عرصه های خودشناسی
در این قسمت درباره ابعاد و عرصه های خودشناسی سخن خواهیم گفت. این عرصه ها روی هم به پنج بخش جداگانه تقسیم می شوند که عبارتند از: 1. بعد بدنی و فیزیکی خود. 2. روان یا بعد ذهنی و درونی خود، شامل افکار، احساسات، دلبستگی ها، آرزوها، اهداف، باورها و ارزش های خود، 3. منش و شخصیت اخلاقی خود. 4. استعداد و توانایی های خود. 5. عیب ها و نقاط ضعف خود.
1. فیزیک و بدن
شما چقدر بدنتان را می شناسید، نحوه کار اعضای درونی بدن خود مانند قلب و ریه و کبد و کلیه و روده و روابطی که این اجزاء با هم دارند را می می دانید؟ توانایی های بدنی، محدودیت ها، تعادل و انعطاف پذیری تان را تا چه اندازه می شناسید؟
آیا تابه حال گفته اید بدن من این کار را نمی تواند انجام دهد یا نوع بدن من بدرد این کار نمی خورد؟ بهتر است وقت بگذارید تا با بدنتان، صمیمی تر شوید.
به قول علمای اخلاق بدن مرکب سالک است و سلوک بدون داشتن مرکب سالم و راهوار با دشواری های فراوان روبرو می شود، بنابراین یکی از وظایف مهم سالک نگه داری و تیمار بدن خود است. مگر نشنیده اید که گفته اند عقل سالم در بدن سالم است؟
بدن ما نیازهای فراوانی دارد، آیا نیازهای غذایی و دارویی بدن خود را می شناسید؟ علم تغذیه بدن بسیار گسترده است و لازم است همه افراد انسانی تا حدودی از آن مطلع باشد. شما بدن دارید و این بدن نیاز به سلامتی و قوت و قدرت دارد و تامین این نیازها بدون علم و اطلاع ممکن نمی شود.
بنابراین حفظ سلامتی بدن و داشتن تغذیه مناسب و درمان آن در صورت بیمار شدن، نیاز به این دارد که شما با بدن خودتان انس داشته باشید، نحوه کارکرد آنرا بدانید، با مزاج و نیازهای غذایی و دارویی بدن خود آشنا باشید و روش دارو و درمان را تا حدودی که به آن نیازمندید بیاموزید.
برای این منظور دانستن مقدار کالری و ویتامین و مواد مفید غذاها و میوه ها و آشنایی با خاصیت گیاهان دارویی و ادویه جات به مقداری که نیاز شما را تامین نماید لازم است. هر کسی مزاج خاصی دارد و به این دلیل غذاها و میوه های خاصی با مزاج او سازگاری دارد که اگر رعایت نکند، بدن او به سمت بیماری سوق پیدا می کند.
رعایت موارد بهداشتی و درمانی، نیاز به علم تغذیه و مزاج شناسی دارد و لازم است هر کسی که در مسیر کمال حرکت می کند تا حدودی با آن آشنا باشد. مثلا کسی که مزاج اش سرد است، نیاز به گرمی بیشتری دارد و کسی که مزاج اش گرم است، باید غذاهای سردتری بخورد، تا تعادل مزاجی او حفظ شود.
همچنین ما اغلب نسبت به ویژگی های جسمانی و ظاهری خود دارای حس مثبت یا منفی هستیم. ممکن است دارای ویژگی هایی باشیم که مورد علاقه مان باشند و یا در بعضی موارد ویژگیهایی داشته باشیم که مورد علاقهمان نباشند. برخی از این ویژگیها احساس خوب و بعضی احساس بدی به من می دهند، بعضی از این ویژگیها قابل تغییر و برخی غیر قابل تغییر و بقیه تا حدودی قابل تغییر هستند.
با شناسایی آن دسته از ویژگیهای منفی در ظاهرتان که قابل تغییر اند، سعی کنید برای بهبود آنها تلاش کنید، تا به احساس رضایت بیشتری نسبت به خود دست یابید. هدف این کتاب پرداختن به جنبه های مادی و بدنی انسان نیست بنابراین فقط در حد اشاره به آن پرداختیم و به همین میزان اکتفا می نماییم.
2. نفس اماره حیوانی
نازلترین ابعاد وجودی انسان، عالم نفس و حیات طبیعی است که شناخت آن از مهمترین دانستنی های خودشناسی برای خودسازی است. به حقیقت غیر مادّی وجود آدمی، از آن جهت که موجودی ذاتاً غیر مادّی است، روح گفته می شود، ولی از آن جهت که تعلّق به بدن دارد و مبدا افعال مادی و مدیر زندگی طبیعی و غرایز آدمی در دنیا است، نفس می گویند.
نفس که شانی از شئون روح انسان است، با دو نیروی شهوت و غضب، حیات طبیعی و بدن انسان را اداره می کند و نیازهای جذبی و دفاعی آنرا تامین می نماید.
کار منفی نفس علاقه مند سازی افراطی انسان نسبت به دنیا و لذت های زودگذر دنیوی و فانی می کند که تحت عنوان هوای نفس مطرح می شود و آدمی را از حیات باقی و عشق الهی و لذت های معنوی غافل می سازد.
معناشناسی واژه نفس:
برخى لغویان، واژههاى نَفْس، نَفَس و مشتقات آندو را داراى یک ریشه دانسته و تلاش کردهاند یک معنای اصلى و وضعى برای آن معرفى کنند و بقیه معانى را به نحوى با آن معناى اصلى پیوند دهند. ابنفارس مىنویسد:[کلماتى که از حروف] نفس [تشکیل یافتهاند] داراى یک معناى اصلى میباشد و آن خروج نسیم است، چه باد باشد یا غیر آن … و جان آدمى را از آن جهت نفس گفتهاند که پایدارى آن به نفس است و نیز خون را از آن رو نفس گویند که هرگاه خون از بدن انسان یا حیوان برود، نفس او قطع مىشود.
این در حالی است که برای این واژه، معنای دومی نیز ذکر شده است. بنا بر این دیدگاه، نفس از خود معنایى مستقل ندارد و با اضافهشدن به کلمات دیگر صرفاً داراى نقش تأکیدى میگردد. در این نظریه، نفسالشىء معادل با ذاتالشىء است.
بنابراین نفس الشىء همان شىء است. اگر این لفظ را جداى از مضافالیه بهکار برند، معناى محصلى ندارد، لذا براى تأکید بهکار مىرود، مانند جاءنى زید نفسه. یعنى زید خودش نزد من آمد و به همین معنا بر هر چیزى قابل اطلاق است حتى بر خداوند متعال: کتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ؛ این لفظ بعدها بدون اضافه بر شخص انسان که مرکب از بدن و روح میباشد اطلاق شده است: هُوَ الَّذی خَلَقَکمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ؛ سپس این کلمه معادل روح بهکار رفته است؛ چون آنچه مایه قوام شخصیت انسان است، مانند: حیات، علم و قدرت از روح است، نظیر: أَخْرِجُوا أَنْفُسَکمُ؛
از نظر ایشان، چهبسا منشأ نامگذارى دم و بازدم به نفس و نیز خون و نطفه به نفس این باشد که این امور در قوام انسان نقش اساسى دارند؛ یعنى انسان دریافته که آنچه به حسب ظاهر، فارق بین زنده و مرده است، همین نفس است و حس و حرکت انسان به جریان خون در بدن وابسته است، لذا آن را نفس نامیده است؛ یا مثلاً فهمیده است که این نطفه به انسان تبدیل مىشود و به این نتیجه رسیده است که نفس انسان همان اجزاى اصلى موجود در نطفه است.
اما برخی بر این باورند که از بررسى معانى کلمات مشتق از سه حرف ن، ف، س برمىآید که آنها داراى دو اصل مجزا هستند؛ برخى از واژه نَفْس مشتق شدهاند و برخى از نَفَس و این دو، معنایى مستقل دارند؛ نَفْس که جمع آن أنفُس و نُفُوس است به معناى ذات و حقیقت شىء میباشد و کلماتى چون نَفْس، نفیس، تنفّس و تَنافس بهمعنای فسحت و وسعت در شىء هستند.
دم و بازدم از آن روی نفس نامیده میشود که موجب گشایش و راحتى روح انسان مىگردد و اگر این جریان دچار مشکلى شود، انسان در تنگنا قرار مىگیرد. شاهد آنان بر این مدعا کاربرد شایع کلمه نفس و مشتقات آن در معناى وسعت و فسحت است، مانند: أنت فی نفس من أمرک به معنای: فی فسحة و وسعة.
وجوه معانی نفس در قرآن:
از واژه نفس و مشتقات آن 195 بار در قرآن یادشده است که همهجا نفس بهمعناى ذات و حقیقت شىء آمده است، گرچه مصادیق آن متفاوت است. این وجوه و معانی عبارتند از:
1. ذات حقتعالى: از آنجاکه نفس الشىء همان شىء است و معنایى جداى از مضافالیه ندارد، بر هر چیزى حتى خداوند متعال نیز قابل اطلاق است: کتَبَ رَبُّکمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ؛
2. انسان با تشخص فردى: در برخی آیات، مراد از نفس، فردى از افراد انسان است؛ صرفنظر از توجه به روح یا جسم و محتویات درونى انسان: أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ؛ در بعضى از آیات نیز واژه أنفسکم به معناى همدیگر است، مانند: فَإِذا دَخَلْتُمْ بُیُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِکمْ؛
3. انسان با تشخص جمعى: گاهى مراد از نفس، خودِ جمعى یا همان اوصافی است که مشترک بین افراد یک گروه، قوم یا نوع باشد، مانند مفهوم نفس در آیه: لَقَدْ جاءَکمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکمْ؛ البته هرجا نفس به صورت جمع (نفوس یا أنفس) بیاید، به خودِ جمعى و نوعى اشاره ندارد؛ بلکه در آیاتى نظیر: وَإِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ بهمعناى شخص است.
4. طبیعت اولیه حاکم بر انسان: برای این معنا میتوان به آیه: إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَى الْأَنْفُسُ؛ اشاره نمود.
5. عقل: عقل مظهر خودیت مطلوب در انسان است و از این جهت مىتوان به آن نفس اطلاق نمود: وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهیمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ؛
6. قلب: گاهى نیز از نفس، درون و قلب انسان اراده شده است، مانند: وَ إِنْ تُبْدُوا ما فی أَنْفُسِکمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحاسِبْکمْ بِهِ اللَّهُ؛ سیاق آیات گویاى این نکته است که مراد از نفس، همان ضمیر و قلب انسان میباشد که از دیده دیگران پنهان است. این واژه با این معنا گاهی نیز در مورد خداوند بهکار رفته است که صرفاً از باب مشاکله است، مانند: تَعْلَمُ ما فی نَفْسی وَلا أَعْلَمُ ما فی نَفْسِک؛
7. روح: زمانی که منظور از نفس، حقیقت انسان باشد که بدن مادى، ابزار فعل او است و هنگام مرگ از آن قطع تعلق نماید و به عالم دیگر سفر کند: اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها؛ خداوند هنگام مرگ روح را کامل دریافت می کند؛ یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. ای روح مطمئن شده؛ وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ؛ و ساعت مرگ جان آنها به درآید.
تفاوت های نفس و روح:
نفس را نباید از نظر موارد کاربرد، معادل با روح دانست؛ اگرچه دارای ماهیت یکسانِ غیرمادی بودن باشند. این دو واژه در قرآن کریم به شکل متفاوتی بهکار برده شدهاند. روح فقط بهصورت مفرد بهکار رفته است، درحالیکه نفس هم به مفرد و هم جمع استعمال شده است. البته این بدان معنا نیست که نتوان واژه روح را به شکل جمع استفاده کرد؛ زیرا در احادیث بهصورت جمع نیز آمده است.
شاید این نوع کاربرد در قرآن اشارهای به تفاوت های بین دو روح و نفس باشد؛ بدین معنا که روح همیشه یک حقیقت پاک و منسوب به خداوند است؛ درحالیکه نفس با حالات و اقسام مختلف ازقبیل اماره، لوامه یا مطمئنه، گاهی مظهر ضدارزش و گاهی مظهر ارزش دانسته شده است.
انسان موجودی مرکب از روح الهی و کالبدی از گل است. وضعیت قرار گرفتن روح الهی در این کالبد، موجب میشود تا چیزی به نام روان و نفس شکل گیرد؛ یعنی حالتی خاص برای روح که با حالت تجردی آن تفاوت دارد. این حالت خاص روح در کالبد انسانی، مقتضی اموری است که به عنوان حالات نفس و روان از آن یاد میشود. نفس انسانی در زمان حضور در کالبد مادی و جسمانی، دارای قوای عقلانی، غضبانی و شهوانی است. تسلط هر کدام از قوای نفسانی بر کلیت نفس، حالاتی چون اعتدال و سلامت نفس، تسویه نفس، اطمینان نفس، تسویل نفس، تدلیس نفس و مانند آن را موجب میشود که در آیات قرآن از آنها سخن به میان آمده است. نفس اماره، نفس لوامه، نفس مطمئنه، نفس مسومه و مانند آن بیانگر این حالات نفس است.
در برخی از این حالات، از دشمنی نفس با انسان سخن به میان میآید؛ زیرا در این حالات، بخشی از قوای نفس تعدی و ظلم در پیش گرفته و بر خلاف حکمت آفرینش رفتار میکند. اینجاست که از هواهای نفسانی به عنوان دشمن انسان و انسانیت سخن به میان میآید و به انسان هشدار داده میشود که: اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک؛ دشمنترین دشمنان انسان همان نفسی است که در درون آدمی است.
مراد از این نفس همان حالات تعدی و ظلم بخشی از قوای نفسانی علیه کلیت نفس است که از آن به نفس اماره به بدی یاد میشود.
همچنین در تعالیم اسلامی به تحقیق درباره نفس ترغیبشده و حتی علمالنفس از نافعترین علمها بهشمار آمده است؛ ولی در بحث از امکان دریافتن حقیقت روح، سخن کوتاه و عرصه بر آدمی تنگ شده است: وَ یسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ اَمر رَبّی وَما أوتیتُم مِّنَ الْعِلمِ الاّ قَلیلاً؛ در اشارتی که قرآن به روح دارد، آن را حقیقتی امری: اَلا لَهُ الْخَلْقُ وَالاَمرُ؛ در برابر خلقی: إِنَّما أمْرُهُ إذا أرادَ شَیْئاً أنْ یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ؛ که منطق آن کن فیکون است، معرفی میکند. به این معنا که در قلمرو آن، تدریج، تمهید، شرایط و اقتضا، بهگونهای که در امور مربوط به ما ملاحظه میشود، مطرح نیست.
درنگی بر آرای دانشمندان اسلامی نیز تفاوت های کاربردی بین روح و نفس را به خوبی نشان میدهد. از نظر ایشان، هر نیرویی که اعمال خویش را در ماده بهوسیله قوا و آلات موجود در آن انجام دهد و این وسایل را برای مقاصد خویش استخدام کند، نفس نامیده شده است.
درحالیکه واژه روح غالباً حقیقت مجردی را بازنمون میکند که دارای ریشه الهی بوده و به نحو خاصی با انسان پیوند یافته است و باید آن را عامل اضافه حیات از جانب خداوند به انسان تلقی کرد.
ابوعلی سینا در علمالنفس کتاب شفا مینویسد: اسم نفس از حیث جوهر و ذات بر آن اطلاق نمیشود؛ بلکه از حیثی بدان نفس میگوئیم که تدبیر بدن میکند و برای این است که بحث و نظر در نفس از علم طبیعی است؛ زیرا نظر در نفس از این حیث که نفس است، نظر در آن است از حیثی که بستگی به ماده و حرکت دارد و برای اینکه گوهر نفس را بشناسیم، باید بحثی جداگانه بهطور انفرادی فراهم آورد.
ملاصدرا فراتر از این، تعلق به ماده را جزء حقیقت نفس دانسته، صرفاً عنوان تعلق، تدبیر و تصرف در بدن را برای نفس یک معنا و مفهوم اضافی و ارتباطی نمیداند. از نظر وی، نفس از نظر درجاتی که ممکن است در طول سالها بدان نائل گردد، دارای دو مرحله است: یکی مرحله ابتدایی و دیگری مرحله نهایی.
نفس در مراحل ابتدایی (تا قبل از رسیدن به مرتبه کمال روحانی) جوهری جسمانی است که دوشبهدوش ماده، راه کمال و مراتب ارتقا را میپیماید و هرگز از این سمت به ماده تعلق پیدا نمیکند و بدین جهت باید گفت تعلق به ماده، جزء حقیقت نفس است، البته مادامی که عنوان نفسیّت برای آن باقی است.
صرفنظر از اینکه عنوان تدبیر بدن را برای نفس، یک مفهوم اضافی و ارتباطی بدانیم یا اینکه آن را جزء ماهیت نفس بهشمار آوریم، وجه مشترک آرای حکمای اسلامی، رابطه نفس با ماده و تعلق آن به بدن میباشد که در ایدههای ملاصدرا شکل اساسیتر و عمیقتری مورد توجه قرار گرفته است. در واقع مفهوم نفس، اساس روانشناسی ارائهشده صدرا را تشکیل میدهد.
حالات و مراتب نفس:
قرآن مجید و علما نفس انسان را داراى سه حالت دانستند: اماره، لوامه، مطمئنه.
نفس اماره:
نفس اماره نیروی سرکشی است که دائما انسان را به زشتی ها و گناه های گوناگون و خودپرستی و بندگی غیر خدا دعوت مى کند و بدی ها را در مقابل او زینت و زیبا جلوه می دهد و باعث می شود انسان عاشق دنیا و هوای نفس و لذت های حرام شود و به گناه آلوده گردد.
نفس خواهش خود را آنقدر تکرار مى کند تا انسان را گرفتار خود کند . این نفس به طوری است که اگر به واسطه عقل و ایمان مهار شود، سقوط مان حتمی خواهد بود.
هیچگاه نباید کسی خودش را به پاکى ستایش کند و خود را مورد تبرئه قرار دهد و حتی بالاترش این است که اگر تمام مردم او را فردی با کمالات خواندند او نباید خودش را کامل فرض کند و همیشه لازم است که به نفس خود ظنین باشد.
در داستان حضرت یوسف (ع) خواندیم که تمام مردم از پادشاه تا زندانیان او را فردی کامل خواندند، ولی آن حضرت با مقامی که در محضر خداوند متعال داشت نفس خویش را تبرئه نکرد و فرمود: وَ ما ابَرِّى ءُ نَفْسى انَّ النَّفْسَ لَامَّارَةٌ بِالسُّوء؛ من نفس خود را تبرئه نمى کنم، چرا که نفس سرکش همواره به بدی ها فرمان مى دهد .
باید توجه داشت که زیان و درندگی نفس بسیار جدی است و نباید به سادگی از آن گذشت چراکه با دقت آیه شریفه را بخوانیم مشاهده می کنیم که خداوند در این آیه از چهار تاکید استفاده کرده است تا زنگ خطری برای ما انسان ها باشد زیرا بیشترین خطر و ضرر از همین ناحیه متوجه ما انسان ها می شود.
نفس غدار است و آمر بر بدى – جز که باشد عفو و رحم ایزدى .
نفس دون را بر خطا باشد مدار – جز که توفیق آید از پروردگار.
نفس انسان اخلاقا مایل به دنیا و لذت ها و آرزوهای دنیوی است و در این راه اغلب تکثرگرا و تنوع طلب و زیاده خواه و گاهی کم گذار است و آدمی را به بدی امر می نماید و لذا به آن نفس اماره گفته اند.
نفس اماره دائم دچار افراط و تفریط می شود و قلب آدمی را به زیاده خواهی و میل به دنیا و کوتاهی از انجام وظایف دینی ترغیب می کند.
نفس لوّامه:
اگر انسان نفس را از مرحله قبلى ترقّى دهد ، به این مرحله خواهد رسید که تا حدودی بیدار مى شود ، در حقیقت وجدان اخلاقی او آگاهی پیدا می کند هر چند هنوز از مرتکب شدن گناهان ، مصونیت پیدا نکرده امّا پس از هر لغزشی متوجه اشتباه خود شده و خودش را سرزنش مى کند و توبه مى نماید . و در برابر ارتکاب جرم و یا کم شدن خوبی ها خودش را هم در دنیا و هم در آخرت ملامت می کند و این مقدمه ای است برای توبه از آن گناه . و این نوع نفس در حالتى قرار دارد که انسان عاصی خود را ملامت و سرزنش کرده و در توبه و انابه و عذرخواهى از خداوند متعال اقدام مى کند و در قرآن مجید در سوره قیامت به این نفس اشاره شده است : وَ لا اقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ؛ سوگند به (وجدان بیدار و) نفس ملامت کننده .
نفس لوامه در حقیقت همان وجدان اخلاقى به شمار می آید و گاهی مواقع انسان در برابر بدى های که مرتکب شده است و یا خوبى هایش کم شده است خود را هم در دنیا و هم در آخرت ملامت و سرزنش مى کند . و این سرزنش ها، همان احساس پشیمانى است که مقدّمه ای برای توبه فراهم می آورد .
بر قیامت مى خورم سوگند هم – باز خود بر نفس لوامه قسم.
نیست نفسى در قیامت جز که او – مى کند خود را ملامت روبرو.
گر که بدکار است از عصیان خویش – ور نکو گوید نکردم از چه بیش.
یا که نفس آدمست آن کز بهشت شد – چو بیرون شد ملوم از فعل زشت .
خویش را یعنى ملامت کرد بس – تا بوقت مرگ اندر هر نفس .
بر قیامت نفس راضم کرد ازان – که بود او را مجازات اندران .
نفس مطمئنه:
نفس مطمئنه مرتبه اى کمال یافته و متعالى از نفس انسانى است که پس از تصفیه و تهذیب از صفات ناپسند اخلاقى و هواهاى نفسانى به مرحله اى رسیده که غرایز سرکش و خواهش هاى حیوانى افسارگسیخته را مهار و کنترل نموده است
عقل و فطرت و اراده در مرتبه نفس مطمئنه چنان نیرومند و قوى شده که توانسته انسان را از اسارت و بندگى نفس اماره برهاند و با دورى از افراط و تفریط، یک مدیریت صحیح و معقول و خداپسندى را در انسان پیاده نماید.
در حقیقت نفسى است که با میل به سوى خداوند آرامش می یابد، و به آنچه که خداوند متعال راضى است، نفس او هم نسبت به آن رضایت مى دهد و در نتیجه خود را در مقابل مولایش، همانند بنده اى فرض می کند که مالک هیچ خیر و شری براى خود نیست و نفع و ضرر در زندگی را یک نوع امتحانى الهى مى داند و در نتیجه با داشتن چنین بینشی، اگر غرق در نعمت دنیایى هم شود، به طغیان و فساد نمى افتد و اگر دچار فقر و تهیدستى شود، باعث نمی شود که کفر بگوید و سپاسگزاری را ترک کند، بلکه همچنان در عبودیت استوار و پایبند است و با افراط و تفریط از صراط مستقیم منحرف نخواهد شد.
در یک بیان جامع مى توان گفت: نفس مطمئنه نفسى است که در پرتو یاد و توجه به خداوند به سکینه و آرامش حقیقى دست یافته و به آنچه خداوند راضى و خشنود است رضایت مى دهد و در نتیجه خود را بنده اى مى بیند که مالک هیچ خیر و شرّ و هیچ سود و زیانى براى خود نیست و نیز زندگى دنیا را یک زندگى مجازى و گذرا مى بیند. از این رو بى نیازى و فقر و نفع و ضرر دنیا را آزمونى الهى مى داند و در نتیجه اگر غرق در نعمت ها و خوشى هاى دنیوى گردد به سرکشی و فساد و برترى طلبى و استکبار دچار نمى شود و اگر به فقر و ندارى مبتلى گردد این تهیدستى و ناملایمات او را به کفر و ناسپاسى وا نمىدارد؛ بلکه همواره در همه شرایط و خوشى و ناخوشى هاى زندگى در راه عبودیّت و بندگى خداوند پابرجا و استوار است و از راه راست و اعتدال به سمت افراط و تفریط کشیده نمى شود.
وحدت نفس:
البته اینگونه نیست که انسان دارای سه نفس باشد و یا اینکه نفس انسان دارای سه بخش باشد و یا حتی اینکه نفس انسان دارای سه قوه مطمئنه، لوامه و اماره باشد، بلکه این عناوین مربوط به حالات تکاملی نفس انسان هستند.
یعنی انسان یک نفس بیشتر ندارد و این نفس انسان گاهی اماره است، گاهی همان نفس، لوامه است و گاهی به درجه ای می رسد که به آن نفس مطمئنه می گویند.
شهید مطهری می فرمایند: این جور نیست که انسان چند خود جدا داشته باشد، یک کار را نفس امّاره مى کند، یک کار دیگر را نفس لوّامه و یک کار دیگر را نفس مطمئنّه. نه، نفس انسان گاهى در یک حدّ پایین است؛ در آن حدّ پایین که کار مى کند، آنجا که تحت فرمان عقل نیست، اسمش مى شود نفس امّاره.
همین نفس در یک درجه بالاتر چشمهایش را باز مى کند و هشیارتر مى گردد، مى شود نفس لوّامه که خودش خودش را ملامت مى کند. اگر دو تا بود که دیگر ملامت [خود] معنى نداشت. خودش کار بدى کرده، بعد خودش خودش [را محاکمه مى کند] ، در آن واحد خودش مى شود قاضى، خودش مى شود مدّعى، خودش مى شود مدّعى علیه، و علیه خودش حکم صادر مى کند. محاسبة النفس معنایش همین است. لا اقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ وَ لا اقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّامَةِ. قسم به روز قیامت و قسم به نفس ملامت گر، این را در ردیف قیامت هم ذکر کرده که همان طور که در قیامت خدا است که به حساب ها رسیدگى مى کند، خداوند به انسان یک درجه اى از روح و روان داده که از خود انسان در دنیا حساب مى کشد. انسان یک شخص واحد و یک شى ء واحد است که این پلّه ها را طى مى کند و نفس مطمئنه می رسد و مورد خطاب خداوند که: یا ایَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعى الى رَبِّکِ؛ این نفس مطمئن شده به سوی پروردگار خود بازگرد.
نفس امّاره همان نفس لوّامه است و نفس لوّامه همان نفس مطمئنّه است، امّا اینها در درجات مختلف هستند، درجاتش هم مربوط به این است که در چه درجه اى از توجّه و آگاهى و تذکّر و صفا و نبودن حجاب ها و داشتن ایمان و یقین بیشتر و امثال اینها باشند، و الّا همان یکى است.
صفات چهارگانه نفس :
نفس انسان داراى صفات متعددی است که بعضى از آنها مختص و به طبع حیوانات بر می گردد و برخى مخصوص و به طبع فرشتگان است. و از ترکیب این دو است که، حقیقتِ انسان از حیوانات و فرشتگان متمایز مى شود ، سعادت و شقاوت و ملایمت و ناملایمتش ، بستگى به کیفیت و ارتباط به این صفات دارد که اگر صفات حیوانى انسان، بر صفات ملکوتى اش غلبه کند، بدبخت و شقاوتمند خواهد بود. و اگر صفات حیوانى فرمانبردار صفات ملکوتى اش گردد، سعادتمند و عاقبت به خیر می شود.
مرحوم فیض کاشانى درباره ترکیب صفات مختلف در انسان مى فرماید : انسان در ترکیب و خلقتش به چهار بخش تقسیم می شود و به چهار صفت منتهی می شود که آنها صفات عبارتند از : درندگى، حیوانى، شیطانى، و ربانى.
زمانی که صفت غضب بر انسان مغلوب می شود، طبیعتاً افعال و کردار درندگان را به خود می گیرد، از قبیل دشمنى و بغض و هجوم بردن بر مردم.
زمانی که صفت شهوت بر او غلبه پیدا مى کند، رفتارهای حیوانات از قبیل زیاده طلبى و حرص و شهوت جنسى و غیره بر او روى مى آورد.
و زمانی که دو امر شهوت و غضب برانگیخته می شود، صفت شیطانى را پیدا خواهد کرد.
و از جهت آنکه خود امرى الهى است، همانطور که خداوند مى فرماید: قُلِ الرُّوحُ مِنْ امْرِ ربّى؛ ادعاى ربوبیت دارد … و از جهت آنکه در شناخت و ادراکش از حیوانات ممتاز مى شود ، در حالى که در غضب و شهوت با حیوانات شریک است ، و صفت شیطانیت دارد .
هر انسانى جزئى از این اوصاف و خصوصیات را دارد از اینرو همه ی فضائل اخلاقى و رذایل ، از همین چهار صفت انسان رخنه می کند و شاخه هاى فرعى آنها رشد می کنند.
فلسفه وجودی نفس:
موجودى که فاقد بُعد حیوانى و غرایز نفسانى باشد، تمثّل و تجسّمى جز فرشته نخواهد داشت. به بیان دیگر: موجودى که تمایلات حیوانى ندارد، نمى تواند موجودى انتخابگر باشد و مقام خلیفة اللهى را به خود اختصاص دهد، بلکه فرشته اى خواهد شد که چون ابزار لازم و شرایط کافى براى “خلیفة اللَّه” شدن را نداشتند، با وجود آنان، خداوند نداى: إنی جاعل فی الأرض خلیفة؛ را سرمى دهد.
توضیح: تفاوت انسان کامل با فرشتگان در این است که ملائکه به قدر ظرفیت خود از موهبت هستى برخوردار شده و کمالات ممکن را بالفعل از خداوند دریافت نموده اند و بر حسب آیه: و ما منّا الا له مقام معلوم؛ تغییر و تکامل و تنزل در آنان نیست، چون علت تغییر که “تضاد یا تزاحم” عوامل کُنش زاى درونى است، در آنان وجود ندارد، برخلاف انسان که از یک سو “عقل و روح ملکوتى” در او هست و او را از درون به سمت گرایشهاى عالى انسانى سوق مى دهد و از سویى دیگر نفس و غریزه یا بُعد حیوانى در او وجود دارد که او را به سوى تمایلات پست حیوانى و فعالیت هاى غریزى مى کشاند.
در کش و قوس این کُنش هاى دوگانه درونى است که انسان با قدرت انتخاب گرى تمایز خویش را از حیوانات و فرشتگان بروز مى دهد و راه “رشد و کمال” را بر مى گزیند و از ظلمات حیوانیت و انسانیت به “نور” وارد مى شود: اللَّه ولىّ الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الى النور؛ و یا راه ضلالت را انتخاب نمایند.
پس وجود انگیزه هاى متضاد با هدف نهایى انسان ضرورت دارد تا زمینه انتخاب فراهم گردد. اگر تنها یک گونه انگیزه و تمایل در انسان وجود داشت، دیگر انتخاب معنا نداشت. پس اگر غرایز مستقیماً در رسیدن به کمال نقش ندارند، اما از آن رو که زمینه انتخاب را فراهم مى آورند، غیر مستقیم در دستیابى به کمال نقش دارند.
نکته دیگر: خداوند غرایز و تمایلات حیوانى را در انسان قرار داده تا از این طریق نوع انسانى حفظ شود، مثلاً غریزه تغذیه براى حفظ وجود فرد، غریزه جنسى براى بقاى نسل، غریزه غضب براى مصون ماندن از خطر و مقابله با دشمن است “غریزه مشترک بین انسان و حیوان، حاکى از نوعى اشتراک و همسانى در ساختمان بدن آن دو است”.
امیال و غرایز نفسانی:
خواسته ها و تمایلاتی که خدای حکیم در نهاد انسان به امانت گذاشته است، به دو گروه حیوانی و انسانی تقسیم می شود.
تمایلات حیوانی یا غرایز، خواسته هایی هستند که انسان و حیوان در برخورداری از آن مشترکند. میل به آب وغذا، علاقه به خواب و آسایش، تمایل به جنس مخالف، علاقه به فرزند، احساس خشم، میل به انتقام، برتری جویی و جاه طلبی، ازبرجسته ترین نمودهای غرایز و تمایلات حیوانی هستند.
این تمایلات از ضروریات زندگی انسان در این جهان اند و اگر یکی از آنها در کسی نباشد، یکی از پایه های اساسی زندگی مادی می لنگد، ولی هیچ یک از اینها برای انسان افتخار نیست. برای مثال، انسان برای ادامه زندگی به خوردن و آشامیدن نیاز دارد، برای رفع خستگی نیازمند خواب و استراحت است و غریزه جنسی و علاقه او به فرزند برای بقای نسل است، ولی هیچ کدام از اینها ملاک فضیلت و بزرگواری او نیست و شرف انسان با استناد به مقام اشرف مخلوق بودنش، به این عوامل بستگی ندارد. به قول سعدی:
خور و خواب و خشم و شهوت، شغب است و جهل و ظلمت، حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت
در کنار خواسته های حیوانی، تمایلات عالی انسانی نیز وجود دارد که از آن، به فضیلت و کرامت تعبیر می شود. هر چه این فضایل در انسان شکوفاتر شود، آدمی ارزش و عظمت بیشتری می یابد. علم دوستی، ایمان به خدا، حس پرستش، کمال طلبی، وفای به عهد، عدالت و انصاف، نیکی و احسان، عفو و گذشت، ایثار و فداکاری، دل سوزی و غم گساری، مهرورزی و دگردوستی، از جمله این فضایل هستند.
هوای نفس یا هوس:
هوای نفس که در علم اخلاق اسلامی بسیار تکرار می شود در حقیقت همان گرایش نفس به افراط و تفریط در نیازها و خواسته های غریزی است؛ به عبارت دیگر، زیاده روی در غرایزی مانند شهوت و غضب و میل نفس و خواهش دل به کامرانی و گناه را هوی و هوس نامند.
از نظر فلسفی نفس شانی از روح انسان است که تامین کننده نیازهای طبیعی و مادی آدمی است. مدیریت قوای نفسانی مانند شهوت و غضب، تن و جنبه های دنیوی انسان به عهده نفس است. در مدیریت نفسانی طبیعت انسان، غرایز نقش به سزایی دارند و نفس با استفاده از غرایز کشور تن آدمی را اداره می کند.
اما در اغلب موارد به دلیل افزون خواهی نیروهای نفسانی و تمایل به افراطی گری آدمی دچار شهوت و غضب مفرط و خواسته های افراطی در راستای کامیابی و لذت طلبی و راحت خواهی می شود، که به آن هوای نفس اطلاق می گردد.
انسان مانند بطری ای می ماند که ابتدا با هوا و نفسانیت پرشده است و باید در طول عمر با خودسازی، خود را از خدا پر کند تا هوایش خالی گردد، مانند یک بطری که ابتدا هوا دارد و وقتی شما در آن آب می ریزید، به هر مقدار که آب وارد آن می شود، هوایش خالی می گردد.
از نظر قرآن کریم نفس دارای مراتبی است. پایین ترین مرتبه نفس به نفس اماره، یعنی نفسی که به بدی ها امر می کند، گفته می شود. در نتیجه می توان گفت: هوا به معنای خواسته است و پیروی از هوای نفس؛ یعنی تبعیت از خواسته های افراطی نفس اماره.
هوای نفس از آن جهت مذموم است که زمینه ساز انواعی از انحرافات عملی و اخلاقی و اجتماعی و حتی پدید آمدن بیماری های روانی و بدنی برای انسان می شود و آدمی را به وادی گمراهی و ظلم و گناه و خروج از ربقه انسانیت و ایمان سوق می دهد و مانع عبودیت و رشد و کمال معنوی انسان می شود.
می توان گفت: هوای نفس به هر عمل و رفتار، ظاهری و باطنی گفته می شود که در جهت مخالف خواسته و اراده خداوند متعال باشد.
ما خواسته هایی داریم و خداوند هم خواسته هایی دارد. اگر خواسته ما مطابق خواسته خدا نباشد، به آن هوای نفس گفته می شود. غفلت ازیاد خدا، فراموش کردن نعمت ها، نیکی ها، حکومت واقتدار الهی و خودخواهی و پیروی از شیطان و شیطان صفتان، افراط و تفریط در اعمال و رفتار، برخی از مصادیق پیروی از هوای نفس می باشد.
مصادیق هوای نفس
شناخت مصادیق هوای نفس در بحث خودشناسی دینی از اهمیت و جایگاه خاصی برخوردار است، چرا که بیشترین تلاش سلوکی و خودسازانه انسان مومن در راستای مبارزه با هواهای نفسانی خلاصه می شود و پایه اصلی خودسازی دینی، جهاد اکبر و مبارزه با نفس اماره است.
حب دنیا و زیر مجموعه آن و پرخوری و پرخوابی و پرگویی و شهوت رانی و غضب و پرخاشگری وووو همه مصادیق هوای نفس و اوامر نفس اماره هستند و شیطان هم از همین طرق به انسان نفوذ می کند در مقابل هوای خدا که در اوامر و نواهی مولی ظهور دارد.
دشمن ترین دشمنان:
مطابق آموزههای دینی، آدمی در مسیر تکاملی خود با دشمن درونی به نام نَفْس امّاره در ستیز است. به تعبیر قرآن کریم ویژگی نَفْس امّاره، امرکننده به بدی و زشتی است: إِنَّ النَفْس لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ؛ به درستی که نَفْس (سرکش) بسیار به بدیها امر میکند.
انسان در ابتدا حیوانی بیش نیست، حیوانی که نفخه روح الهی در او هست و استعداد انسان شدن و تعالی روح را دارد و می تواند آنقدر به خدا نزدیک شود که به مقام ولایت تکوینی برسد، یعنی چشم و گوشش خدایی شود و امور غیر عادی را ببیند و بشنود و اراده و قدرتش نیز مظهر اراده و قدرت خدا گردد و کارهای خارق العاده از او صادر شود، کارهایی که از عهده بشرهای معمولی بر نمی آید. انسان اگر از حیوانیت خود صعود کند و به مقام انسانیت برسد، از علم لدنی و قدرت الهی برخوردار می شود.
این استعداد در تمامی انسان ها وجود دارد، اما تنها عده بسیار کمی در این مسیر موفق می شوند، دلیلش هم مانعیت نفس است. نفس اماره به عنوان دشمن داخلی به تحریک شیطان که دشمن خارجی انسان است، همواره در صدد آسیب رسانی به قلب آدمی است و تمایلات دنیوی و مادی و لذت های دنیوی را شعله ور می کند.
ولی این دشمنی اصالت ندارد، یعنی اینطور نیست که نفس ذاتا دشمن انسان باشد و خدا آن را دشمن خلق کرده باشد، نفس انسان اگر توسط عقل مهار شود و خوی افراطی گری اش کنترل شود بهترین خادم انسان و قلب است.
خدای متعال در درون انسان دشمن خلق نکرده و تمام نیروهایی که در انسان قرار داده، برای خدمت به او آماده ساخته و نفس نیز از این قاعده مستثنی نیست. ولی در صورتی که از حد خودش و کنترل عقل و دین خارج شود و به صورت اسبی سرکش و افسار گسیخته عمل نماید، دشمن ترین دشمنان انسان می شود.
نفس همان دنیا است، چطور در مورد دنیا گفتیم که ممدوح و مذموم دارد، هم می تواند ابزار رشد انسان باشد، هم مانع کمال آن، نفس انسان هم دو جهت دارد هم می تواند خادم روح باشد هم خائن روح. هم زمینه ساز کمال انسان باشد، هم عامل نفوذ شیطان و مانع رشد معنوی آدمی!
نفس همان آرزوی دراز است. اینکه آرزو داشته باشیم خانه لوکس و ماشین شاسی بلند گران قیمت و زندگی لاکچری داشته باشیم، دلمان می خواهد پول دار بشویم، مشهور بشویم، پست و مقام بگیریم، به قدرت برسیم، توی چشم باشیم. دیده بشیم، این می شود هوای نفس و آرزوی دراز دنیوی.
این نفس و آرزوی دنیوی است که انسان را زمین گیر می کند و نمی گذارد به جایگاه معنوی خویش در آفرینش صعود کند و خلیفه خدا در زمین باشد. از آیت الله جوادى آملى نقل شده که فرمودند: روزی توفیق یافتم که خدمت استادم مرحوم آقا شیخ محمد تقى آملى برسم. ایشان سعى مى کردند هر وقت حضورش مى رفتیم مجلس شان آموزنده باشد. گاهى داستانى ذکر مى کردند که حکایت از آن مى کرد که انسان راهى جز تهذیب نفس ندارد.
گاهى مى فرمودند به این که من خواب دیدم دشمن به من حمله کرده است و به من پرخاش مى کند، من ناچار شدم که دست او را بگیرم و دستش را گاز گرفتم و از شدت درد بیدار شدم، دیدم دستم در دهان خودم قرار دارد. فهمیدم دشمن من ، خودم هستم ! و کسى به سراغ من نمى آید. این نفس است که دشمن من است. ما از بیرون آسیب نمى بینم. هر چه مى بینم از درون است.
بار دیگر فرمودند: من خواب دیدم دشمنى به من حمله کرده است و من هم به او پرخاش کرده ام و دست برده ام چشم او را بکنم و از شدت درد بیدار شدم، دیدم دستم در چشم خودم است. باز من در عالم رویا آموختم که دشمن انسان خود انسان است.
خطر هوای نفس برای انسان آنقدر زیاد است که رهبران دینی ما آنرا دشمن ترین دشمنان انسان عنوان کرده اند. پیامبر اسلام (ص) به این دشمنی نَفْس تصریح فرموده است: اَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْکَ؛ دشمنترین دشمنانت نَفْس توست که میان دو پهلوی تو است.منظور از نَفْس که دشمن انسان است، آن دسته از گرایشهایی است که مانع ترقّی روح انسان و تقرّب به سوی خدا است.
واضح است که ایجاد زندگی سالم و پیشروی به سوی کمال مطلوب که فطرت آدمی آن را خواستار است، وقتی تحقّق میپذیرد که انسان توان مقابله با نَفْس امّاره را داشته باشد و در میدان ستیز و مبارزه با او زانو نزند، چون در صورت عدم توان مقابله با دشمن داخلی (نَفْس امّاره) و تبعیّت از او، آدمی هویّت انسانی خویش را میبازد و از سِلْک انسانیّت خارج میشود و در مسیر حیوانیّت گام مینهد، بلکه بدتر از چهارپایان میشود: أُولَئِکَ کَالْأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ؛ آنها همچون چهارپایان اند، بلکه گمراهتر.
انسان به انسانیت نمی رسد مگر اینکه از نفس خود عبور کند و هوای نفس خود را منکوب نماید. حتی شیطان از راه نفس به انسان نفوذ می کند، اگر کسی نفس خود را اصلاح و تهذیب کند از شر شیطان هم در امان می ماند، ولی اگر نفس خود را تهذیب ننماید، دائما در معرض هجوم شیاطین خواهد بود، بنابراین ما برای رسیدن به کمال انسانی و الهی خود، فقط یک مانع بزرگ بر سر راه داریم و آن نفس است. نفس است که نمی گذارد انسان به سعادت حقیقی خود برسد. نفس همواره آدمی را به بدی و افراط و تفریط فرمان می دهد و اگر بر او مسلط شود به طور کامل عقلانیت را از او سلب و راه انسان شدن را به روی آدمی سد می کند.
نفس انسان را حیوان می خواهد و نمی گذارد آدمی از حیوانیت عبور کند. بیشتر مردم گرفتار نفس اند و استعداد های انسانی آنان ظهور نمی کند. البته گاهی نفس انسان را از حیوانات نیز پست تر می کند. قرآن کریم در این باره می فرماید: ام تحسب ان اکثرهم یسمعون او یعقلون، ان هم الا کالانعام بل هم اضل سبیلا. برخی انسان ها را گمان می کنی که می شنوند یا عقل دارند، ولی جز این نیست که ایشان مانند حیوانات هستند بلکه از آنان هم گمراهتر و پست تر می باشند.
کارکرد منفی نفس اماره:
هواى نفس بر چهار شعبه است : ظلم و دشمنى و شهوت و طغیان. کسى که ظلم کند مشکلاتش زیادتر مى شود و مردم او را رها مى کنند و بر علیه او کمک مى کنند. هر کس تجاوز کند مردم از شر او در امان نیستند و قلب او سلامت نمى ماند و در شهوات نمى تواند نفس خود را کنترل کند. هر کس نفس خود را در شهوات ملامت نکند در امور خبیث فرو مى رود. و هر کس طغیان کند عمدا و بدون دلیل گمراه مى شود.
اینگونه است خاصیت نفس، که اگر شخص نفسش را سرکوب نکند و او را مطیع و فرمانبردار خویش نکند، یقیناً اوست که بر کل آدمی تسلط پیدا می کند و تمام و کمال شخص مشغول او خواهد شد .
در روایات متعدّد ، خطرات نفس و مضرات آن که از خصوصیات و ویژگی های آن محسوب می شود مطرح شده است و راضى بودن از نفس را نشانه ى فساد عقل و بزرگ ترین دام شیطان دانسته اند . و امام سجاد (ع) در مناجات الشاکّین ، براى نفس پانزده خطر بیان نموده اند که توجّه به آن مفید است . چه بسا با این مناجات از نفس اماره رهایی جوئیم .
در مناجات الشاکین اینچنین می خوانیم:
1. عجین شدن به بدی ها: إِلَهِی إِلَیْکَ أَشْکُو نَفْساً بِالسُّوءِ أَمَّارَةً وَ إِلَى الْخَطِیئَةِ مُبَادِرَةً؛ خداوندا به درگاهت از نفسم شکوه و گله دارم که مرا به بدی کشانده و به خطا کاری مبادرت ورزیدم .
2. امتناع از اطاعت: وَ بِمَعَاصِیکَ مُولَعَةً؛ و به نافرمانیهای تو کشیده شدم .
3. به زوال کشیده شدن: وَ لِسَخَطِکَ مُتَعَرِّضَةً تَسْلُکُ بِیمَسَالِکَ الْمَهَالِکِ؛ و به خشمت به راه های نابودی کشانده شدم.
4. بلند پروازی: وَ تَجْعَلُنِی عِنْدَکَ أَهْوَنَ هَالِکٍ کَثِیرَةَ الْعِلَلِ طَوِیلَةَ الْاَمَلِ؛ و در برابر تو خارترین، هلاک شده، به آرزوی دراز و پر بهانه به بار آرد.
5. بی توجهی به نعمت ها: إِنْ مَسَّهَا الشَّرُّ تَجْزَعُ وَ إِنْ مَسَّهَا الْخَیْرُ تَمْنَعُ؛ و اگر بدی کند بی تابی کند و اگر خوشی بیند پشت کند.
6. غفلت نفس: مَیَّالَةً إِلَى اللَّعِبِ وَ اللَّهْوِ مَمْلُوَّةً بِالْغَفْلَةِ وَ السَّهْوِ تُسْرِعُ بِی إِلَى الْحَوْبَةِ؛ به بازی و سرگرمی پر هوس است که آکنده از غفلت و فراموشی است ، سوی گناه شتابم دهد.
7. تاخیر در توبه کردن: وَ تُسَوِّفُنِی بِالتَّوْبَةِ؛ و مرا از توبه امروزم به فردا افکند.
8. خطر گمراهی: إِلَهِی أَشْکُو إِلَیْکَ عَدُوّاً یُضِلُّنِی؛ خداوندا شکایت کنم به درگاهت از دشمنی که گمراهم می کند.
9. دوری از آرامش: وَ شَیْطَاناً یُغْوِینِی قَدْ مَلَأَ بِالْوَسْوَاسِ صَدْرِی؛ و شیطانی که مرا به بیراهه کشاند همانا سینه ام را از تشویش پر کرده است.
10. نفوذِ هوس در دل: وَ أَحَاطَتْ هَوَاجِسُهُ بِقَلْبِی یُعَاضِدُ لِیَ الْهَوَى؛ و هوس هایش در دلم چرخیده و گرداگرد قلبم را گرفته و پشتیبانی از خواهش و هوای نفسم می کند.
11. زینت کننده دنیا: وَ یُزَیِّنُ لِی حُبَّ الدُّنْیَا؛ و دوستی دنیا را زینت می دهد.
12. حجاب بر طاعت: وَ یَحُولُ بَیْنِی وَ بَیْنَ الطَّاعَةِ وَ الزُّلْفَى؛ و بین من و میان فرمانبریت و نزدیکی به تو پرده حائل می شود.
13. چیرگی وسوسه بر دل: إِلَهِی إِلَیْکَ أَشْکُو قَلْباً قَاسِیاً مَعَ الْوَسْوَاسِ مُتَقَلِّباً وَ بِالرَّیْنِ وَ الطَّبْعِ مُتَلَبِّساً؛ خداوندا به درگاه تو شکایت دارم که با وسوسه ها و تیرگی ها ، دل سیاه را متلبس کند.
14. قساوت قلب: وَ عَیْناً عَنِ الْبُکَاءِ مِنْ خَوْفِکَ جَامِدَةً؛ و چشمی که در خوفت خشک و جامد است.
15. حریص شدن: وَ إِلَى مَا یَسُرُّهَا طَامِحَةً؛ و بدانچه خوشش آید باز در پر خروش است.
مانع هدایت انسان:
برخی آیات پیروی هوا را در تعارض با هدایت در راه خدا دانسته و میفرماید: فَاحْکُم بَینَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلاَ تَتَّبِعِ الْهَوَی فَیضِلَّکَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ؛ پس (ای داود) حکم کن (در) میان مردمان به حق، و هوا را پیروی مکن که گمراه کند تو را از راه خدا.
و نیز میفرماید: فَإِن لَّمْ یسْتَجِیبُوا لَکَ فَاعْلَمْ أَنَّمَا یتَّبِعُونَ أَهْوَاءهُمْ وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَیرِ هُدًی مِّنَ اللَّهِ؛ پس اگر اجابت نمیکنند تو را، بدان که آنان تنها هوای خویش را دنبال خواهند کرد و چه کسی گمراهتر از آن کس که از هوای خود متابعت کند، بدون هدایتی (از جانب) خدا.
شدت تعارض میان پیروی از هوای نفس و هدایتی که انبیا میآورند تا آنجا که به تکذیب و قتل انبیا میانجامد مورد یادآوری قرار گرفته، میفرماید: أَفَکُلَّمَا جَاءکُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَی أَنفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ فَفَرِیقاً کَذَّبْتُمْ وَفَرِیقاً تَقْتُلُونَ؛ پس آیا هرگاه پیامبری به سوی شما چیزی را که نفستان نمیخواهد، بیاورد، استکبار میورزید؟ سپس گروهی را تکذیب میکنید و گروهی را میکشید؟
در آیه دیگری درباره برخی از منافقین میفرماید: أُوْلَئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ وَاتَّبَعُوا أَهْوَاءهُمْ؛ آنان کسانیاند که خدا بر دلهاشان مُهر زده و از خواستههای خویش پیروی کردهاند. که به مضمون این آیه، پیروی هوای نفس با “طبع دل” تلازم دارد.
و در آیه دیگر میفرماید: إِن یتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَمَا تَهْوَی الأَنفُسُ وَلَقَدْ جَاءهُم مِّن رَّبِّهِمُ الْهُدَی؛ جز گمان و آنچه را که نفس خواهد، پیروی نمیکنند، در حالی که آمده بود آنان را از (سوی) پروردگارشان هدایت. که در این آیه نیز، نوعی تعارض بین پیروی از هوای نفس و پذیرش هدایت الهی گوشزد میشود.
اختلال در محاسبات عقلانی:
یکی از لغزش گاه های اندیشه از نظر قرآن کریم میل ها و هواهای نفسانی می باشد. انسان در تفکرات خود اگر بی طرفی خود را نسبت به نفی یا اثبات مطلبی حفظ نکند و میل نفسانیش به یک طرف باشد، خواه ناخواه و بدون آنکه خودش متوجه شود عقربه فکرش به جانب میل و خواهش نفسانیش متمایل می شود این است که قرآن هوای نفس را نیز مانند تکیه بر ظن و گمان یکی از عوامل لغزش می شمارد. خداوند در سوره النجم می فرماید: ان یتبعون الا الظن و ما تهوی الانفس؛ پیروی نمی کنند مگر از گمان و از آنچه نفس ها خواهش می کنند”.
یکی از حالات و قوائی که در عقل انسان یعنی در عقل عملی انسان یعنی در طرز تفکر عملی انسان که مفهوم خوب و بد و خیر و شر و درست و نادرست و لازم و غیر لازم و وظیفه و تکلیف و اینکه الان چه می بایست بکنم و چه نمی بایست بکنم و اینگونه معانی و مفاهیم را بسازد تأثیر دارد، طغیان هوا و هوس ها و مطامع و احساسات لجاج آمیز و تعصب آمیز و امثال اینها است، زیرا منطقه و حوزه عقل عملی انسان به دلیل اینکه مربوط به عمل انسان است همان حوزه و منطقه احساسات و تمایلات و شهوات است.
این امور اگر از حد اعتدال خارج شوند و انسان محکوم اینها باشد نه حاکم بر اینها، در برابر فرمان عقل فرمان می دهند، در برابر ندای عقل و وجدان فریاد و غوغا می کنند، برای ندای عقل حکم پارازیت را پیدا می کنند، دیگر آدمی ندای عقل خویش را نمی شنود، در برابر چراغ عقل گرد و غبار و دود و مه ایجاد می کنند، دیگر چراغ عقل نمی تواند پرتو افکنی کند.
پس اینگونه هواها و هوس ها اگر در وجود انسان باشند، تأثیر عقل را ضعیف می کنند، اثر عقل را خنثی می کنند، و به تعبیر دیگر این هوا و هوس ها با عقل آدمی دشمنی می ورزند.
در حدیث است که امام صادق (ع) فرمود: الهوی عدو العقل؛ هوا و هوس دشمن عقل است. پیامبر اکرم (ص) می فرماید: اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک؛ یعنی بالاترین دشمنان تو همان نفس اماره و احساسات سرکش تو است که از همه به تو نزدیکتر است و در میان دو پهلویت قرار گرفته است.
علت اینکه این دشمن بالاترین دشمنان است واضح است، زیر دشمن عقل است که بهترین دوست انسان است و رسول اکرم (ص) فرمود: صدیق کل امرء عقله. یعنی دوست واقعی هر کس عقل او است. از هر دشمنی با نیروی عقل می توان دفاع کرد. اما اگر دشمنی پیدا شود که بتواند عقل را بدزدد پس او از همه خطرناکتر است.
صائب تبریزی شعری دارد که می گوید:
بستر راحت چه اندازیم بهر خواب خوش – ما که چون دل دشمنی داریم در پهلوی خویش.
تضعیف اراده عملی:
راجع به مسئله اراده و به تعبیر دیگر تسلط بر نفس و مالکیت نفس، در دستورهای اسلامی مطالب بسیار و جالبی تحت عنوان تقوا و تزکیه نفس، در این زمینه رسیده است.
امیرالمؤمنین، درباره خطا و گناه می فرمایند: الا و ان الخطایا خیل شمس، حمل علیها اهلها؛ مثل گناهان، مثل اسب های چموش است که اختیار را از کف سوار می گیرند. می دانیم گناه از آنجا پیدا می شود که انسان تحت تأثیر شهوات و میل های نفسانی خودش برخلاف آنچه که عقل و ایمانش حکم می کند، عملی را انجام می دهد.
ایشان می فرمایند حالت گناه، حالت از دست دادن انسان مالکیت نفس خود را است. آن وقت در مورد تقوا که نقطه مقابل آن است می فرماید: الا و ان التقوی مطایا ذلل؛ ولی مثل تقوا، مثل مرکب های رام است که اختیار مرکب دست سوار است نه اختیار سوار دست مرکب. یعنی او فرمان می دهد، این عمل می کند، لجامش را به هر طرف متمایل کند، به همان سو می رود بدون آنکه لگدپرانی و چموشی کند و هیچ مکتب تربیتی در دنیا اعم از مادی یا الهی پیدا نشده است که بگوید خیر، تقویت اراده یعنی چه؟! انسان باید صد درصد تسلیم میل های خودش باشد و هر طور که خواهش نفسانی او حکومت کرد، همان طور عمل کند.
نفس انسان در زمینه تضعیف اراده دو نوع کارکرد دارد، هم مانع کارهای خوب می شود و نمی گذارد شما بنده خوب و مطیع خدا شوید و هم به بدی امر می نماید و شما را به کارهای شر و بد دعوت و تشویق می کند. لذا به آن نفس اماره می گویند.
خداوند از قول حضرت موسی (ع) می فرماید: وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ؛ و من نفْس خود را تبرئه نمى کنم، چرا که نفس همواره به بدى فرمان مى دهد، مگر آن جا که پروردگارم رحم کند. همانا پروردگار من آمرزنده مهربان است.
امام علی (ع) می فرماید: النَّفسُ الأمّارةُ المُسَوِّلَةُ تَتَملَّقُ تَمَلُّقَ المُنافِقِ، وتَتَصَنَّعُ بشِیمَةِ الصَّدیقِ المُوافِق، حتّى إذا خَدَعَت وتَمَکَّنَت تسَلَّطَت تَسَلُّطَ العَدُوِّ، وتَحَکَّمَت تَحَکُّمَ العُتُوِّ، فأورَدَت مَوارِدَ السُّوءِ؛ نفْسِ بد فرمانِ ظاهر آرا، همچون منافق، چاپلوسى مى کند و خود را چون دوستى سازگار و دلسوز جلوه مى دهد و همین که فریب داد و بر انسان دست یافت، چون دشمن مسلط مى شود و با خودخواهى و قلدرى فرمان مى راند و شخص را به جایگاه هاى بدى و هلاکت مى کشاند.
زمینه ساز فساد دل:
نفس امارة بالسوء اصل و ریشه ی آن شر است و جایگاه بلا و نکبت و مکان تکبر و آزمندی و تنگ نظری و شک و گمان است و زشتی ها را تزئین می کند و مردم را به بدی ها و نابکاری ها می خواند و سرچشمه ی دشمنی و بلند نظری و سرکشی و دروغ و انکار حقیقت است.
اگر خدای ناکرده نفس اماره بر قلب انسان مسلط شود زمینه ساز مفاسد فراوانی است که سعی کرده ایم به مهمترین آنها اشاره کنیم:
1. از خصوصیات نفس امارة بالسوء آزمندی و پرستش مال است، و لذا قلب انسان را به مال پرستی و دنیا دوستی سوق می دهد. در این مورد در قرآن کریم آمده است که خداوند عزوجل می فرماید: وَمَن یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛ کسانی که از بخل و حرص نفس خویش ، مصون داشته شوند ، آنان قطعاً رستگارند؛
و همچنین خداوند سبحانه و تعالی می فرماید: وَأُحْضِرَتِ الأَنفُسُ الشُّحَّ؛ و انسان ها با بخل سرشته شده اند و در تفسیر آیه ی اولی آمده است که: سرچشمه ی بسیاری از بلاها بخل است، و سعادتمند کسی است که از آن رهایی یابد و از آن دوری نماید، و رهایی و دوری از آن از فضل و رحمت خداوند است.
و نیز در تفسیر آیه ی دوم آمده است که:حرص و آزمندی دائما” در نفس ها حاضر است، و همیشه فعال است، شح و انواع آن یا نسبت به مال و ثروت است و یا نسبت به نعمت های خدادادی درونی است.
2. از مظاهر و خصوصیت نفس اماره بالسوء تکبر و سرکشی است و باعث می شود قلب انسان به بیماری سرکشی در مقابل حق و خدای متعال گرفتار شود و به انواع گناهان آلوده گردد. و در قرآن کریم خداوند عزوجل فرموده است: لَقَدِ اسْتَکْبَرُوا فِی أَنفُسِهِمْ وَعَتَوْ عُتُوّاً کَبِیراً؛ واقعاً آنان خویشتن را بزرگ پنداشتهاند (و از حدّ خود بسی پا را فراتر) و در ظلم و طغیان سخت سرکشی نمودهاند.
در این آیه، قرآن سرشت و طبع نفس های کافران را به تصویر می کشد که نفس های ناپاک و خبیث آنها در اجسام ناپاک است چرا که آن ها خویشتن را بزرگ پنداشتند و در دشمنی و طغیان سرکشی نمودند، و خداوند عزوجل از غرور و تکبر و خودخواهی و فخر نهی کرده است: فَلَا تُزَکُّوا أَنفُسَکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَى؛
پس از پاک بودن خود سخن مگوئید ، زیرا که او پرهیزگاران را ( از همه ) بهتر میشناسد.
و همچنین رسول الله (ص) از تکبر و خود خواهی نهی کرده اند و می فرمایند: کسی که در قلبش به اندازه ی سنگینی دانه ی خردلی از غرور باشد، خداوند به خاطر آن او را واژگون در آتش می اندازد.
3. نفس امارة بالسوء باعث می شود تا انسان حقایق را که بدان یقین دارد ستمگرانه و متکبرانه انکار می کند، در مورد آن خداوند تبارک و تعالی می فرماید: وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوّاً؛ ستمگرانه و مستکبرانه معجزات را انکار کردند، هر چند که در دل بدانها یقین و اطمینان داشتند.
و در تفسیر این آیه آمده که: به حقیقت آنها در نفس های خویش می دانستند که آن حقایق، در نزد خداوند حق است ولی آن را انکار می کردند و با آن دشمنی و عناد می ورزیدند به خاطر این که ستمگرانه و متکبرانه از پیروی حق دوری کنند بنگر که نفس با صاحبش چه می کند و به همین دلیل خداوند تعالی آیه را این گونه ختم می کند: فَانظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ؛ بنگر سرانجام و سرنوشت تباهکاران چگونه شد ؟
و این چنین اشخاصی اهل آتش اند، حارثه بن وهب می فرماید که از رسول الله(ص) شنیدم که فرمود:
آگاه باشید! من شما را از اهل آتش با خبر می کنم! هر انسان سنگ دل بد اخلاق و خود رأی و متکبر
4. نفس امارة بالسوء باعث می شود تا شیطان عمل بدش را برای او زینت داده و بر قلب او پرده ای کشیده که خیر را از شر تشخیص ندهد و دائما مانند انسان های جاهل و نادان فکر کند.
خداوند عزوجل چنین اشخاص را این گونه توصیف می کند که می فرماید: إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنفُسُ وَلَقَدْ جَاءهُم مِّن رَّبِّهِمُ الْهُدَى؛ آنان جز از گمان های بیاساس و از هواهای نفس پیروی نمیکنند. در حالی که هدایت و رهنمود از سوی پروردگارشان برای ایشان آمده است ( و در پرتو آن میتوانند به ناچیزی بتها پی ببرند و رضای خدای را بجویند و راه سعادت بپویند)
رسول الله(ص) از پیروی هوی و هوس نهی کرده است و می فرماید: سه چیز هلاک کننده هستند: آزمندی اطلاعت شده، هوی و هوس تبعیت شده، و خودخواهی انسان. و نیز می فرماید: زمانی که آزمندی انسان طمع کاری و هوی و هوس انسان بولهوسی و خود خواهی هر طاحب نظری را مشاهده کردی پس بر تو است که نفست را از آن دور سازی.
5. از عملکرد های بسیار بد نفس امارة بالسوء ایجاد دشمنی و قتل و کینه توزی در قلب است و به طور آشکار در سرگذشت دو پسر حضرت آدم که قابیل، هابیل را کشت، آمده است و خداوند سبحانه و تعالی برای ما سرگذشت آن ها را می گوید و می فرماید: داستان دو پسر آدم ( قابیل و هابیل ) را چنان که هست برای یهودیان و دیگر مردمان بخوان ( تا بدانند عاقبت گناهکاری و سرانجام پرهیزگاری چیست ) . زمانی که هر کدام عملی را برای تقرّب ( به خدا ) انجام دادند. امّا از یکی ( که مخلص بود و هابیل نام داشت ) پذیرفته شد ، ولی از دیگری ( که مخلص نبود و قابیل نام داشت ) پذیرفته نشد. ( قابیل به هابیل ) گفت : بیگمان تو را خواهم کشت ! ( هابیل بدو ) گفت: ( من چه گناهی دارم ) خدا ( کار را ) تنها از پرهیزگاران میپذیرد ! . اگر تو برای کشتن من دست دراز کنی ، من دست به سوی تو دراز نمیکنم تا تو را بکشم. آخر من از خدا ( یعنی ) پروردگار جهانیان میترسم. من میخواهم با ( کولهبار ) گناه من و گناه خود ( در روز رستاخیز به سوی پروردگار ) برگردی و از دوزخیان باشی ، و این سزای ( عادلانه خدا برای ) ستمگران است . پس نفس ( سرکش ) او تدریجاً کشتن برادرش را در نظرش آراست و او را مصمم به کشتن کرد ، و ( عاقبت به ندای وجدان گوش فرا نداد و ) او را کشت ! و از زیانکاران شد ( و هم ایمان خود را و هم برادرش را از دست داد ) .
همکاری نفس و شیطان:
همان گونه که برای رشد و رستگاری انسان، دو دسته عوامل درونی و بیرونی وجود دارد، وجدان اخلاقی، عقل و فطرت و گرایشهای عالی، انسانی از درون و انبیا و ائمه (ع) از بیرون، انسانها را به سوی کمال و سعادت دعوت میکند.
موانع رشد و کمال انسان نیز دو دسته است: هوای نفس (از جمله عوامل و موانع درونی) و شیطان یا ابلیس (به عنوان عامل بیرونی) .
بعضی خیال میکنند شیطان همان هوای نفس است، در صورتی که شیطان در قرآن به معنای هوای نفس، یا نفس امّاره یا قوة واهمه یا یکی دیگر از قوای نفس نیست، بلکه موجودی مستقل از انسان و جنّ است و خداوند آن را از آتش آفرید.
بنابراین شیطان در معانی مختلفی به کار گرفته می شود:
الف ) ابلیس که همان شیطان جنی معروف است که بر اثر خودداری از سجده بر آدم ، از درگاه الهی رانده شد.
ب ) هرگونه عامل شر، اعم از نفس اماره ، انسان های بد (شیاطین انسی) و یا عوامل طبیعی مانند میکرب و… بنا بر آنچه که در روایتی آمده فرموده اند: شیطان مانند خون در بدن انسان ها جریان دارد،
از طرفی از آیات و روایات دیگر استفاده می شود که شیطان موجود دیگری است، لذا از جمع این دو دسته آیات و روایات این طور نتیجه می گیریم که انسان دارای نفسی است که مرتبا او را به کارهای بد امر می کنند و در قرآن و روایات از آن به عنوان نفس اماره بالسوء یعنی امر کننده به بدی ها یاد شده است.
شیطان بیرونی حکم راهنما و وسوسه کننده این نفس را دارد. در مقابل، خداوند دو حجت و راهنما برای ما قرار داده است یکی حجت و چراغ باطن که عقل و فطرت است و در مقابل نفس اماره ، انسان را به کارهای شایسته دعوت می کند.
از خارج هم انبیا و ائمه و علما و اولیا را قرار داده که عقل را شکوفا و رهبری کنند و انسان را به سرچشمه سعادت برسانند، بنابراین می توان گفت نفس و شیطان هر دو در گمراهی انسان نقش دارند، یکی از طریق کشش های درونی و دیگری با وسوسه و تحریک بیرونی.
لیکن شیطان بیرونی هیچ سلطه ای بر آدمی ندارد و این خود انسان است که وسوسه های شیطان را می پذیرد و به حکم نفس اماره تن می دهد و یا به مقابله با آن برخاسته و به حکم عقل و شرع و فطرت تسلیم می شود.
به عبارت دیگر انسان از نظر (درونی) دارای استعداد و توانمندی ارتباط با عوامل (بیرونی) می باشد که مرتبه عقلانی روح او با فرشتگان در ارتباط قرار می گیرد و مرتبه نفس اماره روح او با شیطان در ارتباط قرار می گیرد و علاوه بر آن (روح آدمی) توانایی تدبیر و اولویت دهی و اختیار به کارگیری هر کدام از مراتب را نیز دارا می باشد.
شیطان که دشمن بیرونی انسان است کارش تسویل است، یعنی امور زشت و باطل را زیبا و حق جلوه می دهد و آلودگی و پستی و زشتی را در چشم انسان می آراید و نفس اماره انسان نیز شیطان را یاری می کند و این عمل او را می پسندد و می پذیرد و انسان را وادار به انجام زشتی ها و پذیرش باطل ها می کند و در مقابل شیطان زیبایی و خیرات و نیکی ها را سخت و دشوار و سنگین جلوه می دهد و انسان را از روآوردن به آنها برحذر می دارد و نفس اماره نیز این حکم باطل را حق جلوه می دهد و انسان را در انجام اعمال صالح و نیکی ها، سست و تنبل می کند.
امیرمؤمنان(ع) در دعای کمیل در این مورد می فرماید: الهی و مولای اجریت علی حکما اتبعت فیه هوی نفسی و لم احترس فیه من تزیین عدوی فغرنی بما اهوی و اسعده علی ذلک القضاء؛ ای خدا و مولای من! تو بر من حکمی را جاری کردی که در اجرای آن هوای نفسم را پیروی و اطاعت کردم و از زینت دادن و فریبکاری دشمنم شیطان در این باره پرهیز و هراسی نداشتم، پس او(شیطان) بر طبق خواهش و میلم مرا فریب داد … .
از آنجا که راه و هدف شیطان دور ساختن انسان ها از خدا و راه حق و سعادت است همواره تلاش می کند تا افراد آدمی به گناه و فساد و نافرمانی خداوند رو بیاورند و این هدف در رتبه نخست با زینت دادن اعمال بد و لذایذ فریبنده اش چنان که قرآن در آیات متعددی بدان تصریح فرموده است از جمله درباره نافرمانی برخی از امت های گذشته می فرماید: ولکن قست قلوبهم و زین لهم الشیطان ماکانوا یعملون؛ … ولی دل های آنها قساوت پیدا کرد و شیطان هر کاری را که می کردند در نظرشان زینت داد.
همچنان که خود شیطان بر آن پای فشرده است: قال رب بما اغویتنی لا زینن لهم فی الارض؛ گفت پروردگارا! به خاطر آن که مرا گمراه ساختی من نعمت های مادی را در زمین در نظر آنها زینت می دهم و همگی را گمراه خواهم کرد.
بنابراین شیطان از آن رو که هیچگاه اعمال نیک و خیر را تشویق نمی کند که اگر هم چنین هدفی را بخواهد سعی دارد اعمال خیر را آلوده کند مثل ریا، توجیهات فریبنده خودخواهی های پنهان که ظاهر خدا پسندانه داشته باشد و مانند آن از اینجا می توان فهمید که ملاک تشخیص وسوسه شیطان و پیروی از نفس اماره به همین است که هر کجا انسان احساس می کند میل به گناه و هواپرستی اش بر میل به طاعت و بندگی خداوند و به تعبیر دیگر غفلت از یاد خدا بر توجه به پروردگار متعال و بندگیش غلبه دارد؛ باید بداند که دچار وسوسه شیطانی و پیروی از نفس اماره شده است.
بنابراین گمراهی انسان حاصل همکاری نفس و شیطان است، زیرا دشمنان خارجی بدون هماهنگی با مهرههای داخلی و بدون داشتن زمینه و پایگاه درونی نمیتوانند موفق شوند.
شیطان که یک دشمن بیرونی است، قسم خورده که به عزت حق تعالی درصدد وسوسه گمراه کردن انسانها برمیآید. ولی هرگز نمیتواند بدون همراهی دشمن داخلی و نفس اماره و خواستههای نفسانی، کمترین موفقیتی به دست آورد.
ابلیس میگوید: خواستم انسانها را از راه وسوسه کردن به گناه وادار کنم، دیدم آنان همة زحمتهایم را با استغفار برباد میدهند، وقتی توبه واستغفار گناهکاران را دیدم، راه دیگری در پیش گرفتم و از راه هواهای نفسانی، آنان را زمین زدم و به هلاکت رساندم، به گونهای که میپندارند در مسیر هدایت قرار دارند، از این رو استغفار نمیکنند.
به همین جهت پیامبر (ص) فرمود: اعدی عدوّک نفسک الّتی بین جنبیک؛ بدترین و سرسختترین دشمنان تو، نفس تو است که میان دو پهلویت قرار دارد.
بنابراین شیطان از راه هواهای نفسانی در انسان نفوذ میکند و کار و تلاش وی را تأیید می نماید. کارهای زشت را در نظر انسان ، پسندیده جلو میدهد و وی را در انجام آن ثابت قدم میکند.
پس اگر هوای نفس نمیداشتیم و آمادگی از درون نباشد، شیطان توان گمراه ساختن ما را ندارد، اما چون هوا و هوس داریم، و در نفس خویش خواسته های افراط گونه داریم، شیطان همان را زینت داده و تأیید میکند تا بیشتر به آن جذب شویم.
گرچه شیطان موجودی مستقل از هوای نفس است، اما به لحاظ عملکرد مستقل از هوای نفس نمیتواند کاری بر ضد انسان انجام دهد، بلکه هواها و خواستههای نفسانی ما را تأیید و تشویق و ترغیب میکند، یعنی در برابر هوای نفس استقلال وجودی دارد،ولی استقلال عملی ندارد.
با توجه به توضیحات ذکر شده معلوم گشت هر یک از دو نیری درونی و بیرونی، تأثیرات ویژهای دارند، بنابراین نمیتوان گفت اگر شیطان نبود، هوای نفس کار شیطان را انجام میداد، بلکه هوای نفس کار خودش را انجام میداد، نه کار شیطان را . اگر چه در این صورت هوای نفس توسط شیطان تأیید وتقویت نمییافت.
—شنخت نفس اماره از موضوعات مهم خودشناسی است. یعنی نفسی که پالسهای منفی می دهد و دائم با عقل درگیر می شود و به عنوان ابزاری برای شیطان عمل می کند.