خانه » همه » مذهبی » معنای اسما- خلقت حوا – ورود شیطان به بهشت

معنای اسما- خلقت حوا – ورود شیطان به بهشت


معنای اسما- خلقت حوا – ورود شیطان به بهشت

۱۳۹۴/۰۵/۱۰


۴۳ بازدید

با توجه به آیات ۳۰،۳۱،۳۲،۳۳ س بقره، منظوراز اسماء و حقایق آنها چیست؟..آیاحوا بلافاصله بعدازآدم خلق شد؟مگرشیطان میتوانست وارد بهشت شود؟برای فریب آن دو؟ شیطان که رجیم بود!لطفا واضح پاسخ دهید!

الف. معنای تعلیم اسماء
پاسخ اجمالی
در آیه 31 سوره بقره آمده است: وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْماءَ کُلَّها منظور از «اسماء» تنها یک سلسله اسامى و نام هاى بدون معنا نیست؛ بلکه منظور حقایق و اسرار عالم هستى است؛ یعنى، منظور معانى این اسما و مسمّاهاى آنها بوده است. اگر تنها نام ها و الفاظى بدون معنا بود که براى آدم، افتخارى به حساب نمى آمد. آدم با فراگیرى این علوم، امکان آن را یافت که از مواهب مادى و معنوى این جهان، در مسیر تکامل خویش بهره گیرد. هم چنین آدم، استعداد نام گذارى اشیاء را فرا گرفت که این نیز خود نعمت بزرگى است و اصولاً اگر این نام گذارى ها نبود، علوم و معارف از گذشتگان به آیندگان انتقال نمى یافت. البته تعلیم اسما بدین معنا نیست که کلاسى بود و یکى به آدم یاد داده شد؛ بلکه بدین معنا مى باشد که او، استعداد فراگیرى این حقایق را یافت و این گونه آفریده شد. به نظر علامه طباطبایى، مراد از کلمات آن چیزهایى است که در موضوع تعلیم اسماء محقق شده است چرا که موضوع تعلیم اسماء موجب گردید اعتراض ملائکه مسدود گردد و حجت بر آنها تمام شود. از این ها معلوم مى شود که در این قضیه چیزى بوده است که مى توانست آدم به آن چیزها متمسک و متوسل شود، (ر.ک: ترجمه تفسیر المیزان، ج 1، ص 176). روایات شیعه و اهل سنت گواهى مى دهند که او، خدا را به حق پیامبر اسلام سوگند داد و چنین گفت: اسألک بحق محمد الا غفرت لى ، (سیوطى، الدر المنثور، ج 1، ص 58) و در برخى از روایات آمده است که چنین گفت: اللهم انى اسألک بحق محمد و آل محمد سبحانک لا اله الا انت عملت سوءاً و ظلمت نفسى فتب علىّ انک انت التواب الرحیم ، (همان، ص 60 – 61 و نیز: تفسیر برهان، ج 1، ص 86، روایت 2). ابن نجار از ابن عباس نیز نقل مى کند که: من از رسول خدا درباره کلماتى که آدم آنها را از پروردگارش تلقى کرد پرسیدم، او فرمود: سأل بحق محمد و على و فاطمه والحسن والحسین الا تب علىّ، فتاب علیه ، (مدارک پیشین). 2-بهشت حضرت ادم وتعلیم اسماء،به ان حضرت ،در عالم برزخ بوده است،که قبل از ورود به این دنیا میباشد.
2. پاسخ مفصل
آنچه خداوند به آدم القاء فرموده اسماء بود نه اسماء حسنى، همان طور که در آیه 30 از سوره بقره آمده است: {/Bوَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْماءَ کُلَّها{w1-5w}2:31/}. نیز در آیه 37 از همین سوره مى خوانیم: {/Bفَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ {w1-5w}2:37/} در این آیه مطرح شده است که آدم، کلماتش را از خداوند دریافت داشت. در آیات دیگرى از قرآن کریم، اسماء حسنى مطرح شده است که ارتباطى با القاء آن ها به آدم از سوى خداوند ندارد. به عنوان مثال در آیه 180 از سوره اعراف آمده است: {/Bوَ لِلَّهِ اَلْأَسْماءُ اَلْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها{w1-6w}7:180/} حال با توجه به این که مشخص نیست کدامیک از موارد سه گانه مذکور مورد نظر سؤال کننده محترم است، به طور فشرده هر سه مورد توضیح داده مى شود: الف. تعلیم اسماء از سوى خداوند به حضرت آدم(ع): تعلیم مذکور متعاقب طلب توضیح ملائکه از خداوند در خصوص علت آفرینش انسان واقع گردید. شبهه و ابهامى که فرا روى ملائکه قرار داشت این بود که چرا خداوند، با وجود آن ها، یک موجود مادّى و خاکى را جانشین خود قرار مى دهد.
در حالى که مقتضاى جانشینى آن است که مى بایست جانشین با کسى که به جاى او مى نشیند و به اصطلاح نماینده او مى گردد، تناسب داشته باشد. این تناسب به دلایل زیر در مورد آدم منتفى بود: 1) انسان به دلیل دارا بودن ماهیتى مادّى، ترکیبى از قواى غضبیه و شهویه است 2) انسان واحدى جانشین خدا نخواهد بود بلکه نوع انسان با مجموعه فراوانى از افراد. حال با توجه به این که انسان در بستر یک زندگى اجتماعى به سر خواهد برد، مقتضاى یک نظام اجتماعى، تزاحم و درگیرى، تضاد و تعارض و بالاخره شرّ و فساد خواهد بود
ژاین چه خلیفه و جانشینى است که هم به موجب هویّت وجودى و هم به دلیل حیات جمعى و نظام اجتماعى خود، برپا کننده فساد است. در حالى که کسى که او از وى جانشین شده است کمال محض و منزّه از هر نقیصه و پاک و مبرّا از هر شرّ و فسادى است. به دلایل فوق ملائکه تصور مى کردند، اگر قرار است خداوند خلیفه اى را براى خود برگزیند ما، یعنى ملائکه به خلیفه گى از جانب خداوند سزاوارتریم.
چرا که وجود ما هیچ شرّ و فسادى را به دنبال ندارد بلکه همواره او را تقدیس و تسبیح مى کنیم. خداوند در پاسخ به این شبهه و سئوال ملائکه چنین پاسخ داد: {/Bإِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ * وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْماءَ کُلَّها{w29-38w}2:31-30/}. پس از تعلیم اسماء به آدم(ع)، روى به ملائکه کرد و گفت اگر راست مى گوئید که آدم صلاحیت جانشینى را ندارد، این اسامى را برشمارید.
اینجا بود که ملائکه اظهار داشتند ما فقط آنچه را که به ما تعلیم داده اى مى دانیم و نه چیزى دیگر. اما وقتى همین تقاضا را از آدم کرد آدم توانست از عهده آن کار بر آید. منظور از اسمائى که به آدم تعلیم داده شد صرفاً کلمات و لغاتى نبود که براى افهام و تفهیم و توانائى برقرارى ارتباط محاوره اى با افراد بدان ها نیاز دارند و سپس آدم بتواند آن لغات و کلمات را تکلم کند. چرا که اگر چنین بود اولاً چنین چیزى فضیلتى براى آدم به حساب نمى آمد تا آنجا که او را در مقایسه با فرشتگان، در رتبه اى قرار دهد که بتواند جانشین خدا شود.
ثانیاً چنانچه همین تعلیم را به ملائکه مى داد، آن ها نیز توانائى تکرار آن کلمات را داشتند. چرا که آگاهى از یک لغت و اسم براى ملائکه امکان داشت
ثالثاً منظور از لغات و استفاده از آن ها، فهماندن مقاصد است و فرشتگان براى افهام و تفهیم به کلمات نیازمند نیستند، بلکه داراى کمالى فوق تکلم بوده و بدون واسطه شدن کلمات، مقاصد خود را به یکدیگر تفهیم مى کنند. اگر منظور از علم به اسماء، تنها نامهاى تعدادى از موجودات، یعنى نام و لفظى را که در لغت دارند، نبود پس چه بود؟ در پاسخ باید گفت حقیقت علمى که با تعلیم الهى براى آدم حاصل شد به گونه اى که استحقاق دریافت خلافت او گردید علمى بوده است توأم با کشف حقیقت و وجود آن ها. سماهاى اسم ها و اشیاء، حقایق خارجى و موجودات مخصوصى بوده اند که در پشت پرده غیبت مخفى بوده و علم به آن ها براى یک موجود زمینى مانند آدم امکان داشته است در حالى که براى فرشته هاى آسمانى امکان نداشته است. علم به اسماء چیزى شبیه علم لغات نبوده است بلکه مربوط به فلسفه و اسرار و کیفیات و خواص آن ها بوده است.
همان که در ادامه آیه به غیب السموات و الارض تعبیر شده است. قسمت پنهان و ناپیداى آسمان ها و زمین. همان که در سوره حجر آیه 21 تحت عنوان خزائن آمده است: {/Bوَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ {w1-7w}15:21/}این اسرار آفرینش که خداوند به انسان تعلیم داد، بدان جهت بود که از مواهب مادى و معنوى این جهان در مسیر تکامل خویش بهره گیرد. ب: اسماء الحسنى: منظور اسماء الحسنى که مطابق برخى آیات، مخصوص خداوند است، (اعراف/180، طه/8، اسراء/110 و…)، همان صفات کمالى است. البته اسماء حسنى خداوند داراى شرائطى است که به طور خلاصه بدان اشاره مى گردد: 1) بدلیل وصف حسنى براى اسماء، منظور اسمائى است که صرفاً بر ذات دلالت نکند بلکه در آن ها مفهوم وصفى لحاظ شود 2) در معناى وصفیش هم، حسنى بوده و از خصوصیات ماده و نقائص آن، خالى باشد 3) و همین معناى وصفى؛ ذات خدایتعالى اعتبار گردد.
توضیح آن که همه صفات کمالى ناشى از ذات مقدس الهى اند. بنابراین صفاتى مانند قادر، حىّ، علم و… را که در نظر بگیریم، همه اینها از ناحیه خداوند افاضه مى شوند. البته انتساب این گونه صفات کمالى به خداوند به گونه اى است که هیچ یک از محدودیتها و نقائصى که هنگام انتساب آن ها به انسان مطرح است، متصور نیست. به عنوان مثال، مفهومى از علم را که با تأملى در نوع آگاهى هاى حاصل توسط انسان درک مى کنیم در حصار محدودیت ها و قیودى گرفتار است از جمله: 1) حادث است؛ زیرا قبلاً نبوده، سپس به وجود آمده است، 2) در معرض زوال و نابودى است 3) براى تحصیل آن به ابزار و آلات یا منابع مطالعاتى نیازمندیم، 4) احتمال خطا در آن وجود دارد. حال وقتى صفت علم را براى خداوند به کار مى بریم، ضمن حفظ گوهر معناى آن یعنى آگاهى، باید آن را از قیود فوق پیراسته کنیم. ج: کلماتى را که آدم از خداوند دریافت داشت: {/Bفَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ {w1-5w}2:37/}: بعد از ماجراى وسوسه شیطان و دستور خروج آدم از بهشت، آدم متوجه شد به خود ستم کرده، و از آن محیط آرام و پر نعمت بیرون رانده شده لذا به فکر جبران خطاى خویش افتاد. لذا برخى گفته اند منظور از کلمات، همان جملات سوره اعراف آیه 23 مى باشد: {/Bقالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ اَلْخاسِرِینَ
گفتنی است تعلیم دو قسم است:
1. علم رسمى که در حوزه و دانشگاه آموخته مى شود. استاد سخنى مى گوید یا کتابى مى نگارد و مخاطب مى شنود یا مطالعه مى کند. در این جا پیک انتقال علم الفاظ، مفاهیم، نقوش و مانند آن است. این علوم حرفه اى بیش نیست؛ گاه با عمل همراه است و گاه نه؛ گاه تا آخر عمر مى ماند و زمانى از یاد مى رود. این علم خودش وسیله فهم حقایق است.
2. علمى که از نوع لفظ و مفهوم نیست. آهنگ نیست تا گوش بشنود؛ رسم و نقش نیست تا چشم ببیند؛ مفهوم نیست تا ذهن دریافت کند. این جا راه دل است. گاه انسان کلمه آفتاب را مى نویسد یاعکس خورشید را مى کشد تا به دیگرى بفهماند آفتاب یعنى چه. زمانى به کودک مى گوید به آفتاب نگاه کن و گاه یک آیینه در برابر آفتاب نگاه مى دارد تا صورت آفتاب از آینه منعکس شود و به چشم برسد.
این شخص اگر چه مستقیماً آفتاب را نمى بیند؛ ولى با انعکاس آینه نور را مى بیند. ممکن است نتواند کلمه آفتاب را بنویسد یا لفظهاى آفتاب و شمس را نشناسد؛ ولى حقیقت نور را درک کرده است. علومى که ذات اقدس اله به اولیاى خود عطا مى کند، از نوع عبرى و عربى و فارسى نیست، از نوع لفظ و مفهوم هم نیست. حقیقتى را به انسان کامل نشان مى دهد.
اگر انسان ظرفیت بالایى داشته باشد، عین حقیقت را به او ارائه مى کنند و اگر ظرفیت بالا نداشته باشد، آن حقیقت رادر آینه به او نشان مى دهند. اگر کسى توان داشته باشد، مستقیماً با چشم آفتاب را مى بیند؛ هر چند نداند در فارسى به این جرم نورانى آفتاب و در عربى شمس مى گویند. اگر نتواند، با آینه یا با عینک مخصوص به آفتاب مى نگرد و تصویر آفتاب را مى بیند. این گونه علوم را علم شهودى یا حضورى مى نامند؛ یعنى خود واقع را، از طریق شهود، به کسى نشان مى دهند. این علم در صحنه جان انسان مى ماند و از بین رفتنى نیست.
علم هاى حصولى مانند علوم حوزه و دانشگاه است. انسان مى فهمد آفتاب از چه نورهایى تشکیل شده، کلمه آفتاب را چگونه مى نویسند، طول و عرض آفتاب چقدر است ولى این علوم به انسان نور و گرما نمى دهد.
«تعلیم اسماء» از نوع علوم حصولى و لفظ نیست. ذات اقدس اله اسماى حسناى خود را به انسان کامل نشان داد. حضرت آدم – سلام الله علیه – مصداقى از انسان کامل است. امروز آدم عصر، وجود مبارک ولى عصر (عج) به شمار مى آید که متعلم به اسماى الاهى است.
«سمة» یعنى علامت و نشانه. تمام جهان اسماى الاهى و نشانه و علامت آن بى نشانند. در دعاى کمیل مى خوانید: «وَبِأَسْمائِکَ الَّتى مَلَأَتْ اَرْکانَ کُلِّ شَىْ ء». این الفاظى که ما مى گوییم «اسما»، اسماى «الاسماء» است، یعنى لفظ آفتاب اسم است براى جرم نورانى اى که ما در ذهن داریم.
مفهوم ذهنى ما اسم است براى حقیقتى که در آسمان داریم. آن حقیقت نشانه اسمى از اسماى حسناى الاهى است. مسماى این اسم ذات اقدس اله است. هویت الاهى مسما است. این هویت را با یک وصفى که مشاهده مى کنند، مى شود اسم الاهى که «مَلأَتْ اَرْکانَ کُلِّ شَىْ ء». این اسم را آفتاب خارجى به ما نشان مى دهد. آفتاب خارجى را مفهوم ذهنى براى ذهن ما ترسیم مى کندو مفهوم ذهنى را به کلمه آفتاب یا شمس منتقل مى کنیم. پس آنچه تحت عنوان آسمان، زمین، ماه، آفتاب،… مى نگاریم، اسماى اسماى اسماء الله اند.
پس «حقایق اسماء» را ذات اقدس اله به انسان کامل نشان داد. ائمه و تمام انبیاى الاهى از این امتیاز برخوردارند. البته همه یکسان و در یک درجه نیستند. با ذکر مطالب فوق چند نکته روشن شد:
1. مقصود از «تعلیم اسماء» شهود حضورى حقایق است.
2. «اسماء» یعنى حقایق الاهى که نشانه خداى بى نشانند.
3. آدم یعنى انسان کامل.
هر کس به انسانیت نزدیک شد، به این صحنه تعلیم نزدیک است و اسماى بیش تر و کامل تر به او تعلیم مى دهند.
4. «تعلیم اسماء» یک قضیه تاریخى نیست که در یک زمانى تحقق و پایان یافته است. یک نشئه است که همیشه بوده، هست و خواهد بود. کلاس درسى همیشگى است که خداوند، معلم و انسان کامل، شاگرد است و اسماى حسنا برنامه درسى. این کلاس همیشه بوده، هست و خواهد بود.
اگر کسى واجد شرایط و انسان شد، در ردیف شاگردان این کلاس قرار مى گیرد و مى شنود که خدا سخن مى گوید و با فرشتگان مرتبط است. این مقام براى تمام افراد انسانى وجود دارد؛ یعنى اگر کسى از مرز حیوانیت گذشت و انسان شد، او را در کلاس «تعلیم اسماء» راه مى دهند. آن کلاس اکنون نیز دائر است. این کلاس در محدوده زمان و مکان نیست؛ یعنى زمان و مکان ندارد.
نکته دیگر این که این گونه با حقایق عالم، مثل آفتاب، آشنا شدن هم انسان را نور مى دهد هم گرما. دیگر انسان احساس پوچى نمى کند. دیگر خود را بى هدف و یله و رها نمى بیند. اگر انسان از طهارت و نیکى و خوبى و مانند این ها لذت ببرد، معلوم مى شود آفتاب را تا حدى به او نشان داده اند یا بدون آینه یا از طریق آینه.
اگر از بوى بدگناه متأثر شدیم و دورى جستیم، معلوم مى شود به کلاس «تعلیم اسماء» راه پیدا کرده ایم. اگر سراسر عالم را آهنگ و صداى داوود فرا گرفته باشد، براى کسى که گوش شنوا ندارد، فایده نخواهد داشت. چنانچه روز روشن و آسمان آفتابى براى کسى که چشم بینا ندارد، سودمند نیست. اگر سراسر عالم مشک ختن باشد، براى کسى که از شامه قوى بى بهره است سود ندارد.
تمام تلاش ها براى این است که ما چشمى، گوشى یا شامه اى مناسب آن عالم بیابیم و حقایق را درک کنیم. تمام درس و بحث ها براى این است. این که برخى بزرگان قدرت تحمل دنیا و ماندن در آن را ندارند، براى این است که حقایق و زیبایى هاى غیر عادى دیده اند؛ حقایق و زیبایى هایى که هرگز در دنیا نیست.
استاد ما مرحوم الهى قمشه اى، در شعر معروف خود، مى فرماید: شیطان که براى ابد از درگاه خدا رانده شد، به خاطر این نبود که بر آدم سجده نکرد؛ زیرا بسیارى نماز نمى خوانند و خدا را سجده نمى کنند.
جرمش این بود که در آینه عکس تو ندید ورنه بر بوالبشرى ترک سجود این همه نیست
جرم شیطان و اصولاً شیطنت این است که انسان، به جاى آن که نور «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»؛ سوره نور(11): آیه 35. را ببیند، خود را ببیند؛ و گرنه ترک یک سجده عذاب جاودان در پى ندارد.
تمام تلاش انبیا این است که به ما بفهمانند سرمایه اى چنین عظیم داریم. بفهمانند که راه خدا را بپوییم و راه جدید احداث نکنیم. گناه، راه دیدن حقایق اسماى الاهى را مى بندد. تمام دستورها و سفارش هاى عبادى براى این است که ما راهزن نشویم و راه خود را نبندیم. اگر چنین شد، شاگرد کلاسى خواهیم شد که معلم آن خدا است. گاه مى بینید اندیشه اى در شما پیدا شد که شما را روشن مى کند، پیدا است در آن لحظه نسیمى از آن کلاس بر ما وزیده است. گاه این حالت دوام پیدا مى کند؛ «خوشا آنان که دائم در نمازند».
بیانى نورانى از رسول گرامى(صلى الله علیه وآله) نقل شده است که فرمود: شب بلند است، آن را با خواب کوتاه نکنید؛ و روز به این روشنى را با گناه تاریک نسازید. کسى که شب 8 ساعت مى خوابد، این 8 ساعت را به یک ربع که به عبادت مى پردازد، تبدیل مى کند.
بنابراین، هر چه مى توانید، از حرام و گناه بپرهیزید تا گاه گاهى به آن کلاس با عظمت راه یابید؛ روح نشاط و امید پیدا کنید و زندگى خود را به راحتى و سلامت پشت سرگذارید. (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها، کد: 1/100114433)
ب. خلقت حوا
نحوه خلقت و آفرینش حوا
آدم ابوالبشر که آفریده شد و مسجود فرشتگان گردید و به این مقام بزرگ نایل آمد که شایسته منصب خلیفة اللهى حق شود، اما نیروها و غرایزى که از روى حکمت الهى در وجودش نهفته بود براى ادامه زندگى، نیازمندى هاى دیگرى برایش به وجود آورد، از طرفى هدف از این خلقت با ارزش و امتیازهایى که بدو داده شد، تنها شخص آدم و آن یک فرد به خصوص نبود، بلکه خدا مى خواست تا از او نسل هاى دیگر و انسان هاى بیشترى به وجود آورد و ارزش ‍ واقعى و گوهر اصلى این نوع خلقت را میان افراد باتقوا و بندگان با اخلاص خود به فرشتگان بنمایاند. به همین جهت، به خلقت فرد دیگرى از این نوع احتیاج بود تا زوج وى گردد و نسل آدم از آن دو در جهان پدید آید.
و از سوى دیگر آدم از تنهایى رنج مى برد و مونسى مى خواست تا موجب آرامش دل و آسایش جان او شود و از تنهایى برهد. به همین دلیل بود که خداى تعالى حوا را از زیادى گلى که آدم را از آن خلق کرده بود، آفرید و جان و روح در کالبدش دمید و همانند آدم خلقتش را کامل گردانید. و در روایتى است که خداوند حوا را از بدن خود آدم آفرید، و چون مردان از آب و گل خلق شده اند، همت و هدفشان رسیدن به همان آب و گل (و ازدیاد آن ) است، و زنان چون از مردان آفریده شده اند، همت و هدفشان مردانند(یعنى تا جاى ممکن، باید آن ها را از معاشرت با مردان حفظ کرد).در هر حال خداوند, ابتدا نطفه آدم را درآب حیات (پرتوپلاسم) غوطه ور ساخت و از مواد آلى زمین روزى داد تا بالید و اندام گرفت و روح خود را در او دمید. پس از آشنایى و عرضه بر فرشتگان و سجده آنان وامتناع ابلیس که ماجراى آن در متن قرآن مجید و تاریخ انبیاء مسطور است, نطفه حوا را نیز به همان صورت پرورش داد تا جفت مأنوس آدم باشد, آن گاه فرمود: اى آدم با جفت خود در بهشت مأوى بگیر و از هر میوه اى تناول کن و از هرنعمتى بهره برگیر, جز این که نباید ازاین درخت تناول کنید, وگرنه از سیه کاران مى شوید. این را بدانید که این شیطان دشمن شما است, دشمن قسم خورده, مبادا به تسویلات او گوش دهید که شما را ازاین بهشت خرم بیرون مى کند و به بدبختى مى کشاند.
نام گزاری حوا
در قرآن کریم، واژه «حوا» و علت نام گزاری آن بیان نشده است؛ ولی در عهد عتیق نام حوا و سبب آمده است، از این رو، قاموس کتاب مقدس حوا را بدین سبب حوا نامیده؛ که، او در آفرینش اولیه خویش از موجودی زنده ی بنام آدم خلق شده، و نیز در داستان تورات، حضرت آدم، حوا را نساء نامیده است: «همانا این است استخوانی ازتخوانهایم و گوشتی از گوشتم از این سبب نساء نامیده شودزیرا که زانسان گرفته شده(پیدایش2: 23)! به این علت، وجود زن در عهد عتیق نسبت به مرد، طفیلی مطرح شده است.
آفرینش حوا در ادیان الهی
در تمام مذاهب و ادیان الهی آمده است که زن و مرد از «نفس واحده» آفریده شده اند. در عهد قدیم آمده است: «پس خدا موجودات را آفرید، لیکن برای آدم معاونی موافق وی یافت نشد و خداوند خوابی گران بر آدم مستولی گرداند تا بخفت پس یکی از دنده هایش را گرفت و گوش در جایش پرکرد و خدا آن دنده را زنی بنا کرد و او را نزد آدم آورد.
ماده اولیه خلقت حوا
درباره ماده اولیه خلقت حوا دو نظریه وجود دارد:
الف) از دنده هاى پهلوى آدم علیه السلام
سدى از ابن عباس و ابن مسعود و گروهى از صحابه نقل کرده است که چون ابلیس از بهشت رانده شد و آدم در آن ساکن گشت، در آنجا تنها ماند و با او کسى نبود که بدو آرام گیرد، سپس خداى تعالى او رابه خواب فرو برد و دنده اى از دنده هاى پهلوى چپ او را بیرون کشید و به جاى آن گوشت نهاد و حوا را از آن دنده آفرید. چون بیدار شد و بالاى سر خود زنى را یافت از وى پرسید که«تو کیستى؟» گفت: زنى. گفت: تو را براى چه آفریدند؟ گفت: براى این که تو به من آرام گیرى. فرشتگان [ به آدم ] گفتند: نامش چیست؟ گفت: حوا. گفتند: چرا حوایش نامیدند؟ گفت: چون او را از چیز زنده آفریدند.
حسن بصرى از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم روایت کرده که فرمودند: «ان المرأ خلقت من ضلع الرجل فان اردت أن تقیمها کسرتها و ان ترکت انتفعت بها و استقامت»همانا زن از استخوان پهلوى مرد[ دنده ] آفریده شده، اگر بخواهى راستش کنى آن را مى شکنى و اگر رهایش کنى بدان فایده یابى و او راست گردد. فخر رازى درباره خلقت حوا از آدم با توجه به آیات سوره نساء و اعراف ادعاى اجماع کرده است. درباره نظریه فوق باید بگوییم که آیات قرآن در این باره صراحتى ندارند و چنین بینشى به احتمال قوى نشأت گرفته از تورات تحریف شده و اسرائیلیات است.
ب) از باقى مانده گل آدم
از امام باقر علیه السلام روایت شده که: «ان الله تعالى خلق حوأ من فضل الطین التى خلق منها آدم»، خداوند حوا را از باقى مانده گل آدم بسرشت.علامه طباطبایى معتقد است که مراد از«و خلق منها زوجها» این است که زوج آدم هم مثل خودش از همین نوع(گل) است و این همه افراد پراکنده، به دو فرد همانند بر مى گردد. صاحب المنار با توجه به آیات مربوط به آفرینش حوا و به ویژه آیه«خلق لکم من أنفسکم ازواجا»(روم، 21)«ازنوع خودتان همسرانى براى شما آفرید»، مى گوید: مقصود این است که خدا زن را از جنس آدم آفرید، و روشن است که مراد این نیست که هر زنى را از پیکر همسرش آفریده باشد.
نحوه خلقت حوا در تورات
متیو هنری می فرماید: زن از دنده مرد آفریده شد, نه از سر او تا بر او سروری نماید, نه از پاهایش تا به وسیله او لگدمال شود, بلکه از پهلویش تا با او مساوی باشد, از زیر بازویش تا توسط او محافظت شود,و نزدیک قلبش تا مورد محبت او قرار بگیرد. در تورات نحوه خلقت حوا اینگونه گزارش شده است: پس خدا آدم را به صورت خود آفرید او را به صورت خدا آفرید ایشان را نر و ماده آفرید و خدا ایشان را برکت داد و خدا بدیشان گفت: بارور و کثیر شوید و زمین را پر سازید و در آن تسلط نمایید, و بر ماهیان دریا و پرندگان آسمان و همه حیواناتی که بر زمین می خزند, حکومت کنید(پیدایش 1: 27 و 28) و خداوند خدا گفت: خوب نیست که آدم تنها باشد. پس برایش معاونی موافق وی بسازم(پیدایش 2: 18).پس آدم همه بهایم و پرندگان آسمان و همه حیوانان صحرا را نام نهاد, لیکن برای آدم معاونی موافق وی یافت نشد. و خداوند خدا خوابی گران بر آدم مستولی گردانید تا بخفت, و یکی از دنده هایش را گرفت و گوشت در جایش پر کرد. و خداوند خدا آن دنده را که از آدم گرفته بود, زنی بنا کرد و وی را به نزد آدم آورد. و آدم گفت: “همانا اینست استخوانی از استخوان هایم و گوشتی از گوشتم. از این سبب “نسا” نامیده شود زیرا که از انسان گرفته شد.” از این سبب مرد پدر و مادر خود را ترک کرده, با زن خویش خواهد پیوست و یک تن خواهند بود (پیدایش 2: 20-25).
متأسفانه در برخی ازتفاسیر اهل عامه، چون تورات، آفرینش حوا را از آدم دانسته اند. عده ا ی زیادی از علماء اهل عامه در تفسیر آیه یک سوره نساء که می فرماید: «اى مردم، از پروردگارتان که شما را از «نفس واحدى» آفرید و جفتش را [نیز] از او آفرید، و از آن دو، مردان و زنان بسیارى پراکنده کرد، پروا دارید.» براین باورند که حوا از آدم آفریده شده است؛ و می گویند: چون آدم به خواب رفت، خداوند از پهلوی چپ او، از ریزترین دنده هایش، حوا را آفرید و وقتی که آدم بیدار شد دید زنی با جمال و نیکویی بالای سرش نشسته است! آدم از حوا احترام و در برابر او قیام کرد و او را لمس کرد (بدین معنا که از او خواستگاری کرد، از این رو مردان به خواستگاری زنانمی روند.)آنگاه فرشته ها از آدم امتحان گرفتند: ای آدم این چیست؟ گفت: زن است. گفتند: نام وی چیست؟ گفت: حوا. گفتند: چرا حوا نام است؟ گفت: زیرا او از موجودی زنده ای «چونمن آدم» آفریده شده است! گفتند: او را دوست داری؟ گفت: آری! سپس از حوا پرسیدند: تو نیز آدم را دوست داری؟ گفت: نه! و حال آن که ـ دوستی وی آدم را بیشتر و تمامتربود- لکن راست نگفتند: «فقالوا لو صدقت امرأة فی حبها لزوجها لصدقت حوا و قال النبی (صلی الله علیه و آله) ان المرأة خلقت من ضلع، لن تستقیم لک علی طریقة فان ذهبت تقیمها کسرتها و ان استمتعت بها و فیها عوج» «فرشته هاگفتند: اگر زنی در ابراز محبتش به مرد، راست می گفت، براستی که حوا راست، می گفت؛ (از این رو، است که، ) پیامبر«ص» فرمود: همانا، زن از دندة آفریده شده، هرگز او باتو در راه و روش زندگی، راست نخواهد بود، اگر بخواهی آن را راست کنی، هر آینة خواهد شکست، و اگر بخواهی از او استفاده کنی، در او همواره کجی «خلقی» است» قطب راوندی نیز گفته است: «خداوند آدم را از «ادیم» و حوا را از آدم آفریده است؛ از این جهت است؛ که، مردان، به زمین تمایل دارند، و زنان به مردان علاقة دارند» باید، گفت: اساس این اعتقادها، باورها از یهودیان اهل کتاب در تورات و جاعلان اهل حدیث چون عبدالله بن عباس و امثال او است.
نقد دیدگاه تورات توسط علامه طباطبایى
علامه طباطبایى در رد این قول مى نویسد: هر چند این مسأله(خلقت حوا از دنده آدم) فى نفسه محال نیست اما آیات قرآنى از دلالت بر این معنى خالى هستند. مسأله آفریده شدن حوا از پهلوى آدم، چیزى است که قرآن درباره آن صراحتى ندارد؛ و عبارت«و خلق منها زوجها» را نیز نباید بر آن معنى حمل کرد، به گونه اى که گزارش قرآن همسان گزارش تورات گردد، توراتى که در دست مردم است و آفرینش آدم را یکسان یک داستان تاریخى نقل مى کند.
نحوه خلقت حوا در آیات قرآن
چنان که از آیات بسیارى به دست مى آید اساس آفرینش برزوجیت است و این اصل در موردانسان نیز به کار رفته است و در آیاتى تصریح مى کند، از همان جنسى که آدم(ع) آفریده شد برایش همسرى آفریده شد و این کار عبث و بیهوده نیست. زن در آفرینش در بعد روحی و جسمی از همان گوهری آفریده شده که مرد آفریده شده است و هر دو جنس در جوهر و ماهیت یکسان و یگانه اند و تمایز و فرقی در حقیقت و ماهیت میان زن و مرد نیست. قرآن به صراحت از این حقیقت پرده برمی دارد:
الف) جعل منها زوجها – از او جفتش را آفرید
خداوند می فرماید: «و هو الذى خلقکم من نفس واحدة و جعل منها زوجها لیسکن إلیها فلما تغشها حملت حملا خفیفا فمرت به فلما اثقلت دعوا الله ربهما لئن اتیتنا صالحا لنکونن من الشاکرین» (اعراف / 189) ترجمه: اوست خدایى که همه شما را از یک تن آفرید و از او نیز جفتش را مقرر داشت تا با او انس و آرام گیرد و چون با او خلوت کرد بارى سبک برداشت پس آن بار (حمل) مدتى (در رحم) بزیست تا سنگین شد که آنگاه هر دو خدا را خواندند که اى پروردگار ما، اگر فرزند صالحى به ما عطا کردى از شکرگزاران تو خواهیم بود. بنابراین زن در آفرینش از همان جوهر و گوهر مرد است و اندیشه یکسانی و یگانگی ماهوی زن و مرد، اندیشه قرآنی است که از آیات الاهی به روشنی به دست می آید .علامه طباطبایی می فرماید: معناى آیه این است که: ” هو الذی خلقکم” اى گروه بنى آدم خداى تعالى آن کسى است که شما را آفرید” من نفس واحدة” از تن واحدى که پدرتان بود” و جعل منها” و از آن یعنى از نوع آن” زوجها لیسکن إلیها” همسرش را آفرید تا آن مرد به داشتن آن همسر آرامش دل یابد” فلما تغشاها” پس وقتى با او در آمیخت- تغشى به معناى جماع است-” حملت حملا خفیفا” بار سبکى که عبارت بود از نطفه برداشت” فمرت به” و هم چنان این بار را داشت و با آن آمد و شد و نشست و برخاست مى کرد تا آنکه نطفه در رحمش رشد نموده به حد جنین رسید و سنگین شد، و همسر آدم احساس سنگینى آن را مى کرد” فلما أثقلت دعوا الله ربهما” پس وقتى سنگین شد الله را که پروردگارشان باشد بخواندند و با او عهد و پیمان بستند که” لئن آتیتنا” اگر روزى کنى ما را فرزندى” صالحا” صالح براى زندگى و بقاء به اینکه فرزندى تام الخلقة و بى عیب و آفت باشد- چون در هنگام فرزنددار شدن و روزهاى ولادت فرزند آرزوى انسان این است- نه اینکه صالح دینى باشد” لنکونن من الشاکرین” در این صورت از شکرگزارانت خواهیم بود، نعمتت را اظهار مى کنیم، و در امور خود از هر چیز به سویت منقطع مى شویم، و به هیچ سببى جز تو نگرائیده و به هیچ چیز جز تو دست نمى آویزیم.
ب) خلق منها زوجها – از او جفتش را آفرید
خداوند می فرماید: « یا ایها الناس اتقوا ربکم الذى خلقکم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بث منها رجالا کثیرا و نساء» (نساء / 1)ترجمه: اى مردم بترسید از پروردگار خود، آن خدایى که همه شما را از یک تن بیافرید و هم از آن، جفت او را خلق کرد و از آن دو تن خلقى بسیار در اطراف عالم از مرد و زن برانگیخت. آیه «خلق منها زوجها» بیانگر این نکته است که افرادانسان از حیث «حقیقت و جنس» یک واقعیتند و با همه کثرتى که دارند همه از یک ریشه و اساس هستند مخصوصا که مى فرماید «و بث منها رجالا کثیرا و نساء…» از آن دو تن خلقى بسیار در اطراف عالم از مردان و زنان برانگیخت به علاوه ظاهر جمله «و خلق منها زوجها» این است که همسر و جفت آدم از نوع خود او انسانى بود.
ج) یخلقکم فى بطون امهاتکم خلقا من بعدخلق
خداوند می فرماید: « خلقکم من نفس واحدة ثم جعل منها زوجها و انزل لکم من الانعام ثمانیة ازدواج یخلقکم فى بطون امهاتکم خلقا من بعد خلق فى ظلمات ثلاث..» (زمر / 6) ترجمه: او شما (نوع بشر) را از یک تن (آدم) آفرید پس از آن، جفت او (حوا را) قرار داد و براى شما نوع بشر هشت قسم از چهار پایان ایجاد کردو شما را در باطن رحم مادران در سه تاریکى (مشیمه، رحم و شکم) با تحولات گوناگون بدین خلقت زیبا بیافرید…
این آیه شریفه به سه موضوع تصریح مى نماید:
1- خلقت بنى آدم از نفس واحده است یعنى از حضرت آدمى که جفتش از جنس خودش است و در انسانیت و وجود همانند مى باشند.
2- خلقت هشت قسم چهار پا براى انسان.
3- ذکر بعضى مراحل خلقت انسان چنان که قبلا یک مرحله را یادآور شدیم «من ماء مهین» نطقه بى قدر.
مقصود از عبارت «یخلقکم فى بطون امهاتکم» کیفیت خلقت و تکثیر آن است. و این که انسان را در این مورد خطاب کرد و حال آن که هشت قسم حیوان نیز این چنین اند، بدین دلیل است که انسان داراى عقل است از این رو خطاب «یخلقکم» را به انسان قرار داد نه همه مخلوقات. و معناى «خلقا من بعد خلق» اشاره به این دارد که نطفه را به علقه و علقه را به مضغه تبدیل مى کند.و مقصود از ظلمات ثلاثه به طورى که گفته اند: ظلمت شکم، رحم، و مشیمه (تخمدان) است، این معنا را مجمع البیان از امام باقر(ع) روایت کرده است. و نیز گفته شده مراد از ظلمات ثلاث صلب پدر، رحم مادر و مشیمه (تخمدان) است. لکن این اشتباه است زیرا آیه مى فرماید «فى بطون امهاتکم» و اشاره اى به پشت پدران ندارد.
مقصود از «نفس واحده»
در اینکه منظور از این” زوجین” که در دو آیه بالا پیرامون آنها بحث شده کیست؟ در میان مفسران گفتگوى بسیار است: آیا منظور از نفس واحده یک فرد شخصى است یا یک واحد نوعى (یعنى جنس مذکر)؟ آیا” نفس واحدة” و همسرش اشاره به” آدم” و” حوا” است، در حالى که آدم از پیامبران و حوا زن با ایمان و شایسته اى بود، آیا ممکن است آنها از مسیر توحید منحرف شده، راه شرک پیموده باشند؟! و اگر منظور غیر آدم است و همه افراد بشر را شامل گردد با کلمه” واحدة” چگونه سازگار است؟
در پاسخ این سؤالات باید گفت: در تفسیر این آیات دو راه در پیش داریم که شاید تمام سخنان گوناگون مفسران که در تفسیر این آیه گفته اند ریشه اش به این دو باز گردد:
نخست اینکه: مراد از” واحد” در آیه” واحد شخصى” است، همانگونه که در بعض آیات دیگر مانند آیه اول سوره نساء نیز به همین معنى آمده است. اصولا” نفس واحدة” در قرآن مجید در پنج مورد ذکر شده که یک مورد آن آیه مورد بحث است و چهار مورد دیگر سوره نساء آیه یک، سوره انعام آیه 98 لقمان آیه 28 و زمر آیه 6 مى باشد که بعضى از آنها ارتباطى به بحث فوق ندارد و بعضى مشابه آیه مورد بحث است، بنا بر این آیات مورد بحث منحصرا اشاره به آدم و همسر او است.در این صورت مسلما منظور از شرک، پرستش غیر خدا و یا اعتقاد به الوهیت غیر پروردگار نیست، بلکه ممکن است چیزى از قبیل تمایل انسان به فرزندش بوده باشد، تمایلاتى که گاهى او را از خداوند غافل مى سازد.
تفسیر دیگر اینکه مراد از واحد، در اینجا” واحد نوعى” است، یعنى خداوند همه شما را از یک نوع آفرید، همانطور که همسران شما را نیز از جنس شما قرار داد.در این صورت این دو آیه و آیات بعد اشاره به نوع انسانها است که به هنگام انتظار تولد فرزند دست به دعا بر مى دارند و از خدا فرزند صالح و شایسته مى خواهند و همانند همه اشخاصى که خود را در برابر مشکل یا خطرى مى بینند، با اخلاص کامل به درگاه خدا مى روند و با او عهد مى کنند که پس از بر آمدن حاجات و حل مشکلشان شکرگزار باشند، اما به هنگامى که فرزند متولد شد یا مشکل آنها بر طرف گردید تمام عهد و پیمانها را به دست فراموشى مى سپارند، گاه مى گویند اگر فرزند ما سالم، یا زیبا است، به پدر و مادرش رفته، و قانون وراثت است! گاه مى گویند نوع تغذیه ما و شرائط دیگر خوب بوده و چنین محصولى داده! و گاه به بتهایى که مورد پرستش آنهاست روى مى آورند و مى گویند فرزند ما نظر کرده بت است!، و امثال اینگونه بحثها، و به طور کلى نقش آفرینش پروردگار را نادیده مى گیرند، و علت اصلى این موهبت را تنها عوامل طبیعى و یا معبودهاى خرافى مى شمرند. قرائنى در آیات فوق وجود دارد که نشان مى دهد با تفسیر دوم سازگارتر و مفهومتر است زیرا اولا تعبیرات آیه حال همسرانى را بازگو مى کند، که قبلا در جامعه اى مى زیسته اند و تولد فرزندان صالح و ناصالح را با چشم خود دیده بودند، لذا از خداى خود، فرزندانى از گروه اول تقاضا مى کردند، و اگر آیات مربوط به آدم و حوا باشد، هنوز فرزندى براى آنها به وجود نیامده و هنوز صالح و ناصالح وجود نداشت که آنها از خداى خود فرزند صالح بخواهند.
ثانیا ضمائرى که در آخر آیه دوم و آیات بعد وجود دارد همه” ضمیر جمع” است و این مى رساند که منظور از ضمیر” تثنیه” اشاره به دو گروه بوده است نه دو شخص.
ثالثا آیات بعد نشان مى دهد که منظور از شرک در این آیات شرک به معنى بت پرستى است نه محبت فرزند و امثال آنها و این موضوع با حضرت آدم و همسرش سازگار نیست.
نتیجه:
شکى نیست که ظاهر تعبیر نفس واحده، همان واحد شخصى را مى رساند و اشاره به نخستین انسانى است که قرآن او را بنام آدم پدر انسانهاى امروز معرفى کرده و تعبیر” بنى آدم” که در آیات فراوانى از قرآن وارد شده نیز اشاره به همین است و احتمال اینکه منظور وحدت نوعى بوده باشد از ظاهر آیه بسیار دور است. چنان که در لغت آمده عین هرچیزى را «نفس» گویند. و در مورد انسان عینش آن چیزى که به قوام آن انسان است که عبارت است از مجموع روح و جسم در دنیا و روح به تنهایى در زندگى برزخى. اما مقصود از «نفس واحدة» حضرت آدم است و مراد از «زوجها» حوا است که پدر و مادر تمام انسان ها هستند و چنان که از قرآن(زمر / 6 – اعراف / 27 – اسراء / 62 – حجرات / 13) استفاده مى شود همه افراد نوع انسان به این دو تن ختم مى شوند. بنابر این منظور از نفس در این آیات کریمه همانا گوهر وذات واصل و واقعیت عینى شى ء است. ومراد از آن، روح، جان، روان ومانند آن نیست. مثلا اگر گفته اند فلان شى ء فى نفسه چنین است یعنى در ذات وهستى اصلى خود چنین است و وقتى گفته اند: «جائنی فلان نفسه » یعنى فلان کس خودش آمده است که معناى نفس مرادف با عین یعنى اصل ذات خواهد بود. پس روا نیست که مباحث علم النفس کهن یا تازه را به آیه ربط داد ویا تحقیق درباره آیه محل بحث را با آیات ناظر به پیدایش نفس ونفح آن در انسان ورجوع آن به سوى پروردگار ودیگر مباحث قرآنى مرتبط به احکام روح انسانى وابسته دانست. پس مراد از نفس همانا ذات و واقعیت عینى است. بنابر مبناى فوق مفاد آیه سوره نساء اولا این است که همه انسانها از هر صنف، -خواه زن خواه مرد زیرا کلمه ناس شامل همگان مى شود از یک ذات وگوهر خلق شده اند ومبدا قابلى آفرینش همه افراد یک چیز است، وثانیا اولین زن که همسر اولین مرد است او هم از همان ذات وگوهر عینى آفریده شده، نه از گوهر دیگر ونه فرع بر مرد وزائد بر او وطفیلى وى، بلکه خداوند اولین زن را از همان ذات واصلى آفریده است که همه مردها وزنها را از همان اصل خلق کرده است. آنگاه به کیفیت تکثیر نسل اشاره مى شود که از حوصله این مقالت که رسالتى جز مقدمه یک کتاب را ندارد بیرون است. مطالب یاد شده را مى توان از آیه: «هو الذی خلقکم من نفس واحدة و جعل منها زوجها… (اعراف، 189) اوست که شما را از نفس واحدى آفرید، و جفت وى را از آن پدید آورد. و از آیه: «خلقکم من نفس واحدة ثم جعل منها زوجها… » (زمر، 6) آفرید شما را از نفس واحد سپس جفت وى را از آن پدید آورد. استفاده نمود، پس مفاد آیه هاى ناظر به اصل آفرینش همانا وحدت مبدا قابلى خلقت همه مردان وزنان ونیز اولین مرد واولین زن که نسل کنونى به آنها منتهى مى شوند، خواهد بود.
آیه «خلق منها زوجها» در سوره نساء که می فرماید: «: « یا ایها الناس اتقوا ربکم الذى خلقکم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بث منها رجالا کثیرا و نساء» (نساء / 1)ترجمه: اى مردم بترسید از پروردگار خود، آن خدایى که همه شما را از یک تن بیافرید و هم از آن، جفت او را خلق کرد و از آن دو تن خلقى بسیار در اطراف عالم از مرد و زن برانگیخت.بیانگر این نکته است که افرادانسان از حیث «حقیقت و جنس» یک واقعیتند و با همه کثرتى که دارند همه از یک ریشه و اساس هستند مخصوصا که مى فرماید «و بث منها رجالا کثیرا و نساء…» از آن دو تن خلقى بسیار در اطراف عالم از مردان و زنان برانگیخت به علاوه ظاهر جمله «و خلق منها زوجها» این است که همسر و جفت آدم از نوع خود او انسانى بود.این جمله میگوید” همسر آدم از او آفریده شد” بعضى از مفسران از این تعبیر، چنین فهمیده اند که همسر آدم، ” حوا” از بدن آدم آفریده شده و پاره اى از روایات غیر معتبر را که میگوید: حوا از یکى از دنده هاى آدم آفریده شده شاهد بر آن گرفته اند (در فصل دوم از سفر تکوین تورات نیز به این معنى تصریح شده است).ولى با توجه به سایر آیات قرآن هر گونه ابهامى از تفسیر این آیه برداشته میشود و معلوم میشود که منظور از آن این است که خداوند همسر او را از جنس او (جنس بشر) آفرید. با توجه به این قرائن روشن مى شود که آیات فوق پیرامون نوع انسان و گروه” زوج” و” زوجه ها” سخن مى گوید.و آفرینش همسر انسان از انسان به این معنى نیست که جزئى از بدن او جدا و تبدیل به همسر شده باشد (آن چنان که در روایت مجعول و اسرائیلى نقل شده که حوا از دنده چپ آدم آفریده شد)، بلکه منظور این است که همسر انسان از نوع و از جنس او است آن چنان که در آیه 21 سوره روم مى خوانیم: «و من آیاته أن خلق لکم من أنفسکم أزواجا لتسکنوا إلیها» ترجمه: از نشانه هاى قدرت خدا این است که همسران شما را از جنس شما قرار داد تا بوسیله آنها آرامش بیابید” و در آیه 72 سوره نحل میفرماید: و الله جعل لکم من أنفسکم أزواجا: ” خداوند همسران شما را از جنس شما قرار داد”.روشن است اینکه در این آیات میخوانیم” همسران شما را از شما قرار داد” معنى آن این است که از جنس شما قرار داد نه از اعضاى بدن شما.و طبق روایتى که از امام باقر ع در تفسیر عیاشى نقل شده، خلقت حوا از یکى از دنده هاى آدم شدیدا تکذیب شده و تصریح گردیده که حوا از باقى مانده خاک آدم آفریده شده است.
یک روایت مجعول و معروف!
در بعضى از منابع اهل تسنن و پاره اى از منابع غیر معتبر شیعه در تفسیر آیات فوق حدیثى نقل شده است که به هیچ رو با عقائد اسلامى در باره پیامبران سازگار نیست، و آن اینکه: ” سمرة بن جندب” از پیامبر (ص) چنین نقل مى کند: «لما ولدت حواء طاف بها ابلیس و کان لا یعیش لها ولد فقال سمیه عبد الحارث فعاش و کان ذلک من وحى الشیطان و امره»: ” هنگامى که حوا فرزندى آورد، ابلیس اطراف او را گرفت- و قبل از آن هیچ فرزندى از او زنده نمى ماند- شیطان به حوا پیشنهاد کرد، نام او را” عبد الحارث” بگذارد (حارث یکى از نامهاى شیطان است بنا بر این عبد الحارث یعنى بنده شیطان)” حوا” چنین کرد و آن فرزند زنده ماند و این از وحى شیطان و فرمان او بود”!. از پاره اى از روایات که به این مضمون وارد شده استفاده مى شود که” آدم” نیز به این موضوع رضایت داد! راوى این روایت خواه” سمرة بن جندب” که از دروغگویان و کذابین مشهور است بوده باشد و یا افرادى مانند” کعب الاحبار” و” وهب بن منبه” که از سرشناسان یهود بودند و سپس اسلام آوردند، و به عقیده بعضى از دانشمندان اسلامى خرافات تورات و بنى اسرائیل را این دو نفر به محیط اسلام کشاندند هر چه باشد مضمون روایت خود بهترین دلیل بر فساد و بطلان آن است، زیرا آدم که خلیفة الله و پیامبر بزرگ خدا و داراى علم اسماء بود هر چند با ترک اولى از بهشت به زمین آمد، کسى نبود که راه شرک را انتخاب کند و فرزند خود را” بنده شیطان”! نام بگذارد، این کار تنها در شان یک بت پرست جاهل و نادان و بیخبر است.و از آن عجیبتر اینکه حدیث مزبور متضمن معجزه یا کرامت شیطان است، که با نامگذارى این فرزند به نام او، بر خلاف همه فرزندان گذشته، زنده ماند! و بسیار جاى تاسف است که بعضى از مفسران گذشته تحت تاثیر اینگونه احادیث مجعول قرار گرفته و آن را به عنوان تفسیر آیه ذکر کرده اند، به هر حال این حدیث را چون هم بر خلاف قرآن و هم بر خلاف عقل است باید به گوشه اى انداخت.
حدیثی از امام صادق (ع) در نقد اینگونه احادیث
در حدیثی از امام صادق (ع) این نوع احادیث مردود شمرده شده است. زراره می گوید: از امام صادق (ع) از آفرینش حوا سؤال شد که برخی می گویند: خداوند حوا را از دنده پایین و چپ آدم آفرید، امام (ع) فرمود: خدا منزه و برتر است از این نسبت، آن کس که چنین می گوید می پندارد که خداوند قدرت نداشت برای آدم همسری از غیر دنده اش بیافریند!، تا بهانه به دست شناعت کنندگان دهد که بگویند بعضی از اجزای آدم با بعض دیگر، نکاح نمود …؟ سپس فرمود: خداوند، بعد از آفرینش آدم، حوا را به طور نوظهور، پدید آورد … آدم(ع) بعد از آگاهی از خلقت وی از پروردگارش پرسید: این کیست که نزدیکی و نگاه او، مایه انس من شد؟خداوند فرمود: این حواست. آیا دوست داری که با تو باشد و مایه انس تو شده، با تو سخن بگوید و تابع تو باشد؟ آدم گفت: آری، پروردگارا! تا زنده ام سپاس تو بر من لازم است. آن گاه خداوند فرمود: از من ازدواج با او را بخواه، چون صلاحیت همسری تو را جهت تأمین شهوت دارد. پس از آن خداوند، شهوت جنسی را به او اعطا نمود …سپس آدم عرض کرد: من پیشنهاد ازدواج با او را ارایه می دهم، رضای شما در چیست؟ خداوند فرمود: رضای من در آن است که معارف دین مرا به او بیاموزی. علامه مجلسی می گوید: «مشهور میان مورخان و مفسران اهل سنت این است که حوا از دنده آدم آفریده شده و به این معنا برخی از احادیث نیز دلالت دارد، لیکن این حدیث و احادیث دیگری این موضوع را رد می کند…». این حدیث، گرچه مفصل است و بخشهایی از آن نقل نشد و از لحاظ سند، نیاز به تحقیق بیشتر و از نظر عبارات، نیاز به توضیح بیشتر دارد، ولی مطالب مهم و سودمندی از آن استفاده می شود که عبارتند:
1- خلقت حوا از دنده چپ آدم، صحیح نیست.
2- آفرینش حوا همانند خلقت آدم، بدیع و نوظهور بوده و مستقل است.
3- نزدیکی و نگاه آدم به حوا مایه انس وی شده است و خداوند نیز همین اصل را پایه برقراری ارتباط آنها قرار داد و این انس انسانی، قبل از ظهور غریزه شهوت جنسی بوده است، زیرا جریان غریزه مطلبی است که بعد مطرح شد.
4- خداوند، گرایش جنسی و شهوت زناشویی را به آدم(ع) القا نمود و این در حالی بود که جریان انس و دوستی از قبل، وجود داشت.
5- بهترین مهریه و صداق، تعلیم علوم الهی و آموختن معارف دین است که خداوند آن را به عنوان مهریه حضرت حوا بر آدم واجب کرده است.
6- بعد از ازدواج آدم به حوا گفت: به طرف من بیا و به من رو کن. حوا گفت: تو به سوی من رو کن. خداوند، امر کرد که آدم برخیزد و به طرف حوا برود، و این همان راز خواستگاری مرد از زن است و گرنه زن به خواستگاری مرد می رفت. بدون شک، منظور از این خواستگاری، خطبه قبل از عقد که در این حدیث مبسوط آمده، نیست. آنچه محقق است و قرآن بدان اشاره دارد زن و مرد برای زندگی دنیا و نیز برای بقاء نسل بشر مکمل یکدیگر هستند، بدین صورت که ماده اولیه این محصول یا مصنوع از مرد است و اراده سازندگی آن از خداوند توانا ولی کارخانه آن یعنی دستگاه سازندگی انسان و زحمات بار آوردن آن در اختیار زن قرار دارد و جا دارد که برای حفظ و سلامت این کارخانه از دستبرد نامحرمان و خرابکاران، مقررات و دستورات لازمی هم صادر گردد.
علت خلقت حوا در قرآن
از ظاهر آیه«هو الذى خلقکم من نفس واحد و جعل منها زوجها لیسکن الیها»(اعراف، 189)، چنین بر مى آید که خداوند همسر آدم را جهت آرامش گرفتن او خلق کرد. طبرى به نقل از ابن عباس و ابن مسعود مى نویسد: آدم در حالت بهت ترس آورى در بهشت گردش مى کرد و هیچ همدوش و رفیق نداشت. این برداشت تا حدودى با نظر تورات موافق است. tahoor.com
منـابـع
1- تفسیر نمونه، ج3، ص 245، ج 7، ص: 51 – 54
2- ترجمه المیزان، ج 8، ص: 488
3- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم، نوشته عین الله ارشادی
4- تاریخ انبیاء، نوشته رسولی محلاتی
5- دایره المعارف تشیع، ج 8، مقاله آفرینش زن در قرآن و ادیان الهی، نوشته خدیجه بوترابی
6- مجله پیام زن، مرداد 1371، شماره 5، مقاله همگونی آفرینش زن و مرد
7- زن در آینه جلال و جمال ، نویسنده: آیة الله عبدالله جوادى آملى، صفحه 42
8- حوا مادر همه موجودات زنده، نویسنده: خین کارسن، مترجم: ‌ فرناز فان دکار
9- درگاه پاسخگویی به مسائل دینی، مقاله نگاهى به آفرینش زن با توجه به داستان آدم و حوا در قرآن
ج. ورود شیطان به بهشت
به یقین شیطان یا همان ابلیس ، رجیم و رانده شده است؛ چنان که در قرآن در سوره حجر آیه 24 و سوره ص آیه 78، آمده :«قال فاخرج فانّک رجیم ؛ از آن جا بیرون رو که مطرودی » . معلوم می‌شود که شیطان بعد از جریان تکبر و سجده نکردن بر آدم گرفتار لعن ابدی شده و از درگاه خداوند و ملکوت رانده شده است . به یقین تا ابد هم در بهشت راه ندارد. پس: شیطان قبلا در بهشت نبود؛ بلکه در درگاه الهی و در جمع مقربان درگاه خداوند بود؛ در حالی که بهشت جایگاه مؤمنان و بندگان مطیع خداوند در آخرت است . اخراج او به معنای اخراج از بهشت نیست . در حقیقت اخراج شیطان به معنی تنزل مقام و مرتبه شیطان بود از جایگاه بلندی که نزد خداوند یافته بود ، نه اخراج از مکان معین و مشخصی که در نتیجه سوال شما امکان طرح بیابد ، این همان حقیقتی است که در قرآن در تحت عنوان ” هبوط ” بیان شده است . خداوند در مورد واقعه اخراج ابلیس می فرماید : « قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَما یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فیها فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرین (1)؛ گفت: از آن (مقام و مرتبه ات) فرود آى! حقّ ندارى در آن (مقام و مرتبه) تکبّر کنى! بیرون رو، که از افراد پست و کوچکى » . علامه طباطبایی می فرماید : « جمله” فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ” تاکید است براى جمله” فَاهْبِطْ مِنْها”، براى اینکه” هبوط” همان خروج است، و تفاوتش با خروج تنها در این است که هبوط خروج از مقامى و نزول به درجه پایین تر است. همین معنا خود دلیل بر این است که مقصود از هبوط فرود آمدن از مکان بلند نیست، بلکه مراد فرود آمدن از مقام و مرتبه بلند است. این مؤید ادعاى ما است که گفتیم ضمیر در” منها” و” فیها” به” منزلت” بر مى گردد ،نه به آسمان و یا بهشت. شاید کسانى هم که گفته اند مرجع ضمیر، آسمان و یا بهشت است، مقصود شان همان منزلت باشد. بنا بر این، معناى آیه چنین مى شود که خدا فرمود: به جرم اینکه هنگامى که تو را امر کردم سجده نکردى ،باید از مقامت فرود آیى، چون مقام تو مقام خضوع و فرمانبرى بود. نمى بایستى در چنین مقامى تکبر کنى، پس برون شو که از خوارشدگانى ». (2) روشن است که شیطان بعد از اخراج، دیگر نمی توانست به بهشت هم راه یابد ، پس چگونه او در جریان فریب آدم و حوا توانست وارد بهشت گردد ؟ پاسخ: گرچه برخی تصور کرده‌اند که مراد از بهشت آدم و حوا همان بهشت موعود آخرتی است، ولی مراد از بهشت محل سکونت آن ها همان بهشت موعود نیست، زیرا اخراج از آن بهشت معنا ندارد ؛ اما بهشت موقت و محل سکونت ایشان کجا بود و چه حقیقتی داشت ؟ در این خصوص در بین علما اختلاف نظر وجود دارد که برخی از نظریات را بیان می کنیم : 1. باغ آسمانی : این بهشت در یکى از کرات آسمانى بوده ، هر چند بهشت جاویدان نبوده، زیرا در بعضى از روایات اسلامى با کلمه« سماء » به بودن این بهشت در آسمان اشاره شده است (3) . 2. باغ زمینی : بهشت یکى از باغ هاى دنیا و روى زمین بوده و جمله: « اهْبِطُوا» نیز بر این دلالت ندارد که از بالا به پایین بیایید، بلکه به معنى انتقال آن ها بعد از خوردن میوه ممنوعه به نقطه دیگر زمین است. على بن ابراهیم قمى در تفسیر خود می نگارد: از امام جعفر صادق علیه السّلام راجع به بهشت حضرت آدم جویا شدند: آیا از بهشت هاى دنیا یا از بهشت هاى آخرت بوده، فرمود: از بهشت هاى دنیا بود که خورشید و ماه در آن طلوع می کرد. اگر از بهشت هاى آخرت بود، هیچ گاه حضرت آدم از آن خارج نمی شد.(4) 3. بهشت برزخی: منظور ، بهشت برزخی بوده ، نه بهشت زمینی دنیایی ؛ علامه طباطبائی در دفاع از این نظر و در توجیه روایاتی مربوطه، می فرماید : مراد از این که از بهشت هاى دنیا بوده، این است که از بهشت هاى برزخى بوده، که در مقابل بهشت خلد است. این مطلب از برخی روایاتی که از طرف اهل بیت علیهم السلام رسیده است، روشن می شود، چرا که در بعضى از قسمت هاى روایات آمده است که آدم بر صفا، و حوا بر مروه، هبوط کرد، از این جهت که برزخ در همین جهان قرار دارد ، پس در زمین بودن(دنیایی بودن) این بهشت منافاتی با برزخی بودنش ندارد .(5) در مجموع این نظرات می توان به این نتیجه رسید: بهشتی که حضرت آدم و حوا در آن سکونت داشته اند، بهشت اُخروی نبوده است، زیرا بهشت اُخروی هرگز جای ابلیس نمی‌باشد . آن جا محدوده ای نیست که شیطان و شیطنت و عصیان در آن راه داشته باشد. خیال باطل و نافرمانی در آن جا نیست. کسی که به جنت خلد وارد شود، دیگر خارج نخواهد شد. پس این بهشت اخروی نبوده و شیطان -که مترصد اغوای انسان ها است- توانسته در آن موقعیت حاضر شده و آدم علیه السلام را فریب دهد . پی نوشت ها : 1. اعراف (7) آیه 13. 2. طباطبایى ،المیزان فى تفسیر القرآن ، دفتر انتشارات اسلامى جامعه مدرسین حوزه علمیه قم ، قم ، 1417 ق ، ج 8 ص 29. 3. مکارم شیرازى ، تفسیر نمونه، ج 1، ص 186، دار الکتب الإسلامیه ، تهران، چاپ اول، 1374 ش. 4. ترجمه تفسیر المیزان، ج 1، ص 212. 5. آیت الله جوادی، تفسیر تسنیم، ج 3، ص 337 ،نشر موسسه اسراء ، قم .

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد