خانه » همه » مذهبی » راز پذیرش ولایتعهدی

راز پذیرش ولایتعهدی


راز پذیرش ولایتعهدی

۱۳۹۷/۰۷/۲۰


۲۴۷ بازدید

امام رضا(علیه السلام) با چه دلایلی ولیعهدی مأمون را پذیرفتند؟

ذکر این نکته ضروری است که مأمون با تهدید، امام را مجبور به پذیرش ولایتعهدی کرد. او از آغاز، درباره ی واکنش منفی امام تصمیم گرفته بود و این نکته در متون تاریخی و کلام امام نیز به چشم می خورد. به این گزارش تاریخی بنگرید: حسن و فضل، پسران سهل، به دستور مأمون، به دیدار علی بن موسی رفتند و جریان را به عرض وی رسانیدند. علی بن موسی از قبول این مقام خودداری کرد. حسن و فضل اصرار و پافشاری کردند؛ اما علی بن موسی باز هم سرباز زد، تا این که از این دو تن، یک تن گفت: «اگر قبول نکنی ما به وظیفه ی خویش قیام خواهیم کرد.» این سخن لحنی تهدیدآمیز داشت. آن دیگری گفت: «به خدا قسم، او [مأمون] ما را فرمان داد که اگر از قبول این مقام خودداری کنی، با شمشیر گردنت را بزنیم.» عبدالله مأمون، امام علی الرضا را به حضور خود فراخواند و با او سخن گفت. علی بن موسی الرضا در پاسخ مأمون هم از قبول خلافت خودداری می فرمود. مأمون در این نوبت، به لحن خود صورت تهدید داد و گفت: «عمربن خطاب به هنگام مرگ، خلافت را به شورا واگذاشت. این شورا به عهده ی شش نفر افتاده بود و از این شش نفر، یکی جدّ تو، علی بن ابی طالب بود. عمر مقرّر کرد که اگر هریک از این شش تن راه خلاف در پیش گرفت، گردنش را بزنید. من هم چنین مقرر می دارم؛ بنابراین چاره ای جز قبول نیست. در این وقت، علی بن موسی پیشنهاد مأمون را پذیرفت.»[ مقاتل الطالبیین، ص 454 و 455. ]
ابن طقطقی نیز بر این نکته تأکید دارد که علی بن موسی الرضا(علیه السلام) در آغاز، از پذیرش آن خودداری کردند؛ ولی پس از آن، جواب مأمون را با خط خود در پشت نامه اش بدین مضمون نوشتند: إنی قد أجبت امتثالا للأمر و إن کان الجفر و الجامعة یدلان علی ضدّ ذلک؛ (من برای امتثال امر، فرمان تو را می پذیرم؛ ولی جَفر و جامعه[ جَفر و جامعه: در حدیث است که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) جَفر و جامعه را بر امیرالمؤمنین على(علیه السلام) املا کردند. جفر و جامعه همان طور که در حدیث تفسیر شده، عبارت از پوست بز و پوست قوچى بوده که جمیع علوم حتى جریمه ی خدشه و یک تازیانه و نصف تازیانه در آن بیان شده است. از محقق شریف، میرسیدشریف جرجانى، در شرح مواقف نقل شده است که جفر و جامعه دو کتاب از آنِ على(علیه السلام) بوده که جمیع حوادث تا انقراض عالَم به طریق علم حروف در آن ذکر شده است و ائمه ی معروف(علیهم السلام) از اولاد وى آن را مى دانستند و با آن، حُکم و داورى مى کردند (طریحى، مجمع البحرین، ج3، ص 248). ] خلاف آن دلالت دارند.) سپس، گواهان شهادت خود را دراین باره ادا کردند.[ الفخری، ص 215. ]امام رضا(علیه السلام) برای روشن شدن و به خطانرفتن یاران و نزدیکان، بر مجبوربودن خود در پذیرش ولایتعهدی تصریح کرده اند. شخصی به امام رضا(علیه السلام) اعتراض کرد که شما چرا ولایتعهدی را پذیرفتید و در دستگاه طاغوتی مأمون وارد شدید؟ شما اهل بیت که انسان های پاک و مطهر و از ستمگران بیزار هستید. امام رضا(علیه السلام) در پاسخ فرمودند: «آیا شأن پیامبر بالاتر است یا شأن جانشین پیامبر؟» گفت: «شأن پیامبر.» امام دوباره از شخص معترض پرسیدند: «پادشاه مُشرک بدتر است یا پادشاه مسلمان فاسق؟» گفت: «پادشاه مشرک.» فرمودند: «آیا جرم کسی که همکاری با دستگاه جور را خود درخواست کند، بدتر است یا کسی که به زور، وادار به همکاری اش کنند؟» گفت: «آن کسی که خود درخواست کند.» امام رضا(علیه السلام) بعد از این پاسخ ها فرمودند:
«یوسفِ صدیق، پیامبر بود و عزیز مصر، کافرِ مشرک. حضرت یوسف(علیه السلام) خود تقاضا کرد که با حکومت کفر همکاری کند. قرآن در این زمینه، از زبان آن نبیِ والامقام می فرماید: (((اجْعَلْنی عَلی خَزائِنِ الاْرْضِ اِنّی حَفیظٌ عَلیمٌ )))؛[ یوسف (12)، آیه 55. ] «مرا به سرپرستی خزینه های سرزمین [مصر] بگمار که پاسداری دانا هستم.» [البته حضرت یوسف با این عمل خود می خواست مقامی را بگیرد که بتواند از آن، بهترین استفاده را بکند.] عزیز مصر کافر بود و مأمون مسلمان فاسق. یوسف(علیه السلام) پیامبر بود و من وصی پیامبرم. یوسف(علیه السلام) پیشنهاد همکاری با حکومت داد؛ ولی مرا به این کار مجبور کرده اند.»[ عیون أخبار الرضا(علیه السلام)، ج2، ص137. ]امام با اجبار و تهدیدهای فراوانِ مأمون، با تکیه بر شروطی، ولایتعهدی را پذیرفتند[ مقاتل الطالبیین، ج4، ص7.] و فرمودند:
«قد علم الله کراهتی لهذا فلما خیرت بین قبول ذلک و بین القتل اخترت القبول علی القتل»[ ابن زهره، غایة الاختصار، ص 670. ]؛ «خداوند می داند که این کار به اجبار بود. هنگامی که من مُخَیَّر شدم در قبول این امر یا قتل، [لذا] قبول را بر قتل ترجیح دادم».
همچنین نباید از این نکته غافل باشیم که حضرت رضا(علیه السلام) به خرسندی برخی یاران واکنش نشان دادند. به گزارش فَتّال نیشابوری (وفات: 508ق)، یکی از حاضران در مجلس بیعت که از خواص اصحاب حضرت رضا(علیه السلام) بود، چنین نقل کرده است: من آن روز برابر ایشان بودم و از آنچه می گذشت، بسیار شاد بودم. ایشان به من نگریستند و اشاره فرمودند که نزدیک بیا. چون نزدیک رفتم، آن چنان که کسی جز من نشنود، فرمودند: «دل به این کار مَنه و شاد مباش که کاری است که به انجام نمی رسد.»[ ابن فتال، روضة الواعظین، ج1، ص 226. ]

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد