خانه » همه » مذهبی » امامت از دیدگاه عقل و نقل

امامت از دیدگاه عقل و نقل


امامت از دیدگاه عقل و نقل

۱۳۹۳/۱۱/۱۹


۱۷۰۱ بازدید

امامت از دیدگاه عقل و نقل
فهرست عناوین
امـامـت ازدیـدگـاه عـقـل و نقل ۲
کلیات ۳
ضرورت تعیین امام از طرف خداوند ۶
آیه (خلافت ) ۹
آیه (امامت ) ۱۲
آیه (اولى الامر) ۱۵
آیه (ولایت ) ۱۸
آیه (تبلیغ ) ۲۱
آیه (اکمال ) ۲۴
آیه (علم الکتاب ) ۲۷
آیه (بیّنه ) ۳۰
آیه (مباهله ) ۳۳
آیه (تطهیر) ۳۵
آیه (مودّت ) ۳۸
آیه (شهادت ) ۴۱
آیه (رؤ یت اعمال ) ۴۴
حدیث ثَقَلین ۴۶

——————————————————————————–

۲

امـامـت ازدیـدگـاه عـقـل و نقل

مقدمه

امامت از دیدگاه عقل و نقل
فهرست عناوین
امـامـت ازدیـدگـاه عـقـل و نقل 2
کلیات 3
ضرورت تعیین امام از طرف خداوند 6
آیه (خلافت ) 9
آیه (امامت ) 12
آیه (اولى الامر) 15
آیه (ولایت ) 18
آیه (تبلیغ ) 21
آیه (اکمال ) 24
آیه (علم الکتاب ) 27
آیه (بیّنه ) 30
آیه (مباهله ) 33
آیه (تطهیر) 35
آیه (مودّت ) 38
آیه (شهادت ) 41
آیه (رؤ یت اعمال ) 44
حدیث ثَقَلین 46

——————————————————————————–

2

امـامـت ازدیـدگـاه عـقـل و نقل

مقدمه

عـقـایـد و انـدیـشـه هـاى بـنـیـادى اسـلام کـه از آنـهـا بـه عـنـواناصـول عـقـایـد یـاد مـى شـود پـایـه و اسـاس آیـیـن حـیـاتـبـخـش اسـلام راتـشـکـیـل مـى دهـنـد و در شکل گیرى رفتار مسلمانان اثر مى گذارند، زیرا به طور کلّى رفتارانـسـانـهـا ـ خـودآگـاه یـا نـاخـودآگـاه ـ تـحـت تـاءثـیـراصول عقاید و به عبارت دیگر، جهان بینى قرار دارد.

از ایـن رو، بـراى اسـتقرار و تثبیت نظام ارزشى و رفتارى اسلام ، باید مبانى عقیدتى آن موردبررسى قرار گیرد.

اگـر دیـن را بـه درختى تناور و بارور، تشبیه کنیم ، مبانى عقیدتى ، به مثابه ریشه هاى آنهـسـتـند. این ریشه ها باید در پرتو چراغ عقل ، در اعماق قلب انسان پابرجا گردد تا میوه هاىشـیـریـن و گـوارا (اعـمـال صـالح ) به بارآید و سعادت و خوشبختى انسان در دو جهان تاءمینشود.

از آنـجـا که خداى متعال ، ما را به نیروى عقل و اندیشه ، مجهز ساخته ، باید در نظام آفرینش ،تـاءمّل و تدبّر کنیم تا به حکمت خداوند پى ببریم . از این رو، تحقیق و شناخت مبانى عقیدتىو دقـت در مـحـتـواى دعـوت پـیـامـبـران و تـوجـه بـه مـعـجـزات آنـان ، بـایـد بـه کـمـکعقل انجام گیرد. تقلید از دیگران بدون سنجش عقلى ، در مورد عقاید، محکوم است .

دانـشـمـنـدان اسـلامـى ، از نـخـسـتـیـن سـالهـاى ظـهور اسلام ، به تبیین عقاید اسلامى پرداخته وکـتـابـهـایـى در عـلم کـلام ، در سـطوح مختلف ، به رشته تحریر درآورده اند و در اختیار همگانقرار داده اند. به تناسب مسائلى که در هر عصر، مطرح بود، در میان اغلب فرقه هاى اسلامى ،مـتـکـلمـان نـامـدار و مـشـهـور، ظـهـور کـرده و بـه بـحـث و بـررسـىمسائل کلامى پرداختند. کتاب و آثار برجاى مانده از آن بزرگان ، با آنکه از نظر محتوا غنى وسـودمند است ، اما چون مطالب آنها دسته بندى و کلاسیک و متناسب با نیازهاى فکرى عصر جدیدو نسل جدید نیست ، در امر آموزش کلاسیک بخوبى نمى توان از آنها بهره گرفت .

——————————————————————————–

3

کلیات

تبیین واژه ها

(امـامـت ) از اصـول قـطـعى و از مباحث عمده و زیربنایى عقاید و معارف دینى به حساب مى آید.آیـات و روایـات بـسـیـارى نـشـانـگـر اهـمـیـّت و ارزش والاى ایـناصـل اسـت . در بـرخـى از روایـات ، از آن بـه عـنـوان (اسـاس اسـلام و شـاخـه سـربلند آن )یادگردیده و در برخى دیگر، مردن بدون معرفت امام ، از نوع مرگ جاهلیت شمرده شده است .

امام رضا(ع ) مى فرمایند:

(اِنَّ الاِْم امـَةَ زِم امُ الدّی نِ وَ نـِظ امُ الْمـُسـْلِمـی نَ وَ صـَلا حُ الدُّنْی ا وَ عِزُّالْمُؤْمِنی نَ، اِنَّ الاِْم امَةَ اءُسُّالاِْسْلا مِ النّ امِی وَ فَرْعُهُ السّ امِی )(1)

امـامـت ، مـهـار دیـن و مـایـه نظام مسلمانان و صلاح دنیا و عزّت مؤ منان است . امامت ، اساس و ریشهاسلام بالنده و شاخه سربلند آن است .

رسول خدا(ص ) نیز مى فرمایند:

(مَنْ م اتَ لا یَعْرِفُ اِم امَهُ م اتَ مِیْتَةً ج اهِلِیَّةً)(2)

کسى که بمیرد در حالیکه امامش را نمى شناسد، به مرگ جاهلیت مرده است .

بـراى شـنـاخـت بهتر و بیشتر مساءله امامت ، بررسى آن را در آیات و روایات پى مى گیریم .ابتدا به تبیین واژه هاى امامت و ولایت مى پردازیم :

1 ـ امامت

(امامت ) در لغت ، از ماده (اَمّ) (به معناى قصد و آهنگ به سوى هدفى معین ) گرفته شده و بهمـعـناى هر چیزى است که انسان به آن توجه کند و مقصود و پیشواى او واقع شود.(3)خـواه انـسانى باشد که دیگران به گفتار و کردار او اقتدا نمایند یا کتابى که به دستوراتآن عمل شود یا غیر آن ؛ و چه آنکه رهبرى و پیشوایى او در مسیر حق و صراط مستقیم باشد یا درمسیر باطل و گمراهى .(4) در قرآن کریم ، لفظ (امام ) در همه موارد مزبور به کاربرده شده است .(5)

امـا در اصـطـلاح دیـنـى ، امـامـت بـه مـعـنـاى (ریـاسـت عمومى در امور دینى و دنیایى اس ت)(6) و امـام بـه کـسـى گـفـته مى شود که به جانشینى ازسوى پیامبر(ص )، اینریاست را به عهده مى گیرد.

2 ـ ولایت

(ولایـت ) از ریـشـه (ولى ) اسـت و مـعـنـى اصـلى ایـن ریـشـه (قـرب و نـزدیـکـى ) اسـت.(7) و بـراى هـر نـوع نزدیک بودن چه از نظر مکانى ، خویشاوندى ، دوستى ، یارىرسانى و یا از جهت دینى و اعتقادى میان دو فرد یا دو چیز به کار رفته است .(8)

ابـن اثـیـر در مـعـنـاى (ولى ) مـى گـویـد: (ولى ) از اسـمـاى خـداونـدمـتـعـال ، بـه معناى ناصر و یاور است و گفته شده که به معناى متولّى و عهده دار امور عالم مىباشد که همه هستى قائم به وجود اوست . از جمله اسماى خداوند (والى ) است ؛ یعنى ، او مالکهـمـه هـسـتـى و تـصرف کننده در آنهاست . او سپس مى گوید: گویا معناى (ولایت ) با تدبیر،قـدرت و انـجام کار همراه است و به کسى که این شروط در او جمع نباشد، (والى ) گفته نمىشود.(9)

بـا توجه به آنچه در مورد ریشه اصلى معناى (ولایت ) (قرب و نزدیکى ) ذکر شد، این نکتهروشـن مـى گـردد کـه (ولایـت ) مـعـنـایـى دارد کـه تـمـامـى مـصـادیـقـش راشامل مى شود؛ زیرا گاهى از رابطه و خویشاوندى میان دو نقر ـ که آنان را به یکدیگر نزدیککـرده ـ و یا از پیوند دوستى و صحبت میان دو فرد یا دو گروه و ملت ـ که بر اساس آن به همنـزدیـکند ـ و یا از عهده دار شدن سرپرستى و تدبیر امور فرزند از سوى پدر و قیّم او ـ کهنـوعـى قـرب و نـزدیـکـى مـیـان آنـهـاست ـ به عنوان (ولایت ) یاد مى شود. همچنان که رهبرى وسـرپـرسـتـى یـک جـامـعـه و عهده دار شدن اداره و تدبیر امور آنان از سوى یک فرد نیز نوعىدیـگـر از رابـطه و نزدیکى میان فرد و جامعه است که به عنوان (ولایت ) نامیده مى شود و چهبـسـا، ایـن نـوع ارتـبـاط دوسـتـى ، یـارى و هـمـکـارى مـیـان دو طـرف را نـیـز بـه هـمـراه داشتهباشد.(10)

——————————————————————————–

4

بـا تـوجه به مصداق ها و موارد کاربرد کلمه (ولى ) و (ولایت ) در قرآن و روایات ، دو معنابراى ولایت بیش از همه به چشم مى خورد که عبارتند از:

1 ـ یارى و دوستى

2 ـ سرپرستى ، رهبرى و تدبیر امور.(11)

اقسام ولایت (12)

در یک تقسیم کلى ، ولایت به دو نوع تقسیم مى گردد: 1 ـ ولاى منفى ؛ 2 ـ ولاى مثبت .

1 ـ ولاى منفى

آن است که مسلمانان موظف به نپذیرفتن آن هستند؛ مانند: ولایت شیطان ، طاغوت و کفّار.

2 ـ ولاى مثبت

آن اسـت کـه مسلمانان دعوت شده اند تا بدان اعتقاد و پذیرش داشته باشند و نسبت به آن اهتمامورزند که این خود بر دو قسم است :

الف ـ ولاى اثباتى عام :

یـعـنى ، دوستى و احساس مسؤ ولیت هر مسلمان در برابر مسلمانان دیگر به اینکه خود و آنان رااعـضـاى یک پیکره بداند. امر به معروف و نهى از منکر از وظایفى است که از این احساس ناشىمى شود. قرآن کریم در این باره مى فرماید:

(وَالْمـُؤْمـِنـُونَ وَالْمـُؤْمـِن اتِ بـَعـْضـُهـُمْ اَوْلِی اءُ بـَعـْضٍ یـَاءْمـُرُونَ بـِالْمـَعـْرُوفِ وَ یـَنـْهـَوْنَ عـَنِالْمُنْکَرِ)(13)

مردان و زنان مؤ من ، بعضى از آنها ولى و دوست بعضى دیگرند، یکدیگر را به معروف امر مىنمایند و از منکر باز مى دارند.

ب ـ ولاى اثباتى خاص :

یـعـنـى ولاى اهـل بیت پیامبر(ص ) که مورد سفارش آن حضرت است . این نوع ولایت به چهار قسمتقسیم مى گردد:

1 ـ ولاى مـحـبـت : یـعـنى مردم باید نسبت به اهل بیت پیامبر(ص ) که از نزدیکان آن حضرتاند، محبت و عشق بورزند. قرآن مى فرماید:

(قُلْ لا اءَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ اءَجْراً إ لا الْمَوَدَّةَ فىِ الْقُربى )(14)

بگو: از شما درخواست مزدى بر رسالت ندارم ، جز آنکه نسبت به نزدیکانم محبت بورزید.

زمخشرى نقل کرده است که رسول خدا(ص ) فرمود:

(مَنْ م اتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ م اتَ شَهی داً؛ اَلا وَ مَنْ م اتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحمَّدٍ م اتَ مَغْفُوراً لَهُ؛ اَلا وَ مَنْم اتَ عـَلى حـُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ م اتَ ت ائِباً؛ اَلا وَ مَنْ م اتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحمَّدٍ م اتَ مُؤْمِناً مُسْتَکْمِلَ الاِْی مانِ)(15)

هـر کـس بـر دوسـتـى آل مـحـمـد(ع ) بـمیرد، شهید مرده است ؛ آگاه باشید که هر کس بر دوستىآل مـحـمـد بـمـیـرد، آمـرزیـده مـرده اسـت ؛ بـدانـیـد کـه هـر کـس بـر دوسـتـىآل مـحـمـد بـمـیـرد، هـمـانـنـد تـوبـه کـنـنـده مـرده اسـت ؛ بـهـوش بـاشـید که هر کس بر دوستىآل محمد بمیرد، مؤ من و با ایمان کامل مرده است .

2 ـ ولاى پـیـشـوایـى دیـنـى : یـعـنـى امـامـان مـعصوم (ع ) باید الگوهاى عملى انسان ها درزنـدگـى قـرار گـیرند؛ به این معنا که آنها داراى مقام مرجعیت دینى بوده و کردار و گفتارشانمـیـزان و معیار تشخیص حق از باطل است و مردم باید آنها را در همه امور، امام و پیشواى خود قراردهند. حدیث معروف ثقلین ناظر به تشریع چنین منصبى براى ائمّه معصوم (ع ) است . پیامبر(ص) در این حدیث مى فرماید:

مـن در بـیـن شـمـا دو چـیـز گـرانـبـهـا و وزیـن بـاقـى مـى گـذارم : کـتـاب خـدا واهـل بـیـتـم را؛ آنـهـا از هـم جـدا نـمـى شوند تا در کنار حوض کوثر نزد من آیند. بر آنها پیشىنگیرید و از آنان عقب نمانید که گمراه مى شوید و در صدد یاد دادن به آنان نباشید؛ زیرا کهاز شما داناترند.(16)

3 ـ ولاى رهبرى اجتماعى : یعنى ، حق حاکمیت سیاسى ، اجتماعى و تدبیر و اداره همه شؤ ونجـامـعـه ، مـخـصـوص امـامـان مـعصوم (ع ) است و هرگاه دیگران در این منصب قرار گیرند، غاصبشمرده مى شوند. قرآن مجید در بیان این ولایت مى فرماید:

(اِنَّم ا وَلِیُّکـُمُ اللّ هُ وَ رَسـُولُهُ وَالَّذی نَ آمـَنـُوا الَّذی نَ یـُقـی مـُونـَالصَّل وةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّک وةَ وَ هُمْ ر اکِعُونَ)(17)

ولى و سرپرست شما خدا و رسول اوست و آنان که ایمان آورده اند؛ آنان که نماز را به پا مىدارند و زکات مى دهند، در حالى که در رکوعند.

——————————————————————————–

5

4 ـ ولاى تـصـرّف یـا ولاى تـکـویـنـى : در ایـن نـوع ولایت ، ولىّ با اذن الهى ، توانایىتـصـرف در طـبـیـعـت یـا بـخـشـى از آن را دارد و مـصـداقکـامل آن امامان معصوم (ع ) هستند. آنان در اثر قرب و رابطه با خداوند و شکوفا نمودن مجموعهاسـتـعـدادهـاى بـالقـوّه خـویـش ، داراى ولایـت تـامـه هـسـتـنـد و از اقـتـدار و نـیـروى خـاص معنوىبرخوردارند و با اجازه خداوند، بر نظام تکوین مسلّط مى باشند.

مـعـجـزات و خـوارق عـاداتـى کـه در طـول زنـدگـى امـامـان مـعـصـوم (ع ) از آنـهـا سـرزده ،دلیـل دارا بـودن چـنـیـن ولایـتـى تـوسـط آنان مى باشد. این نوع ولایت ، برتر و عالى تر ازسـایـر اقـسام ولایت است ؛ زیرا قلمرو آن از مرحله تشریع فراتر رفته و در عالم تکوین اثرمى گذارد.

شهید مطهرى در تبیین ولایت تکوینى مى نویسد:

نـظـریـه ولایـت تکوینى از یک طرف ، مربوط است به استعدادهاى نهفته در این موجودى که بهنام انسان در روى زمین پدید آمده است … و از طرف دیگر، مربوط است به رابطه این موجود باخـدا. مـقـصـود از ولایت تکوینى این است که انسان در اثر پیمودن صراط عبودیت ، به مقام قربالهـى نـایـل مـى گـردد. و اثـر وصـول بـه مـقـام قـرب ـ البـتـه درمـراحـل عـالى آن ـ ایـن اسـت کـه معنویت انسانى ، که خود حقیقت و واقعیتى است ، در وى متمرکز مىشـود و بـا داشـتـن آن مـعـنـویـت ، قـافـله سـالار مـعـنـویـات ، مـسـلّط بـر ضـمـایـر و شـاهـد بـراعـمـال و حـجـّت زمـان مـى شـود. زمـیـن هـیـچ گـاه از ولیـّى کـهحـامـل چـنـیـن مـعـنـویـّتـى بـاشـد و بـه عـبـارت دیـگـر، از انـسـانکامل ، خالى نیست .

از نظر شیعه ، مساءله ولایت از سه جهت مطرح است :

اول ، از جـهـت سـیـاسـى ، اعـتـقـاد به اینکه شایسته ترین فرد براى زعامت و رهبرى سیاسى واجـتـماعى مسلمانان پس از پیامبر(ص )، حضرت على (ع ) بوده که از سوى خداوند براى این مقامتعیین گردیده است .

دوم ، اعتقاد به مرجعیت دینى ائمه بعد از پیامبر(ص ) و اینکه ایشان در بیان احکام معصومند.

سـوم ، از نـظـر مـعـنـوى و بـاطـنـى ؛ شـیـعـه مـعـتـقـد اسـت کـه در هـر زمـان ، یـک انـسـانکـامـل وجـود دارد کـه بـر جهان و انسان نفوذ دارد و بر ارواح و نفوس و قلوب ناظر است و داراىنـوعـى تـسـلّط تـکـویـنـى بـر جـهـان و انـسان مى باشد؛ و به این اعتبار، نام او (حجّت ) است.(18)

——————————————————————————–

6

ضرورت تعیین امام از طرف خداوند

مـسـاءله نـیـاز جـامـعـه بـه سرپرست و امام و کیفیت انتخاب آن پس از پیامبر(ص ) از مباحث عمده وزیـربـنـایى در بحث امامت است . براساس دیدگاه شیعه ، تعیین و نصب امام ، باید از سوى خداانجام گیرد و کسى دیگر حق دخالت در این مهم را ندارد. خداوند نیز امامان و پیشوایان معصوم (ع) را بـه امـامـت انـتـخاب و توسط پیامبر اکرم (ص ) به مردم معرفى کرده است . اکنون به ذکردلایل اثبات اصل (ضرورت تعیین امام ازسوى خداوند) مى پردازیم :

1 ـ نیاز فطرى انسان به رهبرى

هـمـان گـونـه کـه طـبـیـعـت آفـریـنـش انـسـان اقـتـضـاى وجـود قـوّهعـقـل و تـدبـیـر در درون هـر فـردى را دارد تـا بـه عـنـوان حـاکـم و هـدایـتـگـراعـمـال او، نـقـش رهـبـرى در درون انـسـان را بـر عـهده گیرد. نیاز جامعه بشرى نیز به رهبرى ،ضـرورى اسـت . و از آنـجـا کـه اسـلام دیـنـى الهى و مطابق با نیازهاى واقعى انسان مى باشد،بـایـد بـه ایـن نـیـاز نـیـز پـاسـخ گـویـد و دقـیـقـاً بـه هـمـیـندلیل ، خداوند متعال براى جامعه امامانى را قرار داده است .

در ایـنـجـا، بـه ذکـر بخشى از مناظره اى مى پردازیم که میان هشام بن حکم ، یکى از شاگردانبـرجـسـتـه و مـورد تـوجـه امام صادق (ع )، با عمرو بن عبید در زمینه (ضرورت معرفى امام ازسـوى خـداونـد) انجام گرفته و امام (ع ) با این بیان که (آنچه تو گفتى در صُحُف ابراهیم(ع ) و موسى (ع ) آمده ،) سخنان هشام را مورد تاءیید قرار داده است .

هشام مى گوید: به عمرو بن عبید گفتم :

اى مرد دانشمند، من مردى غریبم . اجازه مى دهى مساءله اى بپرسم ؟

گفت : آرى .

ـ آیا چشم دارى ؟

ـ فرزندم ، این چه سؤ الى است ؟ چیزى را که مى بینى ، چگونه از آن مى پرسى ؟

ـ سؤ ال من همین طور است .

ـ فرزندم ، بپرس هر چند پرسشت احمقانه است .

ـ آیا چشم دارى ؟

ـ بلى .

ـ با آن چه مى کنى ؟

ـ رنگها و اشخاص را با آن مى بینم .

ـ بینى دارى ؟

ـ آرى .

ـ با آن چه مى کنى ؟

ـ با آن بوها را استشمام مى کنم .

ـ آیا دهان و زبان دارى ؟

ـ آرى .

ـ با آن چه مى کنى .

ـ با آن مزه ها را مى چشم .

ـ گوش دارى ؟

ـ آرى .

ـ با آن چه مى کنى ؟

ـ با آن صداها را مى شنوم .

ـ آیا قلب (قوّه ادراک ) دارى ؟

ـ آرى .

ـ با آن چه مى کنى ؟

ـ با آن ، هر چه بر اعضا و حواسم وارد شود، تشخیص مى دهم .

ـ با وجود این اعضا و جوارح ، از قلب بى نیاز نیستى ؟

ـ نه .

چه نیازى به قلب دارى ، درحالى که اعضا و جوارحت صحیح و سالم هستند؟

فـرزنـدم ، هـرگـاه اعضاى بدن و حواس آن در چیزى که مى بوید یا مى بیند یا مى چشد یا مىشنود، شک و تردید کند، آن را به قلب ارجاع مى دهد تا یقین نماید و شک و تردیدش ‍ برطرفشود.

ـ پس خدا، دل و قلب را براى رفع تردید و اشتباه اعضا و حواس گذاشته است ؟

آرى .

ـ پـس وجـود قـلب در بـدن انـسـان ضـرورى و لازم است و اگر نباشد براى اعضا و حواس ‍ یقینحاصل نمى شود؟

آرى .

ـ اى ابـا مـروان (کـنـیـه عـمـرو بـن عـبـیـد)، خـداى تـبـارک و تـعـالى اعـضـا و جـوارح تـو را بهحال خود رها نکرده و براى آنها امامى قرار داده تا صحیح را تشخیص دهد و به وسیله آن ، شک وتـردیـدش را بـه یـقین برساند، چگونه این همه انسانها را در سرگردانى و تردید و اختلافوامـى گـذارد و بـراى آنـهـا امـامـى را که در تردید و سرگردانى خود به او رجوع کنند، قرارنداده است ؟

هـشام مى گوید: او ساکت شد و به من جوابى نداد. سپس به من توجه کرد و گفت :… (تو همانهـشـامـى .) مـرا در آغـوش کـشـیـد و در جـاى خـود نـشـانـیـد و تـا مـن آنـجـا بـودم ، سـخـنـى نـگفت.(19)

——————————————————————————–

7

2 ـ حکمت خداوند

بـا نـگـاهى به تاریخ گذشته انسان ، این اصل را به روشنى درمى یابیم که هیچ دوره اى ازتـاریـخ بـشـریـت از آغـاز تـاکـنـون نـبـوده کـه جـامـعـه اىتـشـکیل شده باشد و بدون وجود رهبرى و یا حکومت توانسته باشد مدت مدیدى ادامه حیات داده ویـا بـه پـیـشـرفـت هـاى مـادى و مـعـنـوى قـابـل مـلاحـظـه اىنـائل شده باشد؛ زیرا اجراى قانون در سطح جامعه ، برقرارى امنیت داخلى ، جلوگیرى از هرجو مـرج و ایجاد نظم عمومى ، دفاع در برابر تجاوز خارجى ، دریافت درآمدهاى عمومى و صرفآن در نـیـازهـاى ضـرورى و سـامـان یـافـتـن امور اقتصادى ، تاءمین و گسترش عدالت اجتماعى وخـلاصـه ، اصـلاح ، پـیـشـرفـت و اداره امـور مادى و معنوى جامعه انسانى نیاز به مجموعه اى ازدسـتـگـاه هـا و نـهادها به نام (حکومت ) یا (دولت ) دارد که در راءس آن ، باید حاکم و رهبرىمـدیـر، مـدبـّر، هـوشـمـنـد، شـجاع ، آگاه و مقتدر باشد. این موضوع اختصاص به گروه و زمانخـاصـى نـدارد، بـلکـه هـمـه اجتماعات بشرى در همه زمانها، احتیاج به چنین تشکیلات حکومتى ورهبرى دارند که اداره امور جامعه را بر عهده گیرد تا آن جامعه بتواند به حیات خود ادامه دهد.

از ایـن رو، هـمـان گـونـه کـه خـداونـد براساس حکمت خود، با آفرینش جهان و تسخیر آن براىانسان ، تمام نیازهاى مادى و وسایل رشد انسان را فراهم ساخته و نیز با فرستادن پیامبران ،هـمـراه بـا قـانـون و کـتـاب آسـمـانـى ، اسـبـاب رسـیـدن او را بـهکـمـال حـقیقى و سعادت واقعى آماده کرده ، همچنین حکمت او اقتضا مى کند که براى تداوم رهبرى واداره صـحـیـح جـامـعـه بـشـرى ، پـس از پـیـامـبـر(ص ) و اجـراىکـامل و دقیق قوانین حیاتبخش اسلام در همه ابعاد آن ، به این نیاز عمومى و همیشگى جامعه پاسخگـویـد و (امـام و حـاکـم ) جـامـعـه اسـلامـى را خـود معرفى کند. شیعه معتقد است که خداوند بهمـقـتضاى حکمتِ خود عمل کرده و رهبرانى را براى جامعه اسلامى پس از پیامبر(ص ) معرفى نمودهاست .

فـضـل بـن شـاذان نـیـشـابـورى نـقـل کـرده کـه حـضـرت امـام رضـا(ع ) در جـواب ایـن سـؤال که چرا (اولى الامر) قرار داده شده و مردم بر اطاعت آنان ماءمور شده اند، فرمودند: علتهاىبسیارى دارد؛ از جمله ؛

(اَنَّا لاَ نـَجـِدُ فِرْقَهً مِنَ الْفِرَقِ وَ لا مِلَّةً مِنَ الْمِلَلِ بَقَوْا وَ ع اشُوا اِلا بِقَیِّمٍ وَ رَئی سٍ وَ لِم ا لاَبُدَّلَهـُمْ مـِنْهُ فى اَمْرِ الدّی نِ وَالدُّنْی ا فَلَمْ یَجُزْ فی حِکْمَةِ الْحـَ کی مِ اَنْ یَتْرُکَ الْخَلْقَ مِمّ ا یَعْلَمُ اَنَّهُلا بـُدَّ لَهـُمْ مـِنْهُ وَ لا قِو امَ لَهُمْ اِلاّ بِه فَیُق اتِلُونَ بِه عَدُوَّهُمْ وَ یُقَسِّمُونَ بِه فَیْئَهُمْ وَ یُقی مُ لَهُمْجُمْعَتَهُمْ وَ جَم اعَتَهُمْ وَ یَمْنـَعَ ظ الِمَهُمْ مِنْ مَظْلُومِهِمْ)(20)

مـا هیچ فرقه اى از فرقه ها و ملتى از ملت ها را نمى یابیم که باقى مانده باشند و زندگىکـنـنـد، مگر با وجود رئیس و زمامدارى ؛ زیرا مردم براى کار دین و دنیاى خویش ناگزیر به اونـیـازمـنـدنـد. پـس در حـکـمت خداى حکیم ، جایز نبود که مردم را واگذارد و به حکومت توجه نکند،درصـورتـى کـه مـى دانـد ایـن چـیزى است که مردم چاره اى از آن ندارند و جامعه پا بر جا نمىمـانـد، مـگـر در سایه آن تا با رهبرى او با دشمنان خود بجنگند و درآمد عمومى را تقسیم کنند ونماز جمعه و جماعت را براى آنان اقامه کند و شرّ ظالم را از مظلوم دفع نماید.

3 ـ ضرورت حفظ مکتب و تبیین تعالیم بلند آن

احـکـام و آیـات الهـى ، کـه از سـوى خـداونـد نازل شده ، نیاز به توضیح ، تبیین و روشنگرىپـیامبر(ص )، به عنوان کارشناس و متخصّص آن دارد. از این رو، خداوند خطاب به پیامبر(ص )مى فرماید:

(وَ اَنْزَلْن ا اِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّ اسِ م ا نُزِّلَ اِلَیْهِمْ)(21)

مـا ذکـر (قـرآن ) را بـه سـوى تـو فـرسـتـادیـم تـا آنـچـه را بـراى مـردمنازل شده ، بیان کنى .

——————————————————————————–

8

بـا تـوجـه بـه اینکه اسلام دینى است که تا روز قیامت باقى است و خطر پیدایش تحریف ها وظـهـور بـدعـت هـا در دیـن از سـوى دشمنان ، مغرضان و فرصت طلبان نیز وجود دارد، از این رو،وجود کارشناسانى متخصّص که تربیت یافته مکتب پیامبر(ص ) و وارث علوم او بوده و علم دینرا از سـرچـشمه آن دریافت کرده باشند، لازم است تا پس از پیامبر(ص ) احکام را تبیین و معارفبلند آن را تشریح نمایند و با تحریف ها و بدعت ها مقابله کنند. معرفى چنین کسانى به عنوانکارشناس و متخصّص علم دین و پاسدار حریم مکتب ، باید ازسوى خداوند انجام گیرد و نبود آننشانه نقص در دین و موجب نابودى آن خواهد بود. حضرت امام رضا(ع ) مى فرمایند:

(وَ مِنْه ا اَنَّهُ لَوْ لَمْ یَجْعَلْ لَهُمْ اِم اماً قَیِّماً اَمی ناً ح افِظاً مُسْتَوْدِعاً لَدَرَسَتِ الْمِلَّةُ وَ ذَهَبَ الدّی نُ وَغـُیِّرَتِ السُّنَّةُ وَالاَْحـْک امُ وَ لَز ادَ فـی هِ الْمُبْتَدِعُونَ وَ نَقَصَ مِنْهُ الْمُلْحِدُونَ وَ شَبَّهُوا ذ لِکَ عَلَىالْمـُسـْلِمی نَ. لاَِنّ ا قَدْ وَجَدْنَا الْخَلْقَ مَنْقُوصی نَ مُحْت اجی نَ غَیْرَ ک امِلی نَ مَعَ اخْتِلا فِهِمْ وَاخْتِلافِ اَهْو ائِهِمْ وَ تَشَتَّتِ اَنْح ائِهِمْ، فَلَوْلَمْ یَجْعَلْ لَهُمْ قَیِّماً ح افِظاً لِم ا جَاءَ بِهِ الرَّسُولُ لَفَسَدُواعـَلَى نَحْوِ مَا بَیَّنّ ا وَ غُیِّرَتِ الشَّر ائِعُ وَالسُّنَنُ وَالاَْحْک امُ وَالاْ ی م انُ وَ ک انَ فى ذ لِکَ فَس ادُالْخَلْقِ اَجْمَعی نَ)(22)

از جمله دلایل لزوم تعیین (اولى الامر) آن است که اگر خداوند امامى که متصّدى ، امین ، نگهبان ونـگـهـدارنـده (دیـن ) بـاشد، تعیین نکند، مکتب مندرس مى شود و دین از بین مى رود و سنّت و احکامالهى دگرگون مى گردد، بدعت گذاران بر آن مى افزایند و بى دینان از آن مى کاهند و آن رابـر مـسـلمـانـان مـشـتـبـه مـى سـازنـد؛ زیـرا مـا دریـافـتـه ایـم کـه مـردمکـامـل نـبـوده و دچـار کـمـبـود و نـیـازمـند (علم و آگاهى )اند، علاوه بر آنکه آنان به صورت هاىگـونـاگون بوده ، خواسته هایشان متفاوت است و مقاصد مختلفى دارند. پس اگر خداوند براىمـردم سـرپـرسـتـى قـرار نـدهـد که حافظ چیزى باشد که پیامبر(ص ) آورده ، ـ چنان که بیانکردیم ـ آنان دچار فساد مى گردند و اساس ‍ شریعت ، مکتب ، سنّت ها، و احکام الهى و ایمان دچارتغییر و دگرگونى مى شود و این موجب تباهى تمام خلق مى گردد.

4 ـ تحقّق حاکمیت الهى

از دیدگاه اسلام ، حق حکومت و حاکمیّت فقط متعلق به خداست ؛ زیرا تمام شؤ ون نفس ‍ انسان ازاو سرچشمه گرفته و مالک حقیقى و (ولىّ) واقعى اوست . بنابراین ، لازمه اعتقاد به (توحیدخـالقـیـت و مـالکیت )، پذیرش (توحید حاکمیت ) خداوند است و انسان باید تنها در برابر خداتـسـلیم باشد و از او اطاعت کند. پیروى از دستورات پیامبران (ع ) نیز به عنوان مجریان احکامخدا و با اذن او در واقع ، اطاعت از خداوند است .

از ایـن رو، بـا تـوجه به آنکه از یک سو، ضرورت اجراى قوانین اسلامى و تداوم حاکمیت الهىپـس از پـیـامـبـر اکـرم (ص ) بـاقـى بـوده و از سـوى دیـگـر، فـقـط کـسـانـى مـى تـوانـنـد درطـول ولایـت خـداونـد بـر بـنـدگـانـش (ولایـت ) داشـتـه بـاشـنـد و درمال و جان مردم تصرّف کنند که مجرى احکام و قوانین الهى باشند و از طرف خداوند در این مقام ،قرار داده شده باشند، بنابراین لازم است این افراد مجریانى امین و آگاه باشند.

بـنـابـر اعـتقاد شیعه ، اطاعت و ولایت ائمّه معصوم (ع ) در همین راستا از جانب خداوند بر مردم واجبشده است و این اطاعت همان اطاعت الهى است .

——————————————————————————–

9

آیه (خلافت )

(وَ اِذْ ق الَ رَبُّکَ لِلْمَلا ئِکَةِ اِنّى ج اعِلٌ فِى الاَْرْضِ خَلی فَةً ق الُوا اَتَجْعَلُ فی هَا مَنْ یُفْسِدُ فیه ا وَ یَسْفِکُ الدِّم اءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ ق الَ اِنّى اَعْلَمُ م ا لا تَعْلَمُونََ وَ عَلَّمَ آدَمَالاَْسـْم اءَ کُلَّه ا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلا ئِکَةِ فَق الَ اَنْبِئُونى بِاَسْم اءِ ه ؤُلا ءِ اِنْ کُنْتُمْ ص ادِقینََ ق الُوا سُبْح انَکَ لا عِلْمَ لَن ا اِلاّ م ا عَلَّمْتَن ا اِنَّکَ اَنْتَ الْعَلی مُ الْحَکی مَُ ق الَ ی ا آدَمُ اَنْبِئْهُمْبـِاَسـْم ائِهـِمْ فـَلَمّ ا اَنـْبَاَهُمْ بِاَسْم ائِهِمْ ق الَ اَلَمْ اَقُلْ لَکُمْ اِنَّى اَعْلَمُ غَیْبَ السَّم و اتِ وَالاَْرْضِ وَاَعْلَمُ م ا تُبْدُونَ وَ م ا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ)(23)

و آنـگـاه که پروردگارت به فرشتگان گفت : من در روى زمین جانشین و حاکمى قرار خواهم داد،گفتند: آیا کسى را در زمین قرار مى دهى که فساد و خونریزى کند، در حالى که ما تسبیح و حمدتو را به جا مى آوریم ؟ فرمود: من حقایقى را مى دانم که شما نمى دانید. سپس علم همه اسما رابه آدم آموخت ، آنگاه آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست مى گویید، اسامىایـنـهـا را برشمارید. فرشتگان عرض کردند: تو منزهى ، ما چیزى جز آنچه به ما تعلیم دادهاى ، نـمـى دانـیـم . تو دانا و حکیمى . فرمود: اى آدم ، آنان را از اسمایشان آگاه کن . هنگامى کهآنـهـا را آگاه کرد، خداوند فرمود: نگفتم من غیب آسمان ها و زمین را مى دانم و نیز مى دانم آنچه راکه شما آشکار مى کنید و آنچه را پنهان مى داشتید.

محتواى اجمالى آیه

آیـات شـریـفـه مـزبـور ابـتـدا بـا اشـاره بـه آفـریـنـش حـضـرت آدم (ع )، راز بـرتـرى او وبـرگـزیـدنـش ‍ را بـه مـقـام خـلافـت ، کـه همان تعلیم اسما باشد، برشمرده و با اثبات عدمآگـاهى فرشتگان از آنچه آدم (ع ) به آن علم پیدا کرده ، حجّت را بر آنان تمام نموده ، حکمت وعلم الهى را نسبت به اسرار آفرینش و موجودات به اثبات رسانده است .

آنچه لازم است مورد بررسى قرار گیرد، ابتدا شناخت معناى (خلافت ) و (تعلیم اسما) است ،سـپـس ایـنـکـه آیـا (مـقـام خـلافـت ) اخـتـصـاص بـه حـضـرت آدم (ع ) داشـتـه اسـت یا این که درنسل و ذرّیّه او نیز تداوم دارد.

خلافت الهى

(خـلیـفه ) از ماده (خَلْف ) و (خَلَفْ) به معناى پشت سر است و (خَلَفَ) به معناى پشت سرآمدن ، جانشین شدن ، عهده دار گشتن کارى از جانب دیگرى و نیابت از او مى باشد.(24)

بـنـابـرایـن ، اصـل خـلافت ، نخست براى جانشینى حسّى و نشستن چیزى در جاى چیز دیگر وضعشده و سپس در امور اعتبارى به کار رفته است ؛ یعنى ، کسى که مقامى اعتبارى دارد، به جانشیناو در آن مـقـام (خـلیـفـه ) گویند. گاهى نیز از این وسیع تر در نظر گرفته مى شود. و بهکـسـى کـه در صـفـات و کـمـالات ، حـاکـى از شـخـص بـلنـدمـرتـبـه اى اسـت ، خـلیـفه آن شخصگویند.(25)

بـا ایـن توجه ، درباره مقصود آیه شریفه که خداوند فرموده : (مى خواهم در زمین خلیفه قراردهم ) احتمالاتى داده شده است :

بـرخـى گـفـتـه اند: مقصود آن است که آدم (ع ) و فرزندان او به عنوان جانشین موجوداتى از جنّقرار داده شده اند که پیش از آنان در زمین سکونت داشته و نابوده شده اند.(26)

بـرخـى دیـگـر احـتـمـال داده اند که مقصود جانشینى انسان از ملائکه است که پیش از آن ، در زمینساکن بوده اند.(27)

احتمال دیگرى که بهتر از همه به نظر مى رسد و با ظاهر آیه نیز سازگار است این که منظوراز آن (خـلافت الهى ) و (جانشینى انسان از خدا در زمین ) باشد؛ بدین معنا که اراده خدا بر آنتـعـلّق گـرفـتـه تـا در زمـیـن خـلیـفـه اى بـراى خـود قـرار دهـد کـه مـظـهـر اسـمـا و صـفـاتجمال و جلال او باشد، زمام زمین را به دست گیرد، با اجراى احکام الهى در راه عمران و آبادانىآن تلاش نماید و واسطه رسیدن فیض حق به سوى خلق باشد. چنین موجودى همان حضرت آدم (ع) و پیامبران و اولیاى الهى از نسل او(ع ) مى باشند که مقام رهبرى بشریت و خلافت خدا در زمینرا برعهده دارند.(28)

——————————————————————————–

10

آنچه نظر اخیر را تاءیید مى کند عبارت است از:

الف ـ ایـن کـه خـداونـد بـه فـرشـتگان مى فرماید: (من مى خواهم خلیفه قرار دهم .) اینعـبـارت ظـهـور دارد بـر این که خلافت از خودش مى باشد؛ زیرا در عرف نیز چنین است که اگرحاکمى اعلان کند: من جانشین تعیین خواهم کرد، آنچه در ابتدا به ذهن مى رسد آن است که مى خواهدبه جاى خود، خلیفه تعیین کند و اگر منظورش غیر از این باشد، آن را بیان مى کند.

ب ـ وقـتـى کـه خـداونـد خـبـر از آفرینش (خلیفه ) در زمین داد، فرشتگان با سؤ الى مؤدّبـانـه گـفـتـنـد: (آیـا کـسـى را خـلیفه مى کنى که فساد و خونریزى خواهد کرد؟ ما که تو راتـسبیح و تقدیس مى کنیم .) این سخن نشان از آن دارد که آنان خود را بیشتر لایق مقام خلافت مىدانـسـتـنـد. اگـر مساءله جانشینى غیر خدا مطرح بود، نیازى نبود که آنها بر لیاقت خود تاءکیدورزند. پس آنان به مقام ارجمندى طمع داشتند که خداوند به آدم (ع ) بخشیده بود و آن چیزى جز(خلافت الهى ) نمى تواند باشد.(29)

راز رسیدن به خلافت الهى

در آیـات مـورد بـحـث ، پس از بیان هدف آفرینش انسان ، که همان رسیدن به مقام والاى (خلافتالهـى ) در زمـیـن است ، راز برگزیدن آدم و ملاک برترى او بر فرشتگان را ذکر فرموده کههمان (علم آدم به اسما) است . از این رو، باید دید مراد از (تعلیم ) و (اسماء) چیست ؟

علاّمه طباطبائى (س ) در این زمینه معتقد است : علمى که خدا به آدم (ع ) آموخت غیر از آن علمى بودکـه مـلائکه از آدم (ع ) آموختند و گرنه ملائکه نیز پس از خبر دادن آدم (ع ) به آنان ، باید بهآن آگـاه گـردیـده بـاشـند و در این صورت ، دیگر کرامتى براى آدم (ع ) نبود و شرافتى برمـلائکه نداشت ؛ زیرا او نیز با تعلیم الهى آن را آموخته بود و پیش از آن ، چیزى نمى دانست .و اگـر خـدا از ابـتـدا آنـهـا را بـه مـلائکـه آمـوخـته بود، آنها نیز همانند آدم (ع ) یا اشرف از اوبـودنـد. پس آنچه خدا به آدم (ع ) آموخت ، صِرف چند نام و مفهوم ، که ظرف وجودشان ذهن است ،نبود، بلکه کشف حقیقت اسما بود که فراگرفتن آن براى آدم (ع ) ممکن بود، ولى براى ملائکهمیسّر نبود.

امـا ایـنـکـه مـراد از (اسـمـاء) چـیـسـت در آیه شریفه ، مى فرماید: (خداوند اسما را بر ملائکهعـرضـه کـرد و خـواست تا اگر بدانها علم دارند، خبر دهند.) این جمله مى رساند که آن اسما یامسمّاهاى آنها موجوداتى زنده و باشعور بوده اند که در پس پرده غیب ـ یعنى غیب آسمان ها و زمینـ قـرار داشـتـه و نـزد خـداونـد مـحـفـوظ بـوده انـد و خـداونـد هـر اسـمـى را کـه در عـالمنـازل کـرده بـا خیر و برکت آنها بوده و هر چه در آسمان ها و زمین است از نور و بهاى آنها مشتقشده است .(30)

بـعـضى گفته اند: ممکن است مراد از (اسماء)، که خداوند به آدم (ع ) تعلیم فرمود، هم اسماىخـدا و هـم اسـمـاى مـخلوقات باشد، همان گونه که در روایات نیز به هر دو امر اشاره گردیدهاسـت (31)؛ زیرا انسانى که خلافت مطلقه الهى به او واگذار شده از یک سو، بایدداراى شـنـاخـت کـامـل نـسـبـت بـه اسـمـاى حـسـنـى و صـفـاتجـمال و جلال الهى باشد و از سوى دیگر، مخلوقات او را نیز بشناسند تا بتواند وظیفه اش رانسبت به آنها انجام دهد و کارهاى خدایى بکند.(32)

و در بـرخـى دیـگـر از روایـات ، اسـمـا بـه انـوار تـابـناک و ارواح پاک معصومان (ع ) تفسیرگردیده ؛ زیرا آنان اسماى حسناى الهى اند.(33)

مقصود از اسما و حقیقت آنها هر چه باشد، دو نکته اساسى از آیات مورد بحث به دست مى آید:

اول آنـکـه خـداونـد آدم (ع ) را بـه عـنـوان مـظـهـر انـسـانکامل و معلّم فرشتگان معرّفى کرد و آنها را شاگردان انسان قرار داد. و اگر فرشتگان لیاقتو استعداد آن را داشتند که بدون واسطه از خدا کسب علم کنند، از ناحیه خداوند بُخلى نبود.

——————————————————————————–

11

دوم آنکه فرشتگان لیاقت آن را نداشتند که عالم به حقایق همه اسما شوند، بلکه آنها فقط درحدّ گزارش ، از حقایق آنها با خبر مى شوند؛ زیرا خداوند به آدم (ع ) نفرمود: علّمهم باسمائهم؛ بـه آنـان اسما را تعلیم کن ، بلکه فرمود: (اَنْبِئْهُمْ بِاَسْم ائِهِمْ) یعنى گزارش ‍ اسماء رابه آنها بده .(34)

بـنـابـرایـن دلیـل گـزیـنش و انتخاب آدم (ع ) براى خلافت الهى و ملاک شرافت او بر ملائکه ،دریافت و تحمّل حقایق و معارف بلندى بود که آدم (ع ) به آنها دست یافت ، ولى در حدّ توان وطاقت ملائکه نبود.

تداوم خلافت تا قیامت

بدون شک ، مقام خلافتى که در آیه از سوى خداوند قرار داده شده ، اختصاص به شخص ‍ آدم (ع) نـداشـتـه است ؛ زیرا خداوند به طور مطلق فرمود: من مى خواهم در زمین خلیفه قرار دهم و سخنمـلائکـه هم این بود که آیا در زمین کسى را قرار مى دهى که فساد و خونریزى کند. خداوند نیزدر پـاسـخ ، سـخـن آنـان را نـفـى نـکـرد و وقوع فساد توسط جنس ‍ آدم را تاءیید کرد. ولى باتـعـلیـم اسـمـاء بـه آدم نـشـان داد کـه اگـر چـه آدم و ذریـه او زمینه خونریزى و فساد دارند واگـرچـه بـعضى از آنها عملا هم خونریزى وفساد مى کنند ولى آنچه منظورازخلقت آدم است ، اینوجـهـه و ایـن بـعـض نـیـسـتـنـد، بـلکـه مـنـظـور از خـلقـت آدم ، خـلقـت انـسـانـهـایـى اسـت کـه درطـول تـاریـخ حـکـایـتـگـر جـمـال و جـلال الهـى بـاشـنـد و بـتـوانـنـدبالفعل حقایق متعالى جهان خلقت را متجلى سازند. بنا بر این هدف خلقت وجود خلیفة الله است وتـا زمـانـى کـه خلیفة الله در روى زمین باشد، هدف محقق است و از یمن وجود او بقیه اجزاى خلقتحیات مى یابند و هرآن ، که خلیفة الله نباشد ، فلسفه خلقت منتفى است و همان آن ، نظام خلقت ازهم گسیخته خواهد شد. روایات نیز همین معنا را تاءیید مى کند.

از سـوى دیـگـر، مـسـلّم است که تمامى فرزندان آدم (ع ) به این مقام والا دست نمى یابند؛ زیراوقـتـى فـرشـتـگـان لایـق احـراز مـقـام (خـلافـت الهـى ) نـباشند، آیا انسان هاى فاسد ستمگر وخونریز لایق آنند؟

پـس از یـک سـو، غـرض اصـلى آفـرینشِ هستى و انسان ، تحقق خلافت الهى در روى زمین بوده وباید تا قیامت و پایان دنیا این خلیفه وجود داشته و در هیچ عصرى ، زمین خالى از خلیفه و حجّتالهـى نـبـاشـد، وگـرنـه نـقـض غـرض خـواهـد شد. تعیین خلیفه نیز به دست خداست و مردم نمىتـوانـنـد در آن دخالت کنند. از سوى دیگر، هر کسى شایستگى این مقام و منزلت را ندارد؛ زیراباید میان خلیفه و حق تعالى رابطه معنوى باشد. پس فقط افرادى همانند انبیا و اولیاى الهى(ع ) مـصـداق هاى واقعى و حقیقى خلیفه خدا در زمین اند و بر این اساس ، خلیفه پیامبر(ص ) نیزکـه خـلیـفـه خـلیـفـة الله و در حـقـیـقـت خـلیـفـه خـداسـت ، بـایـد از نـظـرفـضـایـل و کـمـالات و صـفـات شـایسته ترین قرین او، بلکه نفس نفیس ‍ او باشد. چنین کسانىشخصیت هاى والاى امیر مؤ منان (ع ) و ائمّه معصوم (ع ) مى باشند که مظهر اسما و صفات الهى ومـخـزن عـلوم و اسـرار غـیـبـى بوده و مصداق کامل خلیفه پیامبر(ص ) و خلیفه خدا در زمین اند و ازسوى خداوند، توسط پیامبر(ص ) بدین مقام برگزیده شده اند.(35)

——————————————————————————–

12

آیه (امامت )

(وَ اِذِ ابـْتـَلى اِبـْر اهـی مَ رَبُّهُ بـِکـَلِم اتٍ فـَاَتـَمَّهُنَّ ق الَ اِنّى ج اعِلُکَ لِلنّ اسِ اِم اماً ق الَ وَ مِنْذُرِّیَّتى ق الَ لا یَن الُ عَهْدِى الظّ الِمی نَ)(36)

هـنـگـامى که ابراهیم را پروردگارش با وسایل گوناگونى آزمود و او به خوبى از عهده اینآزمایش ها برآمد، خداوند به او فرمود: (من تو را امام و پیشواى مردم قرار دادم .) ابراهیم عرضکـرد: (از دودمـان مـن (نـیـز امامانى قرار بده .)) خداوند فرمود: (پیمان من ، به ستمکاران نمىرسد.)

محتواى اجمالى آیه

بـنـابـر آنـچـه از مـفاد این آیه برمى آید، حضرت ابراهیم (ع ) با چیزهایى آزمایش شده و هدفخداوند از این آزمایش ها به طور مسلّم شناخت او نبوده است ؛ زیرا این گونه آزمایش از مقام خداوندبـه دور اسـت . چه این که مستلزم نسبت دادن جهل و ناآگاهى به خداوند از حالات و صفات درونىامـتـحـان شـونـده مى باشد که ذات پاک ربوبى از آن دور است . بلکه هدف فراهم ساختن زمینهمـسـاعـد بـراى بـروز اسـتـعـدادهـا و رسیدن امتحان شونده به کمالات والاى معنوى و مقامات عالىاخلاقى ـ انسانى مى باشد.

حـضـرت ابـراهـیـم (ع ) طبق این آیه ، به عنوان شخصى که به خوبى از عهده همه آن آزمایش هابرآمده ، یاد شده است . به همین دلیل پس از بروز شایستگى هاى لازم اخلاقى و کمالات مطلوبمـعـنـوى در او، خـداونـد (عـلاوه بـر نـبـوّت ) او را به مقام والاى (امامت ) نیز مفتخر ساخت . و بهدنـبـال ایـن ارتـقـاى درجه ، آن حضرت از خداوند خواست که این مقام را به فرزندانش نیز عنایتکند؛ ولى خداوند این درخواست را به طور مطلق نپذیرفت و تنها آن دسته از آنها را شایسته اینمقام دانست که به ظلم و ستم آلوده نگردند و شیوه شایسته خود ابراهیم (ع ) را در طهارت روحىو اخـلاقى و دارا بودن ملکه فاضله عدالت و پرهیزگارى پیشه خویش ساخته و این شایستگىو لیاقت ذاتى را در خود ایجاد کرده باشند.

ایـن آیـه صـراحـت دارد کـه امـامت نیز مانند نبوّت از شؤ ون و مناصب الهى است ؛ زیرا خداوند بااحراز شایستگى حضرت ابراهیم (ع ) فرمود: من تو را امام مردم قرار دادم . بنابراین ، یک منصبو مـقـام عـادى نـیـست تا امام در حد یک حاکم سیاسى بدون شایستگى هاى اخلاقى و ایمانى قلمدادشود.

تبیین واژه ها

(اِبتلى ) از ماده (بلا) به معناى آزمایش کردن و امتحان نمودن است .(37)

کـلمـات جـمـع (کـلمـه ) اسـت و (کـلمـه ) در قـرآن بـه چـنـد مـعـنـااسـتعمال شده ، اما مقصود از آن در این آیه ، مسائلى است که حضرت ابراهیم (ع ) با آنها آزمایششـد و عهد و پیمانهاى الهى است که وفاى بدانها را از او خواسته ؛ مانند: شکستن بتها، در آتشنـمـرود رفتن ، هجرت کردن ، تاءسیس (یا تجدید) بناى خانه کعبه ، قربانى کردن فرزند ومانند آن .(38)

مقصود از (امامت ) در این آیه

بـه طـور مـسـلّم ، مـراد از امـامـت حـضـرت ابـراهـیـم (ع ) در ایـن آیـه بـرخـلاف نـظـر مـفـسـّراناهـل سـنـّت ، نـبـوّت او نـیـسـت (39)، بـلکـه مـقامى بالاتر از نبوت مى باشد. به چنددلیل مى توان این مطلب را اثبات نمود:

1 ـ از دقـت در آیـه بـرمى آید که اولاً او زمانى بشارت را شنیده و به اعطاى این مقام مفتخر شدهکـه فرزندانى داشته است . چون اگر او فرزند نداشت ، یا در سن پیرى و فرتوتى بوده ودیگر امید فرزنددار شدن نداشته است ، چنین تقاضایى نمى کرد. و اگر در سن جوانى بوده وامـیـد فـرزنددار شدن داشته ، ادب نبوت و شخصیّتى مانند حضرت ابراهیم (ع ) اقتضا مى کردکـه این مقام را براى فرزندان احتمالى اش با شرط فرزنددار شدن تقاضا کند. مثلاً بفرماید:(وَ مـِنْ ذُرّیَتى اِنْ رَزَقْتَنى ذُریَّهً) (اگر فرزندانى به من عطا کردى )! این مقام را به آنانهـم عـطـا کـن . پـس از اینکه ایشان به طور مطلق و بدون قید و شرط این مقام را براى ذریه اشطلب کرده ، معلوم مى شود ایشان فرزندانى داشته است .

——————————————————————————–

13

ثـانـیـاً او سـالهـا بـعـد از نبوتش ، در سن پپرى درحالى که از فرزنددار شدن ماءیوس بود،صـاحـب فـرزنـد شـد. بـنـابـر بـیـان قـرآن ، آن بزرگوار پس از مبعوث شدن ، با نمرودیاندرافتاد و بتها را شکست و در نهایت با همسر و برادرزاده اش لوط(ع ) از آن سرزمین هجرت کرد.لوط نـیـز بـراى هـدایـت قـومـى دیـگـر ماءموریت یافت اما جز چند نفر دعوتش را اجابت نکردند ومـلائکـه بـراى نـازل کـردن عـذاب بـر قـوم لوط بـه زمـیـن آمـدنـد. امـّاقبل از انجام ماءموریت خویش بر ابراهیم (ع ) میهمان شدند. در این زمان بود که او را به پسرىدانا بشارت دادند:

(وَ نَبِّئْهُمْ عَنْ ضَیْفِ اِبْر اهی مََ اِذْ دَخَلُوا عَلَیْهِ فَق الُوا سَلا ماً ق الَ اِنّ ا مِنْکُمْ وَجِلُونََ ق الُوا لاتَوْجَلْ اِنّ ا نُبَشِّرُکَ بِغُلا مٍ عَلی مٍَ ق الَ اَبَشَّرْتُمُونى عَلى اَنْ مَسَّنِىَ الْکِبَرَ فَبِمَ تُبَشِّرُونََق الُوا بَشَّرْن اکَ بِالْحَقِّ فَلا تَکُنْ مِنَ الْق انِطی نَ)(40)

و از مـهـمـانـان ابـراهـیم به آنان خبر ده ، هنگامى که بر او وارد شدند و سلام گفتند. [ابراهیم ]گفت : ما از شما بیمناکیم . گفتند: مترس که ما تو را به پسرى دانا مژده مى دهیم . گفت : آیا بااینکه مرا پیرى فرا رسیده است بشارتم مى دهید؟ به چه بشارت مى دهید؟ گفتند: ما تو را بهحق بشارت دادیم ، پس از نومیدان مباش .

2 ـ بـنـابـر بـیـان آیه شریفه اعطاى مقام امامت بعد از ابتلاهایى بوده که ابراهیم (ع ) از آنانسـرافـراز بـیـرون آمـده اسـت و با توجه به آیات قرآن ابتلاهاى آن بزرگوار عبارت بود ازدرافـتـادن با قوم بت پرست و شکستن بتها که قوم بت پرست او را به درون کوه آتش پرتابکـردنـد و آن بـزرگوار با اعتماد بر خدا مقاومت کرد و به اراده خدا از این ابتلا سرفراز نجاتیـافـت . هـجـرت آن بزرگوار از وطن خویش براى حفظ کیش توحید، رها کردن همسر و فرزندشبـه امـر خـدا در بـیـابـان بـى آب و علف ، ساختن خانه کعبه به امر خدا و قربانى کردن تنهافرزند و میوه دلش به امر خدا که خداوند در قرآن آن را (بلا و امتحانى آشکار)(41)نـامـیـده اسـت و بـعد از این امتحانها به دریافت مقام (امامت ) مفتخر شده است و همه این امتحانها درزمان پیامبرى وى بوده است .

3 ـ کـلمـه (امـامـا) مـفـعـول دومِ عـامـل خـودش اسـت و عـامـلش کـلمـه(جـاعـل ) اسـت . اسـم فـاعـل نـیـز اگـر بـه مـعـنـاى گـذشـتـه بـاشـد،عـمـل نـمـى کـنـد و مـفـعـول نـمـى گـیـرد، وقـتـى عـمـل مـى کـنـد کـه یـا بـه مـعـنـاىحـال بـاشـد و یـا آیـنـده . بـنـابـرایـن ، جـمـله (اِنّى ج اعِلُکَ لِلنّ اسِ اِم اماً) بشارتى است بهحـضـرت ابـراهیم (ع ) که از حال یا آینده او را امام قرار مى دهد و خود این جمله و بشارت ، از راهوحـى بـه او ابـلاغ شـده اسـت . پـس مـعـلوم مـى شـود پیش از این که این بشارت به او برسد،پـیـامـبـر بـوده کـه این وحى به او شده است . از این رو، به طور قطع امامتى که بناست به اوبدهند، غیر از نبوّتى است که در آن هنگام و پیش از آن داشته است .

امّا این که مراد از امامت حضرت ابراهیم (ع ) چیست ، پس از این بیان مى شود.

1 ـ امـامـت بـه ایـن مـعـنا با شرافت و عظمتش تحقق نمى یابد، مگر توسط کسى که به فرمودهقـرآن ، داراى ایـمـان کـامـل بـوده ، و بـه مـقـام یـقـیـن رسـیـده بـاشـد.(42) و بـهقـول عـلاّمـه طـبـاطـبـائى ، مـلکوت این عالم برایش مکشوف باشد.(43) براى حضرتابـراهـیـم (ع )، مـلکـوت عـالم آشـکـار شـد و در نـتـیـجـه ، بـه مـقـام والاى یـقـیـننـایـل آمـد.(44) روشن است که چنین امامى از هدایت بدون واسطه الهى برخوردار است وبه هیچ وجه ، در برهه اى از عمر خویش ، به ظلم و گناه آلوده نخواهد شد. قرآن مى فرماید:

(اَفـَمـَنْ یـَهـْدی اِلَى الْحـَقِّ اَحـَقُّ اَنْ یـُتَّبـَعَ اَمَّنْ لا یـَهـْدى اِلا اَنْ یـُهـْدى فـَم ا لَکـُمْ کـَیـْفـَتَحْکُمُونَ)(45)

——————————————————————————–

14

آیا کسى که به سوى حق هدایت مى کند براى پیروى شایسته تر است یا آن که خود هدایت نمىشود مگر هدایتش کنند؟ شما را چه مى شود، چگونه داورى مى کنید؟!

چـنـان کـه مـشـاهـده مى کنیم ، در این آیه ، میان هادى به سوى حق و میان کسى که محتاج به هدایتدیگران است فرق گذاشته و این دو را مقابل هم قرار داده است . این مقابله اقتضادارد که هادى بهسوى حق کسى باشد که مانند دومى محتاج هدایت دیگران نباشد.

2 ـ هـدایـت در قرآن درجاتى دارد. درجه اى از آن شاءن نبوت و درجه اى شاءن امامت است . هدایتىکـه شـاءن نـبـوت اسـت هـمـان راهـنـمـایـى و نـشـان دادن راه از چـاه ، حـق ازبـاطـل و درسـت از نـادرسـت اسـت . پـیامبران از جانب خدا راهنمایى بشریت را به عهده دارند و باابـلاغ مـعـارف و احکام الهى راه سعادت را از راه شقاوت آشکار مى سازند و بشر را به پیمودنراه سعادت دعوت مى کنند.

و اما هدایتى که شاءن امامت است مرتبه اى بالاتر از این مرتبه است و در قرآن از آن به صورتزیر تعبیر شده است :

(وَ جَعَلْن اهُمْ اَئِمَّـةً یَهْدُونَ بِاَمْرِن ا)(46)

و (ابراهیم و ذریه او را) امامانى قرار دادیم که به امر ما رهبرى مى کنند.

علاّمه در توضیح معناى (هدایت به امر) مى فرماید:

هـدایـتـى که منصب امامت است نمى تواند معنایى غیر از رساندن به مقصد داشته باشد و این معنایـک نوع تصرف تکوینى در نفوس است که با آن تصرف ، راه را براى بردن دلها به سوىکـمـال و انـتـقـال دادن آنـهـا از مـوقـفى به موقفى بالاتر، هموار مى سازد و چون تصرفى استتـکـوینى و عملى است باطنى ، ناگزیر مراد از امرى که با آن هدایت صورت مى گیرد نیز امرتکوینى خواهد بود نه تشریعى … . (هدایت به امر) از فیوضات معنوى و مقامات باطنى استکه مؤ منین به وسیله عمل صالح به سوى آن هدایت مى شوند و به رحمت پروردگارشان ملبّسمـى گـردنـد و چـون امـام بـه وسـیـله امـر هـدایـت مـى کـنـد مـى فـهـمـیـم کـه خـود امـامقبل از هر کس متلبّس به آن هدایت هست و از او به سایرمردم منتشر مى شود. برحسب اختلافى کهدر مـقـامـات دارند، هرکس به قدر استعداد خود از آن بهره مند مى شود. از اینجا مى فهمیم که امامرابـط مـیـان مـردم و پـروردگـارشـان در اخـذ فیوضات ظاهرى و باطنى است همچنان که پیامبررابـط مـیـان مردم و خداى تعالى است در گرفتن فیوضات ظاهرى یعنى شرایع الهى که از راهوحـى نـازل گـشـتـه و از نـاحـیـه پـیامبر به سایر مردم منتشر مى شود و نیز مى فهمیم که امامدلیلى است که نفوس را به سوى مقامات راهنمایى مى کند همچنان که پیامبر دلیلى است که مردمرا بـه سـوى اعـتـقـادات حـق و اعـمـال صـالح راه مـى نـمـایـد. البته بعضى از اولیاى خدا تنهاپـیامبرند و بعضى تنها امامند و بعضى داراى هر دو مقام هستند مانند ابراهیم (ع ) و دو فرزندش.(47)

3 ـ از گـفـتـار سابق روشن شد که مراد از کلمه (ظالمین ) در این آیه ، مطلق کسانى است که ازآنـهـا هر نوع ظلمى سرزده باشد، اعم از این که ظلم کوچک باشد یا بزرگ و یا این ظلم از نوعشـرک و کـفر باشد یا معاصى دیگر، و نیز در آغاز عمر صورت گرفته باشد و یا آخر عمر،هـر چـنـد تـوبـه کـرده بـاشـند؛ زیرا مردم برحسب تقسیم عقلى ، منحصر در چهار گروهند: یا درسـراسر عمرشان ظالمند یا در تمامى عمرشان هیچ گاه ظلم نمى کنند، یا در ابتداى عمر ظالمندو در اواخـر عـمـر، توبه مى کنند و یا در طول عمر، انسانى شایسته اند، ولى در آخر عمر ظالممى شوند.

شـاءن و مـنـزلت حـضـرت ابـراهـیـم (ع ) بـالاتـر از آن اسـت کـه از خـداونـد بـراى دسـتـهاول و چـهـارم از ذرّیـه اش امـامت بخواهد. از دو قسم باقى مانده (دوم و سوم )، امامت گروه سوم رانـیـز خـدا نـفـى کـرده اسـت . بـنـابراین ، همان یک گروه که در تمام عمر خود، هیچ ظلم و گناهىمـرتـکـب نـشـده و از جـمـیـع جـهـات مـعصوم باشد، طبق این آیه ، شایسته امامت است . دعاى حضرتابـراهـیـم (ع ) نـیـز تـنـهـا دربـاره چـنـیـن کـسـانـى از فـرزنـدان و ذریـه اش مـسـتـجـابشـد. (48) و چـون غـیـر از خـداونـد مـتـعـال کـسـى بـه طـورکامل ، از اعمال افراد آگاه نیست ، امام باید توسّط او نصب و معرّفى شود، چنانچه کلمه (اِنّى جاعِلُکَ) بر آن دلالت دارد.

——————————————————————————–

15

آیه (اولى الامر)

(ی ا اَیُّهَا الَّذی نَ آمَنُوا اَطی عُوا اللّ هَ وَ اَطی عُوا الرَّسُولَ وَ اُولِى الاَمْرِ مِنْکُمْ فَاِنْ تَن ازَعْتُمْ فىشـَىْءٍ فـَرُدُّوهُ اِلَى اللّ هِ وَالرَّسـُولِ اِنْ کـُنـْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّ هِ وَالْیَوْمِ الاَّْخِرِ ذَلِکَ خَیْرٌ وَ اَحْسَنُتَاءْویلاً)(49)

اى کـسـانـى کـه ایمان آورده اید، اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید فرستاده خدا را و صاحبان امر ازخودتان را و هرگاه در چیزى نزاع کردید آن را به خدا و پیامبر ارجاع دهید، اگر ایمان به خداو روز رستاخیز دارید. این براى شما بهتر و عاقبت و پایانش نیکوتر است .

تبیین واژه ها

1 ـ اطاعت از خدا

بـراسـاس دیـدگاه توحیدى ، انسان باید فرمانبردار و تسلیم مطلق فرمان هاى الهى باشد واطـاعتش از هر کس دیگر نیز در راستاى اطاعت خدا باشد؛ زیرا مالکیت حقیقى جهان هستى از ذات حقبوده و در نتیجه ، حاکمیت بدون قید و شرط نیز متعلق به اوست . قرآن کریم مى فرماید:

(اِنِ الْحُکْمُ اِلاّ لِلّ هِ اَمَرَ اَلا تَعْبُدُوا اِلاّ اِیّ اهُ)(50)

حکم ، جز متعلق به خدا نیست ، دستور داده که غیر او را نپرستید.

بـنابراین ، مقصود از اطاعت خداوند، پیروى اعتقادى و عملى از دین و مکتبى است که از طریق وحىبـر پـیـامـبـر(ص ) نـازل فـرمـوده اسـت . اطـاعـت از خـداونـد بـه حـکـمعقل ، لازم و ضرورى بوده و امر آیه ارشاد به این حکم عقلى است .

2 ـ اطاعت از پیامبر(ص )

بـا توجه به اصل (توحید در اطاعت ) پیروى از دستورات غیر خدا در صورتى جایز است کهاز سـوى او مـجـوّزى داشـتـه باشد. پیامبران الهى (ع ) از جمله کسانى هستند که به این مقام والادست یافته و با اذن خدا، اطاعتشان واجب شده است ؛ زیرا آنان بیانگر و اجرا کننده احکام خدا بودهو اطاعت آنها در طول اطاعت خداست . قرآن کریم مى فرماید:

(وَ م ا اَرْسَلْن ا مِنْ رَسُولٍ اِلاّ لِیُط اعَ بِاِذْنِ اللّ هِ)(51)

هیچ پیامبرى نفرستادیم ، مگر این که به اذن خدا اطاعت شود.

نـکـتـه قـابـل تـوجـه آن اسـت کـه اطـاعـت پـیـامـبـر(ص ) داراى دو بـعـد اسـت ؛ زیـرارسول خدا(ص ) داراى دو منصب و مقام ازسوى خداوند مى باشد که هر کدام اقتضاى صدور فرمانها و دستوراتى را دارد که اطاعت آنها واجب است :

الف ـ مـنصب تبیین احکام الهى : در این بُعد، رسول خدا(ص ) مسؤ ولیت تبیین جزئیات احکامو آیـات الهـى را کـه بـه او وحـى گـردیـده و تـفـصـیـل آنـچـه را داراىاجمال است ؛ بر عهده دارد. قرآن کریم مى فرماید:

(وَ اَنْزَلْن ا اِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّ اسِ م ا نُزِّلَ اِلَیْهِم )(52)

ذکـر (قـرآن ) را بـه سـویـت فـرسـتـادیـم تـا بـراى مـردم آنـچـه را کـه بـه سـوى آنـاننازل گردیده ، تبیین کنى .

ب ـ مـنـصب حکومت و رهبرى : پیامبر(ص ) از سوى خداوند، داراى مقام ولایت و رهبرى در تمامشـؤ ون سـیـاسـى ، اجـتـمـاعى ، اقتصادى و… در جامعه اسلامى مى باشد و مسلمانان موظفند اوامرولایـى آن حـضـرت را بـدون چـون و چـرا پـیـروى کـنـنـد. آیـات (النَّبـِىُّ اَوْلى بِالْمُؤْمِنی نَ مِنْاَنْفُسِهمْ) و (اِنَّم ا وِلِیُّکُمُ اللّ هُ وَ رَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ الَّذی نَ…) اثبات کننده ولایت تامه براىآن حضرت است . و آیه (اَطی عُوا اللّ هَ وَ اَطی عُوا الرَّسُولَ وَ اُولِى الاَْمْرِ مِنْکُمْ) اطاعت از دستوراتولایـى و حـکـومـتـى آن حـضرت را واجب مى شمرد. چون (اَطی عُوا) در آن تکرار شده ، و معلوم مىشود اطاعت از خدا یعنى اطاعت از احکام و دستورات الهى و اطاعت از پیامبر یعنى اطاعت از دستوراتولایـى و حـکـومـتى والاّ اگر منظور از اطاعت از پیامبر، همان اطاعت از احکام و قوانین الهى بود کهایـشـان از جـانـب خـدا بـیـان مـى فـرمـود، دیـگر احتیاج به تکرار (اَطی عُوا) نبود و از اینکه در(اطیعوا)ى دوم پیامبر و اولى الامر با هم عطف شده اند، باز معلوم مى شود که اطاعت از پیامبر ازجـهـت صـاحـب ولایـت بـودنـش مـطـرح اسـت . از ایـن رو مـردم مـوظـفـنـد کـه درمـسائل حقوقى نیز به او مراجعه کنند و احکام و دستوراتش را بدون چون و چرا، بپذیرند. قرآنکریم مى فرماید:

——————————————————————————–

16

(اِنّ ا اَنْزَلْن ا اِلَیْکَ الکِت ابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النّ اسِ بِم ا اَر اکَ اللّ هُ)(53)

ما قرآن را به سوى تو، به حق فرستادیم تا به آنچه خدا (از طریق وحى ) به تو نشان داده، میان مردم حکم کنى .

همچنین مى فرماید:

(فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتّ ى یُحَکِّمُوکَ فی ما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فى اَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلی ماً)(54)

نـه ، سوگند به پروردگارت که ایمان نیاورده اند، مگر آن که در نزاع میان خود، تو را داورقرار دهند و از حکمى که تو مى کنى هیچ دلگیر نشوند و تسلیم محض باشند.

بـا تـوجـه بـه آنـچـه ذکـر شـد، روشـن مـى گـردد کـه اطـاعـت از خدا به معناى اطاعت از احکام ودسـتـورات او مـى بـاشد و اطاعت از پیامبر(ص ) به معناى اطاعت از او در دستوراتى است که بهعـنـوان تبیین و تشریع احکام کلّى الهى و نیز احکامى که در مقام رهبرى امت و قضاوت میان افراد،صـادر مى نماید، هر چند حقیقت آن به اطاعت خدا باز مى گردد؛ زیرا لزوم اطاعت از پیامبر(ص )،خود حکم الهى است .

3 ـ اطاعت از اولى الامر

کلمه (اولى الامر) مرکب از (اولی ) به معناى صاحب و (اَلاَْمر) به معناى شاءن است . منظور ازآن کـسانى است که شؤ ون مربوط به دین و دنیاى مؤ منان (مورد خطاب آیه ) را برعهده دارند واز متن جامعه اسلامى برخاسته اند. مقصود از اطاعت آنها، اطاعت در فرمان هایى است که براساسحکم خدا و رسول ، در مقام رهبرى و اداره امور جامعه صادر مى نمایند.(55)

لزوم عصمت اولى الامر

نـکـتـه اى کـه از آیه شریفه استفاده مى شود، آن است که (اطاعت مطلق و بدون قید و شرط) ازپـیـامـبـر(ص ) و اولى الامـر هـمـانـنـد اطـاعـت از خـدا واجـب شـده اسـت . ایـندلیـل بـر آن اسـت کـه آنان هیچ فرمانى مخالف با حکم واقعى الهى صادر نمى کنند، و گرنهوجـوب اطـاعـت از آنان موجب تناقض در کلام خدا مى گردید؛ زیرا درصورتى که از روى عمد یاسـهو، گفتار یا کردارى برخلاف حکم الهى از پیامبر(ص ) یا اولى الامر سر زند، از سویى ،بـایـد طـبـق فرمان (اَطی عُوا الرَّسُولَ وَ اُولِى الاَْمْرِ) اطاعتشان واجب باشد و از سوى دیگر، چونمـخـالف بـا حکم واقعى خداوند است ، طبق صدر آیه (اَطیعُوا اللّ هَ)، باید اطاعت خدا را مقدّم داشت .در نـتـیـجـه ، صـدر و ذیـل آیـه بـه تـنـاقض منتهى مى شود که هم به چیزى امر و هم از آن نهىنـمـایـد. و از آنـجـا کـه از خـداونـد حـکـیـم ، سـخـن لغـو یـا مـنـتـهـى بـهمـحـال صادر نمى شود، آیه بر (عصمت ) پیامبر(ص ) و اولى الامر دلالت دارد.(56)این حقیقت را برخى از مفسران اهل سنّت ، از جمله فخر رازى ، نیز اعتراف کرده اند.(57)

(اولى الامر) چه کسانى اند؟

دربـاره (اولى الامـر)، نـظـریـات مـخـتـلفـى از سـوى مـفـسـّراناهل سنّت و شیعه اظهار شده است ، از جمله این که :

1 ـ مطلق زمامداران و کسانى که در مصدر امور قرار دارند و حکومت را در دست مى گیرند.

2 ـ زمامداران عادل که برطبق حق و عدالت حکم مى کنند.(58)

3 ـ عـلمـاى دیـن کـه زمـامـداران مـعـنـوى و فـکـرى مـردم انـد و بـه عـنـوان(اهل حلّ و عقد) شناخته مى شوند.(59)

4 ـ ائمّه معصوم (ع ) .(60)

بـا تـوجـه بـه لزوم عـصـمـت اولى الامـر ـ کـه از آیـه اسـتـفـاده شـد ـ هـیـچ یـک از سـه مـورداول نـمـى تـوانـد مـصـداق اولى الامـر بـوده ، وجـوب اطـاعـت داشـتـه بـاشـد؛ زیـرا فـرضاول بـا فـاسـق بـودن حاکم منافات ندارد و ممکن نیست که اطاعت مطلق از آنان در کنار اطاعت خدا وپـیـامـبـر(ص ) واجـب گـردد. نـظـریـه دوم و سـوم نـیـز بـهدلیـل عـدم اثـبـات عـصـمت افراد مورد بحث ، بجز در مورد حضرت على (ع ) مورد پذیرش نیست .بـنـابـرایـن ، تنها نظریه مفسران شیعه ـ که اولى الامر را ائمّه معصوم (ع ) مى دانند و به حکمآیـه تـطـهـیـر(61) مـقـام عـصـمـت آنـان بـه اثـبـات رسـیـده ـ مـوردقبول است .

——————————————————————————–

17

اولى الامر در روایات

روایات بسیارى از اهل سنّت و شیعه نقل شده مبنى بر این که آیه مورد بحث درباره حضرت على(ع ) نـازل گـردیده .(62) و در برخى از آنها، اسامى ائمّه معصوم (ع ) نیز به عنوانمصادیق آن ذکر شده است . در اینجا، به ذکر چند نمونه از آنها مى پردازیم :

1 ـ مجاهد ـ از مفسّران تابعى ـ مى گوید: زمانى که پیامبر(ص ) امیر مؤ منان (ع ) را جانشین خوددر مـدیـنه قرار داد، این آیه درباره او نازل شد و خداوند سرپرستى امت را پس از پیامبر(ص )به على بن ابى طالب (ع ) سپرد.(63)

2 ـ جابر بن عبداللّه انصارى نقل کرده که وقتى آیه (ی ا اَیُّهَا الَّذی نَ آمَنُوا اَطی عُوا اللّ هَ وَ اَطیعـُوا الرَّسـُولَ وَ اُولِى الاَْمـْرِ مـِنـْکـُمْ) نـازل شـد، ازرسـول خـدا(ص ) پرسیدم : ما خدا و پیامبرش را شناختیم ، اما مقصود از (اولى الامر)، که اطاعتآنها در کنار اطاعت شما واجب شده ، چه کسانى هستند؟ پیامبر(ص ) فرمود:

آنـان جـانـشـیـنـان مـن و پـیـشـوایـان مـسـلمـانـان ، پـس از مـن هـسـتـنـد. اى جـابـر،اول آنـهـا عـلى بـن ابـى طـالب ، سـپـس حـسـن ، حسین ، على بن الحسین و محمد بن على است که درتـورات به (باقر) معروف است . اى جابر تو او را درک خواهى کرد. هرگاه ملاقاتش کردى ،سـلام مـرا بـه او بـرسان . پس از او، جعفر بن محمد، موسى بن جعفر، على بن موسى ، محمد بنعـلى ، عـلى بن محمد، حسن بن على و آنگاه هم نام و هم کنیه من ، محمّد، حجت خدا در زمین و بقیّة اللّهدر مـیـان بـنـدگـان او، فـرزنـد حـسـن بـن عـلى اسـت کـه خـداىمتعال به دست او مشرق ها و مغرب هاى زمین را مى گشاید.(64)

3 ـ ابـى بـصـیر از امام باقر(ع ) در تفسیر آیه (اَطی عُوا اللّ هَ وَ اَطی عُوا الرَّسُولَ وَ اُولِى الاَْمْرِمِنْکُمْ) سؤ ال کرد. امام (ع ) فرمود:

(درباره على بن ابى طالب نازل شده است )

گفت : مردم مى گویند پس چرا خداوند نام على و اهل بیت (ع ) را در قرآن ذکر نکرده است ؟

امام فرمود:

بـه آنـان بـگـو: خـداونـد آیـات نـمـاز را بـر پـیـامـبـرشنازل فرمود، ولى نامى از سه یا چهار رکعت نبرد. و این پیامبر(ص ) بود که تفسیر آن را بیانکـرد. خـدا آیـات حـج را نـازل کـرد، ولى چـگـونـگـى انـجـام آن را شـرح نـداد تـا آن کـهرسـول خـدا(ص ) آن را بـراى مـردم تـفـسـیـر نـمود. خدا آیه (اطیعوا اللّهَ و اطیعوا الرسولَ) رادربـاره عـلى و حسن و حسین (ع ) نازل کرد و رسول خدا(ص ) فرمود: سفارش مى کنم شما را بهکتاب خدا و اهل بیتم ، من از خدا درخواست کرده ام که بین آن دو جدایى نیندازد تا آنها را نزد حوض(کوثر) به من ملحق کند و خداوند این (خواسته ) را به من عطا کرده است .(65)

بنابراین ، ائمّه معصوم (ع ) مصادیق واقعى (اولى الامر) هستند.

——————————————————————————–

18

آیه (ولایت )

(اِنَّم ا وَلِیُّکـُمُ اللّ هُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذی نَ آمَنُوا اَلَّذی نَ یُقی مُونَ الصَّلَو ةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکَو ةَ وَ هُمْر اکـِعـُونََ وَ مـَنْ یـَتـَوَلَّ اللّ هَ وَ رَسـُولَهُ وَالَّذی نَ آمـَنـُوا فـَاِنَّ حـِزْبَ اللّ هِ هـُمُ الْغالِبُونَ)(66)

سـرپـرسـت و رهبر شما تنها خداوند و پیامبر او و مؤ منانى هستند که نماز را بر پا مى دارند ودر حـال رکـوع ، زکـات مـى پـردازنـد. و کسانى که ولایت خدا و پیامبر او و مؤ منان را بپذیرند،(پیروزند؛ زیرا) حزب خدا پیروز است .

تبیین واژه ها

(زکات )

راغـب اصـفـهـانـى مـى نـویـسـد: اصل (زکات ) به معناى نموّ و رشدى است که از برکت خداوندحـاصل مى شود. آنچه را انسان از حق الهى ، از مال خود خارج مى کند و به فقرا مى پردازد نیزبـه هـمـیـن مـعـنـاسـت ؛ زیـرا بـا خـارج کـردن آن حـق ، امـیـد بـه افـزایـشمال ، به برکت خداوند دارد.(67)

(ولى ) و (ولایت )

پـیـش از ایـن (در درس اول )، دربـاره مـعـنـاى (ولى ) سـخـن بـه مـیـان آمـد، امـا آنـچـه در این جاقابل ذکر است این که با نگاهى به موارد به کار رفتن کلمه (ولىّ) و (ولایت )، دو معنا بیش ‍از همه به چشم مى خورد که در کتب لغت نیز از مصادیق آن شمرده شده است :

الف ـ معناى نصرت ، یارى و دوستى ؛

ب ـ معناى سرپرستى ، رهبرى و تدبیر امور.(68)

بـا تـوجه به آنچه درباره مفردات آیه شریفه مزبور از نظر لغت ، ذکر شده و نیز روایاتىکـه در شـاءن نـزول آیـه نـقـل گـردیـده ، دو نـظـر عـمـده از سـوى مـفـسـّران شـیـعـه واهـل سـنـّت در تـفـسـیر این آیه ، بخصوص درباره منظور از (ولایت )، ذکر شده که به طرح وبررسى هر یک مى پردازیم :

الف ـ ولایت نصرت و محبت :

گـروهـى از مـفـسـّران اهـل سـنـّت ، از جـمله فخر رازى ، گفته اند که این دو آیه از نظر سیاق وارتـبـاط، بـا آیـات قـبـل و بـعـد خود، مشترک و داراى یک سیاق اند و در نتیجه ، آیه در مقام بیانوظـیـفـه مؤ منان در زمینه (ولایت ) اشخاص ، به معناى (ولایت نصرت و یارى ) است ؛ زیرا درآیـات قـبـل ، از پـیوند دوستى و امید به نصرت و یارى یهود و نصارى و کفّار نهى نموده و درایـن آیـه ، (ولایـت ) بـه هـمـین معنا را به خدا و پیامبر و مؤ منان منحصر کرده است . بنابراین ،مقصود از (اَلَّذی نَ آمَنُوا) (مؤ منان ) در این آیه ، عموم مؤ منان بوده و معناى آن چنین است که هر مؤمنى (دوست و یاور) مؤ من دیگر است . شبیه این ، در آیه اى دیگر فرموده :

(وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِن اتُ بَعْضُهُمْ اَوْلِی اءُ بَعْضٍ)(69)

مردان و زنان مؤ من ، بعضى از آنان ولىّ بعضى دیگرند.

بـراسـاس آنـچه در تفسیر آمده است ، صفاتى که در آیه شریفه مورد بحث براى مؤ منان بیانشده صفت همه مؤ منان خواهد بود و مراد از ذکر این صفات ، بیان فرق میان مؤ منان و منافقان است؛ زیـرا آنـان در انـجـام نـمـاز، سـسـتـى مـى کـنـنـد و از پـرداخـت زکـات ،بُخل مى ورزند، اما مؤ منان پیوسته بر اقامه نماز و اداى زکات پایبندند.

امـا از جـمـله (وَ هـُمْ ر اکـِعـُونَ) مـعناى ظاهرى آن مراد نیست ، بلکه مقصود معناى مجازى آن است کهمـطـلق خـضـوع بـراى خـداونـد سـبـحـان یـا حـالت خـضـوع بـهدلیـل فـقـر مـى بـاشـد. بـنـابـرایـن ، مـعـنـاى آیـه (بـا تـوجـه بـه آیـاتقـبـل ) چـنـین مى شود: (یهود و نصارى و منافقان اولیاى شما نیستند، بلکه اولیاى شما از میانمـردم ، تـنـها مؤ منانى هستند که نماز به پا مى دارند و زکات مى پردازند و در همه این حالات ،در پـیـشـگـاه خـداونـد خـاضـع و گـوش بـه فـرمـان او هـسـتـنـد.) یـا ایـن کـه : (آنـان کـه درحال فقر، گرفتارى و نیازمندى ، زکات مى پردازند.)(70)

نقد این نظریه

——————————————————————————–

19

1 ـ هـرچـند سوره مبارکه مائده در آخرین روزهاى دوران رسالت پیامبر اکرم (ص ) در حجّة الوداعنـازل شـده ، امـا مسلّماً تمامى آیات آن یکجا نازل نگردیده است . مضمون برخى از آیات آن شاهدبـر نـزول آنـهـا قـبـل از ایـن روزهـا مـى بـاشـد. بـنـابـرایـن ، صـرفِ واقـع شـدن آیـه اىقـبـل و یا بعد از آیه دیگر، دلیل بر نزول یکجاى آن و یا وجود وحدت سیاق و ارتباط معنا میانآنـهـا نـیـسـت . در نـتـیـجـه ، یـکـى بـودن مـعـنـاى (ولایـت ) در هـر دو مـورد، بـدوندلیـل اسـت . عـلاوه بـر آن ، (ولایـت ) در آیـات قـبـل هـم بـه مـعـنـاى (نـصرت و یاورى ) نیست.(71)

2 ـ جـمـله (وَ هـُمْ ر اکـِعـون ) بـراى فـاعـلِ (یـؤ تـون )(حال ) است ؛ یعنى زکات مى دهند درحالى که راکع هستند. اگر این جمله را به معناى اصطلاحىآن بگیریم و از آن رکوع را اراده کنیم باید ناظر به یک واقعه خارجى باشد؛ یعنى توصیف مؤمن یا مؤ منانى باشد که نماز مى خوانند و در حال رکوع نماز، زکات مى دهند، در این صورت معنابـا انـحـصـار مذکور در اول آیه (انّما) مناسب درمى آید و معناى آیه این مى شود که (ولىِّ شمافـقـط خـداسـت و پـیـامـبـر و آن مـؤ مـنـانـى کـه نـمـاز مـى خـوانـنـد و درحـال رکـوع نـمـاز زکـات مى دهند؛ ولى اگر آن را به معناى لغوى اش بگیریم و از آن خضوع وافـتـادگـى را اراده کـنـیـم ، آیـه از انـحـصـار خـارج شـده و مـعـنـاى عـام مـى دهـد و صـدر وذیل آیه متناقض مى گردد.

3 ـ خـدا و رسـول در ایـن آیـه ولىّ مـطـلق هـسـتـنـد. خـداونـد ولىّ و صـاحـب اخـتیار بالذّات است ورسـول خـدا ایـن ولایـت تـامه و مطلقه را از جانب خدا دارد، همین ولایت با حرف عطف به مؤ منان بااوصـاف مـذکـور هـم عطا شده و اگر منظور ولایت مطلق نبود باید لفظ ولایت دوباره تکرار مىشـد تـا بـفهماند ولایت این مؤ منان با ولایت خدا و رسول فرق دارد ولى تکرار نشده و با حرفعـطـف اعـلام شـده کـه ولایـت در هـر سـه یـکـسـان اسـت ؛ البـتـه خـدا بـالذات ورسـول و مؤ منان بالعرض ؛ و حال آنکه نمى توان براى همه مؤ منان نماز خوان زکات دهنده باخـضـوع ، ولایت تامه و مطلقه قائل شد، پس چاره اى نیست جز اینکه (هم راکعون ) را به معناىاصطلاحى اش بگیریم تا آیه از عمومیت خارج شود و فقط افراد خاصى را در برمى گیرد.

ب ـ ولایت رهبرى و سرپرستى :

تـفـسـیـر دیـگرى که از سوى عموم مفسران شیعه در مورد این آیه شده ، این است که آیه مزبوردرصدد معرفى کسانى است که داراى ولایت بر مردم هستند و باید عهده دار اداره امور آنان باشندو اطـاعـت مـردم نـیـز از آنها واجب است . بنابراین ، (ولایت ) به معناى سرپرستى ، تصرّف درامور و رهبرى مادى و معنوى جامعه است .

از ایـن رو، ایـن آیـه از جـمـله روشن ترین دلایل بر صحّت امامت و ولایت حضرت على (ع ) پس ازپیامبر(ص ) است .(72)

دلایلى براى اثبات تفسیر دوم

1 ـ اخـتـصـاص ولایـت بـه افـراد خاص : در ابتداى آیه شریفه ، کلمه (اِنَّمَا) بر حصر واخـتـصـاص ولایـت بـراى مـؤ مـنـان خـاصـى دارد کـه درحـال رکـوع صـدقـه مـى دهـند. و این ولایت را نمى توان به معناى موالات در دین و محبت و دوستىمـیـان مؤ منان دانست ؛ زیرا این مساءله اختصاص به گروه خاصى از مؤ منان ندارد، بلکه همه مؤمنان در آن مشترکند. در آیه دیگرى نیز فرموده است :

(وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِن اتِ بَعْضُهُمْ اَوْلِی اءُ بَعْضٍ)(73)

مردان و زنان مؤ من ، برخى از آنان دوستان برخى دیگراند.

بـنـابـرایـن ، بـا تـوجـه بـه معناى (ولىّ) از نظر لغت ، وقتى نتوانیم این کلمه را به معناى(ولایـت نـصـرت و مـحـبـت ) بـدانیم ، پس فقط مى توان گفت : به معناى (ولایت سرپرستى ورهبرى ) است که اطاعت از آن بر مردم واجب است .(74)

——————————————————————————–

20

2 ـ شـهـادت روایـات بـر نـزول آیه در شاءن حضرت على (ع ): از جمله شواهد بر اثبات تـفـسـیـر دوم ، روایـات بسیارى است که در کتب اهل سنّت و شیعه ذکر گردیده ، مبنى بر این کهآیـه مـزبـور در شـاءن عـلى (ع ) نـازل شـده اسـت .(75) آن حـضـرت درحال رکوع ، انگشتر خودرا به فقیر بخشید و تنها کسى که چنین کرد، آن حضرت بود. باتوجهبـه کثرت روایاتى که در این باره آمده ، نمى توان این روایات را نادیده گرفت . به تعبیرعـلاّمـه طـبـاطـبـائى (س )، اگـر بـنـا بـاشد در تفسیر آیه اى از قرآن ، این همه روایات نادیدهگـرفـتـه شـود، پـس باید در تفسیر آیات قرآن ، به طور کلى ، به هیچ روایتى توجه نکنیم.(76)

در ایـن جـا، بـه ذکـر یـک نـمـونـه از ایـن روایـات کـه در کـتـب شـیـعـه و سـنـّىنقل شده مى پردازیم :

از ابـوذر غـفـارى نـقـل شـده کـه گـفـت : روزى نـمـاز ظـهـر را بـارسول خدا(ص ) خواندم که سائلى وارد مسجد شد و از مردم تقاضاى کمک کرد، ولى کسى چیزىبـه او نـداد. او دسـت خـود را بـه آسـمان بلند کرد و گفت : خدایا تو شاهد باش که من در مسجدرسـول تـو تـقـاضـاى کـمـک کـردم ، ولى کـسـى جـواب مـسـاعـد بـه مـن نـداد. در هـمـیـنحـال ، عـلى (ع )، کـه در حـال رکـوع بـود، بـه انـگشت کوچک دست راست خود، که انگشترى در آنبـود، اشـاره کرد. سائل نزدیک آمد و انگشتر را از دست آن حضرت بیرون آورد. پیامبر(ص ) کهدر مسجد بود و این جریان را مشاهده نمود، سرش را به سوى آسمان بلند کرد و عرضه داشت :

خداوندا، برادرم ، موسى ، از تو تقاضا کرد و گفت : خدایا، سینه ام را وسیع گردان و کارم راآسـان سـاز و گره از زبانم بگشاى تا مردم گفتارم را درک کنند و هارون ، برادرم ، را وزیر ویـاورم قـرار ده و بـه وسـیـله او، نـیـرویم را زیاد کن و در کارهایم شریکش ساز. خدایا، تو درقـرآن نـاطقت این گونه پاسخ او را داده اى که : به زودى ، به وسیله برادرت ، تو را در کارنـبـوّت کـمـک مـى کـنـیـم و براى شما نسبت به آیات خود سلطنتى قرار مى دهیم تا به شما دستنـیـابـنـد. خـدایـا، من محمّد، پیامبر و برگزیده توام . سینه مرا گشاده گردان و کارها را بر منآسان ساز و از خاندانم ، على را وزیر من گردان تا به وسیله او، پشتم قوى و محکم گردد.

ابـوذر مـى گـویـد: هـنـوز دعـاى پـیـامـبـر(ص ) پـایـان نـیـافـتـه بـود کـهجبرئیل نازل شد و به پیامبر(ص ) گفت : بخوان . فرمود: چه بخوانم ؟ گفت بخوان :

(اِنَّم ا وَلِیُّکـُمُ اللّ هُ وَ رَسـُولُهُ وَالَّذی نَ آمـَنـُوا الَّذی نَ یـُقـی مـُونـَالصَّل وةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکو ةَ وَ هُمْ ر اکِعُونَ)

هـمـانـا ولىّ شـما خدا و پیامبر او و کسانى هستند که ایمان آورده اند؛ آنان که نماز را به پا مىدارند و زکات مى پردازند، در حالى که در رکوع اند.(77)

حـسّان بن ثابت این واقعه را به شعر درآورده ، خطاب به امیر مؤ منان (ع ) مى گوید: (فَاَنْتَالَّذى اَعْطَیْتَ اِذْ اَنْتَ ر اکِعٌ

فَدَتْکَ نُفُوسُ القَوْمِ ی ا خَیْرَ ر اکِعٍ

بِخ اتَمِکَ الْمَیْمُونِ ی ا خَیْرَ سَیِّدٍ

وَ ی ا خَیْرَ ش ارٍ ثُمَّ ی ا خَیْرَ ب ایِعٍ

فَاَنْزَلَ فیکَ اللّ هُ خَیْرَ وِلا یَةٍ

وَ بَیَّنَهَا فی مُحْکَم اتِ الشَّر ایِعِ)(78) ترجمه : تو آن کسى هستى که عطا کردى درحـال رکـوع ـ جـانـهـا فـداى تـو، اى بـهـتـریـن رکـوع کننده ـ عطا کردى انگشتر مبارک خود را اىبـهـتـرین سرور ـ و اى بهترین فروشنده و بهترین خریدار. پس خدا درباره تو، بهترین ولایترا نازل کرد و آن را در آیات محکم شریعت (قرآن ) بیان نمود.

——————————————————————————–

21

آیه (تبلیغ )

(ی ا اَیُّهـَا الرَّسـُولُ بَلِّغْ م ا اُنْزِلَ اِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ اِنْ لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِس الَتَهُ وَاللّ هُیَعْصِمُکَ مِنَ النّ اسِ اِنَّ اللّ هَ لاَ یَهْدِى الْقَوْمَ الْک افِری نَ)(79)

اى پـیـامـبـر، آنـچـه را از سـوى پـروردگـارت بـر تـونـازل شـده ابلاغ کن ، و اگر نکنى ، رسالت او را انجام نداده اى . و خداوند تو را از مردم نگاهمى دارد. خداوند کافران را هدایت نمى کند.

محتواى اجمالى آیه

آیـه شریفه مزبور خطاب به پیامبر(ص )، با تاءکید و تهدید، دستور مى دهد که آنچه را ازسـوى پـروردگـار بـر او نـازل شـده به مردم برساند و اگر از ابلاغ این پیام تازه و جدیدخـوددارى کـنـد، رسـالت خـدا را تـبـلیـغ نـکـرده است . آنگاه پیامبر(ص ) را، که گویا از چیزىاحساس خطر مى کرده و نگران بوده ، دلدارى داده و فرموده است : در انجام این رسالت ، از مردمتـرسى نداشته باش ؛ زیرا خداوند تو را از خطرات آنها نگاه خواهد داشت . در پایان نیز بهعنوان تهدید و مجازات ، به کسانى که این پیام خاص را انکار مى کنند و در برابر آن از روىلجاجت ، کفر مى ورزند، مى فرماید: (خداوند کافران لجوج را هدایت نمى کند.)

مقصود از (م ا اُنْزِلَ اِلَیْکَ)

در تـفـسـیـر (م ا اُنـْزِلَ اِلَیـْکَ)، نـظـریـاتـى از سـوى مـفـسـّراناهل سنّت و شیعه ارائه شده که به طرح و بررسى سه مورد مى پردازیم :

الف ـ پیام خاص مربوط به اهل کتاب

بـرخـى از مـفـسـّران اهـل سـنـّت گـفـتـه انـد: از نـحـوه بـیـان آیه و نیز ارتباط این آیه با آیاتقـبـل و بـعـد آن ، برداشت مى شود که منظور آیه ، ابلاغ پیام خاصّى باشد که خداوند دربارهاهل کتاب (یهود و نصارى ) نازل نموده و آن همان است که در آیه بعد به آن اشاره دارد:

(قـُلْ ی ا اَهـْلَ الکِت ابِ لَسْتُمْ عَلى شَىْءٍ حَتّ ى تُقی مُوا التَّوْر اةَ وَالاِْنْجی لَ وَ م ا اُنْزِلَ اِلَیْکُمْمِنْ رَبِّکُمْ…)(80)

بـگـو: اى اهـل کـتـاب ، شـمـا هـیـچ مـوقـعـیـتـى نـداریـد، مـگـر ایـن کـه تـورات وانـجـیـل و آنـچـه را از سـوى پـروردگـارتـان بـر شـمـانازل شده است ، به پا دارید.

بـنـابـرایـن ، خـداونـد در این آیه ، پیامبر(ص ) را از مکر یهود و نصارى تاءمین داده و او را بهاظهار تبلیغ امر نموده است ، بدون آن که ترسى از آنها به خود راه دهد.(81)

نـقـد دیـدگـاه اول : بـا دقـت در محتوا و سیاق آیه شریفه ، روشن مى شود که این نظریهدرست نیست ؛ زیرا از تاءمینى که خداوند به پیامبر(ص ) داده ، استفاده مى شود که آنچه ایشانماءمور تبلیغ آن شده موضوع مهمى بوده که از ابلاغ آن بر جان یا آیین خویش بیم داشته است، در حـالى کـه هـنـگام نزول این آیه ، وضعیت یهود و نصارى به گونه اى نبوده که خطرى ازسـوى آنـان مـتـوجـه آن حـضـرت گـردد تـا مـجـوّز آن بـاشـد کـهرسول خدا(ص ) دست از تبلیغ خود بردارد و یا آن را براى مدتى به تاءخیر اندازد و کار بهجـایـى بـرسـد کـه نـیـاز بـه تـاءمـیـن الهـى و وعـده حـفـظ و نـگـهـدارى از سـوى او بـاشـد.دلیـل این مطلب آن است که یهود و نصارى ، حتّى در روزهاى نخست هجرت پیامبر(ص ) به مدینه، کـه مـبـارزه شـدیـدى بـا آن حـضـرت داشـتند، نیز خطر مهمى محسوب نمى شدند، چه رسد بهروزهاى آخر حیات پیامبر(ص ) و پس از وقوع حوادثى که بر بنى نضیر، بنى قریظه ، بنىقـیـنـقاع و هیاءت نجران گذشت که آنان دیگر قدرت و شوکت سابق خود را از دست داده ، تسلیمحکومت اسلامى شده بودند و جزیه مى پرداختند. پس ‍ پیامبر(ص ) از آنان ترسى نداشت .

عـلاوه بـر آن ، آیـه شـریـفـه بـعـدى مـتـضـمـن تـکـلیـفـى سـخـت و گـفـتـارى تـنـد بـهاهـل کـتـاب نـیـسـت تـا در ابلاغ آن ، احساس خطر شود، درحالى که پیامبر(ص ) در روزهاى نخستبـعـثت ، ماءمور ابلاغ پیام هایى سخت تر و خطرناک تر از این گردیده بود و آن رساندن پیامتوحید و نفى شرک و بت پرستى به گوش کفار قریش و مشرکان عرب بود. هنگام دعوت آنان، بـا آن کـه خـشـن تـر، خـون ریـزتـر و خـطـرنـاک تـر ازاهـل کـتـاب بودند، خداوند پیامبرش را این گونه تهدید و تاءکید بر لزوم تبلیغ نکرد و وعدهحـفـظ و نـگـهـدارى نـداد. پـس ایـن آیـه ارتـبـاطـى بـا آیـاتقبل و بعد ندارد و پیامبر(ص ) را ماءمور ابلاغ حکم خطیر و جدیدى کرده است .(82)

——————————————————————————–

22

ب ـ پیام اصل دین و مجموع احکام و معارف الهى

نـظـریـه دیـگرى که از سوى عمده مفسّران اهل سنّت ذکر شده آن است که آیه شریفه در روزهاىاول بـعـثـت نـازل گـردیـده و آنـچـه را پـیـامـبـر(ص ) مـاءمـور تـبـلیـغ آن گـردیـده ،اصـل دیـن و مـجـمـوع احـکـام و مـعـارف الهـى اسـت کـه ازسـوى خـداونـدنازل شده است . بنابراین ، خداوند به پیامبر(ص ) مى فرماید که باید تمامى آنچه را بر اونـازل شـده ، بـه صـورت کـامـل ، بـه مردم ابلاغ کند و اگر برخى از احکام را تبلیغ نماید وبـرخـى را نـرسـانـد، هـیـچ یـک از بـخش هاى رسالت الهى را انجام نداده است ؛ زیرا امتیازى دربعضى از احکام نسبت به بعضى دیگر، از لحاظ لزوم ابلاغ ، نیست . پس اگر بعضى از احکامرا نـرساند، گویى در ابلاغ تمام احکام غفلت ورزیده ، همان گونه که اگر کسى به بعضىاز احکام دین ایمان نیاورد، مانند کسى است که به تمام آن ایمان نیاورده است .(83)

نـقـد دیـدگـاه دوم : از لحـن و مـحـتـواى آیـه کـامـلاً ظـاهـر اسـت که آیه مدتها بعد از بعثت نـازل شـده ، زمـانـى که پیامبر(ص ) بسیارى از احکام و معارف الهى را ابلاغ کرده و بعد از آنمـدت ، مـاءمـور بـه ابـلاغ چـیـزى شده که از ابلاغ آن بر دینش مى ترسیده است و خداوند او راتسلى داده که از مردم نترس ، من تو را حفظ مى کنم و او را تهدید هم کرده که اگر این مطلب راابـلاغ نـکـنـى ، اقـدامـهـاى قبلى تو بى فایده بوده و رسالت ادا نشده است . پس لحن آیه بهابتداى بعثت نمى خورد. در ضمن پیامبر در تمام دوران مکه ، فقط به بیان توحید و معاد پرداختو احـکـام فـرعـى دیـن در مـدیـنـه ابـلاغ شـد. عـلاوه بر آن در بیان احکام هم ، پیامبر به امر خداتـدریـج و تاءنى را رعایت مى کرد، پس تاءخیر انداختن ، به منظور پیدا شدن زمینه و فرصتمـنـاسب هم نیست ، بلکه از آیه برمى آید که در اواخر دوران رسالت و بعد از ابلاغ بسیارى ازاعـتـقـادات و احـکـام ، حکم خاصى بر پیامبر نازل شده و پیامبر مى ترسیده که ابلاغ آن حکم درمـردم شـورشـى ایـجـاد کـنـد و از ابـلاغ آن حکم بر دین خود مى ترسیده است و خداوند او را بهتاءکید فرمان ابلاغ داده و امنیت دین را تضمین کرده است . و اینکه گفتیم بر دین مى ترسیده ازاین روست که پیامبر هیچ گاه در مسیر ابلاغ دین بر نفس خویش نترسیده و رعایت جانب خویش رانـکـرده بـلکـه جـان بـر کـف بـوده اسـت و در مـکـه و مـدینه با ابلاغ پیام توحید و احکام دین باشدیدترین افراد درافتاده و خوفى به خود راه نداده است . آرى با توجه به بیان فوق معلوممى شود که این حکم مهم در اواخر دوران بعثت بوده ، زمانى که فرصت ابلاغ آن ضیق بوده و ازایـن رو خـداونـد بـا تـهدید و تاءکید ابلاغ آن را خواستار شده است و در آن زمان هم پیامبران ازمـشـرکـان و اهـل کـتـاب خـوف نـداشـتـه چـون عـمـوم مـردم شـبـه جـزیـره اسـلام آورده بـودنـد واهـل کـتـاب اعـم از یـهـود و نـصاراى شبه جزیره نیز منکوب شده و با خوارى و خفت حکم جزیه راپذیرفته بودند، بنابراین خوف آن بزرگوار از تازه مسلمانانى بوده که ایمان در قلبشاناسـتـقـرار نـیـافـتـه و مـنـافـقـانـى کـه بـراى رسـیـدن بـهآمـال خـود نـقـاب نـفـاق بـر چـهـره کـشـیـده بـودنـد. تـاریـخ اسـلام نیز مؤ ید همین معناست ، چونبلافاصله بعد از پیامبر اسلام همین منافقین بودند که در مرکز اقداماتى را صورت دادند و درخارج از مرکز نیز مرتد شدند و مشکلاتى ایجاد کردند.

ج ـ پیام ولایت و امامت حضرت على (ع )

دیـدگـاه مفسران شیعه ، به طور عموم ، آن است که موضوع مهمّى که پیامبر(ص ) ماءمور ابلاغآن گـردیـده ، مـعرفى جانشین پس از خود و تعیین سرنوشت آینده اسلام و مسلمانان ازطریق نصبامیر مؤ منان ، حضرت على (ع )، به مقام والاى (امامت و ولایت ) بوده است .(84)

——————————————————————————–

23

طـبـق ایـن نـظـریـه ، مـقـصود از (م ا اُنْزِلَ اِلَیْکَ) حکم خاص و جدیدى بوده که بر پیامبر(ص )نـازل شـده و مقصود از (رسالت )، مجموع دین و احکام آن است . بنابراین ، معناى آیه این است :(حـکـمـى را کـه از سـوى پـروردگـارت بـر تـو نـازل شـده تـبـلیـغ کـن ، و گـرنه در انجاماصـل رسـالت الهـى ، کـوتـاهـى کـرده اى .) چـنـین فرمانى نشانگر اهمیّت موضوع این حکم مىباشد که همانند روح در کالبد دین ، مایه حیات و حرکت آن است و اساسش را استحکام و استقرارمـى بخشد. به این دلیل ، انتظار مى رفت که گروهى از مردم با این موضوع مخالفت کنند، بهگـونـه اى کـه اوضـاع را تـغـیـیـر دهـنـد و ارکـان دیـن را مـنـهـدم سـازنـد؛ زیـرا بـه گـمـانباطل آنان ، پیامبر(ص ) آن حکم را از پیش خود، در جهت منافع خویش و برخلاف مصالح دیگرانگفته است .

رسـول خـدا(ص ) بـا چنین احساس خطرى که نسبت به اساس دعوت خود و ناکام ماندن تلاش هاىچـنـدین ساله اش در راه انجام رسالت الهى داشت ، تبلیغ این حکم را به تاءخیر مى انداخت و درانـتـظـار فـرصـتـى مـنـاسـب بـه سـر مـى بـرد تـا بتواند آن را به مردم ابلاغ کند و آنها نیزبپذیرند. در چنین موقعیتى ، این آیه شریفه نازل شد و دستور فورى و اکید نسبت به ابلاغ آنصادر گردید و بر حفظ پیامبر و ناکام کردن دشمنان در توطئه ها و نقشه هایشان وعده داده شد.پـیـامـبـر(ص ) اندیشناک بود که با اظهار مساءله ولایت حضرت على (ع ) مردم تصور کنند او ازپـیـش خـود، پـسـر عـمـویـش را بـه جـانـشـیـنـى خـویـش بـرگـزیـده اسـت . امـا پـس ازنزول این آیه در (غدیر خم )، فرمان الهى را عملى ساخت و فرمود:

(مَنْ کُنْتُ مَوْلا هُ فَعَلِىُّ مَوْلا ه )(85)

هر که من مولاى اویم ، على نیز مولاى اوست .

شاءن نزول آیه (تبلیغ )

آنـچـه دیـدگـاه مفسّران شیعه را درباره این آیه شریفه ، تاءیید مى کند، روایات بسیارى استکـه در شـاءن نـزول آن نـقـل شـده اسـت . ایـن روایـات را تـعـداد بـسـیـارى از کـتـباهل سنّت و شیعه ، از جمع زیادى از صحابه ، از جمله : ابن عباس ، ابن مسعود، ابو سعید خدرى ،زیـد بـن ارقـم ، بـراء بـن عـازب ، جـابـر بـن عـبـداللّه انـصـارى ، ابـو هـریـره و دیـگـراننـقـل کرده اند.(86) با توجه به کثرت این روایات ، امکان انکار و یا نادیده گرفتنآنها نیست و براى کسى که در پى شناخت حق و یافتن حقیقت باشد، کافى است . به عنوان نمونه، دو روایت را ذکر مى کنیم :

1 ـ ابن عباس گفته است :

آنـگـاه کـه رسـول خـدا(ص ) مـاءمـوریـت یـافـت تـا ولایـت حـضـرت عـلى (ع ) را ابـلاغ کـنـد،رسـول خـدا(ص ) خوف داشت از این که مردم نپذیرند و این مطلب را ناشى از محبت او به عموزادهاش بـدانـنـد. امـا خـداونـد با وحى این آیه ، او را به این کار امر کرد و او نیز پس از آن ، ولایتحضرت على (ع ) را ابلاغ نمود.(87)

2 ـ امام باقر(ع ) فرمود:

خـداونـد بـه پـیـامـبـر(ص ) امـر فرمود که (ولایت ) را براى مردم تفسیر کند، همان گونه کهنـماز، زکات ، روزه و حجّ را براى آنان تفسیر کرده است . در این هنگام ، سینه پیامبر(ص ) تنگگـردیـد، تـرسـیـد کـه مـردم از دیـنـشـان بـرگـردنـد و او را تـکذیب کنند. و این مهمّ را به خداواگـذاشـت . خـداونـد نـیـز بـه او وحـى فـرمـود: (اىرسـول ! آنـچـه را بـدان مـاءمـور شـده اى ، ابـلاغ کن …) وقتى خداوند او را امنیت داد و از ابلاغنکردن ترساند، رسول خدا نیز ولایت حضرت على (ع ) را ابلاغ فرمود.(88)

——————————————————————————–

24

آیه (اکمال )

(اَلْیـَوْمَ یـَئِسَ الَّذی نَ کَفَرُوا مِنْ دی نِکُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْیَوْمَ اَکْمَلْتُ لَکُمْ دی نَکُمْ وَاَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتى وَ رَضی تُ لَکُمُ الاِْسْلا مَ دی نًا)؛(89)

امـروز کـافـران از آیین شما ماءیوس شدند. پس از آنان نترسید و از من بترسید. امروز دین شمارا کـامـل کـردم و نـعـمـت خـود را بـر شـمـا تـکـمـیل نمودم و اسلام را به عنوان آیین (جاودان ) شماپذیرفتم .

محتواى اجمالى آیه

آیـه مـزبور در سوره مائده قرار دارد که به اتفاق نظر مفسّران ، از جمله آخرین سوره هایى مىبـاشـد کـه بـر پـیامبر(ص ) نازل شده است .(90) به طور قطع ، این قسمت آیه بهصـورت مـسـتـقـلّ و جـداى از صـدر و ذیـل آن ، کـه مـربـوط بـه بـیـان احـکـام و شـرایـطحـلال بودن گوشت حیوانات مى باشد، نازل شده (91) و بیانگر روزى بسیار مهم وتاریخى در زندگى پیامبر(ص ) است که داراى چهار ویژگى و خصوصیت بوده :

1 ـ ماءیوس شدن کفار؛

2 ـ کامل شدن دین ؛

3 ـ به اتمام رسیدن نعمت الهى ؛

4 ـ اسـلام بـا نـزول ایـن حـکـم دیـنـى شـد کـه بـا تـوجـه بـه خـاتـمـیـترسول خدا(ص )، تا ابد تدین به آن مرضى خداست .

بـا ایـن وصف ، چنین روزى حساس و سرنوشت ساز بوده است ، به طورى که بنا بر بعضى ازروایـات ، بـرخـى از یهود و نصارى با شنیدن این آیه ، به مسلمانان گفتند: (آیه اى بر شمانـازل شـده کـه اگـر در کـتـب آسـمـانـى مـا آمـده بـود، ما آن روز و آن ساعت را عید قرار مى دادیم.)(92)

اکنون به منظور تبیین معنا و مقصود آیه شریفه و چگونگى دلالت آن بر موضوع (امامت و ولایت)، به بررسى چند نکته مى پردازیم :

مراد از (الیوم )

کلمه (یوم ) به معناى روز است و با الف و لام عهد، به معناى آن روز یا امروز مى باشد. از آنجـا کـه در آیـه پـیـش ، سخنى از آن روز به بیان نیامده ، این کلمه در آیه مبهم است . از این رو،یـکـى از نـکات اساسى در تفسیر و فهم صحیح آیه شریفه ، شناخت آن روز مهم و تاریخ ‌سازبا استفاده از قراین و نشانه ها و زمان نزول آیه مى باشد. در تعیین مصداق این روز، احتمالاتىداده شده است :

الف ـ روز عـرفـه : بـرخـى احـتـمـال داده انـد کـه مـراد از (الیـوم ) روز عـرفـهسـال دهـم هـجرت (حجة الوداع ) باشد و گفته اند که این آیه و آیات پیش از آن ، در آن روزنـازل شـده و احـکـام اسـلام را کـامـل کـرده و بـقـایـاى جـاهـلیـت راباطل ساخته است . بنابراین ، معناى آیه چنین است که خداوند به مؤ منان خبر داده که در این روز(روز عـرفـه سـال دهـم هـجـرى بـا نـازل شـدن ایـن احـکام )، دین تمام گشت و کفّار از نابودى وزوال دیـن اسـلام ناامید شدند و اکنون که خداوند ضعف مسلمانان را به قوّت و ترس آنان را بهامـنـیـّت و فقرشان را به ثروت و بى نیازى بدل ساخته ، سزاوار است که از غیر خدا ترسىبه دل راه ندهند.(93)

در پـاسـخ بـه ایـن نـظـریـه ، بـایـد گفت : خصوصیاتى که در آیه ذکر شده بر روز عرفهتطبیق نمى کند؛ زیرا حادثه خاصى ، که موجب ناامیدى کفّار باشد، در آن روز واقع نشده است .اگـر مـنظور ناامیدى مشرکان قریش از پیروزى بر دین مسلمانان باشد، این مساءله در روز فتحمـکـّه ، در سـال هـشـتـم هـجـرت واقـع شـده اسـت ، نـه روز عـرفـهسـال دهـم . اگـر هـم مـراد نـاامـیـدى مـشـرکـان عـرب بـاشـد، ایـن واقـعـه در روزنـزول آیـه بـرائت در سال نهم هجرت اتفاق افتاد. و اگر مقصود ناامیدى تمام کفّار باشد ـ کهشـامـل یهود، نصارى ، مجوس و غیر آنها هم بشود ـ باید گفت : آنها آن هنگام از غلبه یافتن برمـسـلمـانان ماءیوس نشده بودند؛ زیرا در آن روز، اسلام قدرتى در خارج از جزیرة العرب پیدانکرده بود.

——————————————————————————–

25

از سـوى دیـگر، صرف حضور پیامبر(ص ) در حج و تعلیم عملى و زبانى احکام حج توسط آنحـضـرت را نـمـى تـوان اِکـمـال دیـن نـامـیـد. احـکـامـى هـم کـه در ایـن سـوره آمـدهکـامـل کننده دین نبود؛ زیرا روایات بسیارى از ابن عباس ، عمر بن خطاب و دیگران وارد شده کهاحـکام و واجباتى پس از آن روز نازل گردیده است ؛ از جمله آیه (کلاله )(94) و آیه(ربا)(95) و اگر مقصود از (اِکمال دین )، پاک شدن خانه خدا از مشرکان و بیرونرانـدن آنـان و انـجـام اعمال حجّ توسط مسلمانان ـ بدون اختلاط با مشرکان ـ باشد، این ماجرا یکسال پیش از آن ـ در سال نهم هجرت ـ پس از نزول آیه برائت ، واقع شده بود.(96)

ب ـ روز بـعثت : ممکن است کسى بگوید: منظور از این روز، زمان ظهور اسلام و بعثت پیامبراسـت و آیـه مـى خـواهـد بـفـرمـایـد کـه خـداونـد بـا نـازل کـردن اسـلام ، دیـن را بـر شـمـاکامل کرد و نعمت را بر شما تمام نمود و کفّار را از شما ماءیوس ساخت .

ولى ایـن احـتمال درست نیست ؛ زیرا آیه دلالت دارد بر این که پس از رواج اسلام ، باز هم کفّارطمع از بین بردن آن را داشتند. و نیز مسلمانان هم از کفّار بر دین خود مى ترسیدند. در این روز،خداوند مسلمانان را ایمن کرد و کفّار را ماءیوس ساخت .(97)

ج ـ روز فـتـح مـکـّه یـا روز نـزول آیـه بـرائت : بـرخـى دیـگـراحـتمال داده اند که مقصود روز فتح مکّه است ؛(98) زیرا در آن روز، خداوند قدرت وشـوکـت مـشـرکـان را در هـم شـکـسـت ، بـنیاد بت پرستى را منهدم ساخت و آنان را از ایستادگى درمـقـابـل اسـلام و مـسـلمـانـان نـاامـیـد کـرد. یـا مـمـکـن اسـت روزنـزول آیـات سـوره بـرائت ، مورد نظر باشد(99) که اسلام تقریباً بر شبه جزیرهعـربستان گسترش یافت ، آثار شرک از بین رفت و سنّت هاى جاهلى مُرد. در آن زمان ، در مراکزدیـنـى و مـراسـم حـج ، دیـگر کسى از مشرکان دیده نمى شد و خداوند ترس مؤ منان را به امنیّتمبدّل ساخت .

در پـاسـخ بـه ایـن احـتـمـالات ، بـایـد گـفـت : اولاً، حـوادث مـزبـور مـدت هـا پـیـش ازنزول آیه شریفه بوده است . ثانیاً هر چند پس از آن حوادث ، شوکت شرک درهم شکست ، اما هنوزدیـن اسـلام کـامـل نـشـده بـود و بـسـیـارى از احـکـام و واجـبـات پـس از آن حـوادثنازل گردید.(100) بنابراین ، اشکال اصلى بر نظریه هاى مزبور این است که درهـیـچ کـدام از ایـن روزهـا، نـه کـفـار و مـشـرکـان از پـیـروزى بر اسلام ماءیوس شدند و نه دینکامل گردید.

د ـ روز غـدیـر خـم : دیـدگـاه مـفـسـّران شـیعه ، که مورد تاءیید روایات متعددى بوده و بامـضـمـون و محتواى آیه نیز سازگار مى باشد، آن است که مراد از (الیوم ) روز غدیر خم استکـه پـیـامبر اکرم (ص )، امیر مؤ منان على (ع ) را به طور رسمى ، به عنوان جانشین پس از خودتـعـیـیـن کـرد. آن روز بـود کـه هـمـه امـیـدهـاى کـفـّار بـه یـاءسمـبـدّل شـد؛ زیرا آنان پس ‍ از آن که همه تهدیدها، تطمیع ها، فشارها، جنگ ها و انواع تلاش ها وتـوطـئه هـایـشان را براى نابودى اسلام و خارج کردن پیامبر اکرم (ص ) از صحنه بى نتیجهدیـدنـد و قـدرت و شـوکـت اسلام را روز افزون تر یافتند، تنها به یک چیز امید جسته بودند؛گمان مى کردند دین اسلام وابسته به شخص پیامبر(ص ) است و او سرانجام ، روزى از دنیا مىرود و چـون فـرزنـد پـسـر ندارد، پس از او، نام و یاد خودش و دینش نیز از بین مى رود و بساطاسلام برچیده مى گردد؛ زیرا بقاى هر دینى وابسته به وجود حاملان ، حافظان و کارگردانانآن است . آنچه روزنه امید کفّار را مسدود ساخت و آنان را در گرداب یاءس فرو برد، آن بود کهخـداونـد کـسـى را بـه جـانـشـیـنـى پیامبر اکرم (ص ) منصوب نمود که خط رسالت را تداوم مىبخشید، احکام و معارف دین را حفظ مى نمود و ارشاد، هدایت و تدبیر امور جامعه اسلامى را پس ازرسول خدا(ص ) برعهده مى گرفت . او انسانى والا و شایسته ، صاحب همه فضیلت ها و کمالات، مـرد عـلم ، تـقوا، شجاعت ، عدالت ، کیاست و سیاست ، حضرت على بن ابى طالب (ع ) بود کهدر روز هجدهم ذیحجّه ، هنگام بازگشت پیامبر(ص )، از حجة الوداع در سرزمین غدیر خم ، از سوىآن حـضـرت ، بـه خـلافـت بـرگـزیـده شـد. در آن روز، اسـلام بـهتـکـامـل نـهـایـى خود رسید و جاودانگى آن با امامت ، تضمین گردید، نعمت خدا بر بندگانش با(ولایت ) به اتمام رسید و مورد پسند خدا گشت .(101)

——————————————————————————–

26

شاءن نزول آیه (اکمال )

روایـات بـسـیـارى از طـریـق اهـل سـنـّت و شـیـعـه نـقـل گـردیـده کـه دلالت بـرنزول آیه مزبور در روز غدیر خم ، پس از ابلاغ (ولایت حضرت على (ع )) توسط پیامبر(ص) دارد.(102) اکنون به عنوان نمونه ، دو مورد را ذکر مى کنیم :

1 ـ ابـو سـعـیـد خـدرى نـقـل کـرده کـه پـیامبر(ص ) در غدیر خم ، حضرت على (ع ) را به عنوان(ولىّ) بـه مـردم مـعـرفـى کـرد و هـنـوز مـردم مـتـفـرق نـشـده بـودنـد کـه آیـه مـزبـورنازل شد. آنگاه رسول خدا(ص ) فرمودند:

(اَللّ هُ اَکـْبـَرُ عـَلى اِکـْم الِ الدّی نِ وَ اِتـْمـا مِ النِّعـْمـَةِ وَ رِضـَى الرَّبِّ بـِرِس الَتی وَ بِالْوِلا یَةِلِعَلی مِنْ بَعْدی ) ثُمَّ ق الَ: (مَنْ کُنْتُ مَوْلا هُ فَعَلِىُّ مَوْلا هُ)(103)

خداوند بزرگ تر است بر کامل کردن دین و اتمام نعمت و خشنودى خدا به رسالت من و به ولایتعلى پس از من . آنگاه فرمودند: هر کس من مولاى اویم ، (پس از من ) على مولاى اوست .

2 ـ ابوهریره نقل کرده :

در روز عـیـد غـدیر خم ، پیامبر اکرم (ص ) دست على (ع ) را گرفت و فرمود: آیا من ولىّ مؤ مناننیستم ؟ گفتند: آرى ، یا رسول اللّه . فرمود: (مَنْ کُنْتُ مَوْلا هُ فَعَلِىٌ مَوْلا هُ.) (هر کس ‍ من مولاىاویم ، پس على مولاى اوست .) آنگاه عمر بن خطاب به على (ع ) گفت : (بَخٍّ بَخٍّ لَکَ یَابْنَ اَبیط الِبٍ، اَصْبَحْتَ مَوْلا ىَ وَ مَوْلا کُلِّ مُؤْمِنٍ) (به به ، چه جاى افتخار و مباهات است براى تو، اىپـسـر ابـوطـالب کـه مـولاى مـن و هـر مـؤ مـنـى گـردیـدى .) آنـگـاه ایـن آیـهنازل شد.(104)

——————————————————————————–

27

آیه (علم الکتاب )

(وَ یـَقـُولُ الَّذی نَ کـَفـَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفى بِاللّ هِ شَهی داً بَیْنى وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُعِلْمُ الْکِت ابِ)(105)

آنـان کـه کـافر شدند، مى گویند: تو پیامبر نیستى . بگو: کافى است که خداوند و کسى کهعلم کتاب نزد اوست ، میان من و شما گواه باشد.

محتواى اجمالى آیه

این آیه آخرین آیه سوره مبارکه (رعد)، مى باشد که در آن ، برخى از شبهات و درخواست هاىمـنکران و نیز دلایل حقانیّت رسالت پیامبر اکرم (ص ) ذکر گردیده است . در آیات پیش از این ،بـیان نموده که معاندان ، منکر حقیقت کتاب بوده ، آن را آیت الهى بر رسالت آن حضرت ندانستهو درخواست معجزه دیگرى کرده اند. خداوند نیز پاسخ آنان را ذکر کرده و پیشنهاد آنان را مردوددانسته است . اما در این آیه ، آخرین سخن آنان و پاسخ قطعى پیامبر(ص ) را بیان مى کند. از آنجـا کـه آنـان ایـمـان بـه کـتـاب نـداشـتـنـد و پـیـشـنـهـادشـان دربـارهنـزول مـعـجـزه دیـگـر نـیـز پـذیـرفـتـه نـشـد، گـویـا بـه نـاامـیـدىکامل رسیدند و منکر اصل رسالت پیامبر(ص ) گشتند؛ گفتند: (تو پیامبر نیستى .) خداوند نیزدلیـلى قـاطـع بـر اثـبات حقّانیت رسالت پیامبر(ص ) بر او وحى کرد و فرمود: (بگو کافىاست که خدا و آن کسى که علم کتاب نزد اوست ، میان من و شما گواه باشد.)(106)

اکنون به منظور تبیین بیشتر معناى آیه ، به بررسى نکات آن مى پردازیم :

الف ـ شهادت خداوند

(شـهـادت ) بـه مـعـناى گفتارى است که از روى علم صادر شده و منشاء آن مشاهده چیزى با دیدهدل یا دیده سر باشد(107) و داراى دو مرحله است :

1 ـ تحمّل شهادت (به معناى دریافت و علم پیدا کردن به آن )؛

2 ـ اداى شهادت و اظهار آن .

خداوند در پاسخ به نخستین انکار مخالفان مى فرماید: (بگو خدا شاهد بر رسالت من است )؛زیـرا قـرآن را بـه عـنـوان مـعـجـزه اى قـطـعـى بـر حـقـّانـیـت رسـالت پـیـامـبـر(ص )نازل کرده و در آیات متعدد آن ، نبوّت آن حضرت را تصدیق نموده و فرموده است :

(اِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلی نَ، عَلى صِر اطٍ مُسْتَقی مٍ)(108)

تو (اى محمّد) از فرستاده شدگان هستى ، بر راه راست مى باشى .

بـنـابـرایـن ، (اظـهـار شهادت ) خداوند بر صداقت رسالت پیامبر(ص ) کفایت مى کند و انکارمخالفان در مقابل آن ، فاقد ارزش و اعتبار است .(109)

ب ـ شهادت عالم به کتاب

دومـیـن شـاهدى که بر حَقّانیت رسالت پیامبر(ص ) در کنار شهادت الهى ذکر گردیده ، شهادتعـالم بـه کتاب است . در این که مراد از (مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِت ابِ) و (کتاب ) چیست ، تفسیرها واحتمالاتى ذکر شده که به آنها اشاره مى گردد: منظور از کتاب سه چیز ممکن است باشد:

1 ـ اگـر مـراد از (کـتـاب )، لوح مـحفوظ باشد، پس مقصود از عالم به آن ، فقط خداوند است .بـنـابراین ، تفسیر آیه چنین مى شود که : (کفایت مى کند در شهادت ، خدایى که نزد اوست علمکتاب .)

ولى این تفسیر صحیح نیست ؛ زیرا:

اولاً ـ در عطف دو کلمه بر یکدیگر، قاعده آن است که دو چیز بوده و از یکدیگر جدا باشند.اگـر مـراد از (عـالم به کتاب )، همان (اَللّه ) باشد، در حقیقت ، آیه چنین است : (خدا و خدایىکـه عـالم بـه کـتـاب اسـت بـراى شـهـادت کـافـى اسـت ) وحال آن که این عطف ، تکرار بى مورد و برخلاف فصاحت و بلاغت است .

ثانیاً ـ اگر مراد از (عالم به کتاب ) خدا باشد، لازمه اش این است که ذات خدا با وصفعـالم بـودنـش ، بـر ذات جـامـع صـفـات (اَللّه ) عطف شده باشد و جمله چنین باشد: (کافى استبـراى شـهـادت ، خـدا و خـدایـى کـه عـالم به کتاب است .) چنین عطفى قبیح و مخلّ به فصاحت وبـلاغـت بوده و از قرآن به دور است . آرى ، اگر ابتدا نام خداوند با یکى از صفاتش آمده بود،بـار دوم هـم مـمـکـن بـود کـه خـداونـد را بـا وصـف دیـگـر آورده و عـطـف بـراول کند؛ مثلاً، بگوید: (کافى است براى شهادت خدایى که مستحقّ عبادت است و خدایى که عالمبـه کـتاب است .) ولى در آیه ، ابتدا لفظ جلاله (اَللّه ) آمده که جامع همه صفات است و عطفنـام خـدا بـا تـوجـه بـه مـتـّصـف شـدن بـه یـک صـفـت دیـگـر بـر آن ، تـکـرار و قـبـیـح اسـت.(110)

——————————————————————————–

28

2 ـ اگـر مقصود از (کتاب )، تورات و انجیل و یا خصوص تورات بوده و مقصود از (عالم بهکـتـاب ) عـلمـاى اهل کتاب ، همانند عبداللّه بن سلاّم ، است . در این صورت ، معناى آیه چنین است :(عـلمـاى اهـل کـتاب براى شهادت بین من و شما کافى اند؛ زیرا آنان ازبشارت هایى که خداونددربـاره مـن بـه پـیـامـبـران داده ، بـا خـبـرنـد و اوصـاف مـرا در کتاب خود خوانده و با مشاهده آنخصوصیات در وجود من ، به حقّانیت رسالت من شهادت مى دهند.)

امـا ایـن احـتـمـال نـیـز مـردود اسـت ؛ زیـرا سـوره رعـد در مـکـّهنـازل شـده و بـه گـواهـى تاریخ ، تا پیش از هجرت پیامبر(ص ) به مدینه ، هیچ یک از علماىاهل کتاب به آن حضرت ایمان نیاورده بودند. بنابراین ، نمى توان حقّانیت رسالت پیامبر(ص )را در آن زمـان مـسـتـنـد بـه شـهـادتى کرد که هنوز اقامه نشده و در آینده ممکن است افرادى ایمانبیاورند و شهادت دهند.(111)

3 ـ قـول آخـر ایـن کـه منظور از (کتاب ) قرآن و مقصود از (عالم ) کسى است که عالم به همهقرآن باشد. بنابراین ، معناى آیه چنین است : (بگو هم خدا گواهى مى دهد که من فرستاده اویمو هم کسى که قرآن را فرا گرفته ، حقایق آن را دریافته و بدان عالم گشته است .)

بـا تـوجـه بـه بـاطل بودن دو نظر قبلى ، پس فقط این نظر صحیح است و روایات نیز مؤ یدهـمـیـن است . البته ممکن است منظور از کتاب هم حقیقت قرآن باشد که در کتاب مکنون و لوح محفوظثـبـت است و هم این قرآن که صورت نازله آن است و امام على (ع ) و دیگر امامان بر آن حقیقت هم ،علم و احاطه دارند.(112)

از سوى دیگر، با توجه به گواهى روایات بسیار،(113) مبنى بر اینکه داناترینافـراد امـت اسـلام بـه کـتـاب الهـى ، حـضـرت عـلى (ع ) بـوده ، آیـه شـریـفـه بـرآن حـضـرتقابل انطباق است .

گـواهـى روایـات : روایـاتـى کـه از طـریـق اهـل سـنـت و شـیـعـهنقل شده ، حضرت على (ع ) را (عالم به کتاب ) معرفى کرده است ؛ از جمله :

1 ـ ابو سعید خدرى گوید: از رسول خدا(ص ) تفسیر (وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِت ابِ) را پرسیدم ،فرمود:

(ذ اکَ اَخى عَلِىُّ بْنُ اَبى ط الِبٍ)(114)

آن ، برادرم علىّ بن ابى طالب است .

2 ـ بـریـد بـن مـعـاویـه نـقـل مـى کـنـد کـه تـفـسـیـر آیـه را از امـام بـاقـر(ع ) سـؤال کردم . فرمود:

(اِیّ ان ا عَنى وَ عَلِىُّ اَوَّلُنَا وَ اَفْضَلُنَا وَ خَیْرُنَا بَعْدَ النَّبِىِ(ص ))(115)

مـقـصـود، مـا هـسـتیم و على اول ، افضل و بهترین فرد ما پس از پیامبر است که درود خدا بر او وخاندانش باد.

3 ـ ابـن مـغـازلى شـافـعى از على بن عابس نقل کرده که گفت : (من و ابو مریم بر عبداللّه بنعـطـا وارد شـدیـم . او بـه ابـو مریم گفت : (حدیثى را که از ابو جعفر (امام باقر(ع ) برایمنـقـل کـردى ، بـراى (رفـیـقـت ) على نقل کن .) ابو مریم گفت : (نزد امام باقر نشسته بودم کهپـسـر عـبـداللّه بـن سـلاّم از آن جا گذشت . گفتم خدا مرا فدایت کند، این پسر کسى است که علمکتاب نزد اوست ؟

امام فرمود:

(لاَ وَ ل کـِنَّهُ ص احـِبـُکـُمْ عـَلِىُّ بـْنُ اَبـى ط الِبٍ اَلَّذی نـَزَلَتْ فـی هِ آی اتٌ مـِنْ کـِت ابِ اللّ هـِعَزَّوَجَلَّ) (… وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ)(116)

نـه ، عـالم بـه کـتـاب ، عـبـداللّه بـن سلام نیست ، بلکه مقصود از آن ، صاحب شما على بن ابىطـالب مـى بـاشـد کـه آیـاتـى از قرآن درباره او نازل شده است ؛ از جمله آیه (وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُالْکِت ابِ)

فضیلت (علمِ به کتاب )

علم به کتاب ، فضیلتى است که دارنده آن از توانایى هاى روحى و معنوى بزرگى برخوردارمى گردد. قرآن کریم کسى را که قادر بود تخت عظیم بلقیس را پیش از یک چشم به هم زدن ازیـمـن بـه فـلسطین آورد و نزد حضرت سلیمان حاضر کند، به عنوان فردى که به بعضى ازحقایق کتاب علم داشت ، معرفى مى کند و مى فرماید:

——————————————————————————–

29

(وَ ق الَ الَّذى عـِنـْدَهُ عـِلْمٌ مـِنَ الْکـِت ابِ اَنـَا آتـی کَ بـِهِ قـَبـْلَ اَنْ یـَرْتـَدَّ اِلَیـْکـَطَرْفُکَ)(117)

کـسـى کـه بخشى از علم کتاب نزد او بود، گفت : من پیش از آن که چشم بر هم زنى ، آن (تخت )را به این جا مى آورم .

امـا دربـاره شـاهد بر رسالت پیامبر(ص ) ـ یعنى حضرت على (ع ) ـ فرموده است : (وَ مَنْ عِنْدَهُعـِلْمُ الْکـِتـَابِ) (کـسـى که همه علم کتاب نزد اوست .) علم به تمامى قرآن به معناى آگاهى ازمجموعه حقایق هستى مى باشد که قرآن بیانگر آن است ؛

(وَ نَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ تِبْیَاناً لِکُلِّ شَىْءٍ)(118)

و نازل کردیم بر تو قرآن را تا حقیقت هر چیز را بیان کند.

سُدیر ضمن حدیثى ، نقل کرده است که امام صادق (ع ) فرمودند:

(آیـاایـن آیـه قـرآن را خـوانـده اى کـه مـى فـرمـایـد: (ق الَ الَّذى عـِنـْدَهُ عـِلْمٌ مـِنالکِتَابِ)(119)

گفتم : فدایت شوم ، خوانده ام .

ـ آیـا آن کسى را که علمى از کتاب نزد او بود، شناخته اى ؟ و آیا مى دانى چه مقدار از علم کتابنزد او بود؟

: شما آگاهم سازید.

ـ به اندازه قطره اى از آب دریا.

: فدایت شوم ، چقدر کم !

ـ اى سُدیر بیش از این نبود.

آنگاه فرمود:

آیـا ایـن آیـه از قـرآن را خوانده اى : (قُلْ کَفى بِاللّ هِ شَهی داً بَیْنی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُالْکِتَابِ)؟

: آرى خوانده ام .

ـ آیـا کـسـى که همه علم کتاب نزد اوست ، فهمیده تر است یا کسى که بعضى و قسمتى از آن رادارد؟

: کسى که تمامى علم کتاب نزد اوست .

پس آن حضرت با دست به سینه خود اشاره کردند و فرمودند:

(عِلْمُ الْکِت ابِ وَاللّ هِ کُلُّهُ عِنْدَن ا، عِلْمُ الْکِت ابِ وَاللّ هِ کُلُّهُ عِنْدَن ا)(120)

به خدا سوگند، تمام علم کتاب نزد ماست . به خدا سوگند، تمام علم کتاب نزد ماست .

——————————————————————————–

30

آیه (بیّنه )

(اَفـَمـَنْ ک انَ عـَلى بـَیِّنـَةٍ مـِنْ رَبِّهِ وَ یـَتْلُوهُ ش اهِدٌ مِنْهُ وَ مِنْ قَبْلِهِ کِت ابُ مُوسى اِمَاماً وَ رَحْمَةًاُول ئِکَ یـُؤْمـِنـُونَ بِهِ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ مِنَ الاَْحْزَابِ فالنَّارُ مَوْعِدُهُ فَلا تَکُ فی مِرْیَةٍ مِنْهُ اِنَّهُ الْحَقُّمِنْ رَبِّکَ وَ ل کِنَّ اَکْثَرَ النّ اسِ لا یُؤْمِنُونَ)(121)

آیـا کـسـى کـه دلیـل آشـکـارى از پـروردگـارش دارد و بـهدنـبـال آن ، شـاهـدى از خـود او مـى بـاشـد و پـیـش از آن ، کـتـاب موسى ـ که پیشوا و رحمت بود(گواهى بر آن مى دهد، مانند کسى است که چنین نباشد؟) ـ آنان (حق طلبان و حقیقت جویان ) به او(کـه داراى چـنـیـن ویـژگـى هایى است ) ایمان مى آورند و هر کس از گروه ها به او کافر شود،آتش وعده گاه اوست . بنابراین ، تردیدى در آن نداشته باش که آن حق است از پروردگارت ،ولى بیشتر مردم ایمان نمى آورند.

آیه شریفه مزبور، با توجه به یکى از تفسیرهایى که از آن شده و روایاتى که در تاءییدآن آمده ، مى تواند در موضوع (امامت و ولایت ) مورد استفاده قرار گیرد.

ایـن آیه به دنبال آیات پیش از آن ، در زمینه استدلال بر خدایى بودن قرآن ، در برابر انکارو عناد کفّار نسبت به قرآن و رسالت ، به پیامبر اکرم (ص ) اطمینان و قوّت قلب مى دهد.

تبیین واژه ها

بـراى شـنـاخـت صـحـیـح و دقـیـق مـعـنـاى آیـه و چـگـونـگـىاسـتـدلال بـه آن بـر مـوضـوع (امـامت و ولایت )، ابتدا لازم است معنا و مقصود برخى از کلمات ومفردات آن روشن گردد:

(بیّنه )

ایـن واژه بـه مـعناى دلیل آشکار و روشن است .(122) چه بسا برخى امور آنقدر ظهورداشـتـه بـاشـنـد کـه هـر چـه را بـدانـهـا مـرتـبـط شـود، روشـن سـازنـد،مثل نور که خودش ظاهر است و سبب ظهور دیگر اشیا نیز مى شود. به کار بردن کلمه (بیّنه )در مـورد (حـجـّة ) و (آیـة ) نـیـز از این جهت است . به کسى که بر ادعاى مدّعى شهادت مى دهد،شـاهـد و بـیـّنـه گـفـتـه مـى شـود. در بـرخـى از آیـات قـرآن ، بـصـیـرت خـاص الهـى ودلیل و علم قطعى ، که خداوند به انبیاى خود اختصاص داده و یا به طور مطلق ، بر عموم افرادعطا نموده ، نیز (بیّنة ) خوانده شده است .(123)

مرحوم علاّمه طباطبائى مى فرماید: (منظور از (بیّنه ) در این آیه شریفه ، آن بصیرت الهىاست که خداى تعالى به نفس رسول اللّه (ص ) داده بود، نه خود قرآن کریمى که بر آن جنابنـازل فـرموده ؛ زیرا طبق ظاهر آیه ، اگر منظور قرآن بود، درست نبود که جمله (فَلاَ تَکُ فىمِرْیَةٍ) بر آن متفرّع شود.)(124)

(یَتْلُوهُ)

ایـن فـعـل از مـصـدر (تـِلْو) بـه مـعـناى پشت سرآمدن است ، نه از مصدر (تلاوت ) به معناىقرائت .(125)

(ش اهِدٌ مِنْه )

مـراد از فـراز فـوق در ایـن آیـه ، شـاهـد بـودن نـیـسـت ، بلکه اداى شهادت است که فایده اش ‍تـاءیـیـد صـحـّت مـوضوع مورد شهادت مى باشد؛ زیرا در مقام تثبیت حقّانیت قرآن است و این با(شـهـادت ) بـه مـعـنـاى (شـهـادت دادن ) مـنـاسـبـت دارد، نـه بـاتـحـمـل شـهـادت . مـراد از (شـاهد) فردى است که به حقّانیت قرآن یقین داشته و در این جهت ، ازبصیرتى الهى برخوردار باشد تا با بصیرت ، به آن ایمان آورد و بر حقّانیتش شهادت دهد،همچنان که بر توحید و رسالت گواهى داده است . مرجع ضمیر در (مِنْهُ) کلمه (مَنْ) (کسى که) اسـت کـه مـقـصـود از آن پـیـامـبـر مـى باشد و این شرافت و تعریفى است براى شاهد که او ازرسول اللّ ه بوده و همچنان که بنا بر آیه مباهله به منزله نفس اوست .

بـنابراین ، معناى آیه چنین مى شود: (آیا کسى که خودش نسبت به چیزى داراى نور و بصیرتالهـى اسـت و کـسـى کـه دنبال او مى رود ـ که از خود اوست ـ و بر صحّت کار او شهادت مى دهد،مانند کسى است که چنین نباشد؟)

——————————————————————————–

31

بـا ایـن تـفـسـیـر، آیـه شـریـفـه بـا روایـاتـى مـنـطـبـق مـى شـود کـه هـم شـیـعـه و هـماهل سنّت آن را نقل کرده اند که مقصود از (شاهد) على بن ابى طالب (ع ) است .

نکات قابل توجه در آیه

1 ـ شـاهـدى کـه در آیـه ذکـر شـده کسى از خود پیامبر اکرم (ص ) و خانواده اوست . این مطلب ازکـلمـه (مـِنـْهُ) (از او) اسـتـفـاده مـى شـود و بـر یـکـى ازاهل بیت آن حضرت (ع )، که در آیه تطهیر ذکر شده ، منطبق مى گردد.

2 ـ ایـن شـاهـد در پـى رسـول خـدا(ص ) اسـت ، بـهدلیـل کـلمـه (یـَتـْلُوهُ) (در پـى او خـواهـد آمـد.) ایـن شـاهـد در ایـن جـا، تـِلْو و هـمـردیـفرسـول خـدا(ص ) و از نـفـس او مـعـرفـى شـده اسـت . پـس او نـیـز مـانـنـدرسول خدا باید علم ، یقین خاص و بیّنه الهى به حقانیّت قرآن داشته باشد.

3 ـ بـا توجه به این که مقصود از (شهادت ) اداى شهادت است ، شاهد باید نسبت به موضوعشـهادت داراى بصیرت باشد و این به صرف ایمان به نبوّت نیست ، و گرنه افراد بسیارىبـه قـرآن مؤ من بودند و لزومى نداشت که شهادت به فرد معیّنى اختصاص داشته باشد. پسبـایـد خـصـوصـیـات ایـن شـاهـد از دیـگـران مـتـفـاوت بـاشـد، بـه طـورى کـه شـهـادت او بـهدلیـل شـهـود حـقـیقت نبوّت و دیدن ملک حامل وحى به پیامبر(ص ) باشد و با این خصوصیت ، اینشـاهـد از دیـگـران امـتـیاز پیدا مى کند. دلیل این مطلب سخنى است که پیامبر(ص ) به على (ع )فرمود:

(اِنَّکَ تـَسـْمـَعُ م ا اَسـْمـَعُ وَ تـَرى م ا اَرى اِلاّ اَنَّکَ لَسـْتَ بـِنـَبـِی وَل کِنَّکَ لَوَز یرٌ)(126)

آنـچه را من مى شنوم ، تو نیز مى شنوى و آنچه را من مى بینم ، تو نیز مى بینى ، بجز آن کهتو پیامبر نیستى ، ولى تو وزیر هستى .

بـنـابـرایـن ، حـضرت على (ع ) که تلْو رسول خدا، از نفس او، عالم به علمش و شاهد بر مشهودایشان بوده ، صالح ترین فرد براى امامت پس از آن حضرت است .

(شاهد) در روایات

در ایـن بـاره کـه مـراد از (شاهد) در آیه شریفه ، شخص امیر مؤ منان ، حضرت على (ع ) است ،روایات بسیارى از طریق سنّى و شیعه نقل گردیده که به ذکر برخى از آنها مى پردازیم :

1 ـ خـوارزمى از اهل سنّت نقل مى کند که عمرو بن سعید بن ابى العاص در پاسخ نامه معاویه ،که از او براى جنگ با امیرالمؤ منین (ع ) کمک مى خواست ، چنین نوشت :

از عمرو بن سعید بن ابى العاص ، یار رسول خدا(ص )، به معاویة بن ابى سفیان . اى معاویه، تـو آیـات پـیـاپـى را کـه خـداونـد تـعـالى در کـتـاب خـود درفضایل على (ع ) نازل فرموده و هیچ کس در آن با او شریک نیست مى دانى ؛ مانند آیات :

(یـُوفـُونَ بـِالنَّذْرِ…)(127)، (اِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّ هُ…)،(128) (اَفَمَنْ کَانَعـَلى بـَیِّنـَةٍ مـِنْ رَبِّهِ وَ یـَتـْلُوهُ ش اهـِدٌ مـِنـْهُ)،(129) (رِجـَالٌصـَدَقـُوا…)،(130) (قـُلْ لا اَسـْاءَلُکـُمْ عـَلَیـْهِ اَجـْراً…)(131)….(132)

2 ـ حاکم حسکانى از ابن عباس نقل کرده که گفته است :

منظور از (وَ یَتْلُوُه شَاهِدٌ مِنْهُ) فقط على (ع ) است .(133)

3 ـ جـلال الدّیـن سـیـوطـى در ذیـل آیـه مـزبـور از امـیـر مـؤ مـنـان (ع )نقل کرده است که فرمود:

هـیـچ مـردى از قـریـش نـیـسـت ، مـگـر آن کـه آیـاتـى از قـرآن دربـاره اشنـازل شـده . شـخـصـى سـؤ ال کـرد کـدام آیـه دربـاره تـونـازل شـده ؟ فـرمـود: آیـا سـوره هـود را نـخـوانـده اى کـه مـى فـرمـایـد: (آیـا کـسـى کـهدلیـل آشـکـارى از پـروردگـارش دارد و بـه دنـبـال آن ، شـاهـدى از خـود او مـى بـاشـد)؟رسـول خـدا(ص ) داراى (بـیـّنـه ) از پـروردگـار خـویـش اسـت و مـن شـاهـدى از خـود او هـسـتـم.(134)

4 ـ از طـریـق شـیـعـه نـیـز روایـات بـسـیـارى نـقـل شـده . از جـمـله اصـبـغ بـن نـبـاتـهنقل کرده که امیرالمؤ منین (ع ) فرمود:

اگـر کـُرسـى قـضـاوت را بـرایـم مـى نـهـادنـد، بـر آن مـى نـشـسـتـم و مـیـاناهـل تـورات بـه تـورات آنـهـا و مـیـان اهـل انـجـیـل بـه انـجـیـل آنـهـا و مـیـاناهـل فـرقـان بـه فرقان آنها حکم مى کردم ، آنچنان قضاوتى که روشن و نورانى به سمت خدابـالا رود. بـه خـدا سـوگـنـد، هـیـچ آیـه اى در کـتـاب خـدا در شـب یـا در روزنـازل نـشـده ، مـگـر ایـن کـه مـى دانـم کـه دربـاره چـه کـسـىنـازل شـده اسـت و… . آنـگـاه مـردى بـرخـاسـت و گـفـت : اى امـیر مؤ منان ، آیه اى که درباره تونازل شده کدام است ؟

——————————————————————————–

32

فـرمـود: (آیـا نـشـنـیده اى که خداوند فرمود: (اَفَمَنْ ک انَ عَلى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوُهُ ش اهِدٌمِنْهُ) همانا رسول خدا(ص ) بر بیّنه اى از پروردگارش است و من شاهدى براى او از خود او ودر پى او هستم .(135)

——————————————————————————–

33

آیه (مباهله )

(فَمَنْ ح اجَّکَ فی هِ مِنْ بَعْدِ م ا ج اءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ اءَبْن ائَنَا وَ اَبْن ائَکُمْ وَ نِسائَن ا وَ نـِس ائَکـُمْ وَ اَنـْفـُسـَنـَا وَ اَنـْفـُسـَکـُمْ ثـُمَّ نـَبـْتـَهـِلْ فـَنـَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّ هِ عَلَى الْکاذِبیِنَ)(136)

هـرگـاه پس از علم و دانشى که (درباره مسیح ) به تو رسیده کسانى با تو به محاجّه و ستیزبـرخـاستند، به آنها بگو: بیایید فرزندان خودمان و فرزندان خودتان ، زنان خودمان و زنانخـودتـان و نـفـوس خـودمـان و نفوس خودتان را دعوت نماییم ، سپس مباهله کنیم و لعنت خدا را بردروغگویان قرار دهیم .

معناى (مباهله )

کـلمـه (نـَبـْتـَهـِلْ، از ریشه (بَهْل ) به معناى رها کردن و واگذار نمودن بدون قید و شرط وابـتـهـال به معناى تضرّع و اصرار در دعاست . (مباهله ) نیز به معناى نفرین کردن دو نفر بهیکدیگر است ، به این ترتیب که افرادى که درباره یک مساءله مهم مذهبى با هم گفتگو و نزاعدارنـد، در یـک جـا جـمـع شوند، به درگاه خدا تضرّع کنند و از او بخواهند که دروغگو را رسواسازد و مجازات کند.(137)

شاءن نزول آیه (مباهله )

این آیه پس از آیاتى است که گفتگوى پیامبر را با مسیحیان درباره نفى الوهیّت حضرت عیسىمـطرح مى نماید و چون پیامبر، از طریق استدلال و گفتگو با آنان نتیجه مثبتى نگرفت ، خداوندبه پیامبرش دستور داد با آنها مباهله کند.

زمخشرى در تفسیرش در این باره مى نویسد:

وقـتى پیامبر مسیحیان نجران را به مباهله فراخواند، گفتند: به ما مهلتى دهید تا بازگردیم ومـوضـوع را بـررسـى کـنـیـم . وقـتى با هم خلوت کردند، به عاقب ، که از بزرگانشان بود،گـفـتـنـد: اى بـنده مسیح ، نظر تو چیست ؟ او گفت : (اى گروه نصارى ، شما فهمیدید که محمد،پـیـامـبـر مـرسـل است و همانا او سخنى که حق را از باطل جدا مى کند، درباره صاحب شما (عیسى )آورده اسـت . سـوگـنـد بـه خداوند، هرگز قومى با پیامبرى مباهله نکرده ، مگر این که بزرگ وکـوچـکـشان هلاک شده اند. اگر شما هم این کار را انجام دهید، به یقین ، هلاک مى شوید. پس اگرباقى ماندن بر عقیده و دین خود را مى خواهید، با این مرد (محمد) پیمانى ببندید و به شهرهاىخـود بـازگردید. آنان نزد رسول خدا آمدند، درحالى که او حسین را در آغوش داشت و دست حسن راگـرفته بود و فاطمه پشت سرش ‍ مى آمد و على هم پشت سر فاطمه قرار گرفته بود و بهآنان مى گفت : (وقتى من دعا کردم ، شما آمین بگویید. (اسقف نجران گفت : (اى گروه نصارى ،مـن چهره هایى مى بینم که اگر از خدا بخواهند به دعاى آنها کوه را از جایش بر کَند، مى کَند.مـباهله نکنید که هلاک مى شویم و بر روى زمین یک نصرانى تا روز قیامت باقى نمى ماند.) پسآنان گفتند: (اى ابوالقاسم ، نظر ما این است که با تو مباهله نکنیم و بر دینمان ثابت بمانیم.) حـضـرت فـرمـود: (پـس اگـر از مـباهله رو گردانید، اسلام بیاورید و با مسلمانان در سود وزیـانـشـان شـریـک بـاشـیـد.) آنـان از قـبـول اسـلام امـتـنـاع ورزیـدنـد. حـضـرترسول فرمود: (پس اعلان جنگ به شما مى دهم .) آنان گفتند: (ما طاقت جنگ با عرب را نداریم، ولى بـا تـو مـصـالحـه مـى کـنـیـم کـه اگـر بـا مـا نجنگى و ما را نترسانى و ما را از دینمانبرنگردانى ، هر سال سى زره جنگى و دو هزار حُلّه به تو بدهیم که یک هزار آن در ماه صفر ویـک هـزار دیـگـر در مـاه رجب باشد.) پیامبر با قبول آن ، با ایشان مصالحه کرد، سپس فرمود:(سـوگـنـد بـه کـسـى کـه جـانـم بـه دسـت اوسـت کـه هـلاکـت بـراهـل نـجران نزدیک شده بود و اگر ملاعنه مى کردند، به صورت میمون و خوک مسخ مى شدند وایـن صـحـرا بـر آنـان تـبـدیـل بـه آتـش شـعـله ور مـى گـشـت و خـداونـد نـجـران واهـل آن را بـه عـذاب اسـتـیصال دچار مى کرد، حتى پرندگانى که بر روى درختان آنها هستند ازبین مى رفتند و یک سال بر نصارى نمى گذشت که همگى هلاک مى شدند.(138)

——————————————————————————–

34

نکات قابل توجه آیه مباهله

الف ـ پـیـشـنـهـاد مـبـاهـله از طـرف پـیـامـبـر حـاکـى از یـقـیـن و اطـمـیـنـانکامل آن حضرت در حقّانیت دعوت و رسالتش مى باشد؛ هیچ گاه فردى که یقین به حقّانیت ادّعایشنـدارد، چـنـیـن پـیـشـنـهـادى نـمـى دهـد کـه در صـورت عـدمنزول عذاب بر طرف مقابل ، رسوا شود و خود و خاندانش نابود گردند.

ب ـ احـتـجـاج بـیـن رسـول خـدا و مـسیحیان بود، اما مباهله به شکلى پیشنهاد شد که نزدیک ترینافـرادى کـه انـسـان حـاضـر اسـت در بسیارى از اوقات ، جان خود را فداى آنها کند نیز در مباهلهشرکت داده شدند تا بهترین دلیل بر حقّانیت یکى از طرفین باشد.

ج ـ تعبیر (اَبْن ائَنَا) و (نِس ائَنَا) و (اَنْفُسَنَا) درباره چهار نفر از نزدیکان پیامبر(ع )،بـیـانـگـر بـرترى و فضیلت آنان است ؛ زیرا پیامبر از میان خویشاوندان خود، آن چهار نفر راانتخاب کرد و این نشانگر عظمت و برترى آن عده بر سایران است .

د ـ چون در این آیه شریفه على (ع ) به منزله نفس پیامبر تلقّى گردیده ، باید کلمه (نفس )را بـه نـزدیـک تـریـن مـعـنـاى مـجـازى آن حـمـل کـرد و گـفـت : عـلى (ع ) درفـضـایـل و کـمـالات (غـیر از نبوّت ) با پیامبر مساوى بود و از این جهت ، به نفس پیامبر تعبیرشـده اسـت . و شـکـى نـیـسـت کـه پـیـامـبـر افـضـل مـردم و مـسـاوى ایـشـان نـیـزافـضـل مـردم اسـت .(139) مؤ ید دلالت آیه مباهله بر افضلیت على (ع ) این است که آنحضرت در روز شورا، بر اهل شورا چنین احتجاج کرد:

(شـمـا را بـه خـدا، آیـا در مـیـان شـمـا نـزدیـک تـریـن خـویـشـاونـد بـهرسول خدا و کسى که پیامبر او را نفس خود و فرزندانش را فرزندان خود و زنانش را زنان خودقرار داد، غیر از من کسى هست ؟) گفتند: نه ، به خدا قسم . (140)

ه‍ ـ تـعـبـیـر بـه صـورت جـمع در کلمه (الکاذِبینَ) بیانگر این است که در هر یک از دو طرف ،جـمـعـى بـوده کـه در ادعـا و دعـوت شـریـک هـم بـوده انـد. بـنـابـرایـن ،اهـل بـیـت پـیـامـبـر نـیـز در ادعـاى تـوحـیـد و بـنـده بـودن عـیـسـى (ع ) بـا پـیـامبر شریک بودهاند؛(141) همچنین آوردن کلمه (نَجْعَلْ) به جاى (نَسْاءَلْ) اشاره به این است که اینخواست ، به طور قطع ، واقع خواهد شد.

بررسى یک شبهه

سـؤ ال : چـگـونـه الفاظ جمع (یعنى اَنْفُسَن ا وَ نِس ائَن ا) در مفرد و (اَبْن ائَن ا) در موردتثنیه استعمال شده است ؟

پاسخ : بین مصداق و مفهوم نباید خلط کرد؛ زیرا منظور این نیست که معانى کلمات (انفس) (نساء) و (ابناء) على ، فاطمه و حسنین (ع ) هستند، بلکه این الفاظ در معناى خود، که جمعاسـت ، اسـتـعـمـال شـده ، امـا پـیـامـبـر(ص ) در مقام امتثال امر خداوند، مصداقى جز آنها را نیافت وپـیـامـبـر(ص ) مـى خـواهـد بـگـویـد: (پـروردگـارا، مـن جـز ایـنـان(اهل بیت ) کسى را نیافتم تا براى مباهله دعوت کنم .)(142)

در آیات قرآن ، در موارد متعدد دیگرى نیز صیغه جمع براى اطلاق بر مفرد به کار رفته است ؛مانند:

(اَلَّذی نَ ق الَ لَهُمُ النّ اسُ اِنَّ النّ اسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ)(143)

کسانى که مردم به آنها گفتند: دشمنان علیه شما اجتماع کرده اند، از آنها بترسید.

مـراد از (النـّاس )، طـبـق قـول هـمـه مـفـسـران یـک فـرد اسـت حـالا یا آنچنان که جمعى از مفسّرانتـصـریح کرده اند، نعیم بن مسعود است که از ابوسفیان اموالى گرفته بود تا مسلمانان را ازقـدرت مـشـرکـان بـتـرسـانـد.(144) یـا غـیـر او، در هـرحال منظور یک نفر است که این سخن را گفته است ولى از او با لفظ جمع تعبیر شده است .

(لَقَدْ سَمِعَ اللّ هُ قَوْلَ الَّذی نَ ق الُوا اِنَّ اللّ هَ فَقی رٌ وَ نَحْنُ اَغْنِی اءُ)(145)

خداوند گفتار کسانى را شنید که مى گفتند خدا فقیر است و ما بى نیازیم .

مـنـظـور از (الَّذیـن ) طـبـق تـصـریـح جـمـعـى از مـفـسـّران حـىّ بـن اخـطـب یـا فـنـحـاص ‍ اسـت.(146)

——————————————————————————–

35

آیه (تطهیر)

(اِنَّمَا یُری دُ اللّ هُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهی راً)(147)

خـداونـد بـه طـور اکـیـد مـى خـواهـد پـلیـدى و گـنـاه را از شـمـااهل بیت دور کند و به طور کامل ، شما را پاک سازد.

مفاد آیه ، در مقام بیان عصمت اهل بیت پیامبر(ص ) است که در ادامه ، توضیح داده خواهد شد.

تبیین واژه ها

(یُریدُ اللّ هُ)

اراده خدا دوگونه است : تکوینى و تشریعى .

تـکـویـن یـعنى ایجاد؛ هرگاه خدا وجود یافتن چیزى را اراده کند، به محض تعلق اراده الهى ، آنچـیـز وجـود پـیـدا مـى کـنـد. ایـن اراده تکوینى است که تخلف ناپذیر بوده و هیچ مانع و رادعىبراى آن نیست .

امـا هـرگـاه خـداونـد انجام یا ترک فعلى را از بنده بخواهد، بدان امر یا نهى مى کند، این هماناراده تـشـریـعـى اسـت . در ایـن مـورد، مـمـکـن اسـت بـنـده امـر و نـهـى راامـتـثـال کـنـد و اراده خـدا را مـحـقـق سـازد و یـا امـتـثـال نـکـنـد و بـرخـلاف خـواسـت و رضـاى خـداعمل نماید.

مـنـظور آیه مزبور از (اراده ) اراده تکوینى خداوند است ؛ نه اراده تشریعى ؛ زیرا متعلق ارادهتـشـریـعـى خـداونـد، فـعـل و عـمـل دیـگـران اسـت ، امـا مـتـعـلق اراده در آیـه شـریـفـه ،فـعـل الهـى اسـت . گـذشـتـه از آن ، اراده تـشـریـعـى خـداونـد بـر زدودن رجـس ، مـخـتـصاهل بیت (ع ) نیست ، بلکه همگان را شامل مى شود، اما آیه مورد بحث در مقام اثبات ویژگى خاص ‍براى اهل بیت (ع ) است .

(رجس )

ایـن واژه در لغت ، (به معناى مطلق پلیدى و ناپاکى است ، خواه از نظر طبع آدمى باشد یا بهحـکـم عـقل یا شرع و یا همه اینها؛ مانند: مردار.)(148) بنابراین ، معانى دیگرى نیزکـه بـراى (رجـس ) ذکـر گـردیـده (از قـبـیـل گـنـاه ، شـرک ،بخل ، حسد، اعتقاد باطل و…) در واقع ، مصادیق معناى مزبور است .

در این آیه ، کلمه (رجس ) به دلیل داشتن الف و لامِ جنس ، افاده عموم مى کند و هر نوع پلیدىو ناپاکى مادى و معنوى را شامل مى شود.

(اهل البیت )

در مورد (اهل البیت ) سه نظریه وجود دارد:

1 ـ زنان پیامبر(ص ) هستند؛ به دلیل آن که قبل و بعد آیه ، درباره آنها سخن گفته است .

2 ـ تمامى بستگان پیامبر(ص ) هستند: آلعقیل ، جعفر، عباس و على (ع ).

3 ـ پیامبر، على ، فاطمه ، حسن و حسین (ع ) مى باشند.

احـتـمـال اول مـردود اسـت ؛ زیـرا ضـمـیـرهـاى ایـن آیـه مـذکـر اسـت ، درحـالى کـه در آیـاتقبل ضمیرها مؤ نث مى باشد. اختلاف ضمایر نشان دهنده این است که طرف خطاب در آیه تطهیر،زنان پیامبر(ص ) نیستند.

عـلاوه بـر آن ، یـکـى از زنـان پـیـامـبـر(ص )، یـعـنـى عـایـشـه بـهدلیـل قـیـام عـلیـه حـضـرت عـلى (ع ) موجب قتل بسیارى از مسلمانان گشت ، و بقیه نیز فاقد مقامعـصـمـت بـودنـد، درحـالى کـه مـفـاد آیـه (چـنـان کـه خـواهـد آمـد) در مـقـام اثـبات مقام عصمت براىاهـل بـیـت مـى بـاشـد. گـذشـتـه از ایـن ، روایـات رسـیـده از خـوداهل سنّت ، شمول (اهل البیت ) نسبت به زنان پیامبر را نفى مى کند.

احـتـمـال دوم نـیـز مـردود است ؛ زیرا به طور قطع ، در میان بستگان پیامبر، افراد فاسقى نیزوجـود داشـتـنـد کـه حـالشـان بـا عـصـمـتـى کـه آیـه در مـقـام اثـبـات آن بـراى(اهل البیت ) است ، منافات دارد.

عـلاوه بـر ایـن ، روایـات رسـیـده ، شـمـول (اهـل البـیـت ) را بـر تـمـامـىآل پیامبر(ص ) نفى مى کند.

بـنـابـرایـن ، مـنـظـور از (اهـل بـیـت ) هـمـان مـعـنـاى سـوم اسـت . روایـات شـیـعـه و سـنـّى بـرنـزول آیـه تـطهیر در مورد این پنج نفر (محمد، على ، فاطمه ، حسن و حسین (ع ) دلالت دارد و دومعناى دیگر را نفى مى کند. در این جا، به برخى از آن روایات اشاره مى کنیم :

1 ـ عمر بن اءبى سلمه نقل مى کند:

وقـتـى آیـه تـطـهـیـر در خـانـه امـّسـلمـه نـازل شـد، پیامبر، على ، فاطمه ، حسن و حسین (ع ) رافراخواند و آنان را با کسایى پوشاند و فرمود:

——————————————————————————–

36

(اَللّ هُمَّ ه ؤُلا ءِ اَهْلُ بَیْتی فَاءذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهی راً)

خـدایـا، ایـنـان اهل بیت من هستند. پس پلیدى را از آنان بزداى و آنان را با تطهیر خاصّت ، پاکگردان .

امّ سـلمـه گفت : اى پیامبر خدا، آیا من هم از اهل بیتم ؟ فرمود: تو جایگاه خودت را دارى و تو برخیر و خوبى هستى (اما جزو اهل بیت نیستى ).(149)

2 ـ انس بن مالک نقل مى کند:

پـیامبر(ص ) شش ماه ، وقتى براى نمازِ صبح بیرون مى آمد، از در خانه فاطمه عبور مى کرد ومـى فـرمـود: اى اهـل بـیـت ، (بـشـتـابـیـد بـه سـوى ) نـمـاز، سـپـس آیـه مـزبـور را تـلاوت مـىنمود.(150)

3 ـ در احـادیـثـى ، عـایـشـه اعـتـراف مـى کـنـد کـه پـیـامـبـر(ص ) در جـواب سـؤال او که پرسید آیا من هم از اهل بیت هستم )، فرمود:

(کنار باش ، تو بر خیر هستى ….)(151)

4 ـ ابو سعید خدرى مى گوید: رسول خدا(ص ) فرمود:

(ایـن آیـه در مـورد پـنـج نـفـر ـ مـن ، عـلى ، فـاطـمـه ، حـسـن و حـسـیـن ـنازل شده است .)(152)

بـنـابـرایـن ، مـقـصـود از (اهـل بـیـت ) در آیـه شـریـفـه ، پـنـج تـناهل کسا هستند، نه همسران یا خویشاوندان پیامبر(ص ).

کیفیت دلالت آیه بر عصمت اهل البیت (ع )

چـنـانـکـه گفته شد مراد از اراده الهى در آیه تطهیر، اراده تکوینى است ، نه تشریعى . در اینصـورت ، مـعـنـاى آیـه چـنـیـن اسـت : (اراده تـکـوینى الهى بر این تعلق گرفته است که مطلقپلیدى و ناپاکى را از اهل بیت پیامبر دور سازد و آنها را پاک و مطهّر گرداند.) و این چیزى جزعصمت نخواهد بود؛ زیرا (عصمت ) عبارت از دورى از هر نوع خطا و گناه و ناپاکى است و چوناراده الهـى غـیـر قـابـل تـغـیـیـر اسـت ، از ایـن رو، عـصـمـتاهـل بـیـت (ع ) نیز قطعى خواهدبود. علاوه بر این ، لفظ (اِنّما) نیز بر انحصار اراده الهى درعصمت اهل بیت (ع ) دلالت دارد.

مـوهـبت عصمت و تاءیید خاص الهى که نصیب اهل بیت (ع ) و پیامبران و برگزیدگان خاص الهىاسـت ، یـک مـوهـبـت گـزاف نـبـوده و مـنـافـات بـا آزادى و اخـتـیـار آنـهـا نـدارد. اولاً در آیات قرآندلیـل ایـن عنایت خاص الهى بیان شده است . خداوند در قرآن به نحو عام دفاع خود را از مؤ مناناعـلام فـرموده و هرچه مرتبه ایمان بالاتر باشد، عنایت و دفاع خداوندى نیز بیشتر مى گرددتا به حدى که مثلاً در مورد اهل بیت (ع ) مى فرماید:

(اِنَّم ا یُری دُ اللّ هُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهی راً)(153)

خداوند اراده کرده که پلیدى را از ساحت شما دور گرداند و کاملاً شما را پاک سازد.

و در مورد حضرت یوسف (ع ) مى فرماید:

(کَذ لِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوْءَ وَالْفَحْش اءَ اِنَّهُ مِنْ عِب ادِنَا الُْمخْلَصی نَ)(154)

این چنین سوء و فحشاء را از او بگردانیم زیرا او از بندگان مخلص ما بود.

در ایـنـجـا هـم عـلت ایـن دفاع خاص و اعطاى موهبت عصمت بیان گردید، اما علت این دفاع خاص ،مـخـلص بـودن آنـان اسـت و عـلت ایـنـکـه عـنـایـت خـداونـد از هـمـان ابـتـداى زنـدگـىشامل حال آنان مى شود به خاطر علم خداوند به صلاحیت آنهاست . نکته لطیفى که در این دو آیهرعایت شده عبارت از این است که خداوند مى فرماید: ما مى خواهیم رجس و پلیدى را از ساحت شمابـبریم ، مى خواهیم سوء و فحشا را از او بگردانیم و این نحوه بیان ، خیلى لطیف تر از آن استکـه بـفـرمـایـد: (خـداونـد مـى خـواهـد شـمـا را از پـلیـدى بـرگـردانـد.) بـا عـبـارتاول سـاحـت آنـان چـنـان مـقدس و متعالى شمرده شده که خداوند خود مدافع آن نفوس گشته و نمىگـذارد رجـس و پـلیـدى بـدان نزدیک گردد و این تقدس همان (مخلَص ) بودن آن بزرگواراناسـت کـسـانـى کـه به این مقام و مرتبه برسند یا خداوند شایستگى ، عزم و صلاحیت را در آنانبیابد، از همان ابتدا عنایت خود را شامل حال آنان مى گرداند و مدافع حریم قدس آنان مى گرددو ایـن بـا آزادى و اخـتـیـار آنـان منافات ندارد. آنان با اینکه قدرت بر گناه دارند ولى ایمان ،تقوا و محبت فوق العاده اى که به حق تعالى دارند، آنان را از هر چه زشتى و پلیدى است متنفرکرده و هیچ گاه جز حق را نمى جویند و جز رضاى او نمى طلبند.

——————————————————————————–

37

ارتباط آیه (تطهیر) با آیات قبل و بعد

هر چند آیات قبل و بعد آیه مزبور درباره مسائل گوناگونى از جمله ، زنان پیامبر(ص ) سخنگـفته و موجب بروز شبهاتى در زمینه اختصاص (اهل بیت ) به اصحاب کسا، گردیده است ، اماباید توجه داشت :

1 ـ در قـرآن ، مـوارد زیـادى از ایـن قـبـیـل وجـود دارد؛ مـانـنـد: آیـهاکـمـال (آیـه 34 و 35 سـوره نـمـل ) کـه در بـیـن کـلاممـتـّصـل یـک جـمـله مـعـتـرضـه آمـده و آمـدن جـمـله مـعـتـرضـه در بـیـن کـلاممفصل در قرآن و غیر قرآن . از کلام عرب بسیار است .(155)

2 ـ غالب مفسران اهل سنت با توجه به وجود این آیه در بین آیات مربوط به همسران پیامبر(ص)، این آیه را به همسران ارجاع داده اند ولى همه روایاتى که راجع به این آیه وارد شده حاکىاز نـزول جـداگـانـه ایـن آیـه اسـت و در هـیـچ کـدام از شـاءن نزولها سخنى از آیات مربوط بههـمـسـران نـیـسـت و ایـن روایـات بـخـوبـى اثـبـات مـى کـنـد کـه ایـن بـخـش از آیـه جـداگـانـهنـازل گـردیـده و سـپـس بـه دسـتـور پیامبر(ص ) و یا پس از رحلت آن حضرت ، در ضمن آیاتدیگر گنجانده شده است .

3 ـ مـمـکـن اسـت وجـه درج آیـه تـطـهـیـر در ضمن آن آیات این باشد که خداوند خطاب را از زنانپـیـامـبـر بـرگـردانـده و مـتوجه پیامبر و اهل بیت شده و مى فرماید: اگر چنین وظایف سنگینى رابـراى اطـرافـیـان شـمـا قـائل شـده ام و اگـر ایـن وعـده و وعـیـدهـاى مـضاعف را مى دهم چون اینانوابـسـتـگـان شمایى هستند که من پاکى و طهارتتان را خواسته ام و حریم شما آن قدر مقدس استکـه اطـرافـیـان شـمـا هـم بـایـد ایـن حـریـم را نگه دارند و از این جهت برایشان در تکلیف سختگـرفـته ام و به طور غیر مستقیم به زنان پیامبر(ص ) نیز گوشزد نماید که شما در خانوادهاى هـسـتـیـد که پنج معصوم الهى در آن هستند. پس رعایت حرمت آنان بر شما لازم است . از این رو،تکالیف شما سنگین گردیده و به شما وعده اجر یا عذاب مضاعف داده شده است .(156)

——————————————————————————–

38

آیه (مودّت )

(قُلْ لا اَسْاءَلُکُمْ عَلَیْهِ اَجْراً اِلا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فی هَا حُسْناً اِنَّاللّ هَ غَفُورٌ شَکُورٌ)(157)

بگو من هیچ پاداشى از شما (بر رسالتم ) درخواست نمى کنم جز دوست داشتن نزدیکان را. و هرکس عمل نیکى انجام دهد بر نیکى اش مى افزاییم ؛ (چرا که ) خداوند بسیار آمرزنده و شکرگزاراست .

منظور از (قُربى )

آیه مزبور مودّت و محبّت نسبت به نزدیکان را به عنوان اجر و مزد رسالت پیامبر(ص ) معرفىکـرده و آن را از اُمـّت درخـواسـت نـموده است . اما درباره این که مراداز (قُربى )، که محبّت آنانلازم شمرده شده چیست ، نظریاتى مطرح گردیده که به ذکر برخى از آنها مى پردازیم :

الف ـ رابطه خویشاوندى با پیامبر(ص )

نظرى که به برخى مفسّران اهل سنّت نسبت داده شده آن است که آیه خطاب به قریش ‍ مى باشدو اجـرى کـه از آنـان درخـواسـت شـده مودّت و محبّت نسبت به پیامبر(ص ) است ، از آن جهت که باآنان قرابت و خویشاوندى دارد؛ زیرا بنى هاشم تیره اى از قریش ‍ است . علاوه بر آن ، بعضىگـفـتـه انـد پـیـامـبـر(ص ) بـا دیگر تیره هاى قریش نیز از طریق سبب یا نسب خویشاوند بود.بـنـابـرایـن تـفـسـیـر، مـعـنـاى آیـه چنین مى شود: (اى تیره هاى قریش ، اگر رسالت مرا نمىپـذیـریـد، پـس دست کم ، به واسطه خویشاوندى و صله رحم ـ که به آن پایبند هستید ـ به منمودّت ورزید و دست از آزار و مخالفت بردارید.)(158)

ایـن نـظـریـه قـابـل قـبـول نـیـسـت ؛ زیـرا اجـر و پـاداش درمـقـابـل عـمـلى کـه بـراى شـخـص انـجـام شده ، داده مى شود. بنابراین ، درخواست اجر از قریشدرصـورتى صحیح است که آنان ایمان به رسالت پیامبر(ص ) آورده باشند؛ زیرا با فرضتـکـذیب پیامبر(ص ) و کفر آنان نسبت به دعوت او، چیزى از آن حضرت دریافت نکرده اند تا درمـقـابـل آن اجـرى بـپـردازند. درصورتى هم که ایمان بیاورند و رسالت او را بپذیرند، دیگردشمنى با آن حضرت ندارند تا با توجه دادن به مودّت خویشاوندى از آنان بخواهد که جلوىبغض خود را بگیرند و او را دوست بدارند.(159)

ب ـ قرب الهى

بـرخـى گفته اند: مودّت (قربى ) عبارت از مودّت به خدا از راه تقرّب جستن به او به وسیلهاطـاعت است . بنابراین ، معناى آیه چنین است : (اجر و مزد رسالت ، دوست داشتن قرب به خداستبـه وسـیـله امـورى کـه مـایـه تـقـرّب بـه خـدا مـى گـردد و آن اطـاعـت خـدا وعمل صالح است .)(160)

ایـن نـظـریه نیز مردود است ؛ زیرا براساس این معنا، آیه مى خواهد چنین بگوید: (دوستدار خدابـاشـیـد و بـه او تـقـرّب پـیـدا کنید)، درحالى که در میان مخاطبان آیه ، کسى وجود نداشت کهدوسـت نـداشته باشد به خدا نزدیک شود؛ حتى مشرکان نیز طالب قرب به خدا بودند و بت هارا بـه عـنوان شفیع براى تقرّب به او مى پرستیدند.(161) پس اگر مقصود، دوستداشـتـن قـرب الهـى از راه عـبـادت باشد، باید آن را به عبادت خالصانه او مقیّد مى نمود و بهیـکـتاپرستى دعوت مى کرد. ولى این قید را ذکرنکرده و (قرب الهى ) را به طور مطلق ، اجررسـالت قـرار داده ، با وجود آن که در میان مخاطبان ، کسانى هستند که شرک و بت پرستى خودرا وسیله تقرّب به خدا مى دانند. و این با ذوق سلیم سازگارى ندارد.(162)

ج ـ محبّت مردم نسبت به نزدیکان خود

طـبـق ایـن احـتـمـال ، مـعـنـاى آیـه چـنـیـن اسـت : (از شـمـا درخواست اجرى ندارم جز آن که نسبت بهخـویـشـاونـدان خـود مـحـبـّت داشـتـه بـاشید و با آنان رابطه دوستى و پیوند خویشى برقرارکنید.(163)

پاسخ این نظریه آن است که اسلام مردم را به محبّت خویشاوندان ـ به طور مطلق ـ دعوت نکرده، بـلکـه مـعـیـار دوسـتى ها و دشمنى ها ایمان به خداست .(164) از این رو، محبّت مردمنـسـبت به نزدیکان خود به صرف رابطه خویشاوندى و با صرف نظر از آن که مؤ من باشندیا نباشند، نمى تواند مورد نظر آیه شریفه باشد.

——————————————————————————–

39

گـذشـتـه از آن ، تـنـاسب و رابطه اى میان رسالت پیامبر(ص ) و محبّت مردم نسبت به بستگانخود وجود ندارد تا این پاداش آن قرار گیرد.(165)

د ـ محبّت عترت پیامبر(ص )

دیـدگـاه گـروهـى از مـفـسـّران اهـل سنّت و تمام مفسّران شیعه آن است که منظور از (دوست داشتنقـربـى ) مـحـبـّت نـسـبـت بـه خـویـشـاونـدان پـیـامـبـر(ص ) مـى بـاشـد کـه عـتـرت واهل بیت آن حضرت هستند.(166) این نظریه بر حق است و در ادامه ، آن را تبیین مى کنیم.

محبّت اهل بیت (ع )، رمز تداوم رسالت : قرآن کریم در آیات متعدّدى ، منطق و سیره اخلاقىپـیـامـبران الهى (ع ) رادرانجام رسالت بزرگشان ، این گونه بیان نموده که آنان هیچ هدفىجـز اعـتـلاى کـلمـه حق و توحید نداشته و در انجام وظیفه خطیر خویش ، هیچ گونه اجر و مزدى ازامّت ها درخواست نکرده ، بلکه در کمال اخلاص ، فقط پاداش ‍ خود را از خدا خواسته اند؛

(وَ م ا اَسْاءَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ اَجْرٍ اِنْ اَجْرِىَ اِلا عَلى رَبِّ الْع الَمی نَ)(167)

بـر آن (زحمات رسالت ) ازشما اجرى نمى خواهم ، اجر من جز بر پروردگار عالمیان (برکسى) نیست .

و به پیامبر اسلام چنین مى فرماید:

(قُلْ لا اَسْاءَلُکُمْ عَلَیْهِ اَجْراً اِنْ هُوَ اِلا ذِکْرى لِلْع الَمی نَ)(168)

بگو: من مزد رسالت از شما نمى خواهم ، این رسالت (یا قرآن ) جز تذکّرى براى عالمیان نیست.

بـا تـوجـه بـه آیـات مـزبـور و دیـدگـاه شـیـعـه در تفسیر آیه (مودّت )، این سؤ الات مطرحگـردیده است که چگونه محبّت اهل بیت (ع ) مى تواند به عنوان اجر و مزد رسالت قرار گیرد؟آیـا ایـن بـرخلاف سیره پیامبران بزرگ الهى و گفتار خود پیامبر اسلام (ص ) نیست ؟ آیا موجبایـن نـمـى گـردد کـه پـیـامـبـر(ص ) در مـعـرض ایـن تـهمت قرار گیرد که در فکر تاءمین آیندهفرزندان و خویشان خود بوده است ؟(169)

در پـاسـخ بـه ایـن پرسش ها، باید گفت : اجرى که در آیه درخواست شده چیزى نیست که نفعشبـه پیامبر(ص ) برسد، بلکه در حقیقت ، به سود خود امّت است ؛ زیرا عشق و محبّت به خاندانپـاک پیامبر(ص ) به معناى برقرار کردن پیوند عاطفى با آنان بر اساس ‍ اعتقاد به (امامت ورهـبـرى ) در مساءله دین و دنیاى جامعه اسلامى است که آن حضرت در موارد متعدد ـ از جمله ، حدیثمـعروف (ثقلین ) ـ به آن تصریح فرموده است . این مودّت از یک سو، زمینه ساز هدایت و اطاعتاز حـق و وسـیله تهذیب نفس و پاک شدن جان انسان ها مى شود؛ زیرا محبّت اکسیرى است که عاشقرا به سوى محبوب جذب مى نماید و پیوند قلبى با پیشوایان معصومى برقرار مى سازد کهمشعل هاى فروزان هدایت و مظهر کمال و فضیلت و الگوهاى تمام عیار انسانیّت مى باشند و همینمـوجـب پـیـروى عـمـلى از آنـان و هـدایـت مـسـلمانان مى گردد. و از سوى دیگر، تحقّق اهداف بلندرسالت را در سایه اقتدار امامت و اطاعت امّت ، در پى دارد و رمز تداوم آن است .

بـنـابراین ، محبّت اهل بیت (ع ) خیرى است که به خود امّت بازمى گردد، هرچند به لحاظ آن کهپشتوانه مقام نبوّت و موجب تداوم رسالت پیامبر(ص ) است ، عنوان اجر رسالت نیز به صورت(تـنـزیل و ادّعا) بر آن اطلاق مى شود. قرآن کریم در بیان این حقیقت از زبان پیامبر(ص ) مىفرماید:

(قُلْ م ا سَاءَلْتُکُمْ مِنْ اَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ اِنْ اَجْرِىَ اِلاّ عَلَى اللّ هِ)(170)

بگو: آنچه را از شما به عنوان اجر رسالت خواستم ، آن هم براى خود شماست . پاداش من تنهابا خداست .

همچنین در بیان این که محبّت اهل بیت (ع ) راه رسیدن به خداست ،(171) مى فرماید:

(قُلْ لا اَسْاءَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ اَجْرٍ اِلاّ مَنْ ش اءَ اَنْ یَتَّخِذَ اِلى رَبِّهِ سَبی لاً)(172)

بگو: من از شما اجر رسالت نمى خواهم ، جز آن که هرکس بخواهد راه خداى خویش در پیش گیرد.

——————————————————————————–

40

با توجه به آنچه در زمینه حقیقت و هدف محبّت اهل بیت (ع ) ذکر شد، مقصود از (قُربى ) تمامىافـراد خـانـواده پـیامبر(ص ) و خویشان آن حضرت نیست ، بلکه خصوص ‍ ائمّه معصوم (ع ) موردنـظـرنـد کـه مـظـهـر کـمالات و فضایل انسانى و برخوردار از مقام عصمت و طهارت مى باشند ومحبّت آنان راهگشاى انسان به سوى خدا خواهد بود. این حقیقت در روایات نیز آمده است .

گواهى روایات :

آنچه دیدگاه اخیر را در تفسیر این آیه تاءیید مى کند، روایات بسیارى است که در منابع معتبراهـل سـنـّت و شـیـعـه نـقـل گـردیـده و بـا اسـتـنـاد بـه آیـه ، بـر لزوم مـحـبـّت نـسـبـت بـهاهل بیت پیامبر(ع ) تاءکید ورزیده است .

1 ـ ابن عباس مى گوید:

وقتى آیه مودّت نازل شد، مردم از پیامبر پرسیدند: این نزدیکانى که محبّت آنان واجب شده ، چهکسانى هستند؟ حضرت فرمود: على ، فاطمه و دو پسرانشان .(173)

2 ـ امـام صـادق (ع ) از اسـمـاعـیـل بن عبدالخالق پرسید: (مردم بصره درباره آیه مودّت چه مىگویند؟) گفت : مى گویند آنان نزدیکان و خویشان پیامبرند. امام (ع ) فرمود:

دروغ مـى گـویـنـد، آیه فقط درباره ما اهل بیت نازل شده ؛ درباره على و فاطمه و حسن و حسین ـاصحاب کسا.(174)

——————————————————————————–

41

آیه (شهادت )

(وَ کـذ لِکَ جـَعـَلْن اکـُمْ اُمَّةً وَسـَطاً لِتَکُونُوا شُهَد اءَ عَلَى النّ اسِ وَ یَکُونَ الَّرسُولُ عَلَیْکُمْ شَهیداً)(175)

و ایـن چـنـین شما را امّت وسط قرار دادیم تا گواهانى بر مردم باشید و پیامبر نیز شاهدى برشما باشد.

ایـن آیه از جمله آیاتى است که طبق یکى از تفسیرهاى آن ، موضوع (امامت و ولایت ) در آن مطرحگـردیـده و مـورد اسـتـنـاد قـرار گـرفـته است . اکنون به بیان واژه هاى آیه و سپس ‍ بررسىاحتمالاتى که در تفسیر آن ذکر شده ، مى پردازیم .

تبیین واژه ها

(وسط)

(وسـط) در مـورد چـیـزى گـفته مى شود که داراى دو طرف باشد. گاهى آن دو طرف ، دو صفتنـاپـسـنـد مـى بـاشـنـد و (وسـط) بـه مـعـنـاى (حـدّ مـیـانـه واعـتـدال ) مـیـان آن دو، که به دور از افراط و تفریط باشد به کار مى رود و شخص با داشتنایـن صـفـت (وسـط)، مـورد مـدح و سـتـایـش قـرار مـى گـیـرد؛ مـانـنـد سـخاوت که حدّ وسط بینبخل و اسراف است و یا شجاعت که اعتدال میان ترس و تهوّر است .(176)

(شهادت )

(شـهـود) و (شـهادت ) به معناى (حضور همراه با مشاهده ) است ، چه با چشم ظاهرى ، چه باچشم دل و بصیرت .(177)

ابـن اثیر مى گوید: (اصل شهادت ، خبر دادن به آن چیزى است که آن را مشاهده کرده و شاهد آنبوده است .)(178)

(امّت وسط)

آیه شریفه در مقام تکریم و بزرگداشت امّت اسلام ، آنان را به (امّت وسط) توصیف نموده وهـدف از ایـن کـرامـت را (شـاهد) قرار دادن آنان بر مردم و (شاهد) بودن پیامبر(ص ) بر آنانذکـر نـمـوده اسـت . بـنـابـراین ، علّت نهایى و هدف اصلى (وسط) بودن ، (شاهد) بودن مىباشد و این فرع بر آن اصل ، متفرّع است .

از ایـن رو، در بـیـان مقصود از (امّت وسط)، باید معنایى را که با (شهادت ) در ارتباط استپیدا کرد و رابطه میان آن دو را یافت .

رابطه میان (شهادت ) و (امّت وسط)

مفسّران در بیان این رابطه ، احتمالاتى ذکر کرده اند که به ذکر دو مورد از آنها مى پردازیم :

الف ـ میانه روى و اعتدال

برخى از مفسّران گفته اند: معناى امّت وسط این است که امّت اسلامى داراى طریقه و برنامه اىمـعـتـدل و مـیـانه ، به دور از هرگونه افراط و تفریط است ؛ زیرا مردم دو گروه اند: گروهىهمانند یهود و مشرکان ، تمام توجهشان فقط به بُعد مادّى و رسیدن به لذّت هاى جسمانى است .ایـنـان همواره براى تاءمین نیازهاى مادّى تلاش مى کنند و در این جهت ، چنان دچار افراط گردیدهانـد کـه کـمـالات روحـى و مـعـنـوى را بـه فـرامـوشـى سـپـرده واصل حیات بشرى را رفاه طلبى و تاءمین لذّات طبیعى و حیوانى مى دانند. گروهى دیگر همانندراهـبان مسیحى ، به دنبال ریاضت ها و ترک دنیا و فرو رفتن در بُعد روحانى و انتخاب رهبانیترفته و از رسیدن به نیازهاى مادّى و جسمانى انسان غفلت نموده و گرفتار تفریط گشته اند.اینان نیز این گونه به انحراف کشیده شده اند.

هـر یـک از ایـن دو راه ، انحراف از صراط مستقیم الهى و بر خلاف فطرت صحیح انسانى است ؛زیـرا وجـود انـسـان از دو بـُعـد مـادّى و مـعـنـوى تـرکیب شده و هر یک از این ابعاد، منشاء نیازهاىخاصى است که باید مورد توجه قرار گیرد.

خداوند، امّت اسلام را به این دلیل به عنوان (امّت وسط) معرفى نموده که پیروان مکتبى هستندکـه اساس تعلیمات آن بر اعتدال و به دور از افراط و تفریط گذارده شده و تمامى جنبه هاىجـسـمـانـى و روحـانـى ، مـادّى و مـعـنـوى ، و فـردى و اجتماعى انسان را در نظر گرفته و بدانپـاسـخـگـوسـت . در نتیجه ، معتدل و میانه بودن امّت اسلام سبب مى شود که آنها شاهد و میزانىبراى مردمان دیگر باشند و با اعتدال خود، نشان دهنده خروج دو طرفِ مُفرط و مُفَرِّط از جاده حقو هدایت گردند، چنان که خود پیامبر(ص ) نیز نمونه و میزان اکملِ مرتبه وسط و شاهد بر امّتو گواه بر حرکت آنان در صراط اعتدال یا خروج آنان از این حدّ وسط است .(179)

——————————————————————————–

42

طبق این تفسیر، مرجع ضمیر در (جَعَلْن اکُمْ) تمامى امّت اسلامى بوده و مراد از (شهادت ) نیزمـقـیاس و میزان سنجش است که (امّت وسط) نسبت به دو طرف آن ، یهودیت و مسیحیت ، چنین نقشىخواهد داشت .

مـرحـوم عـلاّمـه طباطبائى مى گوید: هر چند سخن مزبور در جاى خود، صحیح است ، ولى به چنددلیل ، خلاف ظاهر این آیه و آیات دیگر قرآن است :

1 ـ تـنـاسـبـى میان (وسط) بودن امّت اسلام ـ به معناى مرجع و میزان براى دو طرف افراط وتفریط ـ با شاهد بودن بر دو طرف یا مشاهده کردن دو طرف نیست .

2 ـ طـبـق مـعناى مزبور، وجهى بر ذکر شهادت رسول خدا(ص ) بر امّت در آیه شریفه ، نخواهدبـود؛ زیـرا (وسـط) بـودنِ امّتِ اسلام طبق معناى مزبور، نمى تواند دلیلى براى شاهد قراردادن رسـول خـدا(ص ) بـر امـّت بـوده و شـاهـد بـودنرسـول خـدا(ص ) به عنوان نتیجه (وسط) قرار گرفتن امّت اسلام باشد، درصورتى که درآیـه شـریـفـه ، شـاهد قرارگرفتن پیامبر(ص ) به عنوان نتیجه شاهد و وسط بودن امّت بیانشده است .

3 ـ مقصود از (شهادت )، که در این آیه و آیات متعدد دیگر ذکر گردیده ،(180) طبقظـاهـر آن ، شـهـادت بـر اعمال امّت ها و بر تبلیغ رسالت پیامبران الهى است . از این رو، اگرمـقـصـود از (شـهـادت ) در آیـه شـریـفـه ، طـبق تفسیر گذشته ، این باشد که امّت اسلامى بااعـتـدال خـود، شـاهـد و مـیـزانِ سـنـجـشـى بـراى انـحـراف دیگران است ، این معنا خلاف ظاهر کلمه(شهادت ) و خلاف ظاهر آیات دیگر قرآن خواهد بود.(181)

ب ـ شهادت اولیاى الهى بر حقیقت اعمال

تـفـسیر دیگر این است که معناى (شهادت ) در آیه ، مشاهده و دیدن حقیقت اعمالى است که مردم دردنـیـا انجام مى دهند تا در روز قیامت ، بر طبق آنچه دیده اند شهادت دهند، گرچه شاهدان دیگرىاز قـبـیـل زمـان ، مـکـان و اعـضـاى بـدن انـسـان نـیـز بـراعـمـال او شـهـادت مـى دهـنـد. هـر چـنـد اداى ایـن (شـهـادت ) در روز قـیـامـت خـواهـد بـود، ولىتـحـمـّل و دریـافـت آن در ایـن دنـیـاسـت . این دریافت از یک سو، باید همراه با حضور و اشرافکـامـل بـر هـمـه جوانب موضوع مورد شهادت باشد و از سوى دیگر، روشن است که با این حواسعـادى و مـعـمـولى ، کـه در انـسـان وجـود دارد، تـنـهـا مـى تـوانشـکـل ظـاهـرى اعـمـال را دیـد، آن هـم اعـمالى که در ظاهر انجام مى شود. اما آگاهى از اعمالى کهمـخـفـیـانـه انـجـام مـى گـیـرد و نـیـز اطـلاع از حـقـیـقـت و بـاطـناعمال و آنچه مربوط به انگیزه هاى قلبى و باطنى افراد است و تشخیص درجه ایمان و اخلاصآنان بر همگان امکان پذیر نیست ، مگر کسانى که خداوند حقایق را به آنان نشان دهد و اسرار رابـرایـشـان کـشف کند. آنها گروه خاصى از اولیاى پاک و مقرّب درگاه الهى اند که این کرامت ومنزلت نصیبشان مى گردد. آنان ائمّه معصوم (ع ) هستند. اما دیگران ، هر چند افراد مؤ من و عادلىهم باشند، به این مقام والا دست نمى یابند تا چه رسد به افراد پست و گنهکار.

بـنـابـراین ، مراد از (شاهد) بودن (امّت ) آن است که افرادى در میان امّت هستند که شاهد برمـردمـنـد و رسـول خـدا(ص ) نـیز بر آنان شاهد است . مقصود از (وسط) بودن آنان نیز واسطهبودن آن گروه خاص میان پیامبر(ص ) و مردم است .(182)

(امّت وسط) و (شهداء) در روایات

از جـمـله شـواهـدى کـه تـفـسـیـر دوم را تاءیید مى کند، روایاتى است که از طریق شیعه و سنّىنـقـل گـردیـده و در آنـهـا، ضـمـن بـیـان مـعـنـاى مـذکـور بـراى شـهـادت ـ کـه (شـهـادت بـراعمال ) است ـ مصداق هاى این شاهدان را نیز معرفى کرده است :

امام صادق (ع ) مى فرماید:

گـمـان کـرده اى کـه خدا با این آیه ، تمام اهل قبله از موحّدان را قصد کرده است ؟ (یعنى فکر مىکـنـى مـرجـع ضـمـیـر (کـُمْ) در (جـَعـَلْن اکـُمْ) هـمـه افـراد امـت اسـت وحـال آن کـه ) کـسـى کـه شـهـادت او در دنیا درباره یک صاع خرما پذیرفته نمى شود، چگونهخـداونـد در روز قـیـامت شهادتش را در حضور تمام امّت هاى گذشته ، از او بپذیرد؟ هرگز، چنیننـیـست ، خدا چنین چیزى را از خلقش قصد نکرده است . مقصود آن امتى است که دعاى حضرت ابراهیم(ع ) در مورد آنان به اجابت رسیده که فرموده : (شما بهترین امّتى هستید که (براى سعادت واصلاح بشر) قیام کرده اید) و آنان امّت وسط هستند وآنان بهترین امتى هستندکه (براى اصلاحو سعادت بشر) قیام کرده اند.(183)

——————————————————————————–

43

حاکم حسکانى از سلیم بن قیس هلالى نقل کرده که حضرت على (ع ) فرمود:

اِنَّ اللّ هَ اِیّ انَا عَنى بِقَوْلِهِ: (لِتَکُونُوا شُهَد اءَ عَلَى النّ اسِ) فَرَسُولُ اللّ هِ ش اهِدٌ عَلَیْن ا وَنَحْنُ شُهَد اءُ اللّ هِ عَلَى النّ اسِ وَ حُجَّتُهُ فى اَرْضِهِ وَ نَحْنُ الَّذی نَ ق الَ اللّ هُ جَلَّ اسْمُهُ (فی هِمْ)وَ کَذ لِکَ جَعَلْن اکُمْ اُمَّةً وَسَطاً)(184)

مـقـصـود خـداونـد از ایـن کـه فـرمـوده : (تـا آنـان شـاهـدان بـر مـردم بـاشـنـد) مـا هـستیم . پسرسـول خـدا شـاهد بر ما و ما شاهدان خدا بر مردم و حجّت او در زمین هستیم . و ما کسانى هستیم کهخداوند درباره شان فرموده : (و اینچنین شما را امّت وسط قرار دادیم .)

از امام باقر(ع ) نیز نقل شده است که فرمود:

(وَ لاَ یَکُونُ شُهَد اءَ عَلَى النّ اسِ اِلا الاَْئِمَّةُ وَالرُّسُلُ وَ اَمَّا الاُْمَّةُ فَغَیْرُ ج ائِزٍ اَنْ یَسْتَشْهَدَهَا اللّ هُوَ فی هِمْ مَنْ لا تَجُوزُ شَه ادَتُهُ عَلى حَزْمَةِ بَقْلٍ)(185)

شـاهـدان بـر مـردم جـز امـامـان و پـیـامـبران نیستند. و اما امّت ، پس جایز نیست که خدا آنان را بهشـهـادت طـلبد، در حالى که در میان آنها کسى وجود دارد که شهادت او درباره بسته سبزى (یاپر کاهى ) هم پذیرفته نمى شود!

——————————————————————————–

44

آیه (رؤ یت اعمال )

(وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیرَىَ اللّ هُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ اِلى ع الِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِم ا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ)(186)

بـگـو: عـمـل کـنید، خداوند و فرستاده او و مؤ منان اعمال شما را مى بینند و به زودى ، به سوىکـسـى بـازمـى گـردیـد کـه پـنـهـان و آشـکـار را مـى دانـد و شـمـا را بـه آنـچـهعمل مى کردید، خبر مى دهد.

محتواى اجمالى آیه

آیـه مـزبـور در مـقـام تـرغـیـب و وادار کـردن مـردم بـه دقـّت و مـراقـبـت در انـجـاماعـمـال خـودشـان اسـت و هـشـدار مـى دهد که حقیقت اعمال آنان پوشیده و پنهان نمى ماند، بلکه درمـعـرض ‍ دیـد و مـشـاهـده خـدا و پـیـامـبـر و مـؤ مـنـان قـرار دارد و آنـان مـراقـبـانـى هـسـتـنـد که ازاعـمـال آنـهـا اطلاع مى یابند و اعمال آنان را مى بینند. روشن است که ایمان و اعتقاد به این حقیقتکـه اعـمـال انسان در محضر چنین شاهدانى انجام مى گیرد، چه اثر مثبت و سازنده اى به بار مىآورد.

نکات قابل توجه در آیه

اکنون به بررسى نکات مورد نظر و روایات مربوط به آیه مى پردازیم :

1 ـ (رؤ یت )

(رؤ یـت ) بـه مـعـنـاى درک کـردنِ شى ء دیده شده است ؛ گاهى با حواس ظاهرى و شبیه آن مىبـاشـد، گـاهـى بـا قـوّه تـوهـّم و تـخـیـّل و یـا بـا تـفـکـّر وعقل و قلب است .(187)

2 ـ زمان (رؤ یت )

زمـانِ دیـدن اعـمـال و مـشاهده آنها در همین دنیا و پیش از قیامت مى باشد؛ زیرا در انتهاى آیه ، بهقیامت اشاره کرده است :

(و نزدِ عالِم غیب و شهادت بازگردانده خواهید شد و.. .)

پس این رؤ یت پیش از قیامت و در همین دنیاست .(188)

3 ـ آنچه دیده مى شود

آنـچـه دیـده مـى شـود حـقـیـقـت اعـمـال ، آن هـم تـوسـط خـدا ورسـول و مـؤ مـنـان اسـت ؛ (زیـرا (رؤ یـت ) در آیـه شـریـفـه ، بـه(عـمـل ) نـسـبـت داده شده و اعمال انسان ، برخى ظاهرى و مربوط به اعضا و جوارح او و برخىبـاطـنـى و قـلبـى و مـربـوط بـه انـگـیـزه هـا، نـیـت هـا و هـدف هـاى انـسـان اسـت کـهعـامـل و مـحـرّک او بـه سـوى انـجـام کـارهایش مى باشد. و خداوند تبارک و تعالى آگاه به همهاسـرار و ظـاهـر و بـاطـن انـسـان بـوده ، هـیـچ ذرّه اى در هـسـتـى از دیـد و عـلم او مـخـفـى نـمـىماند.)(189)

از سـوى دیـگـر، فـرمـوده اسـت : (خـدا و رسـول و مـؤ مـنـاناعـمـال شـمـا را مى بینند) که در این (دیدن )، خودش را با پیامبرش و مؤ منان ذکر کرده است .بـنـابـرایـن ، باید (دیدنِ) پیامبر و مؤ منان نیز از همان نوع دیدن خدا باشد که دیدنِ ظاهر وبـاطـن و مـشـاهـده حـقـیـقت اعمال است تا کلمه (رؤ یت ) در هر سه مورد به یک معنا به کار رفتهبـاشـد، نـه آن کـه مـقـصـود از دیـدن پـیـامـبـر و مـؤ مـنـان ، فـقـط دیـدن ظـاهـراعـمـال و بـا چـشـم ظـاهـرى یـا نـتایج آنها باشد؛ زیرا این چیزى نیست که اختصاص به مؤ منانداشته باشد، بلکه براى هر بیننده اى قابل دیدن است .(190)

4 ـ (مؤ منون ) کیانند؟

مـنـظـور از (مـؤ مـنـون ) در آیـه شـریـفـه ، افـراد خـاصـّى از مـؤ مـنـان اسـت کـه در آیـهدیـگـر،(191) بـه عنوان (شاهدان اعمال ) از آنان یاد شده ، نه همه مؤ منان . به اینبـیـان : کلمه (عَمَلُکُمْ) و جمله (فَیُنَبِّئُکُمْ بِم ا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) (خداوند شما را در قیامت بهآنـچـه عـمـل کـرده ایـد، آگـاه مـى سـازد) اطـلاق دارد وشـامـل تـمـام اعـمـال آشـکـار و پـنـهـان انـسـان مـى شـود و بـراسـاس ظـاهـر آیـه ، مـنـظـور از(عـمـل ) در اول و آخـر آن یـکـى اسـت . بـنـابـرایـن ، آغـاز آیـه نـیـز هـمـهاعـمـال را شـامـل مـى شـود: از سـوى دیـگـر، آگـاهـى نـسـبـت بـه هـمـهاعـمـال انـسـان ها از تمام جهات ، چه ظاهر و چه حقیقت آنها، چه آشکار و چه پنهان آنها، از راه هاىعـادى مـمـکـن نـیـسـت ، پـس بـایـد از طـریـق تـعـلیـم الهـى بـاشـد کـه آن هـمشامل همه مؤ منان نمى گردد.

——————————————————————————–

45

ایـن مـعـنـا هـم صحیح نیست که خدا و پیامبر به اعمال شما (ظاهر و باطن ) علم دارند و با گذشتزمـان حـقـایـق اعمال شما آشکار گشته ، مؤ منان هم از آن آگاه مى گردند، زیرا آنچه را که گذرزمان آشکار مى کند، مؤ من و کافر مى بینند و اختصاص دادن آن به مؤ منان صحیح نیست .

بـا ایـن وصف ، منظور از (مؤ منون ) در آیه شریفه ، تمام افراد با ایمان نیست ، بلکه گروهخاصى از آنهاست که به فرمان خدا، از اسرار غیب آگاهند؛ یعنى ، جانشینان راستین پیامبر(ص )و ائمّه معصوم (ع ).(192)

مصداق (مؤ منون ) در روایات : در منابع معتبر شیعه ، احادیث بسیارى از ائمّه معصوم (ع )وارد شـده کـه مـقصود از (مؤ منون ) را در آیه شریفه ، امامان (ع ) دانسته اند؛ از جمله : عبداللّهبن ابان زیّات نقل کرده است :

بـه حـضرت رضا(ع ) گفتم : براى من و خانواده ام به درگاه خداوند دعا کنید. امام (ع ) فرمود:(آیـا مـن ایـن کـار را انـجـام نـمـى دهـم ؟ بـه خـدا قـسـم ،اعمال شما در هر شب و روز بر من عرضه مى شود.) این سخن امام (ع ) در نظرم بزرگ آمد. سپسامـام (ع ) فـرمـود: (آیـا در کـتـاب خداى عزّ و جلّ نمى خوانى : (وَ قُلْ اِعْمَلُوا…)؟ به خدا قسم ،منظور از (مؤ منون ) على بن ابى طالب است .(193)

داوود بن کثیر رقى مى گوید:

در مـحـضر امام صادق (ع ) نشسته بودم . پیش از آن که سخنى بگویم ، فرمود: (ی ا د اوُدُ لَقَدْعـُرِضـَتْ عَلَىَّ اَعْم الُکُمْ یَوْمَ الْخَمی سِ، فَرَاءَیْتُ فی م ا عُرِضَ عَلَىَّ مِنْ عَمَلِکَ صِلَتَکَ لاِِبْنِ عَمِّکَفُلا نٍ، فَسَرَّنى ذ لِکَ بِاَنّى عَلِمْتُ اَنَّ صِلَتَکَ لَهُ اَسْرَعُ لِفَن اءِ عُمْرِهِ وَ قَطْعِ اَجَلِهِ)

اى داود، اعـمـال شـمـا در روز پـنـج شـنـبـه بـر مـن عـرضـه شـد. مـن در مـیـان آنـچـه ازعـمل تو بر من عرضه شد، دیدم که نسبت به پسر عمویت ، فلانى ، صله رحم انجام داده اى . مناز ایـن کـار تـو خـشنود شدم ؛ زیرا مى دانم که این صله رحم از جانب تو موجب تسریع در فناىعمر او و رسیدن اجلش مى گردد.

داوُد مـــى گـــویـــد: مـــن پـــســـرعـــمـــویـــى داشـــتـــم کـــه دشـــمـــنســـرســـخـت

اهل بیت و فردى ناصبى و خبیث بود. من با خبر شدم که وضع او و خانواده اشبـسـیـار سـخـت است و

در گـرفـتـارى بـه سـر مـى بـرد. پـیـش از حـرکـت خـود بـه سـوىمــکـّه ، مـقـدارى

پـول بـراى تـاءمـیـن مـخـارج و رفـع نیازش براى او فرستادم و آنگاه کهبه مدینه آمدم ، امام

صادق (ع ) از انجام این عملِ من )

——————————————————————————–

46

حدیث ثَقَلین

معرفى اجمالى حدیث

یـکـى از دلایـل مورد استناد در موضوع (امامت و ولایت ائمّه معصوم (ع ))، حدیث معروف (ثقلین )است .

ایـن حـدیـث را پـیامبر اکرم (ص ) در موارد و موقعیت هاى گوناگون و با الفاظ و عبارات متفاوتبـیـان فـرموده است ؛ از جمله : در روز عرفه ، در مسجد خیف ، در خطبه روز غدیر و در آخرین روزحـیـات شـریـفـش بـر مـنـبـر مـسجد مدینه .(194) این حدیث به عنوان حدیث متواتر، کهصـدور آن از پـیـامبر(ص ) قطعى مى باشد، شناخته شده (195) و در بسیارى از کتبمـعـتـبـر شـیـعـه و سـنـّى ـ از جـمـله ، صـحـاح شـش گـانـه ـنقل گردیده است .(196)

راویان این حدیث جمع بسیارى از بزرگان صحابه و نزدیکان پیامبر(ص ) مى باشند؛ همانند:حـضـرت على (ع )، فاطمه زهرا(س )، ابو سعید خدرى ، زید بن ارقم ، حذیفة بن اسید، زید بنثابت ، جابر بن عبداللّه ، ابن عباس ، ابوذر، امّ سلمة و دیگران .(197)

رهبر کبیر انقلاب اسلامى ، حضرت امام خمینى (س )، درباره حجّیت این حدیث شریف مى فرماید:

(حـدیـث ثـقـلیـن مـتـواتـر بـیـن جـمـیـع مـسـلمـیـن اسـت و در کـتـباهـل سنّت ، از صحاح شش گانه تا کتب دیگر آنان ، با الفاظ مختلفه و موارد مکرّره از پیغمبراکرم (ص ) به طور متواتر نقل شده است .

و ایـن حـدیث شریف حجّت قاطع است بر جمیع بشر، به ویژه مسلمانان مذاهب مختلف ، و باید همهمسلمانان ـ که حجّت بر آنان تمام است ـ جوابگوى آن باشند و اگر عذرى براى جاهلان بى خبرباشد، براى علماى مذاهب نیست .)(198)

اکنون به ذکر دو نمونه از نقل این حدیث مى پردازیم :

1 ـ حضرت على (ع ) نقل نموده که رسول خدا(ص ) فرمود:

(اَیُّهـَا النّ اسُ اِنـّى تـَرَکـْتُ فـی کُمُ الثَّقَلَیْنِ لَنْ تَضِلُّوا م ا تَمَسَّکْتُمْ بِهِم ا: اَلاَْکْبَرُ مِنْهُم اکـِت ابُ اللّ هِ وَالاْ صـغـَرُ عـِتـْرَتـی ؛ اَهـْلُ بـَیـْتـی . وَ اِنَّ اللَّطـی فَ الخـَبـی رَ عَهِدَ اِلَىَّ اَنَّهُمَا لَنْیَفْتَرِق ا حَتّ ى یَرِد ا عَلَىَّ الْحَوْضَ کَه اتَیْنِ ـ اَش ارَ بِالسَّبّ ابَتَیْنِ ـ وَ لا اَنَّ اَحَدَهُم ا اَقْدَمُ مِنَالاَّْخـَرِ؛ فَتَمَسَّکُوا بِهِم ا لَنْ تَضِلُّوا وَ لا تُقَدِّمُوا مِنْهُمْ وَ لا تَخَلَّفُوا عَنْهُمْ وَ لا تُعَلِّمُوهُمْ فَاِنَّهُمْاَعْلَمُ مِنْکُمْ)(199)

اى مـردم ، مـن در مـیـان شـمـا دو چـیـز گـرانبها به جاى گذاردم که تا وقتى به آن دو تمسک مىجـویـیـد هـرگـز گـمـراه نـمـى شـویـد: بـزرگ تـرِ آنـهـا، کـتـاب خـدا و کـوچـک تـر، عـتـرت واهل بیتم است . و خداوند لطیف خبیر با من عهد کرده که آن دو از یکدیگر جدا نمى گردند تا وقتىکـه در حـوض کوثر بر من وارد شوند؛ مانند این دو ـ و به دو انگشت سبّابه اشاره نمود ـ و هیچیـک از آن دو بـر دیـگـرى پـیـشـى نـمـى گـیـرد. پس به آن دو چنگ زنید که هرگز گمراه نمىشـویـد. از آنـهـا پـیشى نگیرید، عقب هم نمانید و درصدد آموختن به آنها برنیایید، زیرا آنها ازشما داناترند.

2 ـ زید بن ارقم نقل کرده که رسول خدا(ص ) فرمود:

(اِنّى ت ارِکٌ فی کُمْ م ا اِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا بَعْدى ، اَحَدُهُم ا اَعْظَمُ مِنَ الاَّْخَرِ: کِت ابُ اللّهِ حـَبـْلٌ مـَمـْدُودٌ مـِنَ السَّم اءِ اِلَى الاَْرْضِ وَ عِتْرَتی اَهْلُ بَیْتی وَ لَنْ یَتَفَرَّق ا حَتّ ى یَرِد ا عَلَىَّالْحَوْضَ فَانْظُرُوا کَیْفَ تَخْلُفُونى فی هِم ا)(200)

مـن در مـیان شما چیزى را باقى مى گذارم که اگر به آن چنگ بزنید، پس از من ، هرگز گمراهنخواهید شد، یکى از آن دو بزرگ تر از دیگرى است : کتاب خدا که رشته اى است کشیده شده ازآسـمـان تـا زمـیـن و عـتـرت و اهل بیتم . و این دو هرگز از یکدیگر جدا نخواهند شد تا نزد حوض(کوثر) بر من وارد شوند. پس ، به هوش باشید که پس از من ، با آن دو چگونه رفتار خواهیدکرد!

تبیین واژه ها

ثَقَلَین

ایـن کلمه تثنیه (ثَقَل ) به معناى هر چیزى است که داراى قدر و ارزش بوده و مورد رغبت واقعشود.(201)

——————————————————————————–

47

ابـن اثـیـر مـى گـویـد: (بـه هـر چـیـز ارزشـمـنـد و نـفـیـس ،(ثـَقـَل ) گـفـته مى شود. پس این که پیامبر کتاب خدا و عترتش را (ثَقَلَین ) نامیده از بابتعظیم قدر و ارزش آنها و بزرگداشت شاءن و منزلتشان بوده است .)(202)

تمسّک

تمسّک به معناى گرفتن ، نگه داشتن و چنگ زدن است .(203)

عترت

ایـن واژه بـه مـعـنـاى نـسـل انـسـان اسـت . عـرب فـرزنـدان و نـوادگـان را (عـتـرت ) مـىگوید.(204)

دلالت حدیث

در دیـدگـاه شـیـعـه ، حـدیث ثقلین بر امامت و ولایت اهل بیت (ع ) تصریح دارد که طى چهار مرحلهقابل اثبات است :

1 ـ حقیقت تمسّک به قرآن و عترت (ع )

نـخـسـتـیـن نکته اى که شناخت آن براى درک صحیح معناى حدیث لازم است ، فهم (حقیقت تمسّک بهقـرآن و عترت ) مى باشد که رسول خدا(ص ) امّت را به آن سفارش ‍ نموده است . (تمسّک بهقـرآن ) بـا تـوجـه بـه مـعـناى لغوى آن ، به معناى چنگ زدن به آیات محکمش و اعتصام به اینریـسـمـان الهـى از طـریـق فـهـم صـحـیـح مـعـارف و حـقـایـق بـلنـد آن وعـمـل به دستورات حیاتبخش آن است . مقصود از (تمسک به عترت ) نیز آن است که حقایق دین رااز سرچشمه زلال علوم و معارف اهل بیت پیامبر(ع ) بگیریم ، صراط مستقیم هدایت را از سیره حسنهآنـان بـیـامـوزیـم و بـه (ولایت و امامت ) آنان گردن نهیم ، به گونه اى که در هر یک از امورعـبـادى ، سـیـاسـى ، اخـلاقى ، اقتصادى ، فردى و اجتماعى ، آنان را امام ، مقتدا و الگوى خویشقرار دهیم و دچار افراط و تفریط نگردیم ؛ نه یک گام از آنان جلو بیفتیم و نه عقب بمانیم .

2 ـ اثبات عصمتِ عترت (ع )

نـکـتـه دیـگرى که از این حدیث شریف استفاده مى شود اثبات (عصمتِ عترت پیامبر(ص )) است ؛زیـرا رسـول خـدا(ص )، (قـرآن ) و (عـتـرت ) را به عنوان دو گوهر گرانبها همسان و همسنگیـکـدیـگـر قـرار داده و همان گونه که قرآن از روز نخست تاکنون به دور از هر نوع تحریف وسـخـن بـاطـل و مـحـفـوظ از هرگونه دستبرد باقى مانده است ، عترت نیز باید از مقام (عصمت )بـرخوردار باشد، و گرنه ابتدا و انتهاى حدیث با هم تناقض دارد؛ زیرا بر فرض ، اگر درمـوردى ، حـکـم عـتـرت مـخـالف حـکـم قـرآن بـاشـد، عـمـل بـه هـر دو مـسـتـلزم تـنـاقض مى شود وعمل نمودن به یکى و ترک دیگرى با مفاد حدیث ثقلین مبنى بر لزوم پیروى بدون قید و شرطاز (کـتـاب و عـترت )، سازگار نیست . و چون پیامبر(ص ) دستورى نمى دهد که مستلزم تناقضبـاشـد، پـس عـتـرت نـیـز هـمـانـنـد قـرآن از هـرگـونـه خـطـا وباطل منزّه است .

علاوه بر این که پیامبر(ص ) در مقام بیان راه نجات بشریت از مفاسد و انحرافات در تمام زمانها است و این اقتضا مى کند که بهترین ، جامع ترین و مطمئن ترین راه را در اختیار انسان ها قراردهـد. اگـر عـتـرت از مقام عصمت برخوردار نباشد، مستلزم نقض چنین غرض مهمى خواهد بود؛ زیراعـدم عـصـمـت ، مـوجـب سـلب اعـتـمـاد مـردم گـردیـده ، زمـیـنـه پـیـروىکامل از آنان را از بین خواهد برد.

3 ـ عترت چه کسانى اند؟

(عترت ) به معناى فرزندان ، نوادگان و خاندان است (205) که به طور دقیق ، بااهـل بـیـت مـرادف اسـت ، هـمـان گـونـه کـه واژه (اهـل بـیـت ) در حـدیـث ،بـَدَل از عـتـرت آمـده و یـکـسـانـى آن دو را مـى رسـانـد. (مـنـظـور از(اهل بیت ) در درس 12 بیان گردید.)

4 ـ تفکیک ناپذیرى قرآن و عترت (ع ) از یکدیگر

آخرین نکته قابل توجه در حدیث شریف ، تفکیک ناپذیرى قرآن و عترت از یکدیگر است ؛ بدینمعنا که آنچه راه نجات بشریت و شرط سعادت امّت مى باشد، تمسّک به قرآن و عترت ـ با هم ـبـوده و ایـن دو تا قیامت از یکدیگر جداشدنى نیستند. از این رو تمسّک به قرآن ، به تنهایى ـبـدون عـتـرت ـ آنـگـونه که برخى پس از رحلت پیامبر(ص ) شعار غلط و انحرافى (کَف ان اکـِت ابُ اللّ ه ) (کـتاب خدا ما را بس است ) را در میان امت اسلامى مطرح کردند، تخلّف از دستورنجاتبخش پیامبر(ص ) است .

——————————————————————————–

48

راز تـفـکـیـک نـاپذیرى قرآن و عترت از یکدیگر این است که همان گونه که حضور وجود مقدّسرسـول خـدا(ص ) در کـنـار قـرآن ، بـه عـنـوان مـفـسّر و بیانگر احکام نورانى آن و مجرى قوانینسـعادت آفرینش ضرورى و حتمى است ، عترت پیامبر(ص )، که همان امامان معصوم (ع ) و حاملانعـلوم و مـعارف قرآن مى باشند، نیز به عنوان کارشناسان دین ، مسؤ ولیت اجرا، تبیین و تفسیرحـقـایـق بـلنـد آن را بـرعهده دارند و باید پیوسته براى فهم صحیح دین ، در کنار قرآن موردتوجه قرار گیرند.

بـنـابـرایـن ، عـترت نقش پاسدارى از قرآن و جلوگیرى از راه یافتن هرگونه تحریف و بدعتبـه حـریـم مـقـدس آن را بـرعـهـده دارد و کـنـار گـذا شـتـن آنـان موجب پیدایش افکار انحرافى ،تـفـسـیـرهـاى غـلط و عـدم اجـراى صحیح احکام قرآن و در نتیجه ، مهجور ماندن آن مى گردد. و ایننشانگر ضرورت وجود امام معصوم (ع ) در هر زمان تا روز قیامت است .

زرقـانـى مـالکـى نـقـل کـرده کـه عـلاّمـه سـمـهـودى (از بـزرگـاناهل سنّت ) گفته است :

این حدیث مى فهماند که همیشه ، تا روز قیامت ، کسى که شایسته تمسّک باشد، از عترت پیامبروجـود دارد و در ایـن صـورت است که سفارش پیامبر درباره تمسّک به آنان صحیح خواهد بود،هـمـان گـونـه کـه در مـورد قـرآن نـیـز چـنـیـن اسـت . از ایـن رو، آنـان مـایـه امـنـیـّتاهل زمینند که هرگاه نباشند، اهل زمین نخواهند بود.(206)

از سـوى دیـگـر، تـمـسـّک بـه اهـل بـیـت (ع ) نـیـز بـدونعـمـل بـه قـرآن مفهومى ندارد و صرف دوستى اهل بیت و مهجور گذاشتن قرآن ، سعادت را تاءمیننخواهد کرد.

نـکـته ظریف تر این که قرآن و عترت از یکدیگر جدا نیستند و اگر کسى بواقع از قرآن تبعیتکـنـد، پـیـرو اهـل بیت هم خواهد بود؛ چنان که اگر کسى واقعاً از عترت پیروى کند، پیرو واقعىقـرآن خـواهـد شـد. همچنین اگر کسانى دم از قرآن بزنند و عترت را کنار بگذارند، در ادعایشانصـادق نـیـسـتـنـد؛ زیـرا یـکـى از دسـتـورات اسـاسـى قـرآن ، پـیـروى از عـترت است ؛ چنان کهاهل بیت نیز پیروان خویش را به رعایت دقیق آیات قرآن سفارش ‍ مى کنند.

ـ قرآن کریم

ـ نهج البلاغه ، ترجمه و شرح علینقى فیض الاسلام ، تهران ، فقیه ، 1367 ش .

احقاق الحق و ازهاق الباطل ، نورالله حسینى مرعشى تسترى ، المکتبة الاسلامیّه ـ تهران .

اصول کافى ، محمد بن یعقوب کلینى ، دارالکتب الاسلامیه .

الا لفین ، علاّمه حلّى ، چاپ نجف .

الامامة والولایة فى القرآن الکریم ، جمعى از نویسندگان ، مطبعة الخیام ـ قم .

امامت و رهبرى ، شهید مرتضى مطهرى ، انتشارات صدرا.

بحارالانوار، علاّمه مجلسى ، بیروت .

البرهان ، هاشم بن سلیمان بحرانى ، اسماعیلیان ، قم ، 1334.

تفسیر اثنى عشرى ، حسین شاه عبدالعظیمى ، انتشارات میقات .

0تفسیر الکبیر، فخر رازى ، دار الکتب العلمیّة ـ طهران .

تفسیر العیّاشى ، محمد بن مسعود بن عیّاش السّلمى ، المکتبة العلمیه الاسلامیّة ، تهران .

تفسیر المنار، محمدرشید رضا، دارالمعرفة ـ بیروت .

تفسیر نمونه ، جمعى از دانشمندان ، دارالکتب الاسلامیة .

الدّرّ المنثور، سیوطى ، دارالمعرفه ، بیروت .

تفسیر روح المعانى ، شهاب الدین محمود آلوسى بغدادى ، بیروت .

زن در آئینه جمال و جلال ، آیة اللّ ه جوادى آملى ، نشر فرهنگى رجاء.

سنن الترمذى ، محمد بن عیسى بن سورة الترمذى ، مدینه منورة .

شواهد التنزیل ، عبیدالله حاکم حسکانى ، وزارت ارشاد اسلامى .

الصواعق المحرقة ، ابن حجر عسقلانى ، مکتبة القاهره .

الغدیر، علاّمه امینى ، بیروت .

فرهنگ نوین ، سید مصطفى طباطبائى ، کتابفروشى اسلامیه ، تهران .

الکشاف ، محمود بن عمر زمخشرى ، انتشارات آفتاب ، تهران .

کشف الغُمّة فى معرفة الائمّة ، على بن عیسى الا ربلى ، بیروت .

لسان العرب ، جمال الدّین محمد بن مکرّم ، بیروت .

مجمع البیان ، فضل بن حسن طبرسى ، دار احیاء التراث العربى .

مجمع البحرین فخرالدین طریحى ، دفتر نشر فرهنگ اسلامى .

——————————————————————————–

49

المصباح المنیر، فیّومى ، یاسر، قم .

معارف قرآن ، محمدتقى مصباح یزدى ، در راه حق ، قم .

معجم مقاییس اللّغة ، احمد بن فارس بن زکریا، دارالکتب العلمیة ـ اسماعیلیان .

مفردات ، راغب اصفهانى ، مکتبة المرتضویه .

المنجد، لویس معلوف ، اسماعیلیان .

المیزان ، علامه طباطبایى ، انتشارات اسلامى .

نورالابصار، شبلنجى ، بیروت .

النهایه ، ابن اثیر، المکتبة الاسلامیه .

ولاءها و ولایتها، شهید مطهرى ، انتشارات صدرا.

وصیت نامه سیاسى ـ الهى ، امام خمینى (س )، مرکز نشر فرهنگى رجاء.

ینابیع المودّه ، قندوزى ، ترجمه سید مرتضى توسّلیان ، چاپ بوذرجمهرى .

پاورقى

1- اصول کافى ، یعقوب کلینى ، ج 1 ، ص 155 .

2- همان ، ص 308 .

3- التحقیق فى کلمات القرآن الکریم ، حسن مصطفوى .

4- لسان العرب والمفردات فى غریب القرآن .

5- در آیـه 73 سـوره انـبـیـاء ، بـه پـیـشـواى حـق ، آیـه 41 سـوره قـصـص ، بـه پیشواىبـاطل ، و در آیه 17 سوره هود ، به تورات اطلاق شده و در آیه 79 سوره حجر ، به راه ، امامگفته شده است .

6- الالفین ، علاّمه حلّى ، ص 2 ، چاپ نجف .

7- معجم مقاییس اللّغة ، احمد بن فارس بن زکریّا .

8- المفردات .

9- النّهایة ، ابن اثیر ، ج 5 ، ص 227 .

10- اقـتباس از : الامامة والولایة فى القرآن الکریم ، على اکبر موسوى یزدى و دیگران ،ص 58 .

11- المفردات ؛ المنجد ؛ مجمع البحرین ، فخرالدین طریحى .

12- مـطـالب ایـن بـخش از کتاب ولاءها و ولایت ها ، اثر شهید مرتضى مطهرى ، ص 9 ـ 60اقتباس گردیده است .

13- توبه (9) ، آیه 71 .

14- شورى (42) ، آیه 23 .

15- الکشاف ، زمخشرى ، ج 3 ، ص 467 .

16- احقاق الحق ، تسترى ، ج 9 ، ص 309 .

17- مائده (5) ، آیه 55 .

18- ولاءها و ولایت ها ، شهید مرتضى مطهرى ، ص 60 ـ 61 .

19- اصول کافى ، ج 1 ، ص 129 .

20- بحارالانوار ، علامه مجلسى ، ج 6 ، ص 60 .

21- نحل (16) ، آیه 44 .

22- بحارالانوار ، ج 6 ، ص 60 .

23- بقره (2) ، آیات 30 ـ 33 .

24- مفردات ، راغب اصفهانى ، ص 155 .

25- اقتباس از : معارف قرآن ، مصباح یزدى ، ص 361 ؛ مفردات راغب ، ماده خَلَفَ .

26- الدرّ المنثور ، سیوطى ، ج 1 ، ص 44 .

27- الکشّاف ، ج 1 ، ص 271 .

28- اقتباس از : المیزان ، سید محمد حسین طباطبایى ، ج 1 ، ص 115 ؛ الکشاف ، ج 1 ، ص271 ؛ روح المعانى ، آلوسى ، ج 1 ، ص 220 .

29- اقتباس از : معارف قرآن ، ص 364 .

30- المیزان ، ج 1 ، ص 115 ـ 118 . (تلخیص )

31- همان ، ص 120 ـ 119 .

32- اقتباس از : معارف قرآن ، ص 365 ؛ و نیز الامامة والولایة فى القرآن الکریم ، جمعىاز نویسندگان ، ص 15 .

33- اصول کافى ، ج 1 ، ص 143 .

34- اقتباس از : زن در آئینه جمال و جلال ، آیة الله جوادى آملى ، ص 105 .

35- اقـتـبـاس از : تـفسیر المیزان ، ج 1 ، ص 115 ـ 116 ؛ تفسیر اثنى عشرى ، حسین شاهعبدالعظیمى ، ج 1 ، ص 109 .

36- بقره (2) ، آیه 124 .

37- مجمع البحرین ، فخرالدین طریحى .

38- المیزان ، ج 1 ، ص 269 .

39- ر . ک : تفسیر کبیر فخر رازى ، ج 4 ، ص 39 و تفسیر روح المعانى ، آلوسى ، ج 2، ص 375 .

40- حجر (15) ، آیات 51 ـ 55 .

41- صافات (37) ، آیه 106 .

42- سجده (32) ، آیه 24 .

43- المیزان ، ج 1 ، ص 273 .

——————————————————————————–

50

44- انعام (6) ، آیه 75 .

45- یونس (10) ، آیه 35 .

46- انبیاء (21) ، آیه 73 .

47- ترجمه المیزان ، ج 14 ، ص 429 .

48- مطالب این بخش از تفسیر المیزان ، ج 1 ، ص 272 ـ 274 اقتباس شده است .

49- نساء (4) ، آیه 59 .

50- یوسف (12) ، آیه 40 .

51- نساء (4) ، آیه 64 .

52- نحل (16) ، آیه 44 و حشر (59) ، آیه 7 .

53- نساء (4) ، آیه 105 .

54- همان ، آیه 65 .

55- المیزان ، ج 4 ، ص 388 .

56- همان ، ص 388 ـ 391 .

57- تفسیر کبیر ، ج 10 ، ص 144 .

58- الکشاف ، ج 1 ، ص 535 .

59- تفسیر کبیر ، ج 10 ، ص 145 .

60- مجمع البیان ، ج 3 و 4 ، ص 64 و المیزان ، ج 4 ، ص 398 .

61- احزاب (33) ، آیه 33 .

62- بـرخـى از کـتـب اهـل سـنـّت و شـیـعـه کـه روایـات مـذکـور رانقل کرده ، عبارتند از : فرائد السّمطین ، ج 1 ، ص 312 ؛ کشف الغمّة فى معرفة الائمّة ، ج 1 ،ص 323 ؛ شواهد التنزیل ، ج 1 ، ص 189 ؛ ینابیع المودّة ، ترجمه سید مرتضى توسّلیان، ج 1 ، ص 267 ؛ الغـدیر ، ج 1 ، ص 163 ؛ احقاق الحقّ ، ج 3 ، ص 425 ؛ تفسیر برهان ، ج1 ، ص 381 ؛ مناقب آل ابى طالب ، ابن شهر آشوب ، ج 3 ، ص 15 ؛ المیزان ، ج 1 ، ص 163؛ مجمع البیان ، ج 4 ـ 3 ، ص 64 .

63- شواهد التنزیل ، حاکم حسکانى ، ج 1 ، ص 190 .

64- تفسیر البرهان ، ج 1 ، ص 381 .

65- شواهدالتنزیل ، ج 1 ، ص 191 .

66- مائده (5) ، آیه 55 و 56 .

67- مفردات ؛ المنجد ؛ مجمع البحرین .

68- مفردات ، راغب اصفهانى ، ص 213 .

69- توبه (9) ، آیه 71 .

70- اقتباس از المیزان ، ج 6 ، ص 5 ؛ تفسیر کبیر ، فخر رازى ، ج 12 ، ص 25 .

71- المیزان ، ج 6 ، ص 6 .

72- مجمع البیان ، ج 3 ، ص 211 .

73- توبه (9) ، آیه 71 .

74- مجمع البیان ، ج 3 ، ص 211 .

75- بـراى اطـلاع از این روایات و منابع آن ، ر . ک : الغدیر ، عبدالحسین امینى ، ج 2 ، ص52 ـ 53 و ج 3 ، ص 156 ـ 162 ؛ احـقـاق الحـق و ازهـاقالباطل ، ج 2 ، ص 399 .

76- المیزان ، ج 6 ، ص 8 .

77- نور الابصار، شبلنجى ، ص 137؛ مجمع البیان ، ج 3 ـ 4، ص 210؛ المیزان ، ج 6،ص 21.

78- الغدیر ، ج 2 ، ص 58 .

79- مائده (5) ، آیه 67 .

80- مائده (5) ، آیه 68 .

81- تـفـسـیـر کبیر ، فخر رازى ، ج 12 ، ص 50 ؛ تفسیر المنار ، رشید رضا ، ج 6 ، ص467 .

82- اقتباس و تلخیص از : المیزان ، ج 6 ، ص 42 ـ 43 .

83- تـفسیر روح المعانى ، شهاب الدین محمود آلوسى ، ج 6 ، ص 188 ؛ الکشاف ، ج 1 ،ص 630 ؛ تفسیرالمنار ، ج 6 ، ص ‍ 467.

84- مجمع البیان ، فضل بن حسن طبرسى ، ج 4 ـ 3 ، ص 223 ؛ المیزان ، ج 6 ، ص 48 .

85- اقتباس و تلخیص از : المیزان ، ج 6 ، ص 45 ـ 48 .

86- براى آگاهى از طبقات راویان و منابع شیعه و سنّى ، ر . ک : الغدیر ، ج 1 ، ص 14ـ 58 .

——————————————————————————–

51

87- روح المـعـانـى ، ج 6 ، ص 192 ؛ شـواهـدالتنزیل ، ج 1 ، ص 256 .

88- شواهد التنزیل ، ج 1 ، ص 254 ؛ الغدیر ، ج 1 ، ص 51 .

89- مائده (5) ، آیه 3 .

90- هـمـه مـفـسـّران اتـفـاق نـظـر دارنـد کـه ایـن سـوره در حـجـة الوداعنـازل شـده است . حجة الوداع در اواخر عمر رسول خدا(ص ) بود.ر . ک : روح المعانى ، ج 6، ص47.

91- المیزان ، ج 5 ، ص 168 .

92- تفسیر المنار ، ج 6 ، ص 155 .

93- همان ، ص 154 .

94- نساء (4) ، آیه 176 .

95- بقره (2) ، آیه 278 .

96- المیزان ، ج 5 ، ص 170 .

97- همان ، ص 168 .

98- تفسیر المنار ، ج 6 ، ص 157 .

99- الدّرّ المنثور ، سیوطى ، ج 2 ، ص 258 .

100- المیزان ، ج 5 ، ص 169 .

101- اقتباس از : المیزان ، ج 5 ، ص 174 ـ 182 .

102- ر . ک : الغدیر ، ج 8 ، ص 230 ـ 237 .

103- شواهد التنزیل ، ج 1 ، ص 202 .

104- شواهد التنزیل ، ج 1 ، ص 203 .

105- رعد (13) ، آیه 43 .

106- المیزان ، ج 11 ، ص 383 .

107- مفردات ، راغب اصفهانى ، ص 268 .

108- یس (36) ، آیات 3 ـ 4 .

109- اقتباس از المیزان ، ج 11 ، ص 383 .

110- با استفاده از : المیزان ، ج 11 ، ص 384 .

111- المیزان ، ج 11 ، ص 385 .

112- در سوره واقعه ، آیه 77 ـ 79 مى فرماید : (اِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَری مٌ فى کِت ابٍ مَکْنُونٍلا یـَمـَسُّهُ اِلا الْمـُطَهَّرُونَ تَنْزی لٌ مِنْ رَبِّ الْع الَمی نَ) قطعاً این قرآن کریم ، در کتاب نهفته استکـه جـز پـاکـان بـر آن دسـتـرسـى نـدارنـد و خـداونـد آن رانـازل کـرده اسـت . و امـام على (ع ) بعداز پیامبر سرآمد مطهران است و در سوره بروج آیه 21 و22 مـى فـرمـایـد : (بـَلْ هـُوَ قُرْآنٌ مَجی دٌ فى لَوْحٍ مَحْفُوظٍ) آرى ، آن قرآنى ارجمند است که درلوحى محفوظ است .

113- پـیـامـبر(ص ) فرمودند : (اَعْلَمُ اُمَّتى مِنْ بَعْدى عَلِىُّ بْنُ اَبى ط الِبٍ) ؛ داناترینافـراد امـّتـم ، پس از من ، على بن ابى طالب است . (الغدیر ، ج 2 ، ص 44) همچنین فرمودند :(اَنَا مَدی نَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِىُّ ب ابُه ا مَنْ اَر ادَ الْمَدی نَةَ فَلْیَاءْتِه ا مِنْ ب ابِه ا) من شهر علم و علىدرِ آن اسـت . هـر کـس طالب علم است ، باید از در آن وارد شود (همان ، ج 6 ، ص 79) و نیز حدیثمعروف (ثقلین ) .

114- شواهد التنزیل ، ج 1 ، ص 400 .

115- اصول کافى ، ج 1 ، ص 229 .

116- تفسیر البرهان ، هاشم بن سلیمان بحرانى ، ج 2 ، ص 304 .

117- نمل (27) ، آیه 40 .

118- نحل (16) ، آیه 89 .

119- همان .

120- اصول کافى ، ج 1 ، ص 257 .

121- هود (11) ، آیه 17 .

122- مفردات ، راغب اصفهانى ، ص 68 .

123- ر . ک : هود (11) ، آیه 28 ؛ محمد (47) ، آیه 14 .

124- تفسیر المیزان ، ج 10 ، ص 271 ـ 272 .

125- همان ، ص 189 .

126- نهج البلاغه ، فیض الاسلام ، خطبه 234 ، ص 812 .

127- انسان (76) ، آیه 7 .

128- مائده (5) ، آیه 55 .

129- هود (11) ، آیه 17 .

130- احزاب (33) ، آیه 23 .

131- شورى (42) ، آیه 23 .

132- الامـامـة والولایـة فـی القـرآن الکـریـم ، ص 124 بـهنقل از : غایة المرام ، ص 359 .

133- شواهد التنزیل ، ج 1 ، ص 365 .

134- الدر المنثور ، سیوطى ، ج 3 ، ص 324 .

——————————————————————————–

52

135- الامـامـة والولایـة فـى القـرآن الکـریـم ، ص 126 ، بـهنقل از غایة المرام ، ص 361 .

136- آل عمران (3) ، آیه 61 .

137- مفردات ، راغب اصفهانى ، واژه (بهل ) .

138- کـشـاف ، ج 1 ، ص 434 ؛ درایـن بـاره کـه پـیـامـبـر(ص )اهل بیت خود(ع ) را به مباهله برد ، ر . ک : تفسیر کبیر ، ج 7 ـ 8 ، ص 80 ؛ الدّرّ المنثور ، ج 2 ،ص 38 ـ 39 .

139- ر . ک : احقاق الحق ، ج 3 ، ص 64 ـ 65 .

140- الصواعق المحرقة ، ابن حجر عسقلانى ، ص 156 .

141- المیزان ، ج 3 ، ص 245 ـ 248 .

142- همان ، ص 238 .

143- آل عمران (3) ، آیه 173 .

144- التفسیر الکبیر ، ج 9 ، ص 99 .

145- آل عمران (3) ، آیه 181 .

146- ر . ک : تفسیر نمونه ، جمعى از دانشمندان ، ج 2 ، ص 445 .

147- احزاب (33) ، آیه 33 .

148- مفردات ، راغب اصفهانى ، واژه (رجس ) .

149- سنن ، محمد بن عیسى ترمذى ، ج 5 ، ص 31 .

150- همان .

151- احـقـاق الحـق و ازهـاق الباطل ، ج 9 ، ص 10 براى اطلاع بیشتر از روایات رسیده ازاهل سنّت درباره آیه تطهیر به جلد نهم این کتاب مراجعه کنید .

152- تفسیر المیزان ، ج 16 ، ص 318 .

153- احزاب (33) ، آیه 33 .

154- یوسف (12) ، آیه 24 .

155- احقاق الحق و ازهاق الباطل ، ج 2 ، ص 530 .

156- همان ، ص 570.

157- شورى (42) ، آیه 23 .

158- بنابر نقل : الکشاف ، ج 3 ، ص 467 ؛ المیزان ، ج 18 ، ص 43 ؛ روح المعانى ، ج25 ، ص 30 .

159- اقتباس از : المیزان ، ج 18 ، ص 43 .

160- همان و نیز بنابر نقل : کشاف ، ج 3 ، ص 468 ؛ تفسیر کبیر ، ج 27 ، ص 165 .

161- زمر (39) ، آیه 3 .

162- اقتباس از : المیزان ، ج 18 ، ص 45 .

163- بنابر نقل : روح المعانى ، ج 25 ، ص 32 ؛ المیزان ، ج 18 ، ص 45 .

164- مجادله (58) ، آیه 22 .

165- اقتباس از : المیزان ، ج 18 ، ص 45 ؛ تفسیر نمونه ، ج 20 ، ص 408 .

166- الکـشـاف ، ج 3 ، ص 466 ؛ روح المـعـانـى ، ج 25 ، ص 30 (کـه ایـن مـطلب را بهعـنـوان قـول قـوى ذکـر کـرده اسـت ) ؛ مـجـمـع البـیـان ،فضل بن حسن طبرسى ، ج 9 ـ 10 ، ص 27 ؛ المیزان ، ج 18 ، ص 46 .

167- شعراء (26) ، آیات 109 ، 127 ، 145 ، 164 ، 180 .

168- انعام (6) ، آیه 90 .

169- تفسیر کبیر ، ج 27 ، ص 165 .

170- سباء (34) ، آیه 47 .

171- فرقان (25) ، آیه 57 .

172- اقـتـبـاس از : المـیـزان ، ج 18 ، ص 42 ؛ الامـامة والولایة فى القرآن الکریم ، علىاکبر موسوى یزدى و دیگران ، ص 164 .

173- الدّرّ المنثور ، ج 6 ، ص 7 ؛ الکشاف ، ج 3 ، ص 467 .

174- مجمع البیان ، ج 9 ـ 10 ، ص 29 .

175- بقره (2) ، آیه 143 .

176- مفردات ، راغب اصفهانى ، واژه (وسط) .

177- مفردات ، راغب اصفهانى ،ص 267 .

178- النهایة ، ابن اثیر ، ج 2 ، ص 514 .

179- اقتباس از : تفسیر المنار ، ج 2 ، ص 4 .

180- نساء (4) ، آیه 41 ؛ نحل (16) ، آیه 84 .

181- اقتباس از : المیزان ، ج 1 ، ص 320 .

182- اقتباس از : المیزان ، ج 1 ، ص 320 ـ 323 .

——————————————————————————–

53

183- تفسیر عیّاشى ، محمد بن مسعود بن عیّاش السّلّمى ، ج 1 ، ص 63 .

184- شواهد التنزیل ، ج 1 ، ص 119 .

185- المیزان ، ج 1 ، ص 332 .

186- توبه (9) ، آیه 105 .

187- مفردات ، راغب اصفهانى ، واژه (راءى ) .

188- المیزان ، ج 9 ، ص 379 .

189- تفسیر کبیر ، ج 15 ـ 16 ، ص 188 .

190- اقـتـبـاس از : المـیـزان ، ج 9 ، ص 379 ؛ الامـامـة والولایة فى القرآن الکریم ، ص200 ـ 201 .

191- بقره (2) ، آیه 143 .

192- اقتباس از ، تفسیر نمونه ، ج 8 ، ص 125 ـ 128 .

193- اصول کافى ، ج 1 ، ص 171 .

194- احقاق الحق و ازهاق الباطل ، ج 9 ، ص 309 .

195- هـمـان ، ص 309 ـ 375 ؛ حـدیـث مـزبـور را بـا بـیـسـت و پـنـج سـنـدنقل کرده است .

196- صحیح مسلم ، جزء 7 ، ص 122 ؛ سنن ترمذى ، جزء 2 ، ص 307 ؛ سنن دارمى ، جزء2 ، ص 432 ؛ مسند احمد بن حنبل ، جزء 3 ، ص 3 و 14 و 17 .

197- احقاق الحق و ازهاق الباطل ، ج 9 ، ص 309 ـ 375 .

198- وصیت نامه سیاسى ـ الهى ، ص 22 .

199- احقاق الحق و ازهاق الباطل ، ج 9 ، ص 352 ؛ ینابیع المودّة ، سلیمان قندوزى ، ج 1، ص 77 .

200- سنن ، محمد بن عیسى ترمذى ، ج 5 ، ص 328 ، حدیث 3876 .

201- این واژه (ثِقْلَیْن ) یا (ثِقَلَین ) نیز خوانده شده که به معناى چیز سنگینى است. ر . ک : لسـان العـرب ، جـمـال الدیـن مـحمد بن مکرّم ، ج 11 ، ص 85 و 88 ؛ مجمع البحرین ،فخرالدین طریحى ، ج 1 و 2 ، ص 314 و 315 .

202- النّهایه ، ابن اثیر ، ج 1 ، ص 216 .

203- المصباح المنیر ، على مشکینى اردبیلى ، ج 2 ، ص 371 ؛ لسان العرب ، ج 10 ، ص488 ؛ معجم مقاییس اللّغه ، احمد بن فارس بن زکریّا ، ج 5 ، ص 320 .

204- المصباح المنیر ، احمد بن محمد مقرى فیّومى ، ج 2 ، ص 14 .

205- اقرب الموارد ، سعید الخورى الشرتونى ، واژه (عتر) .

206- الغدیر ، ج 3 ، ص 80 .

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد