… و به همین جهت از رایِ پراکندهگویی* که زبان به ستایشِ وی گشوده ولی او را مردِ میدانِ حماسهسرائی ندانسته بود، متأثّر گردیده و با لهجۀ قطعی گفته است:
نداند که ما را سر جنگ نیست
وگرنه مجال سخن تنگ نیست
توانم که تیغ زبان برکشم
جهانی سخن را قلم در کشم …
و برای اینکه نشان دهد که بر وی « مجال سخن تنگ نیست» و او هم چون گویندۀ بزرگ توس میتواند اشعار حماسی بگوید، حکایت «مرا در صفاهان یکی یار بود» را به نظم آورده است و از همان بیت اوّل ناتوانی خود را نشان داده است.
در آن عصر نمیدانستند شاهنامه تنها مولود معلومات لغوی و عروضی و اطلاعات وسیعۀ ادبی فردوسی نیست، بلکه صورتِ ملفوظ و مکتوبِ تأثّرات و انفعالات و طرز اندیشۀ اوست و هنگامیکه آن معانی و مفاهیم و آن طرز تصوّر در کسی نباشد طبعاً نمیتواند قالبهای برازنده آنها را بیافریند، هرچند مقدرت بیان سعدی را داشته باشد. شاید خود سعدی هم متوجّه این امر نبوده است که عدم مقدرت وی در حماسهسرائی گواه شاعری اوست، چنانکه استاد بزرگ توس که «از نظم کاخ بلند» پی افکنده است، نمیتوانست در غزل اشعاری به زیبایی و رقّتِ ترجیعبند او بسازد.
نقّاشی که بتواند به هر سبکی کار کند و هر شیوهای را پیروی کند، نقّاش و آفریننده نیست بلکه کپیکننده خوبیست. در ذهن فردوسی اشباحی از تاریخ و افسانههای کهن میزیستند، فردوسی آنها را در قالب الفاظ ریخته است و البتّه برای مصوّر ساختن آن تصوّرات، مقدرتِ طبع و پهناوری اطلاعات ادبی نیز ضرورت داشته است؛ امّا این اشباح و اینگونه تصوّر و تخیّل در ذهن سعدی نبود، از این رو با همۀ توانائیِ طبع نمیتوانست آنها را در قالب الفاظی نظیر سبک فردوسی بریزد و در عوض مفاهیم دیگر و تصوّرات دیگر و تأثّرات دیگر داشته و توانسته است آنها را در کسوت برازنده درآورد: دیوان غزل او و کتابِ گرانمایۀ بوستان.
*اشاره به این ابیات از باب پنجم بوستان است:
شبی زیت فکرت همی سوختم
چراغ بلاغت می افروختم
پراکنده گویی حدیثم شنید
جز احسنت گفتن طریقی ندید
هم از خبث نوعی در آن درج کرد
که ناچار فریاد خیزد ز درد
که فکرش بلیغ است و رایش بلند
در این شیوهٔ زهد و طامات و پند
نه در خشت و کوپال و گرز گران
که این شیوه ختم است بر دیگران
منبع:
قلمرو سعدی، علی دشتی، انتشارات امیرکبیر، ص: ۸۸ تا ۹۰
علوموفنونادبی