خانه » همه » مذهبی » ارتباط با ارواح (آیت الله مکارم شیرازی )

ارتباط با ارواح (آیت الله مکارم شیرازی )


ارتباط با ارواح (آیت الله مکارم شیرازی )

۱۳۹۳/۱۱/۱۹


۱۶۳۳ بازدید

روح و جنجالها در این رابطه را کجا ببینیم؟

فهرست عناوین
پیشگفتار 9
مسئله روح یک مسئله جنجالى و پرغوغا! 9
به سرعت یک اپیدمى 13
120 هزار نامه دعوت! 14
بخش اوّل: تـناسخ و عود ارواح 17
تاریخچه و سرچشمه عقیده تـناسخ یا عود ارواح 19
انگیزه هاى تاریخى 23
نخستین دلیل بر ابطال عقیده تـناسخ: ارتجاع ممکن نیست 29
نظریّه یک فیلسوف مشهور 31
دلیل دوم: هر روح تـنها با بدن خود مى تواند زندگى کند 37
دلیل سوم: فراموشى مطلق براى ارواح ممکن نیست 43
دلیل چهارم: ارواح بلاتکلیف و سرگردان! 47
بازگشت به زندگى جدید از نظر قرآن 51
بخش دوم: ارتباط با ارواح 61
سرگرمىِ میزگرد! 63
جلسه ارتباط با ارواح 71
مشاهدات من در جلسه ارتباط با ارواح 81
سرانجام جلسه ارتباط با ارواح 89
نقاط مشکوک در این ارتباطها 99
چرا میز حرکت مى کند؟ 103
پیام ارواح 107
علمى به نام اسپریتیسم 115
نتیجه نهایى بحث 123
بخش سوم: پاسخ به ایرادها 131
چرا در این باره به بحث پرداختیم؟ 133
کلکسیون فحش و تهمت! 138
طفره رفتن از حقایق هم اندازه اى دارد! 140
چه کسى با الفاظ بازى مى کند، ما یا شما؟ 144
اطّلاعات سرشار(؟) 145
عقیده عود ارواح زاییده جهل و نادانى انسانها بوده است 151
عامل اصلى شکست هاى اجتماعى: 158
کدامیک جعل کرده ایم؟! 161
چرا فرضیّه کهنه عود ارواح از نو زنده شد؟ 163
ما، هم با بت سازى مخالفیم، و هم با حق کشى و خودباختگى 167
میزگرد در خدمت تناسخ و عود ارواح 177
چیزى شبیه رمّالى و جن گیرى! 180

——————————————————————————–

9

پیشگفتار

بِسْم اللّهِ الرّحمن الرّحیم

مسئله روح یک مسئله جنجالى و پرغوغا!

براى انسان بسیار جالب است که بتواند با عالمى غیر از این جهانى که در آن زندگى مى کند، ارتباط پیدا کند.

مخصوصاً اگر آن عالم بتواند سدّى را که میان انسان و زمانهاى گذشته، و دوستان پیشین، و پدران و مادران و نیاکان است، بردارد; و از آن بالاتر، او را در جریان حوادث آینده نیز قرار دهد.

تلاش و کوشش انسان براى ارتباط با جهان ارواح نیز از همین عطش سوزان روحى سرچشمه گرفته است.

در طول تاریخ، همیشه مدّعیانى بوده اند که خود را با

——————————————————————————–

10

جهان ارواح مرتبط مى دانسته اند; بخصوص در قارّه هند که زمینه هاى روحى و اجتماعى براى این فکر زیاد بوده است.

این مسئله، در اواسط قرن نوزدهم میلادى در آمریکاى شمالى باصطلاح «گل» کرد و موج آن بسرعت از «آمریکا» به «انگلستان» و از آنجا به دیگر کشورهاى اروپا کشیده شد.

بد نیست گزارش این جریان را از زبان خود اروپائیها بشنویم:

«پلاتونف» روانشناس معروف در کتاب روانشناسى خود که به فارسى نیز ترجمه شده است، تحت عنوان «میهمانان آن دنیا» مى نویسد:

داستان احضار روح در سال 1848 در شهر روچستر که یکى از شهرهاى آمریکاى شمالى است بر سر زبانها افتاد; در آن سال شخصى به نام مستر فُوکْس اظهار داشت ارواح مردگان با او و نزدیکانش گفتگو مى کنند. فوکس و همسر و سه دخترش، پشت میز مدوّرى قرار مى گرفتند و دستهاى خود را روى میز، باز و معلّق نگه مى داشتند; در این موقع صداى میز بلند مى شد و آنها ادّعا مى کردند که ارواح دارند سؤالات آنان را پاسخ مى گویند.

——————————————————————————–

11

بزودى در بسیارى از شهرها و خانواده هاى آمریکائى، اشخاصى پیدا شدند که ادّعا مى کردند با ارواح آن دنیا ارتباط برقرار کرده اند. کاغذى برمى داشتند و حروف الفبا را به روى آن مى نوشتند و آن را به زیر یک نعلبکى قرار مى دادند، (و انگشت خود را روى نعلبکى مى گذاردند) و با حرکت نعلبکى روى حروف، پیام ارواح را دریافت مى داشتند.

ضمناً ارواح بیشتر مایل بودند توسّط مدیوم ها با زنده ها صحبت کنند!

مهمانهاى آن دنیا اکثر خویشان و نزدیکان احضار کنندگان ارواح بودند، ولى غالب اوقات ادّعا مى کردند که میهمانانشان ناپلئون یا اسکندر کبیر بوده است! از این جهت که اکثر مردم مایل بودند با شخصیّتهاى مشهور صحبت کنند!

البتّه غلط دستورى ارواح را گرفتن، مخالف ادب و نزاکت بشمار مى آمد! و هرآنچه که میز یا نعلبکى به !صورت نجوا تفهیم مى کرد، داراى معانى عمیقى بود!(1)

1 . روانشناسى، نوشته «پلاتونف»، صفحه 37.

——————————————————————————–

12

بدیهى است در چنین مواقعى بازار فرصت طلبان و شیّادان هم گرم مى شود، مخصوصاً که این کار مایه زیادى هم لازم ندارد، و کافى است یک میز چرخان، یا یک صفحه کاغذ و یک نعلبکى در اختیار داشته باشند با یک مشت ادّعا!

به همین دلیل، عدّه زیادى گام در این میدان گذاردند، و کردند آنچه کردند! کم کم مسئله به صورت سرگرمى یا «چیزى شبیه رمّالى و جن گیرى» درآمد و خود به خود به افتضاح و ابتذال کشیده شد.

کار به جائى رسید که روح «شمر» را هم حاضر کردند و سند آزادى از دوزخ را کف دستش گذاشتند! با سرباز شهید اردنى هم در میدان جنگ شش روزه ارتباط برقرار ساختند و شکرپنیر به او دادند و سلام نظامى در مقابل دریافت داشتند، و مطالب مضحک دیگرى از این قبیل.

از طرفى، همین موضوع سبب احیاى خرافه «تناسخ و عود ارواح» شد، و ارواح براى آمدن به این جهان نوبت گرفتند.

ارتباط میان مسئله «رابطه با ارواح» و «عود ارواح به این جهان» شاید به خاطر این بود که رنگ ابدیّت بیشترى به

——————————————————————————–

13

ارواح ببخشند، بلکه آنها را به ازل هم بکشانند، و به این ترتیب، دایره حکومت آنها قویتر گردد.

و یا «مدیومها» و گردانندگان، از دست سؤال کنندگان سمجى که حاضر نیستند دست از سر بعضى از ارواح بردارند، و مرتّباً پرسش مى کنند، و خطر بروز پاسخهاى ضدّ و نقیض در میان است! به این وسیله خود را راحت نمایند، و ارواح مورد نظر را به این دنیا بفرستند و رابطه آنان قطع گردد (زیرا وقتى ارواح مجدّداً به دنیا آمدند معمولاً چیزى از گذشته را به خاطر ندارند!).

به سرعت یک اپیدمى

این مسئله بعد از 120 سال به حکم «تقلید» یا «مُدِ اروپائى و آمریکائى» یا هرچه اسمش را بگذارید، به کشور ما هم سرایت کرد، و مى رفت که به صورت یک بیمارى همگانى در محیط کشور ما هم شایع گردد که ما و جمعى دیگر بموقع آگاه شدیم و با نشر مقالات متعدّد و سخنرانیها این موضوع را در نطفه خفه کردیم. در عین این که ترسیم اجمالى صحیحى از امکان ارتباط با ارواح از طرق علمى را یادآور شدیم.

——————————————————————————–

14

در این کتاب (که مجموعه اى از آن بحثها باضافه بحثهاى تازه و نوى است) مطالب زیر مورد بررسى قرار گرفته:

* آیا مسئله زندگى تکرارى و عود ارواح که در لسان علمى ما «تناسخ» و در میان هندوها «کارما» نام دارد صحیح است یا از خرافات است؟

* آیا ارتباط با ارواح امکان دارد؟ * داستان میزگرد و مانند آن تا چه اندازه اى صحّت دارد؟

* در بخش آخر کتاب پاسخ کسانى که به بعضى از گفته هاى ما ایراد کرده اند بطور مشروح آمده تا هرگونه اشتباهى در این زمینه برطرف گردد.

120 هزار نامه دعوت!

جالب توجّه این که ما به وسیله چند شماره مجلّه مکتب اسلام از طرفداران میزگرد، و چرخانندگان این مسئله! دعوت کردیم که به قم بیایند، و اگر راست مى گویند که مى توانند به وسیله میز گرد با ارواح تماس پیدا کنند و نشانه دقیق بگیرند، کار خود را در مجمعى از فضلا ارائه دهند و به جاى آنهمه گفتگو و سیاه کردن صفحات روزنامه ها، طىّ

——————————————————————————–

15

یکى دو ساعت، صدق گفته هاى خود را ثابت کنند; حتّى هزینه مسافرت آنها و یک هفته پذیرائى در بهترین هتلهاى قم را متعهّد شدیم، و با اینکه نسخه هاى مجلّه که هر کدام حکم یک دعوتنامه را داشت، 120 هزار یا بیشتر بود و در همه جا منتشر شد، تنها یک نفر اعلام آمادگى کرد; هنگامى که به او نوشتیم هرچه زودتر تشریف بیاورید که منتظریم، از او هم خبرى نشد که نشد!

قم ـ ناصر مکارم شیرازى

——————————————————————————–

16

——————————————————————————–

17

بخش اوّل: تـناسخ و عود ارواح

——————————————————————————–

18

——————————————————————————–

19

تاریخچه و سرچشمه عقیده تـناسخ یا عود ارواح

مسئله «بازگشت ارواح پس از مرگ به بدنهاى دیگر» یکى از قدیمى ترین مسائلى است که در میان بشر، در گذشته و امروز مورد بحث بوده است، و این همان است که در کتب فلسفى و کتابهاى عقائد و مذاهب از آن تعبیر به «تناسخ» مى شود.

گرچه بعضى از مدافعان این عقیده حاضر نیستند عنوان تناسخ را براى عقیده خود بپذیرند، ولى باید توجّه داشت که از نظر اصطلاحات علمى، همه دانشمندان بزرگ، تناسخ را چیزى جز «بازگشت ارواح به زندگى جدید، در بدن دیگر در همین جهان» نمى دانند، و اصرار این افراد در انکار و حذف نام تناسخ از عقیده خود هیچ مأخذ علمى ندارد و با گفتار هیچ یک از فلاسفه و دانشمندان سازگار نیست; براى نمونه:

——————————————————————————–

20

علاّمه حلّى در توضیح گفتار خواجه نصیرالدّین طوسى در کتاب «تجرید الاعتقاد» درباره تناسخ مى گوید:

تناسخ این است که روحى که مبدأ شخصیّت و موجودیّت کسى است، به بدن دیگرى برود و اساس موجودیّت او را تشکیل دهد.

از سخنان شیخ الرّئیس ابوعلى سینا در کتاب اشارات در بحث تناسخ، و همچنین از سخنان خواجه نصیرالدّین طوسى در شرح اشارات و از سخنان صدرالمتألّهین در اسفار نیز همین معنى استفاده مى شود.

از سخنان فیلسوف معروف ملاّعبدالرّزاق لاهیجى در کتاب گوهر مراد، و از سخنان حکیم مشهور ملاّ هادى سبزوارى در شرح منظومه نیز همین مطلب برمى آید.

نویسنده معروف اسلامى فرید وجدى در دائرة المعارف قرن بیستم تحت عنوان تناسخ (جلد دهم، صفحه 172) مى نویسد:

تناسخ مذهب کسانى است که معتقدند روح پس از جدائى از بدن به بدن حیوان یا انسان دیگرى مى رود تا خود را تکمیل نموده، شایسته زندگى در میان ارواح عالى در عالم قدس گردد.

——————————————————————————–

21

این نمونه اى از سخنان دانشمندان و فلاسفه بزرگ درباره معنى تناسخ مى باشد، و شاید حتّى یک مورد را هم نتوانیم پیدا کنیم که دانشمندى تناسخ را غیر از این معنى کرده باشد.

منتها گاهى تناسخ را فقط به بازگشت روح در بدن انسان دیگر اطلاق مى کنند، و گاهى به معنى اعم از بازگشت به بدن حیوان یا انسان دیگر.

بعضى از فلاسفه نیز این بحث را توسعه بیشتر داده، و چهار مرحله براى آن قائل شده اند. (دقّت کنید).

1ـ «نسخ» یعنى روح به بدن انسان دیگرى باز گردد.

2ـ «مَسْخ» هرگاه در بدن حیوانى حلول کند.

3ـ «فَسْخ» هرگاه به گیاهى تعلّق گیرد.

4ـ «رَسْخ» هرگاه به یکى از جمادات تعلّق پیدا کند!(1)

البتّه همانطور که خواهیم دید، دلایلى که براى ابطال تناسخ و عدم امکان بازگشت روح به زندگى دیگر در این جهان اقامه شده، همه این مراحل را شامل مى گردد.

1 . توجّه داشته باشید در اینجا و در مورد گیاهان تعبیر به حلول نشده، بلکه تعبیر شده به تعلّق و نوعى ارتباط، و فرق میان این دو روشن است.

——————————————————————————–

22

دانشمندان و مورّخان معتقدند که زادگاه اصلى این عقیده، «هند» و «چین» بوده است، و ریشه آن در ادیان باستانى آنها وجود داشته و هم اکنون نیز موجود است; سپس از آنجا به میان اقوام و ملل دیگر نفوذ نموده است و به گفته «شهرستانى» نویسنده «ملل و نحل» این عقیده در غالب اقوام، کم و بیش رخنه کرده است.

احترامى که هم اکنون هندوها براى حیوانات قائل هستند تا حدودى مربوط به همین عقیده است.

ذکر این نکته نیز لازم است که بطور مسلّم در میان فرق اسلامى هیچیک به تناسخ معتقد نیستند; زیرا همانطور که خواهیم دید، بازگشت روح به زندگى جدید در این جهان با متون آیات قرآن مجید ابداً سازگار نیست.

فقط دسته کوچکى به عنوان «تناسخیّه» در میان فرق اسلامى دیده مى شوند که در گذشته وجود داشته اند ولى امروز تنها نامى از آنها در کتب «ملل و نحل» باقى مانده است.

امّا عقیده مزبور امروز درمیان محافل روحى اروپا طرفدارانى پیدا کرده که با سماجت مخصوصى از آن دفاع مى کنند. عدّه اى هم چشم وگوش بسته درمحیط ما به دنبال آنها افتاده اند; بدون این که توجّه به لوازم فاسد این عقیده داشته باشند.

——————————————————————————–

23

انگیزه هاى تاریخى

عقیده بازگشت روح به بدن دیگر، از کجا سرچشمه گرفته است؟

از مجموع بحثهائى که در کتب تاریخ «عقائد و مذاهب» شده، چنین استفاده مى شود که انگیزه اصلى اعتقاد بعضى از پیروان مذاهب باستانى به مسئله بازگشت روح، یکى از امور زیر بوده است.

1ـ انکار رستاخیز و جهان دیگر ـ جمعى از آنان چون به جهان دیگر عقیده نداشتند و شاید آن را محال مى پنداشتند، و از طرفى عدم پاداش نیکوکاران و بدکاران را مخالف «عدالت» خداوند مى دیدند، لذا معتقد شدند که روح نیکوکاران مجدداً به بدن دیگرى، در همین جهان، که از بدن

——————————————————————————–

24

نخستین به مراتب خوشبخت تر است، باز مى گردد و پاداش اعمال نیک گذشته خود را مى بیند، و روح بدکاران به بدنهایى که در رنج و زحمت به سر مى برند، و یا ناقص الخلقه هستند بازگشته، کیفر اعمال بد خود را خواهند دید، و در حقیقت بدین وسیله شستوشو مى شوند و تکامل مى یابند.

2ـ توجیهى براى کودکان بیمار و معلول ـ جمعى دیگر، از مشاهده پاره اى از کودکان معلول و بیمار به این فکر فرو مى رفتند که: این کودکان که گناهى نکرده اند، چرا خداوند آنها را به این صورت آفریده و مبتلا ساخته است، حتماً ارواحى که در اینها هست، ارواح افراد شریر و گناهکار و متجاوزى بوده که براى دیدن کیفر اعمال خود به این صورت درآمده، و مجدّداً به این جهان برگشته اند تا رنج ببرند!

آنها تصوّر مى کردند که در جهان آفرینش، وجود چنین کودکانى یک مسئله اجتناب ناپذیر، و حتماً خواست خداست که چنین باشند، در حالى که همه ما امروز مى دانیم که پدران و مادران مى توانند با به کار بستن اصول بهداشتى و رعایت یک سلسله قوانین علمى، و به عبارت دیگر، استفاده کردن از قوانینى که خداوند براى زندگى بشر در جهان

——————————————————————————–

25

آفرینش مقرّر داشته، فرزندانى کاملاً سالم به دنیا آورند. این ما هستیم که با عدم مراقبتهاى لازم آنها را گرفتار مى سازیم. (دقّت کنید!)

همچنین عجز و ناتوانى از توجیه و تفسیر پیروزیها و شکستهاى افرادى که بظاهر علل روشنى براى آن دیده نمى شود، سبب پناه بردن به این عقیده شده است. آنها مى گویند: این گونه اشخاص، پاداش یا کفّاره اعمال خود را در زندگى پیشین، مى بینند; در حالى که با اطّلاع از اصول روانکاوى تفسیر علل این گونه موفّقیّتها و شکستها که بر اثر استعدادها یا کمبودهاى خاصّى است، امروز امر ساده اى است.

3ـ عوامل روانى ـ تناسخ یک عامل تسکین دهنده ـ گفتیم عقیده «بازگشت روح به زندگى جدید در این جهان» از زمانهاى بسیار دور در میان افراد بشر ـ بخصوص در میان هندیها و چینیها ـ وجود داشته است.

به نظر مى رسد یکى از علل روانى این عقیده، شکستهاى گوناگونى بوده که بسیارى از افراد در زندگى خود با آن مواجه مى شده اند. واکنش روانى آن شکستها و ناکامیها به صورتهاى گوناگونى بروز مى کرده است; گاهى به صورت

——————————————————————————–

26

«درون گرائى» و «پناه بردن به تخیّلات» و پیدا کردن گمشده خود در عالم خیال، آنچنان که در بسیارى از شعرا دیده مى شود، آنها هنگامى که محبوب گریزپاى خود را در این جهان نمى یافتند، با «نقش رخ او» که در عالم خیال، در وسط «جام» مى افتاد، دلخوش بوده اند! عدّه اى هم «بازگشت به زندگى جدید در این جهان» را وسیله اى براى تسکین افکار پریشان خود قرار مى دادند.

این افراد «شکست خورده»، براى جبران شکستها و ناکامیهاى خود چنین مى پنداشتند که بار دیگر روح آنها در کالبد دیگرى در این جهان قدم مى گذارد، و به آرزوى دل در آن زندگى جدید خواهند رسید. مثلاً اگر در عشق به دخترى شکست خورده اند، چنین تصوّر مى کردند که آن ها در زندگى جدید در کنار او به سر خواهند برد ـ سهل است ـ ممکن است به صورت خواهر و برادر! به زندگى جدید قدم بگذارند و در یک خانواده، متولّد شوند و همیشه با هم باشند!

یکى دیگر از عوامل روانى این عقیده، این بوده است که اعمال خشونت آمیز خود را در انتقامجوئیها توجیه کنند. مثلاً، اعراب زمان جاهلیّت که در موضوع ارضاى حسّ

——————————————————————————–

27

انتقامجوئى پافشارى و سرسختى عجیبى داشتند، و ممکن بود کینه توزى را نسبت به شخص یا قبیله اى از پدران و نیاکان خود به ارث ببرند، گاهى براى توجیه انتقامجوئى وحشیانه خود، دست به دامان این عقیده مى زدند; آنها عقیده داشتند هنگامى که یکى از افراد قبیله آنها به قتل برسد، روح او در قالب پرنده اى شبیه به «بوم» که آن را هامه مى نامیدند، قرار مى گیرد، و پیوسته در اطراف جسد مقتول دور مى زند، و ناله وحشتزائى سر مى دهد، و هنگامى که او را در قبر مى گذارند در اطراف قبر او گردش مى کند و مرتّباً فریاد مى زند: اسقونى! اسقونى! یعنى، سیرابم کنید… سیرابم کنید! و تا خون قاتل ریخته نشود ناله غم انگیز او خاموش نخواهد شد!

تأثیر چنین عقیده اى در شعلهور ساختن حسِّ انتقامجوئى، قابل انکار نیست.

اکنون باید دید چرا و به چه دلیل، فلاسفه و دانشمندان بزرگ عقیده به تناسخ را به عنوان یک عقیده خرافى، مردود شناخته اند؟

——————————————————————————–

28

——————————————————————————–

29

نخستین دلیل بر ابطال عقیده تـناسخ: ارتجاع ممکن نیست

درست توجّه کنید! همه مى دانیم که موجودات زنده در این جهان یک لحظه آرام نیستند، و دائماً از حالى به حال دیگر، و از مرحله اى به مرحله کاملتر قدم مى گذارند.

در حقیقت عقربه همه دگرگونیها و تحوّلات حیاتى در موجودات زنده جهان، متوجّه به سمت تکامل و مراحل عالیتر حیات است.

نطفه اى که از ترکیب یک «اسپرم» و یک «اوول» به وجود مى آید، شب و روز در حرکت است; در آغاز به زحمت با چشم دیده مى شود و کمترین شباهتى به یک انسان ندارد، ولى به زودى دورانهاى تکاملى خود را یکى پس از دیگرى

——————————————————————————–

30

پشت سر مى گذارد و در پایان، صورت انسان کاملى به خود مى گیرد.

چیزى که هرگز در این قانون امکان پذیر نیست، بازگشت به عقب و ارتجاع است. هرگز طفل یک ماهه به حال نطفه یک روزه برنمى گردد، و طفل تکامل یافته، به صورت علقه سابق در نمى آید.

سپس هنگامى که دوران تکامل جنینى به نهایت خود رسید و دیگر جنین نتوانست استفاده اى از رحم کند، با یک فرمان طبیعى که از مبدأ آفرینش صادر مى شود، اخراج مى گردد، و همانند میوه رسیده اى که از درخت مى افتد، از رحم جدا مى شود.

همانطور که آن سیب هرگز به درخت بازنمى گردد، این جنین نیز دوباره به رحم باز نخواهد گشت!

حتّى اگر جنین بر اثر برخورد به موانع و عللى نتواند دوران تکامل خود را طى کند و ماندن در رحم اثرى براى او نداشته باشد و بالاخره بطور ناقص سقوط کند، باز برگشتن او به رحم ـ همانند بازگشت میوه کالى که از درخت افتاده ـ دیگر ممکن نیست.

——————————————————————————–

31

این قانون در گیاه، حیوان، انسان و بطور کلّى در سراسر جهان حیات و زندگى، عمومیّت دارد و هرگز موجود زنده اى پس از طىّ یک دوران تکاملى ـ اگرچه این دوران به صورت ناقص انجام پذیرد ـ به عقب باز نمى گردد، و دورانى که پشت سر گذاشته شد، براى همیشه پشت سر گذاشته شده است.

فلاسفه پیشین، گاهى همین حقیقت را در لباس دیگر بیان مى کردند و مى گفتند: هر موجودى که از «قوّه» به «فعلیّت» برسد، دیگر به حال اوّل (قوّه) بازنخواهد گشت. (دقّت کنید!)

نظریّه یک فیلسوف مشهور

ملاّصدراى شیرازى در کتاب مشهور خود «اسفار» ضمن دلائل فراوان بر محال بودن نظریّه تناسخ چنین مى گوید:

روح در آغاز پیدایش خود استعداد و قوّه محض است و در هیچ قسمت به مرحله فعلیّت نرسیده است; همانطور که بدن نیز در آغاز چنین مى باشد، یعنى همه چیز او در مرحله استعداد نهفته است.

این دو (روح و بدن) دوش به دوش یکدیگر پیش مى روند و آنچه در آنها بصورت «قوّه و استعداد» نهفته است تدریجاً به مرحله «فعلیّت و ظهور» مى رسد.

——————————————————————————–

32

همانطور که جسم پس از رسیدن به یک مرحله از «فعلیّت» محال است دوباره به حال «استعداد و قوّه» بازگردد و مثلاً هرگز یک جنین کامل، به مرحله «نطفه» یا «علقه» تنزّل نمى کند، و یا پس از تولّد، به رحم باز نمى گردد، همچنین روح پس از رسیدن به یک مرحله از فعلیّت، محال است دومرتبه بازگشت به «قوّه» نماید; زیرا حرکت این دو (روح و جسم) از «قوّه» به «فعل» از نوع «حرکت جوهرى» است که در ذات اشیاء صورت مى گیرد و بازگشت در حرکت جوهرى امکان پذیر نیست.

حال اگر فرض کنیم روح پس از رسیدن به مرحله «فعلیّت»، بازگشت به بدنى که در حال جنینى، یعنى استعداد و قوّه محض است، بنماید، لازمه آن این مى شود که دو چیز متضاد با هم متّحد گردند، یعنى بدنى که در حال استعداد و قوّه است با روحى که به مرحله فعلیّت و ظهور رسیده، متّحد شود. تردیدى نیست که چنین اتّحادى محال مى باشد.(1)

1 . این بود خلاصه گفتار این فیلسوف معروف با توضیح مختصرى از ما ; به جلد نهم اسفار (چاپ جدید) صفحه 2 و 3 رجوع شود.

——————————————————————————–

33

ولى عقیده به تناسخ، درست برخلاف این قانون مسلّم است.

این عقیده مى گوید: انسان مى میرد و روح او بسان میوه رسیده یا کالى (به اختلاف پرورش تکاملى) از بدن جدا مى گردد، ولى بزودى به بدن دیگرى بازگشته، همان مراحل را از نو شروع مى کند.

نخست در درون یک نطفه و سپس به صورت جنین کاملى درمى آید.

مجدّداً متولّد مى شود.

مجدّداً دوران طفولیّت را با همه مشکلات و تلخیها و شیرینیهایش پشت سر مى گذارد.

روحى که سابقاً بلد بود حرف بزند، راه برود، غذا بخورد، فکر کند و احتمالاً بخواند و بنویسد، همه چیز را فراموش کرده و دوباره باید مادر، او را پا به پا ببرد تا «شیوه راه رفتن» را بیاموزد، و کم کم یک حرف و دو حرف بر زبانش بگذارد تا غنچه لب شگفتن گیرد و به سخن گفتن آشنا شود.

دوباره طرز لباس پوشیدن را فراگیرد، کم کم به مدرسه

——————————————————————————–

34

برود، از نو الفبا، از نو «بابا نان داد و مامان آب داد» و از نو همه چیز به او یاد بدهند.

این یک ارتجاع روشن، یک عقب گرد به تمام معنى، و یک گام بزرگ به سوى مراحل گذشته خواهد بود.

این سخنى است که هیچ فیلسوف، هیچ دانشمند و عالم طبیعى، هیچ محقّقى نمى تواند آن را بپذیرد…

وانگهى، یک نفر خداپرست که معتقد است نظام کائنات جهان هستى، مطابق یک اراده ازلى، و بر طبق یک سلسله قوانین صحیح اداره مى شود، چگونه ممکن است این عمل احمقانه را به مبدأ بزرگ جهان آفرینش نسبت بدهد، و بگوید: او، پس از آن که موجودى، همه مراحل تکاملى خود را ـ بطور کامل یا ناقص ـ طى کرد، دومرتبه او را به حال نخست برمى گرداند و از «صفر» شروع مى کند؟!

آیا اگر کسى دانشجوئى را از دانشگاه ـ هرقدر دانشجو ضعیف باشد ـ به کلاس اوّل دبستان برگرداند و او را وادار به خواندن الفبا و «بابا نان داد مامان آب داد» بکند، بر او نمى خندند؟!

چطور مى توان این عمل مضحک را به خدا نسبت داد؟!

——————————————————————————–

35

حق این است که روح پس از جدائى از بدن، دیگر به این جهان و به درون رحم باز نخواهد گشت، و بازگشت به زندگى رستاخیز، نیز در یک مرحله عالیتر و در یک جهان دیگر و برتر صورت مى گیرد.

و در حقیقت همانطور که «این جهان» نسبت به «جهان کوچک رحم» یک مرحله عالى تکاملى محسوب مى شود، «جهان دیگر» نیز به همین نسبت، مرحله تکاملى این جهان خواهد بود، و این جهان در برابر آن، در حکم فضاى کوچک رحم مى باشد.

به هر حال، اعتقاد بازگشت روح به زندگى جدید در این جهان یک عقیده بتمام معنى ارتجاعى است.

——————————————————————————–

36

——————————————————————————–

37

دلیل دوم: هر روح تـنها با بدن خود مى تواند زندگى کند

اگر مى بینیم فلاسفه بزرگ ما عموماً عقیده «تناسخ» و بازگشت ارواح به بدن حیوان یا انسان دیگرى را در این جهان بکلّى مردود شناخته اند، تنها از این نظر نیست که آیات قرآن مجید و منابع حدیث اسلامى این عقیده را طرد مى کنند (بطورى که مشروحاً درباره آن سخن خواهیم گفت) بلکه، علاوه بر این، از نظر دلائل عقلى نیز این موضوع بروشنى ابطال شده است.

از نظر نتیجه عملى نیز این عقیده، آثار نامطلوبى دارد که در پایان این سلسله بحثها از نظر خوانندگان محترم خواهد گذشت.

——————————————————————————–

38

در بحث پیش، این مطلب را اثبات کردیم که: نخستین عیب بزرگ این عقیده، مخالفت صریح آن «با قانون تکامل در جهان زندگى و حیات» و «ارتجاعى بودن» آن است.

چگونه ما مى توانیم معتقد باشیم که خداوند ارواح را پس از یک سیر تکاملى ـ ولو نسبى ـ به حال اوّل بازمى گرداند، و مجدّداً روح یک انسان چهل ساله را (مثلاً) در درون جنینى قرار داده، و باز او را در همان مراحل کودکى سیر مى دهد، یک سیر کاملاً تکرارى و بى حاصل، تا این که پس از مدّتها دوباره به جاى اوّل برسد.

هرکس مى فهمد که این برنامه یک برنامه عاقلانه نیست، بلکه برنامه هاى تکاملى جدید همواره باید از نقطه ختم برنامه هاى قبلى شروع گردد نه از نقطه شروع آن! (دقّت کنید!)

اکنون به سراغ دلائل عقلى دیگر برویم:

هیچ روحى به درد بدن دیگرى نمى خورد

بر خلاف آنچه بعضى خیال مى کنند، روح آدمى در آغاز یک موجود کامل و ساخته و پرداخته نیست، بلکه مراحل

——————————————————————————–

39

تکامل خود را در این جهان تدریجاً مى پیماید.

کیست که نداند روح کودک، همانند جسم او، کودک است، و روح یک جوان، مانند جسم او، پرشور و بانشاط و باحرارت.

اصولاً روان و تن آدمى ارتباط بسیار نزدیکى با هم دارند و هر کدام در دیگرى مستقیماً اثر مى گذارد.

آخرین تحقیقات فلاسفه ما، که بر اساس نظریّه «حرکت جوهرى» بنا شده، نشان مى دهد که هرگز نباید روح را یک موجود کاملاً مستقل از جسم، و جدا از آن بدانیم و در حقیقت یک نوع «دوگانگى و ثنویّت» قائل شویم; بلکه این دو بیش از آنچه ما تصوّر کنیم، به هم مربوط و از یکدیگر اثرپذیرند، و به تعبیر بعضى، نسبت روح با جسم از جهتى شبیه نسبت «گلاب» و «گل» است; روانشناسى امروز نیز قدم فراتر نهاده و این رابطه را نزدیکتر ساخته است.

اشتباه نشود، نمى خواهیم مانند «ماتریالیستها» بگوئیم: روح چیزى جز خواصّ مادّه نیست، بلکه مى خواهیم بگوئیم روح در عین این که موجودى مافوق مادّه است، پیوند و ارتباط و اتّصال فوق العاده با جسم و مادّه دارد.

این، ادّعا نیست; حقیقتى است که هم «فلسفه» و هم

——————————————————————————–

40

«روانشناسى» آن را اثبات مى کند.

از این بیان بخوبى مى توانیم این نتیجه را بگیریم: «همانطور که دو جسم از تمام جهات با یکدیگر شبیه نیستند، دو روح نیز نمى توانند از تمام جهات با هم شباهت داشته باشند.»

زیرا هر روحى رنگ بدن خود را خواهد داشت و به تناسب آن پیش خواهد رفت; و به همین دلیل شما هرگز دو نفر را نمى یابید که از نظر تظاهرات و پدیده هاى روانى کاملاً همانند باشند و خواه ناخواه نقاط اختلاف و تفاوت با یکدیگر خواهند داشت.

به تعبیر دیگر، دو جسم اگر از تمامى جهات مثل هم باشند، یکى خواهند بود و دو روح اگر در همه چیز مانند هم باشند، یک روح خواهند شد.

با در نظر گرفتن سنخیّت «روان» و «تن» یا «روح» و «جسم»، هیچ روحى ممکن نیست بتواند در کالبد دیگرى قرار گیرد، و اصولاً با هم تطابق و هماهنگى ندارند.

هر جسم تنها شایسته و هماهنگ روحى است که با آن پرورش یافته و بعکس، هر روحى نیز شایسته و هماهنگ با جسم خویش است.

——————————————————————————–

41

این تناسب و هماهنگى بقدرى است که اگر (فرضاً) روحى را به کالبد دیگرى بفرستند کاملاً بیگانه و بى تناسب خواهد بود.

و نیز به همین دلیل در «رستاخیز» باید به همین بدن بازگشت کند، زیرا ادامه فعّالیّت حیاتى این روح بدون آن ممکن نیست; با آن پرورش یافته، و با آن خواهد زیست، منتها در یک مرحله کاملتر.

طرفداران عقیده تناسخ، گویا همه این حقایق را فراموش کرده اند و چنین مى پندارند که «روح» مسافرى است که گاهى در این منزل و گاهى در آن منزل رحل اقامت مى افکند، و یا همچون مرغ سبکبالى است که هر زمان در آشیانى مسکن مى گزیند; در حالى که چنین نیست; مسافر و مرغ، چیزى، و منزلگاه و آشیان، چیز دیگرى است; ولى روح و جسم آنچنان به هم پیوستگى و آمیختگى دارند که نه این جسم مى تواند قالب روح دیگرى گردد، و نه روح دیگرى مى تواند با این جسم، قرین و هماهنگ شود، و در مَثَل همچون قفلهاى مختلفى هستند که هر کدام کلیدى مخصوص به خود دارد که به درد دیگرى نمى خورد.

——————————————————————————–

42

این کار از او ساخته نیست فرضاً، از این حقیقت صرف نظر کنیم و بپذیریم که ممکن است روح انسانى به بدن جدیدى بپیوندد، چگونه ممکن است روح یک انسان 50 ساله (مثلاً) که مراحل گوناگون را طى نموده، در جنین کودکى قرار گیرد،و پس از تولّد، مانند روح یک کودک، همان تظاهرات کودکانه را داشته باشد; بهانه بگیرد; گریه کند; سر لج بیفتد; داد و فریاد راه بیندازد; بازیهاى کودکانه و قهر و آشتى هاى بچّگانه داشته باشد; و در دوران جوانى نیز جوانى کند؟! این کار، اصلاً از او ساخته نیست، و این موضوع باور کردنى نمى باشد. در این جا کارى به ارتجاعى بودن این خطّ سیر نداریم; منظور این است که فرضاً ارتجاع و عقب گرد در جهان حیات قابل قبول باشد این کار به وسیله بازگرداندن روح انسان 50 ساله به بدن یک کودک، میسّر نمى باشد.

طرفداران عقیده تناسخ گویا حساب لوازم عقیده خود را نرسیده اند و تنها روى انگیزه هائى که در بحث پیش گذشت به آن دل بسته اند، و إلاّ باور نمى توان کرد کسى همه این حسابها را برسد، باز روى این عقیده بایستد و لااقل تردید هم به خود راه ندهد.

——————————————————————————–

43

دلیل سوم: فراموشى مطلق براى ارواح ممکن نیست

یکى دیگر از دلائلى که باطل بودن عقیده «بازگشت روح به بدن دیگر» را مسلّم مى سازد، موضوع «فراموشى مطلق» خاطرات گذشته است.

توضیح این که: اگر بنا باشد همه ارواح، یا ارواح تکامل نیافته، به بدنهاى تازه اى بازگردند، چگونه ممکن است تمام خاطرات گذشته را فراموش کنند!

ما و شما، نه خودمان، و نه هیچیک از کسانى را که مى شناسیم، ندیده ایم که به خاطر داشته باشد بار دیگرى به این جهان آمده و حوادث آن را دیده باشد. ما هرچه فکر مى کنیم کوچکترین خاطره اى از زندگى دیگرى را به یاد نمى آوریم.

——————————————————————————–

44

چگونه ممکن است کسى 30 یا 50 سال یا بیشتر در این جهان زندگى کند، علومى را بیاموزد، در فنون بسیارى مهارت پیدا کند، ده ها هزار خاطره مسرّت بخش یا غم انگیز داشته باشد، با هزاران دوست یا دشمن در عمر خود برخورد نماید، ولى همه را فراموش کند!

چنین فراموشکارى براى روح غیرممکن است و لذا ـ طبق مدارکى که از قرآن مجید و دلائل عقلى در دست است ـ در رستاخیز که ارواح به بدنهاى کامل خود باز مى گردند، تقریباً همه چیز را به خاطر دارند; اعمال و کردارى که در این جهان داشتند، حتّى دوستان و دشمنان خود را اگر ببینند، مى شناسند. چطور ممکن است بازگشت به این جهان، و بازگشت در رستاخیز، این قدر فاصله و تفاوت با هم داشته باشند و انسان در زندگى جدید، به هیچوجه خاطره اى از گذشته را به یاد نیاورد!

وانگهى، به فرض این که چنین چیزى ممکن باشد، بیهوده و بى فایده است ; زیرا طرفداران این عقیده، معتقدند زندگى جدید براى «تنبّه» و «تکامل» و احیاناً براى «کیفر» در برابر خلافکاریهاى زندگى نخستین است.

——————————————————————————–

45

بدیهى است که این موضوعات، درباره کسى که گذشته را بکلّى فراموش نموده، مفهومى ندارد. او نه جنایات و خلافکاریهاى خود را به خاطر دارد که عبرت بگیرد و بیدار شود، و نه محرومیّتها را به یاد مى آورد که احیاناً از پیروزى و وصول به مقصد خویش در این زندگى جدید، لذّت ببرد; زیرا همه این مفاهیم، مشروط به یادآورى خاطرات پیشین است.

بعضى از طرفداران عقیده تناسخ براى توجیه این فراموشى مطلق، به دست و پاى عجیبى افتاده اند; مى گویند در گوشه و کنار جهان، افرادى دیده شده اند که خاطرات زندگى پیشین را کم و بیش به یاد دارند!

به این افراد باید گفت: اوّلاً، هیچ گونه «مدرک معتبر» که بتوان در بحثهاى علمى روى آن تکیه نمود، براى این ادّعا وجود ندارد، و به فرض این که فردى پیدا شود که چنین ادّعایى کند، هیچ بعید نیست که از قبیل توهّمات و خیالاتى باشد که پاره اى از بیماران روانى به آن گرفتارند، وگرنه هر یک از ما هزاران فرد سالم را مى شناسیم و با آنها محشور هستیم و هرگز ندیده ایم هیچکدام چنین ادّعایى داشته باشد.

——————————————————————————–

46

ثانیاً، به فرض این که چنین افرادى پیدا شوند و از نظر روانى از سلامت کامل برخوردار باشند، تازه این سؤال پیش مى آید که دلیل این تبعیض چیست؟

چرا تنها افراد بسیارمعدودى مدّعى به خاطرداشتن زندگى پیشین باشند و دیگران همه انکار کنند؟ این تبعیض کاملاً بى دلیل است.

اینها همه بخوبى گواهى مى دهد که اصل ادّعاى مزبور واهى و بى اساس مى باشد.

——————————————————————————–

47

دلیل چهارم: ارواح بلاتکلیف و سرگردان!

ایراد دیگرى که متوجّه عقیده تناسخ و بازگشت به زندگى جدید مى شود، این است که:

اگر این برنامه درباره همه افرادى که نیازمند به تکامل هاى تازه اى هستند صورت گیرد، باید همیشه از بین رفتن یک فرد، درست مقارن انعقاد نطفه دیگرى باشد; تا این روح پس از جدا شدن از بدن اوّل، به بدن دوم که در حال نطفه است انتقال پیدا کند.

حال اگر حوادثى مانند زلزله و امثال آن رخ دهد، و یا سیلهایى که در زمان کوتاهى عدّه زیادى را در کام خود فرو مى کشد، و از آن بالاتر جنگهایى مانند جنگهاى جهانى با آن

——————————————————————————–

48

همه تلفات فورى (مخصوصاً اگر بصورت جنگهاى اتمى مانند آنچه در شهرهاى ناکازاکى و هیروشیما در ژاپن گذشت باشد) و ناگهان عدّه زیادى جان بسپارند، تکلیف این همه ارواح چه خواهد شد!

با این که مى دانیم مسلّماً نطفه هائى به تعداد آنها در شرایط عادى منعقد نخواهد گردید، پس این ارواح بلاتکلیف مى مانند، و باید مانند مسافران مدّتها سرگردان شوند، و یا نوبت بگیرند و در این مدّت که ارواح، جسم اوّل خود را از دست داده و براى به دست آوردن جسم دوّم معطّل مانده اند، چه سرنوشتى خواهند داشت؟!

آیا هیچ کس مى تواند ادّعاکند که تعداد فرزندانى که نطفه آنها بسته مى شود، بامتوفّیات دائماً متعادل است در حالى که خلاف آن به گواهى آمار جنگها و تلفات ناشى از سیل و زلزله، اثبات گردیده است!(1)

1 . بعضى از طرفداران عقیده تناسخ و عود ارواح مى گویند:

چه مانعى دارد که ارواح پس از جدائى از بدن مدّتى مثلاً 30 سال یا 50 سال در جهان ارواح بمانند و سپس به کالبدهاى تازه در این دنیا بازگردند; بنابراین، مرگ و میرهاى دسته جمعى، مشکلى براى بازگشت به این دنیا ایجاد نخواهد کرد. ولى این پاسخ هرگز مشکل آنها را حل نمى کند. زیرا اگر قبول کنیم روحى نیازمند به تکامل و بازگشت مجدّد به دنیاست، دیگر دلیلى ندارد که مدّتى بى جهت در جهان ارواح سرگردان بماند بلکه باید فوراً پس از جدا شدن از یک بدن، در نطفه دیگرى قرار گیرد. در واقع ماندن چنین ارواحى در جهان ارواح، شبیه این است که محصّلى که یک کلاس را پشت سرگذاشته، مثلاً 30 سال ترک تحصیل کند، سپس به تحصیل کلاس بعد بپردازد; این کار کاملاً ابلهانه است!

——————————————————————————–

49

اینها همه نشانه ضعف و ناتوانى این عقیده خرافى است که اسلام و ادیان آسمانى دیگر، قلم بطلان بروى آن کشیده اند.

——————————————————————————–

50

——————————————————————————–

51

بازگشت به زندگى جدید از نظر قرآن

عموم فِرَق اسلامى در این عقیده متّفقند که روح پس از پایان این زندگى، به بدن دیگرى در این جهان بازنمى گردد، و دانشمندان شیعه و سنّى با صراحت تمام، عقیده تناسخ را که یکى از خرافات ادیان باستانى هند است، محکوم ساخته اند.

تنها دسته کوچکى در این میان به نام «تناسخیّه» بودند که از این عقیده طرفدارى مى نمودند، و ما امروز نام این دسته را تنها در کتابهاى «ملل و نحل» مى یابیم و از وجود آنها در میان صفوف مسلمانان امروز اطّلاعى نداریم، و ممکن است به سرنوشت همان دسته هایى گرفتار شده باشند که به هنگام ترجمه کتب فلسفى یونان و کتابهاى مذهبى دیگر و گرم شدن بازار بحث و مجادله و گفتگوهاى مذهبى، از میان افراد

——————————————————————————–

52

بى مایه و کم اطّلاع به وجود آمدند و تنها نامى از آنها در کتب «ملل و نحل» باقى ماند.

نویسنده دائرة المعارف قرن بیستم (در جلد دهم، صفحه 181) چنین مى نویسد:

عقیده بازگشت ارواح (به بدن دیگر در این جهان) یک اعتقاد قدیمى و کهنه است که نخستین بار در هند به وجود آمد، هم اکنون نیز این عقیده در میان آنها هست…

و در اسلام هیچ کس قائل به این عقیده نشده است جز فرقه «تناسخیّه». آنها نیز این عقیده را از قرآن نگرفته اند، بلکه از هندوها و منقولاتى که عرب از فلسفه آنها داشته است، اقتباس نموده اند…

اصولاً باید توجه داشت که از منابع مختلف استفاده مى شود این عقیده بیشتر در میان اقوامى طرفدار داشته که به رستاخیز و معاد، آنچنان که ما ایمان داریم و کتاب بزرگ آسمانى ما قرآن تشریح مى کند، معتقد نبوده اند.

زیرا با قبول این که ارواح، بار دیگر به بدنهاى جدید در این جهان باز گردند و نتیجه اعمال خود را ببینند، دیگر لزومى براى رستاخیز و معاد باقى نمى ماند.

——————————————————————————–

53

هنگامى که به قول بعضى از طرفداران این عقیده، مرد فقیر و محروم، به صورت ثروتمندِ پُر پول، و یا ثروتمند ستمکار، به صورت کارگر فقیر و محروم به این جهان بازگشت کند، و یا شکست خوردگان در عشق! به وصال معشوق برسند و خیانت کنندگان در عشق! به هجران و فراق مبتلا گردند، و مثلاً «نایب حسین کاشى!» براى مکافات اعمال خود، به صورت چنین و چنانى بازگردد، با این حال دیگر لزومى براى رستاخیز باقى نمى ماند، و در حقیقت رستاخیز آنها در همین زندگى دنیا صورت گرفته، و رستاخیز دیگر و فراهم ساختن محکمه و حساب و کتاب، دیگر نه تنها ضرورت ندارد، بلکه با توجّه به این که هر کس به مکافات عمل خود رسیده است، یک نوع ظلم و ستم محسوب مى شود.

و لذا در احادیثى که از پیشوایان بزرگ اسلام به ما رسیده است ضمن ابطال قطعى این عقیده، توجّه به لوازم آن ـ از جمله انکار رستاخیز و معاد ـ داده شده است.

مرحوم «صدوق» محدّث بزرگ جهان اسلام، در کتاب «عیون اخبار الرّضا» از هشتمین پیشواى ما امام علىّ بن موسى الرّضا(علیه السلام)نقل مى کند که حضرت در پاسخ سؤالى که

——————————————————————————–

54

مأمون از مسئله تناسخ کرد، فرمود:

مَنْ قالَ بِالتَّناسُخِ فَهُوَ کافِرٌ بِاللّهِ الْعَظیمِ; یَکْذِبُ بِالْجَنَّةِ وَ النّارِ;

کسى که عقیده به تناسخ داشته باشد، ایمان به خدا ندارد، و بهشت و دوزخ را انکار مى کند.

نکته اى که در این حدیث بیشتر باید مورد توجّه قرار گیرد، این است که عقیده به تناسخ، همدوش با عدم اعتقاد به خداوند ذکر شده است، و ارتباط این دو با توجّه به یک موضوع روشن مى گردد و آن این که در کتب «تاریخ و ادیان» مى خوانیم که یک دسته از طرفداران سرسخت تناسخ جمعى از مادّیین بودند، آنها به این جهت ابراز تمایل به این مسلک مى نمودند که بر اثر عدم اعتقاد به وجود خدا، ناچار بودند ارواح را ازلى و بدون آفریننده بدانند، طبعاً این ارواح در طول عمر جاویدان خود مى بایست هرچند صباحى در بدنى منزل گزینند، و با از میان رفتن یک بدن، روح وارد بدن دیگرى گردد و به عمر خود ادامه دهد. (دقّت کنید!)

و به این ترتیب رابطه نزدیکى میان این عقیده، و عقیده مادّیگرى پیدا مى شود.

——————————————————————————–

55

در قرآن مجید که منبع اصلى معارف و فرهنگ اسلام است، آیات متعدّدى وجود دارد که عقیده تناسخ را مردود مى شمارد; مانند آیات زیر:

1ـ حَتّى اِذا جآءَ اَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلّى اَعْمَلُ صالِحاً فیما تَرَکْتُ کَلاّ اِنَّها کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها(1);

(آنها همچنان به راه غلط خود ادامه مى دهند) تا زمانى که مرگ یکى از آنان فرارسد، مى گوید: پروردگار ا! مرا بازگردانید; شاید در آنچه ترک کردم (و کوتاهى نمودم) عمل صالحى انجام دهم، (ولى به او مى گویند) چنین نیست! این سخنى است که او به زبان مى گوید (و اگر باز گردد، کارش همچون گذشته است).

این آیه صریحاً بازگشت به این زندگى را براى جبران گذشته، نفى مى نماید.

2ـ کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَ کُنْتُمْ اَمْواتاً فَأَحْیاکُمْ ثُمَّ یُمیتُکُمْ ثُمَّ یُحْییکُم ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ(2);

چگونه به خدا ایمان نمى آورید با این که شما (قبل از آفرینش آن گاه که خاک بودید) مردهو بى جان بودید و خداوند شما را زنده کرد; سپس شما را مى میراند و بعد زنده مى کند، و سپس به سوى او باز مى گردید!

1 . سوره مؤمنون، آیه 99 و 100.

2 . سوره بقره، آیه 28.

——————————————————————————–

56

این آیه صریحاً مى گوید: پس از مرگ یک بار بیشتر زنده نخواهید شد و آن زنده شدن در رستاخیز و بازگشت به سوى خدا و پیوستن به ابدیّت و زندگى جاویدان آن سرا است.

بدیهى است کسى که معتقد به بازگشت روح به بدن دیگر و زندگى جدید در این جهان است، مرگ وحیات دیگرى هم ـ علاوه بر آنچه گفته شد ـ باید قائل باشد و این مخالف آیه فوق است.(1)

3ـ اَللّهُ الَّذى خَلَقَکُمْ ثُمَّ رَزَقَکُمْ ثُمَّ یُمیتُکُمْ ثُمَّ یُحْییکُمْ(2);

خداوند همان کسى است که (نخست) شما را آفرید، سپس روزى داد; بعد مى میراند، سپس زنده مى کند.

در این آیه نیز تنها یک مرتبه مرگ و حیات، پس از آفرینش نخستین انسان، ذکر شده، که مرگ این جهان و حیات بازپسین باشد.

4ـ وَ هُوَ الَّذى اَحْیاکُمْ ثُمَّ یُمیتُکُمْ ثُمَّ یُحْییکُمْ اِنَّ الاْنْسانَ لَکَفُورٌ(3);

1 . اخبار رجعت هیچ ربطى به این بحث ندارد; زیرا رجعت که در این اخبار آمده جنبه عمومى ندارد و تنها درباره محدودى از افراد است و در واقع یک مسئله استثنائى است نه عمومى; مانند بازگشت «عزیر» و امثال آن. (دقّت کنید!)

2 . سوره روم، آیه 40.

3 . سوره حج، آیه 66.

——————————————————————————–

57

و او کسى است که شما را زنده کرد (و آفرید) سپس مى میراند و باز هم (روز رستاخیز) زنده مى کند. ولى این انسان بسیار ناسپاس است.

در این آیه نیز زندگى پس از مرگ، منحصر به یکى شمرده شده است و آن زنده شدن در رستاخیز است.

5 ـ قالُوا رَبَّنا اَمَتَّنا اثْنَتَیْنِ وَ اَحْیَیْتَنا اثْنَتَیْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ اِلى خُرُوج مِنْ سَبیل(1);

(کافران در آن جهان) مى گویند: پروردگارا! ما را دوبار میراندى و دوبار زنده کردى; اکنون به گناهان خود معترفیم; آیا راهى براى خارج شدن (از دوزخ) وجود دارد؟

ممکن است بعضى جمله «ما را دوبار میراندى» را دستاویز قرار دهند و بخواهند چنین استدلال کنند: «دوبار میراندن» دلیل بر این است که انسان یک بار دیگر به زندگى این جهان باز مى گردد و سپس مى میرد و در صورتى که باز نگردد، یک بار میراندن بیشتر نیست.

امّا با توجّه به آیات گذشته، کاملاً روشن است که منظور از «مرگ اوّل» همان حالت قبل از زندگى این جهان است که

1 . سوره غافر، آیه 11.

——————————————————————————–

58

انسان به صورت موجودى بى جان (خاک) بوده و سپس لباس زندگى به اندامش پوشانیده شده، و اگر تعبیر به «میراندن» شده، به اصطلاح علمى از باب «تغلیب» است. (منظور از تغلیب این است که هنگام نام بردن از دو چیز با هم، تعبیر اصلى را از یکى از آن دو انتخاب کرده و هر دو را با یک عبارت ذکر کنند; مثلاً به جاى این که گفته شود: «شمس» و «قمر» گفته مى شود: «قمرین» و به جاى اینکه گفته شود اَب (پدر) و اُم (مادر)، گفته مى شود: «ابوین».

در اینجا نیز به جاى این که گفته شود: یک مرتبه مرده بودن و یک مرتبه میراندن، دو مرتبه میراندن ذکر شده است. (دقّت کنید!)

شاهد زنده و گویاى این معنى جمله دیگر آیه است; زیرا تعداد اِحیاء و زنده شدن در این آیه صریحاً دو مرتبه ذکر شده در حالى که اگر حیات جدیدى در این دنیا داشته باشیم، به ضمیمه حیات آخرت، مجموعاً سه بار «زنده شدن» خواهیم داشت.

بنابراین آیه فوق نیز از آیاتى است که تناسخ را ابطال مى کند.

——————————————————————————–

59

در سخنان على(علیه السلام) در نهج البلاغه نیز تعبیراتى دیده مى شود که با صراحت این عقیده خرافى را طرد مى کند; مثلاً، درباره مردگان چنین مى فرماید:

لا عَنْ قَبیح یَسْتَطیعُونَ انْتِقالاً وَ لا فى حَسَن یَسْتَطیعُونَ ازْدِیاداً (1);

آنها نه مى توانند کارهاى بد خود را دیگر جبران نمایند و نه توانائى دارند چیزى بر حسنات خود بیفزایند.

بدیهى است کسانى که معتقد به تناسخ هستند، مى گویند انسان پس از مرگ به این جهان باز مى گردد تا اعمال گذشته خود را جبران نماید و به گفته آنها تکامل ناقص خود را به انجام برساند و گذشته را جبران کند. در اینجا مدارک دیگرى نیز هست که براى دورى از اطاله کلام از ذکر آن صرفنظر مى شود.

1 . نهج البلاغه، خطبه 188.

——————————————————————————–

60

——————————————————————————–

61

بخش دوم: ارتباط با ارواح

——————————————————————————–

62

——————————————————————————–

63

سرگرمىِ میزگرد!

آیا مى توان با ارواح گذشتگان رابطه برقرار ساخت و معلوماتى از آنها دریافت داشت؟

آیا این گفتگوهائى که جمعیّت هاى «روحیّون» و «اسپرى تیستها» درباره رابطه با ارواح مدّعى هستند همه بیهوده است؟ و بیهوده سخن به این درازى! و یا این که در میان سخنان آنها واقعیّت هائى وجود دارد؟

آیا احضار ارواح ـ یا صحیحتر ارتباط با ارواح ـ از طریق میز گرد که اخیراً(1) در همه جا به توصیه بعضى از مجلاّت «مُد» شده، صحیح است و همه کس مى توانند یک میز گرد

1 . قبل از انقلاب.

——————————————————————————–

64

چرخان بدون میخ تهیّه نموده و دور آن بنشینند و دست روى آن بگذارند و نیّتى کنند و با روح مورد نظر رابطه برقرار سازند، و مطالب لازم را از او بپرسند و پاسخهاى او را ـ اعم از مثبت و منفى ـ به وسیله گردش آهسته و غیراختیارى میز دریافت دارند؟

راستى این مطلب به همین سادگى و آسانى است و یک میز گرد بدون میخ «کلید عالم غیب» و «دستگاه فرستنده و گیرنده» عالم ارواح مى باشد؟!

اینها سؤالاتى است که همه میل دارند پاسخ آن را بدانند.

اجازه بدهید مطلب را از همین سؤال آخر و داستان میزگرد که اخیراً شورَش درآمده است، شروع کنیم و سپس به بحث هاى اصولى تر بپردازیم.

و نیز اجازه بدهید سخن را با نامه جالب و مستدلّى که یکى از کسانى که اخیراً در این باره زیاد کار کرده است، آغاز نمائیم، اینک متن نامه:

این روزها ارتباط با ارواح به وسیله میز گرد به صورت

یک اپیدمى درآمده و هر کس چند دقیقه اى در یک جلسه ارتباط بنشیند و ناظر حرکت میز شود، بلافاصله

——————————————————————————–

65

به فکر مى افتد که یک میز بدون میخ با صفحه مدوّر متحرّک، تهیّه کند، و مشغول ارتباط با ارواح شود.

امّا آنچه موجب تعجّب و باعث تأسّف است این که افرادى که بنا به توصیه نویسنده یکى از مجلاّت تهران پس از خواندن سوره حمد و استدعاى ارتباط با روح موردنظر موفّق مى شوند، همگى آنچه که خودشان علاقمند هستند بپرسند مى پرسند و جالبتر این که آنچه که دوست دارند بشنوند، مى شوند!

من هنوز ندیدم که مثلاً چند نفر از پیروان یکى از فرق اسلامى دور میز بنشینند و از روح مرتبط بپرسند که راه حق کدام است و به غیر از فرقه مورد نظرشان چیز دیگرى بشنوند، و اتّفاقاً مخالفان آنها نیز خلاف آن را مى شنوند!!

آنچه مسلّم است، کسى در گردش صفحه میز بطور خود به خود شکّى ندارد، اما این که آیا عامل گرداننده نیز همان روح است؟ و اگر همان روح است، پس علّت چیست که در برابر من که شیعه هستم راه حق را شیعه اثنى عشرى معرّفى مى کند و به آن دیگرى که مسلک دیگرى دارد همان مسلک را؟!

بارها آزمایش نموده ام مثلاً در برابر سؤال این که فلان مریض مثلاً خوب خواهد شد یا نه؟ از یک روح در دو شب متوالى پرسیده ام; هر بار جوابى داده که با جواب قبلى

——————————————————————————–

66

تناقض داشته!

حال باید دید که این حرکت میز به وسیله چه نیرو و عاملى انجام مى شود؟

من بارها ناظر بوده ام در جلساتى که با میزهاى آهنى بزرگ، ارتباط برقرار شده، اگر میز باید بدون میخ باشد، و وجود یک میخ این قدر اثر دارد، پس چرا میز آهنى به حرکت درمى آید؟ (دقّت کنید!)

آنچه من به دست آورده ام، این است که: افرادى که دور میز مى نشینند، بطور ناخودآگاه تحت تأثیر کلمات و موقعیّت استثنائى محل که همه افراد خود را براى ارتباط با ارواح آماده کرده اند، قرار مى گیرند. یکى از حضّار که قدرت کنترل اعصابش کمتر از دیگران است، میز را به حرکت درمى آورد.

این افراد همان مِدیُومهاى قوى هستند. شما دقّت کنید! مدیومهاى قوى همه کسانى هستند که قدرت کنترل اعصابشان بسیار ضعیف است و اغلب عصبانى مى باشند.

من خود در شهرستان نیشابور از اداره کنندگان جلسه ارتباط هستم و شاید اکثریّت قریب به اتّفاق کسانى که هم اکنون در نیشابور جلسه ارتباط دارند، در وهله اوّل در منزل من و از خود من یاد گرفته اند; منظورم خودستائى نیست بلکه مى خواهم بگویم من از روى هوى و هوس یا

——————————————————————————–

67

مسموعات، این کلمات را ننوشته ام.

در ارتباطى که روح مرتبط، خود را ابوعلى سینا! معرّفى کرد، سؤالى درباره بیمارى نمودیم…

بیمار، بانوئى بود که زایمانش نزدیک بود، و استاد گفتند: 29 همان برج فارغ خواهد شد در صورتى که اصلاً چنین نشد!

جالبتر از همه این که خانمى در نیشابور هست که به محض نشستن دور میز (و گذاشتن دست روى میز) بدون سؤال و جواب میز شروع به دوران مى کند و هر سؤالى که مى کند، مثبت جواب مى شنود; حتّى یک سؤال را به صورت منفى هم سؤال مى کند باز هم مثبت جواب مى شنود.

باز در مجلسى مشاهده کردم که هرچه خواهش و تمنّا از میز کردند، تکانى نخورد! و صاحب مجلس به خاطر این که خودى نشان بدهد در میز دخل و تصرّف کرده، شروع به حرکت دادن نمود!

آنچه در مجالس مى گذرد 80% دخل و تصرّف (عمدى یا ناخودآگاه) و 20% حقیقت است. تازه این بیست درصد هم معلوم نیست که بوسیله روح باشد!

خلاصه این که، مشتى مردم در کنار میز شبها گاهى تا ساعت 1 و 2 بعد از نیمه شب حیران و سرگردانند، و هر کس هم مطابق میل و ذوق و سلیقه خود پیام مى گیرد، و

——————————————————————————–

68

باید از آن روزى ترسید که این ارتباطها نقطه عطفى براى دشمنان و مخالفان باشد، و یا سرگرمى سیاسى جدیدى گردد که در پشت پرده آنها خیانتها خفته باشد.

نتیجه اى که من به آن رسیده ام این است که این مسئله را بازى یا سرگرمى بنامم و سؤالاتى که در این زمینه مى شود، با گفته خداوند متعال در قرآن کریم پاسخ گویم: یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ اَمْرِ رَبّى.(1)

کاظم سراج انصارى

به عقیده ما یادآورى یک نکته در اینجا لازم است که نه ما و نه نویسنده محترم این نامه و هیچ کس دیگر نمى خواهیم و نمى توانیم وجود روح را انکار نمائیم (و منظور هم این نیست) زیرا دلائل فلسفى و حسّى و تجربى که براى اثبات وجود روح اقامه شده، بیش از آن است که بتوان همه را نادیده گرفت.

همچنین امکان ارتباط با ارواح را از طریق صحیح علمى براى افراد ورزیده اى که در این راه حقیقتاً کار کرده و

1 . سوره اسراء، آیه 85.

——————————————————————————–

69

زحمت کشیده اند ـ با این همه شواهد فراوانى که دارد ـ نیز نمى توان انکار نمود، و همانطور که خواهیم دید، از سخنان پیشوایان بزرگ اسلام نیز امکان این موضوع مسلّم مى گردد.

ولى سخن در این جاست که تنزّل دادن مسئله اى به این مهمّى تا آنجا که هر کس براى سرگرمى و تفریح میزگرد چرخانى درست کرده، و مشتى مرد و زن و کوچک و بزرگ را دور آن جمع نماید، یک شب، روح «بوعلى سینا» را حاضر کنند، و شب دیگر مزاحم «زکریّاى رازى» گردند، و شب سوم «اینشتاین» را زحمت افزا شوند، گل بگویند و گل بشنوند و از تاریخ زایمان خانم «ایکس» گرفته تا صحّت و بطلان مذاهب و ادیان و مکتبهاى فلسفى را مورد سؤال و بحث قرار دهند، و آن ارواح نیز براى این که خاطر خطیر سؤال کنندگان مکدّر نشود و از آنها نرنجند، همانطور که میل و علاقه آنها است به آنها پاسخ دهند، چنین وضعى با هیچ منطقى نمى سازد و هیچ عقلى باور نمى کند که مسئله اى به آن اهمّیّت تا این اندازه تنزّل پیدا کند.

و از آن مهمتر خطر بزرگى است که از این رهگذر، مسائل مذهبى و اخلاقى و اجتماعى و حتّى سیاسى را تهدید مى کند، و

——————————————————————————–

70

نویسنده نامه فوق نیز اشاره کوتاهى به آن کرده بود.

زیرا هنگامى که مسئله ارتباط با ارواح به این صورت مبتذل درآید، هر کس مى تواند براى پیدا کردن اموال مسروقه خود دهها نفر بى گناه را مورد اتّهام قرار دهد. و هر آدم منحرف و فاسدالعقیده اى براى اثبات مذهب و مسلک خود به این وسیله متشبّث گردد، و هر «کاسبکار سیاسى» براى ایجاد تفرقه و جنگ اعصاب و اغفال مردم ساده لوح از طریق میزگرد وارد شود و نوچه هاى خود را مأمور سازد که از ارواح گذشتگان مطالب مورد نظر او را بشنوند. خطر این وضع ناگفته پیداست و باید از عواقب شوم آن ترسید، زیرا کمتر وسیله اى به این سادگى و کم خرجى پیدا مى شود که به منویّات نادرست افراد، رنگ ملکوتى و آسمانى و مافوق جهان مادّه دهد.

مطمئنّاً فرصت طلبان و سودجویان حرفه اى، به آسانى از چنین مسئله اى چشم نخواهند پوشید و کوشش مى کنند مقاصد خود را از این راه عملى سازند، و یا لااقل از این وسیله براى تحقّق بخشیدن آنها کمکى یا تأییدى بگیرند.

——————————————————————————–

71

جلسه ارتباط با ارواح

من هم کم و بیش بحثهاى مربوط به تماس با ارواح از طریق میزگرد را ـ مانند بسیارى دیگر ـ در کتابها و مجلاّت خوانده بودم، و در انتظار فرصت مناسبى بودم که از نزدیک مسئله را شخصاً بررسى کنم. و چون آدم دیرباورى هستم، موضوع را با چشم خود ببینم. خوشبختانه این فرصت بسادگى دست داد.

در تابستان، چند روزى در یکى از شهرستانهاى استان خراسان (سبزوار) که شهرى است تمیز، با مردمى دوست داشتنى و با ایمان، دعوت داشتم.

قبلاً از دوستان شنیده بودم که این شهر یکى از پایگاههاى مسئله میزگرد و «ارتباط با ارواح» است، و این موضوع در آنجا

——————————————————————————–

72

رونق فراوانى پیدا کرده و باصطلاح «مُد» شده است; فعّالیّت طرفداران «ارتباط با ارواح» و «جلسات میزگرد» قسمت قابل توجّهى از وقت عدّه اى از اهالى را اشغال نموده است. براى جمعى وسیله سرگرمى، و براى عدّه اى وسیله اطمینان به وجود عالم ماوراى حس، شده است.

من هم علاقه داشتم از فرصت استفاده نموده، و از نزدیک وضع این جلسات را ببینم تا بتوانم با بصیرت بیشترى بحثى را که در این زمینه آغاز نموده ام دنبال کنم، و خوانندگان این بحثها را در جریان واقعیّات بیشترى بگذارم.

اعتراف مى کنم که حضور در این جلسات براى افراد عادّى شاید صحیح نباشد; امّا براى کسانى که موظّف به تحقیق، و یا پاسخگوئى به دیگران هستند، گاهى اوقات جنبه لزوم به خود مى گیرد.

من سعى دارم آنچه را با چشم خود با کنجکاوى و دقّت دیدم، عیناً براى شما نقل کنم و قضاوت را به خود شما واگذار کنم.

قبلاً لازم است آنچه را که از «مجموعه گفتگوها» با افراد مورد اطمینان به دست آوردم، در اینجا بیاورم و سپس

——————————————————————————–

73

مشاهدات خود را شرح دهم.

آنچه از گفتگوهاى بسیار با افراد سرشناس و کسانى که با این جلسات ارتباط داشتند، به دست آمد، از این قرار است (دقّت کنید!):

1 مسئله ارتباط با ارواح (البتّه به وسیله میزگرد) یکى دو سال است در این شهر کاملاً رایج شده، حتّى به گفته ظریفى، رونقى به بازار «نجّارها» براى ساختن میزگرد داده است!

2 چگونگى ارتباط آنها با ارواح چنین است که دور یک میز چوبى که اصلاً میخ در آن بکار نرفته و صفحه روى آن مدوّر و آزاد است و بر گِرد یک میله چوبى که در وسط آن قرار دارد مى گردد، مى نشینند.

یک یا چند نفر کف دستها را روى صفحه مدوّر مى گذارند و حمد و سوره اى مى خوانند (آنها معتقدند خواندن حمد و سوره خوب است نه لازم!) و سپس افکار خود را متمرکز ساخته، و بدون نیاز به مقدّمه دیگرى با یک روح تماس پیدا مى نمایند.

——————————————————————————–

74

علامت تماس با روح این است که صفحه میز خود به خود به یک طرف مى گردد (البتّه کف دستها همچنان روى میز هست).

سپس از روح سؤالاتى مى کنند و پیامها و جوابهایى دریافت مى دارند; به این ترتیب که مدیوم (کسى که وسیله ارتباط است) الفبا را از اوّل مى شمارد و در هر حرفى، میز به حرکت آمد آن را یادداشت مى کنند، و سپس از مجموع این حروف جمله هائى به دست مى آید که متضمّن «پیامها» و «جوابهاى» ارواح است.

گاهى در وسط، رابطه قطع مى شود و گاهى ارواح دیگرى در این میان مى دوند و مطالب را به هم مى زنند!

3 بیشتر اداره کنندگان اصلى این جلسات، معتقدند که نه گرد بودن میز شرط است، و نه میخ نداشتن. در همان جلسه اى که با حضور این جانب ارتباط برقرار شد، میزِ متوسّطِ چهارپایه اى بود که دوپایه جلو آن هنگام ارتباط (به اصطلاح) بلند مى شد.

آنها مى گفتند با میزهاى آهنى نیز مى توان تماس گرفت و معتقد بودند نوشته هاى یکى از مجلاّت تهران (اطّلاعات

——————————————————————————–

75

هفتگى) که شرایط خاصّى براى این موضوع در نظر گرفته، بى اساس است و حتّى خود نویسنده آن سلسله مقالات که این بحث را در میان عدّه زیادى رایج ساخته، اطّلاعات عملى فراوانى در این زمینه ندارد، بلکه اطّلاعات او بیشتر جنبه تئوریکى دارد و اقتباس و ترجمه از نوشته هاى خارجى است.

بعضى از افرادى را که من با آنها صحبت نمودم، خود را از آن نویسنده واردتر مى دانستند.

4 اداره کنندگان این جلسات معتقد بودند مسئله ارتباط با ارواح هیچ گونه ریاضت و آمادگى و تمرین و تعلیمات قبلى لازم ندارد، و نیازمند به نیروى مرموزى است که در وجود خود انسان مى باشد، این نیرو در بعضى شدید، و در بعضى ضعیف است، و لذا همه موفّق به ارتباط گرفتن نمى شوند; بعکس عدّه اى بقدرى قوى هستند که با کمال سهولت ارتباط مى گیرند.

5 اداره کنندگان این جلسات هر کدام با ارواحى تماس مى گیرند، و در این میان از روح بوعلى سینا و آیة اللّه بروجردى گرفته، تا ارواح بستگان خود، و گاهى کشیشهاى مسیحى و بت پرستان چینى و حتّى «شمر»! با همه اینها

——————————————————————————–

76

تماس برقرار مى سازند، و پاسخها و پیامهائى دریافت مى دارند که بعضى جالب و بعضى مضحک است.

مثلاً یکى از این آقایان اظهار مى داشت که یک وقت با میز مشغول ارتباط با ارواح بودیم که دیدم روحى خود را «ش م ر» معرفى کرد!

سؤال کردیم: همان شمر قاتل امام حسین(علیه السلام)؟

میز به علامت قبول، حرکت کرد.

پرسیدیم: در چه حالى هستى؟

با همان روش حروفى پاسخ داد:

حالم خیلى خوب است!

گفتیم: چطور؟

جواب داد: محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) از من گذشت کرد!

(در حالى که با بعضى ارواح ارتباط برقرار مى سازند و مى گویند مى سوزیم و ناراحتیم و مسلّماً آنها از شمر به مراتب بهتر بوده اند… آیا چنین چیزى ممکن است؟… بگذریم).

6 (دقّت کنید) اکثریّت قریب به اتّفاق شرکت کنندگان در این جلسات، معتقدند که میز بر اثر عوامل مرموزى حرکت مى کند و دست افراد در گردش آن دخالت ندارد، حتّى گاهى

——————————————————————————–

77

حرکت آن بقدرى شدید مى شود که حضّار را به وحشت مى اندازد، امّا این عامل مرموز امواج خاصّى در وجود مدیومهاست و یا ارواحند؟ در میان آنها اختلاف نظر است; یکى از کسانى که در آغاز، استاد این جلسات، و از طرفداران پروپاقرص آن بوده و اخیراً از عقیده خود برگشته بود، معتقد بود هرچه هست در وجود خود انسان، و عوامل مرموزى در درون او مى باشد.

ولى عدّه دیگرى ارواح را منحصراً عامل حرکت میز مى شناختند. (نگارنده، عقیده خودم را درباره حرکت میز بعداً خواهم گفت.)

7 (باز هم دقّت کنید) شرکت کنندگان و اداره کنندگان این جلسات عموماً معتقدند که پاسخها و پیامهائى که از ارواح مى گیرند، همیشه صحیح نیست; گاهى چنان تطبیق مى کند و صحیح از آب در مى آید که همه را در شگفتى فرو مى برد ولى بسیار اتّفاق افتاده که جوابها کاملاً نادرست و چنان برخلاف واقع است که انسان را به وحشت مى اندازد.

همین امر سبب اختلاف نظر و گفتگو در میان آنها گردیده است.

——————————————————————————–

78

بعضى معتقدند: اینها ـ آنچنان که خود را معرّفى مى کنند ـ ارواح پاکى نیستند بلکه ارواح شریره یا موجودات ماوراى طبیعى پست ترى مى باشند که همیشه مقیّد به راست گفتن نیستند! و یا اطّلاعات آنها ناقص و محدود است.

بعضى هم شاید این موارد را حمل بر عدم ارتباط صحیح مى کنند.

عدّه اى هم در برابر این سؤال که چرا پیامها همیشه صحیح نیست اظهار بى اطّلاعى مى نمایند.

8 پاسخها و پیامهائى که اظهار مى دارند از ارواح دریافت داشته اند غالباً جنبه کلّى و عمومى دارد، و بر هر مطلبى قابل تطبیق است; مثلاً: «این کار به نتیجه نمى رسد ـ موفّق خواهید شد ـ روح پدر شما از شما راضى است ـ فلان کار خیر را انجام دهید» و امثال اینها نمونه هاى پیام ارواح است، ولى بعضى از اداره کنندگان این جلسات اظهار مى دارند پیامهاى خصوصى و نشانه هائى که کسى از آن باخبر نبوده نیز از ارواح دریافت داشته اند، امّا مسلّم نیست.

9 اداره کنندگان این جلسات معتقدند که مسئله ارتباط با

——————————————————————————–

79

ارواح، بسیارى از افراد غیرمعتقد یا لاابالى را معتقد و مقیّد به مبانى اخلاقى و مذهبى ساخته، و در طرز رفتار آنها اثر عمیق و بارزى گذاشته است و آنها را اصلاح نموده.

امّا بعضى هم معتقد بودند این موضوع اکنون به صورت بدى درآمده و سبب شده عدّه اى از این طریق و به وسیله حرکت میز، تهمتهاى ناروائى به مخالفان خود بزنند، و حتّى مدّعى پیامهایى درباره ناراحتى ارواح گذشتگان مخالفان خود شوند و از این رهگذر کینهورزى و تصفیه حساب نمایند.

این بود مجموعه نتایجى که از گفتگو با افراد سرشناس جلسات ارتباط ارواح در آن شهرستان گرفتم.

——————————————————————————–

80

——————————————————————————–

81

مشاهدات من در جلسه ارتباط با ارواح

بنا بود مشاهدات خود را در «جلسه ارتباط با ارواح» (البتّه از طریق میزگرد) که به حکم یک ضرورت علمى و دینى و شاید یک واجب کفائى در آن جلسه شرکت جسته بودم، بدون کم و کاست براى شما بازگویم و قضاوت را به عهده خودتان بگذارم.

همه دوستان مى گفتندکه این جوان از واردترین و ماهرترین افراد در مسئله «ارتباط با ارواح از طریق میز» در آن شهرستان است (منظور شهرستان سبزوار است) و جوانى با ایمان و مورد اعتماد است.

——————————————————————————–

82

تقریباً ساعت، یازده شب را نشان مى داد که جوان پشت میز نشست. جلسه به پیشنهاد خود ما، خصوصى بود و فقط چند نفر از دوستان نزدیک حضور داشتند.

چرا این وقت انتخاب شد؟ براى این که مى گفتند: تجربه ثابت کرده، و شاید خود ارواح هم در تماسهایشان خبر داده اند که بهترین وقت براى ارتباط از سر شب تا ساعت 12، و صبح از دو ساعت به ظهر تا ظهر مى باشد، و غیر این اوقات، مناسب نیست و مزاحمت به ارواح است.

به هر حال، با این که در منزل میز گردى موجود بود، جوان ترجیح داد با یک میز کوچک چهارپایه معمولى مستطیل شکل نسبتاً سنگینى تماس بگیرد.

او روى صندلى در پشت میز چنان نشست که کاملاً بر میز مسلّط بود، و هر دو کف دست خود را روى میز گذاشت.

حضّار و خود او حمد و سوره اى به عنوان هدیه به ارواح خواندند (سابقاً گفتیم خواندن حمد و سوره را لازم نمى دانند، بلکه مى گویند خواندنش بهتر است!) و سپس چشم خود را به روى میز دوخت. همه مراقب «او» و «میز» بودیم. جوان با یک لحن جدّى، آهسته گفت: «خواهش

——————————————————————————–

83

مى کنیم ارتباط بگیرید… خواهش مى کنم…» (گویا متوجّه ارواح خاصّى بود.)

تخته هاى میز صداى مختصرى کرد. جوان با همان لحن گفت: خواهش مى کنم قویتر ارتباط بگیرید!…»

ناگاه دوپایه جلو میز که در طرف جوان قرار داشت، آهسته از روى زمین به مقدار بیست سانتیمتر بلند شد! (یکى از حضّار تصوّر کرد که پایه هاى میز بر اثر فشار دست از زمین بلند شده، و جاى شک هم بود! ولى مى گفتند پایه هاى میز خود به خود بلند مى شود نه بر اثر فشار دست; ولى درست معلوم نشد.)

بالاخره، این حرکت نشان داد ارتباط برقرار شده است. بنا شد روحى که ارتباط گرفته خود را معرّفى کند. طرز معرّفى، و همچنین طرز دادن پیامها از طرف روح چنین بود که:

«مدیوم» (واسطه ارتباط یعنى همان آقاى جوان) «الفبا» را از اوّل مى شمرد: الف ـ ب ـ پ ـ ت…، در هر حرفى پایه هاى میز بلند مى شد، همان حرف به وسیله دو نفر از حضّار روى کاغذ ثبت مى گردید، و سپس پایه میز با فشار قوى، به زمین برمى گشت و حروف الفبا دومرتبه از اوّل خوانده مى شد، و

——————————————————————————–

84

به همین ترتیب، هر حرفى که پایه میز همراه آن بلند مى شد، یادداشت مى گردید.

بزودى معلوم شد که روحى که با ما ارتباط گرفته، «ب ر و ج ر د ى» یعنى مرحوم آیة اللّه بروجردى است. تکانهاى میز نشان مى داد که ایشان پیامى دارند. پیام به همان ترتیب ثبت شد (نوشته آن جلسه الآن پیش من موجود است.) پیام عیناً چنین بود:

«ق ا ل ا ل ل ه ت ع ا ل ى ق و ل و ل ا ا ل ل ه ا ل ى ا ل ل ه ت ف ل ه و» و از وصل این حروف با هم این عبارت درست شد:

«قال اللّه تعالى: قولوا لا إله إلاّ اللّه تفلحوا»

ولى وقتى درست در حروف دقّت کردیم، دیدیم اوّلاً: در چند مورد عبارت پیام درست نیست; یعنى، با حروف این جمله کاملاً تطبیق نمى کند. ثانیاً: بعد از واو جمع در عربى معمولاً الف نوشته مى شود و بنا بر این بعد از واو «قولوا» و «تفلحوا» مى بایست در متن پیام، الف باشد که نبود. ثالثاً: کلمه تفلحوا با «ح» نوشته مى شود نه «هـ » که در پیام بود و از مرحوم آیة اللّه بروجردى که علاوه بر مقام شامخ علمیّت، در ادبیّات ید طولایى داشت، بسیار بعید بود که مرتکب چنین

——————————————————————————–

85

اشتباه روشنى بشود.

ولى اشکال اوّل را نادیده گرفتیم و گفتیم شاید در گرفتن پیام دقّت نشده.

دومى را هم نادیده گرفتیم; چون در تلفّظ کلمه جمع، الف خوانده نمى شود.

و سومى را هم به دلیل این که «گیرنده پیام» قسمت آخر را با «القا» گرفت، حمل بر این کردیم که اشتباه از خود او بود نه از مرحوم آیة اللّه بروجردى (منظور از القا این است که گاهى «مدیوم» احساس مى کند به او القا مى شود و نیاز به حرکت میز ندارد و حروفى پى در پى به قلب او القا مى گردد، او هم بلند مى خواند: ت ف ل ه… که اطرافیان ثبت مى کنند.)

همه اینها قابل اغماض بود ولى یک نکته همچنان براى ما مبهم ماند و آن این که جمله (قولوا لا اله إلاّ الله تفلحوا) گفتار معروف پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) است و باید قال رسول اللّه گفته شود نه گفتار خدا است که قال اللّه تعالى گفته شود. این اشتباه از روح آیة اللّه بروجردى قابل اغماض نبود! و به ما حق مى داد که در صحّت این ارتباط تردید کنیم… بگذرم.

——————————————————————————–

86

در این جا از من سؤال شد که آیا شما پرسشى از روح آیة اللّه بروجردى دارید؟

گفتم: البتّه، از ایشان بپرسید که آینده حوزه علمیّه قم چه خواهد شد؟ (زیرا در آن روزها به جهاتى از این ناحیه نگران بودیم.) ارتباط برقرار شد و به همان طریق سابق یک جواب کلّى آمد که همه از آن مطّلع بودیم و توضیح واضح بود.

در این جا چون نمى توانستم تنها به آن جواب کلّى قناعت کنم، خواهش کردم نشانه اى از ایشان بخواهید; از آن نشانه هایى که میان ما که در حیات آن مرحوم در قم بودیم و ایشان وجود داشته است; نشانه اى که جنبه خصوصى داشته باشد و دیگران از آن مطّلع نباشند، و ما را مطمئن سازد که ارتباط با روح ایشان صورت گرفته و کاملاً خاطرجمع شویم.

متأسّفانه در این جا ارتباط به علّت نامعلومى قطع شد! و نتوانستیم جواب این سؤال را از ایشان بشنویم.

در این هنگام میز مجدّداً طبق برنامه سابق به حرکت درآمد; معلوم شد ارتباطى برقرار شده، سؤال شد: آیا

——————————————————————————–

87

حضرت آیة اللّه بروجردى هستید؟

امّا میز حرکت نکرد.

ـ پس خود را معرّفى کنید.

بزودى حروف زیر در جواب آمد: ف ق ى ه… معلوم شد با روح مرحوم فقیه سبزوارى ارتباط برقرار شده است.

آن فقید بدون این که ما سؤالى کرده باشیم، پیامى فرستادند که پیام با همان روش حروفى بود و متن پیام عیناً این بود: «خوب بود مجلّه تان طورى پخش مى شد که جوانان تشنه، دسترسى به خواندن آن داشته باشند!» (این پیام هم کلّى بود) مجدّداً اصرار کردم با روح مرحوم آقاى بروجردى تماس گرفته شود و از ایشان نشانه مورد نظر ما را بخواهند، امّا متأسّفانه ارتباط برقرار نشد!

در این اثنا مجدّداً میز به حرکت آمد. معلوم شد روح تازه اى با ما ارتباط برقرار ساخته. هنگامى که از او خواستند خود را معرفى کند، جواب آمد: «ژرژ هاکوپیان»!… مى گفتند این مرد در ارتباطهاى قبلى هم کراراً آمده است و طبق گواهى خودش یک کشیش مسیحى بوده که در پایان عمر، مسلمان از دنیا رفته است و آدم خوب و شایسته اى مى باشد.

——————————————————————————–

88

او هم پیامى براى ما داد که در یادداشتهاى آن جلسه که نزد من موجود است پیام چنین است:

«م س ى ح ى ت ع ا ق ب ت ش ک س ت م ى خ و ر د» یعنى، مسیحیّت عاقبت شکست مى خورد. (این هم کلّى بود.)

مجدّداً اصرار نمودیم ارتباط با روح مرحوم آقاى بروجردى صورت گیرد و نشانه خصوصى خواسته شود. باز هم ارتباط برقرار نشد!

جلسه ساعات حسّاسى را مى گذرانید. از ما اصرار که نشانه اى که جنبه کلّى نداشته باشد، گرفته شود تا اطمینان پیدا کنیم و از روح، متأسّفانه انکار، یعنى حاضر نشد با ما تماس برقرار سازد.

در این جا صحنه عوض شد و جریانات جالبى پیش آمد که شرح آن را به خواست خدا در بحث آینده خواهید خواند.

——————————————————————————–

89

سرانجام جلسه ارتباط با ارواح

در بحث گذشته به اینجا رسیدیم که:

مدیوم (واسطه ارتباط با روح) در حضور ما، به اظهار خودش، با روح مرحوم آیة اللّه بروجردى ارتباط گرفت و پیامى از ایشان براى ما نقل کرد.

ما براى این که اطمینان پیدا کنیم که راستى ارتباطى برقرار شده، و ارتباط هم با کسى جز روح آیة اللّه بروجردى نبوده است نشانه اى خواستیم ولى متأسّفانه به علّت نامعلومى، ارتباط قطع شد!

مجدّداً کوششى شد که ارتباط برقرار گردد ولى ارواح دیگرى در وسط آمدند و ارتباط با روح مورد نظر برقرار نشد.

——————————————————————————–

90

ما اصرار داشتیم که حتماً باید با روح مرحوم آیة اللّه بروجردى ارتباط برقرار گردد و نشانه گرفته شود، ولى مثل این که روح هم اصرار داشت که ارتباط نگیرد، و این اصرار روح، آن هم در موقعى که مطلب به «بزنگاه» رسیده بود، آدم را به «شک» مى انداخت. اکنون به دنباله جریان توجّه کنید:

در این هنگام دیدیم میز مجدّداً به حرکت درآمد (به همان صورت که در بحث گذشته شرح داده شد) و حرکات هم شدید بود.

معلوم شد با روح سرگردانى ارتباط برقرار شده است، و به همان ترتیب سابق از روح سؤال شد، و بزودى جواب داد:

م ى س و ز م (مى سوزم!)

پرسیده شد: تو کى هستى؟

جواب داد: ج ى ن ک (جینک!)

اهل کجا؟!

جواب داد: ا ه ل ت ب ت (اهل تبّت) در این جا از حضّار خواستند که طلب آمرزشى براى او کنند و براى نجات او دعا نمایند.

——————————————————————————–

91

این قسمت هم گذشت، امّا من همچنان اصرار داشتم با روح مرحوم آیة اللّه بروجردى رابطه برقرار شود و نشانه بگیرند، و بعداً تصریح کردم که این نشانه مى تواند به یکى از سه صورت باشد:

1ـ ایشان یکى از مسائل خصوصى که ما و ایشان از آن مطّلع بوده ایم، یادآورى فرمایند.

2ـ ما یک سؤالى کلّى از خدمت ایشان مى کنیم ایشان پاسخ آن را به عربى بگویند، زیرا تسلّط ایشان بر ادبیّات عرب مخصوصاً آشکار بود، بعلاوه، مدیوم (همان واسطه ارتباط) معتقد بود روح به هر زبانى مى تواند جواب دهد; بنابراین، ما حق داشتیم پاسخى به زبان عربى از روح مرحوم آیة اللّه بروجردى بخواهیم.

3ـ من مطلب معیّنى را در ذهن مى گیرم و ایشان ذهن مرا بخوانند (زیرا آنها مى گفتند ارواح مى توانند ذهن افراد را بخوانند).

و منظور از همه اینها این بود که بدون تحقیق مطلبى را نپذیریم، زیرا نه عقل اجازه مى داد ـ چشم و گوش بسته ـ تسلیم شویم، و نه خدا راضى بود!

——————————————————————————–

92

در این هنگام صحنه دیگرى پیش آمد و چون من قول داده ام همه چیز را براى شما بنویسم (چه خوب باشد چه بد)، جریان را عیناً در این جا مى آورم:

میز تکان به اصطلاح سختى خورد، پیدا بود روح دیگرى رابطه برقرار ساخته، امّا روح چه کسى، معلوم نبود. بزودى معلوم شد این روح ناشناس پیام مفصّلى دارد که مى خواهد بطریق القا ادا کند نه به طریق حرکت میز (طریقه القا را در بحث گذشته شرح دادیم).

بلافاصله «مدیوم» ورقه «کاغذ» و «خودکارى» طلب کرد، سپس به نقطه نامعلومى چشم دوخت و گفت: «خواهش مى کنم بفرمائید… بفرمائید» سپس شروع به نوشتن کرد ـ گویا کسى به او دیکته مى کرد و مى نوشت! و آن دستخط عیناً پیش من موجود است. روح ناشناس به این وسیله پیام تند و خشنى به شرح زیر براى من فرستاد:

«چگونه مى اندیشى درباره ما ناصر شیرازى؟! در حالى که خود ملبّس به لباس روحانیّت هستى! آیا انکار مى کنى وجود روح را؟… و یا ارتباط با ارواح را؟… اشتباه نکنید که این وسیله تنها ارتباط و تماس است نه احضار!… خود دانائى

——————————————————————————–

93

به این که احضار روح، احتیاج به ریاضت دارد، و عدّه معدودى مشرک (مرتاضان هند) قادر به انجام آنند… پس به فکر آزمایش و امتحان مباش! نمى گویم که دربست بپذیرید… آنچه را که نمى دانید تحقیق کنید و مطالعه نمائید کتب بزرگان و پیشوایان دینتان را که صحبت کرده اند از وجود ارواح و این که ارتباط مى گیرند با شما زندگان، بدینوسیله…» و در همین جا ارتباط قطع شد!

من ابتدا از گفتار ضدّ و نقیض این روح جسور و عصبانى و وصله اى که ناحق به ما چسبانید در شگفت شدم!

دیدم از یک طرف مى گوید: «دربست نپذیرید و آنچه را نمى دانید تحقیق کنید» و از طرف دیگر مى گوید: «به فکر آزمایش و امتحان مباش!» در حیرت بودم کدامیک را قبول کنم؟!

وانگهى، این چه وصله ناجورى بود که به ما چسبانید و مرا فحش کارى کرد، من که نه منکر روح بودم، و نه منکر ارتباط با ارواح. من در صدد تحقیق درباره بساط میزِ گرد و دراز و ارتباطى که از این طریق مدّعى هستند، بودم; بعلاوه، کتب بزرگان دین را هم خیلى بیش از این آقایان مطالعه کرده بودم.

——————————————————————————–

94

از شما چه پنهان که از این توپ و تشر روح ناشناس، من هم از میدان در نرفتم بلکه بعد به آقایان مدیومها که در آن شهر بودند، مى گفتم: از این به بعد ارتباطهائى را که مى خواهید براى ما با ارواح بگیرید دو شرط دیگر هم دارد:

اوّلاً: براى من با روحهاى عصبانى ارتباط نگیرید.

ثانیاً: با آنها شرط کنید ما را فحش کارى نکنند!

باز جلسه ادامه پیدا کرد و گفتم با همه اینها، من نشانه ام را مى خواهم; یکى از سه نشانه بالا، و بدون نشانه، مطلبى به این مهمّى را نمى پذیرم; عقل اجازه نمى دهد.

مدیوم که شاید تا آن وقت در جلسات خود «آدم سمجى» مثل من ندیده بود مجدّداً کوشش کرد با روح مرحوم آیة اللّه بروجردى ارتباط بگیرد. بار دیگر میز به حرکت آمد و معلوم شد تماسّ تازه اى برقرار شده است.

آیا پیامى دارید؟(خطاب به روح)…

میز حرکت کرد; یعنى، آرى.

پیام به روش حروف الفبا گرفته شد. پیام این بود.

چ گ و ن ه ا س ت خ و د ر ا ب ن م ا ى ا ن ى م (چگونه است خود را بنمایانیم؟!)

——————————————————————————–

95

با شنیدن این پیام، حالت عجیبى به همه حضّار دست داد. همه در فکر بودند که روح چگونه مى خواهد خود را به ما بنمایاند و نشان دهد; به! چقدر خوب است که چنین شود و ما خود روح را ـ ولو در قالب مثالى ـ ببینیم; چه منظره جالبى! دیگر همه چیز آفتابى خواهد شد و یقین خواهیم کرد.

من هم خود را آماده براى مشاهده روح مى کردم; ولى به خود تلقین مى نمودم مبادا تحت تأثیر وضع مجلس واقع شوم و بر اثر قدرت تخیّل، یک چیز خیالى در نظرم مجسّم شود. به هر حال با بى صبرى انتظار داشتم این روح ناشناس را زیارت کنم!

امّا ناگهان مشاهده کردیم حال مدیوم، به هم خورد. به یک گوشه اطاق، نزدیک به سقف خیره شد; مثل این که نور خیره کننده اى را دیده باشد، چشم خود را جمع کرد، و سپس روى هم گذاشت و حالش منقلب تر گردید، و سر خود را روى میز گذارد و مدّتى مکث کرد و سپس سر خود را بلند کرد و مانند این که از خواب عمیقى بیدار شده باشد و یا از یک حادثه هولناک طولانى نجات پیدا کرده باشد; خسته و کسل و بسیار ناراحت به نظر مى رسید; بلافاصله از پشت میز

——————————————————————————–

96

پایین آمد و روى زمین نشست، و هنگامى که حال او عادى تر به نظر مى رسید سؤال کردیم: چه دیدى که ما هیچ کدام ندیدیم؟

گفت: سیّد محترمى را دیدم با چشمى سرخ شده.

گفتم: به قیافه آیة اللّه بروجردى نبود؟

گفت: نه!…

ـ مثلاً فکر مى کنید که بود؟

ـ نمى دانم.

و به این ترتیب عملاً جلسه پایان یافت و ما نتوانستیم نشانه خود را از روح مرحوم آیة اللّه بروجردى بگیریم و ساعت نزدیک 12 شب بود!

و از آن وقت تا کنون هنوز در فکرم که اگر بنا شود یک روح خود را براى اطمینان خاطر نشان دهد تا او را تماشا کنند، آیا باید خودش را به ما نشان بدهد که در صدد تحقیق هستیم; یا به مدیوم که همه چیز را دیده و قبول دارد؟

چرا این روح ناشناس آنقدر بى مرحمتى کرد و لااقل خود را به ما حاضران که براى تحقیق به آن جلسه آمده بودیم نشان نداد؟

——————————————————————————–

97

چرا روح آیة اللّه بروجردى ـ با آن همه اصرار و خواهش ما ـ از دادن یک نشانه جزئى و حتّى از برقرار ساختن ارتباط مجدّد خوددارى نمود؟

چرا این «مدیومها» در بزنگاهها طفره مى روند، و چرا آخر سر، حالشان به هم مى خورد؟

اینها سؤالاتى بود که پاسخى براى آن نیافتیم… و قضاوت آن به عهده خود شما. اینها است که همه این ارتباطها را مشکوک و فاقد ارزش علمى نشان مى دهد.

——————————————————————————–

98

——————————————————————————–

99

نقاط مشکوک در این ارتباطها

صاف و صریح باید گفت: ارتباط با ارواح به دلائلى که ارائه خواهیم داد، امکان پذیر است و هیچ دلیلى بر انکار آن نداریم، ولى براى آن، شرایط و آمادگیهاى فراوان لازم است، و مانند هر کار دیگر، تخصّص و استعداد خاصّى مى خواهد، و بدون تخصّص، ممکن نیست.

گفتگوى ما (فعلاً) درباره موج میزگرد است که هرکس مایل باشد بتواند بدون هیچ گونه قید و شرط این «دستگاه ارزان قیمت مخابراتى عالم ارواح» را در خانه خود تهیّه کرده، وقت و بىوقت به وسیله آن، با جهان ارواح ارتباط برقرار سازد، و به آسانى ـ حتّى آسان تر از مراجعه به مطبّ یک پزشک ساده معمولى ـ با روح «بوعلى سینا»! تماس بگیرد و

——————————————————————————–

100

براى آقازاده و خانم زاده و سایر اهل بیت نسخه طبّى ـ بدون حقّ ویزیت! ـ از ابن سینا دریافت دارد.

حقیقت این است که ما این موضوع را به یک سرگرمى و بازیچه شبیه تر مى دانیم تا به یک واقعیّت!

مخصوصاً این روزها که کار میزگرد به ابتذال کشیده شده و تا سرحدّ یک وسیله خطرناک براى تصفیه حسابهاى شخصى، یا اثبات عقاید خصوصى و مسلکى، پیش رفته است، و مستمسکى براى دروغ بستن به این و آن شده است.

موج اخیر میزگرد ـ مثل خیلى چیزها ـ از سوغاتهاى غرب است که از نوشته ها و مجلاّت آنها ترجمه شده است.

مى گویند: در حدود 120 سال پیش این بازى در آمریکا بشدّت رواج یافت و مد روز شد، و اکنون(1) نیز وسیله بعضى از مجلاّت غرب زده ما این سرگرمى به ضمیمه مسائل خرافى بى اساسى مانند «مسئله تناسخ و بازگشت روح به بدن انسانى دیگر» در محیط ما رواج یافته است.

براى این که بدانید کار ارتباط با ارواح در محیط ما به کجا کشیده شده، و به چه صورتى درآمده است، مضمون یکى از

1قبل از انقلاب .

——————————————————————————–

101

نامه هایى که به دنبال آن دعوت عمومى، به دست ما رسیده است (با کمال معذرت) از نظر شما مى گذرانیم:

آقاى «ناشناسى» در نامه «بدون امضاى» خود مى نویسد:

ما هم به وسیله میزگرد با همان تشریفاتى که شما در مجله نوشته اید (بدون میخ و…) با ارواح تماس برقرار مى کنیم! منتها فرقى که کار ما با دیگران دارد، این است: پس از آن که تماس برقرار شد، قلم را به دست گرفته و نوک آن را روى کاغذ مى گذاریم، این قلم به وسیله روح متوفّى گردش کرده! پاسخ سؤالات ما را مى نویسد; امّا همه حروف را متّصل و سرهم مى نویسد(1) و گاهى هنگام احضار بعضى از ارواح، به جاى روح مورد نظر، روح مزاحمى مى آید!

مثلاً، روح یکى از فامیل را خواستیم، دستگاه به گردش آمد، امّا روح مزاحمى بود و ما سؤال و جوابهاى زیر را با او ردّوبدل کردیم; سؤال و جوابها چنین بود:

س ـ شما کى هستید؟

ج ـ یک سرباز اردنى که در جنگ شش روزه کشته شده ام!

س ـ شما قبر و محل دفن کجاست؟(2)

1لابد چون روح است باید همه چیزش طور دیگرى باشد!

2عین عبارت نقل شده است.

——————————————————————————–

102

ج ـ من قبر ندارم!

س ـ شما از ما چه مى خواهید؟!

ج ـ احتیاج به خیرات دارم!

س ـ چى براى شما خیر کنیم؟

ج ـ شکرپنیر!!!

پس از آن که مقدارى شکرپنیر براى او فرستادیم، مجدّداً او را احضار نمودیم:

س ـ آیا خیرات که کردیم، رسید؟

ج ـ بله، ممنونم!

س ـ آیا اظهار تشکّر از ما نمى کنى؟!

ـ بعد دیدیم یک چیزها روى کاغذ منعکس گردید و بعد که ارتباط قطع شد، نگاه کردیم، دیدیم عکس خود را کشیده است، در حالى که سلام نظامى داده است!…(1)

این یک نمونه ابتذال مسئله ارتباط با میزگرد است; تو خود بخوان حدیث مفصّل از این مجمل!

1باز هم بگویید بعضى عربها حق شناس نیستند. «یارو» براى دو تا شکرپنیر این طور سلام نظامى مى دهد و تشکّر مى کند!

——————————————————————————–

103

چرا میز حرکت مى کند؟

اکنون برگردیم به تجزیه و تحلیل موضوع میزگرد:

در مورد «حرکت میزگرد» که عدّه زیادى مى گویند بدون هیچ گونه اِعمال قدرتى به حرکت درمى آید، بیشتر چنین به نظر مى رسد که حرکت میز، معلول تمرکز نیروى فکرى خود شخص و تأثیر ناخودآگاه آن روى اعصاب دست او بوده باشد.

به این ترتیب که، شخص یا اشخاصى که دست خود را آزاد روى میز گذارده اند، به واسطه تمرکز فکرى، و توجّه خاص به مطلبى، و تمایل به یک نوع پاسخ، نیروى درونى ناخودآگاه آنها روى اعصاب دستشان فشار وارد کرده، میز را به یک طرف گردش مى دهد، و به همین دلیل خود او هم خیال مى کند که میز خود به خود گردش نموده، و لذا غالباً حرکت میز، موافق «طرز تفکّر» و «نوع تمایلات» آن شخص یا اشخاص است، نه موافق روحى که مدّعى ارتباط با او هستند، و همچنین حرکت قلم روى کاغذ نیز معلول همین موضوع است.

مثلاً، کسى که شبهاى جمعه براى اموات خود شکرپنیر

——————————————————————————–

104

خیرات مى نماید، تصوّر مى کند که روح سرباز عرب هم شکرپنیر مى خواهد (اگرچه خیرات به این صورت، آن هم با شکرپنیر اصلاً میان آنها وجود نداشته باشد.).

این تأثیر ناخودآگاه، نمونه هاى فراوان دارد; مثلاً، بسیار مى شود که هنگام نوشتن نامه اى یا گفتگوى با شخصى، بدون توجّه، به جاى نام کسى، نام دیگرى را مى بریم که مورد علاقه ماست; زیرا ضمیر ناخودآگاه، روى اعصاب دست یا زبان اثر مى گذارد و آن را به طرفى مى برد که موافق تمایل ما مى باشد.

این موضوع در کودکان و افراد کم سن، زودتر صورت مى گیرد و لذا بسیارى از این ارتباطات را به وسیله آنها انجام مى دهند.

من به اصحاب میزگرد مى گفتم: آخر اگر روح با شما تماس مى گیرد، آیا این روح قدرت ندارد میز به این سبکى و روانى را بدون دست گذاشتن شما حرکت دهد؟!

آیا روح به آن همه قدرت از چنین کار ساده اى عاجز است؟

دستتان را از روى میز بردارید و از روح خواهش کنید

——————————————————————————–

105

زحمت بکشد آن را تکان دهد… ولى همه این آقایان معترفند تا دست روى میز نگذارند، میز تکان نمى خورد; این مسئله عجیبى است!

قابل توجّه این که آنچه درباره جمعى از مرتاضان و اساتید «اسپریتیسم» نقل مى کنند، این است که آنها نه تنها مى توانند بوسیله ارواح، میز به این روانى را بدون دست گردش دهند; بلکه کارهایى به درجات بالاتر از آن انجام مى دهند.

و همان طور که در آینده بخواست خدا خواهیم گفت، بسیار مى شود که مدیوم را دست بسته در یک قفس زندانى کرده و از هرگونه حرکت او جلوگیرى به عمل مى آورند، با این حال او به وسیله ارتباط با ارواح، کارهاى حیرت انگیزى انجام مى دهد; ولى مدّعیان میزگرد فقط مى توانند میز را بگردانند آن هم تا دست روى آن نگذارند هیچ کارى از آنها ساخته نیست! بلند کردن پایه هاى میز هم دست کمى از گرداندن آن ندارد! و من خودم آزمایش کردم و دیدم به وسیله فشار دست مى توان پایه ها را از زمین بلند کرد.

——————————————————————————–

106

——————————————————————————–

107

پیام ارواح

اکنون که علّت حرکت «میز» که تصوّر مى شود به وسیله ارواح صورت مى گیرد تا حدودى روشن شد، باید به بررسى پیامهایى که از ارواح دریافت مى دارند، بپردازیم:

پیامهایى را که مدّعى هستند به وسیله «میزگرد» از ارواح دریافت مى دارند ـ تا آنجا که ما دیده ایم ـ به هیچوجه قابل اعتماد نیست و ارزش علمى ندارد; زیرا این پیامها یک عیب اصولى دارد و آن این که: یا از کلّیّاتى است که در زندگى هرکس مصداقهایى براى آن وجود دارد، و یا مربوط به مسائلى است که راهى به سوى اثبات و نفى آنها در دست نیست.

——————————————————————————–

108

توضیح اینکه :

هرکس در زندگى خود شاهد شکستها و پیروزیهایى بوده است; در امتحانات و مسائل درسى، در کسب و کار و امور تجارى، در مبارزات سیاسى، در امر ازدواج، در معاشرت هاى دوستانه و مانند اینها.

ناگاه او در مجلسى حضور مى یابد که کسى پشت میز نشسته و روى تعمّد، یا بر اثر تلقیناتى مدّعى ارتباط با ارواح است. از او خواهش مى کنند که با فلان روح تماس بگیرد و پیامى براى این شخص بیاورد. پیام به این صورت بیرون مى آید:

«از شکستى که براى شما پیش آمده، ناراحت نباشید، این شکست قابل جبران است.»

یا این که مى گوید: «مواظب باشید پیروزیهاى خود را به سادگى از دست ندهید!»

افراد عادى از شنیدن این سخن، بسیار تعجّب مى کنند و تصوّر مى نمایند که روحى از اسرار و رازهاى درونشان خبر داده، در حالى که این سخن یک «کلّى گویى» بیش نبوده که براى همه ممکن است، ولى این شما هستید که آن را بر

——————————————————————————–

109

حوادث خاصّى که در ذهنتان بوده تطبیق مى کنید و تصوّر مى نمایید از روى این حوادث خصوصى و شخصى پرده برداشته شده، در حالى که چنین نیست.

و یا «مثلاً» هرکس از ما، در عمر خود به دوستان و آشنایان خود خدمتهایى کرده ایم، و چه بسا در میان آنها افرادى بوده اند که قدر خدمت ما را نشناخته اند و ارزشى براى آن قائل نباشند، و صحنه هاى مربوط به این موضوع، در گوشه و کنار ذهن ما باقى مانده است.

ناگاه مى شنویم کسى بدون هیچ گونه مقدّمه، مدّعى مى شود که روح فلان به شما چنین پیام فرستاده: «شما به کسى نیکى کرده اید و او به شما بدى مى کند امّا مکافات خود را خواهد دید!…»

فوراً تصوّر مى کنید این شخصِ مدّعى ارتباط، از درون شما خبر داده، و در انتظار مکافات عمل طرف خواهید نشست.

یا این که «مدیوم» مدّعى مى شود که روح پدر شما حاضر است و مى گوید: «من از شما راضى هستم،خیرات براى من بفرستید!…»

——————————————————————————–

110

روشن است این مطلب از مطالبى است که هیچ گونه راهى براى اثبات و نفى آن وجود ندارد که واقعاً پدر من از من راضى است یا نه.

اکنون اجازه بدهید قسمتى از پیامى را که یکى از دوستان براى من گرفته بود و با خطّ خودش موجود است براى شما نقل کنم; او مى گفت در ارتباطى که من گرفتم، پیامهایى براى شما داده شده است، از جمله:

در اختیار ایشان چیزى است که خیلى آن را عزیز و محترم مى شمارد!

بگو شما چرا کار آن کسى را که به شما مراجعه کرد، انجام ندادید; آن کار موجب رضاى خدا است!

بقدرى او را مجذوب کرده است که نهایت ندارد!

تصدیق مى کنید این کلّیّات هرگز نمى تواند دلیل ارتباط با روح گردد; زیرا مسلّماً هر کسى چیزى دارد که عزیز و محترمش مى شمارد، و در میان مراجعین متعدّدى که به انسان مراجعه مى کنند ممکن است کسى باشد که کار او انجام نگرفته باشد و اگر مى شد بهتر بود و مانند اینها.

——————————————————————————–

111

معذرت مى خواهم وقتى این کلّى گویى ها را مى شنوم به یاد فالگیران قدیم مى افتم (شاید الان هم باشند) که با چند عدد نخود، حوادث زندگى فعلى و گذشته و آینده انسان را پیش بینى مى کردند; پس از جابه جا کردن چند دانه نخود روى آن خم شده و چشم به آن دوخته، چنین آغاز سخن مى کردند:

ـ در همسایگى شما مرد بلندبالائى هست، از او برحذر باشید!

ـ خطرى براى شما پیش آمده که به خیر گذشته، مواظب باشید تکرار نشود!

ـ تا هفته آینده یک خبر خوشى به شما مى رسد و اگر تا هفته آینده نرسید، تا ماه آینده و یا تا سال آینده مى رسد.

ـ در بچّگى کسالتى پیدا کردید که خیلى شما را ناراحت نمود!

ـ اسرار خود را به همه کس نگویید!

ـ خوابهاى خوشى خواهید دید!

ـ مسافرى در سفر دارید که در آینده نزدیکى بازمى گردد!

ـ زیاد براى بعضى مطالب غصّه نخورید، کم کم درست مى شود!

——————————————————————————–

112

این «جمله ها» در افراد عادى اثر غریبى مى بخشد و تعجّب مى کنند از این که این فالگیر باهوش چگونه با چهار عدد نخود، و مانند آن، همه گذشته و آینده آنها را پیش بینى کرد و حتّى از خوابهاى آنها و مسافر آنها هم خبر داد؟!

در حالى که هیچ جاى تعجّب ندارد، هرکس قاعدتاً مسافرى در سفر دارد (یکى از دوستان یا بستگان) و خوابهاى خوب و بدى هم مى بیند; در کودکى هم همیشه سالم نبوده، لابد گاهى بیمار هم شده است; همسایگان او هم همه «کوتوله» نیستند! مسلّماً براى پاره اى از مطالب هم غصّه مى خورد و امید است یواش یواش درست شود!

و یا این که در حاشیه تقویمها (مثلاً در دیماه) مى خوانیم:

«اوضاع کواکب دلالت دارد بر وزیدن بادهاى سرد، و انقلاب هوا، و نزول برف و باران در بعضى شهرها و کوهپایه ها، و بروز بعضى از حوادث در بعضى از ولایات، و درگذشت یکى از بزرگان در یکى از ممالک، و رونق بازار منسوجات، و عزّت لحوم و دسوم!»

و در فصل بهار (مثلاً) چنین مى خوانیم:

——————————————————————————–

113

«اوضاع کواکب دلالت دارد بر اعتدال هوا، و نزول بارانهاى نافع و آمدن سیل در بعضى از بلاد، و میل مردم به تفرّج، و اختلاف بعضى از دول، و ظهور اراجیف در پاره اى از بلاد و صلاح حال بعضى از پیشهوران، و آفت بعضى از محصولات و…»

ناگفته پیدا است که کشف این حقایق بزرگ! نیازى به زحمت مطالعه اوضاع کواکب و رصد کردن ثوابت و سیّارات ندارد; بلکه مطالعه اوضاع روزمرّه و همه ساله همین کره زمین بى مقدار، براى پى بردن به این اسرار کافى است، حتماً در فصل «بهار» و «زمستان» حوادث مزبور، آن هم در بعضى از بلاد، رخ خواهد داد!

پس چه نوع پیامهایى اطمینان بخش است؟

پاسخ این سؤال خیلى روشن است; باید پیام، پیامى باشد که انگشت روى مسائل خصوصى با تمام مشخّصات آن بگذارد و از مطالب کلّى که همه کس از آن باخبرند نباشد.

مثلاً، شما اسم چندنفر از دوستان دورتان را در نظر

——————————————————————————–

114

بگیرید (از اسمهائى باشد که زیاد هم مأنوس نباشد)، اگر مدّعى ارتباط توانست آن اسمها را صریحاً در ذهن شما بخواند، مى توان ادّعاى او را تا حدودى پذیرفت.

یا این که شما در میان دفتر تلفن خصوصى خود، یا عمومى، نام چند نفر را بطور سرّى علامتگذارى مى کنید، اگر مدّعى ارتباط توانست شماره تلفن همه آنها را که شما علامت گذارده اید، بطور صحیح بگوید، معلوم مى شود یک مطلب عادى نیست.

منظور ما از نشانه گرفتن نیز همین چیزهاست; نشانه هاى خصوصى و مشخّصى که افراد عادى از آن آگاه نباشند; اگر کسى توانست در ارتباطات خود چنین نشانه هایى را بدهد، گفته هاى او را باید مورد مطالعه قرار داد، و الاّ گفتن کلّیّات به هیچوجه ارزش علمى در این بحث ندارد.

——————————————————————————–

115

علمى به نام اسپریتیسم

تا اینجا بحث ما درباره موج «میزگرد» و مدّعیان ارتباط با ارواح از این طریق، بود; و گمان مى کنم به اندازه کافى بر همه خوانندگان محترم ثابت گردید که «این مدّعیان در طلبش بى خبرانند!» و مسئله ارتباط با ارواح از طریق میزگرد، اساس و پایه اى ندارد. اکنون برگردیم و مسئله ارتباط با ارواح را بطور کلّى و وسیع مورد بررسى قرار دهیم.

تماس با ارواح بصورت «علمى» (نه به صورت سرگرمى غلط و عامیانه میزگرد که فاقد هرگونه ارزش علمى و تحقیقى است) از جهات گوناگونى قابل مطالعه مى باشد.

در این زمینه کتابها و رساله هاى فراوانى به وسیله

——————————————————————————–

116

دانشمندان شرق و غرب نگاشته شده، و صفحات زیادى از بعضى دائرة المعارف هاى علمى را به خود اختصاص داده است.

دانشمندان این فن، یعنى کسانى که دور از جنجالهاى تبلیغاتى، سالیان دراز در این راه کوشیده اند، اظهار مى دارند که توانسته اند با مجاهدتهاى پیگیر، و آزمایشهاى فراوان، پرده از روى گوشه اى از جهان مرموز و ناشناخته ارواح بردارند و کارهاى خارق عادت حیرت انگیزى که به وسیله آنها انجام مى شود، از نزدیک مشاهده نمایند.

نویسنده دائرة المعارف قرن بیستم که از محقّقان عصر ما محسوب مى شود، در جلد چهارم کتاب خود، در مادّه «روح» جدولى از نام دانشمندان مشهور که به واقعیّت این علم اعتراف کرده اند، ارائه مى دهد. در این جدول نام 47 نفر از دانشمندان بزرگ فرانسه، انگلستان، ایتالیا، آلمان و آمریکا را ذکر مى کند; از جمله: دومورگان (رئیس جمعیّت ریاضى دانان انگلستان)، ویلیام کروکس رئیس انجمن سلطنتى بریتانیا، روسل والاس بزرگترین فیزیولوژیست انگلستان در عصر خود، و دوست نزدیکِ داروین، فارلى رئیس مهندسى

——————————————————————————–

117

کمپانیهاى تلگراف، اکسون استاد دانشگاه آکسفورد، کامیل فلاماریون دانشمند فلکى و ریاضى دان معروف فرانسه، ویکتورهوگو نویسنده معروف و دانشمند فرانسوى، لمبررزو یکى از مشهورترین دانشمندان جرم شناسى، هیزلوپ استاد دانشمند آمریکایى، لوردبالفور سیاستمدار مشهور انگلیس، و جمعى دیگر از معاریف علمى، ادبى و سیاسى قرون اخیر را نام مى برد.

سپس تصریح مى کند که نام این عدّه چهل و هفت نفرى را از میان هزاران نفر که به نام دانشمند و محقّق در این رشته کار کرده اند، انتخاب نموده است.

او در طىّ سخنان مشروح خود در این بحث، گواهى صریح بسیارى از این دانشمندان و مشاهدات آنها را در مورد تأیید این علم نقل مى کند.

و نیز گواهى جمعیّت هاى متعدّدى را که به خاطر «تحقیق درباره مسئله روح و تماس با ارواح و خارق عاداتى که به آنها نسبت مى دهند» تشکیل شده است، و ماههاى متوالى در این باره به تحقیق و بررسى پرداخته اند و سپس این موضوع را به عنوان یک واقعیّت غیرقابل انکار تأیید نموده اند، شرح

——————————————————————————–

118

مى دهد. (در آینده بعضى از آنها را یادآور خواهیم شد.)

شکّى نیست که این علم پیش از آن که در غرب نضج گیرد، در مشرق وجود داشته و مورد توجّه عدّه اى از دانشمندان شرق بوده است; ولى پس از انتقال به غرب، مانند بسیارى از علوم دیگر، مورد بررسى و استقبال بیشترى قرار گرفت.

در این جا بد نیست قسمتى از مباحثى را که نویسنده محقّق کتاب «على اطلال المذهب المادّى» و «دائرة المعارف قرن بیستم» در این زمینه آورده است، در فرازهاى کوتاه و عبارات فشرده اى از نظر خوانندگان محترم بگذرانیم. او مى گوید:

طرفداران اسپریتیسم، و دانشمندان این فن، معتقدند که: روح با فناى جسم و بدن هرگز فانى نمى شود، و با جسم شفّاف و لطیفى که دارد ـ همان جسم شفّاف و لطیفى که مافوق موادّ این جهان است و قوانین جهان مادّه بر آن حکومت نمى کند ـ به حیات خود ادامه مى دهد.

و لذا مى توان به وسیله افرادى که داراى استعداد

——————————————————————————–

119

خاصّى هستند با ارواح مکالمه نمود; بلکه مى توان آنها را دید.

روح مى تواند به وسیله مدیوم (واسطه ارتباط) و با زبان او با لغاتى سخن بگوید که شخص مدیوم بکلّى از آن بى خبر است، و نیز مى تواند بسیارى از اسرار علم و فلسفه و مسائل پیچیده ریاضى را که «واسطه» و «شنوندگان و حاضران» بکلّى از آنها بى اطّلاعند، بازگو کند; حتّى ممکن است در حالى که چشمان واسطه را کاملاً بسته اند، با دست او نامه هاى متعدّد و صفحات بسیارى را بنویسد.

خلاصه روح مى تواند خارق عادات عجیبى از خود نشان دهد که انجام آن با وسایل مادّى و عادى امکان پذیر نیست; حتّى گاهى روح، خود را به همه حاضران نشان مى دهد و اجسام را بدون این که دست به آن بزنند، حرکت مى دهد.

قابل توجّه این که دانشمندان این فن براى این که هرگونه احتمال تقلّب و دخالت مرموز «واسطه» را در انجام این گونه خارق عادات از میان ببرند، و جاى تردید در استناد این امور به ارواح باقى نماند، شخص واسطه را محکم به صندلى خود مى بندند; حتّى گاهى او را در یک قفس آهنین محبوس مى سازند; درب اطاقى را که در آن آزمایش صورت مى گیرد، قفل مى کنند، و

——————————————————————————–

120

سیمهاى الکتریکى به دست واسطه وصل مى کنند تا هرگونه حرکتى را ـ هرقدر ضعیف و سریع باشد ـ دریابند، و از مجموع این امور اطمینان پیدا کنند، که این اعمال مربوط به ارواح است، نه شخص واسطه.(1)

سپس دانشمندان در این اندیشه فرورفته اند که این خوارق عادات عجیب و حیرت انگیز را چگونه مى توان تفسیر نمود.

آیا راهى براى تفسیر آنها جز اعتقاد به وجود ارواح فعّال هست؟!

آیا واسطه ها از طریق یک نوع غش و تدلیس و خدعه و نیرنگ و تردستى هاى مخصوص این اعمال را انجام مى دهند؟

و یا به وسیله آلات و ابزار مخفى و دقیقى قادر به انجام این امور هستند؟

یا این که از طریق تلقین و صحنه سازى هاى مخصوص مى توانند در افکار حاضران تصرّف نموده و

1 . چقدر میان این آزمایشها و آزمایشهاى اصحاب میزگرد فرق است که واسطه اگر دستش را از روى میزگرد بردارد، هیچ کارى از روح ساخته نیست! و حتماً باید یک میز روان و کاملاً چرخان که به کمترین فشارى حرکت مى کند در بین باشد و آقاى واسطه هم باید حتماً دست خود را روى آن بگذارد تا کمى حرکت کند. اگر اینها در ادّعاى خود صادقند، لااقل دست از روى میز بردارند تا این میز که با یک باد حرکت مى کند، به وسیله روح با آن قدرت و نیرو، کمى بجنبد!… بگذرم.

——————————————————————————–

121

به آنها وانمود کنند که چنین حوادثى رخ داده، در حالى که هیچ یک از اینها در خارج به وقوع نپیوسته است؟

دانشمندان و محقّقان دیرباورى که در جلسات علمى مزبور شرکت داشته اند صریحاً اعتراف دارند که این خوارق عادات و اعمال عجیب را به هیچ یک از امور بالا جز فعّالیّت ارواح، نمى توان استناد داد; زیرا آنها همه گونه تدابیر لازم را براى جلوگیرى از تردستى هاى واسطه، با استفاده از ابزار مرموز به عمل آورده اند، و آنها کسانى نبوده اند که به این آسانى تحت تأثیر تلقین ها قرار گیرند.

آنها مى گویند ما بارها این مسئله را در طىّ ماههاى متوالى آزمایش نموده ایم، و راه همه احتمالات را بسته ایم و از نظر علمى وجود این امور حیرت انگیز، تفسیرى جز وجود ارواح و فعّالیّت آنها نمى تواند داشته باشد.

این بود فشرده اى از بحثها و بررسیهاى دانشمند مزبور در دو کتاب سابق الذّکر. این گواهیهاى صریح دانشمندان دلیل بر این است که مسئله مزبور از نظر علمى قابل مطالعه است.

——————————————————————————–

122

——————————————————————————–

123

نتیجه نهایى بحث

«اسپریتیسم»، و «اسپرى توآلیسم» را معمولاً به علم ارتباط با ارواح تفسیر مى کنند، (مراجعه به فرهنگهاى انگلیسى و دائرة المعارف ها نیز این معنى را تأیید مى نماید.) ولى بعضى اصرار دارند که مسئله عود ارواح و تناسخ را نیز جزئى از این علم بدانند. ما در نامگذارى با کسى سخنى نداریم; ولى ما این حقیقت را تأکید مى کنیم که مسئله عود ارواح به هر نام و به هر اسم که باشد و در تحت هر لفافه اى، غلط و نادرست و غیرمنطقى است; امّا مسئله ارتباط با ارواح به هر نام که باشد، در حدود خاص و معیّنى قابل مطالعه است، و آمیختن این دو با هم سفسطه اى براى تحریف حقایق است.

با توجّه به این تذکّر لازم، اکنون به تعقیب بحث گذشته

——————————————————————————–

124

بپردازیم:

در میان دانشمندانى که گواهى به امکان «ارتباط با ارواح از طرق علمى» داده اند افراد سرشناسى پیدا مى شوند که این احتمال را لاقل درباره «همه آنها» نمى توان داد که اغفال شده باشند، و یا تلقینهاى دروغین افراد شیّاد، در آنها اثر گذاشته باشد.

بخصوص این که بسیارى از آنها با روح بدبینى، یا انکار شدید، وارد بحث درباره این موضوع شده اند، ولى با این حال در مشاهدات حسّى خود اشباحى را دیده اند که به چیزى جز به اشباح ارواح قابل تفسیر نبوده اند، و یا صداها و حرکات اشیاء، بدون هیچ گونه علّت مادّى، و بدون این که کسى به آنها دست بزند ـ و خارق عادات دیگرى ـ مشاهده کرده اند و پیامهایى دریافت داشته اند، که از مجموع آنها ایمان راسخى به صحّت این علم پیدا نموده اند.

اکنون اجازه دهید قسمتى از گواهى دانشمندان را در اینجا بیاوریم. این گواهى ها از یک منبع قابل ملاحظه، یعنى دائرة المعارف قرن بیستم، استخراج و اقتباس شده است:

1ـ به هنگام انتشار این عقیده (عقیده امکان ارتباط با

——————————————————————————–

125

ارواح) در میان مردم اروپا هیأتى از دانشمندان در سال 1869 براى بحث و بررسى دقیق در پیرامون این مسئله تشکیل شد. این هیأت مرکّب از جان لبوک و کروکس طبیعى دان بزرگ انگلستان در آن روز، لویس فیزیولوژیست معروف، روسل والاس یکى از مهمترین فیزیولوژیست هاى انگلستان در آن عصر، و دوست نزدیک داروین، دومورگان رئیس جمعیّت ریاضى دانان کشور، فارلى رئیس کمپانیهاى تلگراف، جان کوکس فیلسوف معروف، اکسون استاد دانشگاه آکسفورد، و بعضى افراد سرشناس دیگر بودند.

هنگامى که خبر تشکیل این جمعیّت انتشار یافت، عدّه اى از نقاط مختلف جهان در انتظار نظر نهایى این جمعیّت دقیقه شمارى مى کردند; ولى آنها 18 ماه پى در پى به بحث و کنجکاوى در پیرامون این مسئله ادامه دادند و در جلسات ارتباط شرکت جستند و از نزدیک، پیامها و خارق عادات مزبور را بررسى و مشاهده نمودند و در پایان بیانیّه مشروحى صادر کردند که قسمتى از آن را ذیلاً از نظر مى گذرانیم:

«… این جمعیّت در تفحّصات علمى خود پیرامون مسئله

——————————————————————————–

126

ارتباط با ارواح، تنها روى مشاهداتى که براى همه اعضاى جمعیّت حسّى بوده، و قرائن قطعى همراه داشته است، تکیه کردند.

«قابل توجّه این که چهار پنجم اعضاى جمعیّت در آغاز این بررسیها شدیداً منکر این مسائل بودند و همه را مولود وهم و خیال، و یا تقلّب و تزویر، و یا لااقل نتیجه یک سلسله حالات اضطرارى عصبى مى دانستند; ولى پس از مشاهده اینهمه حوادث، آن هم در شرایط و کیفیّات خاصّى که همه احتمالات انحرافى را نفى مى نمود، و پس از آزمایشهاى دقیقى که مکرّراً انجام گرفت، اعضاى جمعیّت چاره اى جز این نداشتند که اعلام کنند این خارق عادات از یک «عامل مرموز» غیر از آنچه تا آن وقت مى پنداشتند، سرچشمه مى گیرد…!» (درست توجّه کنید! آنها تنها اعتراف به وجود یک عامل مرموز در این پدیده ها کرده اند.)

2ـ استاد کروکس که ریاست هیأت علمى سلطنتى انگلستان را به عهده داشت، در برابر صدها نفر از اعضاى هیأت مزبور، به مناسبت گفتگو درباره اسپریتیسم، صریحاً اظهار کرد:

——————————————————————————–

127

من نمى گویم این موضوع امر ممکنى است; بلکه مى گویم یک واقعیّت عینى است!

و نیز نامبرده، در کتابى که به نام «پدیده هاى روحى» نگاشته و دههابار تجدید چاپ گردیده است، مى گوید:

از آنجا که من به وجود این پدیده ها ایمان دارم، این یک نوع جُبن و ترس ادبى است که به خاطر وحشت از انتقادات استهزاءکنندگان و امثال آنها که هیچ گونه اطّلاعاتى در زمینه این علم ندارند و نمى توانند بر ضدّ اوهامى که به آن پایبندند قضاوت کنند، شهادت خود را در مورد آثار روح کتمان نمایم. من بانهایت صراحت آنچه در این باره با چشم خود دیده، و با تجربیّات مکرّر دقیق آزموده ام (در این کتاب) تشریح مى کنم…

3ـ روسل والاس که در کشف قانون «انتخاب طبیعى» همکار داروین بود، در کتابى که به نام «شگفتیهاى اسپریتیسم» نگاشته، چنین مى نویسد:

من مادّى و ماتریالیست صِرف بودم و به مذهب خود، نهایت درجه ایمان داشتم و در هیچ نقطه از فکر من محلّى براى قبول مسئله «روح» نبود، و نه براى وجود مبدأ دیگرى غیر از این جهان مادّى و نیروهاى وابسته به آن… ولى بالاخره دیدم مشاهدات حسّى را نمى توان

——————————————————————————–

128

نادیده گرفت و آنها را کنار زد، همینها بود که مرا مجبور ساخت قبل از هر چیز، وجود یک سلسله واقعیّات تازه ـ پیش از آن که بدانم اینها مربوط به ارواح هستند یا نه ـ بپذیرم; این مشاهدات تدریجاً محلّى از فکر مرا اشغال نمود; ولى باید بگویم این مطلب هرگز مربوط به استدلالات ذهنى نبود، بلکه متّکى به یک سلسله مشاهدات حسّى بود که یکى پس از دیگرى انجام یافت تا آنجا که نتوانستم عاملى براى آنها غیر از ارواح قبول کنم…

نتیجه ـ نظیر این گواهیها از طرف جمع فراوانى از دانشمندان در کتابهایى که مخصوصاً در این زمینه، خودشان نگاشته اند، یا به مناسبتهایى در کتب دیگر به آن اشاره نموده اند، دیده مى شود و با توجّه به گواهى جمع کثیرى از دانشمندان شرق که اگر بخواهیم همه را عیناً نقل کنیم، کتاب بزرگى مى شود مى توان قبول کرد که «ارتباط با ارواح» از سرحدّ مسائل نظرى گذشته و به صورت یک مسئله حسّى و تجربى در آمده است، و گمان مى کنم هر کس از دور قضاوت نکند و از نزدیک بنشیند و این گواهیها را مورد بررسى قرار

——————————————————————————–

129

دهد، همین طور خواهد گفت.

بنابراین، باید گفت: ارتباط با ارواح را به عنوان یک واقعیّت مى توان پذیرفت، ولى نباید از نظر دور داشت که این مسئله مورد سوءاستفاده عدّه زیادى قرار گرفته، و یا افراد ساده ذهنى به خیال خود به همین سادگى، و بدون هیچ گونه اطّلاعات علمى با یک میز چرخان، یا یک استکان، یک صفحه کاغذ پر از حروف الفبا، با ارواح کبیر و صغیر خواسته اند تماس بگیرند; و به دنبال آن بازى، میزگرد به راه افتاده و کم کم مسئله سر از تناسخ و بازگشت ارواح به بدنهاى جدید درآورده است; و یک واقعیّت با هزاران اوهام به هم آمیخته شده. به این ترتیب، اصل ارتباط ممکن است، ولى از میان هزاران مدّعى شاید تنها یکى راستگو باشد!

——————————————————————————–

130

——————————————————————————–

131

بخش سوم: پاسخ به ایرادها

——————————————————————————–

132

——————————————————————————–

133

چرا در این باره به بحث پرداختیم؟

پس از نشر بحثهاى ما درباره «مسئله عود ارواح» و «ارتباط با ارواح»، یکى از نویسندگان مجلّه اطّلاعات هفتگى به پاسخگویى و دفاع از عقاید خود در این زمینه پرداخت; ما براى روشن شدن افکار عمومى و روشن ساختن میزان ارزش آن مدافعات، این بخش را به عنوان سؤال و پاسخ بر مباحث کتاب افزودیم.

سؤال: چرا این همه براى ابطال مسئله «تناسخ» و «میزگرد» به خود زحمت مى دهید؟

پاسخ: یک اصل مسلّم داریم که دلایل عقلى و نقلى فراوانى آن را تأیید مى کند، و آن اصل در یک حدیث نبوى

——————————————————————————–

134

خلاصه شده است:

«هنگامى که بدعتى آشکار گردد و دستها یا زبانها یا قلمهائى براى تحریف حقایق و نشر خرافات به کار افتد، افراد مطّلع باید بپاخیزند و با آن مبارزه کنند، و اگر کوتاهى کنند، از رحمت خدا به دور خواهند بود، و نفرین فرشتگان و مردم بر آنها خواهد بود.» این از یک سو.

از سوى دیگر، این اصل هم در میان تمام دانشمندان اسلام اعم از شیعه و اهل تسنّن (جز فرقه کوچک و ضعیفى که «تناسخیّه» نامیده شده اند و تنها نامى از آنها در کتب عقائد و مذاهب یافت مى شود) مسلّم است و همه به آن ایمان دارند که تناسخ و عود ارواح به بدن دیگر به هر شکل باشد، غلط و بى اساس است و دلایل نقلى و عقلىِ قطعى آن را ابطال مى کند (خواه تناسخ به صورت نزولى باشد; یعنى، بازگشت به زندگى پست تر، یا صعودى یعنى بازگشت به زندگى عالیتر، در بدن انسان باشد، یا حیوان); زیرا این عقیده خرافى مفاسد بسیارى دارد، زیرا:

اوّلاً، تناسخ از نظر مذهبى بهانه اى براى انکار رستاخیز و عدم نیاز به پاداش و کیفر در سراى دیگر و احیاناً بهانه اى

——————————————————————————–

135

براى قائل شدن به ازلیّت ارواح (چنان که در تاریخ عقائد ثبت است) مى گردد، و لذا یک مسلمان واقعى نمى تواند معتقد به تناسخ و عود ارواح به هر شکل و صورت باشد، و تحقیق این موضوع از دانشمندان مذهبى آسان است، و بسیارى از آیات قرآن این عقیده را طرد مى کند.

ثانیاً، از نظر اجتماعى، وسیله مؤثّرى براى تخدیر افکار، و آماده ساختن افراد براى تن در دادن به انواع محرومیّتها و بدبختى ها و ناکامیها مى باشد; به زعم این که اینها کیفر اعمالى است که در زندگى سابق انجام داده اند و باید آنها را تحمّل کنند، تا به اصطلاح پاک شوند و کامل مى شوند!

و یا به امید این که در زندگى آینده که به این جهان باز مى گردند، جبران خواهد شد; پس تن در دادن به آنها ناراحت کننده نخواهد بود و به این ترتیب این عقیده، محرومان و ستمدیدگان را تشویق مى کند که به بدبختیهاى موجود تسلیم شوند!

ثالثاً، از نظر اخلاقى این عقیده بسیارى از تبعیضات اجتماعى و ظلم و ستمها را توجیه مى کند، و کوشش براى مبارزه با اینها را بى دلیل مى شمارد، چه این که قطعاً یا احتمالاً

——————————————————————————–

136

این گونه افراد، کفّاره جنایات خود را در زندگى سابق مى بینند تا پاک شوند، پس چرا ما مانع تکامل آنها شویم و در راه پاک شدن آنها سنگ بیندازیم; بنابراین، ترحّم به آنها هم بى دلیل است! همچنین ما نباید نسبت به افراد معلول و ناقص الخلقه و یا ملل استعمارزده و رنجدیده احساس ناراحتى کنیم!

امّا مسئله ارتباط با ارواح و بازى میزگرد

با این وضع که مى دانیم و مى دانند:

اوّلاً، یکى از عوامل تقویت عقیده به تناسخ ارواح است; چه این که اصحاب میزگرد و امثال آنها اقرارهایى به زعم خودشان از ارواح، دائر به تکرار و عود ارواح مى گیرند. (چنانکه نمونه آن را خواهیم دید.)

ثانیاً، فتح این باب، سبب هرج و مرج در عقاید و افکار خواهد بود; زیرا عدّه اى ساده لوح یا سودجو و یا مبتلا به بیماریهاى روانى، هر شب کنار میز مى نشینند و اقرار تازه اى به وسیله یک روح فوق العاده عالى و بلندپایه!! درباره خوبى

——————————————————————————–

137

و بدى افراد، و حتّى صحّت و فساد عقاید پیروان این مذهب و آن مذهب (و چه بسا مذاهب باطله و فِرَق گمراه) ادّعا مى کنند!

یک شب مجازات قسطى را در عالم ارواح (شبیه یخچال و کولر قسطى!) کشف مى کنند (چنان که در شماره 1487 اطّلاعات هفتگى دارد) شب دیگر دلیل بر حقّانیّت بعضى از فرق ضالّه که وضعشان بر همه روشن است (چنانکه یکى از دوستان که مدّتها در این قسمت کار کرده بود و سپس به همین دلیل آن را بکلّى کنار گذاشت، اظهار مى داشت) و از این قبیل امور.

مى گویند این امور بر اثر دخالت ارواح خبیثه و شریره که در اطراف ما و در همه جا پراکنده اند و کارشان دروغ سازى و دروغ پردازى و بازى دادن افراد است، صورت مى گیرد!

بفرض این که چنین باشد، باز هم این کار، کار غلط و غیرقابل اعتماد و اطمینان است. بدیهى است که این هرج و مرج فکرى و عقیدتى و اخلاقى و اجتماعى، زیانهاى غیرقابل جبرانى دارد.

مجموع این جهات سبب شد که ما با این خرافات پوسیده

——————————————————————————–

138

مبارزه کنیم. آیا اگر ما در این باره سکوت مى کردیم و جمعى که مطالعات مذهبى و علمى محدودى دارند، به اشتباه مى افتادند، عمل خلافى هم از نظر دینى و هم از نظر انسانى انجام نداده بودیم؟!

کلکسیون فحش و تهمت!

سؤال: پاسخهائى که در مجلّه اطّلاعات هفتگى به شما دادند، چگونه یافتید؟

جواب: خوشبختانه تا آنجا که اطّلاع داریم، مقالات سیزده گانه اى که در «مکتب اسلام» در این زمینه نگاشتیم و اکنون به صورت کاملتر در اختیار خوانندگان محترم قرار گرفته است، بسیار مؤثّر افتاد، و بسیارى را از اشتباه یا تردید خارج ساخت; شاید همین موضوع سبب شد که بعضى از مروّجان اصلى این عقیده، به دست و پا بیفتند تا آب از جوى رفته را به جوى بازگردانند، و بقدرى ناراحت شدند که به زمین و آسمان و بزرگترین دانشمندان و مفاخر ما هتّاکى کردند و ماهیّت خود را آشکار ساختند.

پاسخى که به ما دادند و در چندین شماره آن مجلّه چاپ

——————————————————————————–

139

شده، کلکسیونى بود از نسبتها و تهمتهاى ناروا، و یک مشت هتّاکى و بدگوئى به بزرگانى که نه تنها ما، بلکه جهان انسانیّت به وجود آنها افتخار مى کند و قرنها کتابهاى آنها در بزرگترین دانشگاههاى غرب که نویسنده مزبور تنها به بردن نام آنها فخر مى کند، کتاب درسى بوده است.

و از همه بدتر، از این شاخه به آن شاخه پریدن، و از جواب اصلى فرار کردن و سر مردم را به یک سلسله بحثهاى متفرّقه و گاهى داستان و شوخى و مطالب بى اساس گرم کردن، به تصوّر این که این گونه صحنه سازیها و جنجال به راه انداختن، در روحیّه ما یا خوانندگان مطّلع اثرى به جاى مى گذارد.

لذا، از همان آغاز سخن، افراد مطّلع قضاوت خود را کردند و شکست طرف را در این بحث، به وسیله نامه ها یا گفتگوهاى حضورى، اعلام داشتند و از این شاخه به آن شاخه پریدن و هتّاکى به بزرگان کردن و فرار از مسائل اصلى را نشانه آشکار این شکست مى دانستند; حتّى بعضى از خوانندگان ما خودشان جواب سفسطه هاى این نویسنده را در نامه هاى خود نوشته و براى ما ارسال داشتند.

——————————————————————————–

140

ما نه از کسى بدگوئى مى کنیم; نه از پاسخ فرار مى کنیم; نه دست به سفسطه و مغالطه مى زنیم; زیرا نه چنین تعلیماتى به ما داده اند و نه با داشتن منطق قوى، نیازى به اینها احساس مى کنیم، و صدهزار صفحه از این بدگوئیها و سخنان متفرّقه و پراکنده را با یک جو منطق مبادله نمى کنیم. اصولاً بحث علمى نیاز به این نیرنگها ندارد و این کارها دون شأن افراد حقیقت جو است و خدا گواه است اگر طرف مخالف، بدگوئى و هتّاکى به بزرگان نکرده بود، همین قدر هم به خود اجازه نمى دادیم.

طفره رفتن از حقایق هم اندازه اى دارد!

سؤال: به عقیده شما چرا آنها از مطالب اساسى طفره مى روند؟

پاسخ: به عقیده ما چون آنها منطق روشن و تحصیلات منظّمى ندارند، مرتّباً از مطالب اساسى طفره مى روند; بطورى که در چندین مقاله، که صدها سطر از مجلّه مزبور را اشغال کرده بود، بطور قطع جز چند جمله که اشاره خواهیم کرد و جواب خواهیم داد، ابداً به بحث ما مربوط نیست. او

——————————————————————————–

141

پیوسته سعى مى کند با کوچکترین مناسبتى از بحث فرار کند و در بیراهه ها سرگردان گردد.

به عنوان نمونه، در شماره 1497، به مناسبت مختصر ذکر خیرى که از مرحوم جدّشان به میان مى آورند، یک مرتبه جلو قلم را شل کرده و مطلب را به جاهاى مضحکى مى کشاند; او مى نویسد:

پدرِ مادرم صد و بیست و چند سال با راحتى و خوشى و احترام فراوان در جامعه و ثروت قابل توجّه زندگى کرد، و در راه اصفهان چون هم «کشاورز مسلمان» دارد و هم «کشاورز زردشتى»، براى آب انبارى که ساخته، از دو سمت پلّه و شیر گذاشته است; یک سمت براى مسلمان و یک سمت براى زردشتى که به رسم معمول یزد با گچ سفید شده است…

گذشته از چند مسجد یزد که دیده ام زیلو انداخته، وقتى به سفر حج مى رفته، براى خیلى از مساجد و امامزاده ها زیلو و قالى تهیّه کرده که زیلوها فکر مى کنم 200 سال عمر کند!

یک روز در راه کاشان، اتومبیل جلو قهوه خانه اى توقف کرد که امامزاده اى نزدیک آن بود، داخل امامزاده که شدم، دیدم دو زیلو جلو درگاهها آویخته است که در حاشیه آنها اسم او را بافته اند.

——————————————————————————–

142

در نه گنبد میان یزد و اصفهان که در دل کویر مرکزى است و از هر طرف چند فرسنگ نه آب است و نه یک برگ سبز، بطورى که چندسال پس از فوت او بر حسب تصادف مطّلع شدم از دو فرسنگى از دامان کوه با مخارج زیاد، آب براى آب انبارى که در زمان صفویّه در آنجاست و خشک بوده آب تهیّه کرده است; از نکات دیگر مى گذریم فقط یادآور مى شوم خوب به خاطرم هست یک شب در ضمن صحبت به کسانى که در منزلش بودند، گفت: من در همه عمرم یک آخ نگفته ام! این حقیقت داشت(1) در عمر صد و بیست ساله اش هرگز بیمار نشده بود. بنیه بسیار قوى و اندام رشید و نیرومند یکى دیگر از نعمت هایى بود که نصیب او شده بود. در سالهاى آخر عمرش هم دچار مرضى که باعث ناراحتى گردد نشد; فقط گاهى فشار خونش بالا مى رفت و دچار نسیان مى گشت.(2) سراسر عمرش را به آسایش و سعادت گذرانده بود…

شما را به خدا قسم! این مطالب چه ربطى به بحث ما دارد؟ شما بگو کسى را مى شناسم که آدم خوبى بود و پس از

1 البتّه حقیقت(؟) داشت و حقیقت بودنش را الان خواهیم فهمید.

2 این هم که باعث ناراحتى نیست؟!

——————————————————————————–

143

عود به این جهان هم زندگى خوبى خواهد داشت; دیگر زیلوى 200 ساله و آب انبار نه گنبد اصفهان، آب انبار دوطرفه یزد، و این مطالب متفرقّه و بى ارتباط را بگذارید کنار! و این آقا از این قبیل سخنان، ماشاءاللّه فراوان دارد، فراوان! از قبیل داستان تریاک و این که در قهوه خانه ها تریاکیها به تریاک، کنایتاً «بنزین»! مى گویند و ترکها «تیریاک»! مى گویند و چرا تریاکیها به تریاک، بنزین مى گویند و مانند اینها! (شماره 1498)

از همه جالبتر این که همین داستان مرحوم جدّ بزرگوار را در 16 شماره قبل نقل کرده و صریحاً مى نویسد:

چند سال بود فلج شده بود; بطورى که غالباً (نه گاهى!) دچار نسیان مى شد و گاهى هم به حال اغماء مى افتاد. (شماره 1482)

و البتّه صد البتّه، کسى که چند سال باشد فلج باشد و فشار خون او خیلى بالا باشد و به حال اغماء و دم مرگ بیفتد، هیچ گونه کسالت و عارضه و ناراحتى ندارد و یک آخ هم نخواهد گفت!!

کسى که در نقل سرگذشت مرحوم جدّش، این چنین ضدّ

——————————————————————————–

144

و نقیض بگوید، ارزش سرگذشتهاى دیگرى را که نقل مى کند ـ و قسمت عمده بحثهایش نقل سرگذشتهاست ـ ناگفته پیداست.

چه کسى با الفاظ بازى مى کند، ما یا شما؟

سؤال: مى گویند شما با الفاظ بازى کرده اید؟

پاسخ: راستى مضحک است; شما که اسم «تناسخ» را «عود ارواح» گذاشته اید و بر خلاف همه دانشمندانى که کلمه تناسخ را به کار برده اند و آن را عین عود ارواح (اعم از صعودى و نزولى) دانسته اند، مى گویید اینها دوتاست ـ و به گمان خود با این تغییر نام از ضربات خردکننده اى که فلسفه و دلایل نقلى بر این مسلک خرافى زده، مصون مى مانید ـ آیا شما با الفاظ بازى مى کنید یا ما؟!

ما مدارک زیادى از دانشمندان مختلف در دست داریم که همه آنها «تناسخ» را با «عود ارواح به جسد انسان دیگر در این جهان» یکى دانسته اند، شما اگر راست مى گویید، مدرکتان بر این بازى لفظى چیست؟ (به شرط این که از این شاخه به آن شاخه نپرید; صریحاً بگویید درکتان چیست؟)

——————————————————————————–

145

شما مى گویید: اگر روح به جسمى که سطح تکامل آن بالاتر باشد، برگردد «عود ارواح» نام دارد و صحیح است، و اگر به جسمى برگردد که مساوى یا پائین تر باشد «تناسخ» است و باطل است; این تقسیم بندى بى دلیل را که بر خلاف گفته همه دانشمندان در معنى تناسخ است، از کجا آورده اید؟ تناسخ یک کلمه خارجى نیست; یک کلمه عربى است که در تمام کتب دسترس ما هست; نوشته هاى خواجه نصیرالدّین طوسى در شرح اشارات; علاّمه حلّى در شرح تجرید العقائد; صدرالمتألّهین در اسفار; میرداماد; و شیخ الرّئیس بوعلى سینا; و ملاّعبدالرّزّاق لاهیجى در گوهر مراد; سعد بن عبداللّه قمى در کتاب المقالات و الفرق; و محمّد فرید وجدى در دائرة المعارف قرن بیستم; و ملاّهادى سبزوارى در شرح منظومه و بسیارى دیگر، همه گواه این مدّعاست.

اطّلاعات سرشار(؟)

جالب توجّه این که این آقا که به اصطلاح مى خواهد درباره نوشته هاى فلاسفه بزرگ و یا مسائل اسلامى نظر دهد، اطّلاعاتش در مسائل فلسفى و اسلامى بسیار ضعیف

——————————————————————————–

146

است; او تصوّر مى کند با یادگرفتن نام چند کتاب و تکرار کلمه «اسپریت» و جار و جنجال و رجزخوانى مى تواند به جنگ فلاسفه بزرگ برود.

اکنون با کمال معذرت، گوشه اى از اطّلاعات این نویسنده را منعکس مى کنیم، ببینیم کسى که همه فلاسفه شرق را لجن مال کرده، اطّلاعات او در چه پایه است. او میان «جوهر» و «عَرَض» فرق نمى گذارد و مى گوید فلاسفه ما، در «جوهر یا عَرَض بودن صورت» اختلاف کرده اند (شماره 1497) در حالى که هر کس از فلسفه مختصر اطّلاعى داشته باشد مى داند صورت (به اصطلاح فلسفى) از اقسام جوهر است و ربطى به عرض ندارد.

2ـ مى گوید: «قرائت اقلاًّ یک سوره از قرآن در نماز واجب است» (در شماره 1495) در حالى که اگر یک رساله عملیّه ساده را مطالعه فرمایند، مى دانند در هر نماز لااقل (اقلاًّ که ایشان با تنوین ذکر کرده غلط است) چهار سوره بعقیده شیعه واجب است و بعقیده اهل تسنّن دو سوره از قرآن (دومرتبه سوره حمد و مقدارى از آیات).

3ـ در ایرادى که به گمان خود در مسئله زمان به ابن سینا

——————————————————————————–

147

کرده، مى گوید: «بى آغاز یعنى چه؟ آیا این تعریف غیر از قدیم بودن است» (شماره 1499) این سخن او گواهى مى دهد که ایشان فرق میان «قدیم زمانى» و «قدیم ذاتى» را نمى داند، در حالى که هر کس به الفباى فلسفه آشنا باشد، فرق میان این دو را مى داند.

4ـ در جاى دیگر مى گوید: «فلاسفه 900 سال در این که در زمان بُعد مفطور است یا مقطور نزاع کرده اند و هنوز معلوم نشده با “قاف” است یا با “ف”!»

آقاى عزیز! بحث زمان یکى از مهمترین مباحث فلسفى است و صفحات زیادى از تمام کتب فلسفه ما را اشغال مى کند و فلاسفه ما پیش از «اینشتاین» ارتباط آن را با مسئله «حرکت» کشف نمودند. بگوئید چه کسى 900 سال در این کلمه دعوا کرده (اصولاً بعد مقطور مربوط به مکان است نه زمان); لااقل به مباحث زمان و مکان در شرح منظومه، اسفار و اشارات یک نگاه بکنید!

تازه کسى در مسئله «ف» و «ق» دعوا نکرده است; درست «داستان خسن و خسین» است!

5ـ اطّلاعات تفسیرى او بقدرى زیاد(؟) است که از ترجمه

——————————————————————————–

148

یک آیه عاجز است; مثلاً، آیه «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة خَیْراًیَرَهُ …» را این طور معنى مى کند: «هرکس ذرّه ومثقال کار خیر کند، آن را مى بیند و هر کس یک ذرّه و یا یک مثقال! کار بد کند آن را خواهد دید.» (شماره 1391)

این آقا خیال کرده «مثقال» در آیه و در لغت عرب، مانند همان کلمه مثقال دکّان عطّارى است که در فارسى امروز به کار مى بریم، در حالى که چنین نیست; مثقال به معنى وزن است; یعنى به اندازه سنگینى یک ذرّه; و ذرّه هم در اصل، به معنى مورچه است که به اشیاء ریز هم اطلاق مى شود. (رجوع شود به قاموس اللّغة)

ولى این علاّمه بحرالعلوم(؟) مثقال را به همان معنى رایج فارسى و دکّان عطّارى تفسیر فرموده!

مطمئن باشید اگر کسى اطّلاعات کافى داشته باشد، به علماء و نوابغ بزرگ خود بد نمى گوید; همیشه دانشمند و عالم، قدر عالم را مى داند; قدر زر زرگر شناسد…

6ـ مى گوید آنچه من درباره عود ارواح مى گویم تناسخ نیست بلکه نسخ است! اینک عین عبارت او: «ما اسپریت ها تناسخ را باطل و پوچ مى دانیم و با تناسخى ها کاملاً مخالفیم;

——————————————————————————–

149

تناسخى ها نیز مخالف ما هستند; یعنى، عود ارواح را به صورتى که ما معتقدیم مردود مى دانند ولى نسخ تا حدّى با عقیده ما در عود ارواح نزدیک است…»

آقاى نویسنده! آنچه شما مى گوئید، عین تناسخ است و تناسخ و نسخ هردو از یک مادّه مشتق شده و فرقى میان اینها نیست. کلمه عود ارواح نیز با آنها یک معنى دارد; تنها گاهى تناسخ را بر معنى وسیع آن اطلاق مى کنند که هم شامل بازگشت روح انسان به انسان دیگر مى شود و هم شامل بازگشت روح انسان به حیوان.

خلاصه، شما با تغییر نام تناسخ به نسخ، در واقع «کره» را «یاق» کرده اید! اینها هر دو یکى است.

آخرین چیزى که شما مى گویید این است که بازگشت روح انسان را به انسان فقط قبول دارید نه به حیوان، ولى این به معنى انکار تناسخ نیست بلکه یک قسم آن را پذیرفته اید و یک قسم آن را رد کرده اید و بطور مسلّم شما با این عقیده، تناسخى هستید; پس چرا از اسم آن وحشت دارید؟!

——————————————————————————–

150

——————————————————————————–

151

عقیده عود ارواح زاییده جهل و نادانى انسانها بوده است

سؤال: مى گویند عقیده به عود ارواح که ریشه تاریخى دارد، زاییده فلسفه خاصّى است و اگر اسپریت ها امروز از آن دفاع مى کنند، به خاطر این است که حل کننده مشکلاتى است.

پاسخ: پدیده هاى مبهمى که در گذشته، سرچشمه پیدایش فرضیه تناسخ و عود ارواح بود، خوشبختانه امروز در پرتو پیشرفتهاى علوم مختلف، روشن شده و دیگر نیازى به این فرضیّه هاى خرافى نیست.

توضیح این که: تاریخ عقائد و مذاهب نشان مى دهد که عقیده به تناسخ و عود ارواح، از قدیمى ترین عقایدى است

——————————————————————————–

152

که در جهان وجود داشته و تاریخ آن به عصر «افسانه ها» منتهى مى گردد.

زادگاه اصلى آن به احتمال قوى «هند» و «چین» بوده است و هم اکنون این عقیده در میان بت پرستان هند رواج دارد، و با زندگى آنها چنان آمیخته شده که تفکیک میان این دو مشکل است.

احترام خاصّى که هندوها به حیوانات و حتّى حشرات مى گذارند، در حقیقت از همین جا سرچشمه مى گیرد; رواج «گیاهخوارى» در هند و مخالفت با خوردن گوشت حیوانات نیز با این عقیده ارتباط دارد.

مورّخ مشهور غربى «ویل دورانت» در کتاب تاریخ خود مى گوید:

هندوهاى واقعى اگر بتوانند، حتّى الامکان از کشتن حشرات خوددارى مى کنند; حتّى کسانى که چندان علاقمند به فضیلت نیستند، با حیوانات همچون برادران زبون و زبان بسته رفتار مى کنند نه مانند مخلوقات پستى که بر طبق فرمان خدا بر آنان تسلّط پیدا کرده اند!(1)

1 . تاریخ ویل دورانت، جلد دوم، صفحه 735.

——————————————————————————–

153

هندوها تناسخ و عود ارواح را اعم از این که در بدن انسان دیگر باشد یا حیوان، «کارما» مى نامند.

این عقیده مانند بسیارى از خرافات دیگر، مولود جهل و ناتوانى انسان از تفسیر پدیده هاى مختلف طبیعى یا اجتماعى بوده است.

به عبارت روشنتر، پیشینیان، مانند بسیارى از مردم امروز، غالباً به حوادثى برخورد مى کردند که از تفسیر صحیح علمى یا فلسفى آن عاجز مى ماندند، و از آنجا که طبع کنجکاو بشر به او اجازه نمى دهد که سؤالى را در ذهن خود بدون جواب بگذارد، ناچار دست به دامان تخیّلاتى مى زدند و یک تفسیر خیالى براى آن درست مى کردند، و بسیارى از خرافات از این رهگذر به وجود آمده است.

مثلاً، این جمله را شاید بسیارى از ما شنیده باشیم که بعضى از «عوام» عقیده داشته اند: این که مى بینیم شبها به هنگام دویدن اسبها، گاه برقى از زیر سم آنها مى درخشد، به خاطر این است که جن ها زیر پاى آنها چراغ روشن مى کنند! حالا این کار چه فایده اى به حال جنها دارد و آیا اصولاً جن ها بى کارند که چراغ زیر پاى اسبها روشن کنند، براى آنها مطرح

——————————————————————————–

154

نبود. آنها این پدیده طبیعى را مى دیدند و از تفسیر آن عاجز بودند; لذا دست به دامان این تخیّل مى زدند.

و یا آتش سوزیهاى بظاهر بى دلیل را در پاره اى از خانه ها، معلول اعمال جن ها مى دانستند.

ولى امروز ما بخوبى مى دانیم که پیدایش یک جرقّه الکتریکى بر اثر برخورد شدید دو جسم با یکدیگر، امرى است کاملاً طبیعى، نه اختصاص به سمّ اسبها دارد و نه شبها، و تفسیر علمى آن نیز کاملاً روشن است; و یا این که مى دانیم بعضى از موادّ شیمیایى هستند که در شرایط خاصّى خود به خود آتش مى گیرند و سبب آتش سوزى مى شوند، و اگر اشیایى را عمداً یا اشتباهاً به آن آلوده کنند، خود به خود مى سوزند.

در پرتو آن کشف فیزیکى، یا این کشف شیمیایى، این مسئله از صورت خرافى سابق درآمده است. البتّه وجود موجوداتى را به نام جن (جن در اصل به معنى موجود ناپیدا است) انکار نمى کنیم ولى جن به معنى صحیح آن، که علم و فلسفه نیز آن را تأیید مى کند و در قرآن مجید آمده، با جن دُم دارِ سُم دارِ خرافى و مخلوق فکر عوام، فرق بسیار دارد که

——————————————————————————–

155

این جا جاى بحث آن نیست; مسئله تناسخ و عود ارواح عیناً از همین قماش است; زیرا: در گذشته، بسیارى از مردم، افراد معلول و ناقص الخلقه مادرزاد را به چشم خود در اجتماع دیده بودند; دیده بودند، که بعضى افراد در تمام عمر رنج مى کشند، بعکس بعضى کاملاً مرفّه هستند، یکى بقدرى ثروت دارد که حساب آن از دستش بیرون است، دیگرى نیازمند به نان شب است; یکى در فعّالیّتهاى زندگى دائماً پیروز مى گردد و دیگرى غالباً مواجه با شکست مى شود.

چون از علل جسمانى و روانى و اجتماعى این امور آگاه نبودند و نمى توانستند از طرق واقعى این بى عدالتى ها را (به گمان خودشان) تفسیر کنند، فوراً به سراغ «تناسخ ارواح» و «کارما» مى رفتند، و مى گفتند: این افراد معلول و ناقص و محروم و ستمدیده، در گذشته نیز به این جهان آمده اند و لابد در زندگى سابق خود مرتکب خلافکاریهایى شده اند که براى جبران آنهاباید این رنجها را ببینند تا پاک شوند، و این عین عدالت است!

ویل دورانت در جلد دوّم تاریخ خود «مشرق زمین گاهواره تمدّن» مى گوید:

——————————————————————————–

156

اصل کار ما براى مردم هند بسیارى از حقایق مبهم یا امور غیرعادلانه را توجیه و تفسیر مى کند…

انواع مصیبتها که زمین را تیره و تاریک و تاریخ را خونین مى کند; همه آن رنجها و دردها که با تولّد آدمى در رگ و پى حیات مى دود، و تا منزلگاه مرگ همراه با روندگان، راه مى پوید; بر هندوهایى که اصل کارما را مى پذیرند، هموار و آسان مى گشت.

این مصیبتها و بى عدالتیها، این اختلاف بین نبوغها و بلاهتها، تهیدستى ها و توانگریها، همه نتایج حیاتهاى پیشین و زاده قهرى آن کهنه ناموسى بوده است که در ترازوى عمر کوتاه آدمى، یا لحظه اى از ابدیّت، بیدادگرانه (و غیرعادلانه) به نظر مى رسیده، امّا در پایان کار، همه دادگرانه بوده است.

کارما از جمله آن ابداعات بى شمارى است که انسان خواسته است به یارى آن شرّ و مصیبت را با بردبارى تحمّل کند.(1)

اگر مردم هند یا دیگر مردم پیشین، فرضیّه عود ارواح را براى توجیه این پدیده ها ساخته بودند، امروز با پیشرفت «علم پزشکى» و «روانشناسى» و «روانکاوى» و «علوم

1 . تاریخ ویل دورانت، جلد دوم، صفحه 735.

——————————————————————————–

157

اجتماعى» دیگر هیچ نیازى به آن فرضیّه هاى خرافى براى تفسیر این گونه پدیده ها نیست; چه این که مى دانیم:

اگر دستورهاى بهداشتى در مورد جسم انسان درست به کار بسته شود و پدر و مادر با راهنمایى هاى لازم، دستورهاى بهداشتى را در مورد «جنین» خود رعایت کنند، کودکان ناقص به دنیا نخواهند آمد.

به عبارت دیگر، وجود افراد معیوب و ناقص، الزامى نیست. دستگاه آفرینش انسان چنان دقیق است که با مراقبت هاى لازم و استفاده از قوانین آفرینش، محصول آن صد در صد سالم خواهد بود.

سابق بر این بسیارى از کشاورزان تصوّر مى کردند قسمتى از محصولات زراعتى یا میوه هاى درختان حتماً ناقص و کرم خورده خواهند بود، و این از لوازم وجود آنهاست، و مى گفتند: «کرم درخت از خود درخت است»; ولى مطالعات علمى نشان داد که چنین نیست; کرم درخت از خود آن نیست، و الان مزارع نمونه اى با استفاده از قوانین آفرینش به وجود مى آورند که تمام محصولات آن سالم و حتّى یک سیب کرم خورده در تمام آن وجود ندارد.

——————————————————————————–

158

بنابراین، یا پدر و مادر مقصّرند و یا اجتماعى که آنها در آن زندگى مى کنند، چون که حدّاقلّ آموزش صحیح یا بهداشت، یا وسایل زندگى آنان را فراهم نساخته، تا فرزندان آنها به این روز نیفتند; و همانطور که اگر انسانى حمله به انسان دیگرى کند، و چشم او را مثلاً معیوب سازد، او مقصّر است، نه دستگاه آفرینش; در موارد کورمادرزاد نیز با نظر دقیق باید همینطور قضاوت کرد; اجتماع یا افراد را مقصّر دانست، نه دستگاه خلقت را.

و امّا در موارد ثروت اندوزى بعضى، و تهیدستى بعضى دیگر، این موضوع امروز جاى تردید نیست که نظامات غلط اجتماعى و سیستم هاى ناسالم اقتصادى است که سرچشمه این افراط و تفریط هاست، نه مسئله عود ارواح و کارما. شاید این طرز استنباط براى هندوهاى قدیم که از اصول «جامعه شناسى» و «اقتصاد جدید» بى خبر بودند، آب و رنگى داشت; امّا امروز براى ما کاملاً بى ارزش است.

عامل اصلى شکست هاى اجتماعى:

توجّه به وضع روانى افراد، و طرز تربیت خانوادگى و

——————————————————————————–

159

اجتماعى آنها نیز بخوبى مى تواند پرده از روى علل موفّقیّت و عدم موفّقیّت افراد بردارد و نقاط ضعف روانى و تربیتى آنها را که سرچشمه این شکستها شده روشن سازد، دیگر نیازى به پناه بردن به خرافات و کارما و عود ارواح نیست.

نویسنده بحث «اسرار روح و زندگى» در مجلّه اطّلاعات هفتگى مى گوید:

موفقّیّت یا عدم موفّقیّت یک اثر علمى یا ادبى و هنرى یا یک اختراع صنعتى، یک نوع پاداش و کیفر اعمال انسانى است (در زندگانى هاى پیشین) و دخالت ارواح در اینگونه جریانات تا آنجا که قدرت داشته باشند نیز قطعى است… (این امور) به صورت ظاهر، عادلانه نیست… یگانه راه حلّ معمّا همان است که از برکت اسپریتیسم کشف شده; یعنى، یک نوع کیفر و پاداش و تا حدّى دخالت ارواح!(1)

با توجّه به حقایق بالا کاملاً روشن شد که نه ارواح بى کارند که بى جهت در کار خلق اللّه دخالت کنند، و نه زندگانى پیشینى بوده که اینها پاداش آن باشد; بلکه همه اینها علل خاصّ روانى و اجتماعى و تربیتى و جسمانى دارد، و

1 . مجلّه اطّلاعات هفتگى، شماره 1493.

——————————————————————————–

160

نیازى به فرضیّه هاى نادرست نیست.

عجیب این است که نویسنده مزبور با تصریح به این که این حوادث یک نوع کیفر و پاداش است، و با تصریحى که در شماره هاى گذشته کرده (از جمله در شماره 1461) آن جا که مى گوید: «شما اى پدران و مادران! بدانید تبعیض قائل شدن میان فرزندان گناهى است بزرگ که کیفرش دامن گیرتان خواهد شد; چه در این دنیا، و چه پس از مرگ در عالم ارواح و حتّى در زندگى آینده تان که به این جهان برمى گردید.»

مى گوید: چرا «آقاى مکارم» مطلب زیر را به من نسبت داده:

«روح پس از جدائى از بدن، اگر نیازمند تکامل باشد، به بدن انسان دیگرى برمى گردد و دوره جدیدى از زندگى را شروع مى کند. گاهى این دوره جدید زندگى، آمیخته به رنجها و ناراحتى هاست تا اعمال بد گذشته را جبران کند و گاهى آمیخته با شادکامیها، تا جبران محرومیّت هاى گذشته گردد.»

سپس مى گوید: «من کدام مطلبى را نوشته ام که یک در هزار! با این حرف غلط که شما به من نسبت داده اید، تناسب داشته باشد… این عمل شما کارى است که عرف و شرع و قانون، اسمش را گذاشته است جعل. بله جعل!!» (شماره 1497)

——————————————————————————–

161

شما را به وجدانتان سوگند! آیا این سخن که ما به او نسبت داده ایم، عین چیزى نیست که در بالا نقل شد؟ اگر جعل این است، پس هر حقیقتى جعل است. چرا شما گفته خودتان را به این زودى فراموش مى کنید: «خودشکن! آئینه شکستن خطاست!»

کدامیک جعل کرده ایم؟!

جالبتر از همه این که در شماره 1498 مى گوید:

«در مجلّه مکتب اسلام در شماره 113 صفحه چهارم فرموده اند:

“زمینى که روى آن راه مى رویم خدا است! اقیانوسها و بارانها خدا است! همین ستارگان و کهکشانها که جلو چشم ماست، خدا است.” از خودم جعل نکردم عین عبارت ایشان است!»

راستى انسان نمى داند اسم این عمل را چه بگذارد؟! آیا من (مکارم) گفته ام زمینى که روى آن راه مى رویم خداست؟ اقیانوسها و بارانهاخدا هستند؟… آیا شما راست مى گویید و

——————————————————————————–

162

اینها عین عبارت من است؟ پس اجازه بدهید عین عبارت خود را از همان صفحه بنویسم و تعیین نام این عمل شما را به وجدان بیدار خوانندگان بگذارم و بگذرم:

«آنچه از کلمه طبیعت در موارد دیگر مى فهمیم، چیزى جز همین اتمها و ملکولها، همین موجودات مادّى بسیط و ترکیبات گوناگونى که از آن ساخته شده، چیزى جز همین زمین که روى آن راه مى رویم، همین هوایى که استنشاق مى کنیم، همین آبى که مى نوشیم، همین طوفانها، و بالاخره همین سیّارات و کواکب کهکشانها نیست. آیا آنها هستند که این قدر باهوش و باهدف و باتدبیرند و مطّلع؟ مسلّماً نه! پس منظور آنان (مادّیها که مى گویند اینها آثار طبیعت است) از کلمه طبیعت، در حقیقت نیرویى است مافوق اینها همان نیرویى که جمعى او را «اللّه» و عدّه اى «خدا» و اینها هم «طبیعت» مى نامند!»

توجّه مى فرمائید مطلبى را که ایشان به من نسبت داده، درست ضدّ مطلبى است که من گفته ام، و مطلبى را که من به او نسبت داده ام، عین گفته اوست. اکنون بگویید کدامیک جاعل هستیم؟

——————————————————————————–

163

چرا فرضیّه کهنه عود ارواح از نو زنده شد؟

سؤال: اکنون این سؤال پیش مى آید که چرا پاره اى از محافل روحى غرب، در یکى دو قرن اخیر، اصرار دارند فرضیّه کهنه و خرافى عود ارواح و تناسخ را از نو زنده کنند و روح تازه اى در کالبد آن بدمند؟ مگر آنها هم به خرافات علاقه اى دارند؟!

آیا هنگامى که مى بینیم در میان دانشمندان غرب، همان غربى که کره ماه را براى نخستین بار فتح کرد و تکنیک و صنعت خیره کننده او به طرز شگفت آورى پیشرفته است، افرادى پیدا مى شوند که طرفدار «کارما» و «عود ارواح» هستند، نباید حدس بزنیم لابد در این موضوع اسرارى است و مطالبى بر آنها کشف شده که بر ما مخفى مانده است؟! در این باره چه مى گویید؟

——————————————————————————–

164

پاسخ: در پاسخ این گونه سؤالات با صراحت باید گفت:

اوّلاً، اگر تعجّب نکنید، خرافات در میان غربى ها اگر گسترده تر از شرق نباشد، کمتر نیست; و تعداد طالع بینها و فالگیرها ـ منتها به سبک مدرن و با آب و رنگ نو ـ در مراکزى همچون «پاریس» بسیار زیاد است و تکنیک و صنایع پیشرفته، نه دلیل بر خرافى نبودن است، و نه مانع آن; و حتّى حساب صنعت و فلسفه هم بکلّى از هم جدا است.

ثانیاً، از آنجا که مسأله اعتقاد به عود ارواح یک جنبه استعمارى قوى دارد، و از طرفى روح استعمار آنچنان با زندگى و افکار جمعى از مردم غرب آمیخته است که حتّى در فلسفه، ادبیّات، و بحث هاى علمى آنها ـ تا چه رسد به مسائل تبلیغاتى ـ نفوذ کرده، این سوءظن براى انسان پیش مى آید که نکند گسترش دامنه عقیده به تناسخ و عود ارواح نیز مربوط به افکار استعمارى باشد.

اکنون به توضیح زیر توجّه فرمایید:

اعتقاد به «کارما» و عود ارواح از آن نظر جنبه استعمارى دارد که اقوام محروم و استثمار شده را به پذیرش این طرز زندگى ملالت بار، به عنوان این که ممکن است کفّاره گناهان زندگى پیشین آنها باشد، تشویق مى کند، و آن را قابل تحمّل مى سازد.

——————————————————————————–

165

عقیده به تناسخ، یک نوع حالت تسلیم و رضا در افراد ایجاد مى کند، و آنها رابه استقبال انواع ناملایمات و محرومیّت ها به عنوان یک وسیله تکامل و شست و شوى روح دعوت مى نماید.

بى جهت نیست که بعضى از مطّلعین نقش مؤثّر عقیده به کارما را در استعمار هندوستان و حکومت طبقاتى بر مردم هند قابل انکار نمى دانند.

در پاورقى کتاب مشرق زمین گاهواره تمدّن (جلد دوّم، صفحه 735) چنین مى خوانیم:

عقیده به کارما و تناسخ، بزرگترین مانع نظرى در راه اجراى نقشه برچیدن دستگاه فرقه اى در هند است; زیرا هندوهاى متدیّن عقیده دارند که اختلافات طبقاتى، حاصل سلوک روح در طىّ حیاتهاى گذشته و جزئى از نقشه الهى است که بر هم زدن آن به منزله هتک حرمت دین و مقدّسات است!!(1)

1 . نه تنها هندوها، سایر اقوام و ملل هم اگر چنین اعتقادى پیدا کنند، مسلّماً راه را براى استعمارگران هموار خواهند ساخت و شرنگ استعمار را همچون شهد شیرین و دلپذیر و گوارایى تا آخرین جرعه سرمى کشند سهل است، از استعمارگران هم که وسیله پاکى آنها را از گناهان پیشین فراهم ساخته اند، ممنون خواهند شد!

——————————————————————————–

166

——————————————————————————–

167

ما، هم با بت سازى مخالفیم، و هم با حق کشى و خودباختگى

هر کس کمترین اطّلاع از تاریخ فلسفه داشته باشد، مى داند که پس از غروب آفتاب فلسفه در یونان، و پایان دوران فلسفه پیشین، آفتاب فلسفه بار دیگر از شرق، مخصوصاً از کشورهاى اسلامى برخاست.

آلفرد گیوم مدیر دانشکده «کلهم» انگلستان با این که باید او را از دانشمندان متعصّبى به شمار آورد که نسبت به علوم شرق با نظر منفى مى نگرد، در پایان مقاله اى که در زمینه فلسفه شرق نگاشته و در کتاب «میراث اسلام» به همراه مقالات دوازده تن دیگر از اساتید و مستشرقین انگلستان چاپ شده، چنین مى نویسد:

——————————————————————————–

168

هنگامى که تمام کتب و آثار گرانبهاى کتابخانه ها و موزه هاى اروپا را با چراغ معرفت مطالعه کنیم، آن وقت خواهیم داید که نفوذ عرب (مسلمانان) که هنوز هم در ما هست در تمدّن قرون وسطى (از قرن پنجم تا پانزدهم میلادى) خیلى بیش از آن است که تاکنون تشخیص داده اند.(1)

این سخن، با گفتار کسى که مى گوید: «به جاى توجّه به فلسفه قدیم، به سراغ فلسفه غرب بروید که زنده و سیّال و پرتحرّک است; نه مثل فلسفه شرق جامد و یخ بسته و راکد و تکرار مکرّر…!» (شماره 1500) چقدر فاصله دارد!

این گفتار که غرب زدگى بصورت تنفّرآمیزى از آن مى بارد، مسلّماً در برابر شهادت کسانى که این نویسنده به وکالت از طرف آنها حرف مى زند، نمى تواند ارزش داشته باشد.

اصولاً این نیاز به بحث و استدلال ندارد که «کانون فلسفه» شرق بوده و هست. فلسفه از شرق برخاسته و هم اکنون اصیل ترین افکار فلسفى در شرق است.

1 . میراث اسلام، صفحه 262.

——————————————————————————–

169

مطالعه افکار فلسفى افرادى همچون فیلسوف شهیر «دکارت فرانسوى»، «برتراند راسل» فیلسوف معاصر انگلیسى یا «مترلینگ بلژیکى» و مقایسه آنها با آثار فلسفى «فلاسفه شرق»، ما را به عمق فلسفه شرق، و سطحى بودن آن فلسفه (در بسیارى از مباحث) آگاه مى سازد.

مثلاً برتراند راسل براى این که دلیل عدم اعتقاد خود را به خدا روشن سازد، مى گوید:

دلیل اساسى خداشناسى، برهان علّة العلل است و من به همین دلیل در جوانى به خدا ایمان داشتم، ولى بعد از این عقیده برگشتم; زیرا فکر کردم اگر هر چیز علّتى داشته باشد، پس خدا را نیز علّتى لازم است!

به خاطر دارم در کلمات مترلینگ (و اندیشه هاى یک مغز به اصطلاح بزرگ!) نیز همین ایراد را در بحث خداشناسى دیده ام.

این ایراد، یکى از ساده ترین ایرادهایى است که هر شاگرد درس فلسفه در شرق پاسخ آن را مى داند; با این حال همین اشکال ساده، فردى همچون راسل را به الحاد کشانیده است!

هر شاگرد درس فلسفه در شرق مى داند که اگر مى گوییم:

——————————————————————————–

170

«هر موجودى نیازمند به آفریننده اى است» منظور از «هر موجود» موجوداتى است که هستى و وجود آنها از درون ذاتشان و از خودشان نباشد; چنین موجوداتى مسلّماً نیازمند به آفریننده هستند; ولى موجودى که هستى آن از خود اوست و عین وجود و هستى است و به اصطلاح فلسفه شرق «واجب الوجود» است، نیازى به آفریننده ندارد.

خدا یک وجود ازلى و همیشگى است; بدون آغاز و انجام، و چنین وجودى، علّت لازم ندارد.

اگر آقاى «راسل» یا «مترلینگ» خدا را قبول نکنند، بالاخره وجود «مادّه نخستین» را قبول دارند یا نه؟ بگویید ببینم این «مادّه نخستین» از کجا پیدا شد؟ اگر قانون علیّت، یک قانون عمومى و همگانى است، چرا مادّه نخستین از آن مستثنا است؟

لابد خواهند گفت: «مادّه اوّلیّه» ازلى بوده و نیاز به آفریننده و علّتى نداشته است. خوب، عین همین سخن را خداپرستان درباره خدا مى گویند. (دقّت کنید!)

خلاصه این که، یک مسأله فلسفى به این روشنى براى آقاى راسل و مترلینگ مخفى مانده، و این نشان مى دهد که

——————————————————————————–

171

آنها در فلسفه (مخصوصاً مباحث فلسفه الهى) چقدر عقب هستند!

استدلالات سه گانه دکارت فیلسوف معروف فرانسوى را درباره اثبات وجود خدا، بسیارى از دانش پژوهان دیده اند. دکارت این استدلالات سه گانه را که این جا جاى شرح آن نیست، شاهکار علمى خود مى شمارد با این که در نظر ما لااقل مطالب مهمّى محسوب نمى شود، و بعضى از آن سه دلیل قابل ایراد است.

یا این که جمله معروف دکارت «فکر مى کنم، پس هستم» که زیربناى اصلى فلسفه او را تشکیل مى دهد، در نظر ما سطحى و بى پایه است; زیرا کسى که مى گوید: «فکر مى کنم» در همین جمله اوّل به وجود خودش اقرار و اعتراف کرده و دیگر نیازى ندارد که به وسیله فکر کردن وجود خود را اثبات کند.

نظیر این مطالب، در نوشته هاى فلاسفه غرب زیاد است.

آیا با این حال، بى انصافى نیست که کسى بگوید: «سراغ فلسفه غرب بروید که زنده و سیّال است، نه مثل فلسفه شرق که جامد و یخ بسته و راکد و تکرار مکرّر…»

——————————————————————————–

172

به عقیده ما باید گفت: طرز تفکّر چنین کسى جامد و راکد و یخ بسته است!…

در اینجا یک نکته هست که باید کاملاً مورد توجّه قرار گیرد تا از هرگونه سوءتفاهم و اشتباهى در این زمینه پیشگیرى شود و آن این که فلسفه شرق مرکّب از مباحث مختلفى است که مى توان آن را در دو بخش خلاصه کرد:

بخش اوّل: مباحث امور عامّه و الهیّات

بخش دوم: طبیعیّات و فلکیّات

در بخش اوّل که اساس فلسفه را تشکیل مى دهد بحث از کلّى ترین قوانین هستى مى شود، و آن اصول کلّى که بر سراسر عالمِ وجود حکومت مى کند، مورد بررسى قرار مى گیرد.

در بخش دوم، بحث از یک سلسله مباحث علوم طبیعى و فلکى به میان مى آید.

جاى انکار نیست که بخش دوم، دستخوش دگرگونى زیادى شده و افلاک نه گانه بطلمیوسى جاى خود را به هیئت جدید که پایه گذار آن «کپلر» و «گالیله» بودند، داده و عناصر چهارگانه آب و باد و خاک و آتش، بکلّى از میدان بیرون رفته

——————————————————————————–

173

و همه «مرکّب» از آب درآمده اند و جاى آنها را بیش از یکصد عنصر گرفته است. «اتمِ نشکن» شکسته شده و عللى که براى رعد و برق و زلزله و صاعقه مى شمردند، در پرتو تفسیرهاى نوین علمى که بر اساس تجربیّات یا مشاهدات یا آزمایشهاى روشنى قرار گرفته، کمرنگ و محو شده است.

ولى همه مى دانیم اینها همه مربوط به بخش دوم فلسفه شرق است و در واقع جزو فلسفه محسوب نمى شود و امروز هم آن را به نام «علوم» مى نامند، در مقابل «فلسفه».

علوم، بحث از موضوعات و اشیاء مخصوص مى کند; در حالى که فلسفه، بحث از قوانین و اصول کلّى مى نماید. قسمت اوّل فلسفه شرق که اساس فلسفه است، به ارزش خود همچنان باقى است.

بنابراین کسى که مسأله افلاک بطلمیوسى یا مانند آن را بهانه اى براى کوبیدن فلسفه شرق مى کند، بدرستى معنى فلسفه و فرق آن را با علم درنیافته و رسالت فلسفه شرق را نمى داند.

——————————————————————————–

174

هیچ کس مانع انتقاد نیست; امّا…

موضوع دیگر که توجّه به آن لازم است، این است که هیچ دانشمند و دانش پژوهى نمى گوید باید در برابر تمام افکار فلان فیلسوف ـ هرقدر عالیقدر و نابغه باشد ـ تسلیم شد. اصولاً تسلیم بلاشرط در مباحث علمى مفهوم ندارد و با روح تحقیق هرگز سازگار نیست.

علم و فلسفه باید مرتّباً به پیش بروند و راه پیشرفت و تکامل آن، چیزى جز تحقیق و بررسى و انتقاد نیست.

ما نه «ابن سینا» را معصوم مى دانیم و نه تمام افکار او را صحیح و مطابق با واقع. ما دائماً به منطق و استدلالات آنها مى نگریم و از افکار بلند آنها احیاناً الهام مى گیریم، و آنچه را با فکر خودمان صحیح یافتیم، مى پذیریم و الاّ رد مى کنیم.

این سخن خیلى عوامانه است که کسى بگوید: چون گفتار مستدلّ «ابن سینا» را در بحث ابطال عود ارواح، پذیرفته اى، باید همه سخنان او را بپذیرى.

و از آن عوامانه تر این که کسى تمام افکار شخصى همچون «ابن سینا» را به خاطر این که نظریّه اش در فلان مسئله، مردود شناخته شده، یکجا کنار بزند و تمام آراءِ عمیق

——————————————————————————–

175

فلسفى او را بى ارزش بداند.

انتقاد نه تنها جایز است; بلکه براى یک اجتماع یا یک رشته علمى و فکرى زنده، لازم و ضرورى است; امّا کدام انتقاد؟ انتقاد از طرف کسانى که صلاحیّت علمى براى انتقاد دارند; یعنى، در آن رشته، صاحب نظر و صاحب تخصّصند; نه از افرادى که الفباى آن فن را هم نمى دانند.

وانگهى، انتقاد را نباید هرگز به معنى توهین، تحقیر، هتّاکى، حق کشى، و یا مانند اینها تفسر کرد; این طرز فکر بسیار نادرست است.

عجیب است در کشورى که براى بوعلى سینا جشن هزاره مى گیرند و صدها تن از دانشمندان و شخصیّت هاى بنام جهان در آن مراسم شرکت مى کنند و سخنرانى هاى پردامنه از طرف آنها در شخصیّت «ابن سینا» ایراد مى گردد و دهها مؤسّسه بزرگ به نام او نامیده مى شود و در غرب بیش از شرق براى او احترام قائلند، کسى پیدا شود که حملات تند و بى منطق و دور از ادب به چنین شخصیّتى را به گمان خود، وسیله اى براى شهرت طلبى خود قرار دهد و عباراتى که هر کس به آن مى خندد، بگوید; مثلاً، بگوید: «ابن سینا اصلاً

——————————————————————————–

176

فیلسوف به معنى واقعى این کلمه نبود و مکتب خاصّ منظم نداشت… آنچه به نام فلسفه ابن سینا شهرت یافته، جز یک آش شله قلمکار نیست!» (اطّلاعات هفتگى، شماره 1498، مقاله اسرار زندگى و مرگ)

خوب، آقاى نویسنده! اگر ابن سینا که غربیها او را فیلسوف عرب (اسلام) نام نهاده اند، فیلسوف نباشد، پس چه کسى فیلسوف است؟ شما که به گفته خودتان چهل سال است با آثار او وداع گفته اید و معلوم نیست اصولاً آثار او را خوانده اید یا نه، چگونه با نهایت جسارت مى خواهید یک قلم سرخ روى فلسفه ابن سینا بکشید؟!

آیا این طرز تفکّر، با هیچ منطقى سازگار مى باشد؟!

——————————————————————————–

177

میزگرد در خدمت تناسخ و عود ارواح

سؤال: مى گویند: بوسیله ارتباطهایى که با ارواح گرفته ایم، بر ما ثابت شده که روح به زندگى جدید برمى گردد و این یک امر حسّى براى ماست، شما در برابر این دلیل چه مى گویید؟

پاسخ: مَثَل معروفى است: از روباه پرسیدند شاهدت کیست؟ گفت دمم!

این هم شد دلیل، که از من بپرسند: از کجا مى گویى فلان مطلب حقیقت دارد، بگویم: ارواح در گوش من چنین گفته اند! آیا در هیچ جاى دنیا، ادّعاى مدّعى را مى توان دلیل شمرد؟!

جالب توجّه این که همین ادّعاى آنها خود یک سند بر بطلان عقیده آنهاست; زیرا مطالبى از قول ارواح به هم

——————————————————————————–

178

مى بافند که راستى مضحک است; اگر باور ندارید به داستان زیر توجّه کنید! نویسنده مزبور مى نویسد:

آقاى ناصر مکارم

عود ارواح را ما با حرف قبول نکرده ایم; عملاً دیده ایم. شما از مشهودات بنده و دیگران خبر ندارید; بارها دیده ایم یک روح که در عالم ارواح بوده، اطّلاع داده است من بزودى عود مى کنم; بعد از چندى که گذشته، گفته است من در شکم فلان زن به دنیا برمى گردم!

مدّتى که گذشته، یک شب گفته این آخرین دفعه است که آمدم; دیگر با شما ارتباط نخواهم گرفت; چون تا یکى دو روز دیگر بر جسم جنینى که در شکم آن زن است (همان زنى که چند ماه قبل اطّلاع داده بود) القاء خواهم شد; پسر یا دختر بودنش را هم اطّلاع داده است; بعداً همان شده که او قبلاً گفته است!

عجیب تر این که یکى از آن زنها که خودم دیدم، از حامله شدن ناامید بود، به علّت یک جرّاحى که قبلاً انجام شده بود، یا به علّت دیگر که دقیقاً به خاطرم نیست; امّا خوب به یادم هست وقتى به او گفتیم: روح ابراهیم (که از خویشاوندان نزدیک آن زن بود) گفته است قریباً در شکم تو عود مى کند، خندید و آن را شوخى دانست; امّا هنوز یک ماه نگذشته بود، آثار

——————————————————————————–

179

حامله بودن در او نمایان گردید!!(1)

باز خیلى خوب به خاطر دارم از همان ماههاى اوّل و دوم حاملگى، چه آن زن وچه شوهرش و چه اقوامش که یکى از آنها، پدر ابراهیم، که در زندگى سابقش، از معتقدین اسپریتیسم بود، و در فرانسه با این اصول آشنا شده بود، عموماً یقین داشتند نوزاد پسر خواهد بود که همان ابراهیم است.

وقتى مى خواست موضوعى را تأیید کند و قسم بخورد به شکم خودش اشاره مى کرد و مى گفت: به جان ابراهیم! تا این اندازه به پسر بودن نوزاد و این که او همان ابراهیم است، براى آنها قطعى بود.(2) چون مى دانستند نوزاد همان ابراهیم است که چندى پیش از دنیا رفته است.

اسم او را در زندگى جدیدش و حتّى پیش از این که متولّد گردد، ابراهیم گذاشته بودند که حالا گمان مى کنم بیست و دو سه سال داشته باشد; یکى دو سال کمتر یا بیشتر.

تا شش هفت سال پیش که با خانواده اش از ایران رفت، غالباً او را مى دیدم و به شوخى ابراهیم ثانى مى گفتم. (شماره 1500 ـ اطّلاعات هفتگى)

1 چه دروغ شاخدارى!

2 تو را به جان همان ابراهیم قسم! راست بگو! این داستان ساختگى نیست.

——————————————————————————–

180

این داستان که سرتاپا زاییده اوهام و تخیّلات یا دروغ پردازى است، نمونه اى از طرز استدلالات طرفداران این مکتب است.

صحنه سازى خاصّى که در آخر آن به کار رفته، به صورت دم خروسى است که بیرون مانده; آنجا که مى گوید:

«شش هفت سال پیش با خانواده اش از ایران رفت» (و حتماً در فرانسه مجهول المکان است); یعنى، مبادا به فکر این بیفتید که آدرس و نام و نشانى او را بگیرید و با او مصاحبه کنید; زیرا چندین سال است از ایران رفته; رفته که رفته و هیچ کس هم او را پیدا نخواهد کرد!

چیزى شبیه رمّالى و جن گیرى!

چون سخن از مسئله ارتباط با ارواح مجدّداً به میان آمد، ناچاریم این نکته را اضافه کنیم که فعلاً مسئله ارتباط با ارواح یا احضار ارواح، به صورت یک دکّان خطرناک درآمده و درست بساطى همانند بساط جن گیرها و رمّالها درست کرده اند; تا مردم بینوا را سرگردان کنند.

درست است که اصل مسئله ارتباط از نظر علمى و

——————————————————————————–

181

فلسفى قابل قبول است; ولى مطمئن باشید شاید در میان هزاران مدّعى، یکى آگاه به اصول این علم نیست.

توسعه ناراحتى هاى روانى مردم از یک سو، و رجزخوانى ها و ادّعاهاى پرطمطراق دروغین بعضى از این مدّعیان از سوى دیگر، سبب شده که جمعى از ساده لوحان حتّى براى درمان بیماریهاى روانى خود به آنها رو آورند، و آنها هم از این وضع حدّاکثر سوءاستفاده را بکنند.

همین تازگى، جوانى که ناراحتى مختصر روانى داشت و به دنبال اینها چهار ماه سرگردان شده بود، داستان رقّت انگیز خود را براى من نقل کرد; داستانى که اگر شما هم مى شنیدید مسلّماً متأثّر مى شدید.

در بعضى کشورها هنگامى که این خیمه شب بازیها به راه مى افتد، فوراً جمعى از دانشمندان به فکر مى افتند جلسه اى تشکیل دهند و این مدّعیان را حاضر نمایند و وضع آنها را از نزدیک بررسى کنند و آنگاه نظر نهایى خود را اعلام دارند.

براى نمونه گزارش زیر را ملاحظه فرمایید:

در سال 1875، انجمن فیزیک وابسته به دانشگاه سن پترزبورگ بنا به پیشنهاد مندلیف هیأتى را مأمور

——————————————————————————–

182

کرد تا درباره احضار ارواح به مطالعه بپردازد و نتایج تحقیقات خود را اعلام کند.

جز مندلیف یازده دانشمند دیگر نیز در کمیسیون شرکت داشتند و سرانجام پس از تشکیل جلسات عدیده و مذاکرات فراوان، نتایج کار هیئت به شرح ذیل اعلام گشت:

پس از تحقیقات و مطالعات و مشاهدات بسیار، به این نتیجه رسیدیم که پدیده هاى مربوط به ارواح، به علّت حرکات ناخودآگاه یا اشتباه ضمیرى مى باشد و احضار ارواح جز موهومات، چیز دیگرى نیست، به این ترتیب مکانیسم اعمال محرّک فکر، نه تنها انتقال اندیشه را باعث مى شوند; بلکه بعضى از پدیده هاى روحى را نیز ایجاد مى کند. ضمناً در آغاز قرن ما یک فیزیکدان آمریکایى به نام روبرت وود به کمک اشعّه ماوراء بنفش، تقلّبات جلسات احضار ارواح را برملا کرد.(1)

البته تحقیقات بالا در مورد مدّعیان دروغین که بسیار زیادند، به عمل آمده بود; اى کاش در محیط ما هم این موضوع عملى مى شد!

1 . روانشناسى، تألیف ک. پلاتونف، صفحه 38.

——————————————————————————–

183

ما بارها دعوت علنى کردیم که مدّعیان بیایند و در مجمعى از اهل فضل ـ اگر راست مى گویند ـ نشان دهند; ولى ناتوانى خود را با عدم پاسخ به این دعوتهاى مکرّر اثبات نمودند.

فهرست روایات
لا عَنْ قَبیح یَسْتَطیعُونَ انْتِقالاً وَ لا فى حَسَن یَسْتَطیعُونَ ازْدِیاداً 59

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد