{1} برای دوره قبل از اسلام سلمان فارسی نقل قولهای متعددی شده است که باید اشتراکات را بعنوان مطالب نزدیک به واقعیت پذیرفت و آنچه خلاف یکدیگر است رها کرد بخصوص مطالبی که قول معصوم(ع) در باره سلمان گفته شده همه اکاذیب و برچسبهای نامناسب را از سلمان میزداید. لذا ما در خصوص تاریخ زندگی سلمان در اینجا چند قول را مطرح میکنیم:
الف از ویکی پدیا ) گفته شده که سلمان در آغاز در ایران با باورهای میترایی آشنا بود و سپس باورهای زرتشتی و سپس باورهای مانوی و بدینگونه با حکمت و خرد ایران باستان آشنا بود. به غرب رفت و با باورهای مسیحی آشنا شد و سالها در آنجا در خدمت کلیسا بود و در کنار آنجا با عقاید یهودی بیشتر آشنا شد. اینگونه با اندیشه مسیحی کاملاً آشنا بود. در یثرب محمد را دید و با عقاید او اسلام آشنا شد. اندیشه سلمان ترکیب است از حکمت ایرانی و اسلامی که تجربه مطالعه و دریافت ادیان و حکمتهای دیگر را داشتهاست و اکثر فلاسفه اسلامی ایران امروز، خود را پیرو مکتب سلمان میدانند. لویی ماسینیون فرانسوی، آثار منسوب به سلمان را، چهار کتاب معرفی میکند، که از جمله آنها «خبر جاثلیق» است که ۱۰ سند مکتوب را برای ذکر آن آوردهاست.
ایمان به مانی
سلمان (روزبه) فارسی از طبقه برگزیدگان جامعه مانوی بودهاست و چون دین مانی را بر دین زرتشتی ترجیح داده بود، مجبور به فرار از ایران شد.[۱۰][۱۳][۱۴][۱۵]ایمان به مسیحیت
او در سنین جوانی به مسیحیت روی آورد. او سپس برای تحصیل دین به سوریه رفت. ابوریحان بیرونی در «الآثار الباقیه عن القرون الخالیه» مینویسد: «انجیل سبعین (بلامس) نام انجیلی است که سلام پسر عبدالله از زبان سلمان فارسی نوشتهاست.» سلمان پس از فوت استادش همراه با کاروانی رهسپار شبه جزیره عربستان شد-و این مقارن با زمانی بود که محمد بن عبدلله مال التجاره خدیجه یگانه زن متمول جزیرة العرب[نیازمند منبع] را مدیریت میکرد و خدیجه محمد را نه فقط برای اداره اموال که برای زندگی مشترک میآزمود- در راه کاروان مورد حمله قرار میگیرد و او به اسارت درآمد و مردی یهودی از یثرب (مدینه) او را به بردگی خرید و با خود به یثرب برد.
ایمان به اسلام
سلمان در مدینه با محمد آشنا شد و به اسلام ایمان آورد. در سفینة البحار آمدهاست هنگامی که محمد به مدینه هجرت کرد با دعوت محمد با دین اسلام آشنا شد و مسلمان شد و محمد با مولای او قراردادی بست که سلمان کار کند و از درآمدهای خود، خود را آزاد کند. پیامبر و مسلمانان مدینه به او کمک کردند که بهای خود را (به مبلغ چهل نهال خرما و چهل وقیه -هر وقیه معادل چهل درهم-) به یهودی بپردازد و آزاد شود.[۱۶]
چون منابع مطالب ویکیپدیا خیلی قوی نیست لذا شاید باید در قبول برخی مطالب احتیاط کرد.
پینوشت:
10. مانی و آیین او از: فرید شالیزاده و سایت روزنامک
13. الآثار الباقیه عن القرون الخالیه بایگانیشده در ۶ نوامبر ۲۰۱۲ توسط Wayback Machine دائرةالمعارف بزرگ اسلامی
14. شناخت هویّت ایرانی از زمان فردوسی تاکنون بایگانیشده در ۲۲ مه ۲۰۱۰ توسط Wayback Machine مرتضی ثاقب فر – سخنرانی در دانشکده حقوق دانشگاه تهران در «همایش هویّت و حاکمیت ملی ایران «در ۲۷ بهمن ۱۳۸۳، منتشره در ماهنامه ایرانمهر به تاریخ اسفند ۱۳۸۳
15. سابقهٔ تاریخی اسکان قبایل عرب در خوزستان بایگانیشده در ۱۴ اکتبر ۲۰۰۸ توسط Wayback Machine دکتر امیرحسین خنجی – دوشنبه ۳ اسفند ۱۳۸۱ – ایران امروز
16. سفینة البحار، ج ۱، ص ۶۴۶.
ب به نقل از پورتال جامع علوم انسانی) برگهای زرّین تاریخ همواره نام شخصیتهایی را که با عقاید و افکار دینی خود چهرهی ماندگار آن شدهاند، توصیف نموده است و به خوبی آشکار است که اصحاب و یاران پیامبر آخرالزمان9 جاودانگان تاریخند که یکی از آنها همچون ستارهای درخشان چشم انداز نوشتار ماست.
او از همین جا رفته است؛ صحابی غیر عرب از سرزمین ایران که طالب حقیقت است. و در جست و جوی حق سالها رنج و مشقت برده تا گمشدهاش را بیابد. و عاقبت نیز به مرادش نایل شده است.. برای او که زیباترین صحنههای زندگی دنیوی در کنار پیامبر9 بودن است و این حضور را در صحنههای مختلف حفظ و دنبال میکند. و نیز پس از رحلت پیامبر عظیم الشأن اسلام9 نقش خود را از دست نمیدهد و در یاری دین پیامبر9 کنار نمینشیند. او که دیروز سرباز مطیع و جان بر کف رسالت بود، امروز جان فشان ولایت است. و عاقبت نیز به فرمان مولایش عازم زمامداری و فرمانداری مدائن میشود و در همین مأموریت الهی به دیدار معبود میشتابد. او کسی نیست؛ جز سلمان فارسی که پیامبر اکرم9 از او به عنوان “سلمان محمدی” یاد میکند. امید است این نوشتار گامی در جهت پی بردن به راز عزّت و بزرگی او در نزد اهلبیت: باشد.
نام و نسب
نام سلمان را پیامبر گرامی اسلام9 برای او برگزید. سلمان در اینباره میگوید: اعتقنی رسول الله و سّمانی سلماناً؛ پیامبر9 مرا از بردگی آزاد کرد([1]) و نام مرا سلمان گذاشت.([2]) قبل از آن نام او روزبه بود.
علت این نامگذاری؛
1. نامهای مربوط به عصر جاهلیت، شایستهی مسلمان نیست و بهتر است نامهای نامناسب تغییر یابد.
2. واژهی سلمان از سلامتی و تسلیم گرفته شد و در واقع انتخاب این نام زیبا از جانب پیامبر گرامی اسلام9 نشانهی پاکی و سلامت روح سلمان و تسلیم بودن او در برابر حق است. و این مدال زیبا جزو افتخارات سلمان است که پیامبر به او عطا فرمود.([3])
مشخصات دیگر؛ کنیهی او ابوعبدالله، معروف به سلمان الخیر و آزاده شدهی رسولالله9 است. از نسب وی سؤال شد، پاسخ داد: من سلمان پسر اسلام هستم.([4])
زادگاه سلمان
در رابطه با تولد سلمان اختلاف نظر وجود دارد، برخی مورخان او را اهل اصفهان و عدهای اهل فارس میدانند. سلمان خود چنین میگوید: در رامهرمز از مادر زاده شدم و پدرم اهل اصفهان است.([5])
اسلام آوردن سلمان
در خانوادهای ثروتمند و شریف فرزندی به دنیا آمد که نام او را روزبه گذاشتند.([6]) از کودکی پاکی و صداقت او هویدا بود.
پدرش ﴿یا جدّش﴾ بَدخشان نام داشت و کشاورز بود. او خود میگوید:
من فرزند یکی از دهقانان برجستهی فارس بودم([7]) پدرم مرا بسیار دوست میداشت و خیلی مراقب من بود و مرا در خانه نگه میداشت؛ به همین علت از هیچ چیز خبر نداشتم. روزی که پدرم نتوانست به مزرعه برود، من را برای رسیدگی کارها به مزرعه فرستاد. در مسیر راه کلیسای مسیحیان را دیدم و صحنهی عبادت و نماز آنان مرا مجذوب خود کرد. پرسیدم: چه میکنید؟ گفتند: ما مسیحی هستیم و اعمال دینی خود را انجام میدهیم. همراه آنان مشغول عبادت شدم، زیرا دینشان را بهتر از دین خود دیدم.
آن روز نزد مسیحیان ماندم و در مورد دین آنها و اینکه دینشان در کجاست([8]) سؤالاتی کردم، گفتند: دین ما در شام است. به خانه که آمدم، پدرم از غیبت طولانی من نگران شده بود. وقتی دانست به کلیسا رفتهام و به دین مسیحیت علاقهمند شدهام، مرا در خانه حبس کرد. با زحمت برای مسیحیان پیام فرستادم که هرگاه کاروانی به قصد شام حرکت کرد، مرا با خبر سازند. مدتی بعد با خبر شدم که کاروانی عازم شام است. از خانه فرار کرده و خود را به آنها رساندم تا راهی شام شوم. در شام به دیدن اسقف رفتم و داستان خود را برای او توضیح دادم و گفتم که میخواهم در کنارش بمانم و مشغول عبادت شوم، او نیز پذیرفت. اسقف مردی دنیاپرست بود و صدقات را برای خود بر میداشت. پس از مدتی از دنیا رفت و مردم فرد دیگری را به جای او انتخاب کردند که بیعلاقه به دنیا بود. من تا آخرین لحظات زندگی او در کنارش بودم. او هنگام مرگ از من خواست که نزد مردی پرهیزگار در موصل بروم و همانجا بمانم.
بدین ترتیب نزد کشیشان متعددی رفتم تا سرانجام در عموریه با کشیشی آشنا شدم که هنگام مرگش به من گفت: به زودی پیامبری به دین حنیف ﴿دین حضرت ابراهیم7﴾ مبعوث خواهد شد. او به سرزمینی که محصولش نخل و خرماست هجرت میکند، برای شناختن او چند نشانه وجود دارد: از جمله میان دو کتفش مهر نبوت قرار دارد، او هدیه میپذیرد، ولی صدقه قبول نمیکند. تصمیم گرفتم این پیامبر را پیدا کنم. به همین منظور خود را به قافلهای از عرب رساندم و گاو و گوسفندانم را به آنها دادم تا مرا به سرزمین خود ببرند، آنها درخواستم را پذیرفتند، ولی به من ظلم کردند و در بین راه مرا به مردی یهودی فروختند. مدتی بعد یهودی دیگری از بنی قریضه مرا خرید و به مدینه آورد. در حالی که من از همه جا بیخبر بودم و حتی نمیدانستم پیامبر مبعوث شده یا نه؟ تا این که شنیدم کسی ظهور کرده و میگوید از سوی خدا مبعوث شده است. به دنبال فرصت بودم تا او را ببینم. یک شب مقداری خرما برداشتم و به مسجد قبا رفتم، در آنجا توانستم ایشان را ملاقات کنم. خدمتشان عرض کردم: این خرما صدقه است و من دوست دارم که شما و همراهانتان از آن تناول نمایید. پیامبر به همراهان خود فرمود: “من نمیخورم، ولی شما بخورید.” با خود گفتم: این یک علامت. بار دیگر برای پیامبر(ص) مقداری خرما آوردم و گفتم این هدیه است، میل نمایید. این بار پیامبر(ص) از آن میل فرمود. با این کار به علامت دوم نیز پی بردم. تا این که بار دیگر پیامبر(ص) را در تشییع جنازهی مسلمانی زیارت کردم. به قصد دیدن مهر نبوت پشت سر حضرت ایستادم. پیامبر(ص)که متوجه من شده بودند عبا را از دوش خود کنار زدند و من مهر نبوت را هم دیدم. پیامبر(ص) مرا نزد خود جای دادند و من تمام ماجرای خود را برای ایشان توضیح دادم و سپس اسلام آوردم. پیامبر(ص) رو به من کرد و فرمود: “با اربابت مکاتبه کن و خود را بخر.” برای اجرای فرمان پیامبر ماجرا را با مولای خود در میان گذاشتم و در مقابل چهل اوتیه طلا و 300 نهال خرمای کاشته شده خود را آزاد کردم. پیامبر(ص) نیز خطاب به مسلمانان فرمود: “سلمان را کمک کنید.” از اینرو آنان کمک نموده تا نهالها به 300 رسید. سپس پیامبر(ص) نهالها را با دست خود کاشت، و همهی آنها سبز شدند.([9])
پیامبر به سلمان قطعهای طلا داد و به این ترتیب او آزاد شد و به میان مسلمانان آمد.([10])
فضایل سلمان
1. سلمان در آیات:
الف. ﴿إنّما المؤمنون الّذین إذا ذکرالله وجلت قلوبهم…﴾ ([11]) ؛ مؤمنان همان کسانی هستند که چون یاد خدا شود، دلهایشان بترسد، و چون آیات او بر آنان خوانده شود بر ایمانشان بیفزاید، و بر پروردگار خود توکّل میکنند.
بنا به نظر برخی مفسّرین این آیه در شأن حضرت علی7 و ابوذر و سلمان و مقداد نازل شده است.([12])
ب. از پیامبر(ص) راجع به معنای آیهی ﴿ءاخرین منهم لمّا یلحقوا بهم…﴾ ([13]) سؤال شد، ایشان فرمود: در این معنا سلمان فارسی وفا کرد. سپس دست مبارک را روی شانه سلمان گذاشت و فرمود: لو کانت الدین فی الثریا لنا له سلمان.([14])
ج. دربارهی آیهی ﴿… فالّذین هاجروا، و أخرجوا من دیارهم…﴾ ([15]) علیبن ابراهیم قمی مفسر بزرگ قرآن مینویسد: آنها که هجرت کردند و از وطن خود خارج شدند، یعنی امیرالمؤمنین7، سلمان، و ابوذر، آنگاه که توسط حکومت وقت تبعید شدند و عمار یاسر هم در راه خدا آزار و اذیت بسیار دید.([16])
2. سلمان در روایات:
الف. سلمان از اهلبیت: است؛
در سال پنجم هجرت جنگ خندق رخ داد و مدینه به محاصرهی نیروهای مشرک در آمد و مسلمانان در پی مقابله با دشمن بودند. در مشورت پیامبر با یاران خود، هر کس نظری داد. سلمان فارسی پیشنهادی جالب و نتیجه بخش ارایه نمود و گفت: خوب است در نقاط قابل نفوذ مدینه خندق حفر کنیم. پیامبر(ص) نظر او را پذیرفت. در زمان حفر خندق بین مهاجر و انصار اختلاف پیش آمد و هر گروه میخواست سلمان با آنها باشد. پیامبر(ص) نیز فرمود: سلمان منّا اهل البیت؛ سلمان از ما اهلبیت: است.([17])
نکته مهمی که در این تعبیر رسول خدا(ص) وجود دارد این است که:
سلمان در مسیر تبلیغ و ترویج دین خدا قرار داشت و معرفت او همان معرفت اهلبیت: بود. و اطاعت از آنان او را به چنان مقامی رساندکه اطاعت از او همچون اطاعت از اهلبیت: محسوب میشد و معرفت به او نیز واجب بود.
منصور برزخی خدمت امام صادق7 عرض کرد: یابن رسولالله(ص) چرا شما نام سلمان فارسی را زیاد میبرید؟ امام فرمود: مگو سلمان فارسی، او سلمان محمدی است. میدانی چرا او را یاد میکنم؟ زیرا او سه خصلت دارد: اول اینکه خواستهی امیر مؤمنان را برخواستهی خود مقدم میداشت. دوم اینکه فقرا را دوست داشت و آنها را بر اغنیا مقدم میکرد. سوم اینکه علم و علما را دوست داشت. همانا سلمان بندهای صالح و مطیع و تسلیم پروردگار بود، و از مشرکان نبود.([18])
خدمت امام صادق7 نام سلمان و جعفر طیّار به میان آمد، بعضی از حضار جعفر را بر سلمان ترجیح دادند.
یکی گفت: سلمان مجوسی بود که اسلام آورد. امام7 از گفتار این مرد ناراحت شد و فرمود:
جعله الله علویاً بعد أن کان مجوسیّاً و قرشیّاً بعد ان کان فارسیّاً فصلوات الله علی سلمان؛ خدا او را از علویان قرار داد پس از آن که مجوسی بود، و پس از آن که فارسی بود قریشی گردانید، درود خدا بر سلمان([19])
نیز پیامبر اکرم9 به مرد گستاخی که سلمان را مجوسی خواند، فرمود: نه او مجوسی نبود، بلکه از روی تقیّه اظهار شرک میکرد، وی در باطن مؤمن و یکتاپرست بود.([20])
پیامبر به تمام یارانش علاقه داشت، ولی نظرش نسبت به بعضی به گونهای خاص بود، آنچنان که فرمود: إنّ الله عزّوجلّ أمرنی بحب اربعة، فقلنا: یا رسولالله9 مَن هم؟ سمهم لنا، فقال: علیٌّ منهم و سلمان و ابوذر و المقداد و أمرنی بحبّهم، و أخبرنی أنّه بحبّهم؛ خداوند مرا فرمان ﴿دستور﴾ داده تا چهار نفر را دوست بدارم، پرسیدیم آنان کیانند؟ ﴿آنان کیستند؟﴾ پیامبر9 فرمود: علی و سلمان و ابوذر و مقداد.([21])
ب. بهشتی بودن سلمان؛ جابر از رسول خدا9 نقل میکند که فرمود: إنّ الجنّة لاشوقٌ إلی سلمان مِنْ سلمان إلی الجنّة، و أنّ الجنّة لاعشق لسلمان من سلمان إلی الجنة؛ همانا اشتیاق بهشت به سلمان بیش از اشتیاق سلمان به بهشت است، و بهشت به دیدار سلمان، عاشقتر از دیدار سلمان به بهشت است.([22])
ج. زهد سلمان؛ یکی از ویژگیهای خاص سلمان زهد و پارسایی او است. او در این زمینه مقدم بر اهل زمان و مثال زدنی بود. هرگاه میخواستند تقوای کسی را توصیف کنند دربارهی او سلمان عصر به کار میبردند، چرا که وی از عالیترین درجات ایمان برخوردار بود. امام صادق7 نیز فرمود:
ایمان را ده درجه است، مقداد در درجهی هشتم و ابوذر در نهمین درجه و سلمان به درجهی دهم ایمان رسیده است.([23])
گزارشهای تاریخی نیز زهد سلمان را به تصویر کشیده است:
سعدبن ابی وقاص هنگام بیماری سلمان از او عیادت کرد و در این حال او را گریان دید. پرسید با این که پیامبر9 از تو راضی بود و در کنار حوض بر او وارد میشوی، سبب گریهی تو چیست؟ سلمان گفت:
از ترس مرگ یا علاقهی به دنیا نمیگریم، بلکه از آن جهت که پیامبر9 از ما پیمان گرفت تا استفاده ما از دنیا بیش از توشهی مسافر نباشد، و حال آن که اطراف من اشیا زیادی از مال دنیا جمع شده است. سعد وقتی نگاه کرد بیش از یک کاسه، آفتابه و تشت چیز دیگری ندید.([24])
در زمان خلافت عمر، حکم فرمانداری مدائن به سلمان داده شد،([25]) او در حالی که سوار الاغی بود وارد مدائن شد. مردم که مدتها منتظر ورود حاکم و فرماندار جدید بودند، به استقبالش رفتند، ولی وضع سادهی سلمان باعث شد که متوجه نشوند او همان فرماندار است. به همین علت از او پرسیدند: از فرماندار چه خبر دارد؟ سلمان گفت: من فرماندارم.
زمانی که سلمان حاکم مدائن بود، حصیر بافی میکرد و از دسترنج خویش زندگی را میگذراند و از حقوق خود صدقه میداد. به او گفتند: چرا این کار را میکنی؟ گفت: دوست دارم از عمل خود نان بخورم.([26])
بیشتر خانههای مدائن هنگام طغیان رودخانهی دجله ویران شد. همین که آب نزدیک محل حکمرانی سلمان رسید؛ دوات، عصا و زیرانداز خود را که پوست گوسفند بود؛ برداشت و بالای بلندی مجاور رفت و گفت: نَجَی المُخففّون.([27])
سلمان با این عمل خود علاوه بر رهایی از خطر مرگ، درس سادهزیستی و سبک بالی داد.
د. عبادت سلمان؛ رسول خدا9 به یاران خود فرمود: ایّکم یصوم الدّهر؟ کدام یک از شما تمام روزها را روزه میگیرد؟
سلمان عرض کرد: من همهی روزها را روزه هستم. پیامبر9 فرمود: چه کسی از شما همهی شب را به عبادت سپری میکند؟ بار دیگر سلمان عرض کرد: من یا رسولالله9. پیامبر9 سؤال فرمود: آیا هیچ یک از شما در روز یک قرآن ختم میکند؟ سلمان عرض کرد: بله من. در این هنگام فردی برخاست و گفت: سلمان عجمی میخواهد به ما فخر فروشی کند وگرنه او کجا و این عبادات کجا؟ من دیدهام که او بیشتر روزها روزه نیست و بیشتر شب را میخوابد و بیشتر روز را ساکت است.
پیامبر9 فرمود: ای مرد ساکت باش، تو با مثل لقمان حکیم چه کار داری؟ او چون لقمان حکیم است.([28]) و تو سلمان را نشناختهای که به او اعتراض میکنی، از او بپرس تا به تو جواب دهد.
آن مرد خطاب به سلمان گفت: ای ابوعبدالله آیا همیشه روزه هستی؟ سلمان گفت: بله همین طور است.
مرد گفت: ولی من بیشتر روزها تو را در حال غذا خوردن دیدهام. سلمان گفت: من سه روز از هر ماه را روزه میگیرم و ماه شعبان را به ماه رمضان وصل میکنم با این عمل گویا همهی سال را روزه بودهام، مگر نه این که خداوند متعال فرموده است: ﴿من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها…﴾([29]) مرد گفت: با آنکه بیشتر شب را میخوابی پس چرا میگویی که شبزندهداری؟ سلمان گفت: این گونه که تو فکر میکنی نیست، پیامبر فرمود: من بات علی طهر فکأنّما احیی اللّیل کلّه هر کس با طهارت بخوابد، مثل آن است که تمام شب را به عبادت گذرانده است. و من هرگز بی طهارت نخوابیدهام. مرد گفت: چرا گفتی که هر روز یک قرآن ختم میکنی؟ و حال آنکه خیلی از اوقات ساکت هستی. سلمان گفت: اشتباه کردی، از پیامبر9 شنیدم که به علی7 فرمود: ای علی تو در میان امت من مثل سورهی قل هو الله احد هستی،([30]) یعنی مثل و نمونهی تو مانند سورهی قل هو الله احد است. هر که یک بار آن را بخواند مثل آن است که یک ثلث قرآن را خوانده است، و هر که دو بار بخواند مثل آن است که دو ثلث قرآن را خوانده و هر که سه بار آن را بخواند، یک ختم قرآن کرده است، همچنین هر که تو را تنها با زبان دوست بدارد، یک ثلث ایمانش کامل شده و هر که با دل و زبانش دوست بدارد، دو ثلث ایمانش تکمیل شده و هر که با دل و زبان دوست بدارد و با دست هم یاریت کند تمام ایمان را به دست آورده است. یا علی! اگر اهل زمین همانند اهل آسمان تو را دوست داشتند، یک نفر عذاب نمیدید.
ای مرد من “قل هوالله احد” را روزی سه بار قرائت میکنم و طبق این دلایل آنچه گفتم درست است و هیچ گونه لغزشی نداشتهام. آن مرد خجل شد و دیگر چیزی نگفت.([31])
ﻫ . علم و دانش سلمان؛ یکی دیگر از فضایل سلمان مقام علمی او است، همچنان که در روایات به او لقمان حکیم گفته شده است.
حضرت علی7 میفرماید: بخّ بخٍّ سلمان منّا أهل البیت و من لکم بمثل لقمان الحکیم عَلم عِلم الاوّل والإخر وهو بحر لا ینزف؛ سلمان از ما اهل بیت است و کسی است که برای شما مانند لقمان حکیم است. او علم اول و آخر را میداند و چون دریایی است که پایان ندارد.([32])
رسول خدا9 نیز در وصف سلمان میفرماید: سلمان سلسل یمنح الحکمة؛ سلمان آب گوارا و خنکی است که حکمت پیوسته از او تراوش میکند.([33])
یک روز که پیامبر اکرم9 در جمع یاران مشغول صحبت بود، سلمان وارد شد. حضرت او را نزد خود نشاند و فرمود: سلمان! تو شب را صبح کردی در حالی که علوم و اسرار ما را در صندوقچهی سینهی خود محفوظ داشتی، و به آنچه امروز از آن نهی کردیم دانایی. تو معلم مسلمانان هستی. مردم باید آداب و دستورات دین را از تو بیاموزند. سلمان! به خدا سوگند تو گذرگاه دانش اهل بیت من هستی هر که علم تأویل و تنزیل و رموز و اسرار را بخواهد؛ باید به تو مراجعه کند و از تو پیروی نماید. آنگاه فرمود: سلمان مخصوص بالعلم الاول والاخر.([34])
در محضر امام زینالعابدین7 از تقیّه صحبت به میان آمد، حضرت فرمود: والله لو علم ابوذّر ما فی قلب سلمان تقتله و لقد آخی رسول الله9 بینهما فما ضنّکم بسایر الخلق انّ علم العلماء صعب مستصعب لایحتمله الاّ نبی مرسل او ملک مقرّب أو عبد إمتحن الله قلبه للایمان فقال و انّما صار سلمان من العلماء لانّه إمرء منّا أهل البیت؛([35]) به خدا سوگند اگر ابوذر بداند در دل سلمان چیست او را خواهد کشت.([36]) و پیامبر9 میان آن دو برادری قرار داد. دربارهی سایر مردم چگونه فکر میکنید؟! همانا تحمل علم سخت و دشوار است که جز پیامبر مرسل و فرشتهی مقرب و بندهای که خدا قلب او را با ایمان آزمایش کرده است تاب تحمل آن را ندارد، اینکه سلمان جزء علما شد به جهت آن است که فردی از خاندان ماست.
روشن است که درجهی معرفت سلمان و ابوذر با یکدیگر فرق دارد و آنچه موجب این تفاوت شده و سلمان را در درجهی بالاتری قرار داده است، از اهلبیت: بودن سلمان است.
اصبغبن نباته میگوید: از امیر مؤمنان7 دربارهی شخصیت سلمان پرسیدم، حضرت فرمود: چه بگویم دربارهی کسی که از گِل ما آفریده شده و روحش با روح ما نزدیک است؛ خدای متعال او را به اول و آخر و ظاهر و باطن آگاه گردانیده است. آیا میخواهی که در اینباره ماجرایی را برایت بگویم؟ گفتم: بله. فرمود: من و سلمان خدمت رسولالله9 بودیم، عربی وارد شد و سلمان را کنار زد و در جای او نشست. حضرت رسول9 ناراحت شد و چهرهاش متغیر و برافروخته گردید، سپس رو به عرب کرد و فرمود: “ای اعرابی آیا کسی را که خدا در آسمان و پیامبرش در زمین دوست دارند دور میسازی؟ مردی را کنار زدی که هرگاه جبرئیل بر من وارد میشود به من امر میکند که از طرف پروردگار او را سلام کنم، سلمان از من است، هرکه بر او ستم کند بر من ستم کرده، هرکه او را ناراحت کند مرا ناراحت کرده هر که او را بیازارد مرا آزرده است، هرکه او را از خود براند مرا رانده است، … ای اعرابی دربارهی سلمان اشتباه نکن که خدا مرا فرمان داده تا او را به علم تعبیر خواب و حوادث آگاه سازم و علم قضاوت و انساب را به او بیاموزم” اعرابی گفت: یا رسولالله فکر نمیکردم سلمان چنین مقامی را دارا باشد جز آن که یک نفر مجوسی است که ایمان آورده است. رسول خدا9 فرمود: “من از طرف خدا و با گفتهی او با تو سخن میگویم و تو او را مجوس([37]) میخوانی؟ خیر سلمان مجوس نبود، بلکه مؤمنی بود که ایمان خود را پنهان میداشت.” آنگاه حضرت فرمود: “آنچه به شما دستور میدهم انجام دهید و از آنچه نهی میکنم خودداری کنید. آنچه گفتم بپذیرید و شکرگذار باشید”.([38])
و. تواضع سلمان؛ سلمان به همراه عدهای در مسجد مدینه نشسته بود. افراد به حسب و نسب خود افتخار و مباهات میکردند. از سلمان نیز درخواست شد تا اصل و نسب خود را بیان کند. از او پرسیدند: پدرانت چه کسانی بودهاند؟ سلمان پاسخ داد: من فرزند بندهای از بندگان خدا هستم که گمراه بودم و خدا به وسیلهی پیغمبرش مرا هدایت کرد، بردهای بودم که به وسیلهی رسولش آزادم ساخت. آنان از جواب سلمان خوششان نیامد. در همین هنگام پیامبر از آنجا عبور میکرد، سلمان گفتگویش را خدمت پیامبر9 عرض کرد، حضرت فرمود: یا معشر قریش إنّ حسب الرّجل دینه و مروّته خلقه و اصله عقله([39]) قال الله تعالی عزّوجلّ ﴿… إنّا خلقناکم مّن ذکر و أنثی و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا إنّ أکرمکم عندالله أتقاکم…﴾([40])؛ ای گروه قریش شرافت و بزرگی شخص به دین اوست. شخصیتش اخلاق اوست، ریشهاش خرد اوست. خداوند متعال فرمود: همهی شما را از نر و ماده آفریدیم و شما را دسته و قبیله قرار دادیم تا شناخته شوید. همانا گرامیترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شماست.
3. سلمان و تبلیغ دین
سلمان اسلام را خوب درک کرده بود و مبلغی توانا برای دین بود. وقتی که شنید زیدبن صوحان شبها را به عبادت و روزها را به روزه میگذراند و تمام شب را ـ هرچند به کسالت منجر شود ـ احیا میدارد، به خانهی زید آمد و از همسر زید احوال شوهرش را پرسید. زن گفت: در خانه نیست. سلمان به همسر زید سفارش کرد که غذا آماده کند و بهترین لباس خود را بپوشد و برای شوهرش پیغام بفرستد که به خانه آید. هنگامی که زید به خانه آمد، سلمان به او گفت: غذا بخور. زید پاسخ داد: روزه هستم، سلمان گفت: غذا بخور که این غذا نقصی به دین تو وارد نمیکند، بلکه بدترین روشها تندروی در دین است. چشمان تو حق دارند که استراحت کنند، بدنت بر تو حقی دارد، همسرت بر تو حق دارد. زید نصیحت سلمان را پذیرفت و از کارش دست کشید.([41])
4. سلمان در محضر حضرت زهرا3
عبداللهبن سلمان نقل میکند، پدرم گفت: من تا ده روز پس از وفات پیامبر9 از خانه بیرون نیامدم. پس از آن علیبن ابیطالب7 را در کوچه دیدم. علی7 فرمود: سلمان تو هم بعد از رسول خدا به ما جفا کردی؟ گفتم: ای ابوالحسن، ای حبیب من، به خدا پناه میبرم از جفای به شما، ناراحتی و غم رحلت پیامبر9 باعث شد که نتوانم از خانه بیرون بیایم و از زیارت شما بی نصیب شوم. علی7 فرمود: سلمان هرچه زودتر به سوی خانهی فاطمه3 حرکت کن تا از ارمغانهای بهشتی به تو نیز عطا کند.
عرض کردم: مگر هنوز هم ـ پس از رسول خدا9 ـ تحفهی بهشتی برای زهرا3 میآید؟ حضرت علی7 فرمود: آری، و هم اکنون ارمغان بهشتی رسیده، عجله کن. سلمان میگوید: با سرعت زیاد به خانهی فاطمه3 رفتم. فاطمه3 فرمود: سلمان بعد از پدرم به من جفا کردی ﴿چرا به احوالپرسی ما نمیآیی؟﴾ گفتم: ای حبیبهی من، من به شما جفا میکنم؟ فرمود: بنشین و به آنچه برایت میگویم درست فکر کن. دیروز در حالی که در خانه به رویم بسته بود، در همین مکان نشسته بودم و دربارهی قطع وحی و اینکه چرا دیگر پس از پدرم فرشتگان نازل نمیشوند، فکر میکردم. در همین حال در منزل باز شد و سه فرشته که تاکنون در زیبایی و ابهت مانند آنها را ندیده بودم وارد شدند. دخترانی در نهایت خوشرویی که بوی خوش عطر آنان شادی میآفرید. من در برابر آنها متحیر ایستادم و پرسیدم: شما اهل مکه یا مدینه هستید؟ پاسخ دادند: ای دختر محمد9 ما نه اهل مکهایم و نه اهل مدینه، بلکه فرشتگانی از دارالسلام بهشت هستیم و خدای متعال ما را به این جا فرستاده است. ما همه مشتاق تو هستیم.
پرسیدم: اسم شما چیست؟ یکی از آنها گفت: اسم من حقدوده است، گفتم: چرا چنین نامی داری؟ گفت: برای اینکه من برای مقدادبن اسود خلق شدهام.
دومی گفت: اسم من سلمی است. گفتم: چرا چنین نامی داری؟ گفت: من برای سلمان فارسی آفریده شدهام. نام سومی را پرسیدم. گفت: نام من ذرّه است. علت این نامگذاری را سؤال کردم، گفت: من برای ابوذر غفاری خلق شدهام. سپس خرماهای قرمزی را به من دادند که از مشک خوشبوتر است. ای سلمان، روزهی خود را با این خرماها افطار کن و هستهی آنها را برایم بیاور.
سلمان میگوید: خرما را گرفتم و به راه افتادم. در مسیر به هرکدام از اصحاب پیامبر9 که برخورد میکردم، به من میگفتند: مگر مشک همراه داری؟ و من پاسخ میدادم: نه. وقتی شب فرا رسید، با همان خرما افطار کردم، ولی هستهای در آنها نیافتم. روز بعد خدمت فاطمه3 رسیدم و عرض کردم: رطبها هسته نداشت، فرمود: سلمان این خرماها هسته ندارند. درخت آنها را خداوند در دارالسلام بهشت کاشته است. این موهبت الهی از برکت کلامی است که پدرم به من آموخته است.
سلمان میگوید: حضرت فاطمه3 کلامی را که از رسولالله9 آموخته بود و در هر صبح و شام آن را میخواند، به من نیز آموخت و فرمود: “اگر میخواهی در دنیا به بیماری تب مبتلا نگردی این ذکر را بخوان و بر آن مداومت و مراقبت کن.” سلمان میگوید: آن ذکر را آموختم و همیشه میخواندم. قسم به خدا آن دعا را به بیش از هزار نفر از مردم مکه و مدینه آموختم و همگی به اذن خدا شفا یافتند.([42]) و این همان دعای معروف نور است.([43])
پینوشت:
[1]. چگونگی آزادی سلمان در صفحات بعد آمده است.
[2]. اکمال الدین و اتمام النعمة، ص 165 ، به نقل از محمدی اشتهاردی، زندگی پر افتخار سلمان فارسی، ص 37.
[3]. محمدی اشتهاردی، زندگی پر افتخار سلمان فارسی، ص 38، با تصرف.
[4]. ابن اثیر، اسدالغابه، ج 2، ص 265.
[5] . سلمان: من فرزند یکی از رجال برجستهی فارس بودم. ابن اثیر، اسدالغابه، ج 2، ص 328، سیره ابن هشام، ج 1، ص 228.
[6] . آیةالله عالمی، یاران پیامبر9، ج 3، 192.
[7]. ابن اثیر در جلد دوم اسدالغابه، ص 328 میگوید: اسم سلمان قبل از اسلام مابهبن بوذخشانبن مورسلانبن بهبوذانبن فیروزبن سهرک میباشد.
[8] . یعنی برای تفحص و جستجو دربارهی این دنیا باید به کجا رفت.
[9]. پیامبر9 سندی را تنظیم کرد و علی7 آن سند را نوشت و عدهای از اصحاب آنرا امضا کردند. در آن سند آمده است که رسولالله سلمان را به 40 نهال خرما و 40 اوقیه خرید. ر.ک، زندگی پرافتخار سلمان فارسی، ص 37.
[10]. ابن اثیر، اسدالغابه، ج 2، ص 265.
[11]. الأنفال ﴿8﴾ : 2.
[12]. تفسیر علیبن ابراهیم قمی، ص 136.
[13]. جمعه ﴿62﴾ : 3.
[14]. احمد صادقی اردستانی، سلمان فارسی، ص 181.
[15]. آل عمران ﴿3﴾ : 195.
[16] . سلمان فارسی، ص 181.
[17]. طبرسی، احتجاج، ص 110 و ابن اثیر، اسدالغابه، ج 2، ص 269 و واقدی، مغازی، ج 1، ص 446 و 447.
[18]. بحارالانوار، ج 22، ص 348.
[19] . همان.
[20]. شیخ مفید، الإختصاص، ص 11.
[21]. شیخ صدوق، الخصال، ج 1، ص 253.
[22]. زندگی پر افتخار سلمان فارسی، ص 49.
[23]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 306.
[24]. زندگی پر افتخار سلمان فارسی، ص 126.
[25]. در اواخر دولت ساسانی مدائن مشتمل بر 7 شهر بود که تیسفون مهمترین و بزرگترین شهرهای مدائن بود. دکتر محمد معین، فرهنگ فارسی، ج 6 ، ص 1936 و یاقوت حموی، معجم البلدان، ج 5، ص 74.
[26]. طبرسی، الإحتجاج، ص 110.
[27]. سلمان فارسی، ص 166.
[28]. سلمان فارسی، ﴿36 ﻫ . ق﴾ از اصحاب خاص پیامبر اکرم9 که قبل از اسلام آوردن با ادیان الهی و مکاتب بشری آشنا شده بود و به همین سبب اطلاعات علمی بالایی داشت و او را لقمان ثانی مینامیدند.
[29]. الأنعام ﴿6﴾ : 160.
[30]. یا علی مثلک مثل قل هو الله أحد.
[31]. بحارالانوار، ج 22، ص 317.
[32]. همان، ص 330.
[33]. بهجة الآمال، ج 4، ص 410.
[34]. بحارالانوار، ج 22، ص 347.
[35]. اصول کافی، چهارجلدی، ج 2، ص 333 و بحارالانوار، ج 22، ص 343.
[36]. نظر سید مرتضی1 در بارهی “قتله” این است که ضمیر به ابوذر بر میگردد، یعنی ابوذر خود را میکشد و نه سلمان را… .
[37]. پیرو آیین زرتشت؛ ر.ک؛ محمد معین، فرهنگ معین، ج 3، ص 3884.
[38]. بحارالانوار، ج 22، ص 346.
[39]. همان، ص 381.
[40]. الحجرات ﴿49﴾ : 13.
[41]. یاران پیغمبر، ج 3، ص 222 و زندگی پر افتخار سلمان، ص 160.
[42]. احمد صادقی اردستانی، سلمان فارسی، ص 189.
[43]. ر.ک؛ شیخ عباس قمی1، مفاتیح الجنان، ص 210.
ج به نقل از پایگاه اسلام کوئست نت) سلمان شخصی ایرانی و فارسی بوده است که حسّ حق طلبی، او را به دنبال یافتن حقیقت کشانده و دین هایی را آزمایش نمود تا بالاخره با دیدن دین اسلام آن را پذیرفت و به آن ایمان آورد، ولی در کتب علوم قرآنی هیچ نامی از او به عنوان کاتب وحی نیامده است.
امّا در رابطه با نسبت دادن قرآن به او ؛ نیز باید گفت: کسی ادعا نکرده است که قرآن را سلمان آورده است نه پیامبر !! بلکه ادعا این بوده است که پیامبر آیات قرآن را از سلمان یاد می گرفته و بعد به عنوان وحی برای مردم تعریف می نموده است که آیه 103 از سوره نحل در همین رابطه و برای ابطال آن نازل گشته است.
پاسخ تفصیلی
سلمان کیست؟
کنیه او ابو عبد الله است و در مداین به روزگار خلافت عثمان، مرد در حالی که والى آنجا بود. روایت کرده اند که سلمان گفت: من دهقان زاده اى ( پدرش دهخدا بوده است ) بودم از دهکده «جى» اصفهان و پدرم چندان مرا دوست مى داشت که هم چون دوشیزگان در خانه حبس مى کرد و من در آیین مجوس کوشش بسیار کردم تا به خادمى آتشکده رسیدم. پس پدرم، در آن هنگام مرا به پاره اى زمین که داشت فرستاد و در آنجا از کنیسه نصارى گذشتم و به نزد ایشان درآمدم و نماز ایشان مرا خوش آمد و با خود گفتم: آیین ایشان از آیین من بهتر است. از ایشان جویا شدم که اصل این آیین در کجاست؟ گفتند: در شام است. پس از پدرم گریختم و به شام رفتم و نزد اسقف شدم و به خدمتگذارى او پرداختم و چیزها از او مى آموختم تا آنگاه که روز مرگش فرا رسید. بدو گفتم: مرا به چه کسى وصیت مى کنى؟
گفت: مردم همه هلاک شده اند، و دین خویش را رها کرده اند، تو را به مردى در موصل وصیت مى کنم، نزد او رو. چون او درگذشت نزد آن مردى رفتم که مرا به او وصیت کرده بود. چندى نگذشت که آن مرد نیز مرد و قبل از مردنش بدو گفتم مرا به چه کسى وصیت مى کنى؟گفت: کسى را نمى شناسم که بر راه راست مانده باشد مگر یک تن که در نصیبین است.
پس به نصیبین نزد آن مرد رفتم پس آن مرد نصیبین را نیز مرگ فرا رسید و مرا نزد مردى، در عمّوریه، از سرزمین روم، فرستاد. پس نزد آن مرد شدم و نزد او اقامت گزیدم و گاو و گوسفندانى چند به دست آوردم و چون مرگ او رسید، از او پرسیدم که مرا به چه کسى وصیت مى کنى؟ گفت: مردم همه دین خویش را رها کرده اند و هیچ کس از ایشان بر حق نمانده و روزگار پیامبرى- که به دین ابراهیم مبعوث مى شود و از سرزمین عرب ظهور مى کند و به سرزمینى میان دو حرّه که در آنجا نخل ها است مهاجرت مى کند- نزدیک شده است. من از او پرسیدم که نشان این پیامبر چیست؟ گفت: هدیه اگر بدهندش مى خورد اما صدقه نمى خورد، میان دو کتف او مهر پیامبرى است.
پس سوارانى از بنى کلب بر من گذشتند و من با ایشان بیرون آمدم و چون به «وادى القرى» رسیدند بر من ستم کردند و مرا به مردى یهودى فروختند و من در کشتزار و نخلستان او، برایش کار مى کردم. یک بار که نزد او بودم ناگهان پسر عمویش نزد او آمد و مرا از وى خریدارى کرد و به مدینه برد. به خدا سوگند که چون آنجا را دیدم شناختم. و خداوند محمد را در مکه مبعوث گردانید و من چیزى از او نشنیده بودم. یک بار که بر سر خرما بُنى بودم، پسر عموى سرور من آمد. و گفت: «خدا این قبیله بنى قیله را بکشد که در قُبا بر گرد مردى جمع شده اند که مى گوید من پیامبرم.» پس مرا لرزه و سرما فرا گرفت و از خرما بن فرود آمدم و به جستجو و پرسش از هر سوى پرداختم.
سرور من هیچ سخنى با من نگفت و گفت: به کار خویشتن بپرداز و چیزى را که سودى براى تو ندارد رها کن. چون شب فرا رسید اندکى خرما که داشتم برداشتم و نزد پیامبر رفتم. گفتم شنیده ام که تو مردى شایسته اى و دارای یاران غریب و نیازمند و فقیری و این چیزى است که براى صدقه نزد من بود و من شما را سزاوارتر از دیگران بدان یافتم. پس پیامبر گفت: «بخورید.» و خود از خوردن سر باز زد. من با خود گفتم: اینک این یکى از نشانه ها و بازگشتم. چون فردا شد بازمانده خرماها را برداشتم و نزد او رفتم و گفتم: من دیدم که تو صدقه نمى خورى، این هدیه اى است از سوى من. پس حضرت فرمود: «بخورید.» و خود نیز با ایشان خورد. روزى بنزد آن حضرت که در قبرستان بقیع بتشییع جنازه یکى از اصحاب خود رفته بود آمدم، من دو جامه خشن زمخت بر تن داشتم و آن حضرت در میان اصحاب نشسته بود، پس من پیش رفته سلام کردم و به پشت سرش پیچیدم تا شاید مهر نبوت را در میان دو شانه آن حضرت ببینم، رسول خدا (ص) که متوجه رفتار من شده بود مقصود مرا دانست، و رداى خویش را پس زد و چشم من به مهر نبوت افتاد.
من خود را بر روى شانه هاى حضرت انداخته آنرا مى بوسیدم و اشک می ریختم رسول خدا (ص) بمن فرمود: بازگرد، من پیش روى او آمده در برابرش نشستم و سرگذشت خویش را تا به آخر براى او شرح دادم، رسول خدا بشگفت فرو رفت و از این که اصحابش این جریان را مى شنیدند خوشحال گشت. پس دانستم که این همان پیامبر است. پس به دست و پاى او افتادم و مى بوسیدم و گریه مى کردم. سپس به من فرمود: «اى سلمان خود را از صاحب خویش باز خر.» و من خود را از صاحب خویش باز خریدم که در برابر، سیصد ساقه نخل را براى او در زمین بکارم تا بگیرد و چهل اوقیه[1] طلا نیز بدو بدهم. پس پیامبر مسلمانان را فرمود: برادرتان را یارى کنید. و ایشان در کار نخل ها مرا یارى کردند تا این که سیصد خرما بُن کوچک براى من حاصل آمد. پس پیامبر مرا گفت: اى سلمان برو و براى این خرما بنان کوچک محل کاشتن حفر کن و مرا آگاهى ده و چنین کردم و به او خبر دادم. پس حضرت به دست خویش آنها را در آنجاها به زمین کرد و به خدا که تمام آنها گرفت و حتى یکى از آنها نیز خشک نگردید و از یکى از غزوه ها مالى براى پیامبر آورده بودند، به من بخشید و گفت: حق آزاد بودن خویش را بپرداز و من پرداختم و آزاد شدم. و به علت گرفتارى و بردگیى که داشتم جنگ بدر و جنگ احد را نرسیدم و در خندق شرکت کردم. بعضى عقیده دارند که سلمان دویست و اند سال زندگى کرد .[2] سلمان و کتابت وحی
در کتب علوم قرآنی و … اسمی از سلمان فارسی به عنوان کاتبی از کاتبان وحی برده نشده است .
سلمان و آوردن قرآن
یکی از شبهاتی که عرب زمان پیامبر می کرده است این بود که محمّد ( ص ) قرآن را از طرف خدا نیاورده است بلکه آن را از شخص دیگری ( بلعام رومی و یا سلمان فارسی ) یاد می گیرد. در همین رابطه و برای باطل کردن این سخن و شبهه، آیه 103 سوره نحل نازل گشت که ذیلا به بررسی آن می پردازیم .
خدا می فرماید: « و البته مى دانیم که آنها مى گویند: جز این نیست که این (قرآن) را بشرى (برخى از علمای یهود و نصارى و فارسیان) به او (محمد) (ص) مى آموزد ، (لکن چنین نیست) زبان کسى که به انحراف به او نسبت مى دهند غیر عربى است و این (قرآن) به زبان عربى روشن است! [3]»[4] شأن نزول
در شان نزول این آیه از ابن عباس نقل شده است که : قریش مى گفتند: بلعام- که آهنگرى رومى و مسیحى در مکه بود- او را تعلیم مى دهد. و از ضحاک روایت شده است که : مقصود سلمان فارسى است. قریش مى گفتند: پیامبر، داستان ها را از سلمان فرا مى گیرد.»[5] نقد قول انتساب قرآن به سلمان
1. قرآن در جواب این شبهه می فرماید : زبان کسى که مى گویند پیامبر از او چیز مى آموزد، عربى فصیح نیست. » در این جا نمى گوید: «عجمى» زیرا این کلمه منسوب است به «عجم» و عجم یعنى غیر عرب. لکن «اعجمى» منسوب است به «اعجم» و او کسى است که زبان فصیح ندارد، خواه عربى باشد، خواه عجمى. یعنى زبان کسى که گمان مى کنند که به تو قرآن مى آموزد، غیر فصیح است و به عربى سخن نمى گوید . چگونه پیامبر، قرآن را که عالیترین و شیواترین سخن است، از او مى آموزد؟! وَ هذا لِسانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ: این قرآن به زبان عربى آشکار است و هیچ تردیدى در آن نیست. هر گاه عرب از آوردن مثل قرآن عاجز باشند- در حالى که قرآن به زبان آنهاست- چگونه کسى که زبان فصیح ندارد، مى تواند نظیر آن را بیاورد و به پیامبر تعلیم دهد؟![6]2. سلمان فارسى در مدینه مسلمان شد، و وقتى به زیارت آن جناب نائل گشت که بیشتر قرآن نازل شده بود . چون بیشتر قرآن در مکه نازل شد، و در این قسمت از قرآن تمامى آن معارف کلى اسلام، و داستان ها که در آیات مدنى هست، نیز وجود دارد، بلکه آن چه در آیات مکى هست، بیشتر از آن مقدارى است که در آیات مدنى وجود دارد، پس سلمان که یکى از صحابه آن جناب است، چه چیز بمعلومات او افزوده است؟.[7] 3. چنان که خودشان می گویند سلمان به تورات و انجیل آگاه بوده است ، و آن تورات و انجیل، امروز هم در دسترس مردم هست، اگر با قرآن مقایسه شود، روشن خواهد شد که تاریخ قرآن غیر تاریخ آن کتاب ها، و داستان هایش غیر آن داستان ها است، در تورات و انجیل لغزشها و خطاهایى به انبیاء نسبت داده، که فطرت هر انسان معمولى متنفر از آن است، که چنین نسبتى را حتى به یک کشیش، و حتى به یک مرد صالح متعارف بدهد، و احدى این گونه جسارتها را به یکى از عقلاى قوم خود نمی کند. »[8] نتیجه:
سلمان کاتب وحی نبوده است و در مورد آوردن قرآن نیز هیچ نسبتی به وی داده نشده است فقط می گفتند آیات قرآن وحی نیست بلکه پیامبر آنها را از سلمان گرفته است که دلائل ردّ این شبهه گذشت.
پینوشت:
[1] – معادل چهل درهم بوده که هر درهمى نیم مثقال و یک پنجم مثقال است و هر ده درهم هفت مثقال است و مثقال شرعى سه چهارم مثقال صیرفى است و بنابر این هر وقیه 22 مثقال صیرفى است و چهل وقیه که در قرار داد سلمان بوده جمعا 880 مثقال طلاى صیرفى که برابر با 1100 دینار بوده است. زندگانی محمّد ص پیامبر اسلام ، ج 1 ، ص 145 .
[2] – مقدسى، مطهر بن طاهر، آفرینش و تاریخ، ترجمه محمد رضا شفیعى کدکنى، تهران، آگه، چ اول، 1374ش ، ج 2 ، ص 802 و 803 ؛رک : ابن هشام (م 218)، زندگانى محمد(ص) پیامبر اسلام، ترجمه سید هاشم رسولى، تهران، انتشارات کتابچى، چ پنجم ، 1375ش ، ج 1 ، ص 139 الی 147 .
[3] – النحل / 103 .
[4] – مشکینى، على، ترجمه قرآن(مشکینى)، الهادى – قم، چاپ دوم، 1381 ش.
[5] – مترجمان، ترجمه مجمع البیان فى تفسیر القرآن، انتشارات فراهانى – تهران، چاپ اول، 1360 ش ، ج 14 ، ص 52 .
[6] – ترجمه مجمع البیان ، همان ، ج 14 ، ص 53 .
[7] – موسوى همدانى، سید محمد باقر، ترجمه تفسیر المیزان، دفتر انتشارات اسلامى جامعه مدرسین حوزه علمیه قم – قم، چاپ پنجم، 1374 ش ، ج 1 ، ص 100 .
[8] – ترجمه تفسیر المیزان، همان ، ج 1 ، ص 101
{2} این حدیث سندیت ندارد و در جایی از منابع معتبر ما در خصوص سلمان فارسی بکار نرفته است، فراموش نکنیم که سنن ابی داود از کتب و از صحاح سته اهل سنت است که از لحاظ وضع (تألیف و ساختار) شاید برتر از «صحیح بخارى» و «صحیح مسلم» هم باشدکه مطالب فقهى آن بیشتر از آن دو مى باشد. حال وقتی در کتب احادیثی و تفسیری ماکه از زبان معصومین(ع) در خصوص سلمان فارسی مطلب بیان شده آیا کم اهمیتتر از سنن ابیداوود است که بخواهیم آنرا بپذیریم؟ در ضمن فراموش نشود که اعراب در برخورد با غیر عربها حس ناسیونالیستی شدیدی از خود نشان میدادند. در همین خصوص در تاریخ داستان ازدواج سلمان را جستجو نمایید. عدهای چون نتوانستند عظمت سلمان در کلام پیامبر(ص) را مورد خدشه قرار دهند تلاش کردهاند گذشته اورا با تحریفاتی مجعول از این دست زیر سوال ببرند.
الف از ویکی پدیا ) گفته شده که سلمان در آغاز در ایران با باورهای میترایی آشنا بود و سپس باورهای زرتشتی و سپس باورهای مانوی و بدینگونه با حکمت و خرد ایران باستان آشنا بود. به غرب رفت و با باورهای مسیحی آشنا شد و سالها در آنجا در خدمت کلیسا بود و در کنار آنجا با عقاید یهودی بیشتر آشنا شد. اینگونه با اندیشه مسیحی کاملاً آشنا بود. در یثرب محمد را دید و با عقاید او اسلام آشنا شد. اندیشه سلمان ترکیب است از حکمت ایرانی و اسلامی که تجربه مطالعه و دریافت ادیان و حکمتهای دیگر را داشتهاست و اکثر فلاسفه اسلامی ایران امروز، خود را پیرو مکتب سلمان میدانند. لویی ماسینیون فرانسوی، آثار منسوب به سلمان را، چهار کتاب معرفی میکند، که از جمله آنها «خبر جاثلیق» است که ۱۰ سند مکتوب را برای ذکر آن آوردهاست.
ایمان به مانی
سلمان (روزبه) فارسی از طبقه برگزیدگان جامعه مانوی بودهاست و چون دین مانی را بر دین زرتشتی ترجیح داده بود، مجبور به فرار از ایران شد.[۱۰][۱۳][۱۴][۱۵]ایمان به مسیحیت
او در سنین جوانی به مسیحیت روی آورد. او سپس برای تحصیل دین به سوریه رفت. ابوریحان بیرونی در «الآثار الباقیه عن القرون الخالیه» مینویسد: «انجیل سبعین (بلامس) نام انجیلی است که سلام پسر عبدالله از زبان سلمان فارسی نوشتهاست.» سلمان پس از فوت استادش همراه با کاروانی رهسپار شبه جزیره عربستان شد-و این مقارن با زمانی بود که محمد بن عبدلله مال التجاره خدیجه یگانه زن متمول جزیرة العرب[نیازمند منبع] را مدیریت میکرد و خدیجه محمد را نه فقط برای اداره اموال که برای زندگی مشترک میآزمود- در راه کاروان مورد حمله قرار میگیرد و او به اسارت درآمد و مردی یهودی از یثرب (مدینه) او را به بردگی خرید و با خود به یثرب برد.
ایمان به اسلام
سلمان در مدینه با محمد آشنا شد و به اسلام ایمان آورد. در سفینة البحار آمدهاست هنگامی که محمد به مدینه هجرت کرد با دعوت محمد با دین اسلام آشنا شد و مسلمان شد و محمد با مولای او قراردادی بست که سلمان کار کند و از درآمدهای خود، خود را آزاد کند. پیامبر و مسلمانان مدینه به او کمک کردند که بهای خود را (به مبلغ چهل نهال خرما و چهل وقیه -هر وقیه معادل چهل درهم-) به یهودی بپردازد و آزاد شود.[۱۶]
چون منابع مطالب ویکیپدیا خیلی قوی نیست لذا شاید باید در قبول برخی مطالب احتیاط کرد.
پینوشت:
10. مانی و آیین او از: فرید شالیزاده و سایت روزنامک
13. الآثار الباقیه عن القرون الخالیه بایگانیشده در ۶ نوامبر ۲۰۱۲ توسط Wayback Machine دائرةالمعارف بزرگ اسلامی
14. شناخت هویّت ایرانی از زمان فردوسی تاکنون بایگانیشده در ۲۲ مه ۲۰۱۰ توسط Wayback Machine مرتضی ثاقب فر – سخنرانی در دانشکده حقوق دانشگاه تهران در «همایش هویّت و حاکمیت ملی ایران «در ۲۷ بهمن ۱۳۸۳، منتشره در ماهنامه ایرانمهر به تاریخ اسفند ۱۳۸۳
15. سابقهٔ تاریخی اسکان قبایل عرب در خوزستان بایگانیشده در ۱۴ اکتبر ۲۰۰۸ توسط Wayback Machine دکتر امیرحسین خنجی – دوشنبه ۳ اسفند ۱۳۸۱ – ایران امروز
16. سفینة البحار، ج ۱، ص ۶۴۶.
ب به نقل از پورتال جامع علوم انسانی) برگهای زرّین تاریخ همواره نام شخصیتهایی را که با عقاید و افکار دینی خود چهرهی ماندگار آن شدهاند، توصیف نموده است و به خوبی آشکار است که اصحاب و یاران پیامبر آخرالزمان9 جاودانگان تاریخند که یکی از آنها همچون ستارهای درخشان چشم انداز نوشتار ماست.
او از همین جا رفته است؛ صحابی غیر عرب از سرزمین ایران که طالب حقیقت است. و در جست و جوی حق سالها رنج و مشقت برده تا گمشدهاش را بیابد. و عاقبت نیز به مرادش نایل شده است.. برای او که زیباترین صحنههای زندگی دنیوی در کنار پیامبر9 بودن است و این حضور را در صحنههای مختلف حفظ و دنبال میکند. و نیز پس از رحلت پیامبر عظیم الشأن اسلام9 نقش خود را از دست نمیدهد و در یاری دین پیامبر9 کنار نمینشیند. او که دیروز سرباز مطیع و جان بر کف رسالت بود، امروز جان فشان ولایت است. و عاقبت نیز به فرمان مولایش عازم زمامداری و فرمانداری مدائن میشود و در همین مأموریت الهی به دیدار معبود میشتابد. او کسی نیست؛ جز سلمان فارسی که پیامبر اکرم9 از او به عنوان “سلمان محمدی” یاد میکند. امید است این نوشتار گامی در جهت پی بردن به راز عزّت و بزرگی او در نزد اهلبیت: باشد.
نام و نسب
نام سلمان را پیامبر گرامی اسلام9 برای او برگزید. سلمان در اینباره میگوید: اعتقنی رسول الله و سّمانی سلماناً؛ پیامبر9 مرا از بردگی آزاد کرد([1]) و نام مرا سلمان گذاشت.([2]) قبل از آن نام او روزبه بود.
علت این نامگذاری؛
1. نامهای مربوط به عصر جاهلیت، شایستهی مسلمان نیست و بهتر است نامهای نامناسب تغییر یابد.
2. واژهی سلمان از سلامتی و تسلیم گرفته شد و در واقع انتخاب این نام زیبا از جانب پیامبر گرامی اسلام9 نشانهی پاکی و سلامت روح سلمان و تسلیم بودن او در برابر حق است. و این مدال زیبا جزو افتخارات سلمان است که پیامبر به او عطا فرمود.([3])
مشخصات دیگر؛ کنیهی او ابوعبدالله، معروف به سلمان الخیر و آزاده شدهی رسولالله9 است. از نسب وی سؤال شد، پاسخ داد: من سلمان پسر اسلام هستم.([4])
زادگاه سلمان
در رابطه با تولد سلمان اختلاف نظر وجود دارد، برخی مورخان او را اهل اصفهان و عدهای اهل فارس میدانند. سلمان خود چنین میگوید: در رامهرمز از مادر زاده شدم و پدرم اهل اصفهان است.([5])
اسلام آوردن سلمان
در خانوادهای ثروتمند و شریف فرزندی به دنیا آمد که نام او را روزبه گذاشتند.([6]) از کودکی پاکی و صداقت او هویدا بود.
پدرش ﴿یا جدّش﴾ بَدخشان نام داشت و کشاورز بود. او خود میگوید:
من فرزند یکی از دهقانان برجستهی فارس بودم([7]) پدرم مرا بسیار دوست میداشت و خیلی مراقب من بود و مرا در خانه نگه میداشت؛ به همین علت از هیچ چیز خبر نداشتم. روزی که پدرم نتوانست به مزرعه برود، من را برای رسیدگی کارها به مزرعه فرستاد. در مسیر راه کلیسای مسیحیان را دیدم و صحنهی عبادت و نماز آنان مرا مجذوب خود کرد. پرسیدم: چه میکنید؟ گفتند: ما مسیحی هستیم و اعمال دینی خود را انجام میدهیم. همراه آنان مشغول عبادت شدم، زیرا دینشان را بهتر از دین خود دیدم.
آن روز نزد مسیحیان ماندم و در مورد دین آنها و اینکه دینشان در کجاست([8]) سؤالاتی کردم، گفتند: دین ما در شام است. به خانه که آمدم، پدرم از غیبت طولانی من نگران شده بود. وقتی دانست به کلیسا رفتهام و به دین مسیحیت علاقهمند شدهام، مرا در خانه حبس کرد. با زحمت برای مسیحیان پیام فرستادم که هرگاه کاروانی به قصد شام حرکت کرد، مرا با خبر سازند. مدتی بعد با خبر شدم که کاروانی عازم شام است. از خانه فرار کرده و خود را به آنها رساندم تا راهی شام شوم. در شام به دیدن اسقف رفتم و داستان خود را برای او توضیح دادم و گفتم که میخواهم در کنارش بمانم و مشغول عبادت شوم، او نیز پذیرفت. اسقف مردی دنیاپرست بود و صدقات را برای خود بر میداشت. پس از مدتی از دنیا رفت و مردم فرد دیگری را به جای او انتخاب کردند که بیعلاقه به دنیا بود. من تا آخرین لحظات زندگی او در کنارش بودم. او هنگام مرگ از من خواست که نزد مردی پرهیزگار در موصل بروم و همانجا بمانم.
بدین ترتیب نزد کشیشان متعددی رفتم تا سرانجام در عموریه با کشیشی آشنا شدم که هنگام مرگش به من گفت: به زودی پیامبری به دین حنیف ﴿دین حضرت ابراهیم7﴾ مبعوث خواهد شد. او به سرزمینی که محصولش نخل و خرماست هجرت میکند، برای شناختن او چند نشانه وجود دارد: از جمله میان دو کتفش مهر نبوت قرار دارد، او هدیه میپذیرد، ولی صدقه قبول نمیکند. تصمیم گرفتم این پیامبر را پیدا کنم. به همین منظور خود را به قافلهای از عرب رساندم و گاو و گوسفندانم را به آنها دادم تا مرا به سرزمین خود ببرند، آنها درخواستم را پذیرفتند، ولی به من ظلم کردند و در بین راه مرا به مردی یهودی فروختند. مدتی بعد یهودی دیگری از بنی قریضه مرا خرید و به مدینه آورد. در حالی که من از همه جا بیخبر بودم و حتی نمیدانستم پیامبر مبعوث شده یا نه؟ تا این که شنیدم کسی ظهور کرده و میگوید از سوی خدا مبعوث شده است. به دنبال فرصت بودم تا او را ببینم. یک شب مقداری خرما برداشتم و به مسجد قبا رفتم، در آنجا توانستم ایشان را ملاقات کنم. خدمتشان عرض کردم: این خرما صدقه است و من دوست دارم که شما و همراهانتان از آن تناول نمایید. پیامبر به همراهان خود فرمود: “من نمیخورم، ولی شما بخورید.” با خود گفتم: این یک علامت. بار دیگر برای پیامبر(ص) مقداری خرما آوردم و گفتم این هدیه است، میل نمایید. این بار پیامبر(ص) از آن میل فرمود. با این کار به علامت دوم نیز پی بردم. تا این که بار دیگر پیامبر(ص) را در تشییع جنازهی مسلمانی زیارت کردم. به قصد دیدن مهر نبوت پشت سر حضرت ایستادم. پیامبر(ص)که متوجه من شده بودند عبا را از دوش خود کنار زدند و من مهر نبوت را هم دیدم. پیامبر(ص) مرا نزد خود جای دادند و من تمام ماجرای خود را برای ایشان توضیح دادم و سپس اسلام آوردم. پیامبر(ص) رو به من کرد و فرمود: “با اربابت مکاتبه کن و خود را بخر.” برای اجرای فرمان پیامبر ماجرا را با مولای خود در میان گذاشتم و در مقابل چهل اوتیه طلا و 300 نهال خرمای کاشته شده خود را آزاد کردم. پیامبر(ص) نیز خطاب به مسلمانان فرمود: “سلمان را کمک کنید.” از اینرو آنان کمک نموده تا نهالها به 300 رسید. سپس پیامبر(ص) نهالها را با دست خود کاشت، و همهی آنها سبز شدند.([9])
پیامبر به سلمان قطعهای طلا داد و به این ترتیب او آزاد شد و به میان مسلمانان آمد.([10])
فضایل سلمان
1. سلمان در آیات:
الف. ﴿إنّما المؤمنون الّذین إذا ذکرالله وجلت قلوبهم…﴾ ([11]) ؛ مؤمنان همان کسانی هستند که چون یاد خدا شود، دلهایشان بترسد، و چون آیات او بر آنان خوانده شود بر ایمانشان بیفزاید، و بر پروردگار خود توکّل میکنند.
بنا به نظر برخی مفسّرین این آیه در شأن حضرت علی7 و ابوذر و سلمان و مقداد نازل شده است.([12])
ب. از پیامبر(ص) راجع به معنای آیهی ﴿ءاخرین منهم لمّا یلحقوا بهم…﴾ ([13]) سؤال شد، ایشان فرمود: در این معنا سلمان فارسی وفا کرد. سپس دست مبارک را روی شانه سلمان گذاشت و فرمود: لو کانت الدین فی الثریا لنا له سلمان.([14])
ج. دربارهی آیهی ﴿… فالّذین هاجروا، و أخرجوا من دیارهم…﴾ ([15]) علیبن ابراهیم قمی مفسر بزرگ قرآن مینویسد: آنها که هجرت کردند و از وطن خود خارج شدند، یعنی امیرالمؤمنین7، سلمان، و ابوذر، آنگاه که توسط حکومت وقت تبعید شدند و عمار یاسر هم در راه خدا آزار و اذیت بسیار دید.([16])
2. سلمان در روایات:
الف. سلمان از اهلبیت: است؛
در سال پنجم هجرت جنگ خندق رخ داد و مدینه به محاصرهی نیروهای مشرک در آمد و مسلمانان در پی مقابله با دشمن بودند. در مشورت پیامبر با یاران خود، هر کس نظری داد. سلمان فارسی پیشنهادی جالب و نتیجه بخش ارایه نمود و گفت: خوب است در نقاط قابل نفوذ مدینه خندق حفر کنیم. پیامبر(ص) نظر او را پذیرفت. در زمان حفر خندق بین مهاجر و انصار اختلاف پیش آمد و هر گروه میخواست سلمان با آنها باشد. پیامبر(ص) نیز فرمود: سلمان منّا اهل البیت؛ سلمان از ما اهلبیت: است.([17])
نکته مهمی که در این تعبیر رسول خدا(ص) وجود دارد این است که:
سلمان در مسیر تبلیغ و ترویج دین خدا قرار داشت و معرفت او همان معرفت اهلبیت: بود. و اطاعت از آنان او را به چنان مقامی رساندکه اطاعت از او همچون اطاعت از اهلبیت: محسوب میشد و معرفت به او نیز واجب بود.
منصور برزخی خدمت امام صادق7 عرض کرد: یابن رسولالله(ص) چرا شما نام سلمان فارسی را زیاد میبرید؟ امام فرمود: مگو سلمان فارسی، او سلمان محمدی است. میدانی چرا او را یاد میکنم؟ زیرا او سه خصلت دارد: اول اینکه خواستهی امیر مؤمنان را برخواستهی خود مقدم میداشت. دوم اینکه فقرا را دوست داشت و آنها را بر اغنیا مقدم میکرد. سوم اینکه علم و علما را دوست داشت. همانا سلمان بندهای صالح و مطیع و تسلیم پروردگار بود، و از مشرکان نبود.([18])
خدمت امام صادق7 نام سلمان و جعفر طیّار به میان آمد، بعضی از حضار جعفر را بر سلمان ترجیح دادند.
یکی گفت: سلمان مجوسی بود که اسلام آورد. امام7 از گفتار این مرد ناراحت شد و فرمود:
جعله الله علویاً بعد أن کان مجوسیّاً و قرشیّاً بعد ان کان فارسیّاً فصلوات الله علی سلمان؛ خدا او را از علویان قرار داد پس از آن که مجوسی بود، و پس از آن که فارسی بود قریشی گردانید، درود خدا بر سلمان([19])
نیز پیامبر اکرم9 به مرد گستاخی که سلمان را مجوسی خواند، فرمود: نه او مجوسی نبود، بلکه از روی تقیّه اظهار شرک میکرد، وی در باطن مؤمن و یکتاپرست بود.([20])
پیامبر به تمام یارانش علاقه داشت، ولی نظرش نسبت به بعضی به گونهای خاص بود، آنچنان که فرمود: إنّ الله عزّوجلّ أمرنی بحب اربعة، فقلنا: یا رسولالله9 مَن هم؟ سمهم لنا، فقال: علیٌّ منهم و سلمان و ابوذر و المقداد و أمرنی بحبّهم، و أخبرنی أنّه بحبّهم؛ خداوند مرا فرمان ﴿دستور﴾ داده تا چهار نفر را دوست بدارم، پرسیدیم آنان کیانند؟ ﴿آنان کیستند؟﴾ پیامبر9 فرمود: علی و سلمان و ابوذر و مقداد.([21])
ب. بهشتی بودن سلمان؛ جابر از رسول خدا9 نقل میکند که فرمود: إنّ الجنّة لاشوقٌ إلی سلمان مِنْ سلمان إلی الجنّة، و أنّ الجنّة لاعشق لسلمان من سلمان إلی الجنة؛ همانا اشتیاق بهشت به سلمان بیش از اشتیاق سلمان به بهشت است، و بهشت به دیدار سلمان، عاشقتر از دیدار سلمان به بهشت است.([22])
ج. زهد سلمان؛ یکی از ویژگیهای خاص سلمان زهد و پارسایی او است. او در این زمینه مقدم بر اهل زمان و مثال زدنی بود. هرگاه میخواستند تقوای کسی را توصیف کنند دربارهی او سلمان عصر به کار میبردند، چرا که وی از عالیترین درجات ایمان برخوردار بود. امام صادق7 نیز فرمود:
ایمان را ده درجه است، مقداد در درجهی هشتم و ابوذر در نهمین درجه و سلمان به درجهی دهم ایمان رسیده است.([23])
گزارشهای تاریخی نیز زهد سلمان را به تصویر کشیده است:
سعدبن ابی وقاص هنگام بیماری سلمان از او عیادت کرد و در این حال او را گریان دید. پرسید با این که پیامبر9 از تو راضی بود و در کنار حوض بر او وارد میشوی، سبب گریهی تو چیست؟ سلمان گفت:
از ترس مرگ یا علاقهی به دنیا نمیگریم، بلکه از آن جهت که پیامبر9 از ما پیمان گرفت تا استفاده ما از دنیا بیش از توشهی مسافر نباشد، و حال آن که اطراف من اشیا زیادی از مال دنیا جمع شده است. سعد وقتی نگاه کرد بیش از یک کاسه، آفتابه و تشت چیز دیگری ندید.([24])
در زمان خلافت عمر، حکم فرمانداری مدائن به سلمان داده شد،([25]) او در حالی که سوار الاغی بود وارد مدائن شد. مردم که مدتها منتظر ورود حاکم و فرماندار جدید بودند، به استقبالش رفتند، ولی وضع سادهی سلمان باعث شد که متوجه نشوند او همان فرماندار است. به همین علت از او پرسیدند: از فرماندار چه خبر دارد؟ سلمان گفت: من فرماندارم.
زمانی که سلمان حاکم مدائن بود، حصیر بافی میکرد و از دسترنج خویش زندگی را میگذراند و از حقوق خود صدقه میداد. به او گفتند: چرا این کار را میکنی؟ گفت: دوست دارم از عمل خود نان بخورم.([26])
بیشتر خانههای مدائن هنگام طغیان رودخانهی دجله ویران شد. همین که آب نزدیک محل حکمرانی سلمان رسید؛ دوات، عصا و زیرانداز خود را که پوست گوسفند بود؛ برداشت و بالای بلندی مجاور رفت و گفت: نَجَی المُخففّون.([27])
سلمان با این عمل خود علاوه بر رهایی از خطر مرگ، درس سادهزیستی و سبک بالی داد.
د. عبادت سلمان؛ رسول خدا9 به یاران خود فرمود: ایّکم یصوم الدّهر؟ کدام یک از شما تمام روزها را روزه میگیرد؟
سلمان عرض کرد: من همهی روزها را روزه هستم. پیامبر9 فرمود: چه کسی از شما همهی شب را به عبادت سپری میکند؟ بار دیگر سلمان عرض کرد: من یا رسولالله9. پیامبر9 سؤال فرمود: آیا هیچ یک از شما در روز یک قرآن ختم میکند؟ سلمان عرض کرد: بله من. در این هنگام فردی برخاست و گفت: سلمان عجمی میخواهد به ما فخر فروشی کند وگرنه او کجا و این عبادات کجا؟ من دیدهام که او بیشتر روزها روزه نیست و بیشتر شب را میخوابد و بیشتر روز را ساکت است.
پیامبر9 فرمود: ای مرد ساکت باش، تو با مثل لقمان حکیم چه کار داری؟ او چون لقمان حکیم است.([28]) و تو سلمان را نشناختهای که به او اعتراض میکنی، از او بپرس تا به تو جواب دهد.
آن مرد خطاب به سلمان گفت: ای ابوعبدالله آیا همیشه روزه هستی؟ سلمان گفت: بله همین طور است.
مرد گفت: ولی من بیشتر روزها تو را در حال غذا خوردن دیدهام. سلمان گفت: من سه روز از هر ماه را روزه میگیرم و ماه شعبان را به ماه رمضان وصل میکنم با این عمل گویا همهی سال را روزه بودهام، مگر نه این که خداوند متعال فرموده است: ﴿من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها…﴾([29]) مرد گفت: با آنکه بیشتر شب را میخوابی پس چرا میگویی که شبزندهداری؟ سلمان گفت: این گونه که تو فکر میکنی نیست، پیامبر فرمود: من بات علی طهر فکأنّما احیی اللّیل کلّه هر کس با طهارت بخوابد، مثل آن است که تمام شب را به عبادت گذرانده است. و من هرگز بی طهارت نخوابیدهام. مرد گفت: چرا گفتی که هر روز یک قرآن ختم میکنی؟ و حال آنکه خیلی از اوقات ساکت هستی. سلمان گفت: اشتباه کردی، از پیامبر9 شنیدم که به علی7 فرمود: ای علی تو در میان امت من مثل سورهی قل هو الله احد هستی،([30]) یعنی مثل و نمونهی تو مانند سورهی قل هو الله احد است. هر که یک بار آن را بخواند مثل آن است که یک ثلث قرآن را خوانده است، و هر که دو بار بخواند مثل آن است که دو ثلث قرآن را خوانده و هر که سه بار آن را بخواند، یک ختم قرآن کرده است، همچنین هر که تو را تنها با زبان دوست بدارد، یک ثلث ایمانش کامل شده و هر که با دل و زبانش دوست بدارد، دو ثلث ایمانش تکمیل شده و هر که با دل و زبان دوست بدارد و با دست هم یاریت کند تمام ایمان را به دست آورده است. یا علی! اگر اهل زمین همانند اهل آسمان تو را دوست داشتند، یک نفر عذاب نمیدید.
ای مرد من “قل هوالله احد” را روزی سه بار قرائت میکنم و طبق این دلایل آنچه گفتم درست است و هیچ گونه لغزشی نداشتهام. آن مرد خجل شد و دیگر چیزی نگفت.([31])
ﻫ . علم و دانش سلمان؛ یکی دیگر از فضایل سلمان مقام علمی او است، همچنان که در روایات به او لقمان حکیم گفته شده است.
حضرت علی7 میفرماید: بخّ بخٍّ سلمان منّا أهل البیت و من لکم بمثل لقمان الحکیم عَلم عِلم الاوّل والإخر وهو بحر لا ینزف؛ سلمان از ما اهل بیت است و کسی است که برای شما مانند لقمان حکیم است. او علم اول و آخر را میداند و چون دریایی است که پایان ندارد.([32])
رسول خدا9 نیز در وصف سلمان میفرماید: سلمان سلسل یمنح الحکمة؛ سلمان آب گوارا و خنکی است که حکمت پیوسته از او تراوش میکند.([33])
یک روز که پیامبر اکرم9 در جمع یاران مشغول صحبت بود، سلمان وارد شد. حضرت او را نزد خود نشاند و فرمود: سلمان! تو شب را صبح کردی در حالی که علوم و اسرار ما را در صندوقچهی سینهی خود محفوظ داشتی، و به آنچه امروز از آن نهی کردیم دانایی. تو معلم مسلمانان هستی. مردم باید آداب و دستورات دین را از تو بیاموزند. سلمان! به خدا سوگند تو گذرگاه دانش اهل بیت من هستی هر که علم تأویل و تنزیل و رموز و اسرار را بخواهد؛ باید به تو مراجعه کند و از تو پیروی نماید. آنگاه فرمود: سلمان مخصوص بالعلم الاول والاخر.([34])
در محضر امام زینالعابدین7 از تقیّه صحبت به میان آمد، حضرت فرمود: والله لو علم ابوذّر ما فی قلب سلمان تقتله و لقد آخی رسول الله9 بینهما فما ضنّکم بسایر الخلق انّ علم العلماء صعب مستصعب لایحتمله الاّ نبی مرسل او ملک مقرّب أو عبد إمتحن الله قلبه للایمان فقال و انّما صار سلمان من العلماء لانّه إمرء منّا أهل البیت؛([35]) به خدا سوگند اگر ابوذر بداند در دل سلمان چیست او را خواهد کشت.([36]) و پیامبر9 میان آن دو برادری قرار داد. دربارهی سایر مردم چگونه فکر میکنید؟! همانا تحمل علم سخت و دشوار است که جز پیامبر مرسل و فرشتهی مقرب و بندهای که خدا قلب او را با ایمان آزمایش کرده است تاب تحمل آن را ندارد، اینکه سلمان جزء علما شد به جهت آن است که فردی از خاندان ماست.
روشن است که درجهی معرفت سلمان و ابوذر با یکدیگر فرق دارد و آنچه موجب این تفاوت شده و سلمان را در درجهی بالاتری قرار داده است، از اهلبیت: بودن سلمان است.
اصبغبن نباته میگوید: از امیر مؤمنان7 دربارهی شخصیت سلمان پرسیدم، حضرت فرمود: چه بگویم دربارهی کسی که از گِل ما آفریده شده و روحش با روح ما نزدیک است؛ خدای متعال او را به اول و آخر و ظاهر و باطن آگاه گردانیده است. آیا میخواهی که در اینباره ماجرایی را برایت بگویم؟ گفتم: بله. فرمود: من و سلمان خدمت رسولالله9 بودیم، عربی وارد شد و سلمان را کنار زد و در جای او نشست. حضرت رسول9 ناراحت شد و چهرهاش متغیر و برافروخته گردید، سپس رو به عرب کرد و فرمود: “ای اعرابی آیا کسی را که خدا در آسمان و پیامبرش در زمین دوست دارند دور میسازی؟ مردی را کنار زدی که هرگاه جبرئیل بر من وارد میشود به من امر میکند که از طرف پروردگار او را سلام کنم، سلمان از من است، هرکه بر او ستم کند بر من ستم کرده، هرکه او را ناراحت کند مرا ناراحت کرده هر که او را بیازارد مرا آزرده است، هرکه او را از خود براند مرا رانده است، … ای اعرابی دربارهی سلمان اشتباه نکن که خدا مرا فرمان داده تا او را به علم تعبیر خواب و حوادث آگاه سازم و علم قضاوت و انساب را به او بیاموزم” اعرابی گفت: یا رسولالله فکر نمیکردم سلمان چنین مقامی را دارا باشد جز آن که یک نفر مجوسی است که ایمان آورده است. رسول خدا9 فرمود: “من از طرف خدا و با گفتهی او با تو سخن میگویم و تو او را مجوس([37]) میخوانی؟ خیر سلمان مجوس نبود، بلکه مؤمنی بود که ایمان خود را پنهان میداشت.” آنگاه حضرت فرمود: “آنچه به شما دستور میدهم انجام دهید و از آنچه نهی میکنم خودداری کنید. آنچه گفتم بپذیرید و شکرگذار باشید”.([38])
و. تواضع سلمان؛ سلمان به همراه عدهای در مسجد مدینه نشسته بود. افراد به حسب و نسب خود افتخار و مباهات میکردند. از سلمان نیز درخواست شد تا اصل و نسب خود را بیان کند. از او پرسیدند: پدرانت چه کسانی بودهاند؟ سلمان پاسخ داد: من فرزند بندهای از بندگان خدا هستم که گمراه بودم و خدا به وسیلهی پیغمبرش مرا هدایت کرد، بردهای بودم که به وسیلهی رسولش آزادم ساخت. آنان از جواب سلمان خوششان نیامد. در همین هنگام پیامبر از آنجا عبور میکرد، سلمان گفتگویش را خدمت پیامبر9 عرض کرد، حضرت فرمود: یا معشر قریش إنّ حسب الرّجل دینه و مروّته خلقه و اصله عقله([39]) قال الله تعالی عزّوجلّ ﴿… إنّا خلقناکم مّن ذکر و أنثی و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا إنّ أکرمکم عندالله أتقاکم…﴾([40])؛ ای گروه قریش شرافت و بزرگی شخص به دین اوست. شخصیتش اخلاق اوست، ریشهاش خرد اوست. خداوند متعال فرمود: همهی شما را از نر و ماده آفریدیم و شما را دسته و قبیله قرار دادیم تا شناخته شوید. همانا گرامیترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شماست.
3. سلمان و تبلیغ دین
سلمان اسلام را خوب درک کرده بود و مبلغی توانا برای دین بود. وقتی که شنید زیدبن صوحان شبها را به عبادت و روزها را به روزه میگذراند و تمام شب را ـ هرچند به کسالت منجر شود ـ احیا میدارد، به خانهی زید آمد و از همسر زید احوال شوهرش را پرسید. زن گفت: در خانه نیست. سلمان به همسر زید سفارش کرد که غذا آماده کند و بهترین لباس خود را بپوشد و برای شوهرش پیغام بفرستد که به خانه آید. هنگامی که زید به خانه آمد، سلمان به او گفت: غذا بخور. زید پاسخ داد: روزه هستم، سلمان گفت: غذا بخور که این غذا نقصی به دین تو وارد نمیکند، بلکه بدترین روشها تندروی در دین است. چشمان تو حق دارند که استراحت کنند، بدنت بر تو حقی دارد، همسرت بر تو حق دارد. زید نصیحت سلمان را پذیرفت و از کارش دست کشید.([41])
4. سلمان در محضر حضرت زهرا3
عبداللهبن سلمان نقل میکند، پدرم گفت: من تا ده روز پس از وفات پیامبر9 از خانه بیرون نیامدم. پس از آن علیبن ابیطالب7 را در کوچه دیدم. علی7 فرمود: سلمان تو هم بعد از رسول خدا به ما جفا کردی؟ گفتم: ای ابوالحسن، ای حبیب من، به خدا پناه میبرم از جفای به شما، ناراحتی و غم رحلت پیامبر9 باعث شد که نتوانم از خانه بیرون بیایم و از زیارت شما بی نصیب شوم. علی7 فرمود: سلمان هرچه زودتر به سوی خانهی فاطمه3 حرکت کن تا از ارمغانهای بهشتی به تو نیز عطا کند.
عرض کردم: مگر هنوز هم ـ پس از رسول خدا9 ـ تحفهی بهشتی برای زهرا3 میآید؟ حضرت علی7 فرمود: آری، و هم اکنون ارمغان بهشتی رسیده، عجله کن. سلمان میگوید: با سرعت زیاد به خانهی فاطمه3 رفتم. فاطمه3 فرمود: سلمان بعد از پدرم به من جفا کردی ﴿چرا به احوالپرسی ما نمیآیی؟﴾ گفتم: ای حبیبهی من، من به شما جفا میکنم؟ فرمود: بنشین و به آنچه برایت میگویم درست فکر کن. دیروز در حالی که در خانه به رویم بسته بود، در همین مکان نشسته بودم و دربارهی قطع وحی و اینکه چرا دیگر پس از پدرم فرشتگان نازل نمیشوند، فکر میکردم. در همین حال در منزل باز شد و سه فرشته که تاکنون در زیبایی و ابهت مانند آنها را ندیده بودم وارد شدند. دخترانی در نهایت خوشرویی که بوی خوش عطر آنان شادی میآفرید. من در برابر آنها متحیر ایستادم و پرسیدم: شما اهل مکه یا مدینه هستید؟ پاسخ دادند: ای دختر محمد9 ما نه اهل مکهایم و نه اهل مدینه، بلکه فرشتگانی از دارالسلام بهشت هستیم و خدای متعال ما را به این جا فرستاده است. ما همه مشتاق تو هستیم.
پرسیدم: اسم شما چیست؟ یکی از آنها گفت: اسم من حقدوده است، گفتم: چرا چنین نامی داری؟ گفت: برای اینکه من برای مقدادبن اسود خلق شدهام.
دومی گفت: اسم من سلمی است. گفتم: چرا چنین نامی داری؟ گفت: من برای سلمان فارسی آفریده شدهام. نام سومی را پرسیدم. گفت: نام من ذرّه است. علت این نامگذاری را سؤال کردم، گفت: من برای ابوذر غفاری خلق شدهام. سپس خرماهای قرمزی را به من دادند که از مشک خوشبوتر است. ای سلمان، روزهی خود را با این خرماها افطار کن و هستهی آنها را برایم بیاور.
سلمان میگوید: خرما را گرفتم و به راه افتادم. در مسیر به هرکدام از اصحاب پیامبر9 که برخورد میکردم، به من میگفتند: مگر مشک همراه داری؟ و من پاسخ میدادم: نه. وقتی شب فرا رسید، با همان خرما افطار کردم، ولی هستهای در آنها نیافتم. روز بعد خدمت فاطمه3 رسیدم و عرض کردم: رطبها هسته نداشت، فرمود: سلمان این خرماها هسته ندارند. درخت آنها را خداوند در دارالسلام بهشت کاشته است. این موهبت الهی از برکت کلامی است که پدرم به من آموخته است.
سلمان میگوید: حضرت فاطمه3 کلامی را که از رسولالله9 آموخته بود و در هر صبح و شام آن را میخواند، به من نیز آموخت و فرمود: “اگر میخواهی در دنیا به بیماری تب مبتلا نگردی این ذکر را بخوان و بر آن مداومت و مراقبت کن.” سلمان میگوید: آن ذکر را آموختم و همیشه میخواندم. قسم به خدا آن دعا را به بیش از هزار نفر از مردم مکه و مدینه آموختم و همگی به اذن خدا شفا یافتند.([42]) و این همان دعای معروف نور است.([43])
پینوشت:
[1]. چگونگی آزادی سلمان در صفحات بعد آمده است.
[2]. اکمال الدین و اتمام النعمة، ص 165 ، به نقل از محمدی اشتهاردی، زندگی پر افتخار سلمان فارسی، ص 37.
[3]. محمدی اشتهاردی، زندگی پر افتخار سلمان فارسی، ص 38، با تصرف.
[4]. ابن اثیر، اسدالغابه، ج 2، ص 265.
[5] . سلمان: من فرزند یکی از رجال برجستهی فارس بودم. ابن اثیر، اسدالغابه، ج 2، ص 328، سیره ابن هشام، ج 1، ص 228.
[6] . آیةالله عالمی، یاران پیامبر9، ج 3، 192.
[7]. ابن اثیر در جلد دوم اسدالغابه، ص 328 میگوید: اسم سلمان قبل از اسلام مابهبن بوذخشانبن مورسلانبن بهبوذانبن فیروزبن سهرک میباشد.
[8] . یعنی برای تفحص و جستجو دربارهی این دنیا باید به کجا رفت.
[9]. پیامبر9 سندی را تنظیم کرد و علی7 آن سند را نوشت و عدهای از اصحاب آنرا امضا کردند. در آن سند آمده است که رسولالله سلمان را به 40 نهال خرما و 40 اوقیه خرید. ر.ک، زندگی پرافتخار سلمان فارسی، ص 37.
[10]. ابن اثیر، اسدالغابه، ج 2، ص 265.
[11]. الأنفال ﴿8﴾ : 2.
[12]. تفسیر علیبن ابراهیم قمی، ص 136.
[13]. جمعه ﴿62﴾ : 3.
[14]. احمد صادقی اردستانی، سلمان فارسی، ص 181.
[15]. آل عمران ﴿3﴾ : 195.
[16] . سلمان فارسی، ص 181.
[17]. طبرسی، احتجاج، ص 110 و ابن اثیر، اسدالغابه، ج 2، ص 269 و واقدی، مغازی، ج 1، ص 446 و 447.
[18]. بحارالانوار، ج 22، ص 348.
[19] . همان.
[20]. شیخ مفید، الإختصاص، ص 11.
[21]. شیخ صدوق، الخصال، ج 1، ص 253.
[22]. زندگی پر افتخار سلمان فارسی، ص 49.
[23]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 306.
[24]. زندگی پر افتخار سلمان فارسی، ص 126.
[25]. در اواخر دولت ساسانی مدائن مشتمل بر 7 شهر بود که تیسفون مهمترین و بزرگترین شهرهای مدائن بود. دکتر محمد معین، فرهنگ فارسی، ج 6 ، ص 1936 و یاقوت حموی، معجم البلدان، ج 5، ص 74.
[26]. طبرسی، الإحتجاج، ص 110.
[27]. سلمان فارسی، ص 166.
[28]. سلمان فارسی، ﴿36 ﻫ . ق﴾ از اصحاب خاص پیامبر اکرم9 که قبل از اسلام آوردن با ادیان الهی و مکاتب بشری آشنا شده بود و به همین سبب اطلاعات علمی بالایی داشت و او را لقمان ثانی مینامیدند.
[29]. الأنعام ﴿6﴾ : 160.
[30]. یا علی مثلک مثل قل هو الله أحد.
[31]. بحارالانوار، ج 22، ص 317.
[32]. همان، ص 330.
[33]. بهجة الآمال، ج 4، ص 410.
[34]. بحارالانوار، ج 22، ص 347.
[35]. اصول کافی، چهارجلدی، ج 2، ص 333 و بحارالانوار، ج 22، ص 343.
[36]. نظر سید مرتضی1 در بارهی “قتله” این است که ضمیر به ابوذر بر میگردد، یعنی ابوذر خود را میکشد و نه سلمان را… .
[37]. پیرو آیین زرتشت؛ ر.ک؛ محمد معین، فرهنگ معین، ج 3، ص 3884.
[38]. بحارالانوار، ج 22، ص 346.
[39]. همان، ص 381.
[40]. الحجرات ﴿49﴾ : 13.
[41]. یاران پیغمبر، ج 3، ص 222 و زندگی پر افتخار سلمان، ص 160.
[42]. احمد صادقی اردستانی، سلمان فارسی، ص 189.
[43]. ر.ک؛ شیخ عباس قمی1، مفاتیح الجنان، ص 210.
ج به نقل از پایگاه اسلام کوئست نت) سلمان شخصی ایرانی و فارسی بوده است که حسّ حق طلبی، او را به دنبال یافتن حقیقت کشانده و دین هایی را آزمایش نمود تا بالاخره با دیدن دین اسلام آن را پذیرفت و به آن ایمان آورد، ولی در کتب علوم قرآنی هیچ نامی از او به عنوان کاتب وحی نیامده است.
امّا در رابطه با نسبت دادن قرآن به او ؛ نیز باید گفت: کسی ادعا نکرده است که قرآن را سلمان آورده است نه پیامبر !! بلکه ادعا این بوده است که پیامبر آیات قرآن را از سلمان یاد می گرفته و بعد به عنوان وحی برای مردم تعریف می نموده است که آیه 103 از سوره نحل در همین رابطه و برای ابطال آن نازل گشته است.
پاسخ تفصیلی
سلمان کیست؟
کنیه او ابو عبد الله است و در مداین به روزگار خلافت عثمان، مرد در حالی که والى آنجا بود. روایت کرده اند که سلمان گفت: من دهقان زاده اى ( پدرش دهخدا بوده است ) بودم از دهکده «جى» اصفهان و پدرم چندان مرا دوست مى داشت که هم چون دوشیزگان در خانه حبس مى کرد و من در آیین مجوس کوشش بسیار کردم تا به خادمى آتشکده رسیدم. پس پدرم، در آن هنگام مرا به پاره اى زمین که داشت فرستاد و در آنجا از کنیسه نصارى گذشتم و به نزد ایشان درآمدم و نماز ایشان مرا خوش آمد و با خود گفتم: آیین ایشان از آیین من بهتر است. از ایشان جویا شدم که اصل این آیین در کجاست؟ گفتند: در شام است. پس از پدرم گریختم و به شام رفتم و نزد اسقف شدم و به خدمتگذارى او پرداختم و چیزها از او مى آموختم تا آنگاه که روز مرگش فرا رسید. بدو گفتم: مرا به چه کسى وصیت مى کنى؟
گفت: مردم همه هلاک شده اند، و دین خویش را رها کرده اند، تو را به مردى در موصل وصیت مى کنم، نزد او رو. چون او درگذشت نزد آن مردى رفتم که مرا به او وصیت کرده بود. چندى نگذشت که آن مرد نیز مرد و قبل از مردنش بدو گفتم مرا به چه کسى وصیت مى کنى؟گفت: کسى را نمى شناسم که بر راه راست مانده باشد مگر یک تن که در نصیبین است.
پس به نصیبین نزد آن مرد رفتم پس آن مرد نصیبین را نیز مرگ فرا رسید و مرا نزد مردى، در عمّوریه، از سرزمین روم، فرستاد. پس نزد آن مرد شدم و نزد او اقامت گزیدم و گاو و گوسفندانى چند به دست آوردم و چون مرگ او رسید، از او پرسیدم که مرا به چه کسى وصیت مى کنى؟ گفت: مردم همه دین خویش را رها کرده اند و هیچ کس از ایشان بر حق نمانده و روزگار پیامبرى- که به دین ابراهیم مبعوث مى شود و از سرزمین عرب ظهور مى کند و به سرزمینى میان دو حرّه که در آنجا نخل ها است مهاجرت مى کند- نزدیک شده است. من از او پرسیدم که نشان این پیامبر چیست؟ گفت: هدیه اگر بدهندش مى خورد اما صدقه نمى خورد، میان دو کتف او مهر پیامبرى است.
پس سوارانى از بنى کلب بر من گذشتند و من با ایشان بیرون آمدم و چون به «وادى القرى» رسیدند بر من ستم کردند و مرا به مردى یهودى فروختند و من در کشتزار و نخلستان او، برایش کار مى کردم. یک بار که نزد او بودم ناگهان پسر عمویش نزد او آمد و مرا از وى خریدارى کرد و به مدینه برد. به خدا سوگند که چون آنجا را دیدم شناختم. و خداوند محمد را در مکه مبعوث گردانید و من چیزى از او نشنیده بودم. یک بار که بر سر خرما بُنى بودم، پسر عموى سرور من آمد. و گفت: «خدا این قبیله بنى قیله را بکشد که در قُبا بر گرد مردى جمع شده اند که مى گوید من پیامبرم.» پس مرا لرزه و سرما فرا گرفت و از خرما بن فرود آمدم و به جستجو و پرسش از هر سوى پرداختم.
سرور من هیچ سخنى با من نگفت و گفت: به کار خویشتن بپرداز و چیزى را که سودى براى تو ندارد رها کن. چون شب فرا رسید اندکى خرما که داشتم برداشتم و نزد پیامبر رفتم. گفتم شنیده ام که تو مردى شایسته اى و دارای یاران غریب و نیازمند و فقیری و این چیزى است که براى صدقه نزد من بود و من شما را سزاوارتر از دیگران بدان یافتم. پس پیامبر گفت: «بخورید.» و خود از خوردن سر باز زد. من با خود گفتم: اینک این یکى از نشانه ها و بازگشتم. چون فردا شد بازمانده خرماها را برداشتم و نزد او رفتم و گفتم: من دیدم که تو صدقه نمى خورى، این هدیه اى است از سوى من. پس حضرت فرمود: «بخورید.» و خود نیز با ایشان خورد. روزى بنزد آن حضرت که در قبرستان بقیع بتشییع جنازه یکى از اصحاب خود رفته بود آمدم، من دو جامه خشن زمخت بر تن داشتم و آن حضرت در میان اصحاب نشسته بود، پس من پیش رفته سلام کردم و به پشت سرش پیچیدم تا شاید مهر نبوت را در میان دو شانه آن حضرت ببینم، رسول خدا (ص) که متوجه رفتار من شده بود مقصود مرا دانست، و رداى خویش را پس زد و چشم من به مهر نبوت افتاد.
من خود را بر روى شانه هاى حضرت انداخته آنرا مى بوسیدم و اشک می ریختم رسول خدا (ص) بمن فرمود: بازگرد، من پیش روى او آمده در برابرش نشستم و سرگذشت خویش را تا به آخر براى او شرح دادم، رسول خدا بشگفت فرو رفت و از این که اصحابش این جریان را مى شنیدند خوشحال گشت. پس دانستم که این همان پیامبر است. پس به دست و پاى او افتادم و مى بوسیدم و گریه مى کردم. سپس به من فرمود: «اى سلمان خود را از صاحب خویش باز خر.» و من خود را از صاحب خویش باز خریدم که در برابر، سیصد ساقه نخل را براى او در زمین بکارم تا بگیرد و چهل اوقیه[1] طلا نیز بدو بدهم. پس پیامبر مسلمانان را فرمود: برادرتان را یارى کنید. و ایشان در کار نخل ها مرا یارى کردند تا این که سیصد خرما بُن کوچک براى من حاصل آمد. پس پیامبر مرا گفت: اى سلمان برو و براى این خرما بنان کوچک محل کاشتن حفر کن و مرا آگاهى ده و چنین کردم و به او خبر دادم. پس حضرت به دست خویش آنها را در آنجاها به زمین کرد و به خدا که تمام آنها گرفت و حتى یکى از آنها نیز خشک نگردید و از یکى از غزوه ها مالى براى پیامبر آورده بودند، به من بخشید و گفت: حق آزاد بودن خویش را بپرداز و من پرداختم و آزاد شدم. و به علت گرفتارى و بردگیى که داشتم جنگ بدر و جنگ احد را نرسیدم و در خندق شرکت کردم. بعضى عقیده دارند که سلمان دویست و اند سال زندگى کرد .[2] سلمان و کتابت وحی
در کتب علوم قرآنی و … اسمی از سلمان فارسی به عنوان کاتبی از کاتبان وحی برده نشده است .
سلمان و آوردن قرآن
یکی از شبهاتی که عرب زمان پیامبر می کرده است این بود که محمّد ( ص ) قرآن را از طرف خدا نیاورده است بلکه آن را از شخص دیگری ( بلعام رومی و یا سلمان فارسی ) یاد می گیرد. در همین رابطه و برای باطل کردن این سخن و شبهه، آیه 103 سوره نحل نازل گشت که ذیلا به بررسی آن می پردازیم .
خدا می فرماید: « و البته مى دانیم که آنها مى گویند: جز این نیست که این (قرآن) را بشرى (برخى از علمای یهود و نصارى و فارسیان) به او (محمد) (ص) مى آموزد ، (لکن چنین نیست) زبان کسى که به انحراف به او نسبت مى دهند غیر عربى است و این (قرآن) به زبان عربى روشن است! [3]»[4] شأن نزول
در شان نزول این آیه از ابن عباس نقل شده است که : قریش مى گفتند: بلعام- که آهنگرى رومى و مسیحى در مکه بود- او را تعلیم مى دهد. و از ضحاک روایت شده است که : مقصود سلمان فارسى است. قریش مى گفتند: پیامبر، داستان ها را از سلمان فرا مى گیرد.»[5] نقد قول انتساب قرآن به سلمان
1. قرآن در جواب این شبهه می فرماید : زبان کسى که مى گویند پیامبر از او چیز مى آموزد، عربى فصیح نیست. » در این جا نمى گوید: «عجمى» زیرا این کلمه منسوب است به «عجم» و عجم یعنى غیر عرب. لکن «اعجمى» منسوب است به «اعجم» و او کسى است که زبان فصیح ندارد، خواه عربى باشد، خواه عجمى. یعنى زبان کسى که گمان مى کنند که به تو قرآن مى آموزد، غیر فصیح است و به عربى سخن نمى گوید . چگونه پیامبر، قرآن را که عالیترین و شیواترین سخن است، از او مى آموزد؟! وَ هذا لِسانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ: این قرآن به زبان عربى آشکار است و هیچ تردیدى در آن نیست. هر گاه عرب از آوردن مثل قرآن عاجز باشند- در حالى که قرآن به زبان آنهاست- چگونه کسى که زبان فصیح ندارد، مى تواند نظیر آن را بیاورد و به پیامبر تعلیم دهد؟![6]2. سلمان فارسى در مدینه مسلمان شد، و وقتى به زیارت آن جناب نائل گشت که بیشتر قرآن نازل شده بود . چون بیشتر قرآن در مکه نازل شد، و در این قسمت از قرآن تمامى آن معارف کلى اسلام، و داستان ها که در آیات مدنى هست، نیز وجود دارد، بلکه آن چه در آیات مکى هست، بیشتر از آن مقدارى است که در آیات مدنى وجود دارد، پس سلمان که یکى از صحابه آن جناب است، چه چیز بمعلومات او افزوده است؟.[7] 3. چنان که خودشان می گویند سلمان به تورات و انجیل آگاه بوده است ، و آن تورات و انجیل، امروز هم در دسترس مردم هست، اگر با قرآن مقایسه شود، روشن خواهد شد که تاریخ قرآن غیر تاریخ آن کتاب ها، و داستان هایش غیر آن داستان ها است، در تورات و انجیل لغزشها و خطاهایى به انبیاء نسبت داده، که فطرت هر انسان معمولى متنفر از آن است، که چنین نسبتى را حتى به یک کشیش، و حتى به یک مرد صالح متعارف بدهد، و احدى این گونه جسارتها را به یکى از عقلاى قوم خود نمی کند. »[8] نتیجه:
سلمان کاتب وحی نبوده است و در مورد آوردن قرآن نیز هیچ نسبتی به وی داده نشده است فقط می گفتند آیات قرآن وحی نیست بلکه پیامبر آنها را از سلمان گرفته است که دلائل ردّ این شبهه گذشت.
پینوشت:
[1] – معادل چهل درهم بوده که هر درهمى نیم مثقال و یک پنجم مثقال است و هر ده درهم هفت مثقال است و مثقال شرعى سه چهارم مثقال صیرفى است و بنابر این هر وقیه 22 مثقال صیرفى است و چهل وقیه که در قرار داد سلمان بوده جمعا 880 مثقال طلاى صیرفى که برابر با 1100 دینار بوده است. زندگانی محمّد ص پیامبر اسلام ، ج 1 ، ص 145 .
[2] – مقدسى، مطهر بن طاهر، آفرینش و تاریخ، ترجمه محمد رضا شفیعى کدکنى، تهران، آگه، چ اول، 1374ش ، ج 2 ، ص 802 و 803 ؛رک : ابن هشام (م 218)، زندگانى محمد(ص) پیامبر اسلام، ترجمه سید هاشم رسولى، تهران، انتشارات کتابچى، چ پنجم ، 1375ش ، ج 1 ، ص 139 الی 147 .
[3] – النحل / 103 .
[4] – مشکینى، على، ترجمه قرآن(مشکینى)، الهادى – قم، چاپ دوم، 1381 ش.
[5] – مترجمان، ترجمه مجمع البیان فى تفسیر القرآن، انتشارات فراهانى – تهران، چاپ اول، 1360 ش ، ج 14 ، ص 52 .
[6] – ترجمه مجمع البیان ، همان ، ج 14 ، ص 53 .
[7] – موسوى همدانى، سید محمد باقر، ترجمه تفسیر المیزان، دفتر انتشارات اسلامى جامعه مدرسین حوزه علمیه قم – قم، چاپ پنجم، 1374 ش ، ج 1 ، ص 100 .
[8] – ترجمه تفسیر المیزان، همان ، ج 1 ، ص 101
{2} این حدیث سندیت ندارد و در جایی از منابع معتبر ما در خصوص سلمان فارسی بکار نرفته است، فراموش نکنیم که سنن ابی داود از کتب و از صحاح سته اهل سنت است که از لحاظ وضع (تألیف و ساختار) شاید برتر از «صحیح بخارى» و «صحیح مسلم» هم باشدکه مطالب فقهى آن بیشتر از آن دو مى باشد. حال وقتی در کتب احادیثی و تفسیری ماکه از زبان معصومین(ع) در خصوص سلمان فارسی مطلب بیان شده آیا کم اهمیتتر از سنن ابیداوود است که بخواهیم آنرا بپذیریم؟ در ضمن فراموش نشود که اعراب در برخورد با غیر عربها حس ناسیونالیستی شدیدی از خود نشان میدادند. در همین خصوص در تاریخ داستان ازدواج سلمان را جستجو نمایید. عدهای چون نتوانستند عظمت سلمان در کلام پیامبر(ص) را مورد خدشه قرار دهند تلاش کردهاند گذشته اورا با تحریفاتی مجعول از این دست زیر سوال ببرند.