؛ روزهایی پیش رو، که متولدین اواخر دهه 50 و طول دهه 60 که حال حاضر سنین جوانی و میانسالی خود را میگذرانند ظرف 2 تا 3 دههی آتی به مرز سالمندی رسیده و جمعیت سالمند بر اساس مستندات از 716هزار نفر در سال 1390 به ۲میلیون و 319هزار نفر در سال 1420 خواهد رسید. رشدی فراتر از سه برابر که تهران را ظرف 20 سال در کنار بسیار مسایل راهبردیاش به شهری سالخورده بدل میسازد.
س: ایشون نمی خواد با من بیاد…
ن: ایشون یه دلیل برای من بیاره، چرا باید تو این موقعیت بریم خارج؟
س: تو یه دلیل بیار چرا باید بمونیم؟
ن: من هزارتا دلیل می تونم برات بیارم. س: یکیشو بگو!
ن: یکیش پدرم … من پدرم و نمی تونم ول کنم. بازم بگم!
س: … همین پدرشون که ایشون بهونه کرده … پدرشون حاجاقا آلزایمر داره. اصلا متوجه نیست که ایشون پسرشه. اطرافش کی هست … چه تو باشی، چه غریبه باشه … اون می فهمه که تو پسرشی؟
ن: من که می فهمم اون پدرمه!
از میان جر و بحث سیمین و نادر در دادگاه، میتوان پدری را تجسم کرد که حالا پیر شــده و به آلزایمر مبتلا است. آلزایمری که از فراموشیهای گاه و بی گاهی، اسم و آدرس شروع، با نشناختن اعضای خانواده ادامه و با از یاد بردن چگونگی بلعیدن یا نفس کشیدن به پایان میرسد. به داخل زندگی نادر و ســیمین که وارد میشویم با پدری مواجهایم که از وجناتش، خوش پیداست در روزهایی ماقبل این، از جایگاه و شــان اجتماعیِ ویژهای برخوردار بوده است. پدری که همچون رســمی دیرین، کت و شــلوار و کراوات به تن دارد. پدری از طبقهی متوسط [۱] تهران نشین که همسرش را از دست داده و خود به آلزایمر مبتلا است. برای ادامهی زندگی چنین پدری در شــهری چون تهران، حداقل سه راه معقول به نظر میرســد؛ ادامه زندگی بــا فرزندان، ادامه زندگی با پرستار، ادامه زندگی در خانه سالمندان. استخدام پرســتاری دایمی برای خانــوادهی نادر به سبب هزینه های بالا، مقدورنیست. گزینهی خانهی سالمندان به سبب علقههای عاطفی موجود بین پسر و پدرناممکن اســت؛ لذا تنها گزینهی پیش رو، پرستاری خانواده از پدر است.
نادر، سیمین و ترمه ـ دختر نادر و سیمین ـ میباید، عهده دار مراقبت از پدربزرگ خانواده باشــند؛ مراقبتی بــدون هیچ گونه آموزش و آمادگی در غیاب سیستم های حمایتی عمومی از سالمندان شهر. نادر و ســیمین هر دو شاغلاند و ترمه نیز یك محصل تمام وقت که ـ مبتنی بر ســبك زندگی این گروه اجتماعی ـ بر روی درســش حساسیتی ویژه از سوی خانواده وجود دارد. با توجه به مشغلههای اعضای خانواده نادر و شاید در این برهه ی زمانی به سبب قهر کردن ســیمین و رفتن به خانه ی مادرش یك پرســتار به تیم مراقبت از پدراضافه میشود. پرستاری عموما غیر متخصص با دستمزدی قابل قابل توجه که به ازای پولی و برای ساعاتی، مسئولیت پدر را عهده دار میشود. نبود تعهد و آموزشهای لازم پرستاری در موارد متعددی سبب تحمل آسیبهای جدی از سوی سالمندان میشود. در خصوص پدر نادر به عنوان مصداقی بر این ادعا، در صحنه ای پدر دور از چشم پرستار با لباس خانه و بدون کفش، از خانه خارج میشود، فرزند پرستار با فشار ماسک اکسیژن بازی میکند و در جایی پرســتار برای خروج کوتاه مدت خود از خانه، دست پدر را به تخت میبندد. این، تمام داشتهی طبقهی متوســط برای پرستاری از سالمندانش اســت. طبقهای که گرچه از نظر درآمدی بیشتر شبیه کارگرانند اما گرایش شدید به ساخت و برســاخت مشابهتهایی با طبقه ی بالای جامعه دارند. خانوادههایی با بعد خانوار کم، منابع مالی محدود و هم بستگی های خانوادهای نه چندان قوی، همچون نادر و سیمین که در شهر تهران مشابه آن بسیار از هر جای دیگر این سرزمینمان است.
بوردیو در خصوص طبقههای اجتماعی و زندگی مینویسد؛ مابین طبقه و ســبك زندگیمان ارتباط تنگاتنگی وجود دارد. ارتباطی که ارزشها، نگرشها و رفتارهایمان در خانواده و جامعه را شــکل میدهد. در این میان، تهــران به مثابه آن حداقل درگیرترین شهر میان طبقات اجتماعی، گویی هر طبقه را به امیدِ رسیدن به تخیلها، ایده آلها و خواستههایی در گوشه و کناری از این شهر به زندگی گماشته است. محدود شدن دستیابی به فضاهای عمومی، کوچك شدن خانه و خانوادهها در کنار محدویتهای مالی برای طبقه اجتماعی متوسط از یکسو و از دیگر سوی، رشــد سه برابری جمعیت ســالمندان تهران ظرف ۲۰ سال آینده، لازمه بررسی، نهادسازی و آموزشهای لازم در خصوص آگاهی از دورهی سالمندی و نیز ایجاد ساختارهای لازم حمایتی و پشتیبانی از سالمندان طبقههای اجتماعی متوســط و پایین جامعه را به امری الزامی در شــهر تهران بدل نموده است.
مجید منصور رضایی
[۱] اگرچه قایل گشتن به وجود طبقات اجتماعی در ایران از وجوهی قابل تردید برخوردار است اما با اندکی تسامح می توان این قایل به دسته بندی سه گانه بود.