خانه » همه » مذهبی » فضایِ مختنق و ملتهبِ سالهای منتهی به انقلاب

دانلود کتاب های امتحان شده

فضایِ مختنق و ملتهبِ سالهای منتهی به انقلاب

هر دو در سوربنِ فرانسه تحصیل کرده، هر دو از طرفداران دکتر محمد مصدق بودند، هر دو دردمند و دلسوز و معترض به دیکتاتوری وضع موجود بودند و زندان کشیده… اما اشتراکاتشان به همین میزان بود در عوض، از بسیاری جهات، مقابل هم و حتی در تضاد باهم بودند: 
اولی نماد و سمبل شور و احساساتِ انقلابی بود اما دومی، سمبل شعور، عقلانیت، واقع بینی و…

و در مقابلشان، حکومتی بود در «پاییز ِپدرسالاری» که گوشش نه تنها بر هر انتقادی نرم، که حتی بر نصیحتهای مشفقانه نیز بسته بود و در راس سیستم، شخصیتی فربه شده از غرور، چاپلوسی و پترودلارها. حکومتی که تهی از تمامی اصول و دستاوردهای مشروطیت گشته بود بطوریکه، مجلس و نمایندگانش از ماهیت خود بکلی تهی گشته و بالاترین مقام مشروطه یعنی نخست وزیر هویدا، اراده اش کمتر از اراده ی کریم شیره‌ای دلقک دربار ناصرالدین شاه بود، نخست وزیری که در تملق و کیش شخصیت محمدرضاشاه، دست همگان را از پشت بسته بود…! 

در داخل جبهه ملی، دکتر صدیقی، شبیه‌ترین و وفادارترین فرد به دکتر محمد مصدق بود اما در عین وفاداری، از نقد پیشوایش هرگز پا پس نکشید که حتی در مخالفتش با رفراندم مصدق بر سر مجلس، گریه کرده بود! 
هنگامیکه موج انقلاب به راه افتاد صدیقی نه چون کریم سنجابی، ابن الوقت بود و نه چون بختیار تهی از واقع بینی که به دنبال آن بود تا در پسِ سقوط سلطنت، ردای ریاست‌جمهوری بر تن کند…! 
هنگامی که در روزهای پر تب و تاب انقلاب، محمدرضاشاه به او پیشنهاد نخست وزیری داد، صدیقی با اینکه بارها مغضوبش و زندانی اش شده بود ولی بخاطر آینده ی کشور، حاضر به قبول مسند نخست وزیری شد اما برای قبولی اش، شرطهایی بر شمرد که یکی از آن شرطها، این بود که، دیوِ دیکتاتوری را دوباره به قفس قانونِ مشروطه برگرداند تا دخالتی در کلیه امور کشور نکند همچنین، شرط دیگرش اینکه، شاه از ایران خارج نشود چون میدانست با خروج شاه، ارتش کنار خواهد کشید و همه چیز فرو خواهد ریخت…. 
اما شاهِ مردد و ضعیف النفس، این شرط را قبول نکرد چون، هرگز مرد روزهای طوفانی نبود و همیشه پا بر رکاب برای فرار بود و این بار نیز میخواست در برود تا شاید مانند دوره قبلِ کودتا، به کمک قدرتهای بیگانه باز گردد اما این بار اوضاع بکل فرق کرده بودند…
عجیب اینکه در ملاقات صدیقی برای نخست وزیری، شاه گفته بود که کارتر موافق خروج او از ایران است و صدیقی در مقابل، حرفش را قطع کرده گفته بود«برازنده شاه ایران نیست که در باب چنین مسئله مهمی، نگران نظر یا حمایت دولت آمریکا باشد»!

دکتر صدیقی را به حق، پدر جامعه شناسی ایران نامیده‌اند و به میزانی که صدیقی با علمِ جامعه شناسی در پی شناخت و تفسیر ایران بود و با حزم و حلم، خردمندی را برضدِ غلیان احساسات، پیشه خود ساخته بود در مقابل، دکتر شریعتی از جامعه شناسی و دین، ایدئولوژی ساخته و سوار بر ارابه شور و احساسات، بدنبال یک یوتوپیا در آسمانها و در افقهای دور دست بود!
صدیقی بجای آسمان، در زمینِ صلب بوده و با خردمندی، اوضاع و احوال و طبقات اجتماعی ایران را واقع بینانه تحلیل میکرد و برخلاف شریعتی که در پی تغییر و ویرانی کامل بود صدیقی در پی تفسیر و شناخت بود… 
 
اما از میان آن دو، شریعتی عینا شبیه فضایِ ملتهب جامعه ی ایران و نسل جوانِ دانشگاهی بود، جوانانی که در فضای آکنده از چپ زدگی و غلیان احساسات، عاشقِ دود و باروت و سیانور بودند…
و این نسل، جامعه شناس و دانشمندی چون صدیقی نمی خواست بلکه، چریک می‌ خواست و  خطابه های پرشور و آتشین…
بخاطر همین بود که به میزانی که برای سخنرانی های پرشور و توفنده شریعتی چون موجی، هجوم می آوردند و از ازدحام آن، حسینیه ارشاد پر میشد و مستمعینِ تشنه تا پایِ پله های بیرونی آن می نشستند…
در مقابل، کلاسهای صدیقی، روزبروز، خلوت و خلوت‌تر می شد و به میزانی که این نسلِ احساسی برای کتابهای شریعتی صف بسته و سر و دست می شکستند در مقابل، صدیقی تنها و تنهاتر می شد که در آخر، حتی از تعدی و پرخاشِ فرزندان ناخلفِ دکتر محمد مصدق در درونِ جبهه ملی نیز مصون نماند…

کارل پوپر سخن جالبی دارد که عرضه و تقاضا، نه تنها در حوزه اقتصاد، بر همدیگر تاثیرمی گذارند بلکه در سپهر سیاست نیز چنین هستند او می‌گوید:
همانطور که تقاضا (برای یک کالا) می‌تواند به تولید و عرضه آن بیانجامد، به همین منوال هم، تقاضا برای آمدنِ پیشوا، می‌تواند به یک تولیدِ انبوه از آنان (در تاریخ) بیانجامد…

نویسنده: علی مرادی مراغه‌ای

درباره admin

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد

تازه ترین ها