خانه » همه » مذهبی » عدل الهی ، چرا حیوانات خورده می‌شوند؟

عدل الهی ، چرا حیوانات خورده می‌شوند؟


عدل الهی ، چرا حیوانات خورده می‌شوند؟

۱۳۹۷/۱۰/۱۷


۲۲۲۲ بازدید

.چرا در این عالم انسان برای خوراک باید گاو و گوسفند و پرندگان را سر ببرد ایا خدا نمی توانست دنیا طوری خلق کند که مثلا با اشیایی دیگر انسان تغذیه کند و حیوانات هم حق حیات داشته باشند؟

با عرض سلام.
پاسخ اجمالی:
ـ اشیاء دیگر چه فرقی با حیوانات دارند؟ مگر گیاهان موجودات زنده نیستند؟ مگر سنگ و خاک و آب، موجود زنده نیستند؟
اساساً «موجود غیر زنده» معنی ندارد.
ـ آیا می‌توان یک موجود زنده را خورد؟
خیر، خوردن یک موجود زنده، ذاتاً محال است. آنچه ما می‌خوریم، مادّه است نه گوسفند و گاو. وقتی گوسفند و گاو مردند، وارد برزخ می‌شوند؛ حتّی بدنشان هم وارد برزخ می‌شود. آنچه از آنها خورده می‌شود، فقط مادّه‌ی بدن آنهاست نه بدن آنها.
مردن و به برزخ رفتن هم بد نیست؛ بلکه نوعی تکامل است.
پاسخ تفصیلی:
1ـ تعبیر «موجود غیر زنده»، پنداری عوامانه است؛ از منظر قرآن کریم، و اهل بیت(ع) و طبق براهین عقلی، تمام موجودات، حتّی جماداتی مثل خاک و آب، زنده اند. لذا اینکه پنداشته اید تغذیه از جمادات، تغذیه از موجود غیر زنده است، پندار نادرستی است. تقسیم موجودات به زنده و غیر زنده، هم عقلاً باطل است هم طبق ایات و روایات، هم طبق مشاهده ی عرفا.
ـ عمومیّت حیات در قرآن
از نظر قرآن کریم، حیات، ساری در تمام موجودات است؛ لذا تمام موجودات، زنده اند؛ و موت امری نسبی است. در منظر قرآن کریم، حتّی سنگ هم زنده و دارای قدرت فهم و بلکه دارای اختیار و بلکه دارای تکالیف مخصوص به خود است.
خداوند متعال در آیه ی 44 سوره اسراء می فرماید:
« آسمانهای هفتگانه و زمین و کسانی که در آنها هستند تسبیح او می گویند و هیچ چیزی نیست مگر اینکه تسبیح و حمد او می گوید؛ لکن شما تسبیح آنها را نمی فهمید. او بردبار و آمرزنده است.»
علامه ی طباطبایی ـ رضوان الله علیه ـ در تفسیر این آیه فرموده اند: از کلام خدا استفاده می شود همچنان که خلقت در اشیاء جاری و ساری است ، علم هم در اشیاء سریان دارد و هر موجودی به اندازه ای که از وجود بهره دارد از علم نیز بهره مند است.(المیزان، ج13، ص110) و می دانیم که علم از حیات بر می خیزد.
همچنین خداوند متعال می فرماید: « و روزی که دشمنان خدا محشور می شوند به سوی آتش، پس آنها را نگه می دارند تا صفهای بعدی به آنها محلق شوند. وقتی به آن می رسند،‌ گوشها و چشم ها و پوستهای آنها به آنچه می کردند، گواهی می دهند. آنها به پوست های خود می گویند، چرا بر ضد ما گواهی دادید؟ آنها جواب می دهند: همان خدایی که هر موجودی را به نطق آورده ما را گویا ساخته است … .»(فصلت:19-21)
علامه ی طباطبایی(ره) در تفسیر این آیه آن را شاهدی دیگر بر با شعور بودن اشیاء دانسته و به آیه ی 44 اسراء اشاره کرده و فرموده اند: جمله ی « لکن شما تسبیح آنها را نمی فهمید» بهترین دلیل است که تسبیح اشیاء از روی علم و اراده است؛ نه به زبان حال. و از این قبیل است آیه ی 11 فصلت که می فرماید: « سپس خدا به آفرینش آسمان پرداخت، در حالی که به صورت دود بود ، به آن و به زمین فرمود بیایید یا از روی میل و اطاعت یا با اکراه و بی میلی! آنها گفتند: ما از روی میل و اطاعت می آییم.»
علامه ی طباطبایی(ره) فرموده اند: هیچ دلیلی نیست که علم، تنها یک سنخ است؛ لذا علم می تواند گونه های مختلف داشته باشد و هر گونه ای هم آثار خاص خود را دارد، پس لازم نیست که از جمادات نیز آثاری مشابه آثار حیوانات یا انسان مشاهده شود. همچنین از آیه ی اخیر استفاده می شود که زمین و آسمان، هم اختیار دارند هم تکلیف را می فهمند و هم خدا بر آنها تکلیف نموده است، و آنها هم تکلیف را با میل و رغبت انجام می دهند.
علامه طباطبایی(ره) بعد از این بحث قرآنی در ضمن یک بحث فلسفی فرموده اند: هر معلومی و هر صاحب علمی، موجود مجرد (غیر مادّی) است ؛ چون علم یعنی حضور یک چیز برای چیز دیگر؛ و هر موجود مجرّدی ، هم می تواند حاضر در نزد خود باشد و هم می تواند حاضر در نزد مجرّدی دیگر باشد. همچنین هر مجرد دیگری می تواند حاضر در نزد او باشد؛ و هر چه برای موجود مجرّد به امکان عامّ ثابت است برای او ضروری است ؛ لذا علم مساوق با وجود مجرّد است. بنا بر این موجود مادّی صرف (غیرمجرد) نه می تواند عالم باشد و نه معلوم. لکن از آن جهت که موجود مادّی در تغیّر خود ثابت و بالفعل است و در تغیّر خود متغیّر نیست از این جهت مجرّد است و علم ، در او ساری است.(المیزان، ج17، ص381و382 و ذیل آیه 30 و31 فصلت(حم سجده ) )
از همین بیانات علامه طباطبایی(ره) روشن می شود که ایشان همه ی موجودات مادّی را دارای نفس مجرّد می دانند؛ ایشان فرمودند که علم مساوق با وجود مجرّد است و موجودات مادّی هم به یک اعتبار دارای جنبه ی تجرّد هستند ، بنا بر این آنها نیز عالمند؛ و نفس، چیزی نیست جز موجود مجرّدی که یک نحوه تعلق به مادّه دارد.
حکما دلایل دیگری نیز بر این مسأله اقامه کرده و ثابت نموده اند که همه ی موجودات مادّی دارای نفس مجرّدند، که ذکر آنها در این مقاله بدون مقدّمات فلسفی مقدور نیست. بنا بر این همه ی موجودات دارای نفس مجرّدند. این نفس مجرّد را در انسان معصوم، نفس قدسی یا روح القُدُس، در انسان عادی، نفس ناطقه ، در حیوان، نفس حیوانی و در گیاه ، نفس نباتی می گویند. امّا نفس جمادی ـ اگرچه حقیقتاً وجود دارد ـ لفظ آن استعمال چندانی در حکمت ندارد و به جای آن بیشتر از واژه ی «صورت مثالی جمادات» یا « صورت نوعیّه جمادات » استفاده می شود ؛ البته در مورد اجرام آسمانی تعبیر «نفس فلکی» هم استفاده می شود. از نظر حکما افعال و حرکات و سیر تکاملی تمام موجودات عالم مادّه توسط همین نفس مجرّد اداره و تدبیر می شود.
نفس جمادات پایین ترین مرتبه ی نفس است و بالاتر از آن نفس نباتی است. لذا نفس گیاهان، هم کمالات نفس جمادات را داراست هم کمالاتی مختص به خود دارد ؛ که به واسطه ی کمالات نفس جمادی خواصّ جماد مثل داشتن انسجام و حفظ ترکیب در گیاه دیده می شود و به واسطه ی کمالات خاصّ نفس نباتی ، آثار نباتی از آن به ظهور می رسد ؛ مثل رشد و نموّ و تولید مثل. بالاتر از نفس نباتی،‌ نفس حیوانی است که هم کمالات نفس جماد را دارد، هم کمالات نفس نباتی را . و بالاتر از نفس حیوانی ، نفس انسانی است که شامل کمالات همه ی نفوس قبلی است به علاوه ی کمالات خاصّ نوع انسان .
همه ی نفوس یاد شده خود دارای مراتب گوناگونند مثلا نفس یک کرم خاکی با نفس یک میمون قابل مقایسه نیست با اینکه هر دو نفس حیوانی دارند. یا نفس یک گیاه ابتدایی مثل خزه با نفس یک گیاه حشره خوار در یک حدّ نیستند با اینکه هر دو نفس نباتی هستند. در انسان نیز نفس دارای شدّت و ضعف است. نفس کودک ، ضعیفت تر از نفس بزرگسال است و نفس عالِم قویتر از نفس جاهل است و نفس مؤمن قویتر از نفس کافر می باشد. پایین ترین مرتبه ی نفس انسانی که نزدیک به نفس حیوانی است،‌ نفس امّاره است و بالاتر از آن نفس لوامّه و مرتبه ی دیگری از آن ، نفس مطمئنه می باشد و بالاتر از نفس مطمئنه ، نفس قدسیه است که نفس انبیاء و اوصیاء و اولیاء است.البته خود نفس قدسیّه هم مراتبی دارد ؛ لذا انبیاء و اوصیاء و اولیاء هم همگی در یک مرتبه نیستند و بالاترین نفس ، از آنِ چهارده معصوم(ع) است. لذا نفوس چهارده معصوم (ع) احاطه ی وجودی بر همه ی عالم داشته فاقد هیچ کمال امکانی نیستند.
به نفس انسان از آن حیث که مشغول اداره ی بدن است نفس یا نفس مدبّره گفته می شود و از آن حیث که یک موجود مجرد عقلی است ــ با صرف نظر از تعلّق آن به جسم ــ روح نامیده می شود ؛ و از این حیث که منشأ تعقّل و مفهوم سازی و به تبع آن نطق است ،‌ نفس ناطقه می گویند ؛ و از آن حیث که یک سری گرایشها و آگاهیهای فطری و ذاتی دارد، وجدان گفته می شود. عقل و خیال و وهم و عاطفه و امثال اینها نیز همگی قوای نفسند؛ یا به عبارت دیگر ، آثار نفس انسانی هستند، همان طور که حرکت ارادی اثر نفس حیوانی است و رشد و نمو اثرنفس نباتی است.
حاصل مطلب اینکه:
عقلاً همه ی موجودات مادّی از جمادات گرفته تا انسان همگی جنبه ی تجرّدی داشته بعد از زوال مادّی در عالم بعد از مرگ، بقاء خواهند داشت ؛ که نقل شرعی نیز بر آن دلالت دارد. خداوند متعال فرموده است: « فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ ءٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُون . ـــــ پس منزّه است خداوندى که ملکوت همه چیز در دست اوست؛ و به سوى او بازگردانده می شوید» (یس:83) و فرمود: « وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ . ــــ و آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، از آنِ اوست ؛ و همه امور ، به سوى باز گردانده می شوند. » (آل عمران:109) همچنین در روایات آمده است که اشیاء و اماکنی که در آنها و در کنارشان ثواب یا گناه رخ داده در آخرت شهادت خواهند داد، و لازمه ی این امر آن است که این اشیاء شعور داشته باشند و در آخرت محشور شوند.
همچنین از آیات و روایات چنین بر می آید که جمادات و نباتات نیز در حدّ خود خوب و بد را می فهمند و احساس مسئولیّت دارند و متوجّه امر و نهی الهی می شوند ؛ لذا بعید نیست که آنها نیز در حدّ خود تکلیف و ثواب و عقاب داشته باشند. لکن کیفیّت این امور برای ما انسانها معلوم نیست. خداوند متعال می فرماید: «آسمانهای هفتگانه و زمین و کسانی که در آنها هستند تسبیح او می گویند و هیچ چیزی نیست مگر اینکه تسبیح و حمد او می گوید؛ لکن شما تسبیح آنها را نمی فهمید. او بردبار و آمرزنده است.» همچنین خداوند متعال فرمود: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولا. ــــ ما امانت را بر آسمانها و زمین و کوه ها عرضه داشتیم، آنها از حمل آن سر برتافتند، و از آن هراسیدند؛ امّا انسان آن را بر دوش کشید؛ همانا او بسیار ظالم و جاهل بود.» (الأحزاب:72) نیز فرمود: « ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعینَ . ــــــ سپس به آفرینش آسمان پرداخت، در حالى که به صورت دود بود؛ به آن و به زمین گفت : بیایید خواه از روى میل و اطاعت و خواه از روی بی رغبتی و اکراه! آنها گفتند: ما از روى میل و طاعت مى آییم» (فصلت:11)
از این آیات استفاده می شود که جمادات هم دارای قدرت تشخیص امر و نهی بوده دارای عبادت مخصوص به خود هستند و در آنها نیز امکان تمرّد وجود دارد و الّا معنی نداشت که خداوند متعال بفرماید « ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً ـــ بیایید خواه از روى میل و اطاعت و خواه از روی بی رغبتی و اکراه! » و آنها نیز جواب دهند « أَتَیْنا طائِعینَ ـــ ما از روى میل و طاعت مى آییم » ؛ چون میل و اکراه جایی معنی دارد که اختیاری وجود داشته باشد. توجّه شود که فعل بر دو گونه است : جبری و اختیاری ؛ و فعل اختیاری خود بر دو قسم می باشد ؛ فعل اختیاری همراه با رغبت و فعل اختیاری همراه با اکراه و بی رغبتی. برای مثال وقتی انسان با تهدید دیگری کاری را انجام می دهد ، کارش اختیاری و اکراهی است نه اجباری ؛ لذا اگر بخواهد می تواند تن به آن تهدید نداده فعل را انجام ندهد. پس خداوند متعال نفرمود: « بیایید خواه از روى اختیار و خواه از روی جبر!» بلکه فرمود: « بیایید خواه از روى میل و اطاعت و خواه از روی بی رغبتی و اکراه !»
همچنین از برخی روایات استفاده می شود که برخی جمادات یا نباتات نیز وارد بهشت خواهند شد. برای مثال ستون حنّانه که درخت خرمای خشکیده ای بود و رسول خدا بر آن تکیه می نمود به ضمانت نبی اکرم (ص) وارد بهشت خواهد شد. همچنین آمده است که حجرالاسود سنگی بهشتی است.
در مورد حیوانات خداوند متعال در آیه ی پنجم تکویر می فرماید: «وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَت . ــــ و در آن هنگام که وحوش محشور شوند. » از این آیه ی شریفه استفاده می شود که حیوانات و وحوش نیز در آخرت محشور خواهند شد.
امّا اینکه آیا آنها نیز دارای تکالیف لایق به خودند یا نه ؟ و اینکه آیا آنها نیز ثواب و عقاب دارند یا نه؟ تحقیقات جامعی در این باره انجام نشده ولی برخی مفسّرین چون علّامه ی طباطبایی بر آنند که حیوانات نیز تکلیف و ثواب و عقاب مخصوص به خود دارند. از برخی آیات و روایات نیز ـ که تعدادشان هم کم نیست ـ چنین مطلبی استفاده می شود.
علّامه مجلسی صاحب کتاب عظیم بحارالانوار فرموده است:« اخبار بسیار زیادى ـ بیش از حدّ شمارش ـ دلالت دارد بر اینکه حیوانات داراى تسبیح و ذکر هستند و خداى خود را می شناسند و منافع و مضارّ خویش را تشخیص می دهند و استبعادى ندارد که آنها مکلّف به بعضى از تکالیف باشند که در صورت ترک آن تکالیف معذّب می شوند چنانچه در اخبار زیادى رسیده که پرنده اى صید نمی شود مگر بواسطه ی ترک تسبیح » (بحار الأنوار ، ج 27، ص: 274 )
این مطلب از آیات قرآن کریم نیز قابل استنباط است. خداوند متعال می فرماید:« أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الطَّیْرُ صَافَّاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبیحَهُ وَ اللَّهُ عَلیمٌ بِما یَفْعَلُونَ . ــــ آیا ندیدى تمام آنان که در آسمانها و زمینند براى خدا تسبیح مى کنند، و همچنین پرندگان به هنگامى که بر فراز آسمان بال گسترده اند؟! هر یک از آنها نماز و تسبیح خود را مى داند؛ و خداوند به آنچه انجام می دهند داناست.» (النور:41)
همچنین فرمود: « و سلیمان وارث داوود شد، و گفت:«اى مردم! زبان پرندگان به ما تعلیم داده شده، و از هر چیز به ما عطا گردیده؛ این فضیلت آشکارى است.» (16) لشکریان سلیمان، از جنّ و انس و پرندگان، نزد او جمع شدند؛ آن قدر زیاد بودند که باید توقّف مى کردند تا به هم ملحق شوند. (17) (آنها حرکت کردند) تا به سرزمین مورچگان رسیدند؛ مورچه اى گفت: «به لانه هاى خود بروید تا سلیمان و لشکرش شما را پایمال نکنند در حالى که نمى فهمند.» (18) سلیمان از سخن او تبسّمى کرد و خندید و گفت: «پروردگارا ! شکر نعمتهایى را که بر من و پدر و مادرم ارزانى داشته اى به من الهام کن ، و توفیق ده تا عمل صالحى که موجب رضاى توست انجام دهم، و مرا به رحمت خود در زمره ی بندگان صالحت وارد کن!» (19) (سلیمان) در جستجوى آن پرنده ( هدهد) برآمد و گفت:«چرا هدهد را نمى بینم، یا اینکه او از غایبان است؟! (20) قطعاً او را کیفر شدیدى خواهم داد، یا او را ذبح مى کنم، یا باید دلیل روشنى(جهت غیبتش) براى من بیاورد. (21) چندان درنگ نکرد(که هدهد آمد و) گفت: «من بر چیزى آگاهى یافتم که تو بر آن آگاهى نیافتى؛ من از سرزمین«سبا» یک خبر قطعى براى تو آورده ام. (22) من زنى را دیدم که بر آنان حکومت مى کند، و همه چیز در اختیار دارد، و(به خصوص) تخت عظیمى دارد. (23) او و قومش را دیدم که براى غیر خدا ـ خورشید ـ سجده مى کنند؛ و شیطان اعمالشان را در نظرشان جلوه داده، و آنها را از راه بازداشته؛ و از این رو هدایت نمى شوند.» (24) چرا براى خداوندى سجده نمى کنند که آنچه را در آسمانها و زمین پنهان است خارج(و آشکار) مى سازد، و آنچه را پنهان مى دارید یا آشکار مى کنید مى داند؟! (25) خداوندى که معبودى جز او نیست، و پروردگار عرش عظیم است! (26) (سلیمان) گفت: «ما تحقیق مى کنیم ببینیم راست گفتى یا از دروغگویان هستى؟ (27) این نامه ی مرا ببر و بر آنان بیفکن؛ سپس برگرد(و در گوشه اى توقّف کن) ببین آنها چه عکس العملى نشان مى دهند!» ( سوره نمل )
از آیات شریفه به وضوح معلوم است که مورچه فهم و شعور دارد و در برابر هم نوعان خود احساس مسئولیّت و تکلیف می کند لذا به آنها هشدار می دهد. علّامه ی طباطبایی فرموده اند: این مورچه سخنانی می گوید که در حدّ متوسّطین از مردم است.
همچنین از آیات شریفه استفاده می شود که هدهد فهم و شعور بالایی داشته ، معنی علم ، شرک و توحید ، عبادت ، سجده ، حکومت ، عمل ، شیطان ، زینت دادن ، خبر ، یقین و قطع ، تخت ، عظمت ، خورشید ، زن و مرد ، قوم ، خدا و … را می داند. و از کلام حضرت سلیمان درباره ی هدهد معلوم می شود که برای هدهد دروغ گفتن نیز ممکن است. همچنین معلوم می شود که هدهد تکلیف و مسئولیّت دارد ؛ و الّا حضرت سلیمان نمی فرمود: « قطعاً او را کیفر شدیدى خواهم داد، یا او را ذبح مى کنم، یا باید دلیل روشنى(جهت غیبتش) براى من بیاورد. ». چون عقاب نمودن موجود غیر مکلّف بر شخص حکیم و عادل قبیح است و شکّی نیست که حضرت سلیمان (ع) حکیم و عادل و بلکه بالاتر ، معصوم بوده است.
افزون بر مطالب فوق در برخی روایات نیز تصریح شده که برخی حیوانات چون سگ اصحاب کهف و اولاغ بلعم باعورا وارد بهشت خواهند شد. امّا اینکه آیا آنها وارد بهشت انسانها می شوند یا نه؟ معلوم نیست. جایگاه دیگر حیوانات نیز به وضوح معلوم نیست. همین اندازه از روایات استفاده می شود که آنها نیز نوعی حساب و کتاب مخصوص خود را دارا هستند.
ـ عمومیّت حیات، از منظر عقل
از نظر عقلی نیز تمام موجودات، دارای حیات هستند.
استدلال عقلی نخست:
ـ در اینکه خدا حیّ(زنده) است، شکّ نیست.
ـ از طرف دیگر، خدا وجود صرف و صرف وجود است؛ یعنی ماهیّت ندارد. چون امکان، لازمه ی ماهیّت است. لذا هر موجود دارای ماهیّت، ممکن الوجود می باشد. پس خدا که ممکن الوجود نیست، ماهیّت هم ندارد. پس فقط وجود است.
نتیجه آنکه حیات، نمی تواند از سنخ ماهیّت باشد، بلکه از سنخ وجود است. چون از فرض ماهیّت بودن حیات لازم می آید که خدا حیّ نباشد.
حال که ثابت شد حیات از سنخ وجود است، عرض می شود که هر موجودی به همان اندازه که از وجود نصیب دارد، حیّ هم هست.
اشکال:
این استدلال وقتی درست است که حیات، عین وجود باشد.
پاسخ:
یقیناً حیات، عین وجود است.
چون شکّ نیست که صفات خدا عین ذات اوست؛ و الّا لازم می آمد که خدا مرکّب از وجود و صفات باشد.
پس حیات خدا عین وجود اوست، همان گونه که علم و قدرتش عین وجود اویند.
پس در موجودات دیگر نیز، حیات، عین وجود آنهاست.
ـ استدلال به روش دیگر.
از دو حال خارج نیست؛ یا حیات از سنخ وجود است یا از سنخ ماهیّت.
اگر از سنخ وجود باشد، مطلوب ثابت است.
امّا اگر از سنخ ماهیّت باشد، نمی تواند در خدا موجود باشد؛ چون خدا ماهیّت ندارد.
در حالی که حیات، از اوصاف کمالی خداست، و در او موجود است.
پس حیات، از سنخ وجود است نه ماهیّت.
ـ استدلال دیگر:
ـ در این که حیات وصف کمالی است شکّ نیست.
ـ هر وصف کمالی از سنخ وجود است.
ـ پس حیات، از سنخ وجود است.
اشکال:
چرا هر وصف کمالی از سنخ وجود است؟
پاسخ:
چون ماهیّت نسبتش به تمام متقابلات یکسان است، از جمله به کمال و نقص. و شیء نمی تواند نسبت به خودش و چیز دیگری نسبت یکسان داشته باشد.
ـ استدلال دیگر:
ـ در اینکه حیات، شدّت و ضعف دارد، شکّ نیست؛ یعنی حیات، یک حقیقت تشکیکی است.
ـ هر چیزی که تشکیکی باشد(شدّت و ضعف بردارد) یقیناً از سنخ وجود است و ماهیّت نیست. چون در فلسفه اثبات شده که وجود، حقیقتی تشکیکی است ولی ماهیّت، تشکیکی نیست.
ـ پس حیات، از سنخ وجود است.
لذا هر موجودی به اندازه ای که از وجود بهره دارد، از حیات هم بهره دارد.
با بیانات فوق معلوم شد، که حیات (زنده بودن) عین وجود است؛ لذا هر چیزی که وجود دارد، حیات هم دارد. البته خدا، وجود ندارد بلکه خدا، خود وجود است؛ لذا خدا، حیات ندارد بلکه عین حیات است. لذا تمام موجوداتی هم که وجود دارند، یعنی در واقع، خدا دارند. لذا زنده اند به خدا، و موجودند به خدا، و قادرند به خدا.
ـ پندار باطل
برخی گفته اند: ملاک حیات داشتن، نفس داشتن است. لذا چون انسان و حیوان و گیاه، هر سه نفس دارند، لذا هر سه را موجود زنده می گویند؛ امّا جمادات نفس ندارند، لذا زنده هم نیستند.
اشکال این سخن در این است که خدا، دارای نفس نیست، ولی زنده هم هست.
پس ملاک زنده بودن، نفس داشتن نیست، بلکه ملاک حیات، وجود بودن یا وجود داشتن است. حیات، عین وجود است، و وجود عین حیات است.
نتیجه ی نهایی آنکه:
تغذیه از جمادات، فرقی با تغذیه از نباتات و تغذیه از حیوانات ندارد. چون همه ی اینها موجودات زنده اند. اساساً تغذیه نمودن از موجود غیر زنده، ممکن نیست. چون تعبیر «موجود غیر زنده» یک تعبیر توهّمی است، مثل تعبیر «دایره ی چهار ضلعی» که تعبیری توهّمی است.
2ـ مرگ، رحمت است.
وقتی کسی تفکّر ماتریالیستی(مادّی‌گرایانه) دارد ـ چه دانسته و چه ندانسته ـ اوّلاً توهّم می کند که موجودات، به دو گروه زنده و غیر زنده تقسیم می شوند. ثانیاً توهّم می کند که مرگ، به معنی محرومیّت از حیات است؛ لذا موت را متضادّ حیات می پندارد؛ در حالی که موت، در نگرش عقل قدسی، یعنی ترّقی نمودن از حیات مرتبه‌ی پایین به حیات مرتبه‌ی بالا. در نگرش عقل قدسی، مرگ به معنی سلب حیات از موجود زنده نیست، بلکه به معنی صعود موجود زنده است از حیات مادّی به حیات برزخی. و مرگ برزخی، صعود از حیات برزخی است به حیات اخروی. و مرگ اخروی، صعود از حیات اخروی است به حیات ربّانی؛ که حیات محض است. خدای متعال فرمود: « کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَیْنا تُرْجَعُونَ ــــ هر نفسى چشنده ی مرگ است، آنگاه به سوى ما بازگردانیده خواهید شد.» (عنکبوت:57) یعنی هر نفسی (هر موجودی)، مرگ را تجربه خواهد کرد، حتّی جمادات و حتّی کلّ نظام مادّی ـ که مرگش همان قیامت است ـ و حتّی ملائک، که در احادیث متعدّدی به مرگ ملائک اشاره شده است. و مرگ در این آیه با تعبیر « إِلَیْنا تُرْجَعُونَ» به تفسیر شده است؛ یعنی مرگ عبارت است از «بازگشت به سوی خدا».
چرا برخی‌ها صعود از عالم مادّه به عالم برزخ و از عالم برزخ به عالم آخرت، و از آخرت به محضر خداوند متعال را «بی رحمی» می‌دانند؟
کم نیستند افرادی که به ظاهر مسلمان ولی در حقیقت ماتریالیست هستند. مسلمان حقیقی کسی است که تعریفش از تمام امور، تعریف اسلامی باشد. اینکه اسممان مسلمان باشد و اهل نماز و روزه و … باشیم ولی تعریفمان از دنیا و زندگی و مرگ و تغذیه و … ، تعریف مادّی گرانه ی صرف باشد، کافی برای مسلمان حقیقی بودن نیست. مهمّ این است که جهان بینی ما، اسلامی باشد. و اساس یک جهان بینی، به تعاریفی است که از امور عالم ارائه می دهد.
3ـ چرا خدای متعال، صعود به عوالم بالا را در قالب مرگ قرار داده است؟
خدای متعال فرمود: « کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً وَ إِلَیْنا تُرْجَعُونَ ـــــ هر نفسى چشنده ی مرگ است، و شما را از راه آزمایش به شرّ و خیر، خواهیم آزمود، در حالی که به سوى ما بازگردانیده مى شوید.» (الانبیاء:35)
یعنی خدای متعال، مرگ را وسیله‌ی امتحان قرار داده است. حقیقت مرگ، رحمت است؛ چون ترقّی حیات است؛ و ترقّی حیات، قطعاً رحمت است؛ امّا خدای متعال آن را طوری قرار داده که بشر چنین بپندارد که مرگ، سلب حیات است. و همین پندار، زمینه را فراهم می‌کند تا بشر با مرگ خودش و مرگ دیگر انسانها و مرگ حیوانات و مرگ گیاهان و جمادات، امتحان شود. اگر اندیشه‌ی خود را عمق دهیم می‌بینیم که اغلب و بلکه تمام امتحانات ما، با مرگ است. پیری نوعی مرگ است، بیماری نوعی مرگ است، فقر نوعی مرگ است امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند: «فقر، موت احمر (مرگ سرخ) است.» ویران شدن خانه، مرگ خانه است؛ ورشکستگی، مرگ ثروت است. و هر موجود دنیایی که بمیرد، از صحنه‌ی دنیا برچیده شده و برزخی می‌شود، چه انسان باشد، چه حیوان و نبات باشد و چه جماد.
4ـ انسان و حیوان و نبات را نمی توان خورد.
آنچه خورده می شود، مادّه‌ی انسان و حیوان و نبات است، نه بدنشان. بدن، مادّه نیست بلکه صورت است. و مرگ یعنی جدا گشتن صورت از مادّه. وقتی صورت یک موجود، از مادّه اش جدا شد، صورت بدون مادّه، وارد برزخ می شود. لذا محال است موجودی بتواند بدن یک حیوان یا صورت یک سیب را بخورد. اینکه گفته می شود فلان حیوان خورده شد، یا فلان گیاه خورده شد، توهّمات افراد عوام است. با نگاه عمیق عقلی، آنچه خورده می شود، فقط مادّه است. از منظر مشاهدات عارفان هم حیوانات خورده نمی شوند. وقتی یک حیوان مرد، بدن او، از مادّه اش جدا شده، برزخی می شود؛ و آن مادّه با صورت دیگری که شبیه بدن آن حیوان است، برای اهل دنیا نمودار می شود.
توضیح:
صورت مادّی را با مادّه نباید خلط نمود. صورت مادّی ، یک چیز است و مادّه چیز دیگری. صورت انسانی یا صورت درختی یا صورت اسبی و … ، صور مادّی اند ؛ امّا مادّه نیستند ؛ یعنی همراه با مادّه هستند نه خود مادّه.
مادّه همواره با صورت است و هیچگاه بدون صورت نمی تواند باشد ؛ امّا صورت می تواند از مادّه جدا گشته و مستقلّ از مادّه نیز باشد. لذا وقتی شما کوهی را در ذهنتان تصوّر می فرمایید یا شخصی را در خواب می بینید ، صورت بدون مادّه ی آنها را نظاره می کنید. چون اگر آن کوه ذهنی مادّه داشت و محلّ آن نیز مغز بود ، باید مغز شما را می ترکاند. این ذهن مجرّد شماست که صورت مجرّد کوه یا انسانها را می بیند ؛ و ارتباط نوری بین شما و آن شیء خارجی، صرفاً زمینه را فراهم می کند تا روح یا ذهن ـ که از قوای روح است ـ صورت مجرّد آن شیء را در نزد خود حاضر سازد. البته اگر روح شخصی بسیار قوی باشد یا تعلّق خود را از عالم مادّه ببرد یا تعلّقش را کم کند ، بی واسطه ی این زمینه های مادّی نیز قادر به دیدن صور مجرّد اشیاء خواهد بود. لذا افراد عادی در خواب ، و برخی عرفا در بیداری ، با چشم بسته نیز می بینند.
برای فهم بهتر این معنا ، خمیر مجسمه سازی ـ که کودکان با آن بازی می کنند ـ را در نظر بگیرید. این خمیر را می توان به اشکال گوناگونی در آورد ؛ یعنی صورتهای گوناگونی می توان به آن داد. امّا خود خمیر بازی چه شکلی دارد؟
روشن است که خمیر مجسمه سازی هیچ شکل مخصوص به خود ندارد. پس خمیر مجسمه سازی را نمی توان دید ؛ بلکه ما همواره آن صوری را می بینیم که روی خمیر مجسمه سازی پیاده شده اند. آب نیز چنین است. ما هیچگاه آب ندیده ایم بلکه رودخانه و آبشار و فوّاره و دریا و باران و بخار و … دیده ایم ؛ که همگی صور گوناگون آب هستند.
اگر دقّت فرمایید همه ی امور مادّی چنین هستند ؛ لکن برخی موادّ مثل آب و خمیر به راحتی صورتی را رها نموده و صورت دیگر می پذیرند ولی برخی مثل آهن و مس ، به سختی صورت خود را عوض می کنند ؛ یا بهتر است بگوییم صور پی در پی آنها بسیار شبیه به هم است.
از اموری چون آب و خمیر و گوشت و آهن و … تعبیر می شود به مادّه ی ثانیه که صوری را حمل می کنند. ما این صور را با وساطت حواسّمان ادراک می کنیم ؛ امّا خود آب و خمیر و گوشت و آهن و … را فقط عقل است که ادرک می کند. مثلاً وقتی ما خمیر مجسمه سازی را به شکل سیب ساختیم و آنگاه سیب را بر هم زده و یگ گلابی از آن خمیر ساختیم ، عقل می فهمد که این وسط چیزی هست که به شکل سیب و گلابی در می آید. این امر عقلی همان است که خمیر مجسمه سازی گفته می شود ؛ و به طور کلّی مادّه ی ثانیه نامیده می شود.
البته خود این مادّه ی ثانیه نیز صورتی دارد ، لکن صورت عقلی. مثلاً سیب و گلابی و انار ـ که اموری عقلی اند و هر کدام اشکال فراوانی را حمل می کنند ـ یک مادّه ی مشترک دارند که عبارت است از میوه. کما اینکه درخت سیب و درخت گلابی و درخت انار نیز مادّه مشترکی دارند به نام درخت. باز میوه و درخت، مادّه ی مشترکی دارند به نام گیاه ؛ و گیاه و سنگ و خاک و … مادّه ای دارند به نام جماد ؛ و جماد و گاز و مایع ، مادّه ای دارند به نام جسم. لذا جسم ، امری عقلی و مشترک است بین تمام موجودات مادّی. خود جسم نیز مادّه ای دارد که آن را مادّه ی اولی گویند. و همین مادّه است که در حقیقت تمام صورتها را می پذیرد ؛ و اوّلین صورتی که این مادّه پذیرفته ، صورت جسمانی بوده است.
پس جسم، مادّه نیست ؛ بلکه صورتی است بر قامت مادّه ؛ لذا جسم غیر مادّی نیز داریم. بدن نیز مادّه نیست بلکه صورتی است مادّی (صورتی تعلّق گرفته به مادّه) که بین آن و مادّه ی اولی ، چندین واسطه وجود دارد.
پس بدن ، آن صورت آدمی است که بر قامت گوشت و پوست و استخوان پوشانده شده است و دائماً نیز تعویض می شود ؛ امّا این تعویض چنان تدریجی است که خود شخص یا اطرافیانش متوجّه آن نمی شوند ؛ امّا اگر کسی را با چند سال فاصله مشاهده فرمایید متوجّه تعویض صور او خواهید بود.
حال سوال این است که: وقتی صورتی از قامت مادّه اش برداشته شد (مُرد) چه می شود؟ یا صورت جدید که بر قامت مادّه پوشانده می شود از کجا می آید؟
آیا معقول است که بگوییم: صورتی از عدم می آید و سپس عدم می شود؟ روشن است که عقلاً چنین چیزی را نمی توان پذیرد. چون نه وجود ، قابل تبدیل به عدم است و نه عدم قابل تبدیل به وجود.
حقیقت امر آن است که این صور از عالم ملکوت به مادّه افاضه می شوند و بعد از جدا شدن از مادّه ـ که همان مردن است ـ به عالم ملکوت باز می گردند. لذا خداوند متعال فرمود: « وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ. ـــــ و هیچ چیزی نیست مگر اینکه خزائن آن نزد ماست و ما آن را نازل نمی کنیم مگر به اندازه معلوم و معیّن» ( حجر:21) و می فرماید: « لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدیدَ فیهِ بَأْسٌ شَدیدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاس . ــــ ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم و با آنها کتاب آسمانی و میزان نازل کردیم تا مردم قیام به عدالت کنند و آهن را نازل کردیم که در آن نیروی شدید و منافعی برای مردم است …»(حدید:25) باز می فرماید:« یا بَنی آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یُواری سَوْآتِکُمْ وَ ریشاً وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِکَ خَیْر … . ـــــ اى فرزندان آدم! ما لباسى براى شما نازل نمودیم که اندام شما را مى پوشاند و مایه زینت شماست؛ اما لباس تقوا بهتر است… .»( الأعراف : 26) ایضاً می فرماید: « فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ ءٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُون . ــــــ پس منزّه است کسی که ملکوت همه چیز در دست اوست؛ و به سوى او باز گردانده می شوید.» (یس:83)
آیه 21 حجر دلالت بر این دارد که همه ی موجودات ، حقایقی جاویدان نزد خدا دارند ، چون هر چه نزد خداست زوال ناپذیر است. « ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ ـــ هر چه نزد شماست نابود شدنی است و آنچه نزد خداست جاوید می باشد.»(نحل:96) و در آیه 25 حدید بیان فرمود که خداوند متعال همانگونه که کتاب آسمانی را از نزد خود(علم خود) نازل نموده است آهن را هم از نزد خود نازل کرده است. در آیه 26 اعراف نیز لباس را نازل شده از سوی خود معرّفی نمود. بنا بر این ، حقیقتِ همه ی اشیاء ـ نه مادّه ی آنها ـ ، قبل از ایجاد دنیایی آنها با اسباب و علل دنیایی ، به نحو وجود علمی در مرتبه ی علم الهی موجود بوده اند. حقایق اشیاء از این مرتبه تنزّل یافته ، مراتب گوناگون وجود را یک به یک طی می کنند تا در نهایت به پایین ترین مرتبه ی عالم ملکوت می رسند. آنگاه از عالم ملکوت با تدبیر و ترتیبی ویژه و به صورت آنْ به آنْ و به تدریج و به صورت پیوسته به عالم مادّه نازل می شوند. برای مثال حقیقت بی شکل و رنگ یک سیب از علم الهی نازل شده مراتبی را طی نموده به ملکوت سفلی می رسد ؛ که در این مرحله یک سیب کلّی است نه یک سیب خاصّ ؛ و آنگاه لحظه به لحظه صورت سیب به مادّه ی موجود در درخت که از خاک گرفته می شود افاضه می گردد. از نگاه افراد عادی چنین به نظر می رسد که سیب خودش بزرگ می شود و از حالت بالقوّه بودن به سوی فعلیّت خود پیش می رود ؛ امّا از نگاه کسی که از افق ملکوت به عالم مادّه نظاره می کند مادّه ی سیب تنها قبول صورت می کند و این حقیقت ملکوتی سیب است که به اذن الله ، صورتهای پیاپی سیب را به مادّه افاضه می کند.
انسانها نیز چنین پروسه ای را طی می کنند تا وارد عالم مادّه شده و تکامل پیدا کنند ؛ با این تفاوت که دیگر موجودات ، هر صورتی را که از جانب ملکوت به آنها افاضه شود به صورت طبیعی قبول می کنند ؛ یعنی تا جایی که موجود مادّی ، قابلیّت دارد صورتها به او افاضه می شوند ؛ امّا انسان افزون بر این ، در مواردی قابلیّت خود را هم در دست خود دارد ؛ یعنی در مواردی می تواند قابلیّت خاصّی را در خود فراهم کند تا صورت کمالی خاصّی را از عالم ملکوت بگیرد یا بالعکس می تواند قابلیّت موجود خود را معطّل گذارد یا حتّی نابود سازد و در نتیجه خود را از برخی صور کمالی که در حقیقتِ ملکوتی او وجود دارد محروم نماید.
پدیده ی مرگ نیز یک پدیده ی آنی نیست بلکه پدیده ای تدریجی می باشد. چون هر صورتی فقط یک آنْ با مادّه است و در آنْ بعدی به عالم ملکوت باز می گردد و جای خود را به صورت بعدی می دهد ؛ و به این طریق ، موجود مادّی یک به یک صور خود را در قوس نزول دریافت نموده و دوباره در قوس صعود آن را به عالم برزخ می فرستد ؛ تا نوبت آخرین صورتش برسد. وقتی آخرین صورت را هم به برزخ فرستاد کاملاً مرده است و دیگری صورتی ندارد تا دریافت نماید. آنگاه مادّه ی بدن او ـ نه بدن او ـ اوّلین صورت یک موجود دیگر را می پذیرد که عبارت باشد از صورت موجودی به نام میّت یا جنازه ؛ که خود آن میّت نیز به تدریج زمان خود را سپری می سازد تا مادّه ی او صورت خاک به خود بگیرد.
پس اینکه جنازه یا میّت را نسبت می دهند به اشخاص انسانی ، نوعی مجاز گویی است. مثل اینکه خانمی چادر دختر بزرگترش را بریده و با آن برای دختر کوچکش شلوار می دوزد. وقتی دختر بزرگ آن شلوار را می بیند می پرسد: این چادر من نیست؟ حال آنکه باید بپرسد: پارچه ی این شلوار همان پارچه ی چادر من نیست؟ میّت نیز بدن شخص مرده نیست بلکه میّت صورتی است که بر مادّه ی بدن شخص به برزخ رفته پوشانده شده است.
ــ امّا صورت بدن شخص چه می شود؟
صورت بدن ، که خودش دارای میلیونها صورت پی در پی است، از بدو تولّد شخص ، آنْ به آنْ وارد برزخ می شود تا آخرین صورت آن نیز به برزخ راه یابد. در این هنگام است که شخص تماماً و با تمام حقیقتش قبض شده است ؛ امّا نه قبض روح بلکه قبض نفس شده است. البته نفس به اصطلاح قرآنی نه به اصطلاح فلسفی. چون در اصطلاح قرآن ، نفس به تمام هویّت شیء اطلاق شده نه به روح.
البته توجّه شود که گاه از همین صورت بدن ، بعد از جدایی از مادّه ، تعبیر به روح یا نفس نیز می شود. چرا که صورت بدن اگر به نحو تجرّد لحاظ شود ، در حقیقت از مراتب نازل روح خواهد بود.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد