند مى باشند.(1)
2. معنى حیات و حقیقت زندگى از جمله معمّاهایى است که هنوز علم و دانش بشرى به کشف اسرار آن نایل نگشته است. «کلود برنارد» – دانشمند فیزیولژیست فرانسوى – مى گوید: «زندگى قابل تعریف نیست، بلکه آن را از علایم و آثار مى توانیم بشناسیم، یعنى موجود زنده را از موجود غیر زنده تمیز بدهیم.»
از جمله آثار و مشخصات موجود زنده، مى توان از حرکت، تنفس، تبادل ماده و انرژى، تولید مثل، عمل و

1-مترلینگ، موریس; مورچگان، زنبورعسل.
عکس العمل در مقابل عوامل خارجى، ماده سازى، نموّ و تکامل، پیچیدگى ساختمان، افسردگى، پیرى و… را نام برد.
3. نکته قابل توجه این است که در جانداران تخم گذار و بچّه زا، تولید مثل از آمیزش دو یاخته نر به نام «اسپرماتوزوئید» و ماده اى به نام «اوول» به عمل مى آید و تخمى که از آمیزش این دو یاخته جنسى به وجود مى آید، پس از تقسیمات متوالى در طى مراحل متعددى تبدیل به جانورى از نوع جانور تولید کننده تخم مى گردد، در واقع این تکامل در حیوانات دسته اوّل در خارج از بدن جانور به عمل مى آید و اما در حیوانات دسته دوم در داخل تخمدان انجام مى گیرد.
از آن جالبتر این که پاره اى از

——————————————————————————–
111
جانوران (مانند: زالو و نرم تنان) هر دو دستگاه تناسلى را دارند و مى توانند به تنهایى یاخته نر و ماده را تولید کنند! و در بعضى دیگر که بیشتر، از دسته حشرات هستند، تخمک هایى به وجود مى آید که بدون عمل لقاح، به نموّ خود ادامه داده و جانورى مثل خودِ جانور تولید کننده مى گردند; اما در حیواناتى که به اصطلاح، دو جنسى هستند و یکى از آنها تولید یاخته نر و دیگرى یاخته ماده تولید مى کند، همواره تولید مثل از راه عمل لقاح و جفت گیرى انجام مى گیرد که از آن تخم به وجود آمده و تخم پس از طى مراحلى، به صورت جانور ماده یا نر در مى آید. انشاءا… شرح بیشتر این موضوع درباره تولید مثل انسان، بیان خواهد شد.
4. طنطاوى، تفسیر مفصلى به نام جواهر القرآن، در چندین جلد نوشته است. وى در مقدمه آن مى نویسد که بیشتر منظورش، تشریح شگفتى هاى جهان هستى است، به همین جهت، قسمت قابل توجهى از علوم طبیعى جدید را در آن درج کرده و نکات آیات الهى را با آن تفسیر نموده است.
بدیهى است با توجه به تکامل عجیبى که علوم طبیعى در این مدت صد سال اخیر به خود دیده، پاره اى از
نوشته هاى وى جنبه ابتدایى و قدیمى بودن به خود گرفته و اهمیت خود را تا حدودى از دست داده است.
5. موریس مترلینگ در کتاب معروف خود به نام زنبور عسل مى نویسد: «زنبوران عسل علاوه بر چشم هایى که هر یک داراى شش و یا هفت هزار سطح مى باشند، داراى سه چشم دیگر بر روى پیشانى هستند که هر یک دایره بزرگى است و ما از طرز انعکاس اشیا در آنها بدون اطلاع مى باشیم!»
6. عالم نباتات نیز یکى دیگر از گوشه هاى پر از اسرار جهان آفرینش است که مخصوصاً مطالعه آن از نظر توحیدى بسیار جالب و نشاط انگیز مى باشد، ولى متأسفانه وضع محدودکتاب، اجازه بررسى و تشریح شگفتى هاى آن را ـ هر چند به طور مختصر هم که باشند ـ به ما نمى دهد; به همین جهت، تنها به ذکر چند نکته، آن هم فهرست وار، اکتفا مى کنیم.
در عالم نباتات نیز مانند عالم حیوانات، یک سلسله قوانین کلى وجود دارد که همه گیاهان از آنها برخوردار بوده و در ساختمان آنها به طور دقیق به کار رفته است. کَربُن گیرى، تنفس، مبادله آب، جذب مواد غذائى و تغذیه، ذخیره قسمتى از مواد غذائى، ترشّح مواد زاید، تولید

——————————————————————————–
112
مثل و تشکیل میوه از جمله مسائلى است که در گیاهان به وسیله دستگاه ها و وسایل متعدد، با نظم و دقت اسرارآمیزى انجام مى گردد.
7. در صورتى که طبق مدارک صحیح دینى ما – که صدها سال پیش از تولد پاستور در دسترس عموم بوده است – پیشوایان بزرگ دینى ما مردم را از وجود حیوانات ذرّه بینى باخبر ساخته اند. «کُلِینى»، دانشمند معروف شیعه در کتاب معروف خود کافى این روایت را نقل مى کند که:
امام هشتم (علیه السلام) به یکى از یاران خود به نام; «فتح بن یزید جرجانى» فرموده اند:
«این که مشاهده مى کنى که به خدا لطیف مى گوییم براى این است که خدا به مخلوقات دقیق، علم دارد. آیا نمى بینى آثار آفرینش را در گیاهان کوچک و غیر کوچک و حیوانات ریز مانند پشه و کوچک تر از پشه و کوچک تر از آنها؟ آن حیواناتى که هرگز چشم، آنها را نمى بیند؟! و از نهایت کوچکى، نر و ماده و نوزاد و بزرگ آنها از هم تمیز داده نمى شود؟!… این حیوانات در میان امواج دریاها، پوست درختان و در بیابانها زندگى مى کنند…»،
قابل توجه این که ضمن این خبر، موضوع نر و ماده بودن حیوانات ذرّه
بینى دیده مى شود که نکته جالب دیگرى را در بر دارد. ابتدا از این نظر که در اینگونه حیوانات که تولید مثل از راه تقسیم انجام مى گیرد، اطلاق نر و ماده به این حیوانات- چنانکه در این حدیث آمده- مبهم به نظر مى رسد، ولى امروز بر اثر تحقیقات و آزمایش هاى زیادى معلوم شده است که حیوانات ذره بینى نیز داراى دو دسته ممتاز بوده و گروهى از آنها تولیدمثل نداشته و قابل تقسیم نیستند و فقط گروهى از آنها هستند که ماده بوده و از راه تقسیم شدن تولید مثل مى کنند!
08 البته این حساب تقریبى است و اگر ما به دقت محاسبه کنیم، تعداد باکترى هاى حاصله در مدت 24 ساعت به 250 تریلیون 000,000,000,000,250 مى رسد، زیرا به حساب تصاعدى در مدت 5 ساعت اول 1000 عدد تولید شده و در عرض 5 ساعت دوم، این عدد به یک میلیون (000,000,1) و پس از 5 ساعت سوم به یک میلیارد 000,000,000,1 و با گذشت 5 ساعت چهارم به یک تریلیون (000,000,000,000,1) تبدیل مى گردند و سرانجام بعد از 4 ساعت باقى مانده – که 24 ساعت مى شود-

——————————————————————————–
113
تعداد باکترى هاى متولد شده در حدود 250 تریلیون خواهد شد!
9. توضیح آنکه اگر ما هر باکترى را10001 میلیمتر (یک میکرون) فرض کنیم، هزار عدد از آنها به اندازه یک میلیمتر خواهد بود.
بنابراین، یک میلیمتر مکعب، گنجایش یک میلیارد از آنها را خواهد داشت. و با ملاحظه این که هر سانتیمتر مکعب، 1000 میلمیتر مکعب مى باشد، حجم معادل با یک سانتیمتر مکعب از باکترى ها به تعداد یک تریلیون باکترى مى رسد و سرانجام 100 سانتیمتر مکعب
(1 متر مکعب) حجم باکترى هاى آن یک کُنتیلیون
(000,000,000,000,000,000,1) مى شود؟!
10. اینگونه اعمال اسرارآمیز – که تنها مخصوص باکترى ها هم نیست – از جمله اسرار دستگاه عظیم آفرینش است که تعداد بسیارى از جانداران براى یک هدف معینى کار و کوشش کنند، در حالى که خود از سرانجام کار خویش بى اطلاع بوده و سود آن مستقیماً نصیب دیگران مى گردد. زنبورهاى عسل زحمت مى کشند و کوشش عجیبى به خرج مى دهند. سرانجام کندویى مى سازند و 60 هزار
خانه در آن درست مى کنند.
پس از آنکه تمام خانه هاى مزبور را از عسل (دسترنج خود) پر کردند، آن را به حال خود گذاشته و به طور دسته جمعى آن را ترک مى کنند! یک درخت از فصل بهار شروع به فعالیت مى کند، ساقه و برگ مى دهد، گل مى کند و پس از طى مراحلى نتیجه کار خود را به صورت میوه تقدیم مى نماید; آنگاه به خواب عمیق زمستانى فرو مى رود تا این که دوباره با رسیدن فصل بهار، فعالیت را از نو آغاز کند.
خلاصه با مطالعه صدها مورد مشابه مى توان چنین نتیجه گرفت که هر موجودى وظیفه معینى داشته و براى کار مخصوصى آفریده شده است که آن وظیفه و کار، هدف و محور فعالیت هاى زندگى آن موجود مى باشد; حتى انساها هم، چنین است، زیرا مطالعه در زندگى و نیروهاى نهادى او نشان مى دهد که وظیفه مخصوصى به عهده این جانداران با عقل گذاشته شده و در زندگى، هدف معینى را تعقیب مى کنند که باید تمام نیروهاى وى در آن راه صرف گردد، ولى آیا پس از آنکه انسان به آن هدف رسید و گوهر وجودى خود را تکمیل نمود، فرجام

——————————————————————————–
114
کارش چه سان خواهد بود و چه آثار و نتایجى به بار خواهد آورد؟
اینجاست که دین به ما پاسخ مى گوید و این مشکل فلسفى را حل کرده و پرده از این مطلب بر مى دارد. این خود، یکى دیگر از راه هایى است که مطالعه در آن، سرانجام انسان را به توحید و خداشناسى رهبرى مى نماید.(دقت کنید.)
11. یکى از شگفت انگیزترین نشانه هاى حیاتى و ویروس ها، موضوع تولید مثل آنهاست که به مراتب از تولید مثل باکترى ها سریع تر و حیرت آورتر است. ویروس ها در عرض یک دقیقه و نیم، کمال رشد خود را پیموده و براى تولیدمثل آماده مى گردند. (20 بار سریعتر از باکترى ها) حال در مدت 24 ساعت، چه غوغا و صحنه وحشتزایى به وجود خواهند آورد؟!
تذکر این نکته هم خالى از لطف نیست که ویروس ها هم به نوبه خود مریض مى شوند و عامل بیمارى آنها ذرات بسیار ریزى به نام «باکتریوفاژ» مى باشد که باعث نابودى ویروس ها مى گردند!!
12. مثلا: از جمله دلایلى که بر نظریه خود مى آورند این بود که: نقطه، وجود دارد، در این صورت اگر
نقطه جوهر باشد، مطلوب، ثابت است و اگر عرض باشد، احتیاج به محل و معروض دارد; و محل آن یا قابل قسمت است و یا قابل قسمت نیست. اگر قابل قسمت باشد، لازم است به تبعیت آن، نقطه نیز قابل قسمت گردد، در صورتى که این خلاف فرض است. پس محل نقطه – که همان – جزء لایتجزى است – غیر قابل تقسیم مى باشد! و یا این که مى گفتند: حرکت وجود دارد و قابل تقسیم نیست، و گر نه باید یک جزء آن مقدم بر جزء دیگر باشد که آن هم صحیح نیست. بنابراین مسافت هم که حرکت بر آن منطبق مى شود باید قابل تقسیم نباشد.(1)
13. ولى نباید از نظر دور داشت که در عین حال، میان جرم اتمى و تعداد پروتون ها و الکترون هاى اتم ها، یک تناسب و حساب دقیقى برقرار مى باشد که اگر آن را به صورت فرمول ریاضى درآوریم، چنین مى شود:
تعداد الکترون ها‌ تعداد پروتونها
14. قطر هر اتم در حدود;
000,000,101 میلیمتر است و قطر ذرات و اجزا تشکیل دهنده اتم، برابر
1-نقل از: شوارق ;ج 2.

——————————————————————————–
115
با 000,000,11 قطر خود اتم (یعنى000,000,000,1001میلیمتر) مى باشد!) یعنى اندازه اجزاى اتم، نسبت به اتم به اندازه هاى کوچک است که اگر بر فرض یک دانه اتم را به اندازه یک گنبد بزرگى در نظر بگیریم; حجم الکترونهاى آن به اندازه یک دانه غبارى مى شود که فقط 102 میلیمتر حجم آن است! و نیز از جمله نکات شگفت انگیز اتم ها، وزن آنهاست که از نهایت ناچیزى، براى ما قابل درک نیست. وزن الکترون ها بر حسب گرم (000/11کیلوگرم) مطابق عدد زیر
است.(1)
009,000,000,000,000,000,000,000,000/0
15. به همین ترتیب اگر فرضاً تمام اجزا و ذرات اتمى کره زمین، در هم فشرده شود، تمام حجم آن – با آن همه عظمتى که دارد- به اندازه یک نارنج خواهد شد که در عین حال وزنش برابر وزن کنونى زمین، یعنى 5974 کُنتیلیون تُن (1810×5974) خواهد بود!!
16. در اتم اورانیوم و پاره اى از اتم هاىِ مشابه آن (از قبیل رادیوم) موضوع جالبى دیده شده که باید آن را «تولد و مرگ اتم ها» نام نهاد. توضیح

1- نقل از کتاب: «از اتم تا ستاره».
این که: ضمن آزمایش هاى مربوط به اکتشاف رادیو اکتیویته، مشاهده گردیده که اورانیوم به طور دائم از خود تشعشع (انرژى) بیرون مى فرستد (تولد)، که منبعى جز خود جسم رادیواکتیو براى آن نبود و نیز به این نکته متوجه شدند که از جسم مزبور، گازى به نام «رادون» متصاعد مى شود که نصف این گاز متولد شده از رادیوم در ظرف مدت چهار روز به کلى به انرژى تبدیل مى شود و به این وسیله دو اصل معروف «لاوازیه» (هیچ ماده اى از عدم ایجاد نمى شود و هیچ ماده اى از بین نمى رود) آن همه قداست و اعتبارى که تا آن زمان در نظر عده اى از دانشمندان علوم طبیعى داشت، از دست داده و به بایگانى فرضیه هاى باطل فرستاده شد، ولى متأسفانه تاکنون فرضیه مزبور در پاره اى از کتب کلاسیک به طور دست نخورده دیده مى شود!!
17. البته تحت شرائط خاص ممکن است سرعت الکترون ها زیادتر گردد و براى این منظور از بارهاى الکتریکى زیاد استفاده مى شود به طورى که ممکن است به این طریق، سرعت الکترون ها تا 160 هزار

——————————————————————————–
116
کیلومتر در ثانیه افزایش یابد.!
18. انفجار در بمب اتمى به این طریق صورت مى گیرد که: دو یا چند قطعه از ماده قابل انفجار اتمى را (235u) ناگهان به هم نزدیک مى کنند تا جِرم آنها برابر مقدارى شود که فیزیکدان ها آن را «جرم بحرانى» مى گویند و آن وقت بدون آنکه انرژى از خارج به آن بدهند، انفجار خود به خود شروع مى شود و در نتیجه مقدار فوق العاده زیادى انرژى – که بیشتر آن حرارتى است – رها مى گردد.
البته باید دانست که اینها اطلاعات مختصر و سربسته اى است که در نوشته هاى دانشمندان، دیده مى شود، و گر نه جزئیات کیفیّت انفجار اتمى از جمله اسرار جنگى و علمى است که دولت هاى بزرگى که به آن پى برده اند در پنهان کردن آن، کوشش فراوانى به عمل مى آورند.
19. خطرناک تر از بمب هاى اتمى، بمب هاى هیدروژنى است که قدرت تخریبى و انرژى تولید شده آنها بیش از 2 هزار برابر انرژى حاصله از انفجار اتمى است! براى انفجار این بمب هاى خطرناک، چندین میلیون درجه حرارت لازم است! که آن هم به وسیله انفجار یک بمب اتمى حاصل مى گردد! یعنى براى انفجار یک بمب هیدروژنى ابتدا باید یک بمب اتمى منفجر کنند تا در اثر حرارت آن، انفجار هیدروژنى به وقوع پیوندد!

——————————————————————————–
117
نظم در وجود م
انسان (مجموعه اسرار آفرینش)
هیچکس به انسان، نزدیک تر از خودش نیست و آنچه را که ما در مطالعه سایر موجودات جست و جو مى کنیم، به طور روشن ترى در وجود خود ما نهفته است; بنابراین شایسته نیست که ما اسرار توحید و نظام شگفت انگیز آفرینش را فقط در اعماق آسمان ها، کهکشان ها و در دل اتم ها جست و جو کنیم، ولى از نکات و دقایق آفرینش وجود خودمان – (که در تمام عمر در دسترس ما قرار دارند) – غفلت بورزیم.
به خصوص این که چنین مطالعه پرسودى، احتیاج چندانى به محاسبات پر پیچ و خم ریاضى و امثال آن – (که در بررسى آسمان ها و اتم ها به آن نیازمند بودیم) – ندارد و موضوع هماهنگى، وحدت هدف و نقشه – (که پیش از این، آن را یکى از اصول و مظاهر نظم شمردیم) – در این کارگاه اسرارآمیز به طور واضح ترى نمایان مى باشد.
به علاوه دانستن اسرار و نکات دقیق و ظریف بدن، بدون در نظر گرفتن نتایج سودمند توحیدى و علمى، یک فایده مهم دیگرى نیز- که از آثار خودشناسى است – در بردارد و آن این که: انسان وقتى به این همه شگفتى ها و اسرار خلقت – که در سازمان بدن وى به کار رفته

——————————————————————————–
118
پى ببرد و کار فعالیت هاى دستگاه هاى گوناگون بدن خود را که ضامن بقا و ادامه زندگى وى هستند از نظر بگذراند و سرانجام از نعمت هاى شگرفى که آسایش و نیازمندى هاى زندگى او را تأمین مى نماید اطلاع حاصل کند، به طور مسلّم، حسّ شکر گزارى در او تحریک شده و در مقابل عظمت و لطف آفریدگار آن، سر تعظیم فرود آورده و محبت زاید الوصفى – که همراه با خضوع و کرنش است- در اعماق دل خود احساس مى کند.
انسان شناسى
علوم بسیارى در پیرامون وجود اسرارآمیز انسان صحبت مى کند که هر کدام، این موجود عجیب را از یک جنبه، مورد بحث قرار مى دهند، ولى در میان آنها سه علم، داراى جذابیّت و اهمیّت ویژه اى است که عبارت اند از:
1. «علم تشریح» که در آن از اجزا و اعضا ساختمان بدن و دستگاه هاى مختلف آن بحث مى شود.
2. «علم فیزیولوژى» که در آن، طرز کار، نوع رابطه و وظیفه اعضا و دستگاه هاى بدن، مورد گفت و گو قرار مى گیرد.
3. «روان شناسى» (پسیکولوژى) که از چگونگى مسایل روانى و قوانین آنها گفت و گو مى کند.
البته آنچه که بیشتر در مطالعات توحیدى ما مورد نظر است، بررسى وظایف، اسرار و نکات دقیق توحیدى اعضا و کارگاه هاى مهم بدن مى باشد و در ضمن تا حدودى با تشریح اجزاى آن نیز آشنا

——————————————————————————–
119
خواهیم شد، ولى مجدداً یادآور مى شویم که منظور اصلى ما از این مطالعات، بررسى مظاهر نظم، در دستگاه هاى مختلف این جهان هستى است.
دستگاه ها و مراکز حساس بدن (جهاز)
در ساختمان بدن انسان دستگاه هایى وجود دارد که هر کدام از اعضا گوناگونى تشکیل یافته و یک قسمت از اعمال حیاتى انسان را انجام مى دهند.(1)
مى توان این دستگاه ها را از نظر هدفى که دارند و عملى که انجام مى دهند به دو دسته تقسیم کرد:
1. «دستگاه هاى عمومى بدن» که عمل و نتیجه کار آنها عمومى بوده و مربوط به تمام بدن است. مهم ترین آنها چهار دستگاه بزرگ «هضم یا گوارش، دستگاه گردش خون، دستگاه تنفس و دستگاه عصبى» مى باشد.
2. «دستگاه هاى جزئى بدن» مانند: چشم، گوش، دستگاه تناسلى و…
که هر کدام به نوبه خود بحث جداگانه اى دارند.

در اینجا پیش از آنکه به مطالعه نکات دقیق نظم و اسرار توحیدى دستگاه هاى مختلف بدن بپردازیم، لازم است به دو موضوع جالب زیر توجه فرمایید:

1- البته باید دانست که معمولا در فیزیولوژى حیوانى، اعمال حیاتى انسان را به سه قسمت تقسیم مى کنند: الف) اعمال تغذیه که به وسیله مجموع دستگاه هاى گوارش، جذب، گردش خون، تنفس و دفع انجام مى گیرد. ب) اعمال ارتباطى که به وسیله دستگاه مخصوص مغز و سلسله اعصاب، تأمین مى شود. ج) اعمال تولید مثل که توسط دستگاه تناسلى انجام مى گیرد.

——————————————————————————–
120
1. سلول (آجرهایى که در ساختمان بدن به کار رفته)
همان طورى که یک ساختمان بزرگ از واحدهاى کوچکى به نام سنگ و آجر با نظم و شیوه مخصوصى بر پا مى گردد، ساختمان بدن جانداران نیز از واحدهاى کوچکى تشکیل یافته که با نقشه و نظم خاصى بر روى هم چیده شده و این همه اعضا، دستگاه هاى گوناگون و زیبایى هاى بدن آنان را به وجود آورده است;
ولى با این تفاوت که «اولا» واحدهاى تشکیل دهنده پیکر جانداران، داراى حیات بوده و هر کدام یک واحد مستقل حیاتى هستند.
«ثانیاً» واحدهاى تمام اعضا بدن، یکسان نیستند و هر عضو را واحدهاى مخصوصى تشکیل مى دهد که با واحدهاى دیگر تفاوت کلى دارد. «ثالثاً» این واحدها از هم جدا و بیگانه نبوده، همکارى کامل در میان آنها حکمفرما مى باشد.
به طور کلى ساختمان تمام موجودات زنده روى زمین از این واحدهاى زنده به وجود آمده است که انسان – این پیکر زیبا و شگفت انگیز – نیز یکى از آنها مى باشد و همین واحدهاى زنده، (سلول و یاخته) اساس و شالوده حیات نباتى و حیوانى محسوب مى شوند! خلاصه این که تمام اعضا و دستگاه هاى بدن انسان از تعداد بیشمارى سلول ـ (که هر کدام یک موجود زنده بوده و با هم همکارى کامل دارند و به سوى هدف واحدى گام بر مى دارند) ـ تشکیل یافته است!

——————————————————————————–
121
بزرگى یک سلول
معمولا سلول ها به اندازه چند میکرون و در پاره اى از موارد، بزرگى آنها از چند دهم میکرون تجاوز نمى کند. بعضى از آنها هم به اندازه51 میلیمتر یا 21 میلیمتر مى باشند. به همین جهت اگر با چشم عادى (غیر مسلّح) در این سلول ها دقیق شویم مى توانیم آنها را مشاهده نماییم، زیرا چشم انسان مى تواند تا 101 میلیمتر را مشاهده نماید، ولى مطالعه قسمت هاى مختلف آن احتیاج به دستگاه هاى مخصوصى دارد.
یک سلول را دقیقاً مانند بدن یک انسان تشریح (کالبد شکافى) مى کنند و براى مطالعه و تشریح سلول ها از «میکرسکوپ، میکروتوم، و رنگ هاى حیاتى» استفاده مى شود و با همین وسایل است که بشر به قسمت هاى زیادى از ساختمان اسرارآمیز سلول، پى برده و فعالیت هاى حیاتى آن را مطالعه کرده است.
سرشمارى سلول هاى بدن انسان
در میان جانداران بزرگ و کوچک، موجوداتى هستند که سر تا پاى ساختمان وجود آنها را یک سلول تشکیل مى دهد.
این دسته از جانوران به «تک یاخته اى» معروف اند که انواع گوناگونى دارند و معمولا تعداد زیادى از آنها در آبهاى ساکن زندگى مى کنند.(1)
اما اگر از سلول هاى ساختمان یک انسان معمولى، سرشمارى به

1- این دسته از حیوانات که به نام «تک سلولى» خوانده مى شوند، داراى انواع مختلف بوده و از نظر وسائل حرکت به چند تیره تقسیم مى گردند از قبیل مژه داران، آمیب ها و… که آثار حیاتى و چگونگى فعالیت زندگى آنها را در گذشته به طور مختصر دانستیم.

——————————————————————————–
122
عمل آوریم، تعداد آنها از عدد فوق العاده بزرگى (ده کاترمیلیون 000,000,000,000,000,10) سر در مى آورد
بزرگى این عدد به اندازه اى است که اگر بخواهیم در هر ثانیه یک توده هزار عددى را بشماریم، باید بیش از سه هزار سال به طور شبانه روز، وقت صرف کنیم تا از عهده این کار برآییم!!!
ساختمان اسرارآمیز سلول
سلول، یک موجود بسیط و ساده نیست و چنانکه خواهیم دید، ساختمان آن از قسمت هاى مختلفى تشکیل شده است که هر کدام دفترى است از معرفت کردگار. به طور کلى هر سلول از سه قسمت مهم «هسته» (در وسط)، «پوسته خارجى» (غشاء) و «ماده اى شفاف»، در میان آن دو ساخته شده است. در ضمن ساختمان این سه قسمت نیز ساده نبوده و هر یک داراى اجزا و تشکیلات شایان توجهى است.1 ولى با این همه، ساختمان یاخته ها بسیار ظریف مى باشد به طورى که تنها ضخامت غشاء آنها در بعضى از سلول ها یک میکرون است.
هم چنان که در گذشته اشاره شد مى توان سلول را مانند بدن یک انسان تشریح کرد و براى این کار، ابتدا سلول را در زیر میکروسکوپ قرار داده و اجزاى آن را رنگ آمیزى مى کنند تا بیشتر قابل دیدن شوند. سپس به وسیله سوزن هاى بسیار ظریفى، سلول را شکافته و تشریح مى کنند و در پاره اى از موارد از دستگاه میکروتوم براى قطع و برش سلول ها استفاده مى کنند که بعداً براى مطالعه، برش هاى حاصله را با رنگ هاى مخصوصى رنگ آمیزى مى کنند; ولى ابزار مخصوصى

——————————————————————————–
123
وجود دارد که به وسیله آنها مى توانند بدون قطع و برش پوسته، سلول رنگ را به قسمت هاى داخلى آن تزریق نموده و از بیرون غشاء بى رنگ، قسمت هاى رنگ آمیزى شده را مورد مطالعه قرار دهند. ظرافت این دستگاه، جالب توجه است.
اعمال حیاتى سلوله
عجیب تر آنکه هر سلول به تنهایى (مانند: انسان و سایر حیوانات پر یاخته) اعمال حیاتى را به خوبى انجام مى دهد.
اعمال حیاتى سلول، عبارت است از:
تغذیه، هضم، جذب، دفع، پاسخ به تحریک2 و تولید مثل.
در ابتدا سلول براى این که مواد غذایى مورد نیاز محیط خود را قابل جذب نماید، ماده اى به نام «دیاستاز» از خود ترشح کرده و آنها را در خارج، هضم مى نماید و سپس مواد غذایى هضم شده را به داخل جذب نموده و زواید را که در حقیقت، حکم مدفوع حیوانات پر یاخته را دارد – از خود بیرون مى دهد.
قسمتى از مواد جذب شده به مصرف تأمین انرژى و حرارت سلول رسیده و قسمت دیگر به صورت ترکیبات مختلف در رشد سلول به کار مى رود.3 سلول در اثر تغذیه و رشد به مرحله اى مى رسد که دیگر نمى تواند از آن حد تجاوز کند، در این زمان است که تولید مثل سلول از راه تقسیم انجام مى گیرد و یک سلول به دو سلول زنده تبدیل گردیده، هر کدام از آن دو، به طور جداگانه به فعالیت حیاتى خود ادامه مى دهند.

——————————————————————————–
124
اکنون ملاحظه کنید که یک سلول با این ظرافت و کوچکى- که این همه نکات و دقایق نظم و اسرار شگفت انگیز در وجود آن نهفته است – هرگز مى تواند معلول تصادف و علل فاقد شعور طبیعى باشد؟ راستى اگر در جهان، موجودى به جز یک سلول وجود نداشت، همان کافى نبود که وجود یک قدرت و عقل با هدفى را ثابت کند؟ آرى هر سلول از سلول هاى بدن انسان، یک نشانه حق، یک دلیل خداشناسى و یک مصداق روشن از برهان نظم مى باشد. مهم ترین و جالب ترین نکته توحیدى سلول، همان اسرار مربوط به حیات آن است
2. نطفه (سرچشمه پیدایش انسان)
درست است که ساختمان بدن انسان معمولى، از تعداد ده کاتریلیون، سلول هاى گوناگون تشکیل شده است، ولى این را هم باید دانست که وجود ابتدایى وى چنین نبوده، بلکه در مراحل اولیه به صورت نطفه بسیار ساده و کوچکى به وجود آمده و پس از طى مراحل متعددى به صورت انسانِ ده کاتریلیون سلولى مى شود.
به این ترتیب که ابتدا نطفه اولیه انسان (تخم) در اثر ترکیب و آمیزش دو سلول جنسى نر به نام «اسپرماتوزوئید» و ماده اى به نام «اوول» در رحم مادر به عمل آمده; پس از تقسیمات متوالى، به سرعت رشد کرده و به صورت جنین ظاهر مى گردد. سرانجام جنین هم، پس از طى مراحل زیادى به صورت طفلى کامل در مى آید.4
یاخته هاى جنسى نر که در دستگاه مخصوص جنسى مرد ساخته مى شود تقریباً «دوکى» شکل بوده و طول آنها در حدود 200 میکرون

——————————————————————————–
125
مى باشد و سلول هاى ماده نیز در دستگاه مخصوص تخمدان جنس ماده تولید شده و معمولا کروى شکل و قطرشان به 200 تا 300 میکرون مى رسد.5 (سلول ماد0 در مقایسه با سلول نر مانند نارنجى است در مقابل سنجاق معمولى) البته کیفیّت ترکیب سلول نر با سلول ماده و مراحل رشد تخم، داستان مفصلى دارد که در علم جداگانه اى به نام «امپریولوژى» (جنین شناسى) درباره آن گفت و گو مى شود.6
راستى اگر بشر مراحل ابتدایى وجود خود را به یاد بیاورد و کیفیّت پیدایش و تکوین خود را مورد مطالعه دقیق قرار دهد در صورتى که وجدان فطرى او انحراف پیدا نکرده باشد، نه تنها از بسیارى از خودخواهى ها، ستم ها و سرانجام غرور و نخوت خویش خواهد کاست، بلکه بى درنگ سرتعظیم در پیشگاه با عظمت پروردگارى که از آن حالت ضعف و ناتوانى و حقارت به این مقام فعلى رسانیده فرود مى آورد و با قلبى سرشار از محبت و ایمان خواهد گفت: «اى پروردگار بزرگ! این همه اسرار شگفت انگیز و نکات حیرت آور را بى هدف و باطل نیافریده اى» ولى چه قدر جاى تأسف است که گروهى مى خواهند از این حقایق چشم پوشى کرده و خود را به غفلت بزنند.

——————————————————————————–
126
دستگاههاى اصلى بدن
اکنون که از مطالعه سلول و نطفه، فراغت حاصل کردیم; بهتر است تا آن جایى که امکان دارد از چند دستگاه اصلى بدن، دیدن کنیم. البته براى یک بازدید کامل، ماه ها وقت لازم است!
1- دستگاه گوارش (آبدارخانه و آشپرخانه بدن)
دستگاه گوارش که از مهم ترین دستگاه هاى بدن انسان است، مأمور تأمین نیازمندى هاى غذایى بدن مى باشد.
موقعیت این دستگاه در زندگى بدن به اندازه اى است که با تعطیل شدن آن در شرائط عادى، ادامه حیات براى انسان امکان پذیر نخواهد بود.
این دستگاه از تعدادى اعضا و کارگاه هاى فرعى تشکیل شده که با یک نظم و هماهنگى بى نظیرى، مواد غذایى را از خارج بدن دریافت داشته و آنها را در اثر فعالیت هاى مداوم شبانه روزى، به صورتى در مى آورد که قابل ورود به خون و تغذیه سلول ها باشد.
غذاهاى خارج از بدن، به صورت معمولى قابلیت ندارند که به طور مستقیم، جزء بدن انسان بشوند.
براى درک این واقعیت، کافى است که یک مقدار شیر، سبزى و

——————————————————————————–
127
میوه را با گوشت، خون و پوست انسان مقایسه کنید و ببینید تا چه اندازه تفاوت دارد؟
از این گذشته تمام آنها به درد بدن نمى خورد.
بنابراین براى این که این گونه مواد غذایى بتوانند جایگزین انرژى، حرارت و مواد مصرف شده بدن شوند باید قسمت هاى مورد نیاز آن تجزیه شده، به صورت کاملا مناسبى درآیند و بقیه قسمتهاى زاید دفع گردد. این کار در طى چند مرحله در دستگاه گوارش صورت مى گیرد که اینک به شرح قسمت هاى جالب آن مى پردازیم.
الف) غذا در گمرک دهان
غذا در اولین مرحله که وارد فضاى دهان مى شود براى این که آماده هضم شود باید در آنجا نرم و به صورت نیمه مایعى درآید. این کار که باید در آستانه دستگاه گوارش انجام گیرد، توسط 32 دندان محکم، دو فکّ قوى و نیرومند و سه جفت غدّه بزاقى با نظارت و هدایت زبان تأمین مى شود. به این ترتیب که:
وقتى غذا وارد محوطه دهان شد فک پایین به وسیله بالا و پایین آمدن و با قدرت عجیبى که دارد، دندان ها را به کار مى اندازد; دندان ها هم که سه دسته ممتاز هستند شروع به فعالیت کرده و غذا را بریده، دریده و خرد مى کنند.
از سوى دیگر چشمه هاى بزاقى شروع به کار کرده و با ترشح نمودن مایع لزج مخصوصى، کار دندان ها را راحت و جویده شدن و نرم شدن غذا را تکمیل مى نمایند; زبان هم امر هدایت را به عهده گرفته و با جَست و خیزهاى ماهرانه خود، تکه هاى غذا را به این

——————————————————————————–
128
طرف و آن طرف هدایت مى کند و غذاهاى جویده شده را به عقب رانده و آنهایى را که هنوز جویده نشده است به زیر دندان ها تحویل مى دهد. تصدیق مى فرمایید که کار زبان خطرناک است!
ولى چنان در کار خود ورزیده و ماهرانه عمل مى کند که همواره در طول این مدت، جان خود را از نیش دندان ها حفظ مى کند و به ندرت اتفاق مى افتد که انسان زبان خود را بجود. البته این هم لطفى است در جهت آگاهى و بیدارى انسان که اگر نظمى در کار نبود مى بایست در هر بار، براى جویدن غذا، زبان هم همراه غذا جویده شود!
سرانجام پس از گذراندن مراحل تشریفات، گذرنامه عبور غذا از مرزِ گلو به سوى معده صادر مى گردد.
نظم و کاربرد دندان ها
تعداد 32 دندان که تا حدود 30 سالگى تکمیل مى شوند، در دو طرف آرواره ها با نظم و نقشه مخصوصى قرار دارند که از نظر شکل و نوع کار به سه دسته تقسیم مى شوند که عبارتنداز:
1.هشت عدد از دندان هاى پیشین (چهار تا بالا و چهار تا پایین) که به نام «ثنایا» خوانده مى شوند و مأمور بریدن غذا مى باشند.
2. چهار دندان (دو تا بالا و دو تا پایین) که در دو طرف دندان هاى ثنایا قرار گرفته و به نام «انیاب» نامیده مى شود; به جهت تیز بودنشان، به کار دریدن غذا مى خورند.
3. هشت عدد دندان «آسیاى کوچک» (چهار تا بالا و چهار تا پایین) که در دو طرف دندان هاى انیاب جاى گرفته است و سرانجام دوازده عدد دندان «آسیاى بزرگ» (شش تا بالا و شش تا پایین) که هم پهن است و

——————————————————————————–
129
هم برجستگى هایى دارد و براى ساییدن غذا مورد استفاده قرار مى گیرند.
چشمه هاى بزاق
سه جفتِ چشمه هاى بزاقى، در دهان به قدرى حساس و بیدارند که به محض این که انسان غذا را مى بیند و یا آن را تصور مى کند شروع به فعالیت نموده و مایع مخصوص بزاق را ترشح مى کنند. ترشح بزاق در هر شبانه روز در حدود 300 گرم تا 1100 گرم مى باشد که تقریباً در سال، حدود 300 کیلوگرم مى شود!
جالب تر آنکه غذه هاى مزبور که یک جفت آن در انتهاى دهان و ابتداى حلق قرار داشته، یک جفت دیگر در فک زیرین و جفت سومى نیز در زیر زبان جاى دارند; همه یک نوع بزاق ترشح نمى کنند، بلکه هر کدام بزاق مخصوصى از خود بیرون مى دهند و هر کدام وظیفه خاصى به عهده دارند.
این مایعات در نرم کردن غذا، لغزندگى آن، سهولت بلع و همچنین در امر هضم، تأثیر فراوانى دارند و گذشته از تمام اینها به دهان یک نوع آمادگى و طراوت دائمى مى بخشند!

شیرین کارى هاى زبان
زبان در آن گیرودار و بزن و بکوبِ جویده شدنِ غذا، کارهاى عجیب و غریبى هم مى کند، از آن جمله: کنترل و بازرسى غذاهاى وارده است که مانند یک کارشناس ماهر، واردین را بررسى کرده، صالح و ناصالح، ترش و شیرین و تلخ و… را از هم تمیز مى دهد و

——————————————————————————–
130
سرانجام در آخر کار، نقش یک «سُپور» را هم بازى مى کند، زیرا به وسیله مهارت و احتیاط خاصى، گوشه و کنار دهان را جاروب نموده، لابلاى دندان ها را پاک مى سازد و در کار بلع تأثیر زیادى دارد.
در نهایت پس از تمام این مقدمات – که در کمتر از 30 ثانیه انجام مى گیرد- با همکارى آرواره ها، دندان ها، غده هاى بزاقى و زبان، غذاى نرم، مایع و لغزنده شده براى فرو رفتن آماده مى شود.
البته باید دانست که غذا در این مرحله تا اندازه اى هضم شده و در اثر ترشحات بزاقى، قسمتى از فعل و انفعالات لازمه روى آن انجام مى گیرد به همین جهت از نظر بهداشتى لازم است که غذا را در دهان، بهتر و کامل تر جوید. یکى از دانشمندان در این باره مى گوید: خداوند به انسان 32 دندان داده تا هر لقمه را به تعداد دندان ها بجود!
ب) بلعیدن، آن قدر هم آسان نیست!
زمانى که غذا نرم و به صورت گلوله لغزنده اى در مى آید باید دهان را ترک گفته و به قسمت دیگر دستگاه گوارشى تحویل گردد.

این کار به وسیله عمل مکانیکى بلع انجام مى گیرد. براى این کار لازم است تمام راه هاى حلق به کلى کنترل و بسته شده و غذا تنها به راهى که منتهى به معده مى شود هدایت گردد. مجراهایى که هنگام عبور غذا از حلق باید بسته شوند عبارت اند از:
1.«مجراى تنفس» (که در قسمت جلوى گردن و حلق واقع شده است.)
2.مجراى بینى
3.مجراى گوش
اکنون به انجام عمل بلع توجه فرمایید:

——————————————————————————–
131
دریچه غضروفى «اپى گلوت» مَدخَل حنجره و مجراى شش ها را گرفته، زبان کوچک هم به حالت افقى در جلوى مجراى بینى آویزان شده و سرانجام عضلات و ماهیچه هاى مخصوصى مجراى بینى را به طور کامل مى بندد. در این هنگام نوک زبان به سقف تکیه کرده، لقمه را به عقب مى راند و حنجره نیز بالا آمده و به وسیله انقباض ماهیچه هاى حلق – (که یک نوع عمل مکانیکى و انعکاسى مى باشد) – به سرعت غذا را از حلق عبور داده و وارد مرى – (که تنها راه باز است) – مى کند و به این وسیله عمل بلع انجام مى گیرد.
مأموریت این دسته از خدمتگزاران، شبانه روزى است و همواره به حالت آماده باش به سر مى برند و به محض این که قطره آبى و یا لقمه غذایى وارد این محوطه (حلق) بشود در یک لحظه با هم همکارى کرده و انجام وظیفه مى کنند.
حال تصور کنید که اگر کوچک ترین راهى به یکى از مجارى بینى، گوش و مخصوصاً شش ها باز باشد، چه دردسرها و زحماتى براى انسان به وجود خواهد آمد. حتى ممکن است که در اثر ورود یک تکه غذا به مجراى شش ها، باعث مرگ انسان گردد!
ج) طباخى (عمل هضم)
هنگامى که لوله مرى غذا را دریافت مى کند در اثر حرکات مخصوصى که از ماهیچه هاى دیواره آن ظاهر مى شود لقمه غذا را به معده تحویل مى دهد و معده نیز شروع به فعالیت نموده و عمل مکانیکى خود را آغاز مى نماید.
وظیفه معده تا اندازه اى سنگین است، زیرا همه گونه غذاى

——————————————————————————–
132
سنگین و دیر هضمى وارد آن مى شود که باید همه هضم و طبخ شده و به صورت مایع رقیق و قابل جذبى در آید.
ابتدا معده با حرکات مخصوصى شبیه به حرکت دود (از دریچه ابتدایى معده تا دریچه انتهایى معده) غذا را به این طرف و آن طرف مى راند و به این وسیله اجزاى آن را به کلى در هم مى آمیزد و به صورت رقیق ترى در مى آورد.
غدد معده نیز دست به کار مى شوند و با ترشح مواد لازم، اعمال انجام شده را تکمیل مى کنند. سرانجام غذا با مواد مزبور و شیره معده، مخلوط گردیده و یک سلسله فعل و انفعالات شیمیایى در معده بر روى غذا انجام مى گیرد که در نتیجه غذا تغییر صورت، داده و با حالت هضم شده و به صورت مایع رقیقى به نام «کیموس» معدى بار یک سفر طولانى را مى بندد.(1)
تعداد غده هاى معده که در هضم غذا با معده همکارى مى کنند در حدود 6 تا 7 میلیون مى باشند که در هر سانتیمتر مربع از دیوار معده تعداد 1200 عدد از آنها وجود دارند!
تازه هر کدام از آنها براى خود ساختمان و سازمان مخصوصى دارند که در زیر میکروسکوپ مى شود آنها را تشریح و مطالعه نمود.
راستى دیگِ معده چه قدر عجیب است! زیرا در موقع خالى بودن به اندازه یک مشت بسته بیشتر نیست، در حالى که مى تواند بیش از 5

1- باید توجه داشت که قسمت مهمّى از عمل هضم و فعل و انفعالاتى که باید روى غذا صورت بگیرد تا کاملا قابل جذب شود در روده ها صورت مى گیرد. بنابراین کار معده تنها یک قسمت از عمل هضم است.

——————————————————————————–
133
لیتر آب و هر نوع غذا در خود پذیرفته و با فعالیت دائمى در خواب و بیدارى و با همکارى یاران بى شمار و وفادارش همه آنها را در هم ریخته و هضم نماید!
آیا ممکن است این همه نظم و همکارى دائمى شگفت انگیز از علل فاقد شعور و طبیعت کور و کر پدید آمده باشد؟ و آیا مى توان آن را از پیش آمدهاى کاملا تصادفى و پیش بینى نشده به حساب آورد؟ باور کنید ساختمان یک غده معدى به این صورت محال است تا چه رسد به 7 میلیون غده و اعضا عجیب دیگر.
چگونه غذا جزء بدن مى شود؟
در طول مدّت فعالیت معده، دریچه انتهایى معده- که در حقیقت مرزبان معده و روده هاست کاملا بسته است. وقتى که غذا در معده به اندازه کافى هضم شد، دریچه انتهایى معده به دفعات متوالى باز شده و هر دفعه مقدارى از کیموس معدى را وارد اولین قسمت روده ها (اثنى عشر) مى کند و این عمل چندین بار اتفاق مى افتد تا معده کاملا خالى گردد.
در این هنگام که کیموس معدى وارد اثنى عشر مى شود غده هاى مهم بدن شروع به فعالیت کرده و مواد غذایى را براى جذب، آماده تر مى سازد.
«لوزالمعده» (پانکراس) شیره مخصوصى ترشح مى کند که از مجراى مخصوصى به داخل اثنى عشر وارد مى شود و کبد نیز – (که از بزرگترین غدد بدن است) – مایعى به نام صفرا تولید مى کند.
صفرا که در کیسه مخصوصى جمع مى شود، ابتدا در مجراى شیره پانکراس وارد شده و با آن مخلوط مى گردد و سپس توسط مجراى دقیقى وارد اثنى عشر مى گردند.

——————————————————————————–
134
از طرف دیگر، غدد روده اى دست به کار شده و با ترشح شیره روده اى، عمل همکاران خود را تکمیل مى کنند و به این وسیله غذا در روده، کاملا هضم شده و به صورت مایع قابل جذبى – که به نام کیموس روده اى خوانده مى شود- در مى آید.
کیموس روده اى که در طول روده باریک در حرکت است کم کم مواد غذایى خود را از دست مى دهد و این عمل که به نام جذب خوانده مى شود به وسیله گروه مأمورین فعال بیشمارى انجام مى گیرد. به این صورت که در دیواره درونى روده، تعداد زیادى از برآمدگى هاى مخصوصى به نام «خمل ها» وجود دارد که مواد غذایى را از کیموس روده اى جذب نموده و تحویل رگ هاى بسیار نازکى به نام «رگهاى مویین» داده و آنها نیز به نوبه خود مواد دریافت شده را به شبکه هاى خون هدایت مى کنند.
قابل توجه این که در هر سانتیمتر مربع از دیواره داخلى روده، تعداد 2500 خمل دیده مى شود!
که هر کدام براى خود دستگاه جداگانه اى دارند. عمل جذب آنها نیز یک عمل مطلق و ساده نیست و تمام مواد محتوى روده را جذب نمى کنند، بلکه عمل خمل ها به صورت انتخابى انجام گرفته یعنى تنها آن قسمت از مواد که به درد خون و بدن مى خورد و با هدف دستگاه گوارشى موافقت دارد جذب مى کنند. هر گز در مأموریت خود راه خطا نپیموده و خلاف نظم و قانون عمل نمى کنند.
حال خود بگویید آیا درست است که انسان از تمام این اعمال منظم و هماهنگ، غفلت ورزد و درباره اهمیت این عمل حیاتى و به وجود آورنده آن نیندیشد؟!

——————————————————————————–
135
چگونه کثافت ها جاروب مى شوند؟
البته تمام محتویات کیموس روده اى قابل جذب نیست، زیرا قسمتى از مواد آن یا هضم نشده و یا اصلا قابل هضم نمى باشد. این قسمت پس از عمل جذب، به وسیله دریچه مخصوصى وارد روده بزرگ شده و همین دریچه از برگشت موّاد نامبرده جلوگیرى مى کند.
روشن است که باید این مواد، کشور تن را ترک کنند. به همین خاطر، روده بزرگ پس از آنکه مواد دفعى را حداکثر در حدود 19 تا 24 ساعت نگهدارى نمود، به وسیله حرکات مخصوصى آنها را از خود دفع مى کند. دیگر این که ممکن است باز مقدارى از مواد قابل جذب در محتویات روده بزرگ وجود داشته باشد که در طول مدت اقامت این مواد، آنها نیز به وسیله جدار روده بزرگ جذب مى گردند. از کارهایى که به وسیله روده بزرگ انجام مى گیرد، ترشحات مخصوصى است که در سهولت امر دفع، تأثیر بخشیده و مواد دفعى را آماده براى بیرون راندن مى کند.
دو نکته جالب
ضمن مطالعه کارگاه ها و اعضا مختلف دستگاه گوارشى – (که مانند چرخ ها و پیچ و مهره هاى یک ساعت منظم و مجهز کار مى کردند) – دو نکته بیش از همه، جلب توجه مى کرد.
1. کار و فعالیت دائمى دستگاه ها که شب و روز، در حال خواب و بیدارى، هوشیارى و غفلت و… به حالت آماده باش و خدمت مى باشند.
2. نظم و همکارى شگفت آور در میان اعضا و کارگاه هاى این دستگاه. این همکارى به اندازه اى است که هر کدام کار دیگرى را راحت و کامل نموده و همه با هم به سوى هدف معینى گام برمى دارند.

——————————————————————————–
136
اینها اسرار و نکاتى هستند که ما را به نظام شگفت انگیز سازمان تن آشنا ساخته و ما را به آفریننده اى عالِم، عاقل و قادر مطلق، هدایت مى نماید.
2- دستگاه گردش خون (دستگاه پخش ارزاق کشور تن)
یکى دیگر از دستگاه هاى بزرگ بدن، دستگاه گردش خون مى باشد که همیشه مایعى به نام خون را در تمام بدن انسان به گردش در مى آورد. دستگاه گردش خون به خاطر نظم عجیب، دقت و ظرافت فوق العاده اى که دارد بسیار قابل توجه است!
این دستگاه از هیچ طرف به خارج راه نداشته و از این جهت یک دستگاه بسته نامیده مى شود.
همان طورى که خواهیم دید دستگاه گردش خون، نمونه کامل یک لوله کشى بسیار دقیق و منظمى است که با نقشه و هندسه شگفت آورى در تمام پیچ و خم اعضا کوچک و بزرگ بدن انسان کشیده شده و به طور خودکار یک وظیفه مهم حیاتى را انجام مى دهد.
لوله هایى که از این دستگاه در سرتاسر کشور تن، کشیده شده، در بعضى از جاها به قدرى ظریف و باریک است که گرچه به نام «مویرگ» خوانده مى شود، ولى به مراتب از مو باریک تر و ظریف تر مى باشد، اما با وجود این، وظیفه خود را به خوبى انجام داده، خون محتوى مواد غذایى را عبور مى دهند و گردش خون را اداره مى کنند.
نقش اساسى این دستگاه
این دستگاه با فعالیت دائمى و خستگى ناپذیرى که دارد، مأمور رساندن مواد حیاتى (انواع مواد غذایى، آب و هوا) به تمام کارگاه هاى

——————————————————————————–
137
بزرگ و کوچک بدن است و نقش یک دستگاه مجهز پخش ارزاق را در کشور تن بازى مى کند، در ضمن تمام سلول هاى بدن را شست و شو داده، مواد دفعى و زاید آنها را دریافت مى دارد و از این راه کار سازمان بهداشت و نظافت بدن را نیز انجام مى دهد!
دستگاه گردش خون به وسیله مأمورین فعالى که در اختیار دارد این مأموریت سنگین را در پیچ و خم هاى تاریک اعضا بدن، حتى در لابلاى طبقات حساس مغز، پرده هاى ظریف چشم،… به خوبى انجام داده و جیره غذایى لازم را به سلول هاى آنها مى رساند.
دستگاه گردش خون، مواد غذایى لازم را از روده ها و هواى لازم را از ریه ها و در موقع عبور خون از کبد، مقدارى از مواد قندى لازم را نیز از آنجا مى گیرد، آنگاه با نظم و دقت شگفت آورى که شرح داده خواهد شد تمام سلول هاى بدن انسان (ده کاتریلیون) را غذا داده و آنها را شستوشو مى دهد!(1)
چه وظیفه اى از این سنگین تر که باید احتیاجات ده کاتریلیون جیره خوار زودرنج و کم طاقت را ـ (که همیشه چشم به راه کمک هاى حیاتى او هستند) ـ بدهد؟!
تلمبه خودکار
مرکز دستگاه گردش خون، عضوى است به نام «قلب» که تقریباً گلابى شکل بوده و حجم آن به اندازه یک مشت بسته است. این عضو

1- عجیب تر این که دستگاه گردش خون، این وظیفه سنگین را در هر دقیقه، دوبار انجام مى دهد، یعنى در هر دقیقه دوبار به هر کدام از ده میلیون میلیارد سلول بدن انسان سرکشى کرده، مواد غذایى و حیاتى لازم آنها را مى رساند و مواد دفعى آنها را نیز دریافت مى دارد.

——————————————————————————–
138
از نظر اهمیت فوق العاده اى که دارد در جاى محفوظى از بدن (میان دو دیواره محکم استخوان هاى پشت، قفسه سینه و در بین دو شش در سمت چپ بدن) قرار گرفته و توسط سرخرگ ها و سیاهرگ هاى بزرگ از بالا آویزان است. این عضو عجیب (قلب) داراى ساختمان پیچیده و بسیار دقیقى مى باشد که در اینجا به قسمت هایى از آن به طور مختصر اشاره مى نماییم.
به طور کلى قلب داراى چهار حفره است. دو حفره در قسمت بالا و دو حفره در قسمت پایین. حفره هاى فوقانى به نام «دهلیز» و حفره هاى زیرین به نام «بطن» خوانده مى شود.
این حفره ها به طرز مخصوص با هم ارتباط دارند، یعنى دهلیز فوقانى سمت چپ، به وسیله دریچه مخصوصى (دریچه سه لختى) با بطن راست ارتباط دارد. البته دیواره و گنجایش حفره ها با هم فرق دارند. بطن ها هم ضخیم تر و هم بزرگ ترند، مخصوصاً بطن چپ که با دیواره ضخیم و ظریف، بیشتر نقش اصلى را در دستگاه گردش خون ایفا مى کند. این را هم باید دانست که بطن و دهلیز راست به وسیله دیواره اى از بطن و دهلیز چپ جدا شده و به این وسیله قلب به دو بخش چپ و راست تقسیم مى گردد و همانطورى که خواهیم دید اعمال این بخش نیز کاملا از هم متمایز و جدا مى باشد.8
چگونه تلمبه کار مى کند؟
ترتیب کارهاى اساسى قلب را مى توان در دو قسمت زیر خلاصه کرد: 1. پس از آنکه خون، پاکیزه و تصفیه شد در اثر حرکت هاى مخصوص حفره هاى فوقانى، به وسیله سیاهرگ هاى شش، وارد دهلیز چپ (تحویلدار قلب) مى شود; حفره مزبور (دهلیز چپ) به وسیله انقباض و

——————————————————————————–
139
جمع شدن (با باز شدن دریچه) خون محتوى خود را مستقیماً به حفره پایین (بطن چپ) خالى مى کند و بطن چپ نیز (وکیل خرج قلب) در اثر انقباض شدید، خون را به وسیله لوله بزرگى به نام «سرخرگ آئورت» با فشار تمام به داخل شریان ها و مویرگ هاى بدن مى فرستد و به این وسیله، خون در لوله هاى پرپیچ و خم و باریک بدن به را افتاده و عادلانه در تمام قسمت هاى بدن تقسیم مى گردد.
در اینجاست که راز بزرگى و استحکام بطن چپ نیز روشن مى شود، زیرا بطن چپ، باید در یک انقباض، با فشار زیاد، سیل خون را به تمام نقاط بدن برساند. به همین خاطر باید ساختمان آن نیز از جهت استحکام و ظرفیّت متناسب با این وضع باشد، یعنى دیواره هایش محکم باشد تا هنگام انقباض، بتواند فشار بیشترى را تحمل کند و حجمش هم بیشتر باشد تا در هر مرتبه مقدار زیادى خون در رگ ها به جریان افتد.
2. خون که حامل مواد غذایى و حیاتى است، بعد از آنکه به این ترتیب با سرعت و نشاط، سیل آسا در تمام بدن منتشر شد ـ (و با یک بخشش بى دریغ مواد حیاتى لازم سلول ها را به آنها داد) ـ بار دیگر به سوى وطن اصلى (قلب) حرکت مى کند و به وسیله دو مجراى مخصوص به نام «سیاهرگ زیرین» و «زبرین»، وارد دهلیز راست مى گردد.
ولى خون در این بازگشت دیگر آن سرعت،9 نشاط و شفافیت گذشته را ندارد و علاوه بر این که مواد حیاتى را از دست داده، حامل مواد سمّى ـ (که از سلول هاى جمع آورى کرده) ـ نیز مى باشد به همین خاطر رنگ آن تیره و کبود است.

——————————————————————————–
140
دهلیز راست هم که خون کثیف و افسرده را دریافت داشته، به نوبه خود با یک ضربه (انقباض) آن را به بطن راست مى ریزد و سپس خون مزبور در اثر انقباض دیواره هاى بطن راست به طرف ریه ها رانده مى شود و همان طور که بعداً خواهیم دید خون کثیف، پس از عبور از سرخرگ شش، در مویرگ هاى بیشمار ریه ها پخش شده، در آنجا تصفیه مى شود و دوباره با نشاط تازه و رنگ باز به دهلیز چپ قلب باز مى گردد و فعالیت حیاتى خود را از نو شروع مى کند. بنابراین خون در بدن، دو گردش دارد:
الف) گردش بزرگ و طولانى، که در تمام بدن انجام گرفته و از بطن چپ آغاز و در بطن راست پایان مى یابد.
ب) گردش کوچک و کوتاه، که از بطن راست شروع شده، پس از تصفیه در «پالایشگاه شش ها» در دهلیز چپ خاتمه پیدا مى کند و قلب با قدرت و پشت کار عجیبى مانند دو دستگاه تلمبه قوى خودکار به وسیله ضربات متوالى، این دو گردش خون را اداره مى کند.
نکته هاى جالب قلب
1. این دو عمل دائمى قلب، با هماهنگى عجیبى به دنبال هم انجام مى گیرد. همان طورى که اشاره شد، ابتدا با یک حرکت و انقباض مشترک، دو حفره فوقانى (دهلیزها) جمع شده و محتویات خود را در یک لحظه به حفره هاى پایین (بطن ها) مى ریزند و بلافاصله این حفره ها نیز با یک انقباض مشترک، خون ها را به داخل سرخرگ ها مى رانند، یعنى خون تیره بطن راست به داخل سرخرگ شش و خون روشن حیاتى حامل مواد غذایى به داخل سرخرگ آئورت رانده مى شود.

——————————————————————————–
141
در این موقع، ماهیچه هاى دهلیزها و بطن ها ـ (که منقبض شده بودند) ـ رها شده و یک آرامش و انبساط موقتى در قلب برقرار مى شود و در نتیجه این واکنش، خون کثیف وارد دهلیز راست و خون روشن و تصفیه شده، داخل دهلیز چپ مى گردد.
پس از این دو مرحله، دوباره دهلیزها شروع به فعالیت کرده و به دنبال آن بطن ها نیز منقبض مى شوند، آنگاه بار دیگر، یک آرامش و انبساطى سراسر قلب را فرامى گیرد و سپس ضربان سوم آغاز مى گردد و به همین ترتیب….
همان طورى که در گذشته اشاره شد در اثر اهمیت زیاد انقباض بطن ها و طرز ساختمان آنها، جمع شدن بطن ها شدیدتر و نسبتاً طولانى تر انجام مى گیرد و به همین جهت، دهلیزها مدت استراحت بیشترى در اختیار دارند.
2. ضربان قلب، همان انقباض و انبساط قلب است. تعداد ضربان قلب در سنین مختلف متفاوت است.(1)
سن
تعداد ضربان قلب در دقیقه
1 ساله
130
3 ساله
100
10 ساله
90
50ـ10ساله
70

1- مطالعه دقیق ضربان قلب به وسیله «کاردیوگراف» انجام مى گیرد.

——————————————————————————–
142
سپس با زیاد شدن سن، تعداد ضربان، رو به افزایش نهاده و تا حدود 80 بار در دقیقه مى رسد. حتماً مى پرسید: این اختلاف ضربان قلب در این قوس صعودى و نزولى عمر، چه حکمتى دارد؟ در اینجاست که یکى دیگر از اسرار توحید آشکار مى شود، زیرا این تفاوت، ارتباط مستقیم با میزان احتیاجات غذایى و حیاتى انسان در سنین مختلف دارد. یعنى هر قدر احتیاجات غذایى و حیاتى سلول هاى بدن بیشتر باشد، به همان اندازه لازم است که گردش خون و ضربان قلب، سریع تر و بیشتر گردد. به همین خاطر گردش خون در سنین طفولیّت ـ که سلول هاى بدن ناتوان تر و لطیف تر و مقاومتشان در برابر گرسنگى و تشنگى کمتر است سریع تر، در سن جوانى ملایم تر و دوباره در هنگام ضعف و پیرى، سریع تر مى شود. همچنین هنگامى که فعالیت سلول ها (به علت ورزش و مانند آن) زیاد شود و انرژى بیشترى را مورد نیاز داشته باشند، جریان خون تندتر شده، ضربان دستگاه گردش خون همکارى کرده و عمل تصفیه نیز سریع تر انجام مى گیرد. این موضوع در هنگام ورزش و کارهاى سنگین کاملا محسوس است.
همچنین تعداد ضربان قلب در حیوانات مختلف نیز فرق مى کند.
نوع حیوان
تعداد ضربان قلب در دقیقه
اسب
40 ـ30
خرگوش
150
موش
400

——————————————————————————–
143
علت این تفاوت نیز همان اختلاف مقدار مقاومت و اندازه نیازمندى هاى غذایى سلول هاى حیوانات مى باشد که باید ضربان و گردش خون با احتیاجات بدن آنها تناسب داشته باشد، زیرا هر اندازه که حیوان کوچکتر باشد، مقاومت سلول هاى بدن او در برابر گرسنگى و تشنگى کمتر است و باید در فاصله هاى کوتاه ترى، نیازمندیهاى حیاتى آنها تأمین گردد.
3. قلب انسان، که عضو ماهیچه اى و به اندازه یک مشت بسته انسان است، وزنى برابر با 50 تا 300 گرم دارد و مانند پمپى با قدرت عجیبى شبانه روز کار مى کند و لحظه اى توقف نمى کند. موتور قلب با ضربان متوالى و هماهنگ، همراه با آهنگ و صداى موزونى ـ که از نزدیک سینه شنیده مى شود، در هر شبانه روز، بیش از ده هزار مرتبه بازو بسته مى شود و به این ترتیب در مدت 30 سال، بیش از یک میلیارد بار این عمل تکرار مى گردد و هزاران تُن خون از این راه باریک مى گذارد.10
اکنون باید فکر کرد که این مشت گوشت باید چه اندازه دقیق و با دوام ساخته شده باشد که داراى چنین قدرت حیرت آورى بوده و با این همه کار و فعالیت طاقت فرسا نه تنها در وضع ساختمان و کار آن اشکالى پیدا نشود بلکه هیچ گونه خستگى نیز به آن راه نیابد.
به طور مسلم سنگ، آهن، پولاد و… هیچکدام تاب تحمل چنین وظیفه سنگینى را ندارند، اما این یک مشت گوشت آن را به راحتى انجام مى دهد!
4. باید دانست که ضربان قلب به طور خودکار است، یعنى قلب مى تواند بدون آنکه با مراکزى رابطه داشته باشد، مدتى به ضربان

——————————————————————————–
144
خود ادامه دهد، به همین خاطر اگر قلب حیوانى را از سینه او خارج کنیم تا مدتى به ضربان خود ادامه مى دهد و اگر بلافاصله در مایعى شبیه به ترکیب خون وارد شود، ضربان آن مدت بیشترى ادامه خواهد یافت.
در اینجا معلوم مى شود که ساختمان قلب به گونه اى است که حتى عوامل حرکت را در خود دارد و علاوه بر این که با دستگاه هاى بدن ارتباط دارد، حرکتش مربوط به خود عضو مى باشد و اعصاب خارجى تنها در نظم بخشیدن به ضربان قلب تأثیر دارند.11

دستگاه گردش خون داراى سه قسمت قابل توجه است که عبارت اند از:
1. «قلب» ـ که شرح آن گذشت.
2. «رگها» ـ که به منزله لوله هاى بزرگ و کوچک براى تقسیم عادلانه خون هستند و طرز ساختمان و موقعیت آنها در گردش خون، اهمیت بسزایى دارد ـ که معمولا سه نوع رگ در بدن دیده مى شود. (سرخرگ ها، سیاهرگ ها و مویرگها)12
3. «خون» که اینک شرح آن به طور اختصار از نظر شما مى گذرد.
خون
به طور متوسط 131 وزن بدن انسان را خون تشکیل مى دهد، بنابراین اگر کسى به وزن 78 کیلوگرم باشد، تقریباً 6 لیتر خون و کسى که 65 کیلوگرم وزن داشته باشد در حدود 5 لیتر از این مایع پرمنفعت را دارا خواهد بود.
در خون، دو دسته از موجودات زنده وجود دارد که قسمت مهمى

——————————————————————————–
145
از خون را تشکیل مى دهند، این دو دسته از جانداران که به نام «گلبول هاى قرمز» و «گلبول هاى سفید» نامیده مى شوند به تعداد زیادى در یک مایع زرد رنگ شفافى به نام «پلاسما» شناورند، ولى کثرت گلبول هاى قرمز کافى است که رنگ آن را همیشه سرخ نشان دهد.
در هر میلى متر مکعب خون، تقریباً تعداد 5 میلیون گلبول قرمز وجود دارد و روى این حساب تعداد آنها در تمام خون بدن انسان (که به طور متوسط 5 لیتر است) بالغ بر 25 تریلیون مى شود.
اما گلبول هاى سفید تعدادشان از گلبول هاى قرمز کمتر بوده، یعنى در هر میلیمتر مکعب خون، تقریباً 6 هزار گلبول سفید شناور است.
این سربازان مسلح همواره به حالت آماده باش بوده و در هنگام هجوم میکرب ها، با تمام نیرو از کشور تن دفاع مى کنند و چه بسا جان خود را فداى سلامتى بدن مى نمایند.
شرح بیشتر این قسمت و صحنه خونیننبرد این سربازان فداکار بدن را با میکروب ها درگذشته بیان کردیم، اما گلبول هاى قرمز یکى از کارهاى مهم خون را (رساندن ماده حیاتى اکسیژن به سلول ها و جمع آورى نمودن سموم از بدن) انجام مى دهند، یعنى نقش مأمور پخش ارزاق را در کشور تن بازى مى کنند، به طورى که تمام حقوق مشروع سلول ها تأمین شده و هر کدام از ده کاتریلیون سلول بدن، مواد حیاتى لازم خود را دریافت مى دارد بدون این که به هیچکدام ظلم و ستمى شود. فکر کنید که اگر یک چنین جمعیتى از افراد انسان باشد، براى رساندن مواد غذایى به آنها، چندین میلیون اداره و مؤسسه لازم بود؟ تازه چه قدر اشکال و موانع که سر راه داشت! آیا تمام این تشکیلات را طبیعت کور وکر به وجود آورده است؟…

——————————————————————————–
146
مواد تشکیل دهنده خون
خون از مواد مختلف و عناصر متعدد فلز و شبه فلز تشکیل یافته که ترکیب آن همواره به طور ثابت، محفوظ مى باشد. از جمله موادى که در ساختمان خون به کار رفته است مى توان نمک، آب، فسفات، سدیم، پتاسیم، کلسیم، آهن، مقدارى قند و چربى و گازهاى مختلف را نام برد.
براى این که ترکیب خون همواره تعدیل گردد، قسمتى از دستگاه هاى بدن با هم همکارى مى نمایند; زیرا کم و زیاد شدن این مواد، همواره با بیمارى ها و ناراحتى هایى همراه است و این خود یکى دیگر از نشانه هاى نظم در سازمان بدن انسان است.
نتیجه توحیدى
براى این که نظم، ریزه کارى ها و ظرافت عجیب این دستگاه را به خوبى دریافته و یقین کنیم که آفرینش آن جز از یک منبع علم و قدرت و آفریننده دانا و تواناى جهان هستى امکان پذیز نیست، باید مشابه به آن را ـ هر چند به طور ناقص ـ با هم مقایسه کنیم:
دستگاه لوله کشى یک شهر را در نظر بگیرید که به تمام خانه ها، کارخانه ها و مؤسسات مختلف آن شهر کشیده شده است. آیا هرگز فکر مى کنید که دست تصادف و علل فاقد شعور طبیعى (بدون این که هدفى در کار باشد) چنین دستگاهى را در آن شهر به وجود آورده باشد؟! یا این که هر بیننده اى یقین مى کند که لوله کشى مزبور «اولا» زیر نظر مهندسین ماهر، طراحى و نقشه کشى شده و «ثانیاً» به وسیله گروهى کارشناس و کارگر فنى به صورت فعلى خود درآمده است و

——————————————————————————–
147
«ثالثاً» هر کدام از وسایل و آهن آلات آن به نوبه خود در کارخانه هاى گوناگونى ـ که همه معلول فکر و عقل انسان ها مى باشد ـ ساخته شده است؟
اکنون فکر کنید که لوله کشى یک شهر کجا و لوله کشى دستگاه حیرت آور گردش خون کجا؟ همین دستگاهى که با یک نظم دقیق و ساختمان بسیار ظریف در هر دقیقه، 2 مرتبه، تعداد ده تریلیون سلول را آبیارى مى کند. وقتى درباره لوله کشى ساده آنهم با آن ساختمان خالى از ظرافت و مملو از مواد خشن ـ هیچ عاقلى حکم به تصادف نمى کند، پس در مقابل دستگاه شگفت انگیز و سرشار از لطف، دقت و نظم گردش خون، چگونه حکم خواهد کرد؟!
3- دستگاه تنفس (پالایشگاه تن)
اکنون خوب است سرى هم به «تصفیه خانه» بدن بزنیم، زیرا یکى از دستگاه هاى مهم بدن و به نوبه خود فوق العاده جالب و داراى موقعیت بسیار حساس مى باشد.
این دستگاه که همان دستگاه تنفس است در ادامه زندگى بدن سهم بسزایى دارد، چنانچه اگر بیش از 5 دقیقه تعطیل شود، انسان دچار خفگى شده و در اشخاص عادى موجب مرگ مى گردد. مهم ترین نقش این کارگاه در بدن، تصفیه و دفع مواد سمى خون و بدن است و به همین جهت باید آن را تصفیه خانه و پالایشگاه بدن نامید.
دستگاه تنفس با دستگاه قلب، همکارى بسیار صمیمانه، دقیق، منظم و شگفت آورى دارد. اینک قسمتى از وظایف این پالایشگاه حیرت انگیز را به طور اختصار از نظر شما مى گذرانیم.

——————————————————————————–
148
یک وظیفه بسیار حساس و پرخطر
خون شریانى هنگامى که از بطن چپ با فشار به سوى دورترین نقاط بدن حرکت مى کند، حامل ماده حیاتى اکسیژن است و همان طورى که دیدیم خون مزبور وقتى که در مویرگ هاى بیشمار بدن پخش گردید، ماده حیاتى اکسیژن را تحویل سلول ها داده و گازکربنیک را ـ که یک گاز سمى است ـ از آنها باز پس مى گیرد و با رنگى تیره و افسرده راه قلب را در پیش مى گیرد.
این خون نه تنها ماده حیاتى اکسیژن را از دست داده است بلکه اساساً، مسموم هم مى باشد، به همین جهت دیگر قابل استفاده بدن نیست و مى دانیم که به خارج هم ریخته نمى شود و نباید هم چنین باشد، زیرا خون به هر صورت از مواد گرانبها و پرارزش بدن ماست که جز در موارد ضرورى نمى توان از آن چشم پوشى کرد.
بنابراین باید خون مزبور به پاس فداکارى و خدماتى که انجام داده به صورت قابل استفاده درآید. براى این منظور، قلب، این خون را به خود پذیرفته و آن را از راه بطن راست به ریه ها تحویل مى دهد. خون کثیف ـ (به ترتیبى که خواهیم دید) ـ در پالایشگاه ریه ها تصفیه شده و دوباره شفافیت، نشاط و مواد حیاتى از دست رفته را باز مى یابد و باز از آنجا براى انجام مأموریت جدید خود رهسپار قلب مى گردد.
باید دانست که احتیاج بدن و سلول هاى آن به این ماده حیاتى که از راه تنفس تأمین مى شود به مراتب بیشتر از نیازمندى آن به موادغذایى است و مقاومت بدن در مقابل نبودن مواد غذایى خیلى بیشتر از مقاومت آن در مقابل کمبود اکسیژن مى باشد; به دلیل این که

——————————————————————————–
149
انسان ممکن است لااقل یک روز با گرسنگى به سر برد، در صورتى که بیش از 5 دقیقه نمى تواند بدن را از تنفس اکسیژن هوا محروم بدارد، به همین جهت پس از دستگاه گردش خون (قلب) که با توقف آن به سرعت، مرگ دامنگیر شخص مى گردد، دستگاه تنفس را مى توان حساس ترین دستگاه بدن دانست و این در اثر موقعیت فوق العاده اى است که دستگاه تنفس در بدن دارا مى باشد!
خون در کجا تصفیه مى شود؟
عامل اصلى تصفیه خون همان عضو معروفى است که ما آن را جگر سفید، شش و یا ریه مى نامیم. وزن آن به طور متوسط در مردان 1200 گرم و در زنان 900 گرم مى باشد.
در اینجا تذکر این نکته لازم است که اختلاف در ساختمان بدنى زن و مرد تنها در این قسمت نیست، بلکه این دو جنس از نظر کمى و کیفى نیز اختلاف دارند، مخصوصاً در مغز که مرکز فعالیت هاى فکرى و رشد عقلانى محسوب مى شود.
همین اختلاف در ساختمان و نیروهاى بدنى است که باعث تفاوت آن دو جنس در فعالیت هاى حیاتى گردیده و پایه قوانین و مقررات اجتماعى، سیاسى، حقوقى و… مى گردد.14
شش ها که به صورت دو توده ارتجاعىِ اسفنجى شکل دیده مى شوند، در پشت قفسه هاى سینه جاى دارند و داراى تعداد زیادى از حفره هاى بسیار کوچک «کیسه هاى هوایى» هستند. وجود این کیسه ها سبب مى شود که گنجایش شش ها به مراتب زیادتر گردد، به طورى که همین توده کوچک، وسعتى برابر با 200 متر مربع را دارد و این یکى از نکات حیرت آور شش هاست.15

——————————————————————————–
150
در دیواره شش ها مویرگ هاى زیادى پخش شده که همه از دو سرخرگ شش ـ (که خون تیره را از قلب به شش ها مى آورند) ـ منشعب گردیده اند. این مویرگ ها که در کیسه هاى هوایى شش ها موجود مى باشند، دائماً با آنها در تماس بوده و هنگامى که در اثر تنفس، هوا وارد کیسه هاى مزبور مى گردد، مبادله میان خون و هوا صورت مى گیرد، یعنى مواد حیاتى هوا از دیواره کیسه هاى هوایى نفوذ کرده، از دیواره نازک مویرگ ها نیز گذشته و وارد خون مى شود. همچنین سموم خون، تحویل حفره ها گردیده و به وسیله بازدم از راه حلق و بینى به خارج فرستاده مى شود. به این ترتیب در هر دم و بازدم مقدارى خون در مویرگ ها تصفیه شده و کم کم به هم پیوسته و جمع مى شود و سپس به وسیله چهار سیاهرگ شش به قلب (دهلیز چپ) باز مى گردد.
هنگامى که ما هوا را از بینى با دهان به شش ها هدایت مى کنیم (دم) کیسه هاى هوایى پر شده و به حجم شش ها افزوده مى شود. پس از مبادله و عمل تصفیه، شش ها به حال عادى برگشته و حفره ها خالى مى گردند و هواى مسموم به خارج رانده مى شود. (بازدم)16
حرکت ریه ها ـ که همان باز و بسته شدن آنهاست ـ مانند حرکت قلب، یک حرکت خودکار و دائمى مى باشد که در تمام مدت عمر در خواب و بیدارى انجام مى گیرد، با این تفاوت که انسان مى تواند حرکت آن را به اختیار خود کنترل کند ولى حرکت قلب به کلى از کنترل ما خارج است.
نظم و نکات توحیدى
در این دستگاه نیز نکات دقیق توحیدى بسیارى وجود دارد که همگى متفقاً از وجود یک آفریننده دانا و توانا حکایت مى کند. به عنوان نمونه مى توان چند نکته قابل توجه زیر را ذکر کرد:

——————————————————————————–
151
1. وقت شناسى ریه ها
حرکت شش ها مانند ضربان قلب، در انسان(سنین مختلف) و انواع حیوانات تفاوت فاحشى دارد. لطفاً به دو جدول زیر توجه فرمایید.
حرکت شش ها در انسان
مقدار سن
تعداد حرکت شش ها در دقیقه
ابتداء تولد
44
5 سالگى
26
20-15 سالگى
20
25-20 سالگى
18
30-25 سالگى
16
40 سالگى
18
حرکت شش ها در حیوانات
نوع حیوان
تعداد حرکت شش ها در دقیقه
اسب
12-10
سگ
20-15
گربه
24
خرگوش
60-55
موش
150
از آنچه ذکر شد این مطلب روشن مى گردد که تعداد تنفس در جانداران مختلف فرق دارد و دقت در این اختلاف، ما را به یکى از نمونه هاى آشکار نظام دقیق خلقت هدایت مى کند. پیداست همان طور که احتیاجات غذایى بدن حیوانات با یکدیگر تفاوت دارد،

——————————————————————————–
152
احتیاجات بدن آنها نسبت به ماده حیاتى اکسیژن نیز متفاوت است، به همین جهت هر اندازه که احتیاج سلول هاى بدن حیوانى، به این ماده حیاتى، بیشتر باشد، تنفس آن سریع تر و تعداد حرکات شش ها نیز افزایش خواهد یافت. چنانکه در اطفال، حیوانات کوچک و انسان هاى پیر به علت احتیاج بیشتر بدن آنها به اکسیژن (به عبارت صحیح تر: عدم مقاومت آنها در برابر کمبود آن) تعداد حرکت ریه ها و تنفس بیشتر است.
2. همکارى ریه ها و قلب
موضوع جالب تر، همکارى مستقیم ریه ها و قلب است که با یک نظم و تناسب مخصوص، همواره در بین آن دو مرکز حساس، ارتباط و هماهنگى برقرار مى باشد; به طورى که هر اندازه ضربان و فعالیت قلب- به منظور بیشتر رساندن مواد حیاتى به سلول ها- زیادتر شود، به همان اندازه، حرکات تنفس، سریع تر و عمل تصفیه زودتر انجام مى گیرد. به این وسیله با همکارى این دو دستگاه، احتیاجات سلول هاى بى شمار بدن، برآورده مى شود.
حتماً مشاهده کرده اید که در موقع ورزش، انجام کارهاى سنگین و یا در موقع ظهور بعضى از حالات روحى (مانند: وحشت، اضطراب و…) تعداد ضربان قلب همراه با تعداد تنفس، بالا مى رود; زیرا سلول ها در اثر فعالیت زیاد و احتراق (مصرف) مواد حیاتى، تولید مواد سمى و «انیدرید کربنیک» نموده و براى اعمال حیاتى و فعالیت بیشتر، احتیاج به اکسیژن و مواد غذایى بیشترى پیدا مى کنند، به همین جهت لازم است که مواد سمى به طور خیلى سریع جمع آورى شده، خون

——————————————————————————–
153
مسموم سریع تر تصفیه گردد و رساندن مواد غذایى و اکسیژن، به سلول ها زودتر انجام پذیرد. این مشکل با همکارى و هماهنگى عجیب ریه ها و قلب حل مى شود.
3. قدرت عجیب ریه ها
قدرت عجیب شش ها، یکى دیگر از شگفتى هاى جهان آفرینش است. این عضو لطیف اسفنجى شکل، داراى مقاومت و قدرتى است که در هر 24 ساعت، در حدود 28800 مرتبه. (به طور متوسط در هر دقیقه، 20 مرتبه) باز و بسته شده و خون را تصفیه مى کند. به این ترتیب، سالیانه در حدود چهار هزار تن خون را تصفیه کرده و از خود عبور مى دهد. بر این اساس، در یک عمر متوسط، ممکن است 250 هزار تن خون، در آن تصفیه گردد و هرگز این همه فعالیت و کار طاقت فرسا، آن را خسته نمى کند و هیچ وقت اتفاق نیفتاده که ما در تنفس، حرکت و فعالیت ریه هاى خود در حال عادى، احساس خستگى نماییم.
4. اقدامات احتیاطى
هواى مورد احتیاج براى تنفس، همه جا هست ولى چه بسا اتفاق افتاده که هواى اطراف انسان کثیف و غبار آلوده است. بنابراین اگر
هوا با همان وضع وارد ریه ها بشود ممکن است که در کار ریه ها
تولید اشکال و ناراحتى کند، به همین دلیل در مجراى طبیعى
ورود هوا، برنامه اى پیش بینى شده که از ورود کثافات و گرد و
غبار جلوگیرى مى کند.
گرچه این موضوع، جزئى به نظر مى رسد ولى خالى از نکته نیست و آن این که در دو حفره بینى، که مجراى طبیعى و معمولى هوا

——————————————————————————–
154
مى باشد موهایى وجود دارند که در مسیر عبور هوا تشکیل شبکه اى مى دهند. هوا در هنگام عبور از آن تا اندازه اى تصفیه شده، گرد و غبار و کثافات خود را از دست مى دهد.
نکته دیگرى که در این مجراى ورودى بینى جلب توجه مى کند این است که: لوله بینى همواره در اثر جریان اشک – که همیشه از گوشه چشم وارد آن مى شود – و ترشحات غده خاصى، که در خودبینى قرار دارد، به اندازه مناسبى گرم و مرطوب است. این کار باعث مى شود که هواى تنفسى، جهت ورود به ریه ها آماده و مناسب گردد، زیرا بسیارى از اوقات، هواى مزبور، سرد و خشک است و اگر به همان ترتیب داخل ریه ها گردد، ایجاد سرماخوردگى و یا امراض دیگر ریوى مى کند; بنابراین لازم است که چنین هوایى قبل از ورود به ریه ها،گرم و مرطوب شود. این مهم در هنگام عبور از کنار دو حفره بینى، تأمین مى گردد. به همین جهت باید تا آنجایى که امکان دارد- به خاطر مسایل بهداشتى، از تنفس به وسیله دهان پرهیز شود و فقط با بینى تنفس نمود.
4- سلسله اعصاب (ستاد کل فرماندهى بدن)
این دستگاه- به یک معنى- مهم ترین عضو بدن انسان است، زیرا «حرکت و حس» که دو رکن اساسى زندگى مى باشند با این دستگاه تأمین شده و ارتباط انسان با جهان خارج و محیط زندگى، به وسیله آن صورت مى گیرد. همچنین حرکات غیر ارادى سایر دستگاه هاى مختلف بدن (مانند: معده و امثال آن) به این دستگاه وابسته است و نظم و کنترل اوضاع داخلى به این وسیله تحقق مى یابد.

——————————————————————————–
155
به طور کلى احساس، حرکت هاى ارادى و غیرارادى بدن و نظم موجود در بین آنها مربوط به سلسله اعصاب است، به گونه اى که اگر از کار بیفتد، انسان در یک لحظه از حس و حرکت باز مى ماند و حرکت تمام دستگاه هاى بدن متوقف و مختل مى گردد.
ساختمان این دستگاه از تمام دستگاه هاى بدن پیچیده تر و لطیف تر و به همین نسبت منظم تر است، حتى هنوز قسمت زیادى از اسرار آن براى بشر مجهول و تاریک مى باشد.
سلسله اعصاب مانند یک دستگاه مجهّز مخابراتى، به وسیله خطوط و رشته هاى بسیار دقیق و منظمى در تمام نقاط بدن منتشر شده و کوچک ترین تأثیر عوامل داخلى و خارجى در آن منعکس و برق آسا به مرکز آن (مغز) مخابره مى شود.
البته شگفتى ها و اسرار این دستگاه بسیار زیاد است، ولى اگر مطالعه تمام نکته هاى دقیق آن در این مختصر ممکن نباشد تا اندازه اى مى توانیم با دانستن نکاتى چند از این دستگاه شگفت انگیز، نتایج گرانبها و سودمندى درباره نظام جهان هستى به دست آوریم.
گروه هاى مجهّز اطلاعاتى
مرکز پى ها و سلسله اعصاب «مغز» است که مانند سایر «اعضاى اصلى» بدن در محل محفوظى (در وسط قلعه محکم استخوان جمجمه) به طرز عجیبى قرار گرفته است. مغز وظیفه سنگین و بسیار ارزشمندى را در زندگى انسان به عهده دارد. این عضو کوچک و بسیار لطیف، فرمانده تمامى نیروهاى بدن ماست و تمام دستگاه هاى بدن در روابط دو طرفه خود، به وسیله آن اداره مى شوند.

——————————————————————————–
156
بالاتر از آن این که: رابط بین بدن و محیط خارج و همچنین وسیله تفکر و فعالیت هاى روحى انسان مى باشد.
بدیهى است که انسان براى ادامه زندگى، احتیاج به ارتباط با جهان خارج و محیط زندگى دارد تا بتواند به این وسیله از اوضاع محیط و شرائط خارجى زندگى خود آگاه گردد.
مغز براى این موضوع، مأمورینى در اختیار دارد که وى را در این کار خطیر یارى مى کنند.کارگاه هاى حواس پنجگانه – یا بیشتر – (بینایى، شنوایى، بویایى، چشایى و لامسه) هر کدام با ساختمان شگفت انگیزى که دارند با صمیمیت تمام با مغز همکارى کرده و ارتباط انسان را با جهان خارج برقرار مى نمایند. اینها در حقیقت، «شبکه آگاهى و سازمان اطلاعات» مغز هستند که به وسایل گوناگونى مجهز مى باشند و هر کدام در حوزه مأموریت خود با مهارت زیاد مشغول جمع آورى اخبار و گزارش، به مرکز فرماندهى هستند.
به عنوان نمونه: چشم، منظره و اشیا خارج را به خوبى دریافت کرده، به وسیله دستگاه مجهز مخصوصى شبیه به دستگاه عکاسى از آنها عکس بردارى نموده و تصویر آنها را خیلى سریع به مغز انتقال مى دهد. گوش هم صداهاى گوناگون را با دستگاه مخصوص خود گرفته، به مغز گزارش مى کند. همچنین سایر حواس که ساختمان و طرز کار هر کدام به نوبه خود شرح مفصلى دارد.
جالب تر آنکه حواس مذکور، یک نوع همکارى سرّى و عمیقى با هم دارند، زیرا در مورد یک حادثه، همه با هم کار مى کنند و جریانات مربوطه را به مغز گزارش مى دهند; مغز هم در یک لحظه همه آنها را

——————————————————————————–
157
گرفته و بلافاصله دستورات لازم را صادر مى کند. یعنى هنگام مخابره با چشم از گزارشات گوش غفلت ندارد و با استفاده از یک سیستم تناوب سریع، با اطلاعاتى که از راه حواس دیگر مى رسد، همه را به دقت بررسى کرده و تصمیم خود را مى گیرد!(1)
شگفتى هاى دستگاه ارتباطى
دستگاه ارتباطى انسان از سه قسمت اصلى «اعصاب،» «مغز» و «نخاع» تشکیل شده که ما در اینجا به طور اختصار قسمتى از آنها را مورد مطالعه قرار مى دهیم.
در بدن انسان دو نوع عصب (پى) وجود دارد که مجموع آن دو را سلسله اعصاب مى نامند.
1. «عصب دِماغى و نخاعى» که منشأ کلیه حرکات ارادى بدن و همچنین رابط بین انسان و محیط خارج مى باشد.17
2. سلسله اعصابى که به طور غیر ارادى، تمام حرکات غیر ارادى اعضا و دستگاه هاى بدن را اداره کرده و تمام حرکات مربوط به گردش خون، تنفس و گوارش به وسیله آنها کنترل مى گردد. این قسمت از اعصاب بر دو نوع است:
الف) اعصاب سمپاتیک، که کارشان تند کردن حرکات بعضى از دستگاه ها و اعضا غیر ارادى بدن مى باشد، که در واقع به منزله «گاز اتومبیل» و مأمور تشدید فعالیت هاى آنها هستند، این دسته از اعصاب

1- البته فرمان هاى مراکز عصبى به وسیله اعصاب دیگرى (اعصاب محرک) به اعضاء مختلف بدن منتقل مى شود، ولى اعصابى که انعکاسات عوامل را به مرکز هدایت مى کنند، (اعصاب حسى) نام دارند.

——————————————————————————–
158
به وسیله یک سرویس عصب با دستگاه مرکزى نخاع و مغز ارتباط پیدا کرده و از این راه یک هماهنگى کاملى در میان اعصاب برقرار مى گردد.
ب) اعصاب پاراسمپاتیک، که درست در نقطه مقابل اعصاب سمپاتیک است و مأمور تضعیف حرکات اعضا و دستگاه هاى مذکور مى باشد و نقش «ترمز اتومبیل» را ایفا مى کند.
به طور کلى در اثر همکارى و تعادل این دو نوع از اعصاب خودکار، دستگاه هاى بدن، منظم و با تعادل معینى کار کرده و یک نظم دقیقى در دستگاه هاى بدن قرار مى گیرد. این موضوع بدون توجه انسان به طور غیر ارادى و خودکار انجام مى گیرد.
اکنون بیندیشید که اگر چنین تعادل دقیقى در کار آنها نبود، چه بى نظمى و هرج و مرجِ عجیبى، بدن انسان را فرا مى گرفت؟
آرى سرانجام، همکارى و هماهنگى اعضا به هم خورده و به کلى از کار و فعالیت باز مى ماندند.
تعادل در میان این دو دستگاه از جمله اسرارى است که ما را به نظم حیرت آور بدن خود آشنا ساخته و به وجود آفریدگارى، که با علم، هدف و قدرت، چنین موجود عجیبى را پدید آورده است، هدایت مى کند، به گونه اى که تنها همین سیر و تماشاى دستگاه هاى مختلف وجودى، کافى است تا ما را به آن مبدأ بزرگ، نزدیک و آشنا سازد.
اگر کسى مُخ نداشته باشد چه مى شود؟!
همان طور که اشاره شد مغز انسان مرکز سلسله اعصاب و داراى موقعیت بسیار خطیرى مى باشد، زیرا یک دستگاه فوق العاده دقیق و منظم است و هنوز هم قسمتى از اسرار آن براى متخصصین فن

——————————————————————————–
159
پوشیده است، ولى به طور اختصار آنچه که مسلّم است این است که مغز، از دو قسمت مخ و مخچه تشکیل شده است.18
قسمت اصلى مغز همان مخ است که در اینجا شرح مختصر آن را از نظرتان مى گذرانیم.
«مخ» بزرگ ترین قسمت اصلى مغز و عضو بسیار لطیفى است که به وسیله ماده خاکسترى رنگى به ضخامت چند میلیمتر پوشانده شده و با یک شکاف بزرگ به دو نیمکره تقسیم مى گردد. شکل ظاهرى آن شباهت زیادى به مغز گردو دارد و البته رشته هاى مخصوصى این دو نیمکره را به هم مربوط مى سازد.
در سطح مخ شیارها، پستى و بلندى ها و خطوط عجیب و
غریبى وجود دارد که آن را بسیار چین خورده مى سازد. گر چه ساختمان این عضو لطیف، بسیار حیرت آور است، ولى کارها و وظایف خطیرى که به وسیله آن انجام مى گیرد به مراتب حیرت آور و شگفت انگیزتر مى باشد.
مخ مرکز هوش، اراده، شعور و حافظه است و بسیارى از اعمال روحى مانند: ترس، نگرانى و… با آن رابطه دارند، زیرا آزمایش هایى که در روى حیوانات مختلف انجام گرفته، این موضوع را تأیید کرده است، مثلا: در آزمایشى که در روى کبوترى به عمل آمد، مشاهده شد که مخ کبوتر را برداشتند، اما کبوتر زنده ماند، ولى شعور خود را به کلى از دست داد و چیزى از محیط خود را ادراک نمى کند، به گونه اى که اگر به هوا پرتابش مى کردند، مى توانست پرواز کند، ولى از موانعى که در جلوى راهش قرار داشت بى خبر بود و بدون توجه، خود را به

——————————————————————————–
160
در، دیوار، درخت و… مى زد و اگر دانه در جلویش مى ریختند متوجه نمى شد، به همین جهت از گرسنگى و تشنگى مى مرد، در صورتى که اگر دانه را در دهانش مى گذاشتند آن را بلع مى کرد و به این ترتیب ممکن بود که مدتى را به زندگى خود ادامه دهد، زیرا همان طورى که به طور مختصر گذشت، اعصاب مربوط به حرکت و فعالیت دستگاه گوارشى و… خودکار بوده و مراکز اراده و حس مى توانند چرخهاى دستگاه هاى خودکار بدن را به گردش درآورند.
همچنین در آزمایشى، مخ سگى را بیرون آوردند و مشاهده کردند که سگ تا مدت 18 ماه زنده ماند، ولى حافظه، هوش، خشم، ترس و… را از دست داد و دوست و دشمن را از هم نمى شناخت.
آزمایش هاى مربوط به مغز و مخ انسان نیز نشان داده که ضایعاتى که در مخ پیدا مى شود همواره با نقصان هوش و حافظه همراه بوده و چه بسا موجب جنون مى گردد و از دست دادن این عضو حساس با از دست دادن درک و شعور مطلق همراه است!
کتابخانه اى بسیار بزرگ در مکانى بسیار کوچک!
مخ داراى منطقه هاى مختلف است که هر کدام از آنها مرکز قسمتى از فعالیت هاى ادراکى مى باشد.19 و از جالب ترین و شگفت انگیزترین آنها مى توان منطقه مربوط به حافظه و خاطره را نام برد. کار این قسمت بسیار حیرت آور است، زیرا در آنجا خاطرات یک عمر به صورت پرونده هاى منظمى بایگانى مى گردد و انسان مى تواند با دقت و مراجعه، در عرض چند ثانیه، تمام پرونده هاى بایگانى شده را زیر و رو کند و به طور کلى اوضاع چندین سال پیش درباره شخصى یا حادثه اى را به یاد آورد!

——————————————————————————–
161
از آن گذشته، این قسمت کوچک مخ، کار یک کتابخانه بزرگ را انجام مى دهد و دانش ها و فرآورده هاى علمى انسان و آن همه تحقیقات در همین قسمت ناچیز درج مى شود، با این تفاوت که در کتابخانه هاى بزرگ و مجهز، لااقل چندین دقیقه براى پیدا کردن کتاب و مطلبى، وقت لازم است، در صورتى که این کتابخانه چند میلیمترى، بیشتر از چند ثانیه تفحص و جست و جو نیاز نیست و غالباً به محض اراده کردن، صفحات پرونده یا کتاب مورد نظر در مقابل فکر، مجسم مى شود.

در بعضى از جراحى ها که یک قسمت از مراکز حافظه کسى را برداشته بودند مشاهده نمودند که شخص مورد آزمایش جریان چند سال از عمر خود را به کلى فراموش کرده و مانند کسى که هیچ وقت آن سال ها را در دنیا نبوده، از کارهاى نیک و بد خود، از آشنایى ها و اوضاع و حوادثى که در این مدت به وقوع پیوسته بود، کاملا بى اطلاع شده و هر چه فکر و تأمل مى کرد چیزى از آنها را در خود نمى یافت! آیا به نظر شما ثبت و ضبط کردن آن همه معلومات و خاطرات در یک چنین عضو بسیار کوچک – آن هم به صورتى که به آسانى هر چه بیشتر، در دسترس فکر انسان باشد، کار ساده اى است؟ معلوم نیست آنهایى که طبیعت بى عقل و فکر و حافظه را به وجود آورنده موجودات مى دانند در مورد پیدایش عقل، فکر و حافظه چه جوابى دارند؟
خواب چیست؟!
خواب که یکى از لوازم زندگى معمولى ماست و به گمان بعضى ها، عمر به این وسیله به باد مى رود! حالتى است که در اثر از کار افتادن موقتى

——————————————————————————–
162
بعضى از مراکز عصبى و دِماغى، در انسان پدید مى آید، یعنى هنگامى که انسان در خواب است، تنها یک قسمت از مراکز دماغى از فعالیت باز مى ماند اما بقیه قسمت هاى دِماغ و سایر دستگاه هاى بدن، به کار خود مشغولند; به همین جهت در موقع خواب مشاهده مى شود که حواس پنجگانه انسان از کار مى افتد ولى سایر قسمت هاى بدن با صمیمیت و هماهنگى عجیبى به کار خود ادامه مى دهند و معمولا خواب هایى که انسان مى بیند با فعالیت هاى سایر قسمت هاى مغز و بدن بى ارتباط نیست.20
بدیهى است که خواب یکى از حساس ترین نقش ها را در تجدید نشاط سلول ها، تعمیر قسمت هاى فرسوده بدن، جایگزین نمودن نیروهاى از دست رفته و آماده کردن بدن براى فعالیت هاى جدید حیاتى بازى مى کند; حتى دستگاه هاى شبانه روزى بدن – که کار دائمى دارند- در هنگام خواب کمى استراحت مى کنند، زیرا کار و حرکت آنها به طور محسوس سبک تر مى شود. به همین جهت خواب صحیح و به موقع را رمز سلامت تن و راز طول عمر مى شمارند.
برداشت نادرست!
نباید از این سخنان چنین نتیجه گرفت که در ماوراء مغز انسان و نیروهاى مادى دِماغى، چیزى به نام «روح» وجود ندارد و روح همین فعالیت هاى میکانیکى قسمت هاى مغز مى باشد،21زیرا این یک اشتباه بزرگ است که به خواست خدا- در جاى خود- درباره آن به طور جداگانه و مشروح، بحث خواهیم کرد.
ولى باید در اینجا براى رفع این اشتباه، متذکر شد که منظور، در

——————————————————————————–
163
این قسمت از بحث ها، این نیست که فعالیت هاى فکرى و روحى، تنها معلول مغز و نیروهاى مادى دِماغى است، بلکه منظور این است که حالات روحى، افکار، حافظه و… از جهاتى با مغز و قسمت هاى مختلف دِماغ، ارتباط دارد، نه این که روح، مولود (به وجود آمده) وضع میکانیکى اعضا مغز بوده باشد. البته آنهایى که به روح مجرّد معتقدند هیچ گاه دخالت این اعضا را در فعالیت هاى روحى انکار نمى کنند، زیرا بدیهى است که با فقدان یا اختلال یک قسمت از اعضا مغز، قسمتى از اعمال مخصوص به آن متوقف مى گردد.
در هر حال باز تأکید مى کنیم که آنچه بحث هاى مربوط به فیزیولوژى اعصاب و مغز به ما مى آموزد این است که: اعمال روحى، تنها از جهاتى به این دستگاه ها مربوط است و اعمال مزبور فقط خواص فیزیکى و شیمیایى ماده مغز و سلسله اعصاب نیست، بلکه به جاى دیگرى وابستگى دارد. به عقیده ما اعضا و نیروهاى مغزى، فقط وسیله اى براى فعالیت هاى روحى بوده و روح انسان به وسیله آنها هم در بدن و هم در محیط خارج از بدن فعالیت مى کند. همچنین مغز و سلسله اعصاب، ابزار کار روح، محسوب مى شوند و نقش آنها در این فعالیت ها قابل انکار نیست.
متأسفانه مادى ها عین این اشتباه را درباره علل طبیعى جهان و اعتقاد به خدا مرتکب شده اند و گمان کرده اند که اعتقاد به خدا در حکم انکار علل و عوامل طبیعى بوده و با اثبات علل طبیعى، دیگر احتیاجى به وجود آفریدگار نخواهند داشت!
این اشکال هم مانند اشکال پیشین، ناشى از عدم تعمق و ژرف

——————————————————————————–
164
نگرى در گفتار دانشمندان الهى است. پاسخ این اشکال و ایرادات دیگرِ مادى ها را در بخش سوم خواهید خواند.
نتیجه
با مطالعه دستگاه عصبى و این همه ریزه کارى ها و نکات دقیقى که در ساختمان سلسله اعصاب و مراکز مختلف آنها وجود دارد و با در نظر گرفتن روابط آنها با یکدیگر و همچنین با محیط خارج (جهان)، مصداق آشکار دیگرى از نظام شگفت انگیز بدن و جهان آفرینش را به خوبى در مى یابیم.
دستگاه شگفت آور بدن در هر قسمت، با یک نظم و برنامه دقیقى اداره مى شود و این موضوع براى کسانى که با دقت، فکر کنجکاو و خالى از تعصب، بیانات مختصر گذشته را مطالعه کنند، مثل روز روشن است که نشانه آشکارى از آن مبدأ بزرگ علم و قدرت جهان هستى است.
خلاصه و نتیجه بحث هاى گذشته
تا به اینجا بیان قسمتى از مصادیق نظم در جهان آفرینش، پایان پذیرفت (1) و از آنجا که این قسمت، طولانى و در میان دو محور اساسى برهان نظم، فاصله اى واقع شد، به همین جهت مناسب است که برهان نظم و نتیجه آن را در چند جمله بصورت خلاصه بیان کنیم.

1- مناسب بود در اینجا قسمتى از کارگاه هاى فرعى بدن از قبیل چشم، گوش و…به طور اختصار بیان مى شد و شگفتى ها و دقائق نظم واسرار حیرت انگیز توحیدى آنها نیز تشریح مى گردید، ولى متأسفانه مقتضیات کتاب ایجاب کرد که به همین اندازه اکتفا نماییم. اگر توفیق الهى یارى فرماید در فرصت دیگرى به بحث هاى مفصل ترى خواهیم پرداخت.

——————————————————————————–
165
خلاصه برهان نظم
هر گاه بخواهیم این دلیل را به صورت صغرى و کبرى در شکل منطقى بررسى کنیم باید چنین بگوییم:
1. صغرى: هنگامى که موجودات و دستگاه هاى مختلف جهان پهناور هستى را مورد مطالعه قرار مى دهیم، در مى یابیم که آنها نه تنها در هم و بر هم نیستند، بلکه در تمام گوشه و کنار جهان از موجودات بى نهایت ریز گرفته تا کهکشان ها و آسمان هاى بى نهایت وسیع، یک نظم و حساب دقیقى حکمفرماست; سراسر جهان تحت قوانین معینى اداره مى شود و در میان دستگاه ها و پدیده هاى آن، همکارى و هماهنگى حیرت انگیزى برقرار است; هر موجودى در مسیرى معین و به سوى هدفى مشخص، پیش مى رود و همه از یک نظام شگفت آور – که سراسر جهان هستى را فرا گرفته است- حکایت مى کنند…
2. کبرى: هر دستگاه و پدیده اى که چنین باشد نمى تواند معلول تصادف (علل فاقد شعور و عوامل بى عقل و هدف) باشد و همیشه نظم از یک منبع عقل، شعور، علم،هدف و قدرت حکایت مى کند و این موضوع نیز با چند دلیل و بیان کاملا روشن گردید.
3. نتیجه: بنابراین تمام موجودات و دستگاه هاى کوچک و بزرگ جهان، معلول یک مبدأ بزرگ علم و قدرت است که از روى هدف و اراده مشخصى، چرخ هاى عظیم آفرینش را به گردش در آورده است و در پشت دستگاه حیرت آور مجموعه علل قوانین طبیعت، آفریدگار و خداى دانا و توانایى وجود دارد که سرچشمه هستى جهان و پدیدآورنده تمام علت ها و نظم دهنده تمام قوانین عالم است.

——————————————————————————–
166
کسانى که با دیده اى باز و فکرى روشن گوشه اى از این جهان پهناور آفرینش را مطالعه مى کنند به خوبى این حقایق روشن را در مى یابند و نواى دلنشین و آهنگ روح پرور «توحید» را از دل ذرات جهان به گوش جان مى شنوند. آرى سراسر طبیعت و جهان، نمایشگاه وجود، قدرت و علم خداست. هر ذره بى مقدار، کتاب بزرگى از توحید و خداشناسى است. همه آنها به ما درس توحید معرفت یاد مى دهند. کیست که چنین حقایقى را بنگرد و دل او سرشار از ایمان، معرفت، عشق و محبت نگردد؟!!
برگ درختان سبز در نظر هوشیار
هر ورقش دفترى است معرفت کردگار
حتى بسیارى از دانشمندانى که به ظاهر مادى هستند، در دل مؤمنند، زیرا طرز اعمال آنان به چنین مطلبى گواهى مى دهد. آنها در بررسى ها، مطالعات علمى و آزمایش هاى خود با یک الهام فکرى و عقل تجربى، به یک نظم و حساب دقیقى در جهان و تمام پدیده هاى آن ایمان دارند; به دلیل این که هنگامى که به مطلبى در دل اتم یا عضوى در بدن موجود زنده اى و یا… برخورد مى کنند به دنبال علل و اسرار آن مى گردند، براى دانستن عوامل وجودى آن به جست و جو و کنجکاوى مى پردازند و عجیب تر آنکه سعى مى کنند تا هدف وجود آن را نیز دریابند که: چرا و براى چه پدید آمده است؟ و مى گویند:
«لابد طبیعت آن را به منظورى آفریده و هدفى در پدید آوردن آن داشته است!…»
آنها عملا به تصادف و این که طبیعت، آن را بدون هدف و فایده به

——————————————————————————–
167
وجود آورده باشد، قانع نمى شوند و همین طرز تفکر است که این همه تحقیقات دامنه دار علمى و اکتشافات شگفت انگیز را به دنبال آورده است!
به همین جهت باید اعتراف کرد که اختلاف عقیده اى که در میان آنها و خداپرستان وجود دارد چندان ارزش علمى ندارد و به اصطلاح نزاع آنان لفظى و در کیفیّت بیان مقصد، مشترک است; هر دو به وجود آفریننده با فکر، با اراده و با هدفى، در جهان معتقدند ولى یکى آن را «طبیعت» و دیگرى «خدا» مى نامد.
با مختصر دقت در بیانات و گفته هاى مادى ها به خوبى روشن مى شود که مادى ها همان صفاتى را (شعور،فکر، هدف و…) براى طبیعت قایلند که معتقدین به خدا، دارنده آن صفات را خدا مى نامند. (1) آرى تنها چیزى که هست این است که بسیارى از مادى ها از واژه «خدا» وحشت دارند و در نظر آنها این لفظ مساوى است با یک سلسله خرافات که از گروهى از ارباب کلیسا و مانند آنان مشاهده کرده اند!
انشاءا… در بحث اشکالات مادى ها این اشتباه برطرف و به اندازه کافى در این باره صحبت خواهد شد.

1-زمانى عده اى از مخالفین در اسماء خدا کشمکش مى کردند و هر کدام آفریدگار جهان را به اسم خاصى مى خواندند و این را باعث اختلاف عقیده خود با دیگران مى پنداشتند; در صورتى که همه به یک هدف مقدّس ایمان داشتند و از آن به عبارات مختلف تعبیر مى کردند.
قرآن به آنها یادآور شد که این اختلاف آنها بى ارزش است، زیرا خدا داراى اوصاف و اسماء گوناگون مى باشد.(ایاما تدعو فله الاسماء الحسنى)

——————————————————————————–
168
دلیل دوم(آن که هستى از خود دارد)
دانشمندان الهى پیشین در بحث هاى مربوط به عقاید و مذاهب (علم کلام) دلیلى براى اثبات وجود آفریدگار جهان (واجب الوجود) ذکر کرده اند که مى توان، با انداختن زواید و تکمیل نواقص، با بیان ساده در چند جمله زیر خلاصه کرد.
1. بدون شک در جهان موجودى هست و اگر در وجود همه چیز شک کنیم، لااقل نمى توانیم وجود خود را انکار کنیم.
2. این موجود(زمین، آسمان و یا لااقل خودمان) که ما آن را بى شک پذیرفته ایم، از دو حال خارج نیست; یا وجودش از خود است و یا از دیگرى. اگر منشأ هستى او از خود باشد در این صورت، مقصود دانشمندان الهى به طور مسلم ثابت مى شود، زیرا ما موجودى را یافته ایم که وجود آن از خود او بوده و معلول هیچ علتى نمى باشد و به این ترتیب سلسله علل و معلولات در وجود آن متوقف شده، دیگر علتى فوق آن وجود ندارد و این مطلب اساس اصول مادى گرى را (که قبلا گفته شد)، بر هم زده و خلاف آن را ثابت مى نماید. وجودى که وجودش از غیر نباشد، بلکه وجود دیگر موجودات از او باشد «واجب الوجود» نامیده مى شود.

——————————————————————————–
169
اما اگر هستى خود را از دیگرى گرفته باشد، به ناچار آن دیگرى که به این موجود هستى بخشیده است خود نیز موجودى است. در این صورت مى پرسیم که: آیا وجود این موجود دوم از خودش مى باشد یا آن هم از دیگرى است؟
اگر از خود است، پس ادعاى دانشمندان الهى ثابت شده و اگر وجود آن نیز از دیگرى سرچشمه گرفته است، بحث را به آن موجود (سوم) منتقل کرده و سئوال خود را تکرار مى کنیم و همچنین…
هر گاه این سلسله علل و معلومات در جایى متوقف شده و به جایى برسد که دیگر ما فوق آن علتى وجود نداشته باشد (وجود آن از خود باشد) باز ادعاى دانشمندان الهى ثابت شده و گر نه اگر رشته هاى علل و معلولات به همین طریق پیش برود و به جاى ثابتى نرسد (علل به طورى بى نهایت جلو برود) در این صورت مطلب، سر از «تسلسل» در مى آورد که آن هم به شهادت برهان عقلى و وجدان سالم انسانى باطل است (توضیح این مطلب خواهد آمد)
به عبارت دیگر پس از این که پذیرفتیم که در جهان وجودى هست، ناچاریم یکى از دو راه را انتخاب کنیم; یا این وجود را یک وجود ازلى و جاودانگى بدانیم که هستى آن از خود است و در هستى هیچ گونه احتیاجى به دیگرى نداشته و به اصطلاح واجب الوجود است و یا اگر خودش چنین نباشد، باید علت اولیه آن را وجودى بدانیم که این صفات را داشته و واجب الوجود باشد.
به هر حال به وجود خداوند اعتراف کرده ایم، ولى اگر با هیچ یک از این دو احتمال موافقت نکنیم، بلکه معتقد باشیم که این موجود،

——————————————————————————–
170
معلول وجود دیگرى است که آن هم به نوبه خود علتى دارد و خلاصه به وجودى که هستى آن از خود اوست منتهى نمى گردد; در این صورت باید معتقد به وجود یک سلسله لایتناهى از علل و معلولات باشیم که در اصطلاح آن را «تسلسل» مى نامند که آن هم از نظر عقل و فطرت محکوم است.
عقل و فطرت، تسلسل را محکوم مى کنند
در کتب فلسفه و کلام علماى عقاید پیشین، دلایل متعددى براى باطل بودن تسلسل ذکر شده که بعضى از آنها خالى از اشکال نیست. محکم ترین و مستدل ترین آنها دو دلیل زیر است.
1. دلیل عقلى
از آنچه که در بیان استدلال فوق گفته شد این مطلب روشن گردید که: تسلسل علت و معلول عبارت است از پیشروى بى نهایت سلسله علل که هر کدام در مرتبه ذات خود به دیگرى محتاج بوده و بدون علت مافوق، از خود هستى ندارد و تمام حلقه هاى این سلسله علل و معلول نیز همین طور است.
اکنون مى پرسیم که چگونه یک سلسله امور محتاج و فاقد هستى، ناگهان از وجود و استغنا (بى نیازى) سر در آوردند و همه در خارج، موجود شدند؟
این هستى از کجا آمد؟ در صورتى که هیچکدام از این علل و معلول از خود، وجود نداشته و سلسله آنها به یک موجود ثابت و داراى هستى منتهى نگردید؟

——————————————————————————–
171
بدیهى است که پاسخ همه این سئوالات منفى است. یعنى تسلسل در عالم وجود تحقق پذیر نیست. خلاصه آنکه همان طور که از اجتماع بى نهایت صفر، «عدد» تولید نمى شود و از اجتماع بى نهایت عوامل مرگ، «حیات» به وجود نمى آید و از اجتماع بى نهایت سلول مرده، یک سلول زنده قدم به عرصه زندگى نمى گذارد; همچنین عاقلانه نیست که از اجتماع بى نهایت عدم و احتیاج، «وجود و استغنا» پدید آید.
2. دلیل فطرى
در فطرى بودن بطلان تسلسل همین قدر کفایت مى کند که ما آن را از زبان فطرت دست نخورده و بى آلایش اشخاص ساده و کودکان بشنویم و اگر شبهه اى در فطرى بودن این موضوع داشته باشیم براى حل آن از مقیاس شناخت فطریات (در بحث فطرت) استمداد مى جوییم.
هنگامى که به طرز تفکر کودکان مراجعه مى کنیم مى بینیم که فطرت آنها – که هنوز در اثر بحث ها، گفت و گوها و استدلال هاى پر پیچ و خم فلسفى و علمى تغییر شکل نداده و دست نخورده و سالم مانده است- تسلسل را نمى پذیرد و آن را مُحال و غیر معقول مى داند.
توضیح این که: کودکان که حس کنجکاوى و علت جویى فطرى بیدارى دارند، معمولا از پدر و مادر خود سئوالاتى درباره علت پیدایش گروهى از موجودات مى کنند. مثلا: کودک از پدر خود مى پرسد: شما که پدر من هستید، پس پدر شما کیست؟
پدر پاسخ مى دهد: پدر من فلانى است. کودک مى پرسد: پدر او که بود؟ مى گوید: فلانى. کودک کنجکاو به همین ترتیب به سئوالات

——————————————————————————–
172
خود ادامه مى دهد تا این که سرانجام پدر مى گوید:
پدر همه، آدم ((علیه السلام)) است، ولى کودک به این هم قانع نشده و سئوال مى کند که: پدر او کیست؟ پدر جواب مى دهد: خداوند وى را بدون پدر آفرید. فطرت کودک باز قانع نشده و مى پرسد: پدر خدا کیست؟ تا آنکه پدر به فطرت سلیم کودک پاسخ قاطعى داده و مى گوید: خدا آفریدگار همه موجودات است و وجود او از خودش مى باشد. در اینجاست که فطرت کودک قانع شده و به سئوالات خود خاتمه مى دهد، و گر نه اگر پدر این جواب را نمى داد، روح کودک قانع نمى شد.
این یک مثال بود. شما نیز با مراجعه به وجدان خود و به فطرت کنجکاو کودکان، مى توانید مثال هاى گوناگون و متعددى در این باره تهیه و یا آزمایش کنید.
بدیهى است که نباید سادگى و روشنى مثال را دلیل بر سادگى و بى اهمیتى اصل مطلب گرفت، زیرا این مثال هاى ساده، ما را به واقعیت ادراک فطرى سالم آشنا مى سازد و بهترین راه دریافتن فطریات، مطالعه همین گونه مثال ها و تجربیات ساده است که از فطرت سلیم و دست نخورده افرادى مانند کودکان به دست مى آید.
استدلال هاى دیگر
در گفته هاى فلاسفه (اعم از فلاسفه اسلام و غیر آنها) و همچنین در کلمات متکّلمین (دانشمندان عقاید و مذاهب) استدلال هاى فراوانى براى شناسایى بزرگ مبدأ جهان هستى و پى بردن به وجود خداوند دیده مى شود که پس از دقت و بررسى، روشن مى شود که اکثر آنها استدلال هاى تازه اى نیست و در واقع صورت هاى دیگرى از همین

——————————————————————————–
173
استدلال اخیر (استدلال وجوب و امکان) مى باشند که به اشکال و عبارات گوناگون آن را بیان کرده اند. از جمله مى توان استدلال «حدوث و قدم» و استدلال «حرکت و محرک» را نام برد. به همین دلیل از توضیح و شرح بیشتر درباره آنها صرف نظر کرده و علاقه مندان را به کتاب هاى بسیارى که در این زمینه ها بحث مى نماید ارجاع مى دهیم.
در اینجا به عنوان نمونه یکى از استدلال هاى «دکارت»، فیلسوف و دانشمند مشهور فرانسوى، را نقل کرده و چگونگى بازگشت آن را به استدلال هاى گذشته روشن مى سازیم.
استدلال دکارت
دکارت (1596-1650) در یکى استدلال هاى خود(1) درباره توحید چنین مى گوید:
«فکر مى کنم که آیا هستى من مستقل است یا طفیلى(سربار) هستى دیگرى است؟ ولى مى بینم که اگر هستى من مستقل بود، یعنى خود باعث وجود خویش مى بودم، همه کمالات را به خود مى دادم و شک و خواهش در من نمى بود و «خدا» مى بودم، اما من که عوارض را نمى توانم به خود بدهم پس چگونه به خود هستى بخشیده ام؟! به علاوه اگر من توانایى داشتم که به خود هستى بدهم، البته باید بتوانم هستى خود را نیز دوام دهم و حال آنکه این قدرت را ندارم و دوام هستى من به وجود دیگرى بسته است و آن دیگرى به طور یقین، خداست که وجود کامل قائم به ذات است و چون قائم به ذات

1- دکارت که در فلسفه روش خاص دارد، سه دلیل براى مسئله توحید آورده است که دلیل فوق، دومین دلیل اوست و ما به جهت مراعات حجم کتاب از نقل دو دلیل دیگر خوددارى کردیم.

——————————————————————————–
174
است، البته جمیع کمالات را بالفعل (و نه بالقوه) دارد، زیرا که کمال بالقوه، عین نقص است.»(1)
بدیهى است که دکارت در این استدلال، خواسته از راه فقر، احتیاج و عدم استقلال وجودى – که همه از لوازم امکان و از توابع آن مى باشد- وجود خداوند را مدلل (داراى دلیل) سازد و این بیان در حقیقت همان دلیلى است که در گذشته آن را از راه «وجوب و امکان» تشریح کردیم.

1- سیر حکمت در اروپا، ج 1،چ 3، ص 111.

——————————————————————————–
175
دلیل سوم اعجاز (دریچه جهان ماوراء ماده)
همان طور که در گذشته هم اشاره شد راه هایى که انسان را به خداشناسى و جهان بى پایان ماوراء الطبیعه هدایت مى کند بسیار است. کسى که بخواهد با برهان و دلیل به این هدف مقدّس برسد مى تواند به تناسب حال خویش به اندازه نیروى فکرى خود، از آن راه هاى گوناگون استفاده کرده و به وجود آفریدگار جهان هستى پى ببرد. تنها چیزى که در این راه لازم است، توجه، تفکر و جست و جو نمودن است و به دنبال آن، درک حقیقت قطعى است. روشن است که باید هر حقیقت و واقعیت روشنى چنین باشد.
در میان مباحث گذشته، راه هاى بسیارى به حقیقت جویان، نشان داده شد که سرانجام همه آنها خداشناسى بود. اینک راه دیگرى را پیش پاى جویندگان باز مى کنیم، که آنان را به آسانى به خدا و جهان ماوراء الطبیعه هدایت مى کند، و آن راه همان دعوت پیامبران الهى است.
براى این که در پیمودن چنین راهى اشکالى پیش نیاید، لازم است که در ابتدا به دو موضوع زیر توجه کامل داشت.

——————————————————————————–
176
1. این استدلال «دور» نیست
در ابتدا ممکن است چنین گمان شود که این دلیل (به اصطلاح) مستلزم «دور» است، زیرا در سلسله بحث هاى عقاید و مذاهب، موضوع وجود انبیا و اعجاز آنها بعد از مسئله توحید قرار گرفته و باید پس از اثبات توحید مورد بحث قرار گیرد. بنابراین چگونه مى توان براى اثبات مسأله توحید از راه دعوت پیامبران و اعجاز آنها- که در این مرحله هنوز اثبات نشده است- استدلال کرد؟ این مطلب همان دور است که باطل بودن آن از نظر فلسفه، کلام و تمام علوم عقلى مسلّم مى باشد.
ولى پس از دقت کافى در طرز بیان این استدلال روشن مى شود که نه تنها استدلال مزبور، دور نیست، بلکه از محکم ترین و ساده ترین دلایل توحید و خداشناسى مى باشد، زیرا تنها بررسى مواد دعوت انبیا (مخصوصاً پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) که نکات حساس دعوت وسیع و دستورات دامنه دار جهانى او به همراه جزئیات زندگانیش، در دسترس ماست) و همچنین دقت و مطالعه در کارهاى خارق العاده اى که به عنوان اعجاز انجام دادند کافى است که ما را با جهان غیر مادى دیگرى – که بر قوانین و علل طبیعى این جهان مادى حکومت مى کند- آشنا سازد.
توضیح و بیان این مطلب را به زودى خواهیم دانست.
2. اعجاز چیست؟
بحث مشروح در مورد اعجاز و معجزات انبیا در سلسله بحث هاى آینده، به نوبه خود خواهد آمد، ولى آنچه که باید در اینجا به طور مختصر بدانیم، این است که به طور کلى معنى اعجاز عبارت است از:

——————————————————————————–
177
کارها و جریان هایى که برخلاف موازین عادى و جریان معمولى عالم طبیعت از طرف کسى که مدعى نبوت است به وقوع پیوندد، به طورى که علل مادى و قوانین عادى طبیعى از تفسیر و تحلیل آن عاجز بوده و با هیچ کدام از عوامل عادى قابل تطبیق نباشد.22
بنابراین همیشه، معجزه از نظام علل و معلول عادى طبیعى – که ما به آن عادت کرده و آشنا شده ایم – بیرون است. در اینجا براى این که مطلب به خوبى روشن شود به ذکر چند مثال مى پردازیم.
مثال اول: همه ما با تجربه دریافته ایم که آتش مى سوزاند. (در صورت نبودن عوامل خنثى کننده و فراهم بودن شرائط عادى دیگر از قبیل نزدیکى آتش به جسمى که قابلیت سوختن را دارد) این یک جریان عادى و مطابق قانون علت و معلول است که به طور عادى در هر زمان و مکان جریان دارد.
بنابراین اگر ما مى بینیم که آتش با وجود فراهم بودن شرائط مناسب معمولى و نبودن موانع عادى، اثر سوزاندن خود را (نسبت به بدن یک انسان) از دست داد، ناگزیر خواهیم دانست که این جریان کاملا غیر عادى و خارق العاده بوده و از قانون علت و معلول طبیعى و جریان عادى تخلف کرده است، زیرا سنت و قانون جاریه طبیعت، ایجاب مى کند که در چنین حادثه اى، انسان مزبور به کلى خاکستر شود. چنین حادثه اى را «معجزه» مى نامند.23
مثال دوم: همیشه در حال عادى – طبق سنن طبیعى -، سلسله تکامل در اجتماع بشرى به صورت مراحل تدریجى بوده و جامعه هاى بشرى به تدریج راه تکامل را پیموده اند.24

——————————————————————————–
178
این مراحل که مانند حلقه هاى زنجیر به هم پیوسته اند همواره در مسیر تکامل هر جامعه اى وجود داشته و بدون طى آن مراحل، هیچ جامعه اى – طبق جریان عادى – نتوانسته و نمى تواند صورت تکامل را،هر چند به صورت نسبى، به خود ببیند.

خلاصه این که در مسیر تکامل جامعه هاى بشرى، حلقه ها و حالات متوسطى وجود دارد که تکامل مخصوص جامعه ها- طبق نسبت و قانون تکامل- بدون گذشتن از آنها تحقق پذیر نیست.
بدیهى است که جامعه ها در سرعت سیر تکامل با هم بسیار فرق دارند و به همین جهت ممکن است جامعه اى مراحل متوسط تکامل را در مدت کمى درنوردد ولى به هر حال، همیشه – روى موازین علل طبیعى – این سیر تکاملى صورت تدریجى خواهد داشت. حتى کسانى که عقیده دارند که تحولات اجتماعى باید به صورت انقلاب و جهش تحقق پذیرد، پیمودن مراحل گوناگون را حتمى مى دانند، با این تفاوت که معتقدندکه: انتقال از یک مرحله به مرحله بعد، به صورت یک جهش و تحول ناگهانى صورت مى گیرد.
حال اگر دیدیم که یک جامعه عقب مانده و پستى مثل عرب جاهلیّت قبل از اسلام- که انواع مفاسد فردى، اجتماعى، فقر اخلاقى، اقتصادى و… مانند میکروب هاى امراض مزمن و عفونى، پیکره آن اجتماع را متلاشى و به حالت احتضار در آورده و ابرهاى سیاه جهل و نادانى بر سرآن جامعه سایه افکنده و کابوس سنگین انحطاط اخلاقى، اجتماعى و مدنى سراسرآن را فرا گرفته بود- با نداشتن هیچگونه سابقه تمدن در طول تاریخ حیات خود، با یک

——————————————————————————–
179
جهش خارق العاده و خارج از موازین طبیعى، در مدت بسیار کوتاهى به صورت یک جامعه کامل و مترقى در آمد و در صف متمدن ترین، مترقى ترین و سرانجام صالح ترین جامعه هاى معاصر خود قرار گرفت، باید بدانیم که «اعجازى» به وقوع پیوسته است.
مثال سوم: گرچه انسان، موجود با اراده اى است، ولى به طور کلى نمى تواند خود را از چنگال محیط و رنگ آن برهاند و خواه ناخواه در قسمتى از تفکّرات، آداب و عادات، مغلوب محیط زندگى شده و همرنگ آن مى شود.
به عبارت دیگر: محیط زندگى یکى از عوامل سه گانه تکوین شخصیت انسانى است(1) و انسان، خواه ناخواه- طبق سنن و جریان هاى عادى طبیعى – تا حدودى تابع محیط مى باشد.
بدیهى است که افراد در اثر اختلافى که در نیروى اراده، دانش و بینش دارند، انفعال و تأثیر آنان از محیط، با یکدیگر فرق دارد. افراد دانشمند و بااراده، نسبت به دیگران کمتر همرنگ محیط مى شوند، ولى صحبت اینجاست که در اصل تأثیر و رنگ پذیرى از محیط زندگى، همه مشترکند. این مطلب طبق موازین عادى (مادى) قابل انکار نیست. حتى بعضى در این قسمت به اندازه اى افراط کرده اند که افکار انسان را به طور کلى، انعکاسى از وضع محیط زندگى مادى او دانسته اند.
اکنون ملاحظه کنید که اگر یک فرد درس نخوانده، که قابلیت تأثیرپذیرى وى از محیط، بیشتر از دیگران است- در میان اجتماع

1- عوامل سه گانه تکوین شخصیت انسان عبارت است از: توارث، محیط و تربیت.

——————————————————————————–
180
فاسد و عقب مانده اى، که ظلمت جهل، بت پرستى و رذائل اخلاقى، آن را از هر طرف احاطه کرده است- مدت چهل سال زندگى کند و ولادت و پرورش وى در همان محیط، از همان نژاد و در میان همان افراد باشد و از رزوى که چشم به جهان گشوده از محیط خود جز شرک، بت پرستى و انواع مفاسد چیز دیگرى ندیده باشد، با وجود همه اینها بر خلاف جریان مادى و سنن طبیعى نه تنها خود کوچک ترین رنگى از این محیط نگرفته و تحت تأثیر واقع نشده بلکه مشاهده مى کنیم که اساساً محیط را دگرگون ساخته و آن را به رنگ شخصیت خویش و تابع افکار و معتقدات نوین خود درآورده و برنامه هاى اصلاحى او چنان عمیق، ریشه دار و عملى بوده که در مدت کوتاهى بیشتر افرادى که در یک چنین محیطى به وجود آمده و یک عمر در آن پرورش یافته بودند، به وى گرویده و گفته ها و معتقدات او را – که اساس شخصیت دیرینه آنها را نابود مى ساخت- از جان و دل پذیرفته و سر انجام به تنهایى مسیر جامعه اى را تغییر داده و جامعه نوینى بر طبق دعوت، برنامه و افکار خود به وجود آورده و شالوده و اساس مدینه فاضله اى را پى ریزى کرده است. با وقوع چنین حادثه اى خواهیم دانست که علل و عوامل و سنن جاریه عادى طبیعى، دست در کار این جریان نبوده و یک سلسله عوامل دیگرى، چنین صحنه اى را پدید آورده است. یعنى یک امر خارق العاده و معجزه اى به وقوع پیوسته است. اکنون که این دو موضوع را دانستیم باید به بیان استدلال سوم بپردازیم.

——————————————————————————–
181
چگونه اعجاز ما را به جهان ماوراء ماده هدایت مى کند؟
هنگامى که ما با حادثه ها و پدیده هایى روبه رو مى شویم که جریان علل و معلول و قوانین و سنن طبیعى عادى از تفسیر و تعلیل آن عاجزند، تکلیف ما چیست؟
این سئوالى است که هر فردى باید به آن پاسخ بگوید، زیرا ما در آغاز کتاب در ضمن اولین بحثى که مطرح کردیم، ثابت نمودیم که مطالعه و بحث درباره حقایق دینى به حکم عقل و فطرت بر همه واجب است. بنابراین باید روى این سئوال نیز به دقت فکر کرد و پاسخ گفت.
گفتیم بر طبق موازین طبیعى و جریان هاى عادى نمى توان به این سئوال پاسخ گفت، زیرا این پدیده ها از قلمرو آنها بیرون است و این را هم نمى شود گفت که در پیدایش چنین حوادثى هیچ علتى در کار نبوده است، زیرا:
اولا: خود مادى ها با این گفتار مخالفند.
ثانیاً: قانون تخلف ناپذیر علت و معلول عمومى (به معنى وسیع و نه در محدوده ماده!) آن را تکذیب مى کند.
ناگزیر باید گفت که ماوراء دستگاه هاى علل و معلول مادى، دستگاه دیگرى وجود دارد که قلمرو قدرت و اراده او بسیار وسیع تر از منطقه محدود و سلسله عوامل طبیعى مى باشد و این گونه جریان هاى غیر عادى از آن منبع غیر عادى سرچشمه مى گیرد.
این منبع علم و قدرت که خدایش مى نامند، به منظور بیدار ساختن خفتگان جهان بشریت، گاه و بیگاه بر خلاف گردش چرخ هاى

——————————————————————————–
182
عوامل مادى معمولى، دستگاه غیبى سلسله علل غیر عادى را به جریان انداخته و کارهاى خارق العاده اى را به دست پیامبران خود پدید مى آورد تا چشم هاى خواب آلود بى خبران و خدانشناسان بیدار شده، از خواب گران ماده پرستى بر خیزند، چشم به جهان روشن و سعادت بخش ایمان و خداشناسى بگشایند و سرانجام به جهان بینى صحیح و واقعیت هستى، هدایت یابند.
نا گفته پیداست که اگر انسان، همیشه یک جریان را به یک حالت مشاهده کند، خیال مى کند که همیشه چنین بوده و هست و شاید آن را یک نوع ضرورت بپندارد; به همین جهت از اصل پیدایش و عوامل پدید آورنده آن غفلت مىورزد. درست مانند مسافرى که مدت زیادى روى صندلى ماشین، آرام نشسته و حرکت عادى ماشین را به کلى فراموش کرده باشد. این مسافر غفلت زده هنگامى که راننده ترمز مى کند و چرخ هاى ماشین از حرکت باز مى ماند، متوجه این حقیقت مى شود که تا کنون ساکن نبوده و حرکت مى کرده است; همچنین بشر غافل که از فطرت دور افتاده است با توجه به یک چنین جریان هاى غیر عادى – که بر خلاف سنن طبیعى معمولى به وقوع مى پیوندد- به غفلت خود پى برده و به سوى آفریدگار جهان هدایت مى گردد.
با سخنان فوق که در بیان این استدلال گفته شد، پاسخ اشکال «دور» نیز به خوبى روشن گشت، زیرا چنانکه دیدیم، مبناى استدلال ما تنها مشاهده حوادث و جریان هاى خارق العاده اى بود که به نام معجزات خوانده مى شود و این مطلب نیز با مراجعه به تاریخ و مدارک قطعى- که درباره قسمتى از معجزات انبیاء مخصوصاً پیامبر

——————————————————————————–
183
اسلام(صلى الله علیه وآله) در دست است و در جاى خود به طور مشروح بیان خواهد شد- معلوم مى گردد و دیگر در بیان آن هیچگونه احتیاجى به اثبات دعوت انبیاء و نبوّت آنان نیست تا گفته شود این بحث متکى به بحث نبوت است، در حالى که آن بحث از فروع بحث توحید مى باشد. به همین جهت ما در بحث هاى مخصوص به صفات خدا همین راه کوتاه تر را خواهیم پیمود.
تا اینجا دلائل توحید به طور اختصار پایان یافت. در این قسمت ما تنها به ذکر سه استدلال اکتفا نمودیم که مهم ترین آنها همان «برهان نظم» بود که به طور مشروح ترى بیان گردید.
اینک براى تکمیل این بحث باید به اشکالاتى که از طرف مادى ها شده و یا ممکن است بشود پرداخته و آنها را با دقت بیشتر تجزیه و تحلیل کرده و بررسى نماییم تا هیچ نقطه ابهامى در بحث ها و استدلال هاى گذشته ما باقى نماند. این هم ناگفته نماند که ما در طرح اشکالات مادى ها نهایت صراحت را – که لازمه بحث هاى علمى و آزاد است – به کار خواهیم برد و تا اصل اشکال را به طور دقیق، روشن نسازیم به پاسخ آن نخواهیم پرداخت. امید است این روش – که به عقیده ما صحیح ترین روش در این گونه بحث هاست- مایه رنجش موافقین و یا سوء استفاده مخالفین ما نگردد.

——————————————————————————–
184
توضیحات و پاورقى ه
1. ما در اینجا به عنوان نمونه به ساختمان پروتوپلاسم اشاره مى کنیم. پروتوپلاسم که جزئى از سلول زنده است و به صورت مایع لزج و شفاف، قسمت عمده موجود زنده را تشکیل مى دهد به نوبه خود ساده نیست و از قسمت هاى مختلف- که هر کدام از آنها نیز شامل بخش هاى متعدد و داراى وظائف خاص مى باشد- تشکیل یافته است. قسمت هاى مهم و عمده پروتوپلاسم عبارتند از: «هیالوپلاسم، دثوپلاسم و متاپلاسم.» البته همان طور که اشاره شد هر کدام از این سه قسمت، زیر میکروسکوپ الکترونیکى – که جسم مورد نظر را مى تواند تا صد هزار مرتبه بزرگ تر نشان بدهد- شامل اجزاء و قسمت هاى مختلف و سرانجام شگفتى هاى حیرت انگیزى مى باشد. جالب تر این که در ساختمان موجود زنده، بیش از 60 عنصر به کار رفته که مهم ترین آنها عبارتنداز: ئیدروژن،
کربن، ازت، سدیم، فسفر، گوگرد، فلوئر، پتاسیم، کلسیم، آهن ،ید، سیلیسیم و…، ولى بیشتر از همه چهار عنصر ئیدروژن، کربن، ازت، اکسیژن، ساختمان پروتوپلاسم را تشکیل مى دهند. حتى وزن نسبى قسمتى از عناصر را در بدن انسان محاسبه نموده و تعیین کرده اند، از آن جمله، آهن، روى، مس و منگنز را مى توان نام برد که به ترتیب در حدود
000/1005، 000/1002،000/1004 و 000/000/105
وزن بدن انسان بالغ نوشته اند!!
2. قابلیت تحریک در سلول ها مختلف است، زیرا هر کدام از انواع سلول ها در مقابل عوامل محرک، یک نوع مخصوصى از عمل و عکس العمل را از خود نشان مى دهند. مثلا: عکس العمل در سلول هاى ماهیچه اى به صورت انقباض و انبساط و در یاخته هاى غده اى به صورت ترشح و در سلول هاى عصبى به صورت

——————————————————————————–
185
هدایت انجام مى گیرد…
3. عمل تولید انرژى را در سلول «کاتابولیسم» و ماده سازى را در «آنابولیسم» و مجموع اعمال و تغییراتى را که روى مواد غذایى دریافت شده از خارج مى گیرد به نام «متابولیسم» مى نامند.
4. معمولا هر یاخته ماده (اوول) بیش از یک سلول نر(اسپرماتوزوئید) را نمى پذیرد. یعنى پس از آنکه سلول نر، داخل ماده مى شود، سایر اسپرماتوزوئیدهایى که در اطراف «تخم» قرار دارند و مى خواهند وارد آن بشوند، با یک نیروى مرموزى دور مى شوند، ولى به ندرت اتفاق مى افتد که بیش از یک اسپرماتوزوئید وارد اوول مى گردد و به همین جهت ممکن است که اطفال دو قلو و یا سه قلو به وجود آیند…
5. جالب تر این که یاخته هاى جنسى انسان با این همه کوچکى و ظرافت شامل 48 عدد اجزاء کوچکى به نام «کروموزوم» مى باشند که هر کدام از آنها نیز به نوبه خود از اجزاء متعددى به نام «ژن» ترکیب یافته اند. ژن ها نقش مهمى را در ساختمان سلول زنده به عهده دارند، یعنى این اجزاء بسیار ریز حامل حالات و صفات پدر و مادر بوده و مبناى مادى
اختصاصات ارثى به شمار مى روند.
6. باید دانست که تخم در ابتداى مراحل رشد، شکل دانه توتى به خود گرفته و سلول هاى آن تقریباً همه با هم شبیه هستند و از نظر ظاهر، هیچ گونه اختلافى میان آنها مشاهده نمى شود، ولى پس از مدتى به تدریج- به تناسب کارى که باید در بدن جنین انجام گیرد- تغییراتى در آنها پیدا شده و هر دسته از سلول هاى بدن جنین، براى همان عمل آماده مى شوند و به این وسیله، اعضاء و دستگاه هاى بدن جنین به تدریج ظاهر مى گردند.
7. معمولا غذاهاى خارجى از تعدادى مواد ساده ترکیب یافته اند که آنها را غذاى ساده حقیقى مى نامند و آنها را به شش دسته تقسیم مى کنند که عبارتند از: «آب، املاح معدنى، پروتیدها، گلوسیدها، لیپیدها و ویتامین ها» که خواص، آثار و ترکیبات هر کدام از آنها، بحث هاى مفصل و جداگانه اى در علم غذاشناسى دارد.
منظور از اشاره نمودن به این موضوع، شرح آن نیست، زیرا در این بحث فرصت این کار را نداریم، ولى منظور ما یادآورى این نکته بود که حتى غذاهایى که به مصرف انسان مى رسد نیز پر از اسرار و نکات

——————————————————————————–
186
توحیدى مى باشد، به طورى که انسان وقتى خواص و آثار آنها را با نیازمندى هاى دستگاه هاى بدن مقایسه مى کند، خواه ناخواه به این موضوع اساسى پى مى برد که یک هدف واحد در آفرینش آنها به کار رفته و نقشه واحدى، آفرینش این دو را به هم پیوند داده است.
نکته جالب دیگر آنکه بیشتر غذاها خاصیت دارویى دارند که وجود هدف را در این دستگاه روشن تر مى سازد. البته نباید فراموش کرد که موضوع زنجیره غذایى و نسبت تناسب آن توسط عوامل تولید کننده و عوامل نابود کننده، یکى دیگر از درس هاى آموزنده توحیدى نظام آفرینش است.
08 از جمله شگفتى هاى اسرارآمیز آفرینش قلب این است که:
هنگامى که طفل هنوز متولد نشده دو حفره فوقانى قلب او (دهلیزها) به وسیله سوراخى به هم راه دارد و جریان خون در بدن او بر خلاف گردش خون در یک انسان کامل است، ولى به محض این که طفل متولد مى شود و اولین استنشاق را از هواى خارج به عمل مى آورد، فورى سوراخ مزبور گرفته شده و جریان خون وى طبیعى مى گردد!
گر چه رابطه علت و معلولى استنسثاق و بسته شدن دریچه مزبور، به صورت اسرارآمیزى است، ولى هدف و نتیجه آن یک درس توحیدى روشن مى باشد، زیرا همان طورى که مى دانیم جدایى و استقلال حفره هاى بالاى قلب (دهلیزها) براى این است که یکى خون کثیف را از طریق بطن به ریه یا پالایشگاه بدن براند و دیگرى خون صاف و زنده را به طرف تمام سلول هاى بدن براى تغذیه بفرستد، البته این اختلاف وظیفه در زمانى است که دستگاه تنفس و پالایش بدن به کار افتاده باشد، ولى چون جنین از خون تصفیه شده رحم مادر استفاده مى کند و راهى براى تنفس ندارد، این موضوع براى جنین منتفى است!
9. نصف سرعت خون در سیاهرگ ها (رگ هایى که خون را به قلب باز مى گردانند) در سرخرگ هاى مشابه آن مى باشد.
از جمله عواملى که خون را در سیاهرگ ها به جریان مى اندازد و در بازگشت آن به قلب مؤثر مى باشد عبارتنداز:
1. انقباض بطن چپ
2. فشار مخصوص قفسه سینه
3.فشارناحیه شکم درهنگام دم زدن
4. فشار واکنش قلب

——————————————————————————–
187
5. ضربان سرخرگ ها
6. جاذبه زمین براى قسمت هاى بالاى بدن
7. انقباض و انبساط ماهیچه هاى پاها
8. دریچه هاى لانه کبوترى رگهاى پ
ولى علت اصلى، همان انقباض بطن چپ قلب مى باشد.
10. یک دور کامل گردش خون در بدن با 30 مرتبه ضربان قلب (در 30 ثانیه) صورت مى گیرد.
بنابراین در هر دقیقه، دو مرتبه خون بدن از قلب عبور مى کند و هر گاه مقدار خون بدن را 5 لیتر حساب کنیم در هر دقیقه مقدار خونى معادل با 10 لیتر و در هر شبانه روز بیش از 14 هزار لیتر (معادل تقریبى یک تانکر نفتکش) از قلب خواهد گذشت که در عرض 30 سال متجاوز از 50 میلیون لیتر (بیش از 5 هزار تن) خون مى شود!
11. دانشمندان علوم طبیعى درباره حرکت خودکار قلب دو نظریه دارند: الف) «نظریه میوژن» که بر طبق آن در خود قلب عواملى وجود دارد که مى تواند مستقیماً به طور منظم، انقباض تولید کند.
ب ) «نظریه نوروژن» که طبق آن انقباض قلب، معلول تحریکات
حاصله از سلول هاى عصبى مى باشد که در قلب وجود دارد.
نکته جالب دیگر این که تنظیم حرکات قلب به وسیله اعصاب سمپاتیک (تند کننده حرکات قلب) و پاراسمپاتیک (کند کننده حرکات قلب) صورت مى گیرد.
12. سرخرگ ها، لوله هاى قابل ارتجاعى هستند که خون را از قلب گرفته و از خود عبور مى دهند و به جهت ارتجاعى بودن مى توانند باز و بسته بشوند، عمل قلب را تکمیل کنند و خون را با فشار به جلو برانند.
این نوع از رگ ها که«شریان» نامیده مى شوند معمولا در اعماق بدن جا دارند و پس از مرگ به علت انتقال خون آنها به سیاهرگ ها، خالى مانده و به صورت لوله هاى زردرنگى در مى آیند. قسمت دیگر از رگ ها که به نام سیاهرگ ها و وریدها نامیده مى شوند، خون تیره رنگ در آنها به سوى قلب جریان دارد. رنگ این لوله ها قرمز و قابلیت ارتجاعى آنها کمتر است و مهم ترین سیاهرگ هاى بدن، چهار سیاهرگ گردن و دو سیاهرگ زیرین و زبرین قلب مى باشد.
نوع سوم که به علت ظریفى و نازکى، آنها را «مویرگ» مى نامند به

——————————————————————————–
188
تعداد فوق العاده زیادى در تمام قسمت هاى بدن پخش شده و عده اى از آنها به قدرى نازک و باریکند که با چشم دیده نمى شوند. قطر مویرگ ها معمولا از 6 تا 12 میکرون است.
جالب آنکه مواد غذایى و حیاتى از دیواره این مویرگ ها به خارج نفوذ کرده و مواد دفعى و سمى نیز به داخل آنها نفوذ مى کند و به این وسیله عمل جذب و دفع سلول ها انجام مى گیرد.
13. هر گلبول شبیه به یک دانه عدس مى باشد. (به ضخامت 2 میکرون و به قطر 7 میکرون) البته تعدادى که براى گلبول هاى قرمز گفته شد در حال عادى است و ممکن است در مواقع خطر و در اثر عواملى کم و زیاد گردد. چنانکه در ارتفاعات این مقدار افزایش مى یابد به طورى که در ارتفاع 1800 مترى، تعداد حد متوسط 5 میلیون گلبول، بالغ بر 8 میلیون در هر میلیمتر مکعب خون مى گردد.
14. بدیهى است که عادلانه ترین قانون درباره هر موجودى، قانونى است که با سازمان وجودى و فطرت آن تناسب داشته باشد.
اگر کسى از موم، کار آهن و یا از اسب تازى اصیل، کارهاى خشن و حمل و نقل بارهاى سنگین را انتظار داشته باشد مسلماً اشتباه کرده و بر
خلاف مقتضاى خلقت آن دو عمل نموده است. از طرفى این هم مسلم است که در ساختمان بدن مرد و زن از نظر مقاومت، قواى بدنى، ظرافت و… اختلاف زیادى وجود دارد، همان طورى که قواى فکرى و عقلانى آن دو نیز متفاوت بوده، از نظر حالات روحى نیز با هم اختلاف دارند. مثلا: در جنس زن، احساسات و عواطف بیش از همه چیز حکومت مى کند.
بنابراین، قانون عادلانه اى که مى خواهد خط مشى زندگى سیاسى، اجتماعى، خانوادگى و… این دو جنس را مشخص کند باید بر اساس خواسته هاى فطرى آن دو استوار باشد و به نداى سازمان وجود آن دو پاسخ گوید، و گرنه اگر قانونى بخواهد این همه اختلافات وجودى و
خواسته هاى فطرى را نادیده گرفته و زن را در آنچه که تنها موافق با فطرت مرد است شرکت دهد، در این صورت نسبت به هر دو ظلم کرده است. زیرا زن را از مسیر کمال خود منحرف ساخته و مرد را هم از حقوق مشروع طبیعى خود، محروم ساخته است. (براى توضیح بیشتر به کتاب زن و انتخابات، مراجعه فرمایید.)
15. شش ها در حال عادى، به طور متوسط، 5/4 لیتر گنجایش دارند

——————————————————————————–
189
ولى در افراد مختلف فرق مى کند و همین تفاوت باعث اختلاف در بسیارى از حالات روحى و جسمى مى شود. گنجایش شش ها به وسیله «اسپیرومتر» اندازه گیرى مى شود.
16. طبق آزمایش هایى که از هواى دم به عمل آمده معلوم مى شود که هوایى که هنگام دم زدن وارد شش ها مى شود بیش از 20% اکسیژن و مقدار کمى انیدرید کربنیک دارد، در صورتى که موقع بازدم، اکسیژن آن به 16% تنزّل مى یابد و مقدار انیدرید کربنیک نیز افزوده مى شود و این خود دلیل بر این است که در داخل شش ها این دو نوع گاز مبادله مى شود.
17. البته باید دانست که عصب هاى دِماغى و نخاعى از هم جدا نیستند و اعصاب دماغى که 12 جفت مى باشند، مستقیماً از مغز خارج شده و به اعضاء مختلف بدن (چشم، گوش، زبان و…) متصل مى شوند و رابطه آنها را با مغز برقرار مى سازد،
ولى اعصاب نخاعى از قسمت تحتانى (زیرین) مغز به نام «نخاع شوکى» سرچشمه گرفته و از سوراخ هایى که در بین مهره ها وجود دارد منشعب مى گردند. تعداد عصب هاى نخاعى 31 جفت است.
18. حجم مغز انسان به طور
متوسط 1500 سانتیمتر مکعب و وزن متوسط آن نیز در حدود 1500 گرم مى باشد. البته در زنان و بعضى از افراد، کوچک تر و سبک تر و در برخى دیگر، بزرگ تر و سنگین تر از این میزان متوسط دیده مى شود.
19. مراکز و منطقه هاى مختلف مخ عبارتند از: الف) مراکز حسى که شامل منطقه هاى شنوایى، بینایى، چشایى، بویایى و لامسه است.
ب) مراکز حسى که در آن، منطقه حرکات سر و گردن، تنه، دست ها و پاها از هم متمایز مى باشد.
ج) مراکزى که شامل مناطق خاطره هاى حواس است.
د) مراکزى که از مناطق خاطره، معانى، تکلم و کتاب تشکیل شده است. هـ) مراکز ارتباطى که احساسات گوناگون مناطق مختلفه را به هم ارتباط مى دهد.
20. شاید موضوع ارتباط خواب و رؤیا با فعالیت هاى مغز و سایر دستگاه هاى بدن، به طور مختصر، مسلم و غیر قابل انکار باشد، ولى باید دید که میزان این ارتباط تا چه اندازه است؟
برخى مسئله رؤیا را تنها یک موضوع مادى دانسته و علت آن را، بیدارى و فعالیت قسمتى از

——————————————————————————–
190
سلول هاى مغزى فرض کرده اند.
و برخى هم مانند فروید و طرفدارانش آن را جانشین تمام خواهش هاى دل، اندیشه و آرزوهاى نهانى پنداشته و علت اصلى آن را غریزه جنسى دانسته اند!
زیگمونه فروید در کتاب خود به نام «رؤیا» مى گوید: «… افکار و تمایلات شهوانى که طفل، پنهان کرده و پس رانده است، بعدها در بزرگى از علت هاى نیرومند رؤیا خواهد بود!!!»
حال این عقاید تا چه اندازه دور از واقعیت و مخالف با وجدان و تجربه است از موضوع بحث ما خارج است ولى به طور مختصر باید گفت که: حل مسئله رؤیا و خواب، بدون در نظر گرفتن مسئله روح و اصول متا فیزیکى، خالى از اشکال نیست و به طور کلى جنبه روحى و معنوى این مسئله به مراتب بیشتر از ارتباط مادى و جنبه بدنى آن مى باشد، زیرا اصولا بیشتر رؤیاها براى شخص بى سابقه بوده و یا جنبه پیش بینى دارد و بسیارى از اوقات با جریانات و حوادثى که بعداً اتفاق مى افتد کاملا تطبیق مى کند.

21. درباره مسئله روح، نظرات گوناگونى ابراز شده که مهم ترین آنها سه نظریه زیر است.
الف) روح، عقل عبارت از آثار مادى سلول هاى مغز است که در اثر اعمال فیزیکى و شیمیایى سلول هاى مغز حاصل مى شود! حتى «رابرت هوک» – که وى را از مادى هاى قرن هیجدهم بشمار مى آورند – تعداد تمام افکارى که شخص مى تواند در طول عمر خود ضبط کند به دو میلیون تخمین زده است.
ب) روح و عقل انسان مادى است ولى ماده آن از جنس بسیار لطیفى مى باشد که با حواس عادى ما قابل رؤیت نیست. این نظریه براى دانشمندانى که در مورد «هیپنوتیزم و اسپریتیسم» (ارتباط با ارواح) به تجربه و آزمایش مى پردازند، مورد توجه است.
ج) نظریه بیشتر متافیزیسیتها و خداپرستان که روح را موجودى مجرد از ماده و خواص ماده دانسته و آن را مدبّر بدن مى دانند.
22. معجزه این نیست که پدیده اى به کلى از قانون علت و معلولى تخلف کرده و بر خلاف حکم و قانون عقلى واقع شود. گمان نمى رود کسى از بیانات فوق چنین نتیجه بگیرد، زیرا این مطلب بر طبق سنن بدون تغییر الهى هرگز امکان پذیر نیست، بلکه منظور از بیان فوق -و آنچه که در

——————————————————————————–
191
صفحات بعد مى آید- این است که جریان، بر خلاف سنن عادى طبیعى به وقوع پیوسته و از یک سلسله عوامل غیر عادى – که از جهان ماوراء ماده است و از آنجا سرچشمه مى گیرد- پدید آمده است. بنابراین معجزه نیز محکوم قانون عمومى علت و معلولى است ولى در عین حال از قلمرو نفوذ سنن جاریه طبیعى و قوانین عادى جهان مادى بیرون مى باشد. به همین جهت علوم طبیعى – که منطقه نفوذ آن محدود به ظواهر علل و معلول حسى و تجربى است- نمى تواند معجزات را نفى و یا اثبات کند، زیرا معجزات از حیطه علوم طبیعى خارج است.
از طرفى موضوع جریان هاى غیر عادى خارق العاده (اعم از معجزات انبیاء و کارهاى خارق العاده دیگران) مطلبى است که امروزه هیچگونه تردید و شبهه اى در آن نیست و بیشتر مردم، کارهاى حیرت آور و خارق العاده اى که از طرف مرتاضان هندى واقع مى شود، دیده و یا شنیده اند، حتى دانشمندان مادى نیز وقتى با چنین نکات دقیق و بن بست هایى روبه رو مى شوند و آنها را با موازین و تئورى هایى که در دست دارند مطابق نمى بینند، ناگزیر به عجز و ناتوانى
علوم و قوانین طبیعى اعتراف مى کنند و مى گویند: امواج مرموزى در اثر ریاضت ها و اعمال شاقّه(مشکل) نفسانى در مرتاض ها پدید مى آید که منشأ چنین وقایع اسرارآمیز و حیرت آورى مى شود!
البته نباید فراموش کرد که حساب معجزه از حساب عملیات غیر عادى مرتاض ها جداست و فرق زیادى در میان آن دو وجود دارد. منظور ما در اینجا تنها این بود که موضوع خارق العاده بودن، هرگز نمى تواند مورد شبهه و تردید باشد، البته بحث اعجاز انبیاء را در جاى خود (در بحث نبوت) مورد بحث قرار خواهیم داد. علاقه مندان مى توانند در مورد مطالب مربوط به اعجاز و پاسخ اشکالات آن به ترجمه تفسیر المیزان; جلد اول و رساله اى که در این خصوص به آخر آن ضمیمه شده مراجعه نمایند.
23. در ضمن باید توجه داشت که در اصطلاح دانشمندان کلام، «معجزه» به هر کار خارق العاده اى گفته نمى شود، بلکه به آن دسته از کارهاى خارق العاده که با ادعاى یک منصبى از طرف خداوند و دعوت مخالفین به معارضه (تحدّى، به نبرد فراخواندن) همراه باشد گفته مى شود.

——————————————————————————–
192
24. دانشمندان سوسیولوژى (جامعه شناس) معتقدند همان طورى که به تدریج، اجتماعات بسیار ناچیز و پست اولیه از حالت توحش و زندگى خانوادگى و قبیلگى به صورت شهر نشینى، زندگى اجتماعى و مدنى ترقى نموده و تا به امروز در این سیر تکاملى، به سر حد کنونى خود رسیده، اکنون نیز قافله عظیم اجتماع بشرى همچنان به پیش مى رود و سرانجام این مسیر تکاملى در مرحله نهایى- که آخرین قلّه تکامل جامعه بشرى است- متوقف مى گردد.
درست است که اکنون جامعه بشرى به طور شگفت انگیزى به ترقى ها و مزایاى خاصى رسیده است، ولى هنوز هم نواقص زیادى وجود دارد که باید ضمن سیر تدریجى، آنها نیز کم کم مرتفع شده و به این ترتیب مدینه فاضله انسانیت تحقق پذیرد.
در واقع امروز جامعه بشرى در دوران جوانى است و دوران طفولیت و عدم رشد را پشت سر گذاشته، ولى هنوز نیروهاى جوانى (شهوت و غضب) به شدت بر آن حکومت مى کند و پشت سر این دوران، دوران کمال رشد بشریت قرار گرفته که تنها عقل و دانش واقعى بر آن حکومت خواهد کرد.
یعنى وضع کنونى جهان مانند شب تاریکى است که با نور ماه، روشن است و پس از آن سپیده دمى خواهد رسید که به دنبال آن، انوار گیتى فروز خورشید، جهان را سرشار از نور، حرارت، صفا و حیات خواهد کرد!
تحقیقات و مطالعات در مورد علم و دانش به جایى مى رسد که دین اسلام بیش از هزار سال قبل آن را پیش بینى کرده است.
این تئورى همان عقیده اى است که شیعه و بیشتر مسلمانان، بلکه گروه زیادى از پیروان سایر ادیان آسمانى درباره ظهور مصلح جهانى (و برقرار شدن یک حکومت عادلانه جهانى) دارند.

——————————————————————————–
193
بخش سوم: پاسخ مهمترین ایرادات مادیه
——————————————————————————–
194
——————————————————————————–
195
مهم ترین ایرادهاى مادى ه
از آنجا که خیلى بحث هاى یک جانبه، اطمینان بخش نیست و انسان همیشه میل دارد در تحقیق و جستجوى حقیقت، سخنان طرفین بحث را بشنود و با یکدیگر بسنجد، به همین جهت به دنبال بحث هاى خود درباره شناسایى خداوند، لازم است که مهم ترین ایرادهاى مادى ها را با بى نظرى کامل، عنوان کرده و پاسخ هاى قانع کننده آن را یاد آور شویم تا جاى هیچ گونه تردیدى براى خوانندگان گرامى باقى نماند.
به طور کلى خرده گیرى ها و اعتراضاتى که مادى ها به خداپرستان دارند به دو دسته ممتاز تقسیم مى شوند.
1. ایرادهایى که جنبه استدلال بخود گرفته و متکى به اصول و قواعدى است و مى توان آن را جزء مباحث علمى و فلسفى به شمار آورد.
2. ایرادهایى که پایه و اساس علمى و استدلالى نداشته و بیشتر جنبه انتقاد و حمله را دارد- که متأسفانه گاه و بیگاه این اعتراضات با تمسخر و تحقیر همراه مى شود- و چون متکى به دلیل و منطقى نیست، به ناچار با عبارات تند و زننده، به افکار عمومى عرضه مى شود. این معنى مخصوصاً در کلمات کمونیست ها بیشتر دیده

——————————————————————————–
196
مى شود و همین ایرادهاست که مایه تأسف و تحیّر است که چگونه از مغز یک نفر متفکر و دانشمند، این گونه سخنان دور از منطق تراوش مى کند؟!! و منشأ این گونه قضاوت هاى غیر منصفانه درباره خداپرستان، چیست؟…
شکى نیست که این گونه اشکالات و اعتراضات مادى ها، که آثار تعصب و مبارزه غیر منطقى از چهره آن آشکار است- ارزش یک بحث علمى و فلسفى را ندارد، ولى مهم این است که ببینیم علت اساسى آن چه بوده است و از کجا سرچشمه مى گیرد؟
پاسخ این سئوال نیز از بحث هاى آینده معلوم خواهد شد.
ایراد اول: چرا گروهى از علما طبیعى به خدا ایمان ندارند؟
نخستین اشکالى که پس از مطالعه استدلال هاى گذشته پیش مى آید و ممکن است خاطر بعضى را ناراحت سازد- چنان که ناراحت ساخته است- این است که:
به راستى اگر سراسر جهان هستى را نظم و دقت فرا گرفته و این همه موجود – از بى نهایت کوچک تا بى نهایت بزرگ – تحت یک برنامه و نظم اساسى قرار دارد و همه جاى آن سرشار از اسرار و نمونه هاى آشکار علم و قدرتى مى باشد که به طور روشن از یک منبع و یک وجود بى نهایت حکایت مى کند، پس چرا دانشمندان علوم طبیعى – که خود کاشف این همه اسرار بوده اند و باید قبل از هر کس به نتیجه آن معتقد شوند- به آن مبدأ قدرت، ایمان نیاورده اند؟!
شما مى گویید: هر چه قدر که علم پیشروى کند و پرده اى از روى

——————————————————————————–
197
مجهولات کنار بزند، راه خداشناسى براى ما هموارتر گشته و ما را به هزاران دلیل خداشناسى آشنا مى سازد، آیا نباید آنان که خود از مطالعه کنندگان و حل کنندگان مجهولات جهان هستى بوده، زودتر از هر کس به خدا و مبدأ بزرگ هستى متوجه شده و قدم اول را به طرف خداشناسى بر دارند؟
چگونه مى شود که ما از نتایج زحمات و مطالعات آنها خدا را بشناسیم، ولى خود آنها خدا را نشناسند؟!
این مطلب درست مانند آن است که: ساحل نشینان دریا آب را نشناخته و از آن غافل باشند، ولى آنان که فرسنگ ها از دریا دورند و تنها از گفته ساحل نشینان به اسرار دریا پى برده اند، به حقیقت آب آشنا شوند! آیا این حرف باورکردنى است؟!…
این ایراد، مخصوصاً در میان طبقه جوان و تحصیل کرده- که با مطالعات توحیدى آشنایى دارند- بیشتر مورد بحث و گفت و گو است و شاید افرادى باشند که بر اثر نیافتن پاسخ قانع کننده این ایراد، در مسئله توحید، متزلزل شده باشند.
پاسخ: براى روشن شدن این مطلب باید به چند موضوع توجه نمود.
الف- گفتار بعضى از دانشمندان سرشناس علوم طبیعى درباره توحید
شاید احتیاج به تذکر نباشد که بسیارى از دانشمندان علوم طبیعى، در صف اول خداپرستان قرار گرفته و با کمال صراحت، اعتقاد خود را به خدا و مبدأ اعلام نموده اند و چه بسا معرفت و

——————————————————————————–
198
پافشارى آنان نسبت به خدا و مبدأ هستى – بر اساس گفته هایشان – بیش از دیگران بوده است. درست است که بعضى از آنها به خاطر دلایلى – که خواهد آمد- به طور آشکار عقیده خود را در این باره اظهار نداشته اند، ولى از لابلاى گفته هاى آنها مى توان به عقیده توحیدى آنها پى برد. بنابراین مى توان گفت که:
اکثریت دانشمندان علوم طبیعى، خدا پرستند و طرفداران ماتریالیسم (مادى گرى) در میان آنها در اقلیّت هستند.
براى نمونه گفتار چند نفر از سرشناسان آنها را یادآور مى شویم:
الف: هرشلـ که از دانشمندان معروف هیئت است- مى گوید:
هر قدر دایره علم وسیع تر مى گردد، دلایل دندان شکن و قوى ترى براى وجود خداوند ازلى و ابدى به دست مى آید.
در واقع علماى زمین شناسى، ریاضى دان ها، دانشمندان فلکى و طبیعى دان ها دست به دست هم داده اند تا کاخ علم (کاخ عظمت خدا) را محکم بر پاسازند.(1)
ب: رابرت موریس پیچـ معاون اسبق قسمت الکترونیک آزمایشگاه اداره دریانوردى ایالات متحده- مى گوید: هنگامى که انسان، ارتباطى را- که بایدا میان آدمى و خدا موجود باشد- مورد مطالعه قرار دهد و نیز در شرایطى تحقیق کند- که آدمى باید تحقیق کند- تا این ارتباطات برقرار شود و همچنین به طور جدى و از دل و جان براى برقرارى این شرائط اقدام کند، ارتباط با خدا چنان تأثیر عظیمى در زندگى او مى گذارد که دیگر جاى هیچگونه شکى در ذهن او باقى

1- فرید وجدى; دائرة المعارف، ج 1، ص 503

——————————————————————————–
199
نمى ماند. در آن زمان خدا به صورت واقعیت شخصى در مى آید و این واقعیت، چنان عظیم و نزدیک به جان آدمى است که ایمان به خدا را به صورت علم و معرفت مثبت در مى آورد.(1)
ج: مونت نلـ در دائرة المعارف خود مى گوید:
اهمیت علوم طبیعى تنها از این نظر نیست که عقل ما را سیر مى کند (و احتیاجات مادى ما را تأمین مى نماید) بلکه بیشتر اهمیت آن از این جهت است که عقل ما را به اندازه اى بالا مى برد که عظمت خدا را درک مى کنیم و ما را به احساسات اعجاب و اجلال ذات او زینت مى دهد.(2)
د: دونالد هانرى پورترـ دانشمند فیزیک و ریاضى – مى گوید:
خلقت به هر صورتى که انجام شده، به دست خالق بوده و وجود خداى متعال، پایه اساسى هر فرضیه است و جواب سئوالاتى که تا به حال پاسخى به آنها داده نشده فقط یک کلمه است و آن کلمه «خدا» است.(3)
هـ: نیوتنـ کاشف قانون جاذبه عمومى – کلمات مفصلى دارد که در ضمن آن مى گوید:
ما با مطالعه گوش، مى فهمیم که سازنده آن، قوانین مربوط به صوت را کاملا مى دانسته ]با مطالعه چشم مى فهمیم که [سازنده چشم، قوانین پیچیده مربوط به نور و رؤیت را مى دانسته و از مطالعه نظم افلاک به آن حقیقت بزرگ – که آنها را طبق نظم مخصوص اداره مى کند- پى مى بریم.(4)

1- کتاب «اثبات وجود خدا» ص 23.
2- فرید وجدى; دائرة المعارف
3- کتاب «اثبات وجود خدا»، ص 43.
4- فرید وجدى، دائرة المعارف.

——————————————————————————–
200
و: ارستدـ که از دانشمندان معروف فیزیک است- مى گوید:
عالم به واسطه یک عقل کل و ابدى، اداره و منظم و مرتب مى گردد و این عقل کل نتایج و آثار آن را در قوانین بدون تغییر طبیعت، آشکار مى سازد.(1)
ز: لیتهـ یکى از طبیعى دان هاى معروف که در موضوع ساختمان نباتات، کشفیات و تحقیقات قابل توجهى دارد – مى گوید:
خداى جاودانى، خداى ازلى و بزرگ، خداوند با خبر از آشکار و نهان، قادر متعال از مقابل چشمان من عبور کرده و من نتوانستم او را درمقابل خود ببینم، ولى پرتو عظمت و قدرت او در روى صفحه روحم تابید و منعکس گردید!
و در نتیجه این انعکاس، روح را در بهت،، تعجب و حیرت انداخته! من آثار او را در تمام مخلوقات و موجودات مشاهده نمودم و در تمام این موجودات و مخلوقات، حتى در کوچک ترین آنها، در آن موجوداتى که هرگز به چشم دیده نمى شوند، چه قدرت و قوّتى به کار رفته؟ چه عقلى؟ چه کمال غیر قابل وصفى در آنها دیده مى شود؟(2)
ج: پاسکالـ فیلسوف معروف – مى گوید:
خالق ما کره بى پایانى است که مرکزش در همه جا هست و محیطش مکانى ندارد.

1- کامیل فلاماریون; خدا در طبیعت، ص 89،چاپ جدید.
2- کامیل فلاماریون; خدا در طبیعت، ص 206.(کلمات این دانشمند بسیار مفصل است و براى اختصار به همین اندازه اکتفا شد.)

——————————————————————————–
201
(این تعبیر از این دانشمند، یک تعبیر ادبى است که در زبان فرانسه معمول است.) باز همین فیلسوف مى گوید: هیچ چیز جز عقیده به خدا، سوز درون و تشنگى روح ما را فرو نمى نشاند.(1)
ط: ادوارد لوترکیل- دانشمند جانور شناس; حشره شناس و رئیس اسبق اداره زیست شناسى در دانشگاه سانفرانسیسکو مى گوید:
در سال هاى اخیر در نتیجه مطالعات علمى، دلایل جدیدى براى اثبات آفریدگار به دست آمده که دلایل فلسفى سابق را تأیید و تقویت مى کند، البته دلایل گذشته براى ایمان به خدا کافى و براى کسى که تعصب را کنار مى گذاشت، بیش از اندازه، مورد نیاز و لزوم بودند ولى من – به عنوان یک شخص مؤمن – به خاطر دو جهت از اضافه شدن دلایل جدید به دلایل قدیمى خشنودم.
نخست این که: دلایل مزبور از صفات خداوندى، مفاهیم روشن ترى مى دهند.
و دیگر این که: چشم عده اى از دانشمندان با وجدان ولى بدبین را باز کرده و آنها ر ا مجبور مى کنند که به خدا ایمان بیاورند.
اخیراً در کشور ما نهضتى در توجه به مذهب ایجاد شده و مذهب براى خود راه وسیع ترى باز نموده. این راه نه تنها در خلاف جهت علوم نیست، بلکه درست به موازات راهى است که علوم در آن پیشرفت مى کنند و مسلم است که دلایل علمى جدید که وجود آفریدگارى را ثابت و ایجاب مى کنند در این مورد مؤثر بوده اند.(2)

1- فرید وجدى; دائرة المعارف.
2- کتاب «اثبات وجود خدا»، ص 44.

——————————————————————————–
202
ى: هربرت اسپنسر- مى گوید: ما از میان این همه اسرار – که هر چه بیشتر تحقیق کنیم بر پیچیدگى و ابهام آن افزوده مى شود ـ یک حقیقت واضح و قطعى را درک مى کنیم و آن حقیقت این است که :
برتر از انسان، یک نیروى ازلى و ابدى وجود دارد که همگى اشیا از او پدید آمده اند.(1)
ک: لامنه- مى گوید: کلمه اى که در انکار خالق گفته شود لب گوینده را مى سوزاند.(2)
ل: لوکوردیز- مى گوید: خدا همان خورشید یگانه اى است که اشعه جاودانیش موجودات را مدد و حیات مى بخشد.(3)
م: قیو- مى گوید: خدا داناى همه چیز و متصرف در همه چیز است و به عنوان پروردگار مطلق، همه چیز را تدبیر و اداره مى کند.
ن: پرودون- فیلسوف اقتصادى – به طورى که دائرة المعارف قرن نوزدهم از او نقل مى کند- مى گوید:
خدا آن حقیقتى است که به ادراک و وصف در نمى گنجد ولى با وجود این وجودش ضرورى و غیر قابل انکار است.
باز همین فیلسوف مى گوید:
پیش از آنکه عقول ما وجود خدا را کشف کند، دل هاى ما به وجود او گواهى داده است.(4)
س: والتر اوسکارلند برگ- عالم فیزلوژى و بیو شیمى- مى گوید:

1- فرهنگ قصص قرآن; ص 60
2- فرید وجدى; دائرة المعارف ،ص 482.
3- فرید وجدى; دائرة المعارف.
4- فرید وجدى; دائرة المعارف، ص 482.

——————————————————————————–
203
ایمان به خدا مایه مسرت و روشنى قلب هر فرد بشر است. اما دانشمندان – که علاوه بر دلایل روحانى، در نتیجه مطالعه پدیده هاىطبیعى، دلایل علمى نیز براى درک مفهوم آفریدگار به دست مى آورند- مسرّت و حظّ بیشترى نصیبشان مى گردد.(1)
ع: داروین- صاحب فرضیه تحول انواع جانداران – در بعضى از نامه هاى خود به دانشمندان چنین مى نویسد:
بر عقل رشید مُحال است با دیدن این نظام و هماهنگى عجیب بگوید که دنیا مبدأ ندارد.(2)
ف: مارلین بوکس کریدر- عالم فیزیولوژى – مى گوید:
آلبرت اینشتین که وجود یک قدرت خالق را قبول داشت آن را چنین تعریف مى کند:
در عالم مجهول، نیروى عاقل و قادرى وجود دارد که جهان، گواه، وجود اوست و چنانکه در اول مقاله متذکّر شدم من اسم این نیرو را خدا گذاشته ام.
من در این دنیا، ماده و نیروى ازلى نمى بینم و آفرینش جهان را نتیجه تصادف نمى دانم. به نظر من در آفرینش جهان، هیچ عامل مجهول، حتى مرموز وجود ندارد.
من در آفرینش جهان، اراده پروردگار قادر متعال را مى بینم و بس و عقیده من شاید غیر منطقى نباشد. آیا بشر – که هوش و استعدادش محدود است- مى تواند بگوید که فلان موضوع با عقل و حق مطابق است و فلان موضوع مطابق نیست!

1- کتاب «اثبات وجود خدا»; ص 54.
2- داروین ; اصل الانواع، ص 16.

——————————————————————————–
204
در هر صورت من عقیده خود را ابراز نمودم و همیشه در این عقیده ثابت خواهم بود.(1)
ص: جوردن- مى گوید: خدا همان ناموس ازلى است که همگى موجودات، وجود و ترقى خود را از او مى گیرند.
این بود مختصرى از کلمات رسا، پرمغز و زنده دانشمندان طبیعى که اعتقاد آشکار و عمیق آنها را نسبت به خداوند یگانه و پافشارى آنها را در این عقیده مى رساند.
ب- علل گرایش به مادیگرى
1. معرفى غلط و ناقص
خدایى که به نام مبدأ هستى و آفریدگار جهان به آنها معرفى کرده بودند خدایى بود که نه تنها دانشمندان علوم طبیعى بلکه هر عاقلى از او وحشت داشت او حاضر نبود حتى او را پدیدآورنده موجود ساده اى بداند تا چه رسد به این که این همه نظم عمیق را در سر تا سر جهان هستى از پرتو وجود او بداند.
خدایى که افعالش آشامیدن، خوابیدن، کشتى گرفتن، گردش کردن و صفاتش جهل، غضب، حسد، بخل و… باشد، این موجود شایسته پرستش نیست و هرگز یک دانشمند طبیعى نمى تواند باور کند که چنین موجود ضعیف و ناتوانى مبدأ این همه آثار با عظمت و با شکوه است.
خواهید پرسید که: این معرفى غلط و ناقص در چه مکانى بوده و از کجا در باب سرچشمه گرفته است؟

1- کتاب «اثبات وجود خدا». (تألیف 40 تن از دانشمندان بزرگ معاصر)

——————————————————————————–
205
در پاسخ مى گوییم: در همان محیطى که دانشمندان و مکتشفین در آن مى زیسته اند و مرکز فعالیت هاى علمى اخیر بوده است; در محیطى که تنها معرف اعتقادات مذهبى، کتب دست خورده تورات و انجیل – که سرشار از خرافاتى از همین قبیل و بدتر از این است – بوده و غالباً راهى به سوى حقیقت و خبرى از عقاید صحیح و بى آلایش خداپرستان در دست نبوده است! بدیهى است براى یک دانشمند، با آن قدرت علمى و نبوغ فکرى، اعتقاد به چنین خدایى قابل تحمل نیست و خواه ناخواه از زیر بار آن شانه خالى مى کند.
براى نمونه چند جمله از اعتقادات ارباب کلیسا و یهود را نسبت به خدا نقل مى کنیم تا معلوم شود هیچ جاى تعجب نیست که یک دانشمند طبیعى به چنین خدایى ایمان نداشته باشد.
الف: در باب سیم، سفر پیدایش تورات، آیه هشتم چنین مى خوانیم: «و آواز خداوند را شنیدند که در هنگام وزیدن نسیم بهار در باغ مى خرامید و آدم و زنش خویشتن را از حضور خداوند در میان درختان باغ پنهان کردند! و خداوند آدم را ندا در داد و گفت: کجا هستى؟!»
در این آیات، خداوند مانند انسان، موجود ضعیفى معرفى شده که هنگام صبح در باغ مى خرامد و از حوادثى که در چند قدمى او مى گذرد بى خبر است.
ب: در باب سى و دوم، باب سفر پیدایش تورات، آیه بیست و چهارم مى گوید: «و یعقوب تنها ماند و مردى با وى تا طلوع فجر کُشتى مى گرفت و چون او دید بر یعقوب غلبه نمى یابد، کف ران یعقوب را لمس کرد و کف ران یعقوب در کشتى گرفتن با او فشرده شد.

——————————————————————————–
206
]آن مرد[ گفت: مرا رها کن! زیرا که فجر مى شکافد.]یعقوب[ گفت: تا مرا برکت ندهى رها نکنم.]آن مرد[ به وى گفت: نام تو چیست؟
گفت: یعقوب. گفت: از این پس نام تو یعقوب خوانده نشود، بلکه اسرائیل ]گفته شود[، زیرا که با خدا و انسان مجاهده کردى و نصرت یافتى. یعقوب از او سئوال کرد که: مرا از نام خود آگاه ساز! گفت: چرا اسم مرا مى پرسى؟ و او (یعقوب) را در آنجا برکت داد و یعقوب آن محل را «فئیل» نامیده و گفت: زیرا خدا را در رو به رو دیدم و جانم رستگار شد.»
طبق این آیات، خداوند در یک مبارزه جدى از سر شب تا به صبح با یعقوب مى جنگد و هنگام صبح با اصرار و التماس از چنگال او نجات مى یابد و یعقوب برنده این کشتى مى شود!
ج: در باب بیست و چهارم، سفر خروج، آیه نهم مى گوید:
«و «موسى» با «هارون»، «ناداب» و هفتاد نفر از مشایخ بنى اسرائیل بالا رفت و خداى اسرائیل را دیدند! و زیر پاهایش مثل صنعتى از یاقوت کبود شفاف و مانند ذات آسمان در صفا و بر سروران بنى اسرائیل دست خود را نگذارد. پس خدا را دیدند و آشامیدند!!»
مطابق این آیات، بنى اسرائیل خداوند را در بالاى کوه مى بینند و او را مى خورند و مى آشامند!
د: در باب ششم، سفر پیدایش، آیه دوم مى گوید:
«پسران خدا، دختر آدمیان را دیدند که نیکو منظر (زیبا) و از هر کدام که خواستند، زنان براى خویشتن مى گرفتند!»
در این آیه، پسران خدا، عاشق دختران زیباى آدمیان شده و وسایل ازدواج با آنها را فراهم مى سازند!

——————————————————————————–
207
هـ ) در باب یازدهم، سفر پیدایش، آیه پنجم مى گوید:
«و خداوند نزول نمود(پایین آمد) تا شهر و برجى را که بنى آدم بنا مى کردند ملاحظه نماید!»
و در اینجا هم خداوند به تماشاى هنر نمایى هاى بندگانش مى پردازد و راه طولانى آسمان و زمین را به همین منظور مى پیماید.
این بود مختصرى از کلمات آنها که در حقیقت نمودارى از افکار خرافى ارباب کلیسا و یهود است که در آنها نادانى، ناتوانى و انواع صفات بشرى را به ذات خداوند نسبت داده اند.
بسیار روشن است که یک دانشمند طبیعى که سهل است، حتى یک فرد عادى درس خوانده، سطح افکارش بالاتر از آن است که پایبند به این موهومات و خرافات شود و چنین خدایى را خالق این جهان پهناور و به وجود آورنده اسرار شگرف آن بداند.

به همین جهت سرانجام به خاطر اطلاع نداشتن از عقاید صحیح خداپرستان، کارشان به کفر و الحاد و انکار خدا منتهى مى گردد.
2. سنجش همه چیز با مقیاس علوم مادى
دومین موضوعى را که مى توان از علل انحراف دانشمندان طبیعى شمرد، طرز تفکر آنهاست، زیرا نیروهاى دِماغى و مغزى انسان در هر قسمت که بیشتر کار کند در همان قسمت ورزیده و نیرومند شده و به همین دلیل سایر موضوعات در فکر او، اصالت خود را از دست داده و به صورت یک رشته امور فرعى نسبت به موضوع تخصصى مزبور جلوه گر مى شود; به همین جهت مى خواهد هر چیز را با همین عینک و از همان دریچه ببیند و با آن قضاوت کند.

——————————————————————————–
208
شاید روى همین جهت بوده که منجمین سابق تمام پدیده ها و حوادث عالم را معلول اوضاع کواکب و طرفداران کمونیسم تمام حوادث اجتماعى، علمى، هنرى، فلسفى و… را مربوط به اقتصاد مى دانستند، همان طور که سیاستمداران امروز همه چیز را به علل سیاسى اسناد مى دهند و سرانجام هر کدام مى خواهند با اساس مکتب خود، پدیده هاى جهان هستى را تفسیر و با افکار خود منطبق سازند..
بدیهى است که دانشمندان طبیعى چون تمام نیروهاى فکرى و نبوغ خود را در علوم حسى به کار مى اندازد و همه چیز را با مقیاس علوم طبیعى و حسّى مى سنجند، فکر آنها از فعالیت در غیر محسوسات، یک نوع حالت ناآشنایى و خمودى به خود مى گیرد تا آنجا که تصور امور غیر محسوس و غیر مادى (باآنکه تصور مُحال، محال نیست) براى آنها مشکل و محال به نظر مى رسد.
چنانکه در بعضى کلمات آنها به صورت آشکار دیده مى شود که مى گویند:«تصور چیزى که خارج از حدود زمان و مکان باشد ممکن نیست.»
این هم مسلّم است که خدایى که خالق جهان ماده، زمان و مکان است، مافوق زمان و مکان و ماده قرار دارد و نمى توان با مقیاس علوم حسى و با ابزار علوم طبیعى او را درک کرد و اساساً نباید انتظار داشت که حقایق ماوراء حس با مقیاس محسوسات قابل سنجش باشد. نمى توان چیزى را که از ماده و طبیعت بیرون است با عینک علوم مادى مشاهده کرد. به طور کلى مقیاس هیچ علمى به درد علم دیگر نمى خورد، همچنان که علم اقتصاد، علوم طبیعى، طب، میکانیک و… هر یک مقیاس جداگانه اى دارند که دیگرى با آن قابل سنجش نیست.

——————————————————————————–
209
بنابراین افکارى که تنها محور فعالیت آنها طبیعت و محسوسات باشد – و حتى نمى تواند ماوراء طبیعت و محسوس را تصور کند- خواه ناخواه از خداوندى که آفریننده طبیعت و ماده است بى خبر خواهد ماند و همیشه انتظار دارد که خدا را هم در آزمایشگاه ها و لابراتوارها مشاهده کرده و با ابزار حسى اندازه گیرى کند!
بعضى از دانشمندان علوم طبیعى، چنان فلسفه حسى بر افکارشان سایه افکنده و آنها را تحت تأثیر خود قرار داده است که «تجربه و آزمایش را» – که فقط مقیاس سنجش علوم مادى است- از حیطه علوم مادى و تجربى خارج ساخته و مقیاس سنجش همه دانستنى هاى انسان قرار داده اند.
البته با این طرز تفکر نمى توان عالم وراء حس و تجربه را تصدیق نمود و از اینجا سر در مى آورد که آن دانشمند طبیعى با غرور و نخوت مخصوص بگوید:
«تا خدا را هنگام تشریح، زیر چاقوى جراحى خود تماشا نکنم به وجود او ایمان نمى آورم!»
«ژرژ پولیستر» در کتاب اصول مقدماتى فلسفه خود مى نویسد:
«تصور چیزى که زمان و مکان را اشغال نکند و از تغییر مصون بماند عملا غیر ممکن است!»
ناگفته پیداست که این نوع سخنان، انعکاسى از طرز تفکر آنها است و درست نشان مى دهد که قواى فکرى آنها تنها در تجربه و آزمایش محسوسات به کار افتاده و نسبت به سایر قسمت ها و آنچه از تجربه و آزمایش بیرون است تحلیل رفته است و طبعاً آنچه که از فعالیت فکرى آنها دور باشد (مانند خدا و روح) براى آنها قابل قبول نیست.

——————————————————————————–
210
راستى، براى یک فرد خداشناس چه قدر جاى تعجب است که بشنود یک دانشمند مادى مى گوید: «تا خدا را زیر چاقوى تشریح نبینم به او ایمان نمى آورم.» یا آنکه «مذهب با اصول علمى سازش ندارد!» و…
این سخن به همان اندازه عجیب است که کسى بگوید: تا بیمارى سرطان و ایدز را با معادلات جبرى درک نکنم به وجود آنها ایمان نمى آورم!
3. بحث هاى انتقامى
موضوع دیگرى که جمعى از دانشمندان طبیعى را از ایمان به خدا بازداشت وسبب شد به تمام مقدسات مذهبى پشت پا بزنند، همان رفتار بیرحمانه و وحشیانه کشیش ها و پاپ ها با بعضى از دانشمندان علوم طبیعى در آغاز نهضت علمى اخیر اروپا بود، زیر این موضوع چنان وانمود کرد که افکار علمى با اصول مذهب، سازش ندارد و باید از نظر مذاهب، نظریات علمى را کوبید; به راستى چه اندازه جاهلانه است که یک نفر دانشمند طبیعى را به جرم این که در مورد حرکت زمین، عقایدى اظهار داشته و با اصول عقاید کلیسا (مذهب ساختگى پاپ ها و کشیش ها نه مذهب مسیح) مغایرت دارد، به زندان افکنده و او را مجبور کنند که توبه کند و یا دیگرى را به جرم انتشار نظریات علمى، زنده بسوزانند!
این طرز رفتار سبب شد که کینه و دشمنى آشتى ناپذیرى در دل این گروه از دانشمندان طبیعى به وجود آید و از خدا، مذهب و طرفداران آن بیزار شوند و براى پیشبرد مقاصد علمى خود با افکار مذهبى بجنگند و خود را در مقابل مسئولیت مذهبى – که مانع از کار آنهاست- قرار ندهند، زیرا تا به اعتقادات مذهبى پایبند بودند دچار این گونه موانع و ناراحتى ها بودند!

——————————————————————————–
211
این گروه همیشه انتظار داشتند که در فرصت هاى مناسب، ضربات شکننده اى بر پیکر عقاید و مقدسات مذهبى وارد سازند و گویا در نظر داشتند تا انتقام گالیله و امثال او را- که به جرم کشفیات علمى، شکنجه و آزار شده بودند- از خدا و مقدسات مذهبى بگیرند!
بدیهى است که در هنگام انتقام، حساب هاى عقلائى و علمى کنار مى رود و بیشتر مطالب روى جنبه احساسات و حساب هاى خصوصى دور مى زند. بنابراین مى توان گفت: یک قسمت مهم از بحث هاى ماتریالیست ها و مادى ها جنبه انتقامى داشته و حربه اى براى پیشروى علوم مادى و انتقام گرفتن از ارباب کلیسا بوده است.
4. غرور بیجا!
عامل دیگرى که در طرز تفکر مادى ها نسبت به خدا و جهان ماوراء طبیعت سهم بسزایى داشت این بود که جمعى از مادى ها- که بیشتر در قرن 18 و 19 زندگى مى کردند- تصور مى نمودند که همه چیز را فهمیده، هیچ مجهولى در عالم براى آنها باقى نمانده و علل طبیعى پدیده ها را کشف کرده و دریافته اند که هر حادثه اى علت مادى دارد. بنابراین اعتقاد به وجود خدا براى حل معماهاى جهان هستى لزومى ندارد!
البته نتیجه این طرز تفکر و غرور علمى این است که آنها به همه چیز بى اعتنا شده و به طور کلى به آنچه از پیشینیان به یادگار مانده بود پشت پا بزنند.
حس غرور – که غالباً همراه هر فتح و پیروزى، تحریک مى شود- در گروهى از آنان به اندازه اى شدید بود که تصور کردند با این

——————————————————————————–
212
موفقیت هاى علمى ناچیز- که در برابر اسرار و رموز جهان آفرینش، حکم قطره و دریا را داشت- تمام اسرار هستى را درک کرده اند و به قول خودشان «کاملا معماى آفرینش و خلقت، براى آنها حل شده است.»
اما چیزى نگذشت که بیشتر آنها به این اشتباه پى برده و با عباراتى که خواهد آمد آشکارا اعتراف کردند که هنوز بسیارى از رموز خلقت در پس پرده جهل باقى مانده و بیش از اندکى، اسرار شگفت آور فراوان این جهان پهناور فاش نشده است.
5. دانشمندان شرمگین!
موضوع قابل توجه دیگر آن است که: بسیارى از مادى ها به طور غیر مستقیم به آفریننده جهان ایمان دارند و تنها اختلاف آنها با خداپرستان در تعبیر و نامگذارى است، زیرا ما مى بینیم که وقتى آنها در مطالعات خود به یک موجود تازه یا اثر نوینى از آثار طبیعت برخورد مى کنند با یک جدیت مخصوص براى رسیدن به فایده و نتیجه آن مشغول به تفحص و جست و جو شده و گاهى اوقات وقت بسیارى صرف مى کنند تا گمشده خود را بجویند. اینان عملا براى هر چیز نتیجه و فایده اى جست و جو مى کنند و غالباً تا هدف و منظور خود را نیابند آرام نمى گیرند.
این تلاش و تکاپو حکایت از این مى کند که آنان براى موجودات، هدف و منظورى معتقدند، گر چه در مقام گفتار به آن معترف نمى شوند ولى عملا ثابت مى کنند که در پیدایش موجودات و جهان، هدف و نقشه اى در کار است که با پیشروى علم، پرده از روى آنها برداشته خواهد شد. گاهى مى گویند: طبیعت، فلان موجود را براى فلان منظور ساخته است.

——————————————————————————–
213
طبیعت براى پیشگیرى از این بیمارى، فلان کار را کرده است. طبیعت این عضو را براى فلان منظور در اختیار آن جانور گذارده است.
خلاصه این که: براى طبیعت، منظور، هدف، علم، نقشه، هوش سرشار و… قائل هستند.
این جملات و امثال آن در کلمات آنها فراوان است و همان طور که گفته شد اختلاف آنها با خداپرستان تنها در تعبیر و نامگذارى است، یعنى مادى ها، «طبیعت» مى گویند و خداپرستان «خدا»، و گر نه هرگز علل طبیعى کور و کر و فاقد اراده و شعور، چنین اوصافى را ندارند.
این موضوع در نهاد و فطرت هر کس وجود دارد که هر موجودى در این سازمان وسیع جهان هستى، طبق نقشه معینى ساخته شده و در مسیر و هدف مشخصى سیر مى کند و این نقشه دقیق، وسیع و عمومى، حکایت از یک مبدأ فوق العاده بزرگ علم و قدرت مى کند.1
6. تنها به قاضى رفته ها
از دیگر علت هاى مخالفت، بى اطلاعى بسیارى از مادى ها از وضع مذاهب و عقاید صحیح مذهبى خصوصاً مذهب اسلام است، زیرا اغلب مادى ها از غرب برخاسته و یا اطلاعات آنها درباره مذاهب از غربى ها گرفته شده است و آنها هم که معمولا از وضع مذاهب- بخصوص مذهب اسلام- بى اطلاع بوده و تنها گروهى از مستشرقین آنها- که خود را براى بررسى مذاهب شرق آماده ساخته بودند- آشنایى مختصرى به اصول مذاهب داشته اند، ولى با کمال تأسف، بعضى از مستشرقین به علل خاصى در پاره اى از موارد، بعضى از قضایا را از مجراى اصلى خود منحرف نموده و به صورت دیگرى جلوه داده اند.

——————————————————————————–
214
موضوعى که بیش از همه مایه تأسف است این است که: گروهى از روشنفکران و تحصیل کرده هاى شرقى در قضاوت هاى خود علیه ادیان یا طرفدارى از عقاید مادى گرایان غرب، به گفته هاى مستشرقین استناد کرده اند و همین موضوع منشأ پاره اى از ایرادهاى سست و بیجا شده که براى هر فرد آگاه به حقیقت ادیان و مذاهب، موجب تعجب و حیرت است.
مثلا: «منتسکیو» – نویسنده پیشکسوت فرانسه در قرن هیجدهم – از قول «پریدو» نقل مى کند که: «محمّد در سن پنج سالگى، خدیجه را به عقد نکاح درآورد و در هشت سالگى با وى همخوابه شد!…»(1)
منتسکیو براى اثبات مقصود خود و این که در کشورهاى گرمسیر، غریزه جنسى شدید است و به همین دلیل اطفال به زودى بالغ مى شوند، به این گفته «پریدو» استناد مى کند.
معلوم نیست که منظور آنها در اینجا از عدد پنج و هشت، سن پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) است یا حضرت خدیجه; ولى هر چه باشد مطلبى است که حتى کودکان شرقى هم بر آن مى خندند.
مترجم کتاب روح القوانین منتسکیو پس از این که این اظهار را ناشى از کمال بى خبرى پریدو قلمداد مى کند، مى گوید: «به نظر مى رسد که او خواسته یک واقعه خارق العاده و شنیدنى را نقل کند و مبالغه در تأثیر آب و هوا نموده است، و گر نه هر کس مختصر اطلاعى از تاریخ زندگى پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) داشته باشد مى داند که مطلب هرگز چنین نبوده است.»
از اینجاست که بى اطلاعى این آقایان را درباره مذاهب و خصوصاً

1- منتسکیو; روح القوانین، ج 16، فصل 2.

——————————————————————————–
215
مذهب اسلام درک خواهیم نمود، زیرا کسانى که اطلاعات آنها درباره روشن ترین حوادث زندگى پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) تا این اندازه ناقص و نادرست باشد چگونه مى تواند درباره معارف دینى و اصول عقاید مذهبى او قضاوت نماید؟!
«وان لون» نویسنده معروف هلندى – که مى گویند آثار او به 29 زبان ترجمه شده- در کتاب «داستان بشر» – که به تصدیق بعضى از آگاهان، در زمان خود از پر فروش ترین کتاب هاى سال بوده است- در فصلى که راجع به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و پیدایش این آیین نگاشته مى نویسد: «بعد از ابوبکر، عمر بن خطاب جانشین او گردید.»
و سپس به فتوحات او اشاره کرد. و مى گوید:
«شهر دمشق را پایتخت اولین سلطنت اسلامى قرار داد!»
بعداً اضافه مى کند که:
«بعد از عمر، خلافت به على بن ابى طالب رسید!!»
با این که همه مى دانیم (حتى کودکان مسلمان هم مى دانند) که نه على بن ابى طالب بعد از عمر زمام خلافت را به دست گرفت و نه عمر دمشق را پایتخت اولین سلطنت اسلامى قرار داد.
اینها نمونه هایى است از بى اطلاعى آنان نسبت به امور مربوط به شرق و بخصوص ادیان و مذاهب. تازه این اشتباهات عجیب، مربوط به مستشرقین و تاریخ نویسان و مانند آنهاست، چه رسد به حال دانشمندان علوم طبیعى که معمولا کارى به این مسایل ندارند.
در ضمن ناگفته نماند که ما نمى خواهیم به طور کلى اطلاعات آنها

——————————————————————————–
216
را نسبت به مذاهب و ادیان انکار نماییم، ولى همین اندازه باید دانست که اطلاعات آنها تا این اندازه قابل ارزش نیست که گفتار آنها پایه یک سلسله ایرادهاى جدى قرار گیرد.
شاید مقام علمى و پیشرفت آنها در علوم طبیعى مانع از آن است که بعضى از روشنفکران ما به کمى اطلاع آنها- در این قسمت – اعتراف نمایند، ولى نباید فراموش کرد که متخصص بودن فردى در یک رشته، دلیل بر این نمى شود که نظریاتش در رشته دیگر مطابق با واقع باشد. ممکن است یک نفر بهترین مهندس کامپیوتر باشد ولى از ترکیب شیمیایى و تأثیر قرص استامینوفن بى خبر باشد.
این بود خلاصه پاسخ هاى ما به نخستین ایراد مادى ها.
ایراد دوم چگونه به خداى نادیده ایمان بیاوریم؟!
ساده ترین ایراد مادى ها بر خداپرستان این است که: «چگونه انسان مى تواند موجودى را که با حواس خود درک نکرده بپذیرد و به او ایمان آورد؟
شما مى گویید: خدا نه جسم دارد، نه مکان، نه زمان، نه رنگ و نه… آیا با چه وسیله اى مى توان چنین موجودى را درک کرد؟
ما تنها به چیزى که حواس ما از درک آن عاجز نباشد، ایمان مى آوریم واصلا چنین چیزى وجود ندارد.»
این ایراد از زمان هاى بسیار دور مورد گفت و گو و بحث بوده

——————————————————————————–
217
است،(1) ولى مادى ها، امروز آن را در عبارات علمى ریخته و چنین مى گویند:
«ما به چیزى اعتراف مى کنیم که علم براى ما ثابت کند.موجودات ماوراء طبیعت (خدا، روح، ملک و…) را علم ثابت نکرده است و ما چیزى را که علم ثابت نکند قبول نداریم!»
حتماً مى دانید که در اصطلاح امروز، علم در مقابل فلسفه قرار دارد و منظور از علم، معلوماتى است که درباره ساختمان موجودات طبیعى و آثار آنها گفت و گو مى کند و معمولا موضوع خاصى دار.(موضوع هر یک از علوم طبیعى، موجود یا موجودات خاصى است.)، ولى فلسفه عبارت است از:
بحث درباره قوانین کلى – که بر همه یا قسمت قابل توجهى از موجودات جهان هستى حکومت مى کند- و معمولا روابط علت و معلولى آنها را روشن مى سازد.
خلاصه این که: امتیاز فلسفه بر علوم در دو قسمت «کلّى بودن موضوع» و «توجه به جنبه هاى علت و معلولى» است، مثلا: بحث در مورد ساختمان و طرز کار دستگاه بدن انسان، یک بحث علمى است، اما بحث از علل تنوع جانداران، یک بحث فلسفى محسوب مى شود.
در هر حال مادى ها مى گویند:
ما نتوانستیم از راه علوم طبیعى، وجود خدا و موجودات ماوراء

1- از تواریخ بر مى آید که در صدر اسلام نیز چنین ایرادى را از پیشوایان اسلام مى گرفتند.

——————————————————————————–
218
طبیعت را ثابت کنیم و با این که علم امروز در سیر تکاملى خود، حقایق بسیارى را براى ما روشن ساخته است، هنوز نتوانسته است موجودى در ماوراء ماده ثابت نماید.
بنابراین، قبول وجود چنین چیزهایى از نظر علمى غیر ممکن است و یا به عبارت صحیح تر، غیر علمى است.
پاسخ: این ایراد از جهاتى قابل بحث است:
1. تکرار اشتباهات گذشته
اکثر دلایلى را که قبلا در مقابل مخالفت آقایان مادى ها در رابطه با موضوع خداشناسى ذکر کردیم، کاملا در این ایراد تجلّى کرده است. از جمله، غرور علمى، حاکم کردن علوم طبیعى بر همه چیز و همه حقایق، سنجش همه چیز با مقیاس علوم مادى (مشاهده و تجربه)
و منحصر ساختن ادراک با اسباب طبیعى و مادى که همه در اینجا دیده مى شود.
ما دوباره از این آقایان سئوال مى کنیم که: آیا قلمرو، منطقه فعّالیّت و نفوذ علوم طبیعى، حدّ و مرزى دارد یا نه؟!
واضح است که جواب این سئوال مثبت است، زیرا قلمرو علوم طبیعى، همان موجودات محدود مادى و طبیعى است و بس. بنابراین چگونه مى شود چیزى را که غیر محدود است، با ابزار طبیعى درک نمود؟
اساساً خدا و موجودات ماوراء طبیعت از قلمرو علوم طبیعى خارج هستند و چیزى که از طبیعت خارج باشد هرگز نباید انتظار داشت که با اسباب طبیعى درک شود.

——————————————————————————–
219
ماوراء طبیعت نامش با خود اوست و با مقیاس علوم طبیعى قابل سنجش و محاسبه نیست، همچنان که در رشته هاى مختلف علوم طبیعى، براى هر کدام ،ابزار و مقیاس هایى معین شده که به درد دیگرى نمى خورد (مانند: وسائل مطالعات فلکى، تشریح و میکروب شناسى که با یکدیگر تفاوت زیادى دارند.)
همان طور که عاقلانه نیست به یک منجّم و ستاره شناس گفته شود:
فلان میکروب را با وسایل و محاسبات نجومى براى ما ثابت کن، همچنین نباید از متخصص رشته میکروب شناسى هم انتظار کشف قمرهاى مشترى را با وسایل میکروب شناسى داشت، زیرا هر کدام در قلمرو علمى خود مى توانند تصرف کنند و نمى توانند نسبت به خارج از محدوده خود به نفى و اثبات بپردازند.
بنابراین ما چگونه به علوم طبیعى حق مى دهیم که در خارج از طبیعت بحث کند، با آنکه منطقه نفوذ آن، محدود به طبیعت و آثار و خواص آن است؟!
نهایت حقى را که مى توان براى یک علم طبیعى قایل شد این است که او مى تواند بگوید: من نسبت به ماوراء طبیعت، سکوت اختیار مى کنم، چون از حدود مطالعه و ابزار کارم خارج است، نه این که انکار کند.
چنانکه «اگوست کنت» – که یکى از پایه گذاران اصول فلسفه حسى است- در کتاب «کلماتى در پیرامون فلسفه حسى» مى گوید: «چون ما از آغاز و انجام موجودات، بى خبریم نمى توانیم وجود موجود سابق یا لاحقى

——————————————————————————–
220
(آینده) را انکار کنیم، همچنانکه نمى توانیم آن را اثبات کنیم. (دقت کنید) خلاصه این که: همان طور که فلسفه حسى، به واسطه جهل مطلق – در این قسمت – از هر گونه اظهار نظرى خوددارى مى کند، همین طور هم علوم فرعى – که اساس فلسفه حسى است- باید از قضاوت درباره آغاز و انجام موجودات خوددارى کند. یعنى ما علم، حکمت و وجود خدا را انکار نمى کنیم، بلکه بى طرفى خود را در میان نفى و اثبات حفظ مى نماییم.»
منظور ما هم همین است که نمى توان عالم ماوراء طبیعت را
از دریچه علوم طبیعى مشاهده نمود. اصولا از نظر خداپرستان
آن خدایى را که ابزار و اسباب طبیعى بخواهد ثابت کند، خدا نیست!، زیرا آنچه را که اسباب طبیعى ثابت مى کند در حدود ماده
و خواص آن است.
چگونه مى توان موجودى را که خود مادى و طبیعى است، خالق ماده و طبیعت دانست؟
اساس عقیده خداپرستان جهان بر آن است که:
خدا از ماده و عوارض ماده به کلى منزّه است و با هیچ یک از ابزارهاى مادى درک نمى شود.
بنابراین نباید انتظار داشت که خالق موجودات جهان را در زیر میکروسکوپ یا پشت تلسکوپ و در اعماق آسمان ها دید; این انتظار نابجا و بى مورد است.
2. نشانه هاى خداوند
به طور کلى مى توانیم هر موجودى را از اثرش بشناسیم، حتى موجوداتى را که با حواس پنجگانه درک مى کنیم، زیرا هیچ موجودى در منطقه فکر ما وارد نمى شود و محال است که مغز، ظرف

——————————————————————————–
221
موجودات شود. مثلا: اگر شما خواسته باشید جسمى را با چشم تشخیص دهید و وجود آن را درک کنید، در ابتدا چشم را در سمتى قرار مى دهید که احتمال مى دهید آن جسم در آنجا باشد، سپس نور بر آن مى تابد و پرتو آن از مردمک چشم بر نقطه خاصى (شبکیّه) منعکس مى شود. آنگاه اعصاب بینایى آن را گرفته، به مغز مى رسانند و انسان آن را درک مى کند.
و اگر از راه لمس کردن باشد، اعصاب زیر پوست، به وسیله تماسى که با آن مى گیرند اطلاعاتى به مغز داده و انسان آن را درک مى نماید.
بنابراین ادراک یک جسم از اثر آن (رنگ،صوت، تأثیر در لامسه و…) مى باشد و هیچ گاه خود آن جسم در مغز جاى نمى گیرد و اگر رنگى نبود و یا اعصاب از درک آن عاجز بود، اصلا شناخته نمى شد.
در ضمن براى شناختن هر موجودى تنها یک اثر کافى است. مثلا: کشف یک کوزه سفالى و یا یک سلاح زنگ زده، از زیر طبقات زمین نشان مى دهد که در ده هزار سال پیش در فلان نقطه زمین چه انسان هایى و با چه اوضاع و احوالى بوده اند.
با در نظر گرفتن این که باید هر موجودى را- اعم از مادى و غیر مادى – از اثر آن شناخت و با توجه به این که براى شناختن یک موجود، تنها یک اثر کافى است، آیا این همه موجودات – که سرشار از اسرار و ریزه کارى هاى شگفت آور هستند- براى شناختن خدا کافى نیست؟! شما براى شناختن یک موجود، به یک اثر اکتفا مى کنید و حداقل از یک کوزه سفالى، قسمتى از حالات انسان هاى چند هزار سال پیش را به دست مى آورید، در حالى که ما بى نهایت اثر، بى

——————————————————————————–
222
نهایت موجود و بى نهایت نظم براى شناختن خدا داریم; آیا این اندازه اثر کافى نیست؟!
به هر گوشه عالم که نظر کنید، نشانه اى از قدرت و علم اوست. باز هم مى گویید: با چشم ندیدیم، با گوش نشنیدیم، زیر چاقوى تشریح یا پشت تلسکوپ، تماشا نکردیم; مگر براى وجود هر چیز، چشم لازم است؟!
3. آنچه مى بینیم و آنچه نمى بینیم
خوشبختانه علوم مادى با طرح مسائلى- که بهترین ابزار براى نفى عقیده مادى گرى و الحاد است- قبر خود را با دست خود کنده است.
شاید در گذشته یک دانشمند مى توانست بگوید: آنچه را که حواس درک نکرده، قبول ندارم، اما امروزه بر اثر پیشرفت علوم ثابت شده است که:
موجوداتى که در عالم، قابل احساس نیستند به مراتب از آنچه تا کنون درک شده بیشتر و فراوان ترند. در دل طبیعت آن قدر موجود هست که با هیچ یک از حواس درک نمى شوند و موجودات درک شده در مقابل آنها حکم صفر را دارند!
براى نمونه به چند نمونه زیر توجه فرمایید:
الف) در فیزیک به ما مى گویند: اصول رنگ ها هفت رنگ بیشتر نیست که نخستین آنها رنگ سرخ و آخرین آنها بنفش است، ولى در ماوراء آنها هزاران رنگ قرار دارد که براى ما قابل درک نیست و حدس مى زنند که ممکن است بعضى از حیوانات تعدادى از آنها را ببینند.
علت مطلب روشن است، زیرا رنگ بر اثر امواج نور پیدا مى شود،

——————————————————————————–
223
یعنى نور آفتاب یا نورهاى دیگر، مرکب از رنگ هاى گوناگون است که بر روى هم رنگ سفید را تشکیل مى دهند و چون به جسمى مى تابد، آن جسم قسمت هاى مختلفى از رنگ هاى آن را در خود هضم مى کند و بعضى را هم بر مى گرداند.
آن را که بر مى گرداند همان است که ما مى بینیم و به همین جهت اجسام در تاریکى داراى هیچ رنگى نیستند و از طرفى اختلافات و تغییر رنگ ها نتیجه تغییر تعداد نوسان امواج نور است. یعنى اگر تعداد ارتعاش در هر ثانیه به 458 تریلیون برسد، رنگ سرخ را تشکیل مى دهد و در 727 تریلیون، رنگ بنفش را و پایین تر و بالاتر از این دو، رنگ هاى فراوانى وجود دارند که براى ما قابل درک نیستند.

ب) اگر امواج صوت، تعداد ارتعاششان در ثانیه بین 16 تا 000,20 باشد، براى ما قابل درک است و بیشتر یا کمتر از آن، براى ما قابل درک نیست.
ج) آنچه را که ما از امواج نور درک مى کنیم، امواجى است که فرکانس آن میان 458 تا 727 تریلیون در ثانیه است و کمتر و بیشتر از آن براى ما قابل رؤیت نیست.
د) همه مى دانیم که جانداران ذره بینى (ویروس ها و باکترى ها) تعدادشان به مراتب از انسان بیشتر است و با چشم غیر مسلح قابل درک نیستند. چه بسا جانداران کوچک ترى هم باشند که علم هنوز به وجود آنها پى نبرده است.
هـ) یک اتم- با آن ساختمان مخصوص و گردش الکترون ها به دور پروتون ها و با آن نیروى عظیم- براى هیچ حسى قابل درک نیست، با

——————————————————————————–
224
آنکه همه اجسام و موجودات جهان طبیعت از اتم تشکیل یافته است و این ذره غبارى را که با چشم به زحمت مى بینیم، از صدها هزار اتم تشکیل یافته است.
دانشمندانى که قبلا درباره اتم اظهار نظر مى کردند، گفتار آنها از حدود یک تئورى و فرضیه تجاوز نمى کرد، ولى در عین حال هیچ کس گفته آنها را انکار نمى کرد.2
بنابراین هرگز نمى توان محسوس نبودن چیزى را دلیل بر نبودن آن گرفت و چه بسیارند امور غیر محسوس که دنیا را پر کرده و حواس ما از درک آن عاجز است!
چنان که قبل از کشف اتم یا موجودات ذره بینى، کسى حق نداشت آنها را انکار کند و چه بسا ممکن است موجودات فراوان دیگرى از نظر ما پنهان باشند و تا کنون علم به کشف آنها موفق نگشته و بعداً از راز آنها پرده بر دارد و هیچگاه عقل و وجدان به ما اجازه نمى دهد که در این شرائط (محدودیت علم و عجز آن از درک آنها) درباره بود و نبود آنها نظر دهیم.
خلاصه این که: قلمرو حواس و ابزار طبیعى محدود است و نمى شود عالم را محدود به آن بدانیم.3
اشتباه نشود!!
ما نمى خواهیم ادعا کنیم همان طور که الکترون ها و پروتون ها یا بعضى از رنگ ها و مانند آن با وسایل علمى امروز کشف شده است، روزى هم ممکن است- بر اثر پیشرفت علوم- عالم ماوراء طبیعت با ابزار و اسباب طبیعى کشف گردد!

——————————————————————————–
225
خیر، این مطلب امکان ندارد، زیرا همان طور که گفتیم:
نمى توان ماوراء طبیعت و ماده را از راه هاى مادى و طبیعى، درک کرد و به طور کلى از محیط فعالیت اسباب مادى خارج است.
منظور این است: همان طور که قبل از کشف و درک این موجودات، انکار آنها براى ما جایز نبود و حق نداشتیم به استناد این که «ما آنها را درک نمى کنیم، اسباب هاى طبیعى آنها را به ما نشان نمى دهند، علم براى ما ثابت نمى کند و…» عدم آنها را مسلم بدانیم; همچنین نمى توان نسبت به ماوراء طبیعت هم، اظهار نظر منفى کرد. بنابراین باید این روش غلط را رها کرده و با دقت و ژرف نگرى، دلایل عقلى خداپرستان را مطالعه نموده و بعداً اظهار عقیده کنیم که به طور مسلّم، نتیجه آن مثبت خواهد بود.5-4
ایراد سوم آیا با وجود علل طبیعى به خدا احتیاج داریم!!
منشأ خداپرستى و دین چیست؟ عده اى از مادى هاى اخیر براى پیدایش عقاید مذهبى – از جمله خداشناسى در بین بشر- اظهار نظرهایى کرده اند که از حدود ادعا تجاوز نمى کند و روى این حساب نباید پاسخ داده شود، ولى ما فرض مى کنیم که این آقایان براى ادعاهاى خود دلایلى هم دارند. به همین جهت به پاسخ ،آن مى پردازیم.
آنها مى گویند:«افکار مذهبى، مولود (نتیجه) بى اطلاعى انسان از قوانین طبیعى است!»
انگلس- که از پایه گذاران کمونیسم بین المللى بشمار مى رود- مى گوید:

——————————————————————————–
226
«دین، ناشى از عقل قاصر و محدود بشرى است!»
مادى ها عقیده دارند که: انسان در دوران هاى اولیه در زندگى خود به حوادثى از قبیل:
باد، باران، رعد، برق، طوفان، زلزله، آفات و بلاها برخورد کرده و چون از توجیه و تفسیر آنها به علل طبیعى عاجز بوده است، به ناچار براى پیدایش این حوادث به یک نیروى غیبى به نام «خدا» معتقد شده و او را منشأ تمام حوادث جهان دانسته است. مثلا: چون علت اصلى آمدن باران، وزش باد، روییدن گیاه و… در نظرش پنهان بوده، فکر مى کرده است که علت و سبب تمام این موارد، خداوند است، غافل از آنکه، باران، نتیجه تبخیر آب دریاها و روییدن گیاه، معلول فراهم شدن شرائط حیات (حرارت، آب و مواد غذایى) و یک سلسله قوانین طبیعى زیستى است.
انسان اولیه چون از پشه اى به نام «آنوفل» – که حامل میکروب مالاریا است و در باتلاق ها و مرداب ها زندگى مى کند- بى خبر بود، به همین جهت عقیده داشت که در باتلاق ها موجودى است به نام جن که سبب بیمارى مزبور مى شود!
خلاصه این که: بى اطلاعى بشر از رموز خلقت و علل طبیعى حوادث گوناگون او را وادار نمود تا به خدا و ماوراء طبیعت معتقد گردد، ولى به تدریج بشر علل طبیعى را کشف کرد و دانست که هر معلول طبیعى علت طبیعى دارد و هیچ گونه احتیاجى به خدا و نیروى غیبى نیست به همین جهت هر اندازه پایه علوم محکم تر و اسرار خلقت آشکارتر گردد، پایه و اساس دین سست تر خواهد شد!

——————————————————————————–
227
سپس اضافه مى نماید که: خداپرستان به علل طبیعى معتقد نیستند و به جاى آن به «خدا» معتقدند!
روى همین عقیده است که بسیارى از مادى ها، «علم» را در مقابل «دین» قرار مى دهند. مثلا مى گویند:
تفسیر طبیعى فلان موضوع از نظر علمى چنین است و از نظر
دینى چنان…
پاسخ: پاسخ این اشکال بسیار روشن است، زیرا چه مانعى دارد که همه موجودات و حوادث با داشتن علل طبیعى، داراى مبدأ غیر طبیعى – که پدید آورنده آن علل طبیعى است- باشند.6
براى بهتر روشن شدن مطلب به چند موضوع زیر توجه نمایید:
1. سوء نیت یا کمى اطلاع؟
در اولین استدلال نیز عدم توجه مادى ها به اصول تعلیمات مذهبى کاملا منعکس است و ناچار باید یکى از دو مورد زیر را قبول کرد:
الف) به راستى آنها از وضع ادیان و معتقدات دینداران بى اطلاع بوده اند.
ب) آگاهانه مطلب را وارونه جلوه داده اند.
اگر احتمال اول درست باشد، بد و اگر دومى باشد، بدتر از آن! کدام خداپرست باسواد یا بى سواد است که علل طبیعى را منکر باشد؟!
اساساً قبول علل طبیعى، موضوعى فطرى و ضرورى است، زیرا همه کس مى داند که آتش مى سوزاند، آب خاموش مى کند، بدون ابر باران نمى آید، ابرها توسط بادها حرکت مى کنند و…!
به طور کلى چرا مردم به دنبال کار، وسایل زندگى، تجارت، صنعت، طبیب، دارو و… مى روند؟

——————————————————————————–
228
حتماً خواهید گفت: اعتقاد به علل طبیعى – که موضوع فطرى براى همه است- آنها را به تکاپو و کوشش وا مى دارد.
ما حتى دیوانه ها را مى بینیم که در موقع احساس گرما به سراغ آب و در موقع سرما به طرف آتش و آفتاب مى روند.
براى رفع گرسنگى نان مى خورند نه سنگ، براى رفع عطش از آب استفاده مى کنند، نه از چیز دیگر; پس باید گفت که: آنها هم این حقیقت را دریافته اند و مى دانند که هر چیزى علت و سبب خاصى دارد. روى این حساب آنها نیز به قانون علیّت معترفند!
از طرفى، در کتب آسمانى و سخنان پیشوایان دینى، این موضوع (علل طبیعى موجودات) یک اصل مسلّم شناخته شده، مخصوصاً که قرآن مجید در مورد وزش بادها، باریدن باران، نموّ گیاهان و پرورش انسان، یک سلسله حقایقى را به طور خیلى صریح و روشن بیان کرده که همه بر اساس قانون علیّت طبیعى است و عجیب تر این که از همین راه خداوند را به مردم معرفى کرده است.7
2. چرا بیراهه؟!
تفسیرى که این آقایان براى پیدایشِ عقیده خداپرستى و علل آن کرده اند، حکایت از طرز فکر عجیبى مى کند، زیرا اینها درست مانند کسى هستند که راه صاف و هموار را رها کرده و به سنگلاخ ها و بیراهه ها رفته اند.
چرا انسان از روز نخست براى این جهان، به وجود مبدأ علم و قدرتى عقیده پیدا کرد؟
جوابش خیلى روشن است، زیرا آثار علم و قدرت را در نظام حیرت آور جهان آفرینش دید.

——————————————————————————–
229
گردش منظم آفتاب و ماه ،خلقت موزون گیاهان و میوه ها، اندام ظریف و اعضاء گوناگون و اسرارآمیز انسان، و… همگى با صداى رسا به او مى گفتند:
هرگز تصادف هاى کور و کر و علل فاقد شعور و اراده نمى توانند طراح و مهندس این سازمان عظیم باشند; نداى فطرت و وجدان هم با این دعوت منطقى موجودات هماهنگ شده و او را به سوى مبدأ جهان هستى هدایت کرد.
آخر بشر هر چه قدر هم که کم عقل و کوتاه فکر بوده، تا این اندازه شعور داشته است که به ساختمان و مرکز محقر زندگى خود نگاه کند و ببیند که باید صدها عامل مختلف، دست به دست یکدیگر دهند تا یک بناى مختصر را به پا سازند.
معمار نقشه بکشد، گروهى پى ریزى کنند، عده اى دیگر از نقاط مختلف، مواد آن را (آجر ،سنگ، چوب و…) تهیه کنند، افرادى آنها را جمع آورى کنند و خلاصه آنکه باید در هر قسمتى ده ها آدم عاقل، فکر خود را به کار اندازند تا ساختمانى به پا کنند.
هرگز شعور ذاتى به او اجازه نمى دهد که بگوید: علل فاقد شعور و اراده (باد،باران، رعد، برق و…) به طور تصادفى مصالح ساختمانى را جمع آورى نموده و به طور اتفاقى به صورت یک بناى مجلل در آورده است.8
پس در هر زمانى بشر از روى شعور و فطرت ذاتى خود، فهمیده است که هر دستگاه منظمى به پدید آورنده با شعورى محتاج است و معلول تصادف نخواهد بود.

——————————————————————————–
230
آنگاه به این جهان پهناور نظر کرده و دیده که در هر گوشه اى از آن رمزى و سرّى نهفته است و همه، تحت برنامه و نظم معینى به سوى هدف و مقصد معینى سیر مى کنند، یا حداقل در اطراف معماى شگفت انگیز هستى خود (قلب، چشم، گوش و…) نظر کرده و خواه ناخواه همان قضاوتى را که درباره ساختمان مسکونى خود نموده، درباره عالم، موجودات و خودش هم کرده است و باور کردنى نیست که بشر هر چه قدر هم که سطح فکرش پایین باشد درباره یک بناى مختصر آن طور قضاوت کند، ولى در نظم عالم و جهان هستى، متحیر و سرگردان بماند. این عقل همیشه همراه بشر بوده و منشأ خداپرستى و دین همین بوده است!
بنابراین سرچشمه خداپرستى و دین، عقل و فکر بشر بوده است نه نادانى او! و هر قدر هم که عقل و فکر بشر کامل شده، خداشناسى هم به همان اندازه تکامل یافته است و اگر در دوران هاى اولیه، خدا را به طرز غیر صحیحى مى شناخت، در دوران تکامل، به طرز صحیح تر و کامل ترى شناخته است.
به راستى عجیب است که این افراد، علت واقعى و اساس پیدایش عقیده خداپرستى را رها کرده و عکس آن را علت قرار داده اند.
3. پیشرفت خداشناسى همگام با علوم
درست به عکس آنچه که مادى ها مى گویند، ایمان به خدا نتیجه مستقیم «علم» است و با پیشرفت علوم، پایه خداشناسى محکم تر گشته و قدم به قدم با آن پیش مى رود، زیرا هر قدر که علم قدم فراتر نهد، پرده تازه اى از اسرار آفرینش و نظم جهان هستى برداشته شده و

——————————————————————————–
231
ایمان ما را به نظام آن افزون تر مى کند و هر قدر که نظم و دقت ساختمان این کاخ با عظمت روشن تر شود، عظمت و قدرت سازنده آن هم، بیشتر آشکار خواهد شد.
اگر هزار سال قبل مى خواستیم دلیلى را براى شناسایى خداوند بیاوریم، نمى توانستیم فراتر از ظواهر محسوس طبیعت، قدم بگذاریم و طبعاً دلایل ما محدود و سر بسته بود، ولى امروز از کوچک ترین ذرات تا بزرگ ترین کواکب و کهکشان ها (از دورترین تا نزدیک ترین آنها) را مى توان وسیله شناسایى آن ذات مقدّس قرار داد.
امروز مى توان، بر اثر پیشرفت علوم، خدا را از جهات مختلف، با یک «برگ درخت» و یا یک «تارمو» شناخت :
بنابراین علم نه تنها با اصول خداشناسى منافات ندارد بلکه بهترین تکیه گاه و وسیله خداشناسى است.(دقت کنید.)
آرى بشر در گذشته از یک برگ سبز، چیزى جز یک ظاهر ساده، از یک مو، جز موجودى کم ارزش، از آسمان جز صفحه اى نیلگون- که میخ هاى نقره اى آن را زینت مى بخشید-، از خود غیر از گوشت و پوست و استخوان و سر انجام از جهان پهناور، جز محیط زندگى محدود خود چیزى را ندیده و از رموز خلقت کاملا بى اطلاع بود، ولى امروز بیدار شده و در دل هر ذره، آفتابى درخشان و از هر برگ درخت، صدها رمز نهفته مى خواند. این هم مسلم است که هر اندازه اهمیت دستگاهى روشن تر شود، ارزش و اهمیّت مقام سازنده آن بیشتر جلوه مى کند; دقیقاً فرق میان انسان امروز و دیروز، فرق میان یک آدم بى سواد با یک دانشمند بزرگ مى باشد. آیا کدام یک از آن دو بهتر و کامل تر خدا را مى شناسند؟!

——————————————————————————–
232
به همین جهت است که کتاب ها و سخنان پیشوایان بزرگ دین، بشر را به تفکر و تدبر در موجودات جهان ترغیب کرده و کسانى را که در این مورد کوتاهى مى کنند، سرزنش نموده اند و بهترین وسیله خداشناسى را مطالعه مخلوقات قرار داده اند.(1)
اینک منصفانه قضاوت کنید! آیا پایه هاى دین و اساس خداشناسى در سایه علوم، لرزان تر شده یا محکم تر گشته است؟!
این حقیقت را نه تنها ما مى گوییم بلکه عده اى از بزرگ ترین دانشمندان علوم طبیعى نیز به آن اعتراف دارند.
براى نمونه به چند قسمت آن توجه فرمایید.
«هرشل» مى گوید:
هر قدر دایره علم وسیع تر مى گردد، استدلال هاى دندان شکن و قوى ترى براى وجود خداوند ازلى و ابدى به دست مى آید، در واقع علماى زمین شناسى، ریاضى دان ها، دانشمندان فلکى و طبیعى دان ها، دست به دست هم داده اند و کاخ علم (کاخ با عظمت خدا) را محکم بر پا ساخته اند!» (این عبارت براى ما بسیار پرارزش است.)
«مونت نل» در دائرة المعارف خود مى گوید:
«اهمیت علوم طبیعى تنها از این نظر نیست که عقل ما را سیر مى کند (و احتیاجات ما را تأمین مى نماید.) بلکه اهمیت بیشتر آن از این جهت است که عقل ما را به اندازه اى بالا مى برد که عظمت خدا را درک مى کنیم و ما را به احساسات اعجاب و اجلال ذات او زینت مى دهد.»

1- با مراجعه به اخبار و بحث هاى پیشوایان اسلام مخصوصاً امام صادق(علیه السلام)
با مادى ها این حقیقت به طور کامل روشن مى شود و اصولا روش قرآن مجید در توحید و خداشناسى همین است و تا آنجایى که امکان دارد از سایر دلایل و براهین فلسفى خوددارى شده است.

——————————————————————————–
233
«نیوتن» سخنان مبسوطى در این زمینه دارد که در ضمن آن مى گوید:
«ما با مطالعه گوش مى فهمیم که سازنده آن قوانین مربوط به صوت را کاملا مى دانسته و سازنده چشم از قوانین پیچیده مربوط به نور و رؤیت، کاملا با خبر بوده و از مطالعه نظم افلاک پى به آن حقیقت بزرگ – که آنها را طبق نظم مخصوصى اداره مى کند- مى بریم.»(1)
4. ما بیش از شما به علل طبیعى ایمان داریم.
آقایان! ما منکر علل و معلول جهان طبیعت نیستیم، ما بیش تر از شما به عالم اسباب ایمان داریم; چرا؟
زیرا تکیه گاه ما در شناسایى خداوند بزرگ، همین ها هستند و ما او را به کمک همین علل و معلول عالم طبیعت شناخته ایم، ما اگر از اسباب و علل منظم و حیرت آور، چشم بپوشیم، همه چیز خود را از دست داده ایم.
ما به طور رسمى آنهایى را که ذات مقدّس پروردگار جهان را در حوادث اتفاقى جهان (زلزله، طوفان، سیل و…) – که البته در نظر سطحى ما اتفاقى است و گر نه آن هم طبق یک نظم صحیح و ثابتى است- جست و جو مى کنند، در اشتباه مى دانیم.
کشف اسرار این جهان و پرده بردارى از روى علل طبیعى نه تنها کوچک ترین تزلزلى در ایمان ما ایجاد نمى کند، بلکه به موازات پیشروى هاى علمى، ایمان ما به آن مبدأ بزرگ، قاطع تر و محکم تر مى شود. ما از مطالعه اسرار شگفت انگیز این جهان، فوق العاده لذت مى بریم.

1- فرید وجدى; دائرة المعارف، ج 1،ص 503.

——————————————————————————–
234
ما از نتایج کشفیات علمى شما، بیش از شما شاد و مسروریم!
ما معتقدیم که روز به روز راه خداپرستى به دست شما- اما بدون توجه شما- صاف تر و هموارتر مى شود; ما تمام این آثار را از خدا مى دانیم و در این تشخیص، کاملا حق با ماست، زیرا اگر شما هم در تصویر اصل موضوع، دچار اشتباه نشوید و درست فکر کنید، کاملا تصدیق خواهید کرد که طبیعت بى جان و هدف، عاجزتر از آن است که برگ درختى را بیافریند.
یادآورى لازم
باید دانست که منظور ما از این که مى گوییم پایه هاى دین در سایه پیشرفت علوم طبیعى، محکم تر مى شود، همان اصل عقیده به خدا و وجود آفریننده جهان هستى است.
ما نمى خواهیم ادعا کنیم که بشر- با پیشرفت علوم و تمدن کنونى- از نظر «اخلاق و عمل» هم پیشروى کرده است، بلکه شاید قضیه بر عکس باشد، زیرا شکى نیست که با پیشرفت علوم طبیعى، مسایل مادى نیز تقویت شده و وسایل عیش و نوش و شهوت رانى به طور عمومى در دسترس همه قرار مى گیرد و از طرفى یک نوع آزادى مطلق- که لازمه این طرز تفکر است- سبب مى شود که مردم قهراً از اخلاقیات و آداب دینى دور شوند و جهات معنوى و علمى، رو به ضعف بگذارد.
خلاصه این که گر چه پیشرفت علوم طبیعى، راه خداشناسى را هموارتر مى سازد و دلائل تازه اى براى شناسایى آن مبدأ بزرگ در اختیار ما مى گذارد، ولى سوء استفاده اکثریت بى بند و بار، تأثیر

——————————————————————————–
235
معکوسى روى اخلاق دارد و به همین جهت، همزمان با پیشرفت هاى صنعتى، مفاسد اخلاقى و آمار جنایات رو به افزایش مى رود.
ایراد چهارم یا خدا، یا علل طبیعى!!
ایراد دیگرى که در کلمات بعضى از مادى ها دیده مى شود این است که: «با اعتراف به علل و قوانین طبیعى، نمى توان به موجودى فوق آن علل و قوانین به نام خدا معتقد بود، زیرا یا باید علل و قوانین طبیعى تأثیر کند و یا قدرت فوق آن و چون ما مى بینیم که علل و قوانین طبیعى، به تمام معنى مؤثرند و تمامى حوادث و موجودات عالم، محکوم قوانین و علل طبیعى بدون تغییرى هستند، دیگر جایى براى آن قدرت فوق طبیعت باقى نمى ماند. خلاصه این که مؤثر دانستن علل طبیعى با اعتقاد به قدرتى فوق آن قابل رؤیت نیست.» براى توضیح بیشتر به چند جمله از کلمات آنها اشاره مى کنیم.
1. «هود سن تتل» مى گوید:
«هر چه در عالم هستى است، از ذرات پراکنده در فضا گرفته تا عقل انسان، همه محکوم قوانین بدون تغییرى هستند.
بنابراین آفریدگارى در جهان نیست.»(1)
2. «ملسکوت» مى گوید: «اگر یک موجود معین و مشخصى ماده را از نظر خاصى، تحت تسلط در آورد و بر آن حکومت کند، در آن موقع قانون لزوم طبعیّت از بین مى رود و هر اثرى نتیجه اتفاق و به عبارت دیگر: نتیجه یک اراده خود سرانه مى گردد.»(2)

1- فرید وجدى;دائرة المعارف، ماده اله.
2- خدا در طبیعت ; چاپ اول، ص 112.

——————————————————————————–
236
3. «بخنر» آلمانى در کتاب «قوه و مادى گرى» مى گوید:
«کسانى که به وجود نیروى آفریننده اى در خارج از ماده و طبیعت قائل هستند و مى گویند:
او عالم را از ذات خود یا از عدم آفریده است، مطلبى بر خلاف اصول اساسى علوم طبیعى – که بر پایه تجربه و واقع بنا شده است- مى گویند!»(1)
تفاوت این ایراد با ایراد سابق در این نکته است که در ایراد سابق مى خواستند بگویند: با وجود علل طبیعى لزومى ندارد که به علل مافوق آن معتقد شویم، اما در این ایراد مى گویند: اساساً نمى توان این دو (اعتقاد به علل طبیعى و ایمان به خدا) را با هم جمع کرد و حتماً باید یکى از این دو را انتخاب نمود، زیرا قبول این دو با هم در تضاد است.
پاسخ: باید در جواب این ایراد به چند موضوع توجه کنیم:
1. چه خداى عجیبى!!
باز این سخنان ما را به حقیقت تلخى که بارها به آن اشاره کرده ایم (کم اطلاعى آقایان مادى ها از عقاید واقعى خداپرستان) متوجه مى سازد. به طور مسلم این آقایان یا عقاید دینداران را به طور کامل بررسى ننموده اند و یا عقاید دینى را از عوام ساده و مردم بى سواد گرفته اند. شاید تا اندازه اى گروهى از دینداران نادان هم در اساس و منشأ این ایراد سهیم باشند، زیرا آنها خدا را به گونه اى معرفى مى کنند که نتیجه اش این گونه ایرادات خواهد شد، ولى بدیهى است که باید اعتقادات هر جمعیتى را از دانشمندان و یا کتب معتبر آن جمعیت به دست آورد نه از عوام آنان.

1- على اطلال المذهب المادى، ج 1، ص 42.

——————————————————————————–
237
به هر حال این کلمات، گواهى مى دهد که در حقیقت ایرادهاى مادى ها متوجه آن تصورات باطل است، زیرا:
«اولا»: اینان خدا را قدرتى فرض نموده اند که به کلى در خارج از طبیعت قرار گرفته و از آن دور و بیگانه است و عالم طبیعت هم خود به خود- طبق اصول و قوانین معینى – در گردش مى باشد، اما گاه گاهى خداوند از قدرت بى پایان خود استفاده نموده و در گوشه اى از آن، اِعمال قدرتى مى کند و قوانین طبیعى را بر هم مى زند و به قول «ملسکوت»، «یک اراده خودسرانه دارد!»
بنابراین براى این که به وجود خداوند پى ببریم باید در عالم، بى نظمى حکمفرما باشد و همیشه علل طبیعى به کار منظم خود مشغول نباشند.
به عبارت روشن تر: قبول خدا مساوى است با قبول بى نظمى در جهان طبیعت! و چون نظم و قوانین مسلّمى بر همه موجودات طبیعى حکومت دارد، پس براى وجود خدا محلى از اعراب باقى نمى ماند!
«ثانیاً»: تصور نموده اند که خدا همه چیز را بدون واسطه پدید آورده و عملش از طریق اسباب طبیعى نیست و خواه ناخواه وجود چنین خدایى مساوى با انکار قوانین و علل طبیعى است.
به راستى که تفکر این آقایان درباره خدا بسیار وحشتناک است، خدایى که آنها به جنگ او رفته اند اصلا وجود خارجى ندارد. کدام خداپرست غافل و یا کدام نوشته صحیح خداپرستان، خدا را داراى یک اراده خود سرانه معرفى کرده؟ و یا او را به طور مستقیم و بدون واسطه در همه چیز مؤثر دانسته است؟ در کجاى دین و عقاید دینداران، علل و اسباب طبیعى، باطل شمرده شده است؟ بسیار

——————————————————————————–
238
شگفت آور است که اینها بدون مطالعه و تحقیق قضاوت مى کنند.
ما در مطالبى که تخصص کامل نداریم جرأت نداریم- حتى پس از مطالعه زیاد- اظهار نظر قطعى کنیم، اما اینها در مطلبى که تقریباً هیچ بررسى و مطالعه نکرده اند، اظهار عقیده قطعى مى کنند! به همین جهت بهترین پاسخ به این ایراد، بیان عقیده خداپرستان در مورد خدا و روشن ساختن عقاید آنهاست.
ما مى گوییم: خدا وجودى بى پایان و قدرتى بى نهایت است و در عین توانایى، هیچگاه کارى بر خلاف حکمت انجام نمى دهد. ما مى گوییم: خالق از مخلوق جدا نیست، در همه جا هست و با همه چیز همراه است و در عین حال، مکان و زمان ندارد و حدّ و اندازه اى براى او متصور نیست. 9 ما مى گوییم: قوانین طبیعى همان فعل خداست و نظم موجودات، کار او و گواه وجود اوست.
خداوند در جهان طبیعت براى هر پدیده سببى و براى هر چیز اثر و نتیجه اى قرار داده است و از طریق اسباب طبیعى، آثارى را به وجود مى آورد، نه آنکه جداى از علل و اسباب طبیعى و بر هم زننده آنها باشد. هر کدام از اسباب و قوانین طبیعى نشانه اى از قدرت و اراده او هستند. 10
با در نظر گرفتن این مطالب دیگر جایى براى این ایراد باقى نمى ماند، زیرا قبول قوانین و سنن طبیعى نه تنها با قبول چنین خدایى منافات ندارد، بلکه بهترین وسیله براى اثبات وجود او مى باشد و خلاصه این که: قوانین طبیعى و سیر منظم آنها خود حکایت از قدرتى مافوق طبیعت مى کند که پدید آورنده و اداره کننده آنهاست.

——————————————————————————–
239
2. سرچشمه نظم قوانین طبیعى
آنچه از سخنان اینان فهمیده مى شود این است که: قوانین طبیعى را قوانین ثابت و غیر قابل تغییرى مى دانند که به ذات خود موجود شده و تمامى موجودات، محکوم آنها مى باشند.
از ایشان مى پرسیم: منظور شما از قوانین طبیعى چیست؟
به ناچار در جواب خواهند گفت: قوانین طبیعى همان قوانینى است که بر تمامى موجودات از کوچک و بزرگ حکوت مى کند،مثلا: قلب به تعداد معینى مى زند، دستگاه مغز به طرز مخصوصى کار مى کند، کرات منظومه شمسى در فواصل معینى و با حرکات منظمى در اطراف خورشید مى چرخند، الکترون ها در مدار معین، پروانه وار به دور نقطه مرکزى خود گردش مى کنند و…
باز این سئوال پیش مى آید که آیا به راستى این قوانین منظمى که سرتا سر موجودات جهان را فرا گرفته، خود به خود و بدون هیچگونه فکر و نقشه اى به این صورت در آمده و ذرات عالم را محکوم خود ساخته اند؟ یا آنکه معلول فکرى قوى و شعورى بى حد بوده و همه تحت نقشه و هدف معینى تنظیم شده اند؟ بدیهى است که وجدان و عقل سلیم، سخن دوم را مى پذیرد و هیچ گاه اجازه نمى دهد که بگوییم: این قوانین طبیعى معلول تصادف است و خود به خود به این صورت درآمده.
دلیل این مطلب همان برهان نظم است- که سابقاً به طور مشروح بیان شد- و گفتیم که: اساساً نظم، حکایت از عقل و شعور مى کند و مطابق حساب احتمالات، محال است که دستگاه منظمى معلول تصادف باشد.

——————————————————————————–
240
3. یا پیچ و مهره ها یا مخترعین!
اگر این ایراد صد در صد درست باشد، باید وجود تمامى مخترعین، مکتشفین، نویسندگان و هنرمندان جهان را انکار نمود! مى دانید چرا؟ براى این که ما مى بینیم که فلان کارخانه داراى چرخ ها و پیچ و مهره ها و وسایل مجهز و مخصوصى است که به میزان معین و تحت برنامه منظمى در گردش است و به اتفاق هم یک وظیفه را انجام مى دهند. اکنون به نظر شما باید بگوییم: یا این قوانین علمى – که هر یک از چرخ ها و اجزاء این کارخانه را در محور معین خود به گردش انداخته و با نظم مخصوصى به کار وا داشته- در اینجا حکومت مى کند و یا فکر و قدرت بشرى فوق آن; و این دو با هم سازش ندارند و چون وجود قوانین مخصوص – که بر تمامى اجزاء آن حکم فرماست – قابل انکار نیست به ناچار باید آن قدرت مافوق را انکار کنیم و بگوییم که: اصلا وجود مخترعین و مهندسین دروغ محض است!
4. طبیعت فعل خداست
آنچه را که ما طبیعت مى نامیم، آنچه امروزه دانشمندان به کمک علوم کشف کرده و به آن مى بالند، آن همه اسرارى که با سرپنجه دانش گشوده شده، آن همه اسرارى که چهره پر ابهت و مرموز خود را همچنان در پشت پرده این طبیعت از نظر پنهان داشته و عاشقان بى قرار خود (دانشمندان و متفکرین) را به تکاپوى مداوم وا داشته; به طور یقین هزاران هزار مرتبه از آنچه کشف شده بیشتر است. آرى همه اینها کار خدا، خواست خدا و مظهر مشیّت و اراده خداست. هیچ یک از اینها از خود استقلال و اختیار ندارند.

——————————————————————————–
241
اگر قانون جاذبه و نیروى گریز از مرکز، کواکب را در مدارهاى معین و با حرکات منظم نگاهداشته، هرگز از خود اراده و اختیارى ندارند و از نتیجه و آثار خود هم بى خبرند. نه تنها این دو قانون بلکه تمام طبیعت بى جان، به اندازه یک کودک چند ماهه عقل، هوش، اراده و اختیار ندارد. با این حال این همه قوانین با یک نظم حیرت آور، سر سختى فوق العاده، نقشه حساب شده و سرانجام هدفى کاملا مشخص، به وظائف سنگین خود ادامه مى دهند.
آقایان مادى! اینها هستند که ما را به وجود آن مبدأ بزرگ علم و قدرت رهبرى کرده اند، اینها همان گواه وجود آن مبدأ بزرگ هستى هستند، اینها در عین خاموشى هزار زبان دارند و با هر زبان شرح علم و حکمت آفریدگار خود را مى دهند، اینها همه وابسته به او و سر بر فرمان او هستند.
طبیعت کور و کر و فاقد شعور و اراده، کوچک تر از آن است که بتواند از طریق تصادف، یک اطاق گلى بسازد، تا چه رسد به این که یک موجود بى ارزش و پست را – که با چشم دیده نمى شود (نطفه) – آن قدر پرورش و عظمت دهد تا انسان متفکرى گردد و فضا را جولانگاه خود قرار دهد.
جهانى که تمام دانشمندان در برابر اسرار آن خاضع هستند و تنها کشف یک راز آن کافى است که کاشف آن را براى همیشه سربلند ساخته و نام او را با افتخار تا به ابد به عنوان «کاشف یا مخترع بزرگ» در تاریخ بشریت ثبت کند.
آرى چنین جهانى نمى تواند معلول ماده بى روح و طبیعت بى شعور باشد. این طبیعت فعل خداست نه بیگانه از او

——————————————————————————–
242
ایراد پنجم 1ـ آیا بى نظمى ها، آفات و بلاها انسان را به الحاد (کفر) مى کشاند؟!
ایراد دیگرى که از قدیم در کلمات مادى ها با آب و تاب زیاد دیده مى شود مسئله آفات و بلاهاست. آنها مى گویند: اگر طرح سازمان وسیع جهان هستى بر طبق اراده یک مبدأ دانا و تواناست و تمام پیچ و مهره هاى این کارخانه عظیم (جهان خلقت یا طبیعت) مطابق حساب هاى صحیح و حکیمانه اى کار مى کند.
چرا گاه و بیگاه «از نسیمى، دفتر ایام بر هم مى خورد؟» و طوفان، سیل و زمین لرزه، لرزه بر اندام ناتوان این موجود (انسان) مى اندازد؟ و گوشه اى از آسایش و محل زندگى او را در زیر چکمه هاى خود خُرد مى کند؟ چرا همه روزه مصائب و دردها، روح لطیف او را مجروح مى سازد؟ چرا؟… و چرا؟…
اگر بگوییم که: این عرصه پهناور هستى، میدان تاخت و تاز قوانین کور و کر طبیعى است، پاسخ این «چراها» آسان است. یعنى خواهیم گفت: طبیعت است، گاهى بر سر «قهر» و زمانى از در «مهر و آشتى» در مى آید، در هر حال از قهر و آشتى خود نیز بى خبر است و به این ترتیب عذر خود را خواسته است! اما اگر همه حوادث و روى دادهاى این جهان را- از کاه تا کوه- مطابق نقشه صحیح و حکیمانه اى بدانیم، پاسخ این «چراها» مشکل مى شود!
شاید یکى از عوامل مهم، توجه گروهى از مادى ها به مادى گرى، همین موضوع بوده باشد، زیرا در کلمات آنها عبارات مختلفى – به صورت نظم و نثر- به چشم مى خورد; حتى آن شاعر عرب در هنگام

——————————————————————————–
243
اظهار تمایل به این مسلک مى گوید:
هذا الذى ترک الاوهام حائره
و صیر العالم النحریر زندیقا!
یعنى: این است که عقل ها را حیران ساخته و دانشمندان ماهر را به الحاد کشانده است!
تنها چیزى که مادى هاى معاصر به این ایراد افزوده اند، موضوع «بى نظمى ها و اعضاء زائد» است. (البته از نظر آنها) آنها مى گویند:
بر خلاف عقیده موحدین و خداپرستان; قانون نظم، یک قانون عمومى و عالمگیر نیست. گاهى ما در گوشه و کنار این جهان، بى نظمى هایى مى بینیم که حکایت مى کند در آفرینش، هدف و مقصودى در کار نبوده است. مثلا: در بعضى از حیوانات، اعضاء زائدى مى بینیم که به هیچ وجه در زندگى آنها مؤثر نیست.
دکتر «بخنر» آلمانى – که از طرفداران سر سخت آنهاست- مى گوید:
«اگر خلقت، ایجاد عوالم مختلف و مسکن و مأواى انسان و حیوان به عهده یک مبدأ و در ید قدرت و اختیار او انجام مى گیرد، این فضاى وسیعى را که خالى از هر چیز و فاقد هر عنصر قابل استفاده است و کواکب و سیارات گوناگون، آن را عرصه تاخت و تاز و جولانگاه خود قرار داده اند; براى چه منظورى آفریده است؟ چرا کرات دیگر منظومه شمسى مانند کره مسکونى ما مورد استفاده افرادى مانند بشر نیست؟…»
گروهى دیگر، وجود چشم هاى نابیناى برخى از حیواناتى که در غارهاى تاریک زندگى مى کنند و همچنین وجود پستان در مردها و امثال آن را شاهد دیگرى براى این منظور گرفته اند.

——————————————————————————–
244
بحث هاى ضد و نقیض مادى ه
به راستى که ما نمى دانیم چگونه با این آقایان صحبت کنیم. اگر فراموش نکرده باشیم در ایراد سابق آقایان دیدیم که موضوع «نظم جهان هستى» و قوانین ثابت و بدون تغییر طبیعت را دلیل بر انکار مبدأ علم و قدرت عالم گرفته بودند و انتظار داشتند که خدا را در بى نظمى ها و یا به قول آنها در انجام امورى، طبق یک اراده «خودسرانه» پیدا کنند و نظم علت و معلولى جهان را به عنوان دلیل بر استقلال طبیعت و نبودن اراده و نیرویى مافوق طبیعت، به رخ ما مى کشیدند.
حالا که با منطق روشن و رسایى ثابت کرده ایم که این آقایان در تشخیص عقیده خداپرستان، فوق العاده به اشتباه رفته اند و آن خدایى که آنها به مخالفت او برخاسته اند اصلا وجود خارجى ندارد و این نظم ثابت و قوانین بدون تغییر طبیعت نه تنها وجود آن مبدأ بزرگ را نفى نمى کند، بلکه روشن ترین و قاطع ترین دلیل بر وجود اوست; دقیقاً مطلب را وارونه کرده، موضوع «بى نظمى ها» را جلو کشیده و مى گویند: اتفاقاً این جهان طبیعت، نظام ثابت و درستى ندارد که شما این قدر روى آن تکیه مى کنید، بلکه آثار عدم هدف و نقشه در گوشه و کنار آن نمایان است!
بسیار خوب، حالا که آنها براى اثبات عقیده خود به هر چیزى دست مى زنند و ما هم بنا هست که قدم به قدم همراه آنها بیاییم، از همان راه وارد بحث با آنها مى شویم; ایراد سابق را به کلى نادیده گرفته و فرض مى کنیم این ایراد فعلى نخستین مطلبى است که میان ما و آنها رد و بدل مى شود. به همین جهت توجه شما را به چند موضوع زیر جلب مى کنیم:

——————————————————————————–
245
1. ارزیابى علوم انسانى
قبل از هر چیز باید دید بى فایده بودن و با فایده بودن چیزى از کجا معلوم مى شود؟ و مقیاس سنجش آن چیست؟ مثلا: ما از کجا مى توانیم بفهمیم که فضاى بیکرانى که جولانگاه کواکب بیشمارى است، اطلاعات ما درباره آنها فوق العاده سطحى است؟ یا فلان سیاره منظومه شمسى که اطلاعات نسبتاً بیشترى از آن داریم،یا وجود چشم هاى نابینا در حیوانات غار نشین، بى فایده یابا فایده است؟
حتماً مى گویند: تا آنجا که مى دانیم و عقل ما قد مى دهد و تا آنجایى که با مرکب تند رُوى دانستنى هاى بشرى پیش رفته ایم هنوز نتوانسته ایم فایده اى براى این موضوعات پیدا کنیم! بنابراین «یافتن» یا «نیافتن» خود را دلیل بر «بودن یا نبودن» مى گیریم، و به عبارت دیگر: فهم ما مقیاس تشخیص فایده چیزى است.
بسیار خوب، ما هم فعلا بدون این که در ارزش این مقیاس صحبت کنیم، فقط از آقایان تقاضا مى کنیم که بعد از این به جاى جمله «فایده ندارد»، بگویند: «فایده اى در آن ندیده ایم!» که هم صحیح تر و هم احتیاط آمیزتر است. بدیهى است که در میان این دو جمله فرق زیادى است.
در هر صورت با تغییر این جمله، به طور مسلم صورت اشکال آقایان از «نفى مطلق نه ندانستن» تغییر مى کند. یعنى هر کجا که مى گویند: فایده ندارد. منظورشان این است که: فایده اى براى آن پیدا نکرده اند.
اکنون نوبت این سئوال است که آیا نیافتن و عدم اطلاع ما از قواعد چیزى، دلیل بر بى فایده بودن آن مى شود یا نه؟ براى رسیدن به پاسخ صحیح این سئوال، پرسش نامه زیر را جواب دهید.

——————————————————————————–
246
2. لطفاً پرسش نامه زیر را پر کنید!!
الف) آیا معلومات انسان نامحدود است؟
حتماً باید در مقابل این سئوال بنویسیم: محدود است، زیرا معلومات فعلى انسان نسبت به مجهولات او بسیار کم و بى ارزش است و در پیرامون هر مسئله حل شده علمى، هزاران مسئله مجهول وجود دارد که به تدریج با مجاهدات فراوان دانشمندان پرده از روى آنها برداشته مى شود. به راستى اگر بخواهیم نسبت معلومات و مجهولات کنونى را با هم مقایسه کنیم، نتیجه آن یک کسر فوق العاده کوچکى مى شود که با «صفر» فاصله زیادى ندارد.
از همه چیز نزدیک تر به، خود ما و حیات و زندگى ماست و باید با کمال تأسف اعتراف کرد که: هنوز از حقیقت آن کمترین اطلاعى نداریم. یکى از دانشمندان مى گوید: زندگى و کیفیّات حیاتى جانداران، مانند دریاى وسیع و پهناورى است که ما فقط از دور، پرتوى از امواج آن را مشاهده مى کنیم.
«الکسیس کارل» – دانشمند بزرگ فرانسوى – در کتاب «انسان موجود ناشناخته» مى گوید: «انسان در واقع یک مجموعه سرا پا راز و ابهام است که نمى توان او را به سادگى درک کرد.» در جاى دیگر مى گوید: «در واقع جهل ما از خود، زیاد و هنوز نواحى وسیعى از دنیاى درونى ما ناشناخته مانده است و بیشتر پرسش هایى که محققین و مطالعه کنندگان زندگى انسان، طرح مى کنند بدون پاسخ مى ماند.»
دانشمندان علوم طبیعى مى گویند: «ما امروز پس از مطالعات فراوان، اجزاء اصلى تشکیل دهنده سلول را (کوچک ترین جزء زنده که

——————————————————————————–
247
واحد مستقل حیاتى را تشکیل مى دهد.) شناخته ایم و همان طور که مى توانیم یک سلول را تجزیه کرده و اجزاء و مواد آن را از یکدیگر جدا سازیم، همین طور هم مى توانیم با ترکیب دقیقى به صورت اول برگردانیم، اما باید اعتراف کنیم که نمى توانیم حیات را به آن باز گردانیم. این حیات چیست و چگونه است؟ نمى دانیم.
ب) آیا علوم انسانى به اخرین مرحله کمال ممکن خود رسیده است؟
در برابر این پرسش هم باید بى درنگ بنویسیم: همیشه به پیشروى خود ادامه خواهد داد; هیچگاه در سیر تکاملى علوم وقفه اى رخ نداده، ولى گاهى در این مسیر، کندتر و گاهى سریع تر حرکت کرده است و تصور نمى شود که تا ابد وقفه اى درآن پیدا شود، زیرا هر روز که مى گذرد مطالب تازه اى بر معلومات ما اضافه مى شود و حجم علوم ما را بیشتر مى سازد.
ج) آیا آنچه تا کنون کشف شده در گذشته قابل پیش بینى بوده؟
«آیا هرگز در 500 سال قبل فرستادن موشکى به وزن چند تن به ماوراء جوّ و پرتاب یک «ایستگاه فضایى» از آن به طرف کره زهره، قابل تصور یا پیش بینى بود؟ آیا اگر دانشمندى هر چند به صورت احتمال و فرضیه از آن سخن مى گفت، بر او نمى خندیدند و مغز او را دستخوش هیجان هاى عصبى نمى دانستند؟ آیا در گذشته وجود موجودات ذره بینى، نیروى خارق العاده اتم و صدها نمونه دیگر به فکر کسى خطور مى کرد؟!»
به طور یقین جواب تمام این سئوال ها منفى خواهد بود!
د) آیا قبول دارید که در آینده مطالبى براى بشر کشف خواهد شد که حتى تصور آن براى ما مشکل است و به هیچ وجه قابل پیش بینى نیست؟(1)

1-چه بسا که معلومات فعلى ما در برابر معلومات آن روز، حتى ارزش معلومات یک کودک کلاس اول را هم در مقابل معلومات یک دانشمند محقق نداشته باشد.

——————————————————————————–
248
اگر نتوانیم در پاسخ این سئوالات به جرأت بنویسیم: «آرى،» لااقل باید بنویسیم: «احتمالا آرى!»
با در نظر گرفتن مندرجات این پرسش نامه مى توانیم بگوییم: آنچه که امروزه علوم براى ما کشف کرده، گر چه از هر نظر قابل استفاده است ولى ما هرگز نمى توانیم درباره مجهولات خود یک طرفه به قاضى برویم و اگر علم از درک چیزى عاجز ماند به هیچ وجه نمى توان روى این عدم درک، تکیه کرد وآن را به عنوان یک «حربه انکار» مورد استفاده قرار داد. اگر علوم از تفسیر چیزى عاجز شدند هرگز نمى توان آن را بى اثر و بى فایده معرفى کرد و این مارک را به آن چسبانید. همان طور که معلومات کنونى و پیشرفت هاى خارق العاده علوم فضایى و… را در گذشته پیش بینى نمى کردیم چه مانعى دارد روزى برسد که درباره اسرار و فواید همین موجودات که از نظر اطلاعات ناقص ما بى فایده محسوب مى شوند کتاب ها نوشته شود؟
باید یک دانشمند هوشیار درباره این جهان، خیلى با احتیاط قدم بر دارد، زیرا مجموعه تجربیات و معلومات گذشته به ما این نکته اساسى را فهمانده که این دستگاه، یک دستگاه ساده و معمولى نیست; از اسرار عجیب درون اتم تا ساختمان قلب، چشم و اعصاب انسان، همه این درس را به ما داده اند که اسرار این جهان خیلى پیچیده تر و دقیق تر ازآن است که ما تصور مى کنیم.
مطالعه این قسمت هاى مختلف به اندازه کافى ما را در برابر عقل و قدرتى که در ساختمان این دستگاه دست اندرکار بوده خاضع ساخته

——————————————————————————–
249
و از هر گونه بى احتیاطى و قضاوت عجولانه درباره اسرارآن بر حذر داشته است.
اشتباه نشود، ما با این بیانات نمى خواهیم ثابت کنیم که این موضوعاتى که فعلا از فواید آنهابى خبریم مفید و سودمند است، بلکه مى خواهیم بگوییم:
جاى این احتمال هست و انکار مطلق، در اینجا هیچ پایه علمى و منطقى نخواهد داشت.
به همین جهت اگر این موجودات را با توجه به تجربیات قسمت هاى کشف شده، صد در صد مفید ندانیم، لااقل باید اسم «مرموز» را روى آنهاگذارد و گر نه چطور مى توان آن همه آثار عقل و قدرت و زمزمه اى که از درون اتم تا کهکشان ها را پر کرده، به خاطر موجودات مرموز و ناشناخته اى، ندیده و نشنیده بگیریم؟
اجازه بدهید در اینجا مثالى براى شما بزنم: فرض کنید در یکى از حفارى ها، لوحه هاى زیادى از یک جمعیت منقرض شده- که هزاران سال پیش در این جهان زندگى مى کرده اند- به دست اوردیم، وقتى به خواندن آنها آشنا شدیم، دیدیم که انواع مطالب بکر و حقایق برجسته در قسمت هاى مختلف اجتماعى، علمى و تاریخى به صورت شعر و نثر و با بیانى فوق العاده شیوا و رسا در آنها درج است، ولى در یک یا چند لوح، سطورى بود که ما از فهم معنى آن عاجز ماندیم و نتوانستیم کوچک ترین مفهومى براى آنهاپیدا کنیم! آیا به عقیده شما بهتر این است که بگوییم: این الواح، آثار یک قوم متمدن و دانشمند بوده که در دل خاک به یادگار مانده و این سطور ناخوانده شده، حقایقى است که کلید فهم آنهابه دست ما نیفتاده؟

——————————————————————————–
250
یا بگوییم: وجود این سطور نامفهوم دلیل بر این است که اصلا نویسنده این الواح، سواد و اطلاعى نداشته و کلماتى به هم بافته وآن همه مطالب ارزنده، به صورت تصادف و اتفاق از آنهادر آمده و دلیل این مطلب هم، همان چند سطر مرموز و نامفهوم است!
آیا هیچ آدم با وجدانى مى تواند با احتمال دوم موافقت کند؟
3. مى توانم ده سال از مجهولات سئوال کنم!
«اینشتین» – دانشمند معروف معاصر- در کتاب خود «خلاصه فلسفه نسبیت» نوشته است: «آنچه تا کنون از کتاب طبیعت خوانده ایم بسیار چیزها به ما آموخته است و ما به اصول زبان طبیعت آشنا شده ایم… ولى با این همه مى دانیم که در مقابل کتاب هاى خوانده و فهمیده شده، هنوز از کشف و حل کامل اسرار طبیعت دوریم.»
«فلاماریون» – دانشمند فلکى – مى گوید:
«ما فکر مى کنیم، اما همین فکر چیست؟ و راه مى رویم، اما این عمل عضلانى ما چیست؟ هیچ کس آن را نمى داند! من اراده خود را یک نیروى غیر مادى مى بینم، اما هر وقت اراده مى کنم که دستم را بلند کنم، مى بینم که اراده غیر مادى من، دست مرا- که عضو مادى است – حرکت مى دهد.
این مطلب چطور صورت مى گیرد؟ نیروهاى عقلى من با چه واسطه اى تبدیل به نتیجه مادى مى شود؟ کسى پیدا نمى شود که به این سئوالات پاسخ بدهد؟! جواب دهید به من اى آقایان!… ولى همین قدر کافى است که من مى توانم ده سال در مورد مجهولات سئوال کنم ولى شما هیچ یک از آنها را نتوانید جواب دهید!»
«ویلیام جمس» – پس از بحث جالبى درباره پیشرفت علوم و وضع

——————————————————————————–
251
آینده علم – مى گوید: «علم ما همچون قطره است ولى جهل ما یک دریاى عظیم! تنها چیزى که ممکن است به طور مؤکد گفته شود آن است که: عالم معلومات طبیعى فعلى ما مُحاط (احاطه شده) به عالم وسیع ترى از نوع دگر است که ما تا کنون خواص آن را درک نکرده ایم.»(1)
2. آیا این امور باعث الحاد (کفر) مى شود؟
«شارل ریشیه» – دانشمند معروف فرانسوى – در کتاب «نمودارهاى روحى» چنین مى گوید:
«در عین این که باید انسان براى علوم امروز احترام فوق العاده اى قائل باشد، حتماً باید به این موضوع نیز معتقد باشد که علوم امروز هر قدر وسعت و صحت پیدا کند، باز همواره نواقص بسیار زیادى دارد!»
سپس مثال هایى ذکر کرده و مى گوید:
«اگر از یک مرد بربرى، یک دهقان مصرى و یا یک دهاتى روسى درباره معلومات جهان طبیعت، سئوالى کنیم، 101 مطالبى را که در همین کتاب هاى ابتدایى مى نویسند، نمى دانند; و من مى دانم که روزى مى آید که علماى عصر ما در مقابل دانشمندان آن زمان، مانند دهاتى ها باشند در برابر اساتید دانشگاه فرانسه!» پس از چند جمله اضافه مى کند:
«بنابراین دانشمند حقیقى کسى است که در آن واحد هم جسور و هم متواضع باشد. متواضع باشد چون علوم ناچیز و اندک است و جسور باشد، زیرا راه در برابر مجهولات مقابل ما باز است!»
اکنون بر مى گردیم به اصل مطلب. اگر نظرتان باشد ایراد مادى ها را چنین عنوان کردیم:

1-فلاماریون; قواى طبیعى مجهول.

——————————————————————————–
252
«اگر طرح سازمان وسیع جهان هستى از طرف یک مبدأ دانا و تواناست، چرا گاه و بیگاه، طوفان، سیل و زلزله دفتر زندگى ما را بر هم مى زند و به حیات گروهى از همنوعان ما خاتمه مى دهد؟ چرا مصائب و الآ م، روح لطیف و زود رنج ما را آزار مى دهد؟ چرا این همه کرات، کواکب و سیّاراتى که براى ما قابل سکونت نیست آفریده شده؟ و چرا در بعضى از جانداران، اعضاء زائدى دیده مى شود که اثر و فایده اى بر آن مترتب نیست؟ چرا؟… چرا؟…»
در آنجا روشن ساختیم که این گونه صحبت، مؤاخذه کردن و چون و چراهاى غرورآمیز، در خور کسى است که به تمام اسرار جهان آفرینش آگاه شده باشد و به عبارت دیگر: علم او علم مطلق و غیر آمیخته به جهل باشد.
اگر کسى چنین مقامى را در علم پیدا کرد و به راستى فایده اى براى بعضى از حوادث و موجودات این جهان ندید، آن زمان حق چنین چون و چراهایى را دارد،… اما ما که – به اعتراف صریح بزرگ ترین دانشمندان عصر حاضر – هنوز جز ورقى از کتاب قطور تکوین و آفرینش را نخوانده ایم و هنوز معلومات ما در برابر مجهولات، حکم صفر را در برابر یک عدد فوق العاده بزرگ دارد، چطور مى توانیم اینچنین صحبت کنیم؟
همان طور که در گفتار «شارل ریشیه» – دانشمند فرانسوى – ملاحظه کردید، ما نهایت احترام را براى پیشرفت برق آساى علوم طبیعى جدید قائل هستیم و آن قدر هم نمک نشناس نیستیم که خدمات گرانقدرى را که این علوم به ما و به تمام جهان بشریت کرده اند، فراموش کنیم; اما اینها دلیل بر این نمى شود که موقعیت علم

——————————————————————————–
253
و فکر بشر را در برابر دستگاه عظیم و پهناور جهان خلقت فراموش کرده و در «ارزیابى علوم انسان» دچار اشتباه شویم.
این انسان خودخواه!
مى گویند: انسان طبعاً خود خواه است و این خودخواهى، در گذشته بیش از امروز دامنگیر او بوده است; یکى از نشانه هاى خودخواهى او را در گذشته، همان عقیده به مرکزیت زمین و گردش تمام کواکب و سیارات به دور آن (طبق هیئت بطلمیوس) مى دانند، اما امروز با پیشرفت علوم توانسته این پرده هاى خودخواهى را بدرد و به ارزش واقعى خود در دستگاه آفرینش پى برد.
ولى ما متأسفانه مى بینیم که پیشرفت علوم طبیعى، بعضى از این پرده ها را عقب زده، پرده هاى ضخیم ترى از خودخواهى و تعصّب را به روى چشم دل او انداخته است; آیا این سخن دکتر بخنر آلمانى که مى گوید: «چرا دیگر کرات منظومه شمسى مانند کره زمین مورد استفاده افراد بشر نیست؟» از همان نوع افکار بطلمیوسى نیست؟
مگر تمام این دستگاه براى زندگى ما و افرادى مانند ما آفریده شده که باید حتماً شرائط حیات و زندگى در آنها مشابه شرائط حیات و زندگى در روى زمین باشد؟
این سخن درست مثل این است که پرنده اى که کمى از کار انسان سر درآورده، از بالاى یک کارخانه عظیم پارچه بافى بگذرد و ببیند که تعداد زیادى در اطراف چرخ ها و ماشین هاى عظیم آهن در فعالیت اند تا پنبه را به صورت پارچه هاى مختلف رنگارنگى بیرون بیاورند. آنگاه این پرنده با لبخند تمسخرآمیزى بگوید: مدیر و

——————————————————————————–
254
گردانندگان این کارخانه چه اشتباه عجیبى مى کنند، من که احتیاجى به لباس و پارچه ندارم، این زحمات بیهوده براى تهیه پارچه به خاطر چیست؟! آیا این گفتار به عقیده شما منطقى است؟
فایده لوزه ها و آپاندیس
براى این که ارزش واقعى علوم انسان را فراموش نکرده و بى جهت درباره معلومات خود و سایرین غلّو ننماییم، همواره باید یک موضوع را جزء برنامه هاى علمى خود قرار دهیم و آن مطالعه «تاریخ علم» است، زیرا تاریخ علم، مى تواند درس هاى عبرت انگیز فراوانى را در این زمینه در اختیار ما بگذارد; چه بسا در گذشته، آراء و نظرات فراوانى در افکار نفوذ داشتند که در زمره بدیهیات محسوب مى شدند، اما چیزى نگذشت که نه تنها اهمیت و عظمت خود را از دست دادند، بلکه وسیله سخریّه و تفریح آیندگان شدند.

همچنین آراء و عقایدى را هم به ما نشان مى دهد که مبتکران را به جرم بیان آنها، به نادانى و بى خبرى و جهالت منتسب کردند. ولى تجربیات و آزمایش هاى آیندگان، صحت آن را تأیید کرد.
در اینجا خوب است به عنوان نمونه، یکى دو مثال ذکر شود:
در انتهاى «روده کور»، زائده کوچکى (آپاندیس) قرار دارد که به صورت لوله کوتاه بن بستى در انتهاى روده مزبور خودنمایى مى کند. التهاب این قسمت سبب بروز بیمارى معروف «آپاندیسیت» مى گردد.
در گذشته، گروهى از دانشمندان، وجود این عضو را زائد حساب مى کردند و حتى بعضى معتقد بودند که: هر آدم سالمى مى تواند با جراحى آن را بیرون بیاورد;

——————————————————————————–
255
ولى بعداً معلوم شد که نه تنها این عضو زائد نیست بلکه بر اثر حساسیت فوق العاده اى که در مقابل عفونت هاى داخلى دارد به منزله «سوت خطر» براى بدن محسوب مى شود و مى تواند انسان را از حمله بیمارى هاى مختلف به قسمت هاى حساس داخلى بدن باخبر و آگاه سازد تا در مقام مبارزه با آن برآید.
همچنین در دو طرف گلوى انسان دو غدّه قرار دارد که «لوزتین» نامیده مى شوند.
بعضى از دانشمندان به اندازه اى در زائد بودن آنها اصرار داشتند که معتقد بودند خوب است در همان طفولیت به وسیله جراحى، آنها را بیرون بیاورند تا به صورت غده هاى چرکین در نیاید!; ولى مطالعات بعدى نشان داد که وجود این دو غدّه، تأثیر قابل توجهى در سلامت انسان دارد، به همین جهت امروزه بعضى از پزشکان معروف رسماً توصیه مى کنند که تا ضرورت ایجاب نکند (غده هاى مزبور چرکین و خطرناک نشوند.) باید تا آنجایى که امکان دارد از جراحى آنها خوددارى کرد.
خلاصه بسیارى از مجهولات دیروز بشر، جزء معلومات امروز قرار گرفته و به همین نسبت بسیارى از مجهولات امروز، جزء معلومات فردا خواهد بود و تعداد آنها خیلى بیش از آن است که بتوان در این مختصر شرح داد. با این حال با چه جرأتى مى توان درباره بى فایده بودن چیزى نظر قاطعى داد؟ آیا این نشانه بى اطلاعى از چگونگى سیر و پیشرفت علوم نیست؟

——————————————————————————–
256
یک حربه قدیمى!
تنها منظور ما از تمام این بیانات و آنچه در صفحات گذشته بود، بیان یک مطلب است و آن این که به این آقایانى که هنوز هم در این گونه بحث ها با «حربه انکار» وارد میدان مبارزه مى شوند و براى نفى یک حقیقت، متوسل به این مطلب مى شوند که: چون علم، چیزى در این باره کشف ننموده، بنابراین چنین موضوعى ابداً وجود ندارد، بفهمانیم که این حربه زنگ زده و فرسوده را با ملاحظه این همه تحولات آراء و عقاید علمى کنار بگذارند و به عوض منفى بافى و سماجت، روى جنبه هاى مثبت فکر کنند تا به عمق اسرار جهان هستى بیشتر واقف شوند.
درست است که این حربه در قرن 18و19 میلادى با مبارزات آن روز تناسب داشت ولى امروزه دانشمندان علوم طبیعى اعتراف مى کنند که این منطق، منطق صحیحى نیست.
اشتباه نشود، ما با اثبات این حقیقت فقط گوشه اى از پاسخ ایراد مورد بحث را روشن ساخته ایم نه تمام آن را; در بحث آینده، ادامه پاسخ آن از نظر خوانندگان گرامى خواهد گذشت.
«ویلیام کروکس» – کاشف تشعشع ماده- در یکى از سخنرانى هاى علمى خود چنین مى گوید:
«یکى از صفاتى که در حل مباحث روانى به من کمک شایان کرد و راه اکتشافات طبیعى را براى من آسان ساخت، اکتشافاتى بود که احیاناً براى
خود من غیره منتظره بود ]و آن [ اعتقاد راسخ و صحیح من به جهل و
نادانى خودم بود!

——————————————————————————–
257
ولى بیشتر مطالعه کنندگان علوم طبیعى نمى توانند به این مطلب تن در بدهند و قسمت مهمى از این سرمایه علمى پندارى را نادیده بگیرند!»
3. حوادث ناگوار جهان
همواره زندگى انسان با ناراحتى ها و مشکلات فردى (مانند: بیمارى و مصیبت عزیزان) و اجتماعى (مانند: زلزله، طوفان و سیل) آمیخته است و علیرغم تمام کوشش هایى که براى آسایش تن، آسودگى خیال و فکر انسان مى شود، عرصه زندگى او جولانگاه این گونه حوادث است.
منتها چهره نگرانى ها با تغییر وضع زندگى و تمدن جدید، تغییر کرده است: یک روز آبله و مالاریا انسان ها را گروه گروه به دیار عدم مى فرستاد و امروزه سرطان، ایدز- که هنوز طریق معالجه آنها کشف نشده- حوادث رانندگى و از همه بدتر توسعه بیمارى هاى روحى – که روز به روز چهره خطرناک ترى به خود مى گیرد- و حوادث طبیعى (مانند: سیل، زلزله و طوفان) در اجتماع بشر بیداد مى کنند.
قبلا هم گفتیم که: همین مسایل است که جمعى را در مسئله «نظم جهان هستى» مردد ساخته و موجب شده که آن همه آثار عجیب و حیرت انگیز خدا را در سر تا سر عالم هستى نادیده بگیرند و راه الحاد را در پیش گیرند.
در هر حال این بحث حساسى است که باید با دقت و حوصله بیشتر تعقیب شود تا ما نیز از لغزش هاى فکرى این گونه افراد بر کنار بمانیم. باید در این بحث گفته هاى خود را در دو قسمت جداگانه تعقیب کنیم:

——————————————————————————–
258
1. فرض کنیم که با معلومات فعلى نتوانستیم فلسفه بلاها، آفات و دردها را دریابیم، آیا این موضوع به ما اجازه مى دهد که از حقیقت بزرگى – که به طور آشکار از بحث هاى گذشته، درباره نظم شگفت انگیز عالم آفرینش دریافته ایم- چشم بپوشیم و جهان را مجموعه اى از حوادث اتفاقى و تصادفى بدانیم؟
2.ما قسمت هاى زیادى از فلسفه مصائب، آلام (دردها) و ناراحتى هاى فردى و اجتماعى را به خوبى دریافته ایم و جواب قانع کننده آن را آماده داریم، بلکه اگر تعجب نکنید بیشترین آشنایى ما به وجود آن مبدأ بزرگ، همین موضوعاتى است که به نوبه خود از دلایل توحید است! فعلا بحث ما در قسمت اول است.
یک تابلوى زیبا
فرض کنید تابلوى زیبایى را در یکى از موزه هاى معروف دنیا ببینیم، تابلوى مزبور منظره یک شب مهتابى را مجسم مى سازد که پرتو کم رنگ ماه، دل تاریکى را شکافته و از پشت ابرهاى پراکنده خودنمایى مى کند. هاله زیبایى به دور قرص ماه حلقه زده و آن را زیباتر از آنچه هست نشان مى دهد.
در یک طرف تابلو، نهر آب صافى به چشم مى خورد که از لابلاى تخته سنگ هاى منظمى عبور مى کند و امواج نقره اى آن در پرتو نور ماه، تلألو و زیبایى دلفریبى پیدا کرده است. در یک طرف دیگر، سوارانى به چشم مى خورند که با ساز و برگ جنگى کامل به سرعت در حرکتند و از چهره آنها پیداست که قصد شبیخون دارند.
همه چیز این تابلو، جالب و دل انگیز است، اما در یک گوشه آن

——————————————————————————–
259
چند نقطه تاریک و مبهم دیده مى شود که براى ما- که آشنایى کامل به نقاشى نداریم- بى فایده و بیهوده و یا احیاناً زشت و نازیبا جلوه مى کند و از طرفى کارکنان موزه، مدعى هستند که این تابلو مربوط به یکى از هنرمندان معروف گذشته است.
آیا عقل ما به ما اجازه مى هد که ارتباط این تابلوى نفیس را به یک نقاش چیره دست، انکار کنیم و به استناد همان چند نقطه مبهم، آن را نتیجه گردش نامنظم قلم شخص بى اطلاعى بر بوم نقاشى بدانیم و مدعى شویم که سازنده این تابلو، کوچک ترین آگاهى از فنون نقاشى نداشته است؟!
یا به عکس، باید آن همه نقاط روشن و درخشان را دلیلى بر وجود اسرارى در این چند نقطه مبهم بگیریم؟
آیا ساختمان یک تابلوى بى روح و بى جان از ساختمان وجود یک انسان با آن همه دستگاه هاى عجیبى که سر تا پاى او را فرا گرفته است پر ارزش تر است؟ آیا ساختمان یک شاخه گل، یک پرنده زیبا به اندازه یک تابلوى نقاشى، حس اعجاب و تحسین انسان را بر نمى انگیزد؟ تا چه رسد به این همه نقش هاى حیرت انگیز در عالم بالا، کهکشانها، سیارات منظم و عظیم، نطفه بندى در عالم رحم، گردش عجیب الکترون ها به دور هسته اتم و هزاران نقش حیرت آور دیگر.
به راستى باید انسان چه قدر نادان و بى خبر باشد که این همه آثار را، به بهانه این که هنوز در مطالعات ناقص خود، به تمام اسرار این جهان پهناور آشنا نشده، معلول تصادف و اتفاق کور و کر بداند؟!
مگر ما از اسرار این جهان چه مى دانیم که این اندازه گستاخانه درباره آنچه نمى دانیم قضاوت مى کنیم!

——————————————————————————–
260
«اولیفرلورچ» – دانشمند معروف انگلیسى و یکى از مؤسسین تلگراف بى سیم – مى گوید:
«آنچه ما مى دانیم در مقابل آنچه که لازم است بدانیم هیچ است! بعضى این سخن را بدون عقیده و ایمان مى گویند، اما من با اعتقاد کامل این مطلب را اظهار مى کنم!»
اسرار گریه نوزاد
چیزى که ما را بیش از هر چیز به بردبارى، دقت و موشکافى در حل اسرار و رموز عالم هستى دعوت مى کند و از هر گونه تندروى و جسارت باز مى دارد این است که: موضوعات پیش پا افتاده بسیارى بوده که کسى احتمال نمى داده رمزى در وجود آن نهفته باشد، ولى دانشمندان در رابطه با آن مسایل به اسرار جالب توجهى برخورد کرده اند و همین قبیل موضوعات است که به ما مى گوید: در موقع قضاوت در برابر اسرار هستى، فوق العاده با احتیاط قدم برداریم.
بد نیست یک نمونه از این موضوعات را در اینجا یادآور شویم:
شما حتماً این مطلب را دیده اید که نوزادان زیادى گریه ناراحت کننده و جانفرسایى مى کنند. بسیار مى شود که انسان به فکر فرو مى رود که: چرا این اندازه، این بچه بى گناه گریه مى کند؟
سبب ناراحتى او چیست؟ او که از دنیا و ناکامى هاى آن خبرى ندارد که این قدر ناله مى کند؟ بیشتر مردم، با نظر سطحى به این موضوع نگاه مى کنند و حتماً آن را یک امر پیش پا افتاده و یا بیهوده فرض مى نمایند، در حالى که مطالعات دانشمندات ثابت کرده که گریه نوزاد یکى از عوامل حیات و زندگى اوست و اگر از برنامه زندگى

——————————————————————————–
261
او حذف شود ممکن است عواقب خطرناکى به بار بیاورد، زیرا بیش از همه چیز، براى رشد و نمو عضلات، اعصاب کودک و استحکام استخوان هاى او ورزش و حرکت لازم است.
بچه ها هر چه کوچک تر باشند، تأثیر ورزش و حرکت در سلامت و رشد آنان بیشتر است و روى همین جهت است که دست آفرینش یک حالت جنب و جوش در نهاد اطفال – مخصوصاً در سنین کم- گذارده و دائماً آنها را به حرکت و ورزش وا مى دارد تا اعصاب آنها محکم و عضلات و استخوان هاى آنها رشد و نمو لازم را بکند و به تدریج که قسمت هاى مختلف بدن استحکام لازم را پیدا مى کند علاقه انسان به ورزش و حرکت کمتر مى شود، اما جلوگیرى کردن کودک از حرکت و ورزش در سال هاى اولیه عمر- که بدن به سرعت رشد مى کند- لطمه جبران ناپذیرى به سلامت و رشد او مى زند و حتى ممکن است رشد او را متوقف سازد.
اما این نوزاد شیر خوار ناتوان، نه آن پنجه و بازوى توانا را دارد که از وسایل مختلف ورزشى استفاده کند و نه پاهاى نیرومندى دارد که بتواند پیاده روى- که یکى از بهترین و سالم ترین ورزش هاست- بنماید، در حالیکه احتیاج فورى و شدید به یک «ورزش کامل» هم دارد.
آفریننده کودک که او را از مراحل خطرناک عالم رحم به سلامت عبور داده و در کمال تندرستى به این جهان فرستاده، این نیازمندى را از طریق ساده اى تأمین کرده است و گریه را- که یک ورزش کامل براى کودک است- در اختیار او قرار داده است!
حتماً ملاحظه کرده اید که هنگام گریه، تمام دستگاه هاى بدن

——————————————————————————–
262
کودک به شدت فعالیت مى کند، رنگ صورت بر اثر جریان سریع خون قلب کاملا سرخ مى شود، دستگاه تنفس به سرعت کار مى کند، فشار سختى روى اعصاب، روده ها، حنجره، پلک هاى چشم و فک هاوارد مى شود و دست و پا هم به حرکت در مى آید، به همین جهت نباید گفت: «گریه»، بلکه باید گفت: «یک ورزش کامل براى نوزاد!»

جالب توجه این که امام صادق ((علیه السلام))- یکى از پیشوایان بزرگ دین اسلام – در ضمن بیانات مفصلى که درباره اسرار توحید در جهان آفرینش براى یکى از یارانش به نام «مفضّل بن عمر» شرح مى دهد، در مورد فایده گریه نوزدان چنین مى فرمایند:
«اى مفضل! در سر نوزاد رطوبت هایى است که اگر همان جا بماند عواقب خطرناکى از قبیل نابینایى و مانند آن به بار مى آورد، ولى گریه سبب مى شود که آن رطوبت ها به صورت قطرات اشک از سر او خارج گردد و تندرستى و سلامت او را تضمین کند! نوزاد از گریه کردن استفاده مى برد در حالى که پدر و مادر، خود را براى ساکت کردن او به زحمت مى اندازد و وسائل استراحت او را از هر نظر فراهم مى سازند تا گریه نکند، غافل از این که گریه براى او بهتر و نتیجه بخش تر است. همچنین چه مانعى دارد که بسیارى از موجودات، داراى فواید و منافعى باشند که افراد منکر هدف در سازمان آفرینش، از آن بى خبر باشند…»
خوب ملاحظه مى کنید! همین گریه که یک موضوع پیش پا افتاده است، علاوه بر این که یگانه راهى است که کودک مى تواند نیازمندى هاى مختلف و ناراحتى هایش را به وسیله آن براى پدر و

——————————————————————————–
263
مادر شرح دهد، چه نقش مؤثرى در سلامت و رشد و نمو کودک دارد. این یک نمونه کوچک است. با این وضع آیا شما عقیده دارید که اگر اسرار بعضى از حوادث و موجودات عالم را درک نکردیم، مى توانیم آن همه نقاط روشن و خیره کننده توحید را فراموش کرده و راه انکار را بپوییم؟
4. بلاهاى نسبى و مطلق!
گفت و گوى ما در پاسخ این ایراد مادى ها (بى نظمى ها، آفات و بلاها) کمى به طول انجامید، ولى نباید فراموش کرد که این موضوع، لغزشگاه مهمى براى بسیارى از مادى ها محسوب مى شود و به همین دلیل نباید به این زودى از آن صرف نظر کرد.
تا کنون بحث هاى زیادى در این باره کرده ایم و نقاط تاریک این بحث تا حدود زیادى روشن شده است. اکنون توجه شما را به بحث تازه اى در این قسمت جلب مى کنیم.
اگر از دریچه مطالعات سطحى و معمولى به حوادثى از قبیل طوفان ها، زلزله ها و… نگاه کنیم، چهره هاى ناراحت کننده، هولناک و تنفرآمیزى دارند و به قول «بعضى ها» مظهر خشم و قهر طبیعت هستند، اما اگر مطالعات دقیق ترى در این باره کرده و از قضاوت هاى عجولانه بپرهیزیم نتیجه طور دیگرى خواهد بود، یعنى به این حقیقت مى رسیم که:
«حقایق مطلق را با حقایق نسبى اشتباه نکنیم»
همواره مطالعات ما درباره سود و زیان حوادث و موجودات این جهان، نسبى است، یعنى مقیاس سنجش را – در این مطالعات – وضع خود و کسانى قرار مى دهیم که سرنوشت آنها با ما ارتباط

——————————————————————————–
264
نزدیک دارد. آنچه به نفع ماست، خوب و مفید و آنچه به زیان ماست، بد و مضّر مى دانیم. ما هرگز حساب نمى کنیم که فلان حادثه اى که در سرنوشت ما اثر بدى گذاشته، در صد سال آینده چه آثارى به بار خواهد آورد.
یک ماده شیمیایى مخصوص، ممکن است از نظر ما سم مهلک باشد، زیرا اثر سوئى روى دستگاه هاى مختلف بدن ما مى گذارد، ولى چه بسا همین ماده براى جاندار دیگر داروى حیات بخش باشد و به عکس چه بسا ماده دیگرى که داروى حیات بخش ماست نسبت به دیگرى سمّ مهلک محسوب شود.
ولى آیا تنها سود و زیان ما مى تواند ملاک خوب و بد بودن یک موجود یا یک حادثه باشد؟ یا این که باید براى یک قضاوت کلى و نهایى، مجموعه تأثیرات این حادثه را مورد مطالعه قرار دهیم؟
خلاصه این که «مطالعات نسبى» که در چهار چوبه شرائط و موضوعات خاصى صورت مى گیرد هرگز نمى تواند ملاک «قضاوت مطلق» گردد و اشتباهاتى که از این راه ممکن است دامنگیر ما گردد، بسیار مهم و غیر قابل گذشت است.
براى روشن شدن این حقیقت، ذکر چند مثال لازم به نظر مى رسد.
هر کسى نقش خودش بیند در آب!
1. فروردین ماه است، ابرهاى ضخیمى صفحه آسمان نیلگون را پوشانده و رگبار متناوبى بر کوه و صحرا مى ریزد، زمین هاى تشنه آبیارى شده و گل ها و گیاهان نوخاسته، طراوت و زیبایى خاصى به خود مى گیرند، نسیم روح افزایى که با رطوبت ملایمى آمیخته، عطر

——————————————————————————–
265
گل ها را به هر سو پراکنده مى کند و به جهان طبیعت، شکوه و زیبایى غیر قابل توصیفى مى بخشد: راستى چه زیبا و دل انگیز است! چه نعمتى! چه سعادتى! و… (این از نظر ما)
لانه مورچه ها زیر رگبار خراب مى شود، عده اى از مورچه ها زیر آوار مى مانند، انبار آذوقه ویران شده و تمام راهروها و کریدورها را آب فرا گرفته، تمام آذوقه اى که نُه ماه براى جمع آورى آن وقت صرف کرده بودند، خیس شده است، همه چیز روى آب یا زیر آوار مانده، تخم هایى که نسل آینده لانه را تشکیل مى دهند، همه فاسد شده است، نوزادان ضعیف و ناتوانى که زیر آوار نرفته اند همه بیمار شده و سخت ناراحتند. چه بلایى! چه مصیبتى! چه حادثه جانکاه و دردناکى! و… (این هم از نظر مورچه ها!)
2. نسیمى از سواحل دریایى حرکت کرده و مقدار زیادى بخار آب را با خود برداشته و هواى منطقه هاى ساحلى را به صورت خفقان آورى مملوّ از بخار آب کرده است. مردم ناراحتند و هوا خفقان آور.
نسیم به جریان خود ادامه مى دهد و به نقاط خشک و سوزان بیابان ها مى رسد، درختان تشنه را روح تازه اى مى بخشد و گرماى هوا را تعدیل مى کند. مردم آن سامان خوشحال و مسرورند.
نسیم تندتر شده و باز به سیر خود ادامه مى دهد، در منطقه هاى دورتر ابرها را به حرکت در آورده، هوا به شدت سرد مى شود و رعد و برق ها ظاهر مى گردند و به موقع بارندگى نافعى در یک منطقه وسیع صورت مى گیرد. کشاورزان و دهقانان از این نعمت بزرگ الهى خوشوقتند و روزنامه ها و وسایل ارتباط جمعى به عنوان یک خبر مسرت بخش در صفحات اول خود از آن یاد مى کنند.

——————————————————————————–
266
این باد به سیر خود ادامه داده، کم کم به اوج شدت خود مى رسد و به دهکده اى حمله ور شده، چند خانه خراب مى کند، چند درخت کهنسال مى شکند و آسیب قابل توجهى به بعضى از مزارع آنها مى رساند. همه مردم ده از این بلاى ناگهانى، پریشان و مضطربند و در مجالس و محافل آنها، گفت و گو درباره این عذاب است.
این طوفان همچنان به سیر خود ادامه داده، از شدت آن کاسته مى شود، به صورت بادهاى سریع و سودمند در آمده، سپس ملایم تر شده، تبدیل به نسیم روح افزایى مى گردد و آثار مفیدى از خود در مناطق دیگر به جاى مى گذارد.
حالا اگر از مردم هر یک از این مناطق سئوال کنیم درباره این جریان یک نوع قضاوت مى کنند؟ بعضى به طور مطلق آن را «بلا» و بعضى آن را یک «نعمت بزرگ» مى دانند، ولى آنها اشتباه مى کنند و قضاوت آنها مطلق نیست، بلکه نسبى است، زیرا مقیاس سنجش را سود و زیان خود و منطقه سکونت خود قرار داده اند.
البته باید این نکته را نیز در نظر بگیریم که هر حادثه اى که امروز به وقوع مى پیوندد به طور مسلّم معلول یک سلسله علل بى نهایت قبلى و علت یک رشته معلول هاى طولانى آینده است، زیرا حوادث زیادى پیش از این رخ داده تا این حادثه به وجود آمده و این حادثه نیز به نوبه خود سررشته یک سلسله آثار در زمان هاى آینده است.
با در نظر گرفتن این نکته روشن مى شود که این حادثه نه تنها از نظر مکان ها و مناطق مختلف آثار گوناگونى دارد بلکه در طول زمان هاى گذشته، حال و آینده نیز آثار مختلفى خواهد داشت، منتها مردم هر

——————————————————————————–
267
زمان، خوب و بد و سود و زیان آن را از دریچه منافع خود مى نگرند. به همین جهت گروهى آن را «نعمت» و گروه دیگرى آن را «بلا» مى دانند.
راه درست اندیشیدن
بنابراین اگر بخواهیم سطحى فکر کنیم باید هر حادثه اى را با منافع خود در نظر گرفته و یک قضاوت قطعى درباره آن بکنیم، اما اگر بخواهیم به عنوان یک «فیلسوف و متفکر» قضاوت صحیح و همه جانبه اى کنیم باید تمام آثار این حادثه را در طول تاریخ و همچنین نسبت به مکان ها و موجودات مختلف در نظر بگیریم، اگر چنین چیزى براى ما ممکن بود و به طور کلى زیان آن حادثه در مجموعه سازمان جهان هستى از منافع آن بیشتر بود به آن عنوان «بلا»، «حادثه» «زیانبخش» و … بدهیم و اگر چنین قدرتى را نداشتیم که یک مطالعه همه جانبه کنیم، سزاوار است از قضاوت قطعى و مطلق خوددارى نماییم.
ما هرگز حق نداریم با در نظر گرفتن آثار آن در یک منطقه معین یا یک زمان خاص، چنین عنوانى به آن بدهیم.
با در نظر گرفتن این که معمولا احاطه بر آثار همه جانبه یک حادثه در طول و عرض (زمان و مکان) براى انسان ممکن نیست، چگونه مى تواند در مورد این گونه حوادث که به اشکال و آثار مختلفى جلوه مى کند قضاوت مطلق نماید؟
بعضى از بیمارى هاست که انسان در دوران عمر خود یک مرتبه به آن مبتلا مى شود ولى اثرش این مى شود که: براى همیشه یک حالت مصونیت در مقابل آن بیمارى یا بیمارى هاى مشابه ایجاد مى کند. اگر

——————————————————————————–
268
ما آن بیمارى را در همان لحظه ابتلاء، مورد مطالعه قرار دهیم باید بگوییم که ناراحتى و عذاب است، اما اگر آثار آن را در تمام عمر در نظر بگیریم باید آن را یکى از نعمت ها بدانیم.
در زندگى اجتماعى، بحران هایى پیش مى آید که سرچشمه انقلابات و تحولاتى در آینده مى شود، همین بحران هاست که افراد را وادار مى کند براى رسیدن به وضع بهترى مبارزه دامنه دارى کنند، اگر آن بحران را در همان لحظه در نظر بگیریم، البته بلاست اما اگر آثار آن را در آینده نیز به آن ضمیمه کنیم نعمت و موهبت است.

خلاصه بار دیگر تأکید مى کنیم که باید به طور جدى مراقب این نکته بود که ما همواره در مطالعات روزانه (به علت نیازمندى هاى زندگى) نسبى فکر مى کنیم و گاه از آن نتیجه مطلق مى گیریم; البته شاید این اشتباه در مطالعات روزانه چندان تأثیر نداشته باشد ولى در مطالعات علمى و فلسفى ما را به اشتباهات بزرگ ترى مى اندازد و چه بسا همین روش فکرى، ما را براى یک عمر از درک حقایق مهمى باز دارد.
با توجه به این حقیقت است که بسیارى از مشکلات بحث ما حل مى شود! (دقت کنید.)
5. بسیارى از بلاها، نعمت بزرگى هستند!
حتماً فراموش نفرموده اید که بحث ما هنوز درباره این سئوال مادى ها است که: «بى نظمى ها و بلاها براى چیست؟» اکنون براى تکمیل بحث هاى گذشته به بحث زیر توجه فرمایید.

——————————————————————————–
269
احساس درد یکى از موهبت هاست!
گاهى پیش خود مى نشینیم و فکر مى کنیم که به راستى این رشته حساس و زود رنج (سلسله اعصاب) که در غالب نقاط بدن ما وجود دارد، مزاحم ماست، زیرا به خاطر یک موضوع جزئى، داد و فریاد ما را به آسمان بلند مى کند. مثلا: یک خار کوچک در پاى ما فرومى رود، دست ما به دستگیره در گیر کرده و خراش کوچکى بر مى دارد، کمى چاى داغ روى بدن ما مى ریزد و مختصرى مى سوزد و اى بسا که آن روز تا عصر ما را راحت نمى گذارد.
اگر این اعصابِ، زودرنج و سریع التأثیر، نبودند، ما به این روز گرفتار نمى شدیم، زیرا به آسانى مى توانستیم آتش را با سرانگشتان خود برداریم بدون این که ناراحت شویم، میخ را با مشت خود به دیوار بکوبیم بدون این که احساس درد کنیم، دیگر دعوا و کتک کارى مفهومى نداشت و این همه سر و صداها که بر سر این موضوع راه مى افتد خود به خود خاموش مى شد، زیرا مشت زدن و سیلى نواختن در گوش دیگرى کار بیهوده اى بود و درست مثل این بود که کسى موى سر دیگرى را گاز بگیرد. این همه داد و بیداد بیماران را نمى شنیدیم، به راحتى مى توانستیم شکم بیماران محتاج به عمل را در جلوى چشم خودشان بشکافیم و جراحى کنیم و نیازى به دردسر بیهوشى نداشتیم و…
هنگامى که ما چنین فکر مى کنیم از این نکته اساسى غافلیم که همین اعصاب زود رنج هستند که بدن ما را در مقابل انواع خطرات بیمه مى کنند و باعث مى شوند که بدن ما که از یک مشت گوشت و

——————————————————————————–
270
استخوان کم دوام ساخته شده، بیش از آهن و فولاد دوام کند و علیرغم آن همه خطراتى که در اطراف اوست، 80 الى 100 سال عمر کند.
اگر اعصاب نبود، در مدت کوتاهى، بیشتر اعضاء بدن خود را بر اثر بى مبالاتى ناقص کرده و یا به کلى از دست مى دادیم. کافى بود چند مرتبه آتش را با دستمان بگیریم تا قسمتى از انگشتان ما را بسوزاند و خاکستر آن را روى زمین بریزد یا گوشت هاى بدن ما به وسیله در، دیوار، میخ و… جدا مى شد و ما نمى فهمیدیم.
چه بسا بر اثر عدم احساس درد، استخوان هاى ما مى شکست و به صورت کج و معوجى جوش مى خورد و تناسب اندام ما به کلى از بین مى رفت. اعضاء داخلى بدن ما بر اثر پیش آمدهایى فاسد مى شدند و از کار مى افتادند و ما را به مرگ مى کشاندند بدون این که احساس درد و ناراحتى کنیم و به فکر چاره بیفتیم.
در حقیقت «سلسله اعصاب» یک شبکه فوق العاده دقیق مخابراتى است که در بیشتر نقاط بدن گسترده شده و با کمترین احساس درد و رنجى، زنگ هاى خطر را به صدا در مى آورد و انسان را به دنبال چاره جویى و مبارزه با خطر مى فرستد. از بعضى افراد نقل مى کنند که: بر اثر از دست دادن احساس تألّم (درد) هنگامى که دستشان با آتش مى سوخته، فقط از بوى گوشت بریان شده آن خبردار مى شدند! راستى اگر همه ما چنین بودیم چه مى شد؟
نتیجه این که: اثرپذیرى اعصاب در برابر عوامل مختلف (احساس درد و تألّم به علل گوناگون) حافظ بدن انسان و یکى از مواهب بزرگ الهى است در ضمن، توجه به این نکته در مورد دردها و بیمارى ها، ما را وادار مى کند که درباره آلام اجتماعى، بلاها و آفات بیشتر دقت کنیم.

——————————————————————————–
271
راه اندازه گیرى عدم!
در فلسفه این مطلب ثابت شده که باید همیشه «عدم» را به وسیله «وجود» شناخت.
اساساً عدم هیچ است. چه طور مى توان «هیچ » را درک کرد؟ جواب این پرسش آن است که: ما عدم را با مقایسه با وجود درک مى کنیم; مثلا: هنگامى که دوست ما در برابر چشمان ماست، شبکیه چشم ما تصویر او را به کمک اعصاب بینایى به مغز رسانده و به این وسیله از وجود او در مقابل خود باخبر مى شویم، زیرا وجود او اثر خاصى در اعصاب بینایى ما گذاشته است، اما هنگامى که خداحافظى کرد و رفت، آن تصویر و اثر پذیرى را در خود نمى یابیم. از مقایسه این دو حالت با یکدیگر، مفهوم «عدم» در ذهن ما پیدا مى شود.
از راه گوش و سایر حواس نیز مى توانیم با این مفهوم آشنا شویم. مثلا: صداى دلنواز مرغى از شاخه درختان به صورت «امواج صوتى» به گوش ما مى رسد و احساسات مختلفى را در ما به وجود مى آورد ناگهان آن مرغ خاموش شده و دیگر آن اثر پذیرى مخصوص در برابر امواج صوت را احساس نمى کنیم. از مقایسه این دو حال با هم، مفهوم عدم در ذهن ما منعکس مى گردد و گرنه ما هرگز نه چهره عدم را با چشم دیده ایم و نه آوازش را با گوش شنیده ایم.
گرچه درک مفهوم عدم در یک مورد کافى است که عدم موضوعات دیگر را نیز با مقایسه با آن دریابیم، ولى اگر بخواهیم حالتى که از فقدان هر یک از موجودات به ما دست مى دهد، به خوبى دریابیم باید عدم را در هر مورد، جداگانه درک کنیم. این موضوع رابه خاطر داشته باشید.

——————————————————————————–
272
اگر پاره اى از بى نظمى ها نبود، چگونه نظم را درک مى کردیم؟
این هم ناگفته پیداست که همان طور که باید عدم را با مقایسه با وجود دریافت، باید اهمیت هر وجودى را هم با مقایسه با عدمش دریافت.
یعنى تا این دو حالت در مقابل یکدیگر قرار نگیرند نه وضع عدم روشن مى شود و نه وضع وجود و نه آثارى که در زمینه هر کدام صورت مى گیرد به خوبى درک خواهد گردید.
چرا یک نقطه سیاهرنگ (خال) در یک چهره سفید و زیبا بر زیبایى و جذابیّت آن مى افزاید؟ اگر این سئوال را از یک فیلسوف کنید به شما مى گوید: براى این که صحنه اى از مقایسه وجود و عدم (سیاه و سفید) را در برابر چشم، مجسم مى سازد و بیننده با مقایسه مى تواند از آن نقطه سیاه به چگونگى رنگ سفید و جذاب پوست بدن پى ببرد.
بنابراین چه مانعى دارد که نقاش چیره دست جهان هستى براى این که هر بیننده اى به اهمیت نظم حیرت انگیز این جهان بزرگ پى ببرد، در گوشه اى از آن، نقطه تاریکى به نام بى نظمى (البته از نظر ما) نشان بدهد؟! این عین نظم است نه بى نظمى.
چه ضررى دارد که در برابر این همه نظم در دستگاه هاى منظم بدن ما که در هر عضو بلکه در هر سلولى به خوبى نمایان و آشکار است، یک جفت پستان کوچک بى مصرف (البته تا آنجا که علوم امروز کشف کرده) براى درک آن همه نظم حیرت انگیز قرار داده باشد تا از روى مقایسه پى به اهمیت نظم این کارگاه عظیم ببریم و بدانیم که: ممکن بود تمام بدن، مملو از بى نظمى ها باشد، ولى چنین نشد. پس حتماً عقل و قدرت فوق العاده اى دست اندرکار ساختمان آن بوده است.

——————————————————————————–
273
با توجه به این موضوع، این حقیقت روشن تر مى شود که آنچه به عنوان بى نظمى در بدن انسان یا در طبیعت (طوفان، زلزله و…) تلقى مى شود در برابر دستگاه هاى منظم، بیش از یک نقطه در برابر یک جسم بزرگ نیست. البته امروزه با این علوم ناقص جرأت نمى کنیم که بگوییم: این حوادث بى فایده است; ولى اگر بر فرض چنین باشد، چه مانعى دارد که منظور از آن، فایده بزرگ دیگرى (نشان دادن نظم شگرف عالم هستى) بوده باشد؟
وانگهى ما در دریایى از مواهب و نعمت هاى خدا غرقیم. اگر گاه و بیگاه بر اثر عوارضى به طور موقّت از این مواهب محروم نشویم، چگونه ممکن است به اهمیت وجود آنها پى ببریم و از آنها قدر دانى کنیم؟ شما فکر کنید که اگر اصلا بیمارى در عالم وجود نداشت، ما چگونه مى توانستیم بفهمیم که سلامت تن چه موهبت عظیمى است؟
اگر پرده ظلمت شب نبود چگونه مى توانستیم دریابیم که امواج نور آفتاب، چه نعمت گرانبهایى است؟ اگر هر از گاهى، زمین مختصرى در زیر پاى ما نمى لرزید، آیا هیچ معلوم مى شد که آرامش زمین یعنى چه؟ اگر گاهى خشکسالى واقع نمى شد آیا ممکن بود به درستى نقش اساسى باران را در زندگى خود متوجه شویم؟
چه مانعى دارد که هر چند وقت یک بار براى توجه به مواهب حیات و زندگى و قدر دانى از آن مبدأ بزرگى که آنها را به ما بخشیده است، تغییر مختصرى در آنها واقع شود و ما را به این حقیقت بزرگ و ارزنده واقف سازد. این تغییرات مختصر و موقتى همان است که ما نام آن را «بلا» مى گذاریم.
آیا با توجه به این نکته، این بلاها یک درس آموزنده براى اجتماع

——————————————————————————–
274
انسانى محسوب نمى شوند؟ پس اگر مى گوییم: «بلاها نعمت بزرگى هستند»، تعجب نکنید، ولى فایده این «حوادث ناگوار» تنها همین نیست، بلکه فایده بزرگ دیگرى دارد که در بحث آینده مطالعه خواهید فرمود.
6. بانگ بیدار باش!
تاکنون در پیرامون این ایراد (چگونه وجود بلاها، آفات، بیمارى ها، ناکامى ها و… با قبول توحید و وجود نظم و حکمت در سر تا سر عالم هستى سازش دارد؟)
بحث و گفتوگوى بسیارى کرده ایم، ولى این آخرین قسمتى است که درباره این ایراد بحث مى کنیم. امیدواریم با در نظر گرفتن مجموع این بحث ها پاسخ کاملا قانع کننده و کافى به این ایراد داده باشیم.
اگر فراموش کارى نبود…!
از نظر یک موحّد و خداشناس در سر تا سر جهان آفرینش چیزى بى فایده، بى مصرف، غلط، زیانبخش و ناموزون وجود ندارد و روى همین حساب، تمام صفات و ملکات انسانى (خوب یا بد) لازم هستند. مثلا: ریشه غریزه خودخواهى، جاه طلبى و دنیا پرستى – که همان عشق به حیات و مظاهر آن است- جزء اساسى ترین پایه هاى زندگى است، ولى افراط و تفریط در این غرائز، حیاتى و ضرورى است که بدبختى به بار مى آورد و گرنه در تمام وجود انسان، چیزى زائد و ناجور وجود ندارد و آنچه هست پایه تکامل وجودى اوست.
افراط در عشق به حیات، سر از دنیاپرستى، و غریزه رقابت، سر از حسد و علاقه به حیثیت و شخصیت، سر از جاه طلبى بیرون مى آورد.

——————————————————————————–
275
از جمله صفات و حالاتى که ریشه آن در وجود انسان هست و باید هم باشد «غفلت و فراموشکارى» است. عزیزى از دست انسان مى رود، در تجارت ورشکسته مى شود، در میدان مبارزه شکست مى خورد و خلاصه در زندگىبا مصیبت و ناکامى مواجه مى شود; در این حال احساس مى کند که کوهى از اندوه و غم، روى مغز او سنگینى مى کند، فشار طاقت فرسایى بر او وارد مى شود، نزدیک است اعصاب او زیر بار این فشار در هم بشکند- و اگر ادامه پیدا کند همین طور هم خواهد شد- ولى چیزى نمى گذرد که پرده هاى غفلت، فراموشکارى و بى خبرى همچون «ابر رحمتى» که آفتاب سوزان تابستان را بپوشاند و سایه راحت بخش خود را بر سر بیابانگردان بیندازد، قلب او را از هر سو احاطه مى کند و به دنبال آن یک حالت تسکین و آرامش در فکر و جان او پیدا مى شود و اگر این حالت پیش نمى آمد، انسان در برابر کوچک ترین مصائب و ناکامى ها زانو مى زد.
بنابراین «غفلت و فراموشکارى» در جاى خود ضامن بقا و حیات انسان و موجب مقاومت در برابر حوادث گوناگون زندگى است.
چگونگى تعدیل فراموشکارى
ولى اگر همین حالت غفلت و بى خبرى از حد بگذرد و انسان از همه چیز- مخصوصاً در امورى که مربوط به سعادت انسان باشد- بى خبر و غافل بماند، آن هم مضر است.
باید گاه و بیگاه براى تعدیل این حالت، زنگ هاى بیدار باش در اطراف انسان نواخته شود تا او را متوجه سرنوشت خود سازد.

——————————————————————————–
276
موضوعى که بیش از هر چیز باعث غفلت و فراموشکارى مى شود، یکنواخت بودن وضع زندگى است، زیرا یکنواخت بودن، غافل کننده و خواب آور است، امّا حالات بحرانى، روشن بینى و توجه خاصى را در انسان به وجود مى آورد.
افرادى که در جامعه هاى یکنواخت پرورش یافته اند و در دوران زندگى آنها، تحولات، انقلابات و بحران ها کم تر بوده، فاقد حس ابتکار و روشن بینى هستند، ولى افرادى که در کوران انقلابات و بحران هاى مختلف بزرگ شده اند، از هوش، ذکاوت و ابتکار خاصى برخوردار مى باشند.
درست است که ناکامى هاى زندگى، ناراحت کننده است، اما باید توجه داشت که کامروایى مطلق هم غافل کننده و گمراه کننده است. به تجربه ثابت شده همواره کسانى که کامیاب و کامروا بوده اند، مردمى کم احساس، کم ابتکار، خالى از عواطف دقیق انسانى، خشن و زمخت و غیر قابل انعطاف مى باشند، همیشه در یک حال غرور، مستى، غفلت، بى خبرى و توجه نداشتن به غیر خود، به سر مى برند. در مقابل، افرادى که در زندگى، ناکامى ها دیده اند افرادى بیدار، هوشیار، پر عاطفه، مصمم، روشن بین و چاره جو هستند. اینها حقایقى است که خیلى به استدلال و برهان نیاز ندارد و هر کس با کمى مطالعه و بررسى در حالات خود و دیگران به آن پى مى برد.
زمامداران زورمند، همین که از تخت قدرت سقوط مى کنند احساس مى کنند که پرده هاى ضخیمى از جلوى چشم آنها کنار رفته و چیزهایى را مى بینند که تا کنون قدرت درک آن را نداشتند.

——————————————————————————–
277
ثروتمندان سنگدل، همین که دچار ورشکستگى مى شوند و سرمایه و ثروت آنها بر بار مى رود، احساس مى کنند در عالم تازه اى قرار گرفته و مطالب تازه اى مى بینند و آرزو مى کنند که اى کاش قبلا هم این حال را مى داشتند و مى توانستند از موقعیّت خود استفاده کافى ببرند.
اعتراف انسان به ناتوانى خود!
بشرى که پیشرفت ها و موفقیت هاى علمى، رؤیاى پرواز به آسمان ها را براى او تحقق بخشیده و برق، اتم، لیزر و سایر نیروهاى طبیعت سر بر فرمان او نهاده اند و زندگى او رنگ تازه اى به خود گرفته، ممکن است چنان به قدرت خود مغرور شود و از ناتوانى و ضعف خود در برابر قدرتى که این دستگاه را به وجود آورده بى خبر بماند که هدف زندگى و حیات را به کلى فراموش کرده، سرگرم شهوات زندگى شود، تمام اصول اخلاقى را زیر پا گذارد و آشکارا به نقض حقوق دیگران بپردازد.
ناگهان زلزله اى در گوشه اى از دنیا (مانند طبس یا منجیل – رودبار یا ترکیه) رخ مى دهد و چنان تکانى به زندگى او مى دهد که همه قدرت ها در برابر آن از کار مى افتد، قطعات بزرگ سنگ ها بر روى هم مى غلتند، امواج دریا سهمگین مى شوند و خشکى و دریا با هم مخلوط شده و غوغایى بر پا مى کنند.
دولت هاى نیرومندى که سرگرم تسخیر آسمان ها هستند به کمک آنها مى شتابند، اما به زودى معلوم مى شود که راهى براى مبارزه با این قهر طبیعت (یا مهر آفریننده طبیعت) نیست. تنها کارى که مى توانند

——————————————————————————–
278
انجام دهند این است که: به گروهى مأموریت دهند تا خوراک و پوشاک را به وسیله هواپیما یا وسایل نقلیه به این سرزمین بلازده ببرند.
شکى نیست که این حادثه و نظیر آن در هر زمانى که واقع شود، تأثیر عمیقى در افکار دارد، تکانى به عقل ها مى دهد، پرده هاى غفلت و فراموشکارى را کمى به کنار مى زند و خواه ناخواه یک اثر تربیتى در روح و جان انسان به یادگار مى گذارد. ممکن است انسان از آثار آن کاملا باخبر نشود، ولى در «ضمیر ناخودآگاه» او تأثیر عمیق خود را خواهد گذاشت. بخصوص این که افراد متوجه و بیدار- که بیشتر این دستگاه باعظمت به خاطر آنها آفریده شده- از این گونه حوادث، درس هاى مختلفى مى آموزند و آنچه را با استدلال به آن رسیده بودند، آشکارا به چشم خود مى بینند و با آفریننده عالم هستى، بیش از پیش آشنا مى شوند.
حال آیا مى توان گفت که: بلاهایى که به خاطر غفلت، مستى و بى خبرى متوجه جهان انسانیت مى شود از این بلاهاى طبیعى کم تر است؟ خیر. بلکه به مراتب بیشتر خواهد بود.
ایراد ششم نظم از بى نظمى سرچشمه مى گیرد! (تکامل تدریجى)
از جمله ایراداتى که ریشه آن در کلمات پیشینیان دیده مى شود و حتى حکیم معروف «ملاصدراى شیرازى» در کتاب «اسفار» آن را از «انباز قلس» – حکیم معروف یونانى که در حدود 2400 سال قبل (قرن پنجم قبل از میلاد) مى زیسته است- نقل مى کند، ایراد «تکامل تدریجى» است. مادى ها مى گویند:

——————————————————————————–
279
«محکم ترین دلیل و اساسى ترین راه براى توحید و اثبات خدا همان نظم است که سرتاسر جهان را فرا گرفته، ولى این نظم وقتى مى تواند دلیل بر این مدعى باشد که از روز اول جهان با آن همراه بوده، در صورتى که ممکن است هزاران وجود ناقص، غیر موزون و بى نظمى در ابتداى پیدایش عالم بوده و در طى میلیاردها سال، کم کم نواقص تحلیل رفته و به تدریج با هزاران تغییر و تحول، تکامل پیدا نموده تا به صورت فعلى رسیده است.
بنابراین نظم فعلى، مولود (نتیجه) یک سلسله تکامل هاى تدریجى است و در چنین صورت چه مانعى دارد مولود تصادف باشد.
به عبارت روشن تر شما مى گویید: عالم، معلول تصادف نیست، زیرا که امکان ندارد با تصادف، نظم به وجود آید، ولى ما نمى گوییم که: تصادف یک مرتبه این عالم را به وجود آورده، اما امکان دارد که تصادفاً هزاران موجود غیر منظم و بى فایده، هزاران حیوان و گیاه ناقص و درهم و برهم پیدا شده و چون به طور کامل، شرائط بقاء در آنها آماده نبوده، به تدریج از بین رفته، قسمت هاى موزون آنها باقى مانده و صورت فعلى را به خود گرفته است.»
گویا «دیدرو» ـ فیلسوف قرن هیجدهم میلادى (1713-1748) طرفدار این نظریه بوده است، آنجا که مى گوید:
«موجودات کنونى را مى نگریم و آنها را کامل مى یابیم و غافلیم که چه قدر نواقص در طبیعت پیدا شده تا وجود، به این درجه از حیات رسیده است.»
در هر حال، امروزه گروهى از مادى ها فریفته این اشکال شده اند و

——————————————————————————–
280
به آن تکیه کرده اند و در واقع این اشکال، توسعه یافته نظریه «انتخاب طبیعى» داروین است، زیرا او این مطلب را تنها در عالم جانداران معتقد بود، ولى طرفداران این نظریه، آن را به همه چیز و همه موجودات تعمیم داده اند و بعید هم نیست که داروین، ریشه عقیده خود را از این نظریه گرفته باشد.
پاسخ: در اینجا نیز براى روشن شدن مطلب، ذکر چند نکته لازم است.
1. حساب احتمالات، با این استدلال سازگار نیست.
اگر نظرتان باشد ما برهان نظم را در یک قالب روشن ریاضى ریخته و ثابت کردیم که محال است نظم فعلى، معلول تصادف باشد و این ایراد (تکامل تدریجى) نمى تواند در مقابل آن استدلال، مقاومت کند.
توضیح این که: در گذشته گفتیم هر سازمانى که به وجود مى آید باید احتمالات پیدایش آن را حساب کرد، آنگاه دید که احتمال وجود نظم در آن نسبت به احتمالات دیگر چگونه است، مثلا: اگر چشمانمان را ببندیم و قلمى را روى کاغذى به گردش درآوریم، احتمال مى رود خطى به صورت (1) کشیده شود و یا به صورت خط منحنى، تازه آن هم به اَشکال مختلف; خلاصه هزاران احتمال براى پیدایش یک حرف هست، که از احتمالات صحیح و بقیه غلط است. آنوقت براى پیدایش یک کلمه و یا یک جمله، میلیون ها احتمال و براى پیدایش یک قصیده یا یک مقاله علمى، تاریخى و…
احتمالات به اندازه اى مى شود که نمى توان عددى براى آن پیدا کرد. شرح مفصل این مطلب در آغاز کتاب (دلیل نظم) از نظرتان گذشت.
بنابراین ما مى گوییم: این نظم فعلى به هر شکلى که پیدا شده

——————————————————————————–
281
مطابق حساب احتمالات، مُحال است مولود تصادف باشد.
فرض کنید همراه «کریستف کلمب» وارد قاره آمریکا مى شدیم در حالى که اثرى از بومیان و انسان هاى آنجا نمى دیدیم، بلکه تنها آثار یک شهر بزرگ و خالى از سکنه با خیابان هاى منظم، عمارت هاى گوناگون و بسیار محکم، انواع ریزه کارى ها، مجسمه ها، لوله کشى بسیار مرتب، اشجار، باغستان هاى منظم و… به چشم ما مى خورد که هر کدام از هوش و فکر سازنده خود حکایت مى کرد; حال اگر تمام مردم دنیا به ما مى گفتند: این آثار، معلول تصادف عوامل طبیعى بوده که در طى میلیاردها سال، آثار مختلفى ناقص و غیر ناقص- به وجود آورده و در بین آنها تنها این آثار توانسته است باقى بماند و بقیه از بین رفته اند و هیچ موجود متفکرى در پیدایش آنها دست اندرکار نبوده است; آیا این سخنان را باور مى کردیم؟ یا عکس آن را قبول کرده و تردیدى نداشتیم که موجود متفکرى دست اندر کار ساختمان این شهر بزرگ بوده است؟!
همچنین آیا عاقلانه است که کتاب «قانون بوعلى سینا» یا کتاب دیگرى را به دست ما بدهند و به ما بگویند که: این کتاب در نتیجه حرکات بسیار زیاد افراد بى سواد، روى هزاران صفحه کاغذ – که تصادفاً یکى هم کامل بوده است- به وجود آمده. آنگاه به تدریج کتاب هاى ناقص- به دلیل عدم استفاده – از میان رفته اند؟
2. شرائط بقاء و شرائط کمال
اگر فرضاً این سخن درست باشد (یعنى به گفته شما میلیون ها موجود نامنظم و ناقص وجود داشته که کم کم نامنظم ها به واسطه عدم استعداد بقا از

——————————————————————————–
282
بین رفته و چون بقیه استعداد بقا داشته اند باقى مانده اند.) باید گفت که: این توجیه (تکامل تدریجى) تنها مى تواند نظمى را به وجود آورد که شرط اولیه بقا موجودات است ولى نمى تواند ضامن کمالات دیگرى – که تأثیرى در حیات آنها ندارند- باشد. (دقت کنید.)
توضیح اینکه: نظمى که در موجودات فعلى دیده مى شود بر دو نوع است.
الف: نظمى که شرط بقا و هستى موجودات است و یا به عبارت دیگر: عواملى که با فناء آنها، موجودات هم فانى مى شوند.
ب: سلسله عوامل و قوانینى که بدون آنها در اصل حیات و بقاى موجودات تأثیرى ندارد و فقط کمال موجودات در سایه آن تأمین مى شود، ولى عدم آنها موجب زحمت و سلب آسایش است.
بدیهى است با «تکامل تدریجى» تنها دسته اول را مى توان توجیه نمود، زیرا مطابق این نظریه، موجودات ناقص به علت عدم استعداد بقا از بین رفته و بقیه به علت داشتن این شایستگى، باقى مانده اند; اما دسته دوم که هیچ گونه ربطى به اصل بقا و حیات موجودات ندارند چگونه با این نظریه توجیه مى شوند؟!
براى نمونه مثال هاى زیر را از بین هزاران مثال انتخاب مى کنیم تا این حقیقت روشن تر گردد.
الف: انسان خصوصیات بیشمارى دارد که عدم آنها به حیات او صدمه اى وارد نمى آورد، مثلا: اگر غده هاى چربى در کنار پیاز مو براى نرم کردن موها، لاله هاى گوش و زوایاى زیاد آن براى جمع آورى امواج صوت، مژگان هاى چشم براى جلوگیرى از گرد و غبار، تیره گى

——————————————————————————–
283
مردمک براى جمع آورى امواج نور، قدرت فوق العاده عدسى هاى محدّب براى تطبیق با مناظر دور و نزدیک، سه نوع دندان (ثنایا براى بریدن، انیاب براى پاره کردن و طواحن براى نرم نمودن) با آن نظم و دقت فوق العاده، خطوط کف دست ها و جلوگیرى از لیز خوردن اشیا در کف دست، انگشتان دست و پا و انجام کارهاى متنوع و صدها نظایر آن نبودند، هرگز حیات انسان مختل مى شد؟ و یا او را در معرض هلاکت قرار مى داد؟ البته که خیر، ولى زندگى پر دردسر و همراه با ناراحتى هاى فراوان داشت و از مزایاى زندگى درست بهره مند نمى شد. آیا قانون تکامل تدریجى مى تواند وجود این مزایا را در بدن انسان توجیه کند؟
ب: همچنین اگر در کره زمین، انواع معادن، نیروى برق و در موجودات، نیروى اتم و… وجود نداشت، اگر تمام خشکى هاى زمین در نیمکره جنوبى و بیشتر دریاها در نیمکره شمالى بود، اگر پستى ها و بلندى هاى کره زمین بیش از اندازه کنونى و تمام دریاها مانند بحر المیت داراى املاحى بودند که موجود زنده اى نمى توانست در آن زندگى کند و اگر… آیا این کره نابود مى شد و به بقا آن لطمه اى وارد مى گشت؟!
ج) اگر بدن مرغان از پر پوشیده نبود، اگر دوکى شکل نبودند، اگر وزن آنها از حیوانات زمینى سبک تر نبود، اگر همه آنها مانند شب پره باردار و سنگین مى شدند و… آیا از بین مى رفتند؟ البته که نه، ولى استراحت کامل نداشته و بهره بردارى کامل از زندگى نمى کردند.

خلاصه این که: گستره نظام جهان هستى خیلى و سیع تر از محور

——————————————————————————–
284
بحث «تکامل تدریجى» است، زیرا تنها محور این بحث بر موضوع «انتخاب طبیعى، بقا اصلح و از بین رفتن موجودات ناقص و غیر مساعد با محیط» دور مى زند و بدیهى است که این مطلب، تنها مى تواند در قسمتى از نظم عالم (حداقل شرائط حیات و بقا) مصداق داشته باشد، اما در کمالات و ریزه کارى هاى دقیقى که در اصل حیات، موجود است تأثیرى ندارند.
این مطلب با یک مثال ساده دیگر روشن مى شود.
اگر در کوهى آثار غارهاى متعددى را – که هزاران سال قبل بوده اند- ببینیم که تنها از میان آنها یک غار عظیم باقى مانده و ما بقى از بین رفته باشند، خواهیم گفت: آنها به تدریج بر اثر یک سلسله علل و عوامل طبیعى از بین رفته و تنها یک غاربه واسطه استحکامى که در سنگ هاى آن بوده بر اثر انتخاب طبیعت و بقا اصلح باقى مانده است!، امّا اگر نقوش برجسته و آثار زیبا و تاریخى بر در و دیوار آن غار باشد، هیچگاه آن آثار را معلول انتخاب طبیعى و بقا اصلح نمى دانیم، زیرا آنچه مربوط به این اصل است، همان استحکام و اصل بقا آن غار است نه این خصوصیات زایدى که بودن و نبودن آنها نسبت به بقا آن یکسان است.
بنابراین، این همه ریزه کارى ها، دقت، ظرافت و لطافتى که در موجودات جهان هست، به خوبى ثابت مى کند که کمال در یک سطح بسیار عالى ترى از شرائط اولیه حیات قرار داده شده و به طور روشن آثار یک هدف و نقشه قبلى در آن نمایان است.

——————————————————————————–
285
3. پرونده تکامل تدریجى کجاست؟
صرف نظر از اشکال اول و دوم، این اشکال پیش مى آید که به راستى اگر چنین است باید میلیون ها و بلکه میلیاردها آثار آن موجودات ناقص و ناموزون را در طبقات زمین به صورت فسیل ها مشاهده کنیم تا برگه صدق این نظریه باشد و ثابت کند که این موجودات منظم، از هزاران موجود غیر منظم انتخاب شده اند، ولى علم دیرین شناسى (پالئونتولوژى) عکس آن را ثابت مى کند; زیرا هر چه به عقب مى رویم و در طبقات مختلف زمین آثار موجودات گذشته را مى نگریم، مى بینیم که اگر چه بعضى از آنها با این موجودات کنونى تفاوت داشته اند ولى آنها هم به سهم خود منظم بوده اند!
اگر براى به وجود آمدن یک نقش ساده تصادفى، هزاران اوراق باطله به وجود مى آید، پس بنابراین اوراق باطله این نقش هاى شگرف عالم هستى- که از میلیاردها هم تجاوز مى کند- کجاست؟ چرا پاسخ نمى دهید؟!
ایراد هفتم آیا ممکن است چیزى از عدم به وجود آید؟
از جمله ایراداتى که گاهى از طرف مادى ها به خداپرستان گرفته مى شود مسئله «ابداع» است.
گرچه این ایراد چندان جنبه علمى و منظقى ندارد، ولى در صورت و لباس علمى بیان شده و از نظر تبلیغى مؤثر است.
آنها مى گویند: «بنابر عقیده الهیّین، عالم حادث است و از عدم به وجود آمده است، ما سئوال مى کنیم که: مگر مى شود عدم، منشأ وجود چیزى شود؟

——————————————————————————–
286
عدم چیزى نیست تا علت وجود گردد، با آنکه در جاى خود ثابت شده است که ممکن نیست نقیض شىء صفت شىء باشد; از طرفى همه مى دانیم که وجود و عدم، نقیض یکدیگرند.
پس چگونه ممکن است« عدم» علت «وجود» باشد؟ و به عبارت ساده تر:
شما خداپرستان معتقدید که: عالم، حادث است و از نیستى به هستى آمده است. مگر ممکن است نیستى، منشأ و اصل هستى باشد؟!»
و نیز اضافه مى کنند: «باید هر حادثى در زمان و مکان واقع شود. آیا قبل از عالم مى توان زمان و مکانى فرض نمود تا ظرف پیدایش عالم باشد؟ بنابراین باید گفت: عالم، قدیم و ازلى است (همواره بوده و هست) و بدیهى است که چنین چیزى احتیاج به سبب و علتى ندارد.»
پاسخ: این ایراد از دو قسمت تشکیل یافته است:
الف: چگونه عدم، منشأ وجود مى شود؟
ب: اگر عالم، حادث باشد، محتاج به زمان و مکان است و قبل از وجود آن، زمان و مکانى نبوده.
لازم است به هر دو قسمت به طور جداگانه جواب داده شود، اما قسمت اول از چند جهت قابل بحث است:
1. قبل از هر چیز باید دانست که مادى ها نیز از این اشکال مصون نبوده و این ایراد به خود آنها هم وارد است.
توضیح این که: مادى ها معتقدند که: ماده عالم، قدیم و ازلى است، ولى دائماً در تغییر و تحول بوده و از صورتى به صورت دیگر در آمده است. تا آنجا که مى گویند: ماده عالم از ازل تا به حال، نه چیزى از آن کم شده و نه بر آن افزوده گردیده است و تمام تغییرات و تحولات در صورت آن بوده است.

——————————————————————————–
287
بنابراین صورت فعلى موجودات جهان و همچنین صورت هاى قبل از آن همه حادث هستند، زیرا هر کدام در گذشته، عدم بوده و یکى پس از دیگرى وجود پیدا کرده است. به همین جهت عین این اشکال در مورد «صورت موجودات» که به عقیده خود آنها حادث است، متوجه خودشان مى شود، زیرا صورت و کیفیّت هم به نوبه خود وجود دارد، حتماً باید گفت از عدم به وجود آمده است، یعنى همان ایرادى که آنها در مورد وجود «ماده» به خداپرستان مى گیرند در «صورت» متوجه خود آنها مى شود. بهتر آنست که این مطلب با یک مثال ساده کاملا روشن شود.
فرض کنید قلم را به دست گرفته و نامه اى به دوست صمیمى خود نوشتیم یا تصویرى از فلان منظره زیباى بهارى، روى کاغذ رسم کردیم; مادى مى گوید: «ماده این مرکب و کاغذ، ازلى و قدیم است.» ولى نمى تواند صورت و شکلى را که قبلا اثرى از آن بر صفحه کاغذ نبوده و توسط حرکات دست ما انجام گرفته، ازلى و قدیم بداند; خواه ناخواه آن را حادث مى داند.
در اینجا نوبت ماست که بگوییم: این صورت و شکل که به عقیده شما حادث است، چگونه از عدم به وجود آمده؟ مگر عدم مى تواند منشأ وجود باشد؟
هر چه آقایان مادى ها توانستند به این ایراد (در مورد کیفیات و صور موجودات) جواب دهند، ما هم در ماده عالم، آن را تکرار مى کنیم و چنانچه نتوانستند جوابى براى این اشکال تهیه کنند، حق ندارند بگویند: «این اشکال از نظر مکتب الهیین لاینحل و از نظر مکتب مادى ها قابل حل است.»

——————————————————————————–
288
2. اگر اندکى در اشکال مزبور توجه کنیم در مى یابیم که این اشکال از اینجا پیدا شده که کلمه «از» که در اینجا استعمال شده به همان معنى است که در جمله هاى «خانه را از آجر و سنگ و گل، کاغذ از چوب و پنبه، میز را از چوب و لباس را از پشم و پنبه مى سازند» استعمال مى شود; یعنى همان طورى که در این گونه موارد، کلمه «از» به معنى «علیت مادى و منشأ اصلى یک موجود» به کار مى رود، در جمله «عالم از عدم به وجود آمده» نیز به همین معنى به کار برده شده است. در حالى که در اینجا این معنى منظور نبوده و در علت مادى استعمال نشده است، بلکه مراد آن است که عالم قبلا وجود نداشت و سپس موجود شد و به عبارت دیگر: این کلمه براى فهماندن معنى «حدوث عالم» به کار برده مى شود نه آن که مقصود آن باشد که «عدم، منشأ مادى عالم» است. (دقت کنید.)
و اگر بخواهیم این مطلب را با اصطلاحات فلسفى ادا کنیم مى گوییم:
هر موجودى از موجودات ممکن «آن که از ذات خود، هستى ندارد.» داراى دو جنبه «ماهیّت و وجود» است.
ماهیّت: عبارت است از همان معنى اعتبارى که نسبت آن به وجود و عدم مساوى است، یعنى ممکن است لباس وجود به خود بپوشد و موجود شود و ممکن است معدوم فرض شود و به عبارت دیگر: ماهیت، همان قدر مشترکى است که از ملاحظه حالت وجود و عدم شئى و مقایسه آن دو با یکدیگر انتزاع مى شود، یعنى هنگامى که ما چیزى را با حالت وجود و عدم در نظر گرفتیم، قدر مشترک بین این دو

——————————————————————————–
289
حالت همان ماهیت است، مثلا: مى گوییم: در گذشته این درخت نبود و فعلا هست.
قبلا فلان شخص وجود نداشت و حالا وجود دارد. در اینجا آنچه را که ما در دو حالت وجود و عدم قرار داده و نسبت آنها را به آن مى دهیم، همان ماهیت است.
بنابراین معنى عبارت: «خداوند، عالم را از عدم به وجود آورده است.» آن است که: ماهیت عالم را پس از آنکه معدوم بود، موجود کرد و به عبارت دیگر: ماهیت را از حال عدم به حال وجود آورد. (دقت کنید)
و به این ترتیب پاسخ سؤال روشن مى گردد.
پایان

——————————————————————————–
290
توضیحات و پاورقى ه
1. این موضوع از پیشوایان اسلام هم سئوال شده که بعضى تمامى موجودات را به طبیعت نسبت مى دهند و به آنها جواب داده شده که اگر مراد از طبیعت، موجودى بى اراده و شعور باشد با نظم عالم سازش ندارد.
(ذات نایافته از هستى بخش
کى تواند که شود هستى بخش)
و اگر مراد یک موجود با شعور باشد، تنها در نام، با خدا تفاوت دارد. (این بیان را مفضّل در توحید خود از امام صادق علیه السّلام نقل مى کند.)
2. از جمله چیزهایى که محسوس نیست و در عین حال، حقیقت آن بر هیچ دانشمندى مخفى نمانده، حرکات مختلفى است که کره زمین دارد. از جمله، همان جزر و مددى است که بر قشر زمین وارد مى شود و در اثر آن روزى دوبار طبقه رویین زمین در زیر پاى ما به اندازه 30 سانتیمتر بالا مى آید و هیچ نشانه و
علامتى نیست تا ما را به وجود این حرکت (جزر و مد) راهنمایى کند.
دیگر هوایى است که در اطراف ما قرار گرفته و داراى سنگینى و وزن فوق العاده اى است. به طورى که بدن هر انسان به اندازه 16 هزار کیلوگرم از آن را تحمل مى کند و پیوسته در تحت فشار عجیبى است. البته چون این فشار در برابر فشار درونى بدن خنثى مى شود براى ما ناراحت کننده نیست، در صورتى که هیچ کس تصور نمى کند که هوا، وزن و سنگینى داشته باشد. قبل از «گالیله و پاسکال»، این موضوع بر همه مخفى بود و اکنون هم که علم به صحت آن شهادت مى دهد باز هم حواس، آن را حس نمى کند.
3. کامیل فلاماریون، در کتاب «اسرار مرگ» مى گوید: «مردم در وادى جهل و نادانى زندگى مى کنند و نمى دانند که این ترکیب جسمانى انسان نمى تواند او را به حقایقى رهبرى کند و این حواس

——————————————————————————–
291
پنجگانه در هر چیز او را فریب مى دهد و یگانه چیزى که انسان را به حقایق مى رساند عقل، فکر و دقت علمى است!» سپس شروع به بیان یک، یک امورى مى کند که حواس از درک آنها عاجز است. آنگاه محدودیت هر حسى را ثابت مى کند تا آنجا که مى گویند: «پس نتیجه این شد که امروزه علم و عقل ما حکم مى کند به این که بعضى مسایل را (حرکات ذرات، هوا، اشیا و نیروها) که ما نمى بینیم و نمى توانیم با هیچ یک از این حواس پنجگانه آنها را احساس کنیم. بنابراین ممکن است در اطراف ما اشیا دیگر و موجودات زنده اى وجود داشته باشند که ما نتوانیم آنها را احساس کنیم. من نمى گویم: هست، بلکه مى گویم: ممکن است باشد، زیرا نتیجه بیانات گذشته این شد که ما نمى توانیم هر چه را که احساس نکردیم، بگوییم: نیست.
پس وقتى به طور کامل و با دلیل علمى بر ما ثابت شد که حواس ظاهرى قابلیت ندارند تا همه موجودات را بر ما کشف سازند، بلکه گاهى ما را فریب داده و غیر حقیقت را به ما نشان مى دهند، نباید تصور کنیم که تمام حقیقت موجودات، منحصر است به آنچه ما احساس مى نماییم; بلکه باید خلاف آن را معتقد باشیم و بگوییم: ممکن است موجوداتى
باشند که ما نمى توانیم آنها را احساس کنیم، چنان که قبل از اکتشاف میکروب کسى خیال نمى کرد که میلیون ها میکروب در اطراف هر جسمى موجود باشد و زندگى هر صاحب حیاتى، جولانگاه آنها قرار گیرد. نتیجه این که این حواس ظاهرى قابلیت این را ندارند که حقیقت موجودات را به ما نشان دهند و عقل و فکر ما تنها چیزى است که دقایق را کاملا معرفى مى نماید.(1)
4. در اینجا این سئوال پیش مى آید که: چگونه باید با عاجز بودن اسباب و ابزار طبیعى، از درک وجود خدا به وجود او ایمان آورد؟
جواب این سئوال روشن است، زیرا همان طور که مشروحاً بیان شد، هر موجودى را از آثار آن مى توان شناخت و درک کرد و با توجه به برهان نظم و حساب احتمالات– که به طور کامل در اوائل کتاب توضیح داده شد- به خوبى در مى یابیم که موجودات، همه آثار یک منبع علم و قدرتى هستند که این جهان وسیع و اسرارآمیز را به وجود آورده است. در ضمن برهان هاى عقلى دیگرى هست

1- (نقل از: على الطلال المذهب المادى، تألیف فرید وجدى، ج 4.)

——————————————————————————–
292
که ما را به وجود او کاملا آشنا مى سازد. (در گذشته به قسمتى از آنها اشاره شد.)
5. آقایان مادى ها خود نیز به موجوداتى معتقد مى شوند که با تجربه و حس آنها را درک ننموده اند و از نظر صفات دست کمى از آنچه که خداپرستان براى آفریدگار جهان قائلند ندارند. از جمله، «اتر» است که گروه زیادى از دانشمندان در گذشته به آن اعقتاد داشتند، و آن را حامل امواج نور دانسته و مشکلات خود را با آن حل مى کردند. اتر در نظر آنان «موجودى غیر مادى بود.(البته از نظر علوم طبیعى نه از نظر فلسفه) نه بو داشت، نه دیده مى شد و نه با حواس دیگر درک مى شد. نه آغاز داشت و نه انجام، ابدى بود و همه جاى عالم و تمام موجودات از آن پر بود و آن را مبدأ و اصل همه چیز مى دانستند ولى با هیچ حس وسیله اى قابل درک نبود!»
درست ملاحظه کنید، یک قسمت از صفاتى را که خداپرستان براى خدا معتقدند، این آقایان براى اتر (یا موجود فرضى) معتقد بودند، تا آنجا که گروهى ازدانشمندان طبیعى،(مانند: ارنست هیکل) اتر را «خداى عالم هستى» و پدید آورنده آنها مى پنداشتند، هرچند دانشمندان امروز به وجود اتر
اعتقداى ندارند.
از جمله موضوعاتى که تا کنون نتوانسته اند آن را درک نموده و از آثارش آن را شناخته اند و هیچ کس نمى تواند وجود آن را منکر شود، مسئله حیات و زندگى است، همان طور که در این قسمت، کلامى از «کلود برنارد» در بحث هاى سابق نقل شد. در کتاب «فیزیولوژى حیوانى» نیز این عبارت به نظر مى رسد:
«براى حیات تعریفى نیست ولى با مشاهده و آزمایش به آثار نشانه هاى حیات و چگونگى این نشانه ها پى برده مى شود.» یک نفر از دانشمندان طبیعى مى گوید: «ما سلول را تجزیه و تحلیل مى کنیم و مى فهمیم جزء دیگرى هم دارد که سبب دوام این اجزاء است، اما نمى دانیم که چیست.» دیگرى مى گوید:
«احوال حیات در واقع مثل یک دریاى دور دستى است که امواج آن دیده مى شود، ولى ما تنها از شعاع آن استفاده مى کنیم.»
این مختصرى از گفتار دانشمندان طبیعى در مورد حیات بود که در عین این که نمى توان اصل آن را انکار نمود، همگى به جهل خود نسبت به حقیقت آن اعتراف مى نماییم.
6. آنچه مسلم و بدیهى است آن است که هیچ پدیده و موجودى بدون

——————————————————————————–
293
علت، لباس وجود و هستى نخواهد پوشید و چنانکه در فلسفه ثابت شده، انفکاک (جدایى) علت از معلول محال است، بنابراین جاى هیچ گونه بحث و تردیدى نیست در این که خداپرستان به علل طبیعى حوادث معتقد بوده و به نظر آنان موجودات با تأثیر متقابل و روى میزان و سنن طبیعى قرار گرفته اند، ولى علاوه بر این، همه علل و قوانین ثابت طبیعت را متکى به یک نیروى غیبى و ماوراء طبیعى دانسته و معتقدند که پدید آورنده آنها او (خدا) است
7.«﴿اَلله الّذَى یُرْسِلْ الرِّیاح ُفَتثُیرُ سَحاباً فَیَبْسُطُهُ فِى السَّماء کَیْفَ یَشاءُ وَ یَجْعَلُهُ کِسَفاً فَتَرى الْوَدْقُ یَخْرُجُ مِنْ خِلالِه…﴾;خداوند همان کسى است که بادها را مى فرستد تا ابرهایى را به حرکت در آورند، سپس آنهارا در پهنه آسمان آن گونه که بخواهد مى گستراند و متراکم مى سازد; در این هنگام دانه هاى باران را مى بینى که از لابلاى آن خارج مى شوند;…»(1)
در این آیه علت حرکت ابر را به سوى آسمان، وزش بادها و همچنین علت طبیعى آمدن باران را بر اساس نظم و هر دو را نشانه قدرت و شناسایى خدا مى داند.
«﴿… وَ تَرَى اْلاَرْضَ هامِدَةً فَاذا اَنْزَلْنا

1- سوره روم، آیه 48.
عَلَیْها الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ و َاَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْج بَهیج﴾; زمین را خشک و مرده مى بینى، اما هنگامى که آب باران بر آن فرو مى فرستیم، به حرکت در مى آید و مى روید و از هر نوع گیاهان زیبا مى رویاند.»(1)
این آیه نیز تأثیر باران و آب را در روییدن گیاهان و تغییر زمین، بیان نموده و آن را وسیله شناختن پروردگار قرار داده است.
و اگر خواسته باشید به طور روشن این حقیقت را از گفتار خداپرستان به دست آورید به کتب دینى و اخبارى که قدرت و عظمت خدا را از طریق علل طبیعى بیان نموده اند رجوع کنید. اساساً از برخى جملات پیشوایان مذهبى آنچنان استفاده مى شود که اراده خداوند بر این است که هر پدیده و موجودى را از طریق علل و اسباب ایجاد کند، مانند: روایت مشهورى که مى فرماید:
«ابى الله ان یجرى الامور الاباسبابها; خدا ابا دارد که امرى را جارى کند، مگر از طریق اسباب آن.»
8. «کپلر» – دانشمند معروف فلکى – درباره تصادف و اتفاق مى گوید: «دیروز هنگامى که در بحر تفکر،

1- سوره حج، آیه 5.

——————————————————————————–
294
غوطهور شده بودم، ناگهان مرا براى صرف غذا دعوت نمودند. زن جوان من سالادى را در یک طرف میز، گذاشته بود. من به او گفتم: اگر از ابتداء خلقت عالم تا به حال، ظرف هاى فلزى، برگ هاى کاهو، دانه هاى نمک، قطرات روغن، سرکه و قطعات تخم مرغ هاى پخته از هر طرف، بدون نظم و ترتیب در فضا پراکنده باشند، آیا باور مى کنى که تصادف و اتفاق بتواند آنها را با همدیگر مخلوط نموده و از اختلاط آنها چنین سالادى را ترتیب دهد؟ همسرم جواب داد: به طور یقین علاوه بر این که به این خوبى نمى توانست سالادى آماده کند، به این مطبوعى هم نمى توانست آن را تهیه نماید.»(1)
سئوال کپلر در موقعى بوده است که در ماه اکتبر 1604 یک ستاره بسیار درخشان در آسمان ظاهر گردید و این قضیه موجب تشویش خاطر دانشمندان نجومى شد، زیرا خلاف نظم کواکب به نظر مى رسید و تا آن روز کواکب متغیّره، مطرح نشده بودند، به همین جهت با نظریه تصادف و اتفاق، وجود آن را توجیه مى کردند و برخى هم نظریه هاى دیگر. خلاصه آن که هیچکس حاضر نبود آن را صد در صد معلول تصادف بداند و فکر عمیق کپلر و سپس سئوال او از همسرش به همین جهت

1- فلاماریون;خدا در طبیعت، ص158.
بود. بعداً این مشکل حل شد و معلوم شد که یک نوع از کواکب در تغییر صورت هستند.(1)
9. خداپرستان به خدایى که در خارج از عالم باشد اعتقاد ندارند، زیرا براى او مکانى نمى شناسند تا در مورد آن بحث کنند. او در همه جا هست و اراده اش بر همه چیز مسلط است.
«ستروس» از حکماى الهى معروف (1808-1874) مى گوید: «باید دانست که اداره اساس عالم به واسطه یک عقل کلى که در خارج محیط عالم باشد، صورت نمى گیرد، بلکه به واسطه یک عقل کل ابدى و بدون تغییر، نیروهاى تکوینى عالم و ارتباطات آنان صورت مى گیرد.
(شرح مفصل این مطلب در بحث «صفات خداوند» خواهد آمد.)
10. چنانکه در بحث قبل گفته شد، خداپرستان اولین طرفداران علل و اسباب طبیعى و تأثیر آنها مى باشند، تا آنجا که بعضى از محققین و بزرگان مى گویند: معجزه هم داراى علل و اسباب مخفى است که ما نمى توانیم به حقیقت آن اسباب

1- فلاماریون; خدا در طبیعت.

——————————————————————————–
295
و علل واقف شویم و هیچ گاه معلول بدون علت نمى شود. بنابراین هر معلول طبیعى، علل طبیعى دارد و در مورد اعجاز هم همین طور است، ولى ما هرگز علل اعجاز را درک نمى کنیم، زیرا با علل عادى فرق مى کند. (براى توضیح بیشتر به بحث «اعجاز» در ترجمه تفسیر المیزان، تألیف استاد علامه طباطبایى (ره) و کتاب پیام قرآن رجوع شود.)
فهرست آیات
اَلله الّذَى یُرْسِلْ الرِّیاح ُفَتثُیرُ سَحاباً فَیَبْسُطُهُ فِى السَّماء کَیْفَ یَشاءُ وَ … 293
… وَ تَرَى اْلاَرْضَ هامِدَةً فَاذا اَنْزَلْنا عَلَیْها الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ و … 293
فهرست اشعار
برگ درختان سبز در نظر هوشیار = هر ورقش دفترى است معرفت کردگار 166
هذا الذى ترک الاوهام حائره = و صیر العالم النحریر زندیقا! 243
(ذات نایافته از هستى بخش = کى تواند که شود هستى بخش) 290

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد