خانه » همه » مذهبی » با جوانان تا آسمان (هادوی تهرانی )

با جوانان تا آسمان (هادوی تهرانی )


با جوانان تا آسمان (هادوی تهرانی )

۱۳۹۳/۱۱/۱۹


۲۳۳ بازدید


فهرست عناوین
سخن هم دهم ۲
تراوش قلم ۴
نامه اى براى همه ى زمان ها ۵
جستجوگرى ۷
با جوان تا بهار [ جوان و جستجو گرى] ۸
شکوفه هاى بهارى ۹
واژگان آغازین على ۱۰
۱. تقوا ۱۰
۲. اکتفا بر وظایف واجب ۱۰
۳. انتخاب مسیر گذشتگان صالح ۱۰
گردش در بهار ۱۲
۱. بو کردن گل ۱۲
۲. آبیارى ۱۲
در زلال صفا ۱۴
در سرگردانى و ابهام ۱۵
با جوان تا باران [جوان و خودسازى] ۱۶
جوان، نشاط، شادابى ۱۷
در مسیر باران ۱۸
معمارى دل ۱۹
دست در دامن معشوق ۲۰
یقین محکم و باور استوار ۲۱
دل و زندگى ۲۲


فهرست عناوین
سخن هم دهم 2
تراوش قلم 4
نامه اى براى همه ى زمان ها 5
جستجوگرى 7
با جوان تا بهار [ جوان و جستجو گرى] 8
شکوفه هاى بهارى 9
واژگان آغازین على 10
1. تقوا 10
2. اکتفا بر وظایف واجب 10
3. انتخاب مسیر گذشتگان صالح 10
گردش در بهار 12
1. بو کردن گل 12
2. آبیارى 12
در زلال صفا 14
در سرگردانى و ابهام 15
با جوان تا باران [جوان و خودسازى] 16
جوان، نشاط، شادابى 17
در مسیر باران 18
معمارى دل 19
دست در دامن معشوق 20
یقین محکم و باور استوار 21
دل و زندگى 22
هم آغوشى مرگ و زندگى در خلوت دل 23
سر در دل ابرها 24
در آیینه ى تاریخ 25
بالى براى پرواز 27
با جوان تا دریا [جوان و جامعه] 28
عیار و معیار 29
معیار پرتکرار 31
معیار تعیین کننده 32
شرطها و مرحله ها 33
خانواده ى دریایى 34
مقاومت در اعماق 35
با جوان تا آسمان [جوان و جهان آخرت] 37
37 با جوان تا آسمان [جوان و جهان آخرت] 40
از آشفتگى تا آسایش 42
پاورقی: 45

——————————————————————————–

2

سخن هم دهم

چترها را باید بست زیر باران باید رفت زندگى تر شدن پى در پى زندگى آب تنى کردن در حوضچه ى اکنون است »سهراب سپهرى« جوان عزیز، دخترم، پسرم نام مقدس على، شاید اولین واژه اى باشد که در دل و جانت نشسته است.

چون به دنیا آمدى، نام او را بر گوشَت زمزمه کردند، وقتى شیر مى نوشیدى، مادر نام او را در کامَت ریخت و چون توانایى دیدن یافتى، ایستادن بابا را با نام على، در چشمانت نقش کردى….

، بزرگتر شدى، همه جا نام على همراهت بود.

درخانه، در مدرسه، در مسجد…، از او بسیار شنیده اى.

از قضاوت و عبادتش، از جنگ و شجاعتش، از ظلم ستیزى و عدالتش، از زهد و تقوایش و… آنقدر از او برایت گفته اند و نوشته اند که وقتى از او سخن مى گویى، گویا او را دیده اى و با او زندگى کرده اى.

در سختى هاى زندگى چشم به گره گشایى او دارى و در مشکلات آینده امید به دستگیریش .

اما… آیا این همه، باعث دوست داشتن او هم هست؟؟؟ على قهرمان بى نظیر جنگ هاست، اما اگر کسى خوب شمشیر مى زده آیا مى توان به او عشق ورزید؟؟ على قاضى بى خطایى است، اما آیا یک قاضى – هرچند عادل – دوست داشتنى است؟؟ على در عبادت نمونه ندارد! – هزار رکعت نماز در یک شب – اما افراد عابد و زاهد قابلیت براى عشق بازى و معشوق شدن را نیز خواهند یافت؟!!، و… پس على را چرا دوست مى دارى؟ و چرا به او عشق مى ورزى؟؟ على را وقتى مى توان دوست داشت که بفهمى و بدانى که او نیز تو را از صمیم قلب دوست مى داشته، به على وقتى مى توان عشق ورزید که دریابى على به تو عشق مى ورزیده و على وقتى معشوق تو و من قرار خواهد گرفت که ببینى و ببینیم او نیز پاک ترین عشقش را نثار ما کرده است.

این کتاب کوچک در پى نشان دادن این زلال جاودانه است.

نویسنده ى این کتاب که ضمن آشنایى با علوم مختلف، خود، چون تو از نعمت جوانى و شوق و خطرش بهره مند است، از قله ى بلند دانش دست دراز کرده تا چهره ى دوست داشتنى على را ببیند و بنمایاند، نگاهى سرشار از جوانى و دانش و عشق به زلالِ عشق همه ى هستى، نگاهى که راز عشق معشوق به عاشق – و نه عشق عاشق به معشوق – را مى گشاید، نگاهى که در طول آن، کلام عاشقانه ى على به جوان شنیده مى شود: »اگر لطمه اى به تو بخورد مثل این است که به من لطمه اى وارد آمده.

اگر مرگ تو را تهدید کند گویا سراغ من آمده که من تو را پاره اى از خویش – یا که نه – خویشتن خویش و همه ى وجودم مى یابم…!!!« این کلمات را على بن ابیطالب در نامه اى که براى فرزند جوانش امام حسن نوشته آورده، اما باید بدانى که سطرهاى اول نامه را على به گونه اى نگاشته که هر خواننده اى بفهمد پسرش بهانه بوده و خطاب نامه منحصر در او نیست بلکه این نوشته، نامه اى است به همه ى جوانان زمین و همه ى دوستان جوان على در تمامى زمان ها.

آه که این على چقدر دوست داشتنى است.

على دوست داشتنى است چون او نیز مرا دوست دارد.

على معشوق من است چون من مورد عشق و خطاب او هستم… حال مى فهمم که چرا این اندازه على را دوست داشته و خواهم داشت… على باران عشق در همه ى زمان هاست، على دریاى دوست داشتن در گذشته و اکنون است، چتر را مى بندم که باید از این باران خیس شوم و تنم را به نوازش موج هاى زلال او که در حوضچه ى اکنون از عشق لبالب شده، بسپارم… »کتاب هم دم«، نام مجموعه اى از کتاب ها است که به صورتى مداوم منتشر خواهد شد.

کتاب هایى که ویژه ى تو دختر و پسر، و خواهر و برادر جوانم است، کتاب هایى با نگاه به نیازهاى روحى و معنوى تو و در پاسخ به پرسش هاى جدّى و بى شمارت.

»با جوان تا آسمان« طلیعه ى این حرکت است و سر آغاز این تلاش و اولین کتاب این مجموعه ….

——————————————————————————–

3

هم دم

——————————————————————————–

4

تراوش قلم

سال 1379 سال دو غدیر است که با نام امام على علیه السلام آذین شده است و گرچه هر سال و همه ى عمر ما بانام و یاد این امام و راهبر والاى شیعه همراه است اما این سال و این نام بهانه اى است تا کمى بیشتر در زندگى ایشان تأمل کنیم، و آسانترین و سریعترین مسیر براى رسیدن به این زندگى درخشان، تأمل در سخنان جاودانه و کلمات بلند این امام بزرگ است.

کلماتى که سال ها و قرن ها با آن زیسته ایم، اما شاید هرگز آن گونه که باید از آنها بهره نبرده ایم.

کلماتى که هر قدر بیشتر در آنها تأمل مى کنیم و هر قدر بیشتر آنها را مى خوانیم، نکات تازه و زوایاى جدیدى را بر ما روشن مى کند.

کلمات على گرچه از خیلى جهات قابل قیاس با قرآن و کلام خدا نیست اما از یک جهت همانند آیات کتاب آسمانى است.

کلمات على و کلام خدا همیشه زنده، نو، و باطراوت است، براى خوانندگانش از هر قوم و هر ملیت و در هر کجاى تاریخ، مطالبى جدید و تازه دارد و براى هرپرسنده اى، پاسخى مناسب و متناسب ذهن و زمان او.

——————————————————————————–

5

نامه اى براى همه ى زمان ها

سال هاى آخر عمر على است، همه ى شیرینى ها و تلخى هاى زندگى را تجربه کرده است، اینک در راه بازگشت از جنگ صفین است و یکى از آخرین و تلخ ترین تجربیاتش را پشت سر گذارده است.

در محله اى به نام »حاضرین« شمشیر را به کنارى گذارده، قلم به دست گرفته و نامه اى را خطاب به فرزندش امام حسن مجتبى آغاز مى کند.

اولین برداشت این است که این نامه، نامه اى از امامى براى امامى دیگر است در حالى که هرگز چنین نیست و به محض شروع جملات على متوجه مى شویم که این نامه از پدرى است با تجربه اى به طول تاریخ، براى تمامى فرزندانش که در همه ى تاریخ مى خواهند تجربه را آغاز و مزه مزه کنند.

فرزندانى که چون جوانند، نیاز به راهنما دارند و چون عمرشان به نهایت رسید، باید تجربیاتشان را به نسل پس از خود، انتقال دهند.

این نامه، نامه ى امام على به امام حسن نیست، شیوه ى گفتگوى دو نسل است – نسل دیرین و پیشین و نسل نوخاسته و پسین – این نامه، نامه اى شخصى، از پدرى به پسرش نیست.

این نامه، بیانیه اى جاودان براى همه ى نسل ها در همه ى عصرهاست.

دلیل این ادعا کلماتى است که امام در جاى جاى نامه بر آن اصرار مى ورزد.

در طلیعه ى نامه امام مى فرماید: »از پدرى رفتنى!، پدرى که عمر را پشت سر نهاده، پدرى که زمانه او را فرتوت نموده و… به پسرى که آرزوى داشتن هایى را دارد که هنوز به آن دست نیافته، پسرى که در مسیر نیستى و هلاکت قدم نهاده و…(1)» این نوع تعبیرات و وصف ها هرگز در ساحت امام معصوم راه ندارد.

معصوم – طبق باورهاى ما – هرگز به دنبال آرزوهاى دنیایى تمامى ناپذیر نیست، معصوم هرگز مسیر کسانى که در طریق هلاک مى روند، نمى پوید، معصوم هرگز خود را به زمان نمى سپارد تا او را به هر سو که مى خواهد، ببرد، معصوم هرگز عمر خود را از دست رفته نمى انگارد و معصوم هرگز….

.

این واژگان و این توصیفات در قاموس امامت جایى ندارد.

و امام على علیه السلام خود بیش از همه از این اسرار آگاه است و چنانچه عمر پرحادثه و پرنشیب و فرازش نشان داده، هرگز اجازه نمى دهد رخنه اى در ارزش والاى امامت ایجاد شود و خدشه اى بر حقیقت همیشگى ولایت وارد آید.

این عبارات وى تأکید مداوم بر این مدعاست که على بر آن است که با جوانان همه ى تاریخ به گفتگو بنشیند.

جوانانى که همچون همه ى فرزندان آدم در اوهام و آرزوهاى دست نیافتنى، عمر خویش را سپرى مى نمایند و مسیر مکررى را که از ابتداى خلقت آدم تجربه شده، باز هم مى آزمایند و در نهایت، سر در مسیر گذشتگان خویش مى گذارند و زندگى را بر سر آزموده هاى بى نتیجه ى نسل هاى قبل مى بازند؛ »پوینده ى مسیر هلاکت یافتگان گذشته(2)»، خطاب على با اینان است.

نامه ى على براى همه ى این جوانان ارسال شده است.

نامه ى على بیان اختلاف و تفاوت دو نسل کهنسال اما پرتجربه و جوان اما با نشاط و پرتحرک است.

نامه ى على تبیین وظیفه ى همه ى پدران در برخورد با فرزندان خویش و وظیفه ى همه ى جوانان در برابر بزرگان خود است.

نامه ى على به پدران مى آموزد چگونه با فرزندان خود گفتگو کنند، چه روش هایى را به آنان یاد دهند، چه سفارشاتى را همراهشان نمایند و به جوانان مى آموزد که بهینه ترین مسیر بهره ورى از این تجربیات چیست؟ جوان در زبان على، منحصر به سن و سال خاص نیست.

جوان در نامه ى على به افراد تازه بالغ و یا بیست ساله و سى ساله اطلاق نمى شود.

جوان در این خطاب، هر فردى است که به دنبال حقیقت است، جوان هر انسان با نشاطى است که روح جستجوگر دارد، جوان هر زن و مرد پویایى است که مى خواهد در جامعه ى خویش نقشى فعال و زنده ایفا نماید و جوان هر عاشق سرگشته اى است که به دنبال معشوق حقیقى اش مى گردد و دل به وصالش در جهان آخرت مشغول نموده است و به امید آرامش در جنب محبوب لحظه شمارى مى کند و مگر نه این است که بهشت جایگاه جوانان است و پیران و فرسودگان در آن راه ندارند؟ و مگر نه این است که حسن و حسین سرداران جوانان بهشتى هستند(3)؟ پس هر آن کس بهشتى است، جوان است و از شادابى جوانى برخوردار و هر که چنین روح و روحیه اى دارد – در هر برهه اى از دوران زندگى – مورد خطاب نامه ى امام على علیه السلام است.

——————————————————————————–

6

با هم فرازهایى از این نامه را مرور مى کنیم البته نه به ترتیبى که در نامه ى امام آمده است، و شروع را از فرازى در میانه ى نامه برمى گزینیم.

——————————————————————————–

7

جستجوگرى

که یکى از برجسته ترین ویژگى هاى جوان است به صورتى آشکار در نامه ى امام رخ مى نماید، امام روح جستجوگر جوان را باور داشته و بر آن مهر تأیید مى زند.

جوان در جستجوست، جستجوى حقیقت، جستجوى خویشتن خویش، جستجوى آینده، جستجوى بایدها و نبایدها جستجوى اینکه »خوب« چیست و چرا؟ »بد« چیست و چرا؟ درست کدام است و نادرست کدام؟، چه راهى را باید انتخاب کرد و از چه راهى باید اجتناب نمودووو.

.

؟؟!! امام على همانند برخى از پدران، تجربه ى نسل گذشته را بى نیاز کننده ى نسل جوان از جستجو، نمى بیند و هرگز تلاش جوان براى جستجو را انکار یا با آن مخالفت نمى نماید، اما….

براى این روح جستجوگر و پرسش خیز، شرایطى مطرح مى کند.

شرایطى که به این ویژگى جوان، هدف، مسیر و ثمر مى بخشند، شرایطى که اگر جستجو با آنها همراه نشود چیزى جز سردرگمى، یأس و انحراف، فراروى جستجوگر نخواهد بود و تلاش پیگیر سال هاى نشاط و طراوت انسان که مى تواند اوج بلند پیروزى را برایش به ارمغان آورد، هدیه اى جز تنهایى، انزوا و وحشت نخواهد داشت!

——————————————————————————–

8

با جوان تا بهار [ جوان و جستجو گرى]
»پسرک جوانم! بدان آنچه در بین سفارشات خود، بیش از همه به آن علاقه دارم و بر آن تأکید مى کنم، سه چیز است: تقواى الهى، اکتفا بر وظایفى که خدا برتو واجب کرده است و انتخاب مسیرى که گذشتگان صالح خانواده ى تو برگزیده اند(4).

» امام على فرزندش را به سه چیز سفارش مى کند و در ضمن این سه، جستجوگرى جوان را روشن و شرایطش را بیان مى نماید.

——————————————————————————–

9

شکوفه هاى بهارى

تقوا را معمولاً به ترس از خدا ترجمه مى کنند.

با این ترجمه ما از خدا باید بترسیم چانچه از یک امر هولناک مى هراسیم! در کودکى از یک سر دوگوش و لولو، در نوجوانى از گودزیلا و اکنون و در جوانى از خدا!! در حالى که هرگز تقوا، چنین معنا نمى شود.

تقوا توجه دایمى به این است که در دید و منظر خدا هستیم، تقوا، حال عاشقى است که در نگرانى نگاه نگران معشوق خود به سر مى برد.

خدا زیباترین و دوست داشتنى ترین معشوق و محبوب و معبود هستى است و عاشق، همیشه و همیشه، خود را در زیر سنگینى نگاه او حس مى کند.

نگاهى که نه تنها رفتار ظاهرى او را فرا مى گیرد که فکر و دل و اندیشه و دلواپسى هاى او را نیز در مى نوردد.

با این حال و این دریافت است که اگر خلاف خواسته ى معشوق عمل کرده باشد، برخود مى لرزد و اگر به آنچه معشوق از او خواسته، مو به مو عمل کرده باشد، باز خود را نیازمند، عاجز و زار او مى بیند.

با این ترجمه است که دورى ازگناه و اطاعت از خدا، مصداق هاى تقوا قرار مى گیرد، گرچه تقوا مفهومى وسیع تر و والاتر از این موارد است.

——————————————————————————–

10

واژگان آغازین على

امام على دومین خواسته ى مورد علاقه ى خود از جوان و فرزندش را عمل به واجبات و دورى از محرمات عنوان مى کند.

او به جوانان مى گوید که به بهانه ى جستجوگرى، دست از وظایف آسمانى خویش نکشند و به پدران مى آموزد که سفارش به انجام واجب و ترک حرام را به فرزندان، سرلوحه ى برنامه هاى خویش قرار دهند.

انجام واجبات و ترک محرمات کلید ورود به خانه ى معشوق و مسیر عشق بازى و راه بندگى است.

بدون این دو نمى توان به آسمان عشق خدا وارد شد و نمى توان مقامات معنوى را یافت.

امام على اولین شرط و لازم ترین شرط را التزام به این دو مهم مى داند و سفارش مى کند: که اگر این دو حاصل شد مسیر، هموار و بقیه ى امور براى جوان مهیاست و بدون این دو، عمل به همه ى مستحبات و دورى از تمامى مکروهات بدون اثر خواهد بود.

و چنین است که وقتى از عارفان طریق محبوب و سالکان راه معشوق سئوال مى شود: چگونه مى توان دل را نورانى کرد و زنگارهایش را زدود؟ جواب مى دهند: واجب را عمل کن، حرام را رها کن! در کتاب هاى اهل معرفت و سلوک نیز باز اول قدم، همین دو نکته است: عمل به واجب، دورى از حرام.

و على که خود مراد و راهبر همه ى عاشقان و شیفتگان معشوق حقیقى و محبوب جاودانى است، پیش از همه بر این مهم تأکید و سفارش مى کند.

1. تقوا

سومین سفارش دوست داشتنى على – که آغاز بحث این کتاب نیز هست – این است که فرزندان، گذشتگانشان را مرور کنند و مسیر صالحان و آنان که به اوج انسانى خویش دست یافته اند، برگزینند.

امام براى این مهم در ادامه ى نوشتار خویش، دلیلى ذکر مى کند: »آنها همان طور که تو به فکر خودت هستى، به فکر خودشان و در جستجو بوده اند.

آنها همان گونه که تو مى اندیشى، اندیشیده اند و نهایت این اندیشه و این فکرها به آنجا رسیده که فهمیدند آنچه را شناخت پیدا کردند، بگیرند و آنچه را به آن مکلف نشدند، رها کنند(5)».

گذشتگان تو، اندیشیده اند، فکر کرده اند، جستجو نموده اند تا راهشان را یافته اند، زحمتى را که تو مى خواهى تحمل کنى، آنها تحمل کرده اند تا بهترین را بیابند.

پس تو به راه آنان برو و همین مسیر را ادامه بده و سپس ادامه مى دهد: »اگر نفس تو از پذیرش روش گذشتگان موفق خود، سرباز مى زند و آنچه آنان یافته اند، نمى پسندد، پس جستجوى خویش را براى فهم و علم قرار بده، نه براى غرق شدن در شبهات و چنگ زدن به دشمنى ها(6)».

2. اکتفا بر وظایف واجب

امام على روح جستجوگر جوان را مى شناسد و مى داند که اکثراً علاقه اى به ادامه ى آنچه دیگران کرده اند و راهى که دیگران رفته اند، ندارد.

از این رو، این سرباز زدن را نه منع مى کند و نه سرزنش: اگر دلت به پیروى از پیشینیان راضى نمى شود و خودت مى خواهى وارد عمل شوى و راه را تجربه کنى، بسیارخوب، شروع کن.

اگر مسیر گذشتگان و زحماتى که آنان متحمل شده اند، برایت ناکافى است و تو را بى نیاز نمى نماید، چه عیبى دارد؟ حرکت کن، جستجوکن، جستجوگر باش.

على، خوب روحیه ى جوان را دریافته است و از این رو هرگز نمى گوید: این کار غلط است و فقط آنچه آنان گفته اند و کرده اند، باید عمل کنى، هرگز.

امام مى فرماید، اگر مى خواهى خودت تجربه کنى بپاخیز و کمر همت ببند و پاى در راه گذار، اما… با دو شرط: 1.

در جستجو فهمیدن را اصل قرار بده، 2.

دست نیازمندت را به سوى خداى بى نیازت برافراز.

3. انتخاب مسیر گذشتگان صالح

شرط اول این است که تلاش و جستجوى تو در مسیر فهمیدن و فرا گرفتن باشد.

از عمق جان بخواهى که بفهمى و یادبگیرى، واقعاً در جستجوى حقیقت و حق باشى، نه اینکه در شبهه فرو روى و به دشمنى چنگ زنى….

گویا على این جملات را ویژه ى جوانان امروز فرموده باشد.

امروز همه مى گویند: جوان، جستجوگر است.

همه تأکید مى کنند: جوان، خود باید بیاندیشد، خود باید بیابد، خود باید باور داشته باشد و… اما آنچه به نام جستجوگرى و جویایى حقیقت عرضه مى شود، بیش از آنکه در مسیر فهمیدن و دانستن باشد، چسبیدن به دشمنى ها و فرورفتن در شبهه هاست.

——————————————————————————–

11

پرسش براى پرسش، جستجو براى جستجو، و نه پرسش براى پاسخ و جستجو براى یافتن و فهمیدن! اگر جوان شک کند، بسیار خوب است اما شکى که مقدمه ى یقین باشد.

اگر شک کرد و در شک خود باقى ماند و در آن گرفتار شد، آیا باز هم خوب است یا این شک، جهالت است و ضلالت؟! باید ببینیم که سئوال و پرسشى را که مطرح مى کنیم در مسیر فهمیدن و دانستن است، جستجویى که مى کنیم در مقام حق جویى و دستیابى به حقیقت است یا صرفاً سئوال مى کنیم تا شبهه اى را بگسترانیم، خودِ سئوال را در ذهن ها راسخ نماییم و دشمنى ها را افزایش دهیم؟! امروز جو سیاسى کشور و کشمکش هاى شاخه هاى مختلف سیاسى، همه ى مسایل را تحت الشعاع خود قرار داده و حبّ و بغض هاى گروهى – آنچه امام على آن را به چنگ زدن در دشمنى ها تعبیر مى کند – بر همه چیز سایه افکنده است.

جوان گاه گرفتار این دشمنى هاى ناخواسته شده، و پیش از آنکه در پى یافتن حق باشد و در خود مطلب شنیده شده، بیاندیشد، به این مى نگرد که گوینده اش کیست؟ اگر کسى بود که دوست مى انگاشت، بدون فکر آن را مى پذیرد و اگر گوینده را دشمن بینگارد، بدون تأمل آن را رد مى کند.

در ذهن جوان ما چنین نشسته است که ذات پرسشگرى ارزش است، ذات سئوال کردن لازم است و ذات نپذیرفتن، قابل ستایش… هر چند هدف از این سئوال، فهمیدن و هدف پرسشگر، رسیدن به حق نباشد.

به همین دلیل است که ما امروز با گسترش شبهات مواجهیم.

بسیارى از کسانى که مى پرسند نمى خواهند بدانند.

مى پرسند تا شبهه ى خود را گسترده تر کنند.

سئوال مى کنند تا سئوال را در ذهن جامعه بنشانند.

از این روى اگر در مسیر جواب قرار بگیرند، به آن گوش نمى دهند و به تکرار سئوالشان مى پردازند.

و به تعبیر قرآن گویا درگوششان پرده اى است یا انگشت در گوششان فرو برده اند.

متأسفانه این فضا که اکنون بر ما حاکم شده، فضایى است که در سده هاى گذشته در غرب پیدا شده و امروز به ما رسیده است.

در این فضا، انکار همه ى معیارها و پرسش از تمامى ارزش ها خود، ارزش محسوب شده و معیار و عیار تفکر و اندیشه به شمار مى رود، امام این روحیه را نهى مى کند و شرط اول جستجوگرى را فهمیدن و دانستن، معرفى مى نماید: اگر جستجو مى کنى، سئوال مى کنى، اعتراض مى کنى و… همه براى فهمیدن باشد، همه براى یافتن باشد، نه گرفتار شدن در شبهه و خود سئوال، براى یادگرفتن باشد، براى دانستن باشد و نه براى دوستى ها و دشمنى هاى بى اساس.

——————————————————————————–

12

گردش در بهار

امام شرط دوم را چنین بیان مى کند: »قبل از اینکه جستجو را آغاز کنى از خداوند طلب یارى کن(7)».

مسیر، مسیر خطرناکى است، جستجوگرى و خطر درهم پیچیده اند و چنین نیست که هر کس پاى در این مسیر گذارد، به راحتى آن را طى کرده و پیروز از آن سوى خارج شود.

پس کوچه هاى جستجو سخت و صعب العبور است و دیوارهاى آن، بلند و خطرناک.

اى که از کوچه ى معشوقه ى ما مى گذرى برحذر باش که سر مى شکند دیوارش هر کس مى خواهد وارد شود، باید با خطر آشنا باشد و مهیاى درگیرى.

»قبل از حرکت در این مسیر از خدایت یارى بجوى و براى موفقیت به او میل پیدا کن و براى ترک آلودگى هایى که تو را در شبهه فرو برد و یا تسلیم گمراهى نماید، روبه سوى او آور(8).

» به سوى او رو بیاور تا مبادا گرفتار ظلمت شبهه ها شوى و از صفا، یقین و ایمان دور افتى.

از او مدد بگیر تا گمراهى تو را نگیرد….

1. بو کردن گل

»اگر یقین کردى که روى آوردن به خدا دلت را صفا داده و در مقابل حق خاشع شده است، اگر صفاى باطن پیدا کرده اى و خشوع در خویش یافته اى، اگر اندیشه و بینشت به کمال رسیده و قدرت تصمیم گیرى پیدا کرده اى و اگر تمام عزم خودت را براى رسیدن به حقیقت جزم کرده اى، در این لحظه به آنچه برایت گفتم و تفسیر کردم بیاندیش و اکنون خود به میدان تجربه بیا و صحنه ى آزمون را بیازما.

(9)» »

2. آبیارى

اما اگر این ها همه، براى تو حاصل نشد و آمادگى روحى و فکرى و اراده ى رسیدن به حقیقت و توانایى دستیابى به آن را نیافتى، بدان تو مثل کسى هستى که چشم بسته در تاریکى قدم مى گذارد و در ظلمت ضلالت و گمراهى فرو مى رود.

حقیقت جویى و دین خواهى از مسیر سرگردانى و اشتباه ممکن نیست و در چنین حالى اجتناب و بازگشت از این مسیر شایسته تر است.

(10)» جستجوگرى، خطرناک است، جستجوگرى، مرد میدان مى طلبد.

جستجوگرى، نداى هل من مبارز سرمى دهد.

کسى که قدرت تشخیص ندارد و حق و باطل را در هم مى آمیزد، هر سخنى را مى پذیرد و یاراى کشف حقیقت در او نیست، در انتخاب سرگردان و در گزینش میسر حق، وامى ماند، چنین کسى نمى تواند دین را بیابد و ناخواسته در مسیر بى دینى و خلاف حقیقت، حرکت مى کند.

این فرد بهتر است دست از جستجوى عبث و بى ثمر خود بکشد و به آزموده هاى صحیح گذشتگان موفق خویش بسنده کند.

امام دو شرط حیاتى را براى جستجو عنوان مى نماید تا همه گمان نکنند توانایى گام نهادن در این مسیر را دارند.

اگر این دو شرط حاصل شد و قلب و فکر و عزم آماده گشت و خدا راهنمایى ما را پذیرفت، جستجو را با همه ى خطراتش آغاز مى کنیم و گرنه خوددارى از این حرکت و قناعت به یافته هاى گذشتگان صالح مناسب تر است.

اگر خود نمى توانیم آغازگر جستجو باشیم، به جستجوى دیگرانى که این توانایى را داشته اند و راه را درست یافته اند، اکتفا نماییم و در زندگى خویش از آنان الگو بگیریم.

از آنان پیروى کنیم و باور کنیم که پیروى از اندیشمندانى که با خردِ بارور خویش، بر طریق صواب قدم گذارده اند، هرگز ضدارزش نیست، بلکه خود از برترین ارزش هاست.

آنچه ضدارزش است، جستجوگرى همراه با غفلت از خطرات آن است.

جستجوگرى بدون بینش و فراموش کردن مشکلات آن، ضدارزش است.

جستجوگرى منتهى به گمراهى و سرگردانى و ناامیدى، ضدارزش است.

اگر به هر دلیل مقدمات جستجو براى ما فراهم نیست بهتر آن است که به فرموده ى على علیه السلام راه صالحان گذشته و پیشینیان فرهیخته را که به صلاح و موفقیت شهرت یافته اند، پیش گیریم و از حرکت در مرزهاى سرگردانى و گمراهى، چشم فروبندیم.

توانایى تحول در خویش یکى از امتیازات انسان نسبت به سایر موجودات زنده، توانایى تحول در خویش و زندگى پیرامونش است.

میلیون ها سال است که زنبور عسل خانه ى خود را از جنس موم و به شکل شش ضلعى منتظم مى ساخته و در طول این سال ها هرگز کمترین تحولى در شکل و ساختار آن به وجود نیاورده است، مورچه و موریانه نیز هزاران سال است که معمارى خویش را با هیچ دگرگونى روبرو نکرده اند و هیچ تحولى در سازمان اجتماعى خویش به وجود نیاورده اند، اما انسان هر روز تحول و تغییرى، زندگیش را دیگرگون کرده است.

——————————————————————————–

13

از پارینه سنگى به نوسنگى، از غارنشینى به کشاورزى، از خام خوارى به کشف آتش، از ابزار سنگى به اختراع مفرغ، از ماقبل تاریخ به خلق الفبا و….

.

تا قرن بیست و یکم که تحولاتش روز به روز بلکه ساعت به ساعت و لحظه به لحظه است.

هیچ نسلى قادر به تصور پیشرفت ها و تحول نسل بعد از خود نیست.

این انسان یکى از سخت ترین و صعب ترین تحولاتى که در پیش رو دارد، تحول در خود است، سازندگى روح و تعالى خویشتن.

در اندیشه هاى الهى، این تحول اصل و پایه ى ارزش هاى انسانى است و مبدأ و خاستگاهش سال هاى پرنشاط جوانى.

امکان تحول همیشه و همه وقت براى انسان هست و خودسازى در تفکرى آسمانى، مخصوص قشر خاص، سال خاص و نسل ویژه اى نیست و همه مردمان در همه ى زندگى موظف به خودسازى هستند.

همیشه باید مراقب اعمال، رفتار، و گفتار بود و به خود پرداخت: »ساماندهى خویشتان، با خودتان است«(11).

»خویشتن و خانواده تان را مراقب باشید«(12).

اما سال هاى جوانى براى ایجاد این تحول سال هاى دیگرى است.

نشاط جسمى و روحى جوان، امکان این تحول را صدچندان مى کند و هرچه به طرف کهنسالى و فرتوتى گام برداریم، امکان تغییر مسیر کمتر و ایجاد تحول در انسان مشکل تر و جبران اشتباهات سخت تر مى شود.

از این روى در اندیشه ى دریایى اسلام، تأکید مى شود در جوانى به مسایل ماورایى و معارف آسمانى توجه شود.

——————————————————————————–

14

در زلال صفا

یکى از موانع تغییر و تحول روح و جان، کسالت و خمودى است.

جوان باید سرشار از انرژى، تحرک و نشاط باشد.

تنبلى و انزوا از دام هاى شیطان است(13). انسان با کسالت از حرکت در مسیر حق باز مى ماند.

جوان باید از نشاط و شادابى که لازمه ى سن و سال اوست برخوردار باشد.

در خانه، در بیرون، در برخورد با دیگران، در کار و… لحظه به لحظه این روحیه ى نشاط را در خویش تقویت نماید.

اگر تلقین هایى بر خلاف این، با خود زمزمه کنیم، اگر بگوییم: نمى توانیم، نمى شود، ممکن نیست، از من بر نمى آید و…، امکان شدن و توانایى را از خود سلب کرده ایم و در مقابل اگر مبارزه با سختى ها، تحمل مشکلات و قدرت به دست آوردن کمالات ظاهرى و باطنى را در خود تقویت نماییم، موفق خواهیم بود و راه براى ما باز است.

——————————————————————————–

15

در سرگردانى و ابهام

پس از این مقدمه ى کوتاه، یک باردیگر نامه ى پدر آگاه و دلسوز، على را بگشاییم و دست در دست او در مسیر تحول و پر گشودن به زلال آسمانى خویشتن، با صفاى جوانى پرواز کنیم.

»اى پسرکم! من تو را به تقواى الهى و مداومت در دستوراتش وصیت مى کنم.

(14)» گام اول در مسیر حق، التزام به دستورات او، انجام واجب و ترک حرام است.

اطاعت از خدا که تصویر خارجى تقوا است، انسان را در مسیر حقیقت ثابت قدم مى گرداند .

انسان با حرکتى معکوس – ترک واجب و انجام حرام – بدیهى است که هرگز به سرمنزل نرسد، اگر چه سال هاى متمادى مشغول ذکر و ورد و مستحبات باشد.

»

——————————————————————————–

16

با جوان تا باران [جوان و خودسازى]
تو را سفارش مى کنم که با یاد او قلبت را آباد کنى«(15) آبادانى قلب با ذکر خدا! چگونه؟ با تکرار مداوم واژگان مقدس »الحمدللّه« »لا اله الا اللّه« »سبحان اللّه« و…؟ آیا این اذکار در آذین دل و آبادانى آن کافى است؟ یا ذکر را معناى دیگرى است؟ و نگاه امام على در این فراز به بلنداى دیگرى؟؟ درست است که اذکار و ادعیّه در روشنایى دل مؤثرند، اما حقیقت ذکر، حرکت مداوم لب ها و تکرار وردهاى زبانى نیست که چه بسیار لب و زبان کار خودش را مى کند و فکر و دل به راه خودش مى رود.

روى به محراب نمودن چه سود دل به بخارا و بتان طراز ایزد تو زمزمه ى عاشقى از تو پذیرد نپذیرد نماز حقیقت ذکر، زمزمه ى عاشقى است، حقیقت ذکر، یاد معشوق است، حقیقت ذکر، از خدا و معبود غافل نشدن است.

ذکر یعنى همیشه توجه داشته باشیم در تیررس نگاه محبوب و معبودمان هستیم.

توجه داشته باشیم که او به همه ى رفتار ما بیناست، لحظه اى از ما غفلت ندارد، خستگى و خواب ندارد(16)، به امور و کردار ما آشناست و… اگر این حال در عاشق ایجاد شد و همیشه خود را در مقابل نگاه نگران معشوق یافت آنگاه رفتار و کردارش به گونه اى دیگر مى شود که نشان از خشوع قلبش دارد، نشان از آبادانى و عمارت دلش دارد و نشان از آرامش دل با یاد خدا دارد.

(17) »

——————————————————————————–

17

جوان، نشاط، شادابى

پسرم توصیه ى من به تو چنگ زدن به ریسمان الهى است که اگر آن را به دست آوردى دیگر چه رابطه اى محکم تر از رابطه تو با خدا یافت خواهد شد(18)».

چرا به دنبال هر جنبنده اى رفته ایم؟، چرا به هر خس و خاشاکى دست انداخته ایم؟! چرا به هزاران ریسمان پوسیده چنگ زده ایم؟ و دامن معشوق را فراموش کرده ایم؟؟!! از ارتباط با او چه ضررى دیده ایم که دل به عشق غیر او سپرده ایم؟! صاحب دلى نماز صبح را در حرم مطهر امام رضاعلیه السلام در مشهد خواند و ساعت 10 صبح در قم بر منبر بود! وقتى از او راز چگونگى این مقامات را پرسیدند، گفت: رابطه ام را با خدا اصلاح کردم او هم امورم را اصلاح کرد!! او این جملات را به سادگى تمام ابراز مى کرد بدون اینکه به رازهاى نهفته در دل اشاره اى کند یا به این مقامات مباهات نماید.

این ها واقعیت هاى زمان ماست، این ها افسانه هاى صدها سال پیش نیست این ها حالات صحابى پیامبر و امامان نیست… این ها احوال مردان روزگار خودماست.

اگر تصمیم بگیریم کارهاى نادرست را کنار بگذاریم، اگر تصمیم بگیریم اعمال پسندیده را روش خویش سازیم و اگر همه را فقط براى خشنودى خدایمان انجام دهیم.

این آثار را در زندگى خویش خواهیم یافت.

این مسایل را مى توان تجربه کرد و باید تجربه کرد(19) در زندگى روزمره، در کسب و کار… در درس خواندن… در خانواده… در دوستى ها… و در همه ى لحظات زندگى… اینها براى شنیدن و خواندن نیست براى عمل کردن است.

انسان در همین زندگى روزمره و در همین رفتارهاى معمولى و عادى به مقامات معنوى دست پیدا مى کند، براى رسیدن، براى کمال…، نیازى به کارهاى خارق العاده و چله نشستن و ریاضت هاى غریب نیست.

باید در زندگى روزمره همسان همه ى مردم، مرد خدا باشیم.

مگر جز این است حال پیرمردى که پیامبر خبر از مقامات او دادند و فردى هر چه در زندگى او جستجو کرد، هیچ حرکت فوق العاده اى از او ندید، کلام پیامبر را که در موردش فرموده بودند به او گفت و وى در جواب گفت: من هیچ کار خاصى انجام نمى دهم فقط سعى مى کنم آن گونه باشم که خدا مى خواهد.

آنچه مانع تعالى روح ماست این گمان باطل است که خدا را در زندگى عادى نمى توان عبادت نمود.

جاى خدا در مسجد و بر روى سجاده و در میان دانه هاى تسبیح است! نه در میانه ى کسب و کار، نه در هنگامه ى درس و تحصیل و نه در سرخوشى هاى تفریح و سرگرمى.

ما در غیر از اماکن مقدس خود را در محضر خدا نمى یابیم.

ما عبادت را در اذکار و ادعیه و نماز و مناجات خلاصه مى کنیم، ما زندگى عادى خویش را جدا از مسیر بندگى به حساب مى آوریم، در حالى که هرگز چنین نیست و در همه جا و همه وقت و همه حال مى توان و باید پیشانى بر خاک خضوع و خشوع سایید و دست در دامن او و دل مالامال از عشق او تا اوج هستى به معراج رفت.

——————————————————————————–

18

در مسیر باران

»دلت را با پند زنده نما«(20) قلب انسان مى میرد، دل انسان سنگ مى شود، هر چند صاحبش زنده باشد، نفس بکشد، بخورد، بخوابد، راه برود.

اما دلش مرده است.

آنچه دل را نیز حیات مى دهد و زنده نگه مى دارد، موعظه است، پند و اندرز پیاپى است.

قرآن خود را موعظه و پند و اندرز معرفى مى کند(21).

قرآن زیباترین موعظه است قرآن والاترین و بلندترین اندرزهاست، انس با قرآن، توجه به قرآن و خواندن آیاتى از آن – بخصوص اگر با تفکر همراه باشد – زنگار از دل مى زداید و آثارى شگرف از طراوت و زندگى برجاى مى گذارد.

خواندن آیات قرآن خود ارزش است و صواب زیادى براى آن ذکر شده است اما آنچه از درجه اهمیت بیشترى برخوردار است، مفاهیم کلمات الهى است.

این کلمات گنج هایى از حقیقت در خود دارند که بدون تدبر و تأمل در روح آدمى رسوخ نمى کنند.

اما اگر خواندن قرآن با تفکر و تدبر همراه شد در عمق جان نشسته و دل را زندگى مى بخشد تا آنجا که انسان را تبلور خلیفة اللهى مى نماید.

التزام به خواندن قرآن حتى یک آیه در روز! همراه با تفکر و تعمق در معنا، آرام آرام و گاه پرشتاب و سریع، اثر جان بخش خویش را ظاهر مى نماید.

——————————————————————————–

19

معمارى دل

»فرزندم قلبت را با موعظه زنده گردان و با زهد بمیران«(22).

خدایا! این چه ترکیبى است که على آورده؟ قلب را زنده کنم یا بمیرانم؟! زندگى و مرگ نقیض همند، چگونه دلم را مخاطب هر دو کنم؟ چگونه از یک سو به زنده کردن دلم فرمان مى دهد و از سویى به میراندن آن؟ و چگونه دلم هم باید بمیرد و هم باید زنده شود؟؟ هم آغوشى مرگ و زندگى چه سان ممکن است؟؟!!…آه… شاید این دو در تالار دل در عرض هم قرار مى گیرند! آرى… زهد و موعظه در کنار همند، نه در امتداد هم.

اگر زهد و اندرز در دل جاى بگیرند که مى گیرند پس مرگ و زندگى هم با هم جمع مى شوند.

میراندن با زهد، عین زنده کردن است.

آرى… غیر از این نیست.

اگر غرایزى که ما را به دنیا مى بندد، کشش هایى که ما را به سوى جهانى پست مى کشد و جاذبه هایى که ما را اسیر حیوانیت مى کند، کشتیم و علاقه و ارتباط دل را با این غرایز و جاذبه ها قطع نمودیم، دل را زنده کرده ایم.

این میراندن همان زندگى بخشیدن است.

امام على در بلیغ ترین و فصیح ترین بیانى که ممکن است زنده کردن دل را به میراندن آن با زهد تصویر کرده است، آیا مسیحاى موعظه، دلى را که با علایق خاکى و مادى، گرفتار مرگ شده، مى تواند با دم معجزه گر خویش، زنده گرداند؟ هرگز.

زندگىِ با موعظه از دلِ مرگ با زهد بپا مى خیزد.

این زنده کردن بدون آن میراندن امکان پذیر نیست.

باید در اینجا بمیرى تا در آنجا زنده شوى و سفر به سوى آسمان را آغاز نمایى.

زهد بریدن وابستگى هاست، نه بریدن شریان زندگى، زهد، قطع دلبستگى هاست، نه جدایى از اجتماع و کار و تلاش.

زهد عمل نیست، زهد یک روش است یک منش است یک اعتقاد و باور است، اعتقاد و باورى که در عمل انسان تأثیر مى گذارد و در کردار افراد، خود را نشان مى دهد.

کسى که وابسته به دنیا نیست و دل به ظواهر فریبنده نبسته است، هر کارى نمى کند، هر سخنى نمى گوید و درِ خواستن ها را به مشت ذلت نمى کوبد.

یکى از راه هاى زهد براى جوان، روزه است.

مزه مزه کردن گرسنگى و تشنگى به عشق محبوب، آغاز شیرینى براى قطع وابستگى ها و دلبستگى هاست و شروعى موفق براى بى اعتنایى به کشش هاى دنیایى…

——————————————————————————–

20

دست در دامن معشوق

»قلبت را با یقین تقویت، با حکمت نورانى و با یاد مرگ خوار گردان(23)».

——————————————————————————–

21

یقین محکم و باور استوار

، باعث تقویت دل مى شود و پژوهش و دانش، و یافتن حقیقت هر چیز قلب را روشن و نورانى مى نماید.

باورى محکم و دانشى حقیقت خیز، راه را براى انسان خواهان کمال، هموار مى کند و کدام باور محکم تر و چه علم و حکمتى نورانى تر از قرآن و کلمات اهل بیت؟ اما این دل گر چه قوى و نورانى شده است اما باید مرتب کنترل شود.

غرور، برترى طلبى، زیاده خواهى، خود بزرگ بینى،… که تیرگى دل را به دنبال دارد، باید مهار گردد.

این امر جز با یادآورى دایمى و دم به دم مرگ میسر نیست، باید همیشه و هر صبح و شام، خویش را مخاطب قرار دهیم که: هان اى در محمل امن و آسایش غنوده و اى به تلاش دنیا و مادیات ایستاده! هشدار، پایان راه، مرگ و حرمان و جدایى است! تا کى دنیا را براى دنیا خواستن و تا کجا کار براى کار و زندگى براى زندگى! و تا چه اندازه تن به ذلت دادن؟ طلب دنیا براى دنیا طلبیدن! مذموم است، مردود است و در اندیشه اى آسمانى مطرود.

اما همین دنیا اگر وسیله شد، وسیله براى آخرت، مزرعه شد، مزرعه براى جهان دیگر، سرمایه شد، سرمایه براى کسب سود در عالم همیشگى، آن وقت این دنیا جاى آبادانى است جاى کاشت است و جاى سپرده گذارى و پس انداز! اولیاى خدا، پیامبران، امامان همه مرد کار بودند، مرد آبادانى دنیا بودند، مرد تلاش بودند، اما لحظه اى از یاد خدایشان غافل نبودند، یک لحظه کار را براى دنیا نخواستند و دنیا را براى داشتن و انباشتن، باور نکردند.

یاد مرگ، انسان را از تلاش و کوشش در دنیا باز نمى دارد؛ بلکه او را وادار مى سازد تا فرصت اندک، سرمایه ى ناچیز و توان قلیل خویش را براى سفرى جاودانه به کار گیرد.

اگر چنین شد و روش ما روش انبیا و منش ما منش اولیا شد، لحظه لحظه ى تلاشمان در زندگى، عبادت است، چرا که براى خداست، آبادانى خاک و دل نبستن به آن، عبادت است چرا که دنیامان پلى به سوى آخرت است.

و این چنین پرداختن به زندگى و خاک و دنیا هرگز مذموم و مردود نیست.

»و از قلب اقرار بگیر که ماندنى نیست و ناگوارى هاى دنیا را به او عرضه کن و او را از دگرگونى شب و روز و زشتى آن بترسان(24)».

به قلب خویش بفهمان که براى ماندن نیامده و براى رفتن پا در این عرصه نهاده است.

زشتى ها، پیچیدگى ها، و سختى ها را براى دلت بیان کن تا دنیا نزد او بى ارزش و بى بها جلوه کند، از جاده هاى ناهموار و تاریک زندگى برایش سخن بگو تا دل بر آن نبندد و عزم اُتراق نکند و سریع تر از آن گذشته، دل به آخرت بسپارد.

——————————————————————————–

22

دل و زندگى

»تاریخ گذشتگان را بر او بنما و آن چه بر سر پیشینیان آمده است به یادش آور، و در آثار و دیارشان گردش کن و اندیشه کن که آنها چه کردند و از کجا آمدند و به کجا کوچ نمودند(25)».

چشم بر احوال گذشتگان بازکن، کسانى که پیش تر از تو در این جهان زندگى مى کردند.

به رفتارشان نظاره کن و ببین از کجا به کجا منتقل شدند.

على جان فایده ى این نگاه چیست؟ چرا باید زندگى آنها را ببینم؟ ببینم که چه حقیقتى برایم روشن شود؟ »تو درخواهى یافت که آنان از میانه ى دوستان جدا شدند و در دل غربت و تنهایى جاى گرفتند(26)».

تو نیز به جایى خواهى رفت که آنان رفته اند، به سرزمین تنهایى، سرزمین غربت، سرزمینى که هیچ دوستى با تو نیست جز عملت در دنیا.

عمل، تنها و صمیمى ترین دوستى است که تو را همراهى خواهد کرد.

آنان که گذشته و آینده در آیینه ى نگاهشان زلال و شفاف نمایان است، چنین نشان داده اند که: وقتى انسان بى جان به طرف قبر مى رود، روح بر این صحنه نظاره مى کند، دوستان و نزدیکان را مى بیند که بعد از پایان یافتن دفن، پراکنده مى شوند و مى روند.

فریاد مى زند که هان کجا مى روید؟ عزیزان من! یاران من! همسر و فرزندان من! چرا مرا تنها مى گذارید؟! اما….

صدایش به هیچ کس نمى رسد و حتى نیم نگاهى هم از آنان که عمر و هستیش را برایشان داده، به او هدیه نمى شود.

کمى که گذشت و باور کرد که در این تنهایى وحشتناک هیچکس را ندارد، حس مى کند تنهاى تنها هم نیست و چیزى کنارش هست.

سئوال مى کند: تو کیستى؟ تو چرا نرفته اى، تو چرا در اینجا مانده اى؟ آن تنها همنشین لب مى گشاید: فرزندانت که آنهمه براى آنها زحمت کشیدى، رفتند، اموالى که در جمع آوریش آن همه تلاش کردى از دست دادى و… من که اینجا مانده ام، همان هستم که توجه ات به من از همه کمتر بود.

من عمل تو هستم….

در این سرزمین فقط انسان است و عمل، نه برادر، نه پدر، نه فرزند، نه همسر، نه ثروت و نه….

هیچکدام!، در این دیار غربت، فقط آن چیزى همراه فرد است که در زنده بودن از آن غافل بوده: رفتار و عمل او.

——————————————————————————–

23

هم آغوشى مرگ و زندگى در خلوت دل

»گویا زمانى نمى گذرد که تو هم یکى از آنانى، پس جایگاهت را آباد کن آخرتت را به دنیا مفروش، سخن درباره ى آنچه نمى شناسى ترک کن و آنچه برایت ضرورى نیست بر زبان نیاور(27)».

نکته ى مهمى که در مطالعه ى احوال گذشتگان وجود دارد، این است که همه ى آنها در پایان راه به سوى آخرت پر گشوده اند و سفرى قطعى را آغاز نموده اند و در این پرواز و سفر، آنچه از دنیاست، در دنیا نهاده اند و با خویش هیچ نبرده اند.

بر فتم سوى قبرستان از این پیش بدیدم قبر دولتمند و درویش نه درویشى در آنجا بى کفن بود نه دولتمند برد از یک کفن بیش از آن جا که این پرواز براى همه ى ما هست و این سفر پس از زمانى کوتاه رخ خواهد نمود، امام مى فرماید: خود را آماده ى این سفر کن، اسیر دنیا نباش، درباره ى آنچه نمى دانى، سخن مران و در مورد آن اظهار نظر نکن و چیزى را که وظیفه ى تو نیست، ابراز ننما.

یکى از مشکلات ما و روزگار ما این است که در همه چیز خود را صاحب نظر مى دانیم و درباره اش سخنانى مى گوییم که در وظیفه ى ما نیست و از این روست که بسیارى از مطالب ما پشتوانه ى علمى ندارد و باعث آشفتگى هایى در سطح خانواده، اجتماع و گاهى کشور مى شود.

افرادى نسنجیده و نفهمیده با اضافه و کم کردن مطالبى، آنها را براى دیگران نقل مى کنند و این رشته همچنان توسط دیگران ادامه مى یابد.

ناگهان با انبوهى از اطلاعات نادرست و غیر واقعى روبرو مى شویم که کشف حقیقت از بین آنها بسیار مشکل و گاه محال مى شود.

على به جوان مى گوید: آخرتت را نفروش، حرف بى پایه نزن و اضافه بر وظیفه و تکلیفت اظهارنظر نکن.

»از راهى که مى ترسى مسیر گمراهى باشد دورى گزین چرا که خویشتن دارى در هنگام حیرت و هنگامه ى ضلالت، بهتر از سقوط در پرتگاه تباهى و خطرهاست(28)».

آخرین سخن امام در این بخش، کنترل کنجکاوى جوان است، جوان سرى پر شور و دلى خطرپذیر دارد.

این شور و خطرپذیرى باید کنترل گردد و حسابگرانه و سنجیده از آن بهره برده شود.

چه بسا انسان بر اثر همین کنجکاوى و حرکت هاى بدون تأمل، در مسیرى قرار بگیرد که بازگشت از آن ممکن نباشد و چه بسیار جوانانى که بخاطر آزمون چیزهایى که فقط بر اثر تحریک حس کنجکاوى آنان صورت گرفته، در دام هاى غیرقابل رهایى افتاده اند.

مگر اکثر جوانانى که به اعتیاد کشیده مى شوند، منشأى غیر از کنجکاوى آنان را وادار به ورود به این وادى هولناک کرده است؟! – چیست؟ چه طعمى دارد؟ چه حالى مى دهد؟! و… چرا جوان قبل از اینکه گرفتار شود در حال خود و پایان مسیر تأمل نکند.

چرا عاقبت اندیش نباشد و نگاه دورنگر خود را به انتهاى جاده و افق وادى گسترده اى که مى خواهد وارد آن شود، نیندازد.

که اگر چنین کرد به سفارش امامش عمل کرده و براى همیشه از سرگردانى و رنج نجات یافته است.

——————————————————————————–

24

سر در دل ابرها

پرداختن به خود، نگران حال خود بودن، خودسازى، انتخاب شیوه ى صحیح در زندگى شخصى، وظیفه ى همه ى انسان هاست.

اما این وظیفه، تنها وظیفه نیست.

انسان موظف است ارتباطش با دیگران را هم بهبود بخشد.

مسئولیت هاى اجتماعى و روابط انسانى، یکى دیگر از گستره هایى است که انسان و جوان باید در بالابردن سطح آن به سوى هر چه مطلوب تر شدن، همت گمارد.

روابط فرد در خانه، در محیط کار، با دوستان، با نزدیکان و… با همه ى افراد مختلف اجتماع و در همه ى محیطهاى زیستى.

انسان موجودى نیست که به تنهایى قادر به ادامه ى زندگى باشد و ناگزیر باید همراه افراد متعدد دیگرى به حیات ادامه دهد.

این همراهى با سایرین و همزیستى با دیگران روابط خاصى را مى طلبد و کنش ها و واکنش هاى مختلفى را بین فرد و اجتماع باعث مى شود.

براى بهتر شدن این روابط و بهینه شدن این عکس العمل هاى انسانى فرمول ها و معیارهاى متفاوتى عنوان شده است.

امام على در توصیه به جوانان براى چگونگى روابط اجتماعى و عملکرد صحیح و مناسب در قبال جامعه، معیارهایى را عنوان مى کند.

——————————————————————————–

25

در آیینه ى تاریخ

»پسرکم خویشتنت را میزان ارتباط خود با دیگران قرار بده، پس براى دیگران همان را دوست داشته باش که براى خود دوست مى دارى و براى دیگران مپسند آن چه براى خود نمى پسندى(29)».

معیار على هیچ پیچیدگى ندارد.

فرمول غیر قابل حل و دور از فهم نیست، معیارى است بسیار آسان و قابل پذیرش براى همه، اما بسیار سخت در عمل، معیارى است با عیارى بالا، معیارى ساده در فهم و مشکل در انجام با عیارى که همه ى روابط انسانى را بهبودى مى بخشد.

– پسرم خودت را میزان ارتباط با دیگران قرار بده.

خود میزان عمل خود باش.

نفست ترازوى برخوردهایت با سایرین باشد.

– چگونه؟ »من« من چگونه مى تواند میزان اعمال »من« باشد؟ – »براى دیگران همان را دوست بدار که براى خودت دوست مى دارى«.

در یک کفه ى ترازوى نفست، خودت را بگذار و در کفه ى دیگر، دیگران را.

اگر دو کفه مساوى شد، روش على را عمل کرده اى و سفارش او را به انجام رسانده اى و اگر کفه ى »من« سنگین تر بود در روابط اجتماعى ات با مشکل مواجهى! اگر دوست دارى به تو احترام کنند، دیگران را احترام کن.

اگر دوست دارى راز تو را حفظ کنند راز دیگران را حفظ کن، اگر دوست دارى عیب تو را بپوشانند، عیب دیگران را ندیده بگیر و… »بر دیگران مپسند آنچه را براى خود نمى پسندى«، آنچه براى خودت نمى خواهى براى دیگران مخواه.

تو دوست ندارى آبرویت را بریزند، آبروى دیگران را مریز، ناراحت مى شوى از تو سخن بگویند، غیبت دیگران را مکن، از دروغ شنیدن آشفته مى شوى به دیگران دروغ نگو و … به راستى اگر ما به همین معیار على گوش فرا مى دادیم، چقدر عیار طلاى وجودمان بالا مى رفت و اجتماعمان با آنچه مى بینیم، تفاوت مى کرد! نگاهى به پشت سر و گذشته، حال ما را بر ما روشن مى کند، نگاه به برخوردهایى که با دیگران کرده ایم؛ و رفتارهایى که با دیگران داشته ایم.

دوست داریم همان برخوردها و نظیر همان رفتارها را در حق ما روا بدارند؟! اگر با مرور افکار و رفتارمان ببینیم که همانند آنچه کرده ایم در مورد خود نیز مى پسندیم، بدانیم به معیار على رفتار کرده ایم و از رابطه اى پذیرفته و قابل تحسین با اجتماع برخورداریم.

على به عنوان پدرى دلسوز که عمرش رو به انتهاست و این کلمات و جملات را در آخرین نفس هاى زندگیش به ما مى رساند، در سراسر عمر چنین بوده است و جوان شیعه در هر کجاى زمان و زمین از آنجا که شیعه ى او و پیرو اوست باید که چنین و چون او باشد.

معیار على هرگز پیچیده و سخت نیست اما همت مى خواهد.

کدام یک از ما از اینکه در هنگام خرید جنسى، کلاه سرش بگذارند، خوشش مى آید، پس چرا در مقام یک فروشنده که قرار بگیریم، عیب جنس را مخفى مى کنیم، قیمت واقعى را ابراز نمى کنیم و از اینکه کلاهى هر چه گشادتر سر مشترى گذارده ایم، خشنودیم؟ کدام یک از ما دوست داریم در هنگام مراجعه به اداره اى، کارمان بى جهت طولانى شود و از اطاقى به اطاق دیگر سوق داده شویم، پس چرا هنگامى که جامه ى کارمندى مى پوشیم، ارباب رجوع را ساعت ها و روزها و هفته ها گرفتار و خسته مى کنیم.

کدام یک از ما، اگر کارفرما باشیم، دوست داریم کارمندان ما بى قید و بى نظم باشند.

پس چرا هنگام کار از وجدان کارى بدوریم و نه در زمان و نه در کیفیت کار، هیچ دقتى نداریم و… کارمند اداره….

، کارگر کارخانه….

، معلم مدرسه…، دانش آموز در حال تحصیل… کشاورز در مزرعه… و همه و همه دوست داریم آنچه براى دیگران مى پسندیم و به آنان روا مى داریم، براى ما بپسندند و بر ما روا بدارند؟ ببینید با عمل به این معیار ساده و آسان، چگونه روابط و قواعد اجتماعى عوض شده و زندگى جمعى جامعه دچار دگرگونى خواهد گردید.

امروز در جامعه ى ما توجیهى براى همه ى این ناهنجارى ها هست که اغلب از زبان این و آن شنیده مى شود و آن اینکه: دیگران هم مى کنند!!! – چرا کم کارى مى کنى؟ – آقا همه مى کنند!! – چرا گران فروشى مى کنى؟ – آقا کى نمى کند؟! – زیر و روى جنست فرق مى کند؟ – چون همه این کار را مى کنند و… این عذر بدتر از گناه است.

——————————————————————————–

26

واقعاً چنین جوابى قابل قبول و چنین توجیهى پذیرفته است؟! اگر با ما چنین رفتارى بشود، توجیه »همه مى کنند« را قبول مى کنیم؟! معیار على ساده اما دقیق و سخت است.

خودمان را میزان روابط با دیگران قرار دهیم تا جامعه مان الگوى جوامع بشرى باشد… »ظلم نکن چنانچه دوست دارى به تو ظلم نشود، نیکى کن چنانچه دوست دارى با تو نیکى کنند و آنچه را براى دیگران زشت مى دانى برخود زشت شمار و راضى شو از دیگران به اندازه اى که براى خودت رضایت مى دهى(30)».

به دیگران سخت نگیر، آنان را تحت فشار مگذار چنانچه خود دوست دارى با تو به سختى برخورد نکنند.

روابطت را بر اساس نیکى به دیگران پایه گذارى کن چنانچه دوست مى دارى دیگران با تو به نیکى برخورد کنند و کارهایى را که دیگران انجام مى دهند و تو مى گویى: زشت است، خوب نیست، غیرقابل تحمل است، بدان وقتى که تو هم آن رفتار را داشته باشى، باز هم زشت است و غیر قابل قبول.

——————————————————————————–

27

بالى براى پرواز

»آنچه را نمى دانى نگو، هر چند دانسته هایت اندک است(31)».

از ابتداى نامه ى امام تا انتهاى آن، این ارزش به بهانه هاى مختلف و در بزنگاه هاى گوناگون تکرار مى شود: سخن ندانسته نگو.

زبان را وقتى به حرکت در آور که سخنت مبتنى بر دانسته ها و اطلاعات باشد و اگر اطلاع و دانش تو کم است، سخن را نیز کم و کوتاه کن.

یکى از مشکلات همه ى ما این است که در هر چیزى اظهارنظرکرده و به داد سخن در آن مى پردازیم، هر چند هیچ اطلاعى از کم و کیف آن نداشته باشیم.

تکرار این کلمات از على بن ابیطالب و پافشارى او بر رها کردن این ضد ارزش ها، نشان دهنده ى اهمیت این فراز است.

امام نه تنها در این نامه که در جاى جاى زندگیش براین حقیقت تأکید مى کند که میزان ارزش انسان و جوان و مسلمان در گفته ها و سخنانش است و همچنانکه حکمت در واژه هاى حکیمانه و توأم با اندیشه، نهفته است، رشد و تعالى نیز در سکوت و اجتناب از سخن نابخردانه است.

این مؤلفه ى منفى هم لطمات شخصیتى و شخصى را در پى دارد و هم آشفتگى هاى اجتماعى و جمعى.

چه بسیار مجموعه هاى انسانى که با کلمات بى حساب و بى پایه ى فردى، دچار بحران مى شود، چه بسیار خانواده هایى که با اما و اگرِ فردى در آستانه ى فروپاشى قرار مى گیرد و چه بسیار آبروها و حیثیت ها و منافع اشخاص که با یک موضع گیرى و ابراز چند واژه به پرتگاه نابودى سوق داده مى شود! امام على مى فرماید: نگو….

دانشت اندک است، در محدوده ى دانش خود سخن بگو.

هر چقدر دانشت کم، سخنت کمتر باشد و هیچ نگران نباش که در قضاوت دیگران، فرد کم اطلاعى به حساب بیایى.

اگر چنین ارزشى را در خود بوجود آوردى، تمرین کردى، ممارست داشتى و به این مهم نایل آمدى، حال لیاقت دارى که پله اى بالاتر بیایى و معیارى جدید را در روابط اجتماعى تجربه نمایى: »آنچه را دوست ندارى به تو بگویند به دیگران نگو(32)».

کسى که هر سخنى را مى گوید و در هر وادى اظهار رأى و نظر مى کند، بدیهى است نسبت به دیگران هم هر نسبتى را روا مى دارد.

ابتدا باید تمرین کرد که سخن اندیشیده و گزیده گفت تا بتوان به این ارزش والا دست یافت و به دیگران سخنانى گفت که خود دوست داریم در حقمان ابراز شود.

باید زحمت کشید که هر سخنى را نگوئیم تابتوانیم در برخورد با افراد جامعه از گفتار ناخوشایند دست شوئیم.

——————————————————————————–

28

با جوان تا دریا [جوان و جامعه]
»به نیکى دستور بده تا از اهل نیکى باشى و با دست و زبانت زشتى را طرد کن(33)».

امام در این فراز یکى از مهم ترین و تعیین کننده ترین وظایف اجتماعى جوان را بیان مى کند(34)، امر به معروف و دستور به رفتار نیک و مورد قبول دین و جامعه.

امر به معروف یکى از تکالیف اجتماعى، جدى، مشکل و حیاتى جوان است که باید آن را دقیق فرابگیرد و جامه ى عمل بپوشاند.

امر به معروف مورد مشابهى دارد که نزدیک به آن است اما امر به معروف نیست و مشکلات آن را هم ندارد و آن ارشاد جاهل است.

ارشاد جاهل این است که شخصى با اصل معروف بیگانه است، واجب و حرام را نمى شناسد، خوب و بد را نمى داند.

به چنین فردى باید همه ى اینها را آموخت، نمى داند دروغ حرام است باید به او گفت: دروغ گویى در دین نهى شده است، نمى داند روزه واجب است باید به او گفت: روزه با این شرایط بر تو لازم است و… این ها ارشاد جاهل است.

اما امر به معروف جایى است که فرد مى داند حرام و واجب چیست و چه کارى حرام و چه کارى واجب است اما با این آگاهى خلاف آن را عمل مى کند.

مى داند دست اندازى به ناموس دیگران منکر است اما به آن مبادرت مى کند، مى داند رعایت اموال افراد واجب است اما دست درازى مى کندو… در اینجا تکلیف امر به معروف و نهى از منکر مسلمانان را وارد میدان مى کند تا از اعمال خلاف اینان جلوگیرى کنند.

——————————————————————————–

29

عیار و معیار

امر به معروف همانند هر واجب دیگر دارارى شرایطى است.

شرط روزه، سلامت جسم است و اگر کسى این شرط را ندارد اما روزه بگیرد از او پذیرفته نیست و باید روزه اش را در هنگام سلامتى تکرار کند.

شرط حج امنیت راه است، شرط خمس و زکوة داشتن مال است و… امر به معروف نیز شرایطى دارد.

1.

کسى که امر به معروف و نهى از منکر مى کند، خودش معروف و منکر را بشناسد، خودش بداند چه چیزى واجب است و چه چیزى حرام.

معروف کدام است و منکر کدام.

2.

احتمال تأثیرگذارى در امر یا نهیش باشد.

بداند که کلام او و حرکت او مؤثر است و کسى که مبادرت به ترک معروف یا انجام منکر کرده با عکس العمل او دست از کار ناشایست خود خواهد کشید.

3.

ضرر و خطرى متوجه آمر به معروف و ناهى از منکر نباشد.

این ها شرایط امر به معروف و نهى از منکر در وظایف فردى است، اما در وظایف اجتماعى، گاهى بعضى از این شرایط حذف مى شود؛ مثلاً امام امت قدس سره شرط تأثیر را در امور اجتماعى منتفى مى دانند به این صورت که اگر فردى ببیند گفتن او بى تأثیر است اما اگر این گفتن ها تکرار شود، مؤثر خواهد بود، بر او واجب است که امر به معروف یا نهى از منکر کند.

فردى خلافى را انجام مى دهد، اگر من او را نهى کنم اعتنا نمى کند، دومى نهى کند عمل نمى کند، اما بالاخره وقتى چند نفر پشت سر هم به او تذکر دادند به گونه اى که عرصه بر او تنگ شد و احساس کرد این اجتماع و این مجموعه ى انسانى راه به این خلاف او نمى دهند و باید دست بکشد، در این صورت بر همه واجب است که به این اصل عمل کنند و او را نهى از منکر نمایند.

یکى از محاسن این تکرارها این است که زشتى منکرات درجامعه از بین نمى رود.

در شرایط کنونى ما به سویى مى رویم که قبح بعضى از حرام ها و منکرها از میان ما رخت بسته است و بعضاً اصل حرام بودن و منکر بودنش از یادمان رفته است، تذکر پیاپى فردى و جمعى، کم ترین اثرش این است که جلو این فراموشى را مى گیرد و ارزش ها جاى خود را به ضد ارزش ها نمى دهند.

اما اگر در جایى – چنانکه امروز – این روح جمعى بوجود نیامد، به گونه اى که آمر به معروف مورد استهزا قرار گرفت و مسخره شد، این منتفى شدن همان شرط تأثیر است که وجوب را از فرد بر مى دارد.

البته این شرط در امر و نهى هاى جزیى است اما اگر منکرى حیاتى در حال انجام بود یا معروفى حیاتى در حال ترک، این شرایط چندان قابل عمل نیست.

مثلاً اگر در جایى بى گناهى در حال کشته شدن است و ما مى دانیم که فریادهاى ما تأثیرى ندارد، این وجوب را از ما بر نمى دارد و تا جایى که ممکن است باید جلو چنین منکرى ایستادگى کنیم.

شرط عدم ضرر در وجوب امر به معروف و نهى از منکر قطعى است اما در حالى که فرد بى گناهى در دست انسان لاابالى تهدید به مرگ مى شود تا آنجا که ضرر را متوجه خود ما نکند باید تلاش کنیم.

ممکن است در چنین شرایطى جان ما هم به خطر بیفتد اما باید بدانیم که مرگ در راه نشر هر یک از ارزش هاى اسلامى شهادت است و فوز عظیم.

گرچه باید قبل از امر و نهى مواظبت کنیم که خطرى تهدیدمان نکند اما اگر در اثناى آن حادثه اى پیش آمد که بر اثر آن جان باختیم باید بدانیم در زمره ى شهداى راه خدا و راه اسلام محسوب و محبوب شده ایم.

امر به معروف مراتب و مراحلى نیز دارد.

مرحله ى اول این است که ما با عملمان فرد خلاف کار را متوجه کنیم.

او کارى را به صورت ناشایست انجام مى دهد، ما عمل شایسته و صحیح را در مقابل او انجام دهیم به گونه اى که متوجه شود این حرکت ما در قبال اوست و متنبه شده، دست از خلاف کاریش بردارد.

——————————————————————————–

30

مرحله دوم این است که با زبان و به صراحت او را متوجه خلافش بکنیم و با کلام خویش و مستقیماً او را از کار زشت بازداشته و یا به کار خیر دعوت نماییم.

مرحله سوم جایى است که ممکن است نیاز به خشونت باشد و با تندى با او برخورد کنیم.

البته در تمام این مراحل تصریح شده است باید به مرحله پایین تر بسنده کرد مگر اینکه انسان یقین داشته باشد بى تأثیر است و نیاز به حرکتى جدى تر دارد که در اینصورت باید وارد مراحل بعدى شد.

امر به معروف مراحل و مراتبى بالاتر نیز دارد که این مراحل به عهده ى حکومت واگذار شده است یعنى از حیطه ى وظیفه ى شخصى خارج و جنبه ى حکومتى پیدا مى کند.

مثلاً اگر امر به معروف و نهى از منکر، مستلزم رساندن صدمه اى به خلافکار باشد، این در عهده ى اشخاص نیست و حکومت است که باید وارد عمل شود و اشخاص فقط در صورتى که حکومت از آنان کمک بخواهد، باید او را مدد کنند و خود شخصاً صلاحیت ورود به این حوزه را ندارند.

از طرف دیگر حکومت نیز باید زمینه را براى مراحل ابتدایى که وظیفه ى اشخاص و آحاد مسلمانان است، فراهم کند.

حکومت باید فضا را براى انجام واجبات فردى و اجتماعى آماده کند.

مثلاً روزه یک واجب فردى است اما اگر انجام این واجب نیاز به تسهیلاتى دارد، حکومت باید این تسهیلات را فراهم کند.

اگر ساعت کار ادارات در ماه مبارک رمضان اصلاح شود، این واجب سهل تر و همه گیرتر مى شود.

حکومت باید این تغییر را در ساعت کار دوایر دولتى لحاظ نماید.

خرید بعضى از اجناس در نیمه شب ماه رمضان، اگر اجتناب ناپذیر است، حکومت باید نسبت به عرضه یا ملزم کردن افرادى نسبت به عرضه ى آن اجناس اقدام نماید و….

همچنین نماز.

اگر خواندن نماز نیاز به تسهیلاتى در ادارات، در مدارس، در جوامع، در راه ها و… دارد، حکومت باید پیگیر انجام این تسهیلات باشد.

این در موارد واجبات فردى و وظایف شخصى است.

در آنجا نیز که امر به معروف، پدیده اى اجتماعى است و واجبى غیر فردى، حکومت باید نهایت تلاش خویش را مبذول نماید.

تبلیغات فرهنگى گسترده، آموزش هاى اجتماعى همه گیر و حمایت هاى ظاهرى و باطنى از آمرین و ناهین، همه در عهده ى حکومت اسلامى و از وظایف او است.

در جوامع غیر اسلامى این امر به معروف و نهى از منکر در محدوده ى قوانین خودشان بسیار خوب آموزش داده و حمایت مى شود.

اگر شما از چراغ قرمز خیابان عبور کنید، ده ها نفر به شما تذکر مى دهند تا آنجا که شما را شرمسار از این خلاف مى کنند.

وارد خیابان ورود ممنوع که بشوید، هر عابر پیاده یا سواره اى با زبان با اشاره با بوق زدن با چراغ دادن شما را از این کار پشیمان مى کنند.

و دولت ها هم از این امر و نهى ها حمایت مى کنند.

اگر تلفنى به اداره پلیس بشود که ماشینى با شماره ى پلاک فلان از چراغ قرمز عبور کرد، به او نمى گویند: دلیل و مدرک ارایه کن.

بلکه این راننده ى آن ماشین است که باید اثبات کند در آن ساعت در آن تقاطع نبوده است تا از جریمه خلاصى یابد.

یعنى اصل بر حمایت از آمرین به معروف، و ناهیان از منکر – در چهارچوبه ى قانون خودشان – است و نه اصل بر حمایت از خلاف کار.

به گونه اى که این جلوگیرى از کار خلاف برایشان به صورت یک روح اجتماعى در آمده است.

متأسفانه در کشورهاى اسلامى که امر به معروف و نهى از منکر جزء باورهاشان و از فروع دینشان است، یکى از کم رنگ ترین و مهجورترین ارزش ها همین دو اصل حیاتى دینى است.

——————————————————————————–

31

معیار پرتکرار

امام در انتهاى این سفارش مى فرمایند: امر به معروف کن تا خود از خانواده ى معروف شوى، »تکن من اهله«.

این جمله ى کوتاه امام على دو ثمره ى باارزش دارد، یکى فردى و دیگرى اجتماعى.

ارزش فردى آن این است که وقتى تو دیگرى را امر کردى که کار خوبى را انجام دهد، خودت لاجرم آن کار را انجام خواهى داد و چون کسى را از کار زشتى نهى کردى، اگر به همان کار زشت آلوده شوى خودت شرمسار خواهى شد.

از سوى دیگر و در حیطه ى اجتماعى، وقتى این امر به معروف و نهى از منکر انجام شد و به صورت روح اجتماعى درآمد، اجتماع اسلامى تبدیل به خانواده ى خوبى ها مى شود.

حرکتى که جوان آغاز مى کند و آن حرکت تکرار مى شود تا همه ى جامعه ى مسلمان به آن خو بگیرند دیگر جایى نمى گذارد که خود این فرد، دست به ارتکاب خلاف بزند.

خود این مسلمان نیز اگر در زمانى و هنگامه اى تحت تأثیر تمایلات شیطانى قرار گرفت، چون جامعه ى پیرامونش همه خوبند و خانواده اى بزرگند که بر محور خوبى و معروف حرکت مى کنند، همه او را از آن کار نهى خواهند کرد.

و او که آغازگر این راه بوده است خود از نعمت خانواده اى نمونه بهره مند خواهد شد که به او مجال بدى و خلاف نمى دهند.

امر به معروف نظارتى همگانى را بانى مى شود که در آن نیازى به ناظر و محتسب نیست.

گاه شنیده مى شود در جایى خلافى صورت مى گیرد و برخى اعتراض مى کنند چرا ناظر نمى گذارید؟ سئوال مى کنیم: اگر ناظر خود خلاف کرد، چه؟ براى او هم ناظر بگذاریم؟ اگر این ناظر دوم هم خلاف کرد، چه؟ امر به معروف و نهى از منکر نظارت همگانى در همه ى ارکان جامعه است.

با امر به معروف، جامعه ى اسلامى را به خانواده اى از خوبى ها تبدیل مى کنند که همه ناظر، مواظب و دلسوز یکدیگرند و همه مى دانند که اگر کشتى اجتماعشان در نقطه اى سوراخ شود، گرچه این سوراخ در زیر پاى دیگرى باشد، باعث هلاک همه ى کشتى نشستگان خواهد شد.

——————————————————————————–

32

معیار تعیین کننده

امام در آخرین فرازهاى این بخش مى فرمایند: »سرزنش سرزنش کنندگان تو را از راه باز مدارد(35)».

جوان وقتى راه را شناخت باید در مسیر حق پایدار باشد.

قطعاً مسیر، مسیر هموار و آماده اى نیست و با مشکلات مواجه است، قطعاً افرادى یافت خواهند شد که با سرزنش و استهزا انسان را نسبت به ادامه ى راه دلسرد مى کنند.

باید مقاومت کرد.

اگر اهل کسب و کار باشى و سلامت، خواهند گفت: اى بابا با این شکل که تو معامله مى کنى، هیچ وقت به هیچ جا نمى رسى.

زرنگ باش از فلانى یاد بگیر دو ساله بارش را بست!! و….

اگر کارمند اداره باشى: بابا این چه جور کارکردنه، حالا واجب نیست که تا ارباب رجوع آمد، کارش تمام شود، بگو بعداً بیاید، یک نفسى بکش.

مگر دولت به تو چقدر حقوق مى دهد که خودت را برایش مى کشى! و….

امام على توصیه قرآن را تکرار مى نماید: سرزنش سرزنش کنندگان تو را در مسیر خدا سرد و ناامید نکند.

به سخن آنان گوش نده و در مسیر حق بردبار و صبور باش و بدان که »نتیجه ى نهایى از آن افراد با تقواست(36)»، موفقیت از آن متقین است و پیروزى با آنهاست.

سرزنش کننده هرچه مى خواهد بگوید و هر چه توان دارد، تو را نکوهش کند، پیروزى از آن توست، تو که حق را شناختى و بر آن پافشارى کردى.

اگر این عزم این اعتماد و این ثبات قدم در جوان بوجود آمد و بر خدا توکل کرد عاقبت و پیروزى نهایى از آن اوست…

——————————————————————————–

33

شرطها و مرحله ها

گذر از دنیا و سفر به آخرت بارها توسط امام على علیه السلام عنوان شده است.

در این نامه نیز که خطابى به همه ى جوانان عالم در همه ى حال و آینده ى تاریخ است، این تأکید بارها و به مناسبت هاى مختلف، تکرار مى شود.

على بر این حقیقت پافشارى مى نماید که دنیا به جز پلى که باید از آن گذشت، نیست و خبر حقیقى و وصال در آن سوى پل، انتظار ما را مى کشد؛ و ما باید با همه ى وجود آن حقیقت را باور کنیم.

عاشق در مسیر عشق جز به خانه ى معشوق نمى اندیشد.

هرگز حاضر نیست آن خانه و لحظه ى وصل را با آذین هاى راستین و دروغین کوچه هاى سر راه معاوضه نماید.

راه برایش فقط ارزش گذشتن و رسیدن را دارد و به همین اندازه به آن بها مى دهد.

اگر ضرورت دارد مسیر را هموار کند، مى کند اما به عزم گذشتن، نه ماندن.

اگر لازم است در مسیر، نفسى تازه کند، تأملى مى کند اما به نیت نیرو گرفتن و راه افتادن.

اگر تشنه شده است آبى مى نوشد اما به قصد شاداب شدن و توان راه یافتن و… هرگز جز به دیدار و جز به رسیدن نمى اندیشد.

على عاشقى است که خود، چون افق منزلگاه دوست را در مى یابد، فریاد بر مى دارد: به خداى کعبه رستگار شدم؛ هر چند خون سر و خون جگرش در هم آمیخته و در سنگلاخ مسیر پرفراز و نشیب محبوب و معبود، زخم ها برداشته است.

——————————————————————————–

34

خانواده ى دریایى

این على پس از تجربه اى سخت اما موفق، حاصل دست آوردهایش را با کمال اخلاص و دلسوزانه به جوان هدیه مى کند: »پسرکم تو را از حال دنیا و زوال دنیا و تحولات دنیا و نیز از آخرت و آنچه براى اهلش آماده کرده اند، آگاه کردم و براى هر کدام مثال ها آوردم تا تو عبرت بگیرى و چونانکه باید، ره بپویى – و اکنون مثالى دیگر – آنانکه دنیا را آزموده اند، در یافته اند که حال مردان حق این است که دنیا را خانه اى سخت و غیرقابل تحمل یافته اند که به امید آرامش و راحت، عزم خانه ى آسایش آخرت کرده اند(37)».

تشبیه و مثال امام بسیار عجیب است.

امام حال دنیا و آخرت و مسافران این مسیر را چنین بیان مى کند: حال مردمى که در این دنیا هستند، حال افرادى است که در خانه اى بدون قوت و غذا و در سرزمینى بى آب و علف زندگى مى کنند اما همه ى دلخوشیشان این است که پس از این سختى ها به خانه اى امن و آرام و به سرزمینى آباد و حاصل خیز خواهند رسید، سرزمینى که جز آسایش در آن نیست، سرزمینى که آرامش کامل در آن، انتظارشان را مى کشد.

چون چنین مى اندیشند و دنیا را اینگونه مى بینند و آخرت را آنگونه مى شناسند، »پس سختى راه را تحمل مى کنند و جدایى دوستان را مى پذیرند، خشونت سفر و نامناسب بودن پذیرایى و… همه را خوشایند مى دارند(38)».

چرا که مى دانند به کجا مى روند، چرا که آگاهانه قدم در راه گذارده اند، چرا که با حال خود و زندگى پیرامونشان به خوبى آشنا هستند و انتهاى مسیر را نیز به کمال مى شناسند.

راه سخت است، باشد! پایان راه شادى آفرین است.

سفر خشن است، باشد! پایان سفر حیات بخش است.

دوستان همراه ما، ما را ترک مى کنند، جلو یا عقب مى افتند، چه اشکالى دارد! در نهایت مسیر و در هنگام خوشى یکدیگر را ملاقات خواهیم کرد.

باید فقط به رفتن اندیشید و به رسیدن، دل خوش کرد.

جاى ما آنجاست.

——————————————————————————–

35

مقاومت در اعماق

مردان آسمانى زمین، فقط در این اندیشه اند که »به جایگاه گسترده و وسیع و پناهگاه امن و قرار خود برسند و در این مسیر هرگز احساس رنج و درد نمى کنند(39)».

در مسیر که هستند مشکلات زیاد دارند، سختى زیاد مى کشند، زخم و سنگ و دشنام زیاد مى بینند اما گویا رویین تن اند.

گویا هیچ زحمتى بر آنان کارگر نیست و هیچ سنگى آنان را از پاى نمى اندازد.

هیچ دردى حس نمى کنند چرا که شوق رسیدن، محیط پیرامونشان را از یادشان برده، حس نمى کنند در اطرافشان چه مى گذرد، فقط به وصال مى اندیشند و به جمال معشوق مى نگرند.

زمینى ها، کسانى که مسیر را هدف خود قرار داده اند نه سرمنزل را، کسانى که درگوشه و کنار راه پناه گرفته اند، اینان وقتى این رهروان را مى بینند، گمان مى کنند در رنج و سختى هستند، در حال شکنجه و در حال زجر کشیدن هستند، در حالى که هرگز چنین نیست.

حال اینها حال دیگرى است.

این سختى ها برایشان سخت نیست که شاید شیرین و دوست داشتنى است.

ما وقتى مردان خدا را مى بینیم که در فقر و درویشى زندگى مى کنند، گمان مى کنیم که سختى مى کشند در حالى که آنها خود چنین احساسى ندارند.

فقر بد است، نداشتن سخت است، ولى سخت تر از آن فقر نفسى و خواستن است.

بعضى انسان ها همیشه احساس نادارى و کمبود مى کنند.

این سخت است.

همیشه مى خواهند که داشته باشند.

همیشه در حسرت دیگران هستند.

این سخت است.

خودشان از امکانات خوبى بهره مندند و زندگى مرفهى دارند اما چشمشان به دنبال دیگران است که از آنها بیشتر و بهتر دارند.

این فقر است، این رنج آور است.

در مقابل افرادى هستند که آسمانى اند، به سرمنزل مى اندیشند، و خودشان را از مسیر نجات داده اند، اینان هرگز در حسرت دیگران نیستند.

اینان غنى نیستند اما مستغنى اند، افراد زیادى هستند که این استغنا را ندارند، ثروتمندند اما همیشه خود را فقیر و نیازمند مى بینند.

همیشه در حسرت برتر از خود هستند، هرگز سیرایى ندارند.

على در جایى به این سیرى ناپذیرى اشاره کرده است: »دو گرسنه اند که سیر نمى شوند گرسنه ى دانش و گرسنه ى دنیا(40)».

گرسنه ى مال هر چه مى بلعد باز احساس گرسنگى مى کند، احساس نادارى مى کند.

در مقابل آسمانیانِ زمین، ندارند اما احساس غنا مى کنند، ظاهراً فقیرند ولى درباطن ثروتمند، آنها مستغنى از همه ى داشتن ها و خواستن هایند.

آنها گنج بزرگ استغنا را به چنگ آورده اند.

در تاریخ ما، نمونه هایى از این گونه فراوان است.

شاهِ زمان به دیدن حاج ملاهادى سبزوارى آمد، زندگى زاهدانه و فقیرانه ى ایشان را از نظر گذراند و تصمیم گرفت کمکى جدى و بخششى بى اندازه به ایشان بنماید.

نیتش را به زبان آورد و گفت: آقا چه لازم دارید که تقدیمتان کنیم.

مرحوم حاجى فرمود: ما استغنا داریم.

شاه نفهمید! دوباره تکرار کرد، آقا فرمود: ما استغنا داریم.

گفت: براى نزدیکانتان و اقوامتان.

حاجى سبزوارى تکرار کرد: ما استغنا داریم.

شاه چندین بار مطلبش را گفت و حاج ملاهادى همان کلمه را پاسخ داد.

شاه که خود غنى بود اما استغنا نداشت، معنى این کلمه را هم نمى فهمید.

فکر کرد استغنا چیزى است مثل خانه، درآمد، املاک و…!! وقتى بیرون آمد گفت: تحقیق کنید استغناى این آقا کجاست و چقدر است که من هر چه مى خواهم به او بدهم او مى گوید نمى خواهم من استغنا دارم!!! استغنا حالتى است که در نفس و خویشتنِ خویشِ انسان هاى آسمانى بوجود مى آید.

حاج ملاهادى سبزوارى که یکى از اینان است وقتى مى گوید: استغنا دارم، یعنى احساس نیاز نمى کنم، نیازمند کمک هیچکس و از جمله تو که شاه هستى، نیستم، از زندگیم لذت مى برم و احساس سختى و مشقت نمى کنم، گرچه شاه که به این زندگى مى نگرد جز فلاکت و مشقت نمى بیند.

على در ادامه مى فرماید: »رنجى در راه حس نمى کنند و هزینه اى را که در این مسیر مى نمایند، از دست رفته نمى انگارند(41)».

این انسان هاى آسمانى نه تنها دست به سوى کسى دراز نمى کنند و نیازى ابراز نمى نمایند که از اموال خود نیز به نیازمندان مى بخشند.

اینان این بخشش ها را از دست دادن مال نمى بینند، غرامت نمى دانند.

همه کمک است به رسیدن.

مگر مى شود انسان هزینه اى را که براى رسیدن مى کند، از دست رفته بینگارد.

——————————————————————————–

36

این داشتن ها همه براى صرف در همین کار است، خرج دیگرى نداریم مال داریم که هزینه کنیم و به سرمنزل مقصود برسیم.

یعنى چه که هزینه ى سفر را تلف شدن مال بدانیم! و امام على این نکته را بیش از همه و پیش از همه مى داند و باور دارد وبه باور ما مى نشاند.

انسان در مسیر دین هزینه هایى مى کند.

آنکه سفر آخرت را هدف زندگى خود نمى داند، این هزینه ها را از دست دادن مالش مى انگارد.

– خمس بده! – یک پنجم مال را باید بى جهت و بى دلیل به دیگران بدهم؟ چرا یک پنجم ثروتى را که با این زحمت به دست آورده و اندوخته ام، ببخشم؟! – حج کن! – این همه سفر رفته ام تا پولى ذخیره کنم، حال بخشى از آن را براى سفرى که نمى دانم چه فایده اى دارد، هزینه کنم؟! همه غرامت است، همه اتلاف ثروت است، همه دست اندازى به حاصل رنج ها و تلاش هاست! اما براى آن کس که دنیا را راه رسیدن به آخرت مى شمارد، باورها به گونه اى دیگر است: محبوب، خود، ثروتى را به من امانت داده و اکنون از این ثروت چهارپنجم را در اختیار خودم مى گذارد و به من مى بخشد و یک پنجم را براى خود طلب مى کند.

و نه براى خود که براى عاشقانى دیگر که زاد و توشه ى مادى شان در مسیر کم آمده.

این غرامت نیست، این تلف شدن نیست، این بخشش هشتاد درصد از ثروت محبوب به من است.

و نیز موارد دیگر: حج، زکات، صدقات واجب، صدقات مستحب، انفاق…، همه و همه هزینه هاى رسیدن به سرمنزل مقصود است.

و نه تنها این هزینه ها براى آنان سخت نیست که دوست داشتنى است.

»هیچ چیزى براى آنان دوست داشتنى تر از آن نیست که به منزل و قرارگاه نزدیکشان کند و از محله اى که در آن به سر مى برند، دورشان سازد(42)».

این جهان بر ایشان محله اى غیر قابل تحمل است.

ماندن بر ایشان مشکل است، آرزو مى کنند که هر چه زودتر از این دورى دهشتناک و از این فراق دردناک، رهایى یابند و به خانه ى دوست برسند و آنچه آنان را به این هدف نزدیک نماید بر ایشان هدیه اى بزرگ محسوب مى شود.

امام سجاد جمله اى دارند که ورد اهل معرفت است و چه بزرگانى که آن را با آه و حسرت تکرار مى کنند: »خدایا آخرت مرا اصلاح کن که آنجا خانه ى آرامشم است و آغاز رهایى ام از همنشینى افراد پست و وابسته ى به دنیا(43)».

براى اهل آخرت تحمل دنیا مشکل است، تحمل اهل دنیا مشکل است گرچه به عنوان وظیفه تحمل مى کنند و هرگز ابراز ناخشنودى هم نمى کنند.

——————————————————————————–

37

با جوان تا آسمان [جوان و جهان آخرت]
در مقابل این دسته که آسمانى هستند و زندانى زمین، امام حال عده اى دیگر را نیز بازگو مى کند که آسمان در اختیارشان است و خود نمى دانند و همه ى آسمان را به مشتى خاک خرابه مى فروشند.

اینان در کلام امام چنین تصویر مى شوند: »مثال کسانى که مغرور به این دنیا شده اند، مثل کسانى است که مى خواهند از سرزمینى آباد به دیارى خراب منتقل شوند.

پس براى اینها هیچ چیزى بدتر از ترک دنیا و رفتن به سوى آخرت و جایى که آنان را خواهند برد، نیست(44)».

کلمات على در ضمن سادگى و زیبایى، عمیق و قابل توجه اند.

على دنیاخواهان را مغرور به دنیا معرفى مى کند، کسانى که فریفته ى دنیا شده اند، فریب دنیا را خورده اند، نه اینکه دنیا مال آنان شده است و صاحب دنیا شده اند.

چرا که دنیا قابل تصاحب نیست.

دنیا حقیقت ندارد، دنیا – به تعبیر قرآن(45) – سراب است.

انسان تشنه است، واقعاً تشنه است و به دنبال آب.

جستجو مى کند که آب بیابد و عطش خود را برطرف کند و دنیا سراب است، آب نماست.

انسان تشنه به گمان اینکه آنچه در دوردست خود را نشان مى دهد، آب است، براى رفع تشنگى به سوى آن مى رود، اما هر چه مى رود، آن آب دورتر مى شود و یا در جهات دیگر خود را مى نماید.

به دنبال آن مى رود.

باز در سوى دیگر شکل آب تصویر مى شود و این دویدن ها ادامه مى یابد تا عمر به پایان رسد و عطش همچنان باقى است.

امامان دیگر نیز در این مورد بسیار گفته اند.

فرموده اند: دنیا همانند سایه است.

چون به دنبالش بروى از تو مى گذرد و چون از او بگریزى، دنبالت خواهد آمد.

کسانى که اهل آخرتند، دنیا به طرف آنان مى آید و آنان بى نیاز از آنند؛ اما اهل دنیا به دنبال آنند و در پایان عمر هنوز از آنچه به دست آورده اند، خشنود نیستند و آن را خواسته ى اصلى خود نمى دانند.

از کسانى که روحیه ى دنیادارى و دنیاخواهى دارند و عمرى را پشت سر گذارده اند، سئوال کنید: آیا در نوجوانى و جوانى آرزویى داشتى که به آن برسى؟ و اگر رسیدى، آیا احساس کامیابى کرده اى؟ قطعاً جواب خواهید شنید: رسیده ایم ولى احساس کرده ایم این که آرزویى نبود، این خواسته ى ما نبود.

آرز و خواسته ى ما داشتن بیشترى بود که هنوز هم به آن دست نیافته ایم.

این معناى غرور است که امام در مورد آنان به کار مى برد و ادامه مى دهد: »مثل آنان مثل کسانى است که مى خواهند از خانه اى آباد به خانه اى خراب بروند«، اینها دنیاشان را آباد کرده اند و آخرتشان را خراب.

گرچه آبادانى دنیاشان نیز برایشان کافى نیست و هرچه ساخته اند، هنوز کفایتشان نمى کند و هر چه دویده اند، هنوز نرسیده اند.

ین مسیر هرگز احساس رنج و درد نمى کنند(39)».

در مسیر که هستند مشکلات زیاد دارند، سختى زیاد مى کشند، زخم و سنگ و دشنام زیاد مى بینند اما گویا رویین تن اند.

گویا هیچ زحمتى بر آنان کارگر نیست و هیچ سنگى آنان را از پاى نمى اندازد.

هیچ دردى حس نمى کنند چرا که شوق رسیدن، محیط پیرامونشان را از یادشان برده، حس نمى کنند در اطرافشان چه مى گذرد، فقط به وصال مى اندیشند و به جمال معشوق مى نگرند.

زمینى ها، کسانى که مسیر را هدف خود قرار داده اند نه سرمنزل را، کسانى که درگوشه و کنار راه پناه گرفته اند، اینان وقتى این رهروان را مى بینند، گمان مى کنند در رنج و سختى هستند، در حال شکنجه و در حال زجر کشیدن هستند، در حالى که هرگز چنین نیست.

حال اینها حال دیگرى است.

این سختى ها برایشان سخت نیست که شاید شیرین و دوست داشتنى است.

ما وقتى مردان خدا را مى بینیم که در فقر و درویشى زندگى مى کنند، گمان مى کنیم که سختى مى کشند در حالى که آنها خود چنین احساسى ندارند.

فقر بد است، نداشتن سخت است، ولى سخت تر از آن فقر نفسى و خواستن است.

بعضى انسان ها همیشه احساس نادارى و کمبود مى کنند.

این سخت است.

همیشه مى خواهند که داشته باشند.

همیشه در حسرت دیگران هستند.

این سخت است.

خودشان از امکانات خوبى بهره مندند و زندگى مرفهى دارند اما چشمشان به دنبال دیگران است که از آنها بیشتر و بهتر دارند.

——————————————————————————–

38

این فقر است، این رنج آور است.

در مقابل افرادى هستند که آسمانى اند، به سرمنزل مى اندیشند، و خودشان را از مسیر نجات داده اند، اینان هرگز در حسرت دیگران نیستند.

اینان غنى نیستند اما مستغنى اند، افراد زیادى هستند که این استغنا را ندارند، ثروتمندند اما همیشه خود را فقیر و نیازمند مى بینند.

همیشه در حسرت برتر از خود هستند، هرگز سیرایى ندارند.

على در جایى به این سیرى ناپذیرى اشاره کرده است: »دو گرسنه اند که سیر نمى شوند گرسنه ى دانش و گرسنه ى دنیا(40)».

گرسنه ى مال هر چه مى بلعد باز احساس گرسنگى مى کند، احساس نادارى مى کند.

در مقابل آسمانیانِ زمین، ندارند اما احساس غنا مى کنند، ظاهراً فقیرند ولى درباطن ثروتمند، آنها مستغنى از همه ى داشتن ها و خواستن هایند.

آنها گنج بزرگ استغنا را به چنگ آورده اند.

در تاریخ ما، نمونه هایى از این گونه فراوان است.

شاهِ زمان به دیدن حاج ملاهادى سبزوارى آمد، زندگى زاهدانه و فقیرانه ى ایشان را از نظر گذراند و تصمیم گرفت کمکى جدى و بخششى بى اندازه به ایشان بنماید.

نیتش را به زبان آورد و گفت: آقا چه لازم دارید که تقدیمتان کنیم.

مرحوم حاجى فرمود: ما استغنا داریم.

شاه نفهمید! دوباره تکرار کرد، آقا فرمود: ما استغنا داریم.

گفت: براى نزدیکانتان و اقوامتان.

حاجى سبزوارى تکرار کرد: ما استغنا داریم.

شاه چندین بار مطلبش را گفت و حاج ملاهادى همان کلمه را پاسخ داد.

شاه که خود غنى بود اما استغنا نداشت، معنى این کلمه را هم نمى فهمید.

فکر کرد استغنا چیزى است مثل خانه، درآمد، املاک و…!! وقتى بیرون آمد گفت: تحقیق کنید استغناى این آقا کجاست و چقدر است که من هر چه مى خواهم به او بدهم او مى گوید نمى خواهم من استغنا دارم!!! استغنا حالتى است که در نفس و خویشتنِ خویشِ انسان هاى آسمانى بوجود مى آید.

حاج ملاهادى سبزوارى که یکى از اینان است وقتى مى گوید: استغنا دارم، یعنى احساس نیاز نمى کنم، نیازمند کمک هیچکس و از جمله تو که شاه هستى، نیستم، از زندگیم لذت مى برم و احساس سختى و مشقت نمى کنم، گرچه شاه که به این زندگى مى نگرد جز فلاکت و مشقت نمى بیند.

على در ادامه مى فرماید: »رنجى در راه حس نمى کنند و هزینه اى را که در این مسیر مى نمایند، از دست رفته نمى انگارند(41)».

این انسان هاى آسمانى نه تنها دست به سوى کسى دراز نمى کنند و نیازى ابراز نمى نمایند که از اموال خود نیز به نیازمندان مى بخشند.

اینان این بخشش ها را از دست دادن مال نمى بینند، غرامت نمى دانند.

همه کمک است به رسیدن.

مگر مى شود انسان هزینه اى را که براى رسیدن مى کند، از دست رفته بینگارد.

این داشتن ها همه براى صرف در همین کار است، خرج دیگرى نداریم مال داریم که هزینه کنیم و به سرمنزل مقصود برسیم.

یعنى چه که هزینه ى سفر را تلف شدن مال بدانیم! و امام على این نکته را بیش از همه و پیش از همه مى داند و باور دارد وبه باور ما مى نشاند.

انسان در مسیر دین هزینه هایى مى کند.

آنکه سفر آخرت را هدف زندگى خود نمى داند، این هزینه ها را از دست دادن مالش مى انگارد.

– خمس بده! – یک پنجم مال را باید بى جهت و بى دلیل به دیگران بدهم؟ چرا یک پنجم ثروتى را که با این زحمت به دست آورده و اندوخته ام، ببخشم؟! – حج کن! – این همه سفر رفته ام تا پولى ذخیره کنم، حال بخشى از آن را براى سفرى که نمى دانم چه فایده اى دارد، هزینه کنم؟! همه غرامت است، همه اتلاف ثروت است، همه دست اندازى به حاصل رنج ها و تلاش هاست! اما براى آن کس که دنیا را راه رسیدن به آخرت مى شمارد، باورها به گونه اى دیگر است: محبوب، خود، ثروتى را به من امانت داده و اکنون از این ثروت چهارپنجم را در اختیار خودم مى گذارد و به من مى بخشد و یک پنجم را براى خود طلب مى کند.

و نه براى خود که براى عاشقانى دیگر که زاد و توشه ى مادى شان در مسیر کم آمده.

این غرامت نیست، این تلف شدن نیست، این بخشش هشتاد درصد از ثروت محبوب به من است.

و نیز موارد دیگر: حج، زکات، صدقات واجب، صدقات مستحب، انفاق…، همه و همه هزینه هاى رسیدن به سرمنزل مقصود است.

——————————————————————————–

39

و نه تنها این هزینه ها براى آنان سخت نیست که دوست داشتنى است.

»هیچ چیزى براى آنان دوست داشتنى تر از آن نیست که به منزل و قرارگاه نزدیکشان کند و از محله اى که در آن به سر مى برند، دورشان سازد(42)».

این جهان بر ایشان محله اى غیر قابل تحمل است.

ماندن بر ایشان مشکل است، آرزو مى کنند که هر چه زودتر از این دورى دهشتناک و از این فراق دردناک، رهایى یابند و به خانه ى دوست برسند و آنچه آنان را به این هدف نزدیک نماید بر ایشان هدیه اى بزرگ محسوب مى شود.

امام سجاد جمله اى دارند که ورد اهل معرفت است و چه بزرگانى که آن را با آه و حسرت تکرار مى کنند: »خدایا آخرت مرا اصلاح کن که آنجا خانه ى آرامشم است و آغاز رهایى ام از همنشینى افراد پست و وابسته ى به دنیا(43)».

براى اهل آخرت تحمل دنیا مشکل است، تحمل اهل دنیا مشکل است گرچه به عنوان وظیفه تحمل مى کنند و هرگز ابراز ناخشنودى هم نمى کنند.

——————————————————————————–

40

37 با جوان تا آسمان [جوان و جهان آخرت]
در مقابل این دسته که آسمانى هستند و زندانى زمین، امام حال عده اى دیگر را نیز بازگو مى کند که آسمان در اختیارشان است و خود نمى دانند و همه ى آسمان را به مشتى خاک خرابه مى فروشند.

اینان در کلام امام چنین تصویر مى شوند: »مثال کسانى که مغرور به این دنیا شده اند، مثل کسانى است که مى خواهند از سرزمینى آباد به دیارى خراب منتقل شوند.

پس براى اینها هیچ چیزى بدتر از ترک دنیا و رفتن به سوى آخرت و جایى که آنان را خواهند برد، نیست(44)».

کلمات على در ضمن سادگى و زیبایى، عمیق و قابل توجه اند.

على دنیاخواهان را مغرور به دنیا معرفى مى کند، کسانى که فریفته ى دنیا شده اند، فریب دنیا را خورده اند، نه اینکه دنیا مال آنان شده است و صاحب دنیا شده اند.

چرا که دنیا قابل تصاحب نیست.

دنیا حقیقت ندارد، دنیا – به تعبیر قرآن(45) – سراب است.

انسان تشنه است، واقعاً تشنه است و به دنبال آب.

جستجو مى کند که آب بیابد و عطش خود را برطرف کند و دنیا سراب است، آب نماست.

انسان تشنه به گمان اینکه آنچه در دوردست خود را نشان مى دهد، آب است، براى رفع تشنگى به سوى آن مى رود، اما هر چه مى رود، آن آب دورتر مى شود و یا در جهات دیگر خود را مى نماید.

به دنبال آن مى رود.

باز در سوى دیگر شکل آب تصویر مى شود و این دویدن ها ادامه مى یابد تا عمر به پایان رسد و عطش همچنان باقى است.

امامان دیگر نیز در این مورد بسیار گفته اند.

فرموده اند: دنیا همانند سایه است.

چون به دنبالش بروى از تو مى گذرد و چون از او بگریزى، دنبالت خواهد آمد.

کسانى که اهل آخرتند، دنیا به طرف آنان مى آید و آنان بى نیاز از آنند؛ اما اهل دنیا به دنبال آنند و در پایان عمر هنوز از آنچه به دست آورده اند، خشنود نیستند و آن را خواسته ى اصلى خود نمى دانند.

از کسانى که روحیه ى دنیادارى و دنیاخواهى دارند و عمرى را پشت سر گذارده اند، سئوال کنید: آیا در نوجوانى و جوانى آرزویى داشتى که به آن برسى؟ و اگر رسیدى، آیا احساس کامیابى کرده اى؟ قطعاً جواب خواهید شنید: رسیده ایم ولى احساس کرده ایم این که آرزویى نبود، این خواسته ى ما نبود.

آرز و خواسته ى ما داشتن بیشترى بود که هنوز هم به آن دست نیافته ایم.

این معناى غرور است که امام در مورد آنان به کار مى برد و ادامه مى دهد: »مثل آنان مثل کسانى است که مى خواهند از خانه اى آباد به خانه اى خراب بروند«، اینها دنیاشان را آباد کرده اند و آخرتشان را خراب.

گرچه آبادانى دنیاشان نیز برایشان کافى نیست و هرچه ساخته اند، هنوز کفایتشان نمى کند و هر چه دویده اند، هنوز نرسیده اند.

تعبیر دیگر امام نیز در این مقطع شنیدنى است.

امام براى جایگاه ابدى اینان فقط »آخرت« را به کار نمى برد بلکه مى فرماید: »جایى که آنان را خواهند برد و با هجوم و فشار به آن منتقل خواهند کرد(46)».

اینان قصد سفر ندارند.

از سویى آنچه را انجام داده اند، کافى نیست و عمرهاى مکرر دیگرى، لازم دارند تا به آرمان هایشان برسند – که البته باز هم نخواهند رسید – و هنوز رفتن برایشان خیلى زود است و از طرفى از آنچه بدست آورده اند، دل نمى کنند.

همیشه در وحشت و اظطراب از دست دادن آنها هستند، همیشه نگران دارایى و مقام به چنگ آورده هستند.

اینان به هیچ وجه تصمیم جدایى ندارند اما چه بخواهند و چه نخواهند آنان را خواهند برد.

به کجا؟ به جایى که هرگز در پى ساختن آن نبوده اند، بلکه به عکس آن را خراب کرده اند.

و چه سخت است انتقال از کاخ به کوخ و از قصربه زاغه.

امام توصیه اش به جوان این است که عمر را صرف یافتن دنیا نکند و آب را از سراب تشخیص دهد تا عطش واقعى را بر طرف و خود را سیراب نماید.

امام به جوان گوشزد مى کند که عمر را که گرانبهاترین سرمایه ى انسان براى تجارت پرسود آخرت است، از دست ندهد و آن را صرف خرید اجناس قلب و بدلى نکند.

——————————————————————————–

41

جوان وانسان در پى رفع عطش است، در پى آرامش است، در پى علم است، در پى ثروت است اما علم حقیقى نزد خداست، قدرت حقیقى نزد خداست، ثروت حقیقى نزد اوست، آسایش حقیقى و آرامش حقیقى، همه و همه در پیشگاه او و در آن سوى دنیاى بى حقیقت، نهفته است.

اگر طالب خدا شدى همه را خواهى یافت و به همه خواهى رسید و اگر راه را نیافتى در تشنگى خواهى مرد و در آرزوى آب و در حسرت سراب، جهان را ترک خواهى کرد.

امام به جوان تأکید مى کند که سرمایه ى خویش یعنى عمر را در غفلت و ندانم کارى صرف نکند که اولین سؤال او در قیامت این است: جوانى را در چه مسیرى و براى به دست آوردن چه متاعى هزینه کردى؟ و این نعمت به سرعت رو به کاهش و پایان است.

و همه ما با هر نفس بخشى از این سرمایه را از دست مى دهیم و گامى به مرگ نزدیک مى شویم تا آنجا که در دل آن پنهان خواهیم شد.

در گفتار امامان راستگوى ماست که چون مرگ مى آید، انسان از او مى پرسد: چه بى خبر؟ در جواب مى گوید: هرگز! من بارها و در فواصل متعددى، خبر آمدنم را به تو اعلان کردم.

یکى از آنها مرگ دوستان و همسالان تو بود.

و این تو بودى که هرگز نخواستى آمدن مرا ببینى و رفتن خود را باور کنى.

——————————————————————————–

42

از آشفتگى تا آسایش

»پسرکم….

بدان راهى طولانى و دور و مشکل و سخت در پیش رودارى و چاره ایت نیست جز اینکه آنچه باید، طلب کنى و سبکبار باشى و سبکبال؛ که نجات از آنانى است که کوله بارشان سبک تر است و قامتشان راست تر.

بر شانه ات بار اضافى نگذار که برایت دست و پاگیر است.

اگر کسى را یافتى که بارت را با او تقسیم کنى تا برایت حمل کند و در روزگار نیاز به تو بازگرداند، تردید مکن و از اندوختن آن اجتناب کرده، بار خویش را هر چه بیشتر به او بسپار پس شاید در جستجوى چنین کسى باشید و او را نیابید(47)».

امام پس از آگاه کردن و بیم دادن از مسیر سخت آینده، راهنمایى هاى تعیین کننده اى را بیان مى کند که در مسیر جوان به سوى آسمان آخرت بسیار سودمند است: هر چه مى توان باید آلودگى به دنیا را کم تر کرد.

براى راهى طولانى، آنکه سبکبارتر است، خستگى کم تر و موفقیت بیشترى را نصیب خود خواهد کرد.

پشتت را زیر بار داشتن ها، خم مکن.

چشم به کردار دنیایى دیگران مینداز بلکه به عکس اگر بارکشى یافتى هر چه بیشتر بارت را به او بسپار تا برایت حمل کند و در هنگام نیاز به تو بر گرداند.

على در این فراز راه دیگرى را براى سبکبارى، ذلت نخواستن، نکبت نداشتن و دل کندن از زمین، فراروى جوان باز مى کند: جوانان زمان! آسمانیان زمین! اندوخته هاى خویش را که از ثروت دنیا و از مسیر صحیح به دست آورده اید، به دیگران بسپارید.

امروز که دارید و مى توانید، دیگران را هر چه بیشتر بى نیاز کنید و هرگز گمان نکنید: این شما هستید که به آنان کمک مى کنید، هرگز! این آنانند که بار سنگین شما را حمل مى کنند تا در روز نیاز و احتیاج، به شما بازگردانند! کمک هاى مالى امروز شما به نیازمندان، صدقات شما، انفاق هاى شما، همه و همه کمکى به حال خود شماست.

شما بدهکار آنان هستید نه آنان وام دار شما.

هر چه بیشتر دادید، بیشتر خود را سبک کرده اید و اگر چنین نیازمندانى یافتید،فرصت را غنیمت بشمارید، چه بسا این راه سعادت بر شما بسته شود.

»به کسى که در زمان داشتنِ شما آن را به قرض مى خواهد، بسپارید تا در روز نداشتن، به شما برگرداند؛ و این فرصت غنیمت است(48)».

اموال و داشته هاى مادى ما، وبال و سنگینى و خستگى را براى ما در پى دارد، باید هر چه بیشتر آن را به دیگران سپرد تا در روز نیاز، روز قیامت، روز تنگدستى که هر چه آورده باشیم بازهم نیاز خواهیم داشت، به ما باز گردانده شود.

على در جایى دیگر در وصف کسانى که از جنس آسمان اند و در زمین میهمان، تعابیر زیبایى دارد: »اینان طایفه اى از اهل دنیا هستند که از اهل دنیا نیستند! در زمین اند اما از زمین نیستند! با بصیرت و آگاهى عمل مى کنند و از آنچه زشت مى شمارند، پرهیز مى نمایند(49)».

اینان ظاهراً مثل بقیه اند.

در دنیا زندگى مى کنند اما جنسشان با اهل دنیا تفاوت دارد.

اینان آسمانى اند.

بابصیرتند و از روى آگاهى عمل مى کنند.

اینان دنیا را نمى بینند.

افق نگاهشان آسمان ها را در مى نوردد و عملشان نیز چون خودشان آسمانى است.

اینها همانند همه ى زمینیان تلاش مى کنند اما دلى به آن نمى بندند، کار مى کنند اما اعتمادشان به کارشان نیست.

تکیه بر خدا دارند و همه چیز را از او مى دانند و مى بینند.

چون خود را صاحب داشته هایشان نمى شناسند، دل کندن از آنها برایشان آسان است.

اینها امینند و کدام امانت دارى دل به امانت مى سپارد؟! آنها حافظ امانت هستند، نه صاحب امانت! جوان آماده ترین رهرو و جوانى بهترین خاستگاه این حرکت آسمانى است و على با جوان سخن مى گوید تا دست او را در دستان گرم و مهربان خویش بگیرد واو را تا اوج آسمان هاى حقیقت پرواز دهد.

على که خود آبى ترین آسمانى زمین است، دلسوزانه تلاش مى کند چون پدرى مخلص فرزندانش را به رنگ آسمان در آورد.

او در این نامه که آخرین خطاب هاى زندگى و آخرین دست نوشته هاى عمرش است، همه اندوخته هایش در زندان زمین و آرزوى پرواز به آسمان را فراروى فرزندان جوانش قرار مى دهد.

——————————————————————————–

43

امام در لایه ى پنهانى این نامه رهنمودهایى دارد: جوان! تلاش کن که عبد و بنده ى دنیانباشى، خودت را از بندگى زمین رها کن تا آزاد شوى و آزادگى را مزه مزه کنى.

طعم این آزادگى تو را به سفره اى میهمان مى کند که جز حق در آن نهاده نشده است.

سخنان سرزنش کنندگان و طعنه زنان در آنجا بى اثر است و کششهاى خاکى در آن راه ندارد.

با چشیدن شیرینى هاى این سفره در خواهى یافت که قدرتى خارق العاده و باور نکردنى یافته اى.

کارهایى مى کنى که از دست تو به عنوان یک جوان زمینى بر نمى آمده.

گویا دیگرى، دست تو را گرفته و تو را تقویت کرده تا به این اوج نایل شوى.

قله هایى را فتح مى کنى که کار انسان هاى زمین نیست، قله هایى که سر در دل آسمان دارند.

جوان باید مفاهیمى را که على خالصانه به وى هدیه کرده، در جاى جاى زندگى تجربه کند؛ در تحصیل، در کار، در خانواده، در گفتگوها، در روابط، در برخوردها و….

و چون چنین شد دست خدا را آشکارا در همه ى لحظات زندگى بر پشت و شانه ى خود حس مى کند، کمک هایش را به وضوح درمى یابد و با او انس مى گیرد، به او عشق مى ورزد و عشق او را نسبت به خویش، باتمامى وجود درک مى کند.

جوان با عمل به این وصیت، آماده ى پرواز مى شود، پرواز به اوج خوبى ها، پرواز به قله ى موفقیت ها.

سفارشات على، بال هاى این پروازند که جوان را تا آسمانِ همه ى ارزش ها، به معراج مى برند.

هم دم آثارمهدى هادوى هم دم امروز شما میقات سبز: نگاهى راهبردى به تلاش سبز دانش پژوهان جوان حوزه ى علمیّه، این احرام بستگان الهى ترین میقات زمین دارد.

آثارمهدى هادوى هم دم آینده تان 1.

سبزترین سرخ: تابلوى زیباى هستى که زمینه ى سبز خود را از آل محمدعلیهم السلام وام گرفته چرا نقشى سرخ یافته و حسین سبزترین سرخ آفرینش تا همیشه ى تاریخ قد برافراشته است؟ 2.

ناگهان عشق، ناگهان رهایى: کربلا، راه هاى ورودى بسیار دارد، و راه هاى خروجى بسیار… سیاست، اجتماع، اخلاق و… خوانندگان این کتاب از دریچه ى سیاست به »عشق« وارد کربلا مى شوند و از دروازه ى »رهایى« آن سرانجام مى جویند.

3.

اى جوانان وطن: پاسخ به جدى ترین پرسش ها و جستجوى راه حل براى اصلى ترین مشکلات جوانان امروز ایران در همّت این کتاب است.

4.

انفجار نور: روح خدا با عصاى محمدصلى الله علیه وآله و ذوالفقار على علیه السلام به جنگ بت ها آمد و آنان را به دست نابودى سپرد.

هشدار که دوباره جان نگیرند! 5.

با خلیل: قرآن برجسته ترین قهرمانان را در زیباترین قصه ها معرفى نموده است.

هم دم بودن با قهرمان بت شکن تاریخ – ابراهیم علیه السلام – در زلال قصه ى قرآن، بدون پیرایه ى تحلیل هدف کتاب »خلیل« است.

6.

طور سینا: موسى علیه السلام قهرمان پرتکرار قرآن بى آرایه و افزونه اى به روایت فرقان هم دم خوانندگان این کتاب است.

جوان… از وقتى شنیدن را آموخته اى على علیه السلام راهم شناخته اى.

اما… هرگز اندیشیده اى که آیا امام على هم با تو و به یاد تو بوده است یا نه؟؟ این کتاب با الهام از نامه ى امام به فرزند جوانش مجتبى جستجوگرى تو را مى نمایاند، عشق به خود سازیت را بیان مى کند، نقش سازنده ات را در جامعه تبلور مى بخشد و جهان آخرت و دغدغه هایش را برایت تبدیل به آرامشى دوست داشتنى مى نماید.

این کتاب دستت را در دستان نوازشگر امامت على مى گذارد که تا آسمان پروازت دهد.

قسمتى از روى جلد من الوالد الفان، المقر للزمان، المدبر العمر، المستسلم للدنیا، الساکن مساکن الموتى، و الظاعن عنها غذاً، الى المولود المؤمل ما لا یدرک، السالک السبیل من قد هلک.

أى بنى، انى لما رأیتى قد بلغت سنّاً و رأیتنى أزداد و هناً بادرت بوصیتى الیک و اوردت خصالاً منها قبل ان یعجل بى أجلى دو ان افضى الیک بما فى نفسى او ان انقص فى رأیى کما نقصت فى جسمى.

أى بنى انى وان لم اکن عمرت عمر من کان قبلى فقد نظرت فى اعمالهم و فکرت فى اخبارهم و سرت فى آثارهم حتى عدت کأحدهم بل کأنى بمن انتهى الىّ من أمورهم قد عمرت مع اولهم الى آخرهم.

——————————————————————————–

44

یا بنىّ انى قد انبأتک عن الدنیا و حالها و زوالها و انتقالها و انبأتک عن الآخره و ما أعد لأهلها فیها و ضربت لک فیهما الامثال لتعتبر بها و تحذوا علیها.

انما مثل من خبر الدنیا کمثل قوم سفر نبا بهم منزل جدیب.

یابنىّ اجعل نفسک میزاناً فیما بینک وبین غیرک فأحبب لغیرک ماتحب لنفسک و اکره له ما تکره لها.

یا بنىّ اکثر من ذکر الموت و ذکر ما تهجم علیه و تفضى بعد الموت الیه حتى یعطیک و قد اخذت منه حذرک و شددت له أزرک و لا یعطیک بغتة فیبهرک و ایاک ان تغترّ بما ترى من اخلاد أهل الدنیا الیها.

واعلم یا بنىّ ان رزق رزقان رزق تطلبه و رزق یطلبک فان انت لم تأته اتاک ما اقبح الخضوع عند الحاجة و الجفاء عند الغنى انما لک من دنیاک ما أصلحت به مثواک.

——————————————————————————–

45

پاورقی:

1) من الوالد الفان، المقر للزمان، المدبر العمر….

الى المولود المؤمل مالایدرک، السالک سبیل من قد هلک…

2) السالک سبیل من قد هلک.

3) الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنة.

4) واعلم یا بنى انّ احب ما انت آخذ به الىّ من وصیتى: تقوى الله و الاقتصار على ما فرضه الله علیک و الاخذ بما مضى علیه الاولون من آبائک و الصالحون من اهل بیتک.

نهج البلاغة، نامه ى 31.

همین جا یادآور مى شویم پاورقى هاى مربوط به همین نامه، فقط با علامت ستاره »×« مشخص مى شوند.

5) فانهم لم یدعوا ان نظروا لانفسهم کما انت ناظر، و فکروا کما انت مفکر، ثم ردهم آخر ذلک الى الاخذ بما عرفوا، و الامساک عما لم یکلفوا.

6) فان ابت نفسک ان تقبل ذلک، دون ان تعلم کما علموا، فلیکن طلبک ذلک بتفهم و تعلم، لا بتورط الشبهات و علق الخصومات×.

7) و ابدأ قبل نظرک من ذلک بالاستعانة بالهک×.

8) وابدأ قبل نظرک فى ذلک بالاستعانة بالهلک و الرغبة الیه فى توفیقک و ترک کل شائبة اولجتک فى شبهة او اسلمتک الى ضلالة×.

9) فان ایقنت ان قد صفا قبلک فخشع، و تم رأیک فاجتمع و کان همک فى ذلک همّاً واحداً فانظر فیما فسرت لک×.

10) و ان لم یجتمع لک ما تحب من نفسک و فکرک، فاعلم انک انما تخبط العشواء و تتورط الظلماء و لیس طالب الدین من خبط او خلط والامساک عن ذلک امثل×.

11) علیکم انفسکم.(مائدة، 105)

12) قوا انفسکم و اهلیکم… – (نجم، 6)

13) چنانچه در روایات ما نیز آمده است.

14) فانى اوصیک بتقوى الله، اى بنىّ و لزوم امره×.

اگر بخواهیم واژگان على را چنانچه هست ترجمه کنیم عباراتش بسیار صمیمى تر از این که در متن آمده، باید باشد.

اى بنى… »اَىْ« براى خطاب بسیار نزدیک است و »بنىّ« حاوى عشقى پدرانه.

مثل این است که امام على جوان را به سینه چسبانده و با او نجوا کند: عزیز دلم، جوان دوست داشتنیم، پسرک نازنینم… تقواى الهى، دستور خدائى و….

!!

15) فانى اوصیک بتقوى الله اى بنى و لزوم امره و عمارة قلبک بذکره×.

16)﴿ لا تأخذه سنة و لا نوم..﴾. (بقره، 255)

17) ﴿الا بذکر اللَّه تطمئن القلوب.﴾(رعد،28)

18) والاعتصام بحبله و اى سبب اوثق من سبب بینک و بین اللَّه ان اخذت به×.

19) به تعبیر مرحوم آیت اللَّه بهاء الدینى: تجربه، بهترین راه رسیدن به علم و یقین است.

20) احى قلبک بالموعظة×.

21) ﴿هذا بیان للناس و هدى و موعظة للمتقین.﴾(آل عمران، 138)

22) احى قلبک بالموعظة و امته بالزّهادة×.

23) و قوّه بالیقین و نوّره بالحکمة و ذلّله بذکر الموت×.

24) و قرره بالفناء، و بصّره فجائع الدنیا و حذّره صولة الدهر و فحش تقلب اللیالى و الایام×.

25) و اعرض علیه اخبار الماضین و ذکره بما اصاب من کان قبلک من الاولین و سر فى دیارهم و آثارهم فانظر فى ما فعلوا و عمن انتقلوا و این حلوا و نزلوا×.

26) فانک تجدهم قد انتقلوا عن الاحبه و حلوا دیار الغربة×.

27) و کانک عن قلیل قد صرت کأحدهم، فاصلح مثواک ولا تبع آخرتک بدنیاک و دع القول فیما لا تعرف و الخطاب فیما لم تکلف×.

28) و امسک عن طریق اذا خفت ضلالته، فان الکف عند حیرة الضلال خیر من رکوب الاهوال×.

29) یا بنى اجعل نفسک میزاناً فى ما نفسک و بین غیرک فاحبب لغیرک ما تحب لنفسک و اکره له ما تکره لها×.

30) و لا تظلم کما لا تحب ان تظلم و احسن کما تحب این یحسن الیک و استقبح من نفسک ما تستقبحه من غیرک و ارض من الناس بما ترضیه لهم من نفسک×.

31) و لا تقل ما لا تعلم و ان قل ما تعلم×.

32) و لا تقل ما لا تحب ان تقال لک×.

33) وأمر بالمعروف تکن من اهله، و أنکر المنکر بیدک و لسانک×.

34) اینکه در جاى جاى این نوشته ما اشاره به جوان مى کنیم به این معنا نیست که این وظایف فقط مختص جوانان است و دیگران چنین وظیفه اى نداشته و این دستورات شامل آنان نمى شود.

هرگز! اشاره ى ما به جوانان به این جهت است که خطاب نامه ى امام على به امام مجتبى با عنوان جوان است، جوان آمادگى پذیرش بیشترى دارد، جوان در ابتداى راه اجتماعى و فردى و در آغاز شروع مسئولیت هاى خویش است.

——————————————————————————–

46

جوان در حال فراگیرى است و باید این تکالیف را بیاموزد و شروع به عمل کند و همه اینها دلیل این نیست که این موضوعات و تکالیف از دیگران سلب شده و آنان وظیفه اى نسبت به اجتماع ندارند.

آنان که دوران جوانى خود را سپرى کرده اند، قطعاً در همان اوان جوانى این حرکت هاى حیاتى را شروع کرده و خود را ساخته اند و از همان دوران تاکنون به وظایفشان عمل مى کنند و از این پس نیز آنان به جهت آگاهى از این ارزش ها و عمل به آن در دوره هاى مختلف زندگى، نیاز به این تذکرات ندارند.

و گرنه اصل وظیفه مربوط به همه ى ماست، جوان و پیر، زن و مرد.

و اگر کسى در میان سالى و کهنسالى قرار دارد اما در این امور اهمال کرده و به آن تقید ندارد، باید همچون جوانان شروع به فراگیرى، خودسازى و عمل نماید.

35) و لا تأخذک فى الله لومة لائم×.

36) العاقبة للمتقین.

37) یا بنىّ انّى قد انبأتک عن الدنیا و حالها، و زوالها و انتقالها، و أنبأتک عن الآخرة و ما اُعدّ لأهلها فیها و ضربت لک فیهما الامثال، لتعتبر بها، و تحذوا علیها.

انما مثل من خبر الدنیا کمثل قوم سفر نبا بهم منزل جدیب فأموا منزلاً خصیباً و جناباً مریعاً×.

38) فاحتملوا وعثاء الطریق، و فراق الصدیق و خشونة السفر و جشوبة المطعم×.

39) لیأتوا سعة دارهم و منزل قرارهم فلیس یجدون لشى ء من ذلک الما×.

40) منهومان لا یشبعان: طالب علم و طالب دنیا.( نهج البلاغة، حکمت 457)

41) فلیس یجدون لشى ء من ذلک الماً و لا یرون نفقة فیه مغرماً×.

42) و لا شى ء احب الیهم مما قربهم من منزلهم و ادناهم من محلتهم×.

43) أصلح لى آخرتى فانها دار مقرى و الیها من مجاورة اللئام مفرّى.

مفاتیح الجنان، دعاى روز سه شنبه از امام سجادعلیه السلام

44) و مثل من اغترّ بها کمثل قوم کانوا بمنزل خصیب فنبا بهم الى منزل جدیب فلیس شى ء اکره الیهم و لا افظع عندهم من مفارقة ما کانوا فیه الى ما یهجمون علیه و یصیرون الیه×.

45) ﴿کسراب بقیعة یحسبه الظمآن ماء.﴾(نور، 39)

46) فلیس شى ء اکره الیهم و لا افظع عندهم من مفارقة ماکانوا فیه، الى ما یهجمون علیه و یصیرون الیه×.

47) واعلم ان امامک طریقاً ذامسافة بعیدة و مشقة شدیدة و انه لاغنى بک فیه عن حسن الارتیاد و قدر بلاغک من الزاد مع خفة الظهر، فلاتحملن على ظهرک Eفوق طاقتک فیکون ثقل ذلک وبالاً علیک و اذا وجدت من اهل الفاقة من یحمل لک زادک الى یوم القیامة فیوافیک به غداً حیث تحتاج الیه فاغتنمه و حمله ایاه و اکثر من تزویده و انت قادر علیه، فلعلک تطلبه فلاتجده×.

48) واغتنم من استقرضک فى حال غناک، لیجعل قضاءه لک فى یوم عسرتک×.

49) کانوا قوماً من اهل الدنیا و لیسوا من اهلها فکانوا فیها کمن لیس منها عملوا فیها بما یبصرون و بادروا فیها ما یحذرون.(نهج البلاغة، خطبه 230)

فهرست آیات
لا تأخذه سنة و لا نوم.. 45
الا بذکر اللَّه تطمئن القلوب. 45
هذا بیان للناس و هدى و موعظة للمتقین. 45
کسراب بقیعة یحسبه الظمآن ماء. 46

فهرست روایات
منهومان لا یشبعان: طالب علم و طالب دنیا. 46
کانوا قوماً من اهل الدنیا و لیسوا من اهلها فکانوا فیها کمن لیس منها عملوا فیها بما یبصرون و بادروا … 46

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد