خانه » همه » مذهبی » آیا اصحاب رقیم، همان اصحاب کهف بودند و یا گروهی بودند که در غاری گرفتار شده و با یادآوری اعمال نیکشان نجات یافتند؟

دانلود کتاب های امتحان شده

آیا اصحاب رقیم، همان اصحاب کهف بودند و یا گروهی بودند که در غاری گرفتار شده و با یادآوری اعمال نیکشان نجات یافتند؟

درباره این‌که «اصحاب رقیم»، چه افرادی بودند، نقل‌های مختلفی وجود دارد.
از آن‌جا که‌ در قرآن‌ کریم‌، در بیان‌ داستان‌ اصحاب‌ کهف‌، واژه «رقیم‌» به‌ «کهف‌» عطف‌ شده‌ است‌،[1] میان مفسّران بحث و گفت‌وگو شده است که آیا اصحاب کهف و رقیم یک گروه هستند، یا این‌که دو گروه مختلف؟ بیشتر مفسّران، معتقدند اصحاب‌ رقیم همان اصحاب‌ کهف هستند که با دو ویژگی در قرآن ذکر شده‌اند. [2] اما برخی نیز با توجه به برخی قرائن، از جمله روایت ذیل، این‌ دو گروه را از یکدیگر جدا دانسته‌اند‌.[3]
شیخ صدوق(م381 ق‏) روایتی از رسول خدا(ص) این‌گونه نقل می‌کند:
«سه نفر از پیشینیان با هم راه می‌پیمودند که ناگهان باران درگرفت و آنان به غارى پناهنده شدند تصادفاً درِ غار [به‌واسطه ریزش سنگ] بسته شد.
یکى از آنان گفت: دوستان! به خدا سوگند! به‌جز صدق و راستى هیچ چیزی باعث نجات شما از این گرفتارى نخواهد شد، پس هر یک از شما خدا را بخواند به آنچه خداى عزّ و جلّ می‌داند که او در گفتارش راست‌گو است.
یکى از آنان گفت: خدایا! من کارگری گرفتم که در مقابل یک پیمانه برنج عملى براى من انجام داد. پس از پایان کار، کارگر رفت و مُزدش نزد من ماند من آن برنج را کاشتم و از برداشت آن گاوى خریدم و پس از مدتى آن کارگر بازگشت و مزد خود را از من مطالبه نمود، گفتم: این گاو را بگیر و با خود ببر، گفت: من فقط یک پیمانه برنج نزد تو دارم گفتم: این گاو را برگیر و با خود ببر که این از همان یک پیمانه برنج است. او نیز گاو را برد. خدایا! اگر آگاهى که من این‏
کار را از ترس تو انجام دادم گشایشى به کار ما بده. در این هنگام، بخشی از سنگ‌های درِ غار فرو ریخت.
دیگرى گفت: خدایا! مرا پدر و مادر پیرى بود و من هر شب از شیر گوسفندانم برایشان می‌آوردم، شبى دیر وقت رسیدم و دیدم آنان به خواب رفته بودند، و همسر و فرزندانم از گرسنگى نالان بودند ولى تا پدر و مادرم شیر نمی‌آشامیدند من برای خانواده خودم شیر نمی‌بردم و خوش نداشتم که پدر و مادرم را نیز از خواب بیدار کنم و خوش نداشتم که باز گردم …. لذا تا سپیده دم در بالینشان منتظر ماندم. اگر آگاهى که این کار را به خاطر ترس از تو انجام دادم گشایشى به ما مرحمت فرما. در این حال؛ سنگ آن‌قدر شکافت که روشنایی آسمان را دیدند.
دیگرى گفت: خدایا! آگاهى که مرا دختر عمویى بود که بسیار دوستش می‌داشتم و من از او کام دل خواستم او نپذیرفت مگر آن‌که صد دینار  به او بدهم به دنبال صد دینار آنقدر تکاپو کردم تا به‌دست آوردم، پول‌ها را آورده و در دامنش ریختم او با دریافت این مبلغ(که ظاهراً به شدت نیازمند آن بود) خود را در اختیار من گذاشت …  و گفت: از خدا بترس و بکارتم را به ناحق از بین مبر! من برخاستم و صد دینار را نیز به او واگذاشتم؛ اگر آگاهى که من این کار را از ترس تو انجام دادم گشایشى در کار ما ایجاد بفرما. پس خداوند گشایش به آنان داد و [از آن غار] بیرون شدند».[4]
درباره سند این روایت باید گفت؛ بیشتر راویان آن مجهول‌اند و برخی از آنها نیز وثاقتشان ثابت نشده است؛ از این‌رو؛ این نقل از جهت سندی ضعیف است.

درباره admin

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد

تازه ترین ها