در نامهای به برادرزادهٔ فاطمی نوشت: «هر وقت به مرارتهایی که آن مرد شجاع متحمل شد، فکر میکنم، نمیتوانم جلوی خودم را بگیرم که متأثر نشوم، و اطمینان دارم که نام نیک او تا ابد در صفحات تاریخ ایران باقی خواهد ماند.» در نامهای دیگر به رئیس یکی از طوایف فارس[احتمالا خسرو خان یا ناصر خان قشقایی]، مصدق پیشنهاد او را در روز کودتا برای فرار به شیراز و پذیرفتن حمایتش قدرشناسانه به یاد میآورد.
مصدق این پیشنهاد را رد کرده بود به همان دلیلی که همهٔ پیشنهادهای دیگر را رد کرده بود، چون از ریخته شدن خون نفرت داشت و حاضر نبود به خاطر او کشت و کشتار به راه بیفتد.
مصدق بازنشسته ای مظلوم و بی آزار بود، اما شاه باز هم ولش نمیکرد. به محض مستقر شدن مصدق در احمدآباد، جمعی اوباش گسیل شدند تا او را تهدید کنند و مجبور شد درخواست نگهبان بدهد. گروهی که آمدند تشکیل شده بود از چند سرباز و دو ساواکی که یکی از اولین کارهای آنها این بود که مانع قدم زدن مصدق در اطراف ده و صحبت با زارعان اجاره دارش شدند. ملک فیصل که سرنگون شد، نسیم جمهوریخواهی یک بار دیگر لرزه به تن شاه انداخت و نگهبانهای اطراف مصدق بیشتر هم شدند.
همانجور به زندانبانهایش رسیدگی و توجه میکرد که به زندانبانهای زمان حبس در بیرجند کرده بود. غلامحسین به یاد میآورد که رفتار ساواکیها جوری بود انگار «جزو اعضای خانوادهاند». دوتا از اتاقهایی را گرفتند که مصدق داده بود بسازند تا کلاس درس روستا شود، و سهمشان را از همان غذایی میگرفتند که خود مصدق میخورد. سر یک زمستان غلامحسین به دستور پدرش ده تا کت پشمی خرید. مصدق یکی را برداشت، چندتایی را پخش کردند بین روستاییها و دوتا هم نصیب ساواکیها شد.
بیشتر از همیشه به سنت مرتاضانهٔ مألوفش رجوع کرد که سادگی و پرهیزکاری را همنشین داشت.
صبح زود پا میشد، لباس براقش را میپوشید، و فنجانی چای همراه نان و پنیر میخورد. بعد میرفت بیرون و توی آلونک چوبی کوچکی مینشست که داده بود توی باغ بسازند و از تویش میتوانست رفت و آمد کارگرانی را تماشا کند که سر زمین کار میکردند. ناهار و شام ساده بودند و تکراری. زلزلهای آمد و ترکهایی روی دیوارها انداخت، جلویشان را با روزنامه پوشاند. پرتقال در تهران چقدر گران شده، به بچههایش گفت دیگر برایش پرتقال نخرند.
عمدتا در خودش فرو رفته و اغلب از وضعیت کشور ملول بود، اما خانواده که بهش سر میزدند، سر حال میآمد.
ا
محمد مصدق و کودتای آمریکایی-انگلیسی، کریستوفر دوبلیگ، ص ۴۴۴-۴۴۵