پرسیدم منظورتان از «چیزی» چیست؟ گفت «ایدهای» که دربارهاش بنویسند و سخن بگویند و زندگی یا بخشی از زندگی شان را صرف پردازش و گسترش آن کنند.
در تمام سالهای معلمیام همواره با دانشجویانی سروکار داشتهام که برای پایاننامه و انجام تکالیف درسیشان در جستجوی ایدهای بودهاند و عاقبت هم چیزی به ذهن شان خطور نکرده و دست به دامان این و آن (استادان) شده اند. آنها غافلاند از این که این و آن هم چیزی به ذهنشان خطور نمیکند! چرا این طور است؟
باور من این است که انسان در وضعیت طبیعی اش پرسش می کند. ما از کودکی پرسشگری را آغاز میکنیم. در مسیر زندگی و تأمین نیازهای ضروری مان نیز باید پرسش کنیم. البته برای این که پرسشگریهای ما در مسیر دانش قرار گیرد و قابلیت نوشتن و نشر یافتن پیدا کند، به مدرسه و دانشگاه میرویم. فاجعه دقیقا همین جا رخ میدهد.
با رفتن به مدرسه و بعد دانشگاه این میل و توانش پرسشگرانه ما هر سال محدود یا حتی گاهی مسدود می شود. این که چرا نظام آموزش و آموزش عالی ما مانع پرسشگری میشود، موضوع سخنم در اینجا نیست. طبیعتا میتوان شمار زیادی از عوامل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی را دخیل دانست.
پیامد طبیعی و اجتناب ناپذیر مسدود و محدود شدن توانش پرسشگری، بسته شدن ذهن است. همه ما این را تجربه کردهایم که آموزشهای مدرسه و دانشگاه در جان و روان ما نمینشیند. مدرسه و دانشگاه ما را در معرض اندیشیدن قرار نمیدهند. مدرسه و دانشگاه القا و تلقین ایدئولوژی را به جای آموزش و یادگیری، و افزودن اطلاعات و حفظ کردن را به جای تقویت حس کنجکاوی، و سازگاری و تبعیت را به جای «تفکر مستقل» و «انتقادی» نشانده است. طبیعی است که در این نظام آموزشی ذهن بسته میشود و بسته میماند. دقیقا همین وضعیت است که ما را آزار میدهد و این پرسش را ضروری میسازد که چرا چیزی به ذهنمان خطور نمیکند؟
اگر بخواهم از تحلیل های ساختاری و کلان عبور کنیم و صرفا در سطح سوژه و فردی تحلیل را محدود کنیم، فکر می کنم برای «بارورسازی ذهن» ما نیازمند فهم پذیر کردن دو دسته عوامل هستیم. نخست «عوامل بازدارنده» و دوم «عوامل سازنده».
براساس تجربه زیستهام سه چیز را عوامل بازدارنده میدانم:
۱) ترس، یعنی احساس ناامنی از نوجویی و پرسشگری و ترس از متفاوت بودن و متفاوت اندیشیدن، ترس از مجازات ها و محرومیت های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی؛
۲) طمع، یعنی میل شدید و سیری ناپذیر برای برخورداری از فرصت های مادی و تخصیص ندادن زمان و انرژی خود برای فعالیت فکری خلاق و کنجکاوی
۳) تنبلی، یعنی غلبه میل آسودگی و لذت جویی و تن پروری بر ذهن و زندگی.
و سه چیز را عوامل سازنده میدانم:
۱) تعامل، یعنی داشتن ارتباط با جهان و درگیری عمیق با آن؛
۲) تمایل، یعنی داشتن انگیزه و اشتیاق زیاد برای دانستن و یادگیری
۳) توانایی، یعنی برخوردار بودن از شایستگیها و مهارتها و فرصتهای کافی
البته همه این عوامل وابسته به زمینههای محیطی و ساختاری هستند. آنها که می خواهند چیزی به ذهن شان خطور کند باید سبک زندگی و خلق و خوی را برای خود خلق کنند که بتواند در برابر محیط سرکوب گر و اغواکننده مقاومت کند.
داشتن «زندگی هدفمند» و «اراده ای معطوف به دانستن»، در هر موقعیتی برای اندیشیدن ضروری است. اگرچه نباید فراموش کرد که «تاریخ فردی» و «مسیر زندگی» و بسیاری از عوامل عصب شناختی و زیستی سهم مهمی در شکل دادن کیفیت ذهن ما و عملکردن آن دارند.
کسانی که می خواهند چیزی به ذهنشان خطور کند ناگزیر باید برای این خواستهشان بیندیشند و این موضوع تبدیل به «دغدغه وجودی» شان شود.
تجربهام نشان میدهد کسانی که دغدغهای دارند، میتوانند بر بسیاری از محدودیت های فردی و ساختار تا حدودی غلبه کنند و آنها که دغدغه چیزی را ندارند حتی اگر برخوردار از فرصت ها و امکانهای مادی و عینی بسیاری هم باشند هرگز چیزی به ذهنشان خطور نخواهد کرد.
وقتی این تحلیل را همکارم شنید گفت: «البته تردید دارم که بسیاری از دانشگاهیان بدانند یا نگران این باشند که چیزی به ذهنشان خطور نمیکند»!
دکتر نعمتالله فاضلی