خانه » همه » مذهبی » «به یاد محمدعلی فردین»

«به یاد محمدعلی فردین»

gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw== - «به یاد محمدعلی فردین»
 پیش از انقلاب 57 محل سکونت بسیاری از افراد دربار و دستگاه بود و ازجمله افراد شاغل در ادارۀ ساواک در این محله سکونت داشتند چون محل ساواک پایین پاسداران قرار داشت (خیابان خواجه‌عبدالله/ بزرگراه شهید صیادشیرازی امروزی). پس از انقلاب، به واسطۀ مصادرۀ املاک همین افراد و نیز جاگیری سازمانی دیگر به‌جای ساواک، خانه‌های سلطنت‌آباد تبدیل شد به محل سکونت افراد شاغل در آن سازمان و شکل‌گیری نهادهای دولتی و ارگان‌ها و کانون‌ها در این خانه‌ها و جای‌ها.
 هیچ‌چیز گویاتر از خودِ نام‌ها نیست: تبدیل نام سلطنت‌آباد به پاسداران خروج یک طبقۀ اجتماعی و جانشینی طبقۀ دیگر را به‌خوبی نمایندگی می‌کند. در محلۀ ما بسیاری خانه‌های اعیانی بودند که تا سال‌ها رها شده بودند و ما با چشم بچگی‌مان می‌دیدیم که خانه‌ای بزرگ و مجلل متروک افتاده و خاک می‌خورد. گاهی سرایداری بی‌رمق، عصربه عصر شلنگ آبی به کوچه می‌کشاند و چهارتا شمشاد خشکیده را آب می‌داد. گاهی می‌دیدیم که تک‌وتوک کسی به خانه می‌آید و می‌رود. در کوچه خیابان‌های اطراف خانه‌هایی که درودروازه‌اش مهروموم شده بود فراوان بود و ما بهارها، از شاخه‌های آویخته از لب دیوارهای خانه‌ها ساقه می‌چیدیم و شیرۀ گلش را می‌مکیدیم و می‌‌ترسیدیم مسموم شویم. بعضی خانه‌ها سرستون‌های شیری داشتند، پنجره‌های رنگی و تزئینات هلالی و همه باغچه‌های باصفا و استخرهای بزرگ. 
یکی از این خانه‌ها سر کوچۀ ما بود، نبش گلستان هفتم و تقاطع امیرابراهیمی. مدت‌ها در تصرف سفارتخانه‌ای بود و محل اقامت سفیر. بعد که از تصرف سفارت درآمد و کیوسک پلیس دیپلماتیک را از سر کوچه برداشتند، دیگر نفهمیدیم در تصرف کجا افتاد. مدتی متروک و دربسته ماند. گاهی که از جلویش رد می‌شدیم تا به پسرک‌های عاشق ایستاده سر کوچه برسیم‌، از لای در نگاهی به باغچۀ مصفا و عمارت زیبایش می‌انداختیم. اما چندان خبری تویش نبود تا روزی که فردین فوت کرد. فردین که فوت کرد، درِ آن خانۀ متروکه دوباره باز شد و آن هم چه بازشدنی: فروزان، مثل قرص خورشید، از آن تابید و نور ریخت به محله. هنرپیشه‌ها آمدند نشستند توی باغچه‌اش، هرچند با لباس سیاه و چشم گریان.
روز تشییع جنازۀ فردین قیامتی بود، اما جلو امجدیه و تالار وحدت و بهشت‌زهرا. پاسداران که خبری نبود. ما غافل نشسته بودیم که گلستان هفتم صحرای محشر شد. جمعیت سرریز کرد در خانۀ نبش کوچه که ما و همسایه‌ها اصلاً نمی‌دانستیم و نمی‌پرسیدیم مال کدام نهاد است و کی آنجاست! کوچه سرتاسر بند آمد و صدای آواز و سوت و کف و فریاد کوچه را برداشت. جمعیت یکپارچه سلطان قلب‌ها می‌خواند. خانوادۀ ما هم که نمک‌پروردۀ خوان حضرتش بودند، پابرهنه پریدند کف کوچه. ساناز، خواهر کوچکه، که از صبح پاشده بود رفته بود امجدیه، متعجب دنبال ملت روان شده بود که چرا می‌روید پاسداران و چرا صاف در خانۀ ما؟! من اما آن‌وقت‌ها در اوج روشعنفکری بودم و به اکراه قدمکی چند تا سر کوچه رفتم ببینم چه خبر است. هنوز مغزم از بخارات بویناک نسل قبل پر از ضایعات بود. (چند ماه بعد که شاملو فوت کرد ساناز با من به تشییع او آمد اما هنوز معتقد است ختم فقط ختم فردین!) به هرحال نمی‌شد که با جمعیت دل یکدله نکنی. «عزا عزاست امروز، روز عزاست امروز، فردین محبوب ما، پیش خداست امروز». اشک‌ها روان بود و از هر تیپی در جمعیت می‌دیدی. ظاهراً بخشی از جمعیت که به بهشت‌زهرا نرفته بود به این خانه منتقل شده بودند. مردم برای هنرپیشه‌ها هورا می‌کشیدند و غم مرگ فردین و شادیِ دیدن آنها به هم آمیخته بود. 
ختم فردین هم در همین خانه برگزار شد. روز 25 فروردین 1379 قیامت‌تر از روز قبل بود. جمعیت و ماشین در گلستان هفتم موج می‌زد. عکس فردین بر دست‌ها بلند بود؛ اغلب عکس او با موهایی چون سیم و خاکستر، چهره‌ای که دوستدارانش دیگر از آن خاطره‌ای نداشتند. اخبار تلویزیون هم که، شرمسار و مختصر، خبر مرگ فردین را گفت، بیشتر او را ورزشکاری معرفی کرد که فعالیت سینمایی هم داشت. همین عکس پیری و یک خط خبر مرگ هم لابد منّتی بود بر سر ملت، که در آن دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب.
بعد از ختم فردین، آن خانه به هزار مرکز و مکان دیگر تبدیل شد. مدتی چیزی بود شبیه خانۀ هنرمندان، با رستوران و قهوه‌خانه‌ای در حیاط و سماور و بساط بر پیشخان. بعد، تاسوعا و عاشوراها در آن تکیه می‌زدند و عزاداری برپا می‌شد و روضه. مدتی هم باز درش را بستند و متروک افتاد. حالا دیوارش فروریخته و نمی‌دانیم در آن چه خبر است اما گلستان هفتم از آن کوچه‌ها است که مهتاب‌شبی باز از آن… 
سایه اقتصادی نیا

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد