خانه » همه » مذهبی » علم خدا و اختیار انسان

علم خدا و اختیار انسان


علم خدا و اختیار انسان

۱۳۹۶/۱۰/۰۶


۳۰۱۰ بازدید

رابطه اختیار انسان با اراده و علم الهی چگونه است؟ اینکه خدا همه چیز را از قبل می داند و یا نمی توان بر خلاف تقدیر کاری کرد مستلزم جبر نیست؟ قضای الهی چیست؟ اگر قضا به معنای اتمام کار باشد، چگونه با اختیار انسان سازگار است؟

این چهار پرسش، از اساسی ترین پرسش ها درباره اختیار انسان است. نخست به مسئله «تقدیر» خدا و نسبت آن با اختیار انسان می پردازیم.

تقدیر دارای دو معنا و دو نوع است:

1. تقدیر علمی؛ یعنی، «سنجش و اندازه گیری یا اندازه شناسی» و مقصود این است که: او می داند هر چیزی در هر زمان و هر مکان، به چه صورتی تحقق می یابد. به بیان دیگر، او به فراهم شدن مقدمات و اسباب و شرایط پیدایش پدیده ها و در پی آن، رخ دادن آنها علم دارد.

تقدیر علمی خدا، با اختیار انسان منافاتی ندارد؛ چرا که او می داند مثلاً فلان شخص با اختیار و انتخاب خود، چه افعال و اعمالی را انجام می دهد.

در علم پیشین الهی، فعل انسان با وصف اختیاری بودن، متعلَّق علم خدا قرار می گیرد و چنین علمی نه تنها منافی اختیار نیست؛ بلکه تأیید کننده آن نیز هست.[ نگا: محمد سعیدی مهر، علم پیشین الهی و اختیار انسان.]

2. تقدیر عینی؛ یعنی، «ایجاد به اندازه، چیزی را به اندازه ایجاد کردن و یا اندازه برای چیزی قرار دادن». تقدیر عینی خداوند، عبارت است از: تدبیر مخلوقات به گونه ای که پدیده ها و آثار خاصی بر آنها مترتب گردد و این طبعاً به حسب قرب و بعد هر پدیده ای، متفاوت خواهد بود؛ چنان که نسبت به جنس، نوع، شخص و حالات او تفاوت خواهد داشت. به عنوان مثال تقدیر نوع انسان، این است که از مبدأ زمانی خاص، تا سرآمد معینی در کره زمین، زندگی کند و تقدیر هر فردی، این است که در مقطع زمانی محدود واز پدر و مادری معیّن به وجود آید. همچنین تقدیر روزی و سایر شئون زندگی و افعال اختیاری او، فراهم شدن شرایط خاص، برای هر یک از آنها است. در واقع خداوند هر مخلوقی را با حدود و قیود و اندازه، شرایط، خصوصیات و توان های مخصوصی به وجود می آورد.

این تقدیر نیز با اختیار انسان منافات ندارد؛ چرا که اعمال اختیاری ما و مقدمات آن -همچون هر پدیده دیگری – از مجرا و دایره خاص خود تحقق می یابد و این همان تقدیر عینی خداوند است. به عنوان مثال سخن گفتن انسان -که یک عمل اختیاری است – باید از مجرا یا مجاری خاص خود تحقق یابد. ازاین رو خداوند با اعطای ریه، حنجره، تارهای صوتی، زبان، دندان ها، لب ها و… این مجاری را برای تحقّق سخن گفتن مقدر فرموده است. همچنین مقدمات افعال اختیاری را با شرایط خاصی مقدر فرموده است؛ برای مثال او دستگاه گوارش را فراهم کرده و موادی آفریده تا در آن تصرف شود. باید دست و پا باشد تا انسان بتواند در آنها تصرف کند. اگر اعضا و جوارح نبود تا تصرف در مواد خارجی انجام دهد، خوردن اختیاری، تحقق نمی یافت.

اموری را که خداوند به تقدیر عینی مقدر فرموده است دو گونه است:

1. تحقق برخی از امور را بدون دخالت اراده و اختیار انسان اراده کرده است و جای اِعمال اختیار و توهّم اختیار انسان در آن نیست. اعضا و جوارح ما جبراً به ما داده شده و قدرت اختیار، تفکّر و انتخاب، برای ما جبری است. مقدمات اختیار و موادی که اعمال اختیاری ما روی آن انجام می گیرد، جبری است.

به بیان دیگر، اصل اختیار، مقدمات افعال اختیاری و موادی که افعال اختیاری روی آن انجام می گیرد، همه براساس تقدیر عینی خداوند -که براساس اقتضائات عالم هستی و جهان مخلوق بوده – جبری است.

2. تحقق برخی از امور را مشروط به اراده آزاد انسان قرار داده است. به عبارت دیگر اراده و تقدیر عینی خداوند، به این تعلّق گرفته که اگر انسان با استفاده از اختیار خود، خواستار انجام «الف» شود، فعل «الف» تحقّق یابد و اگر خواستار اجرای «ب» شود، عمل «ب» پدید آید. بنابراین براساس تقدیر عینی الهی، اینکه ما چگونه از اختیار خود استفاده کنیم و آن مقدمات را به کار گیریم و از مواد چه بسازیم، در اختیار ما خواهد بود.

ذکر این نکته نیز بایسته است که تقدیر عینی، در حقیقت به ایجاد علل ناقصه بازگشت می کند؛ یعنی، مقدماتی که پیدایش یک پدیده بر آنها متوقف است و به نحوی، در تعیین حد و اندازه آن شیء لازم است، نه کافی. اما علت تامه شیء، اگر چه مستند به خداوند است، طبق این اصطلاح، «تقدیر» نامیده نمی شود؛ بلکه «قضا» است.

براساس این تحلیل، تقدیر عینی قابل تغییر است؛ چون وقتی مقدمات یک شیء فراهم شود، هنوز باید چند واسطه دیگر تحقّق یابد تا به خود آن پدیده برسد و در این میان، ممکن است موانعی پدید آید و جلوی تحقق آن شیء را بگیرد.

با توجه به این نکته، معنای بسیاری از روایات در باب تغییر تقدیر، روشن می شود. از این گونه روایات استفاده می شود که پاره ای از کنش های انسان، تقدیرات را تغییر می دهد. برای مثال صدقه موجب دفع بلای مقدر می گردد و یا صله رحم، عمر را طولانی می کند. در این موارد، تقدیر عینی اوّلی آن بود که براساس شرایط مخصوص، بلایی نازل شود و یا فردی با تصادف یا امراض جسمانی، در سن خاصی فوت کند. اما مانعی مانند صدقه و صله رحم، به عنوان تقدیر ثانوی، جلوی تحقق بلا و فوت را گرفته و موجب تغییر آن شده است.

چاره دفع بلا نَبْوَد ستم چاره، احسان باشد و عفو و کرم

گفت الصَّدْقة مردّ للبلا داوِ مَرْضاکَ بِصَدْقَة یا فتی[ مثنوی، دفتر ششم، ابیات 2590 و 2591.]

قضای الهی و اختیار انسان

«قضا» به معنای پایان دادن و کار را یکسره کردن است و می توان مرحله نهایی یک کار را نیز قضا نامید. «قضا» نیز دو اصطلاح دارد: «قضای علمی» و «قضای عینی». علم به پایان کار و مرحله نهایی یک فعل، «قضای علمی» است و پایان یافتن، یکسره شدن و تحقق نهایی کار را «قضای عینی» می گویند.

1. قضای علمی خداوند؛ یعنی، علم او به وقوع حتمی پدیده ها. با اختیار انسان منافات ندارد؛ زیرا او علم دارد که پدیده یا فعل و کاری، با اختیار انسان حتماً به وقوع خواهد پیوست. به بیان دیگر او می داند فلان فعل انسان -با وصف اختیاری بودن – حتماً به وقوع خواهد پیوست؛ یعنی، او چنان کاری را اراده کرده و با اختیار خود، آن را انجام خواهد داد.

2. قضای عینی خداوند؛ یعنی، انتساب تحقّق عینی پدیده ها به او. مقتضای قضای عینی خداوند، این است که وجود پدیده ها را از آغاز پیدایش تا دوران شکوفایی و تا پایان عمر؛ بلکه از هنگام فراهم شدن مقدمات بعید، تحت تدبیر حکیمانه الهی بدانیم و فراهم شدن شرایط پیدایش و رسیدن به مرحله نهایی را مستند به اراده او بشماریم.

قضای عینی رسیدن هر معلولی به حد ضرورت وجودی، از راه تحقق علت تامه اش است؛ زیرا هیچ مخلوقی در وجود و آثار وجودی استقلال ندارد. در نتیجه ایجاب و ضرورت وجودی همه پدیده ها، مستند به خدای متعال خواهد بود که دارای غنا و استقلال مطلق است.

در واقع، همان گونه که وجود هر پدیده ای، انتساب به اذن و مشیت تکوینی خدا دارد و بدون اذن او، هیچ موجودی پا به عرصه وجود نمی نهد؛ پیدایش هر چیزی مستند به قضای عینی الهی است و بدون آن، هیچ موجودی شکل و حدود ویژه خود را نمی یابد و به سرانجام خویش نمی رسد.

مورکی بر کاغذی دید او قلم گفت با موری دگر این راز هم

که عجایب نقش ها آن کلک کرد همچو ریحان و چو سوسن زار و ورد

گفت آن مور اِصبع است آن پیشه ور وین قلم در فعل فرع است و اثر

گفت آن مورِ سوم کز بازو است که اصبع لاغر ز زورش نقش بست

همچنین می رفت بالا تا یکی مهترِ موران فطن بود اندکی

گفت کز صورت مبینید این هنر که به خواب و مرگ گردد بی خبر

صورت آمد چون لباس و چون عصا جز به عقل و جان نجنبد نقش ها

بی خبر بود او که آن عقل و فؤاد بی زتقلیب خدا باشد جماد[ مثنوی، دفتر چهارم، ابیات 3721 – 3728.]

قضای عینی الهی، با اختیار انسان منافات ندارد. شبهه ناسازگاری قضای عینی الهی با اختیار انسان، از این تصور غیرصحیح ناشی شده که ضرورت وجود و تحقّق فعل -موقعی که علت تامه اش موجود باشد- به معنای اضطرار در مقابل اختیار انگاشته شده است. در حالی که این تلقی صحیح نیست؛ چرا که با توجه به چندگونگی استناد معلول واحد به چند علت، مسئله عدم تعارض قضای عینی الهی، با اختیار انسان حل می گردد. گفتنی است تأثیر چند علت در پیدایش یک پدیده، به چند صورت قابل تصور است:

1. چند علت با هم و در کنار یکدیگر تأثیر کند؛ مانند اینکه اجتماع آب، بذر، حرارت و… موجب شکفتن بذر و روییدن گیاه می شود.

2. هر یک از علت ها، به طور متناوب مؤثر باشد؛ به صورتی که طول عمر پدیده، بر تعداد آنها تقسیم شود و هر بخشی از آن، معلول یکی از عوامل و عللی باشد که به نوبت، تأثیر خود را می بخشد؛ چنان که چند موتور، یکی پس از دیگری روشن شده و موجب ادامه حرکت هواپیما گردد.

3. تأثیر آنها مترتب بریکدیگرباشد؛ چنان که در برخورد چند توپ با یکدیگر یا در تصادفات زنجیره ای ملاحظه می شود. نمونه دیگر آن، تأثیر اراده انسان در حرکت دست و تأثیر آن در حرکت قلم و تأثیر آن، در پیدایش نوشته است.

4. تأثیر مترتب چند عامل طولی، به گونه ای که وجود هر یک از آنها وابسته به وجود دیگری باشد؛ مانند وجود انسان و اراده او که وابسته به اراده الهی است.

در همه این صورت ها، اجتماع چند علت برای پیدایش معلول واحد لازم است. با توجّه به انواع استناد معلول واحد به چند علت – و به خصوص نوع چهارم- روشن می شود که استناد افعال اختیاری انسان به خدای متعال، منافاتی با استناد آنها به اراده خود انسان ندارد؛ زیرا این استنادها در طول یکدیگر است و تزاحمی با هم ندارد.

به بیان دیگر، استناد فعل به انسان، در یک سطح و استناد، وجود آن به خدای متعال، در سطح بالاتری است که در آن، وجود خود انسان و وجود ماده ای که کارش را روی آن انجام می دهد و وجود ابزارهایی که کار را به وسیله آنها انجام می دهد و حتی قدرت اختیار و انتخاب او، همگی مستند به خدا است؛ زیرا انسان از خود هیچ گونه استقلالی ندارد و همه این امور را خداوند به او عطا کرده و قدرت انتخاب و گزینش و اختیار داده است و به او اجازه می دهد که مطابق اختیار خود عمل کند و اگر او نخواهد که انسان مختار و آزاد باشد، انسان قادر بر هیچ عمل اختیاری نخواهد بود. پس تأثیر اراده انسان در مقام جزء آخر از علت تامه در افعال خودش، منافاتی با استناد وجود همه اجزای علت تامه به خدای متعال ندارد. اینکه در برخی آیات، افعال و احوال و سرنوشت ما به خدا نسبت داده می شود – مانند (وَ ما تَشاوُنَ إِلّا أَنْ یَشاءَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ)[ «و تا خدا پروردگار جهانیان نخواهد [شما نیز] نخواهید خواست»؛ (تکویر (81)، آیه 29).] – برای آن است که ما را به توحید افعالی (یکی از مراحل عالی توحید) آگاه گرداند.

قرآن می خواهد انسان را خداشناس بار آورد و آدمی را با این نکته آشنا سازد که کمالش در درک احتیاج خود به خداوند است؛ زیرا انسان سراپا نقص وجودی و فقر محض است.

ای دهنده عقل ها! فریادرس تا نخواهی تو، نخواهد هیچ کس

هم طلب از توست و هم آن نیکویی ما کی ایم اول تویی، آخر تویی

هم بگو تو، هم تو بشنو، هم تو باش ما همه لاشیم با چندین تراش[ مثنوی، دفتر ششم، ابیات 1438 – 1440.ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، ج 1، آموزش عقاید، صص 180 – 187؛ همان، معارف قرآن، ج 1،صص 202 – 222؛ مطهری، مرتضی، انسان و سرنوشت.]

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد