خانه » همه » مذهبی » معرفی منابع خداشناسی- اثبات حقانیت امام علی (ع)

دانلود کتاب های امتحان شده

معرفی منابع خداشناسی- اثبات حقانیت امام علی (ع)


معرفی منابع خداشناسی- اثبات حقانیت امام علی (ع)

۱۳۹۸/۰۶/۰۶


۴۵۹ بازدید

امام حسین(ع) و خانوادش کلا اماری دارین چند نفر بودن و حالا غیر حر یاری که سرشناس باشه. میخوام شمع نذر کنم امار دقیق میخوام بعد اینکه خیلی وقته دنبال نوشتن مقاله راجع به حقانیت و حق خوری که از امام علی کردن هستم. دنبال منابع معتبرم واینکه تا حالا شیعه دیدین که سنی شده باشه و منابعی که راحع به خدا شناسی باشه که بشه ازش برای عوام و یا حتی خواص ولی نثر ساده داشته باشه که ازش مقاله خوبی در بیاد

الف:گزارش‌های مورخان درباره تعداد و اسامی اسرای اهل بیت و بازماندگان اصحاب امام حسین(ع)، مختلف است؛ تا آنجا که برخی تعداد اسرا را تا ۲۵ نفر هم ذکر کرده‌اند.[1] از این میان مردان و زنانی که در منابع ذکر شده‌اند، عبارت است از: امام سجاد(ع)، امام باقر(ع)، محمد و عمر دو پسر امام حسین(ع)، زید پسر و محمد نوه امام حسن(ع)،[2] و همچنین حضرت زینب، فاطمه، و ام کلثوم از دختران امام علی(ع).[3] چهار دختر از امام حسین (ع) به نام‌های سکینه، فاطمه، رقیه و زینب نیز در منابع آمده است.[4] همچنین رباب همسر امام حسین (ع)[5] و فاطمه دختر امام حسن (ع)، در میان اسیران کربلا حضور داشته‌اند.[6] و به این تعداد می توانید شهدای اهل بیت در روز عاشورا را که بنابر روایتی از امام صادق علیه السلام، 17 نفر بوده است را اضافه نمایید.1.↑ محدثی، فرهنگ عاشورا، ۱۴۱۷ق، ص۴۹.
2.↑ قاضی نعمان، شرح الاخبار، موسسه نشرالاسلامی، ج۳، ص۱۹۸-۱۹۹؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ۱۳۸۵ق، ص۷۹؛ ابن سعد، ترجمة الحسین و مقتله، ۱۴۰۸ق، ص۱۸۷.
3.↑ بیضون، موسوعة کربلاء، بیروت، ج۱، ص۵۲۸.
4.↑ ابن شداد، الاعلاق الخطیره، ۲۰۰۶م، ص۴۸-۵۰.
5.↑ ری‌شهری، دانشنامه امام حسین(ع)، ۱۳۸۸ش، ج۱، ص۲۸۳.
6.↑ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ۱۴۱۵ق، ج۷۰، ص۲۶۱.
این مطلب از سایت ویکی شیعه نقل شده است.

ب:
یکی از افتخارات شیعه این است که همیشه در مقابل دشمنان ولایت با سلاح استدلال و منطق و با شمشیر برهان به میدان بحث و گفتگو آمده و در طول تاریخ با هر فرقه و مسلکی حاضر به مناظره شده است. شیعیان حتی از بزرگترین علما و ماهرترین جدالگران غیرشیعی ابداً هراسی در دل ندارند و این امر بر خود مخالفین روشن است. لذا بسیاری از دشمنان شیعه، جوانان ِ مکتب خود را از بحث با علمای شیعه بر حذر می‌دارند و این خود بهترین دلیل بر بطلان راه آنها و حقّانیت مذهب شیعه است.
علمای شیعه حاضرند تمام استدلالات خود را بر اساس منطق و فلسفه و عقل بیان کنند و در بحث با فرقه ای از فرقه‌های اسلام، حاضرند فقط از قرآن و کتاب‌های مورد قبول خودشان استفاده کنند؛ و این خصوصیتی است که هیچ فرقه دیگری دارای آن نیست. موارد زیادی از بحث‌های استدلالی اهل تشیّع با اهل تسنّن در کتاب‌های تاریخی به ثبت رسیده است.
شیعه امیرالمؤمنین مانند خود علی (علیه السلام) است که فرمود:«اگر قرار باشد به تخت استدلال تکیه بزنم، با یهودیان به تورات و با مسیحیان به انجیل استدلال می‌کنم.»
شیعیان نیز به پیروی از امام خود، اعلان می کنند که با تمام گروه‌ها و فرقه‌های مسلمان و غیر مسلمان حاضر به بحث و استدلال هستند و با دلیل و منطق، ثابت می‌کنند که تنها راه صحیح، تشیع و پیروی از امیرالمؤمنین علی علیه السلام است.
برای اثبات حقانیت مذهب شیعه دوازده امامی دلایل منطقی و متقن فراوانی وجود دارد، براهین موجود را می توان به سه دسته کلی تقسیم نمود: 1. براهین عقلی، 2. دلایل قرآنی، 3. روایات پیامبر اکرم(ص).
طبیعی است گستردگی هر یک از این استدلالات، مطالعه کتاب های متعددی را می طلبد و در این مختصر امکان بحث از آنها نیست؛ لیکن اختصارا به این برهان اشاره می گردد:
یک. از دیدگاه قرآن:
1. از نظر قرآن رهبری و امامت امت، حتما باید به دست انسانی معصوم باشد که از هر گونه کژی دور باشد. این نکته به تعابیر مختلفی در کتاب الهی بیان شده است. از جمله هنگامی که ابراهیم(ع) به امامت رسید و آن منصب الهی را برای فرزندانش درخواست نمود پاسخ آمد: عهد من به ستمکاران نمی رسد.
«قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ؛[بقره/124] خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پیشواى مردم قرار دادم!» ابراهیم عرض کرد: «از دودمان من (نیز امامانى قرار بده!)» خداوند فرمود: «پیمان من، به ستمکاران نمى رسد! (و تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم باشند، شایسته این مقامند)»
آیه مذکور نشان می دهد که امامت منصبی الهی است؛ نه به انتخاب افراد و به کسانی اعطا می شود که از هر ظلمی با مفهوم وسیع قرآنی آن پاک و مبرا باشند.
آیه ابلاغ: «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ»[مائده/67] و به دنبال آن آیه اکمال دین که درخصوص ولایت امیرالمؤمنین(ع) است و جزئیات آن در روایات متواتره بیان گردیده است.
دو. از دیدگاه عقلی نیز باید توجه داشت که:
1. لزوم رهبری در جامعه، امری ضروری و انکار ناپذیر است.
2. رهبری در جامعه اسلامی، باید براساس احکام و قوانین الهی باشد.
3. احکام الهی و اجرای آن به وسیله کسی ممکن است که صد در صد به زوایای آن احکام آگاه و نسبت به آنها متعهد باشد.
به عبارت دیگر اگر پیامبر(ص) حضور ندارد، این شرایط و اوصاف در نزدیک ترین فرد به آن حضرت می باشد و به شهادت تاریخ و گواهی خلفا، هیچ کس در این جهات قابل مقایسه به امامان معصوم(ع) نبوده است. حتی خلفا در موارد بسیاری احساس نیاز به ائمه(ع) می کردند.
سه. از دیدگاه روایی:
ادلـه اى کـه بـا صـرف نـظـر از حـدیـث غـدیـر, خود به طور مستقل و به طور صریح بر خلافت و رهبرى امیرالمؤمنین على بن ابى طالب (ع ) دلالت دارند و آن را اثبات می کنند, به اندازه اى است که ذکر تمام آنها نیاز به فرصتى فراخ وتالیفى چندین جلد کتاب دارد لذا به جهت اختصار تنها به ذکر چند نمونه از این موارد با استفاده از مدارک و منابع مهم اهل سنت اکتفا می کنیم و در صورت نیاز و درخواست شما موارد دیگری را هم در ضمن سوالات دیگر شما ذکر خواهیم کرد.
پیشتر یادآور مى شود که هر چند جامعه اسلامى پس از پیامبر مکرم اسلام (ص ) در تعیین رهبر خود بـه اشـتـبـاه رفـت و خـلـیـفه برحق پیامبر اکرم (ص ) را مدت بیست و پنج سال از دخالت در امور مـسـلـمـیـن بـازداشـت , ولى چیزى از ارزش ذاتى آن حضرت نکاست , بلکه تنها مردم خود را از رهبرى مـعـصـوم , محروم کردند چرا که ارزشها و فضایل آن حضرت وابسته به منصب ظاهرى خلافت نبود, بـلکه ارزش منصب خلافت به تصدى آن حضرت بستگى داشت , یعنى هر گاه غیر او در این منصب نشست , این منصب تنزل یافت و تنها زمانى به ارزش واقعى خود رسید که على (ع ) بر آن تکیه زد.
نوشته اند:وقـتـى امـیـرالـمـؤمـنـین على (ع ) وارد کوفه شد, مردى پیش آمد و عرض کرد: به خدا قسم اى امیرالمؤمنین !خلافت از تو زینت یافت , نه تو از خلافت وجود تو این منصب را بالا برد, نه اینکه تو با آن برترى یافته باشى خلافت به تو محتاج بود نه تو به خلافت (تاریخ دمشق , ج 3, ص 145, و ینابیع الموده 344.)
عبداللّه فرزند احمدبن حنبل مى گوید: (روزى پیش پدرم نشسته بودم گروهى از اهل کوفه واردشدند و درباره خلافت خلفا صحبت کردند, ولى درباره خلافت حضرت على کلام طولانى شد پـدرم سربلند کرد و گفت : چقدر درباره على و خلافت بحث مى کنید! خلافت على را زینت نداد, بلکه على خلافت را زینت داد )( تاریخ دمشق , ج 3, ص 146, حدیث 1163, و تاریخ بغداد, ج 1, ص 135.)اینک به ذکر بعضی ادله بر اثبات حقانیت حضرت می پردازیم:
1ـ حدیث یوم الدار
خـلافـت پـیـامبر مکرم اسلام (ص ) و رهبرى جامعه اسلامى مسئله اى نبود که پیامبر اکرم (ص ) تا آخـریـن روزهـاى عـمـر شریف خود آن را مسکوت گذاشته تکلیف جامعه اسلامى را نسبت به آن روشن نکند پیامبر اکرم از همان روزى که مامور شد رسالت خود را علنى کند, موظف شد جانشین خود را نیزمعرفى کند.
هـنـگـامى که آیه شریفه و انذر عشیرتک الاقربین (سوره شعرا, آیه 214.) در سال سوم بعثت نازل شد, آن حضرت عـلى (ع )را خواند و فرمود: خدایم دستور داده است خویشان نزدیک خود را به اسلام دعوت کنم غـذایـى تـهیه کن و قدحى از شیر فراهم آور, و فرزندان عبدالمطلب را دعوت کن , تا من ماموریت خـویـش را بـه انجام رسانم حضرت على (ع ) مى فرماید: من تمام بنى عبدالمطلب را که حدود چـهـل نـفـر بـودنـد دعـوت کردم و غذایى را که فراهم کرده بودم پیش آوردم غذا خوردند و شیر نـوشـیـدنـد, ولى غذا و شیر به همان حال خود باقى ماند هنگامى که پیامبر(ص ) مى خواست با آنها صـحـبـت کند, ابولهب گفت : محمد شما را سحر کرده است و مجلس از هم پاشید فرداى آن روز حـضـرت بـه مـن دستور داد دوباره آنها را دعوت کنم و غذا و شیرى تهیه نمایم هنگامى که جمع شدند و غذا خوردند, حضرت لب به سخن گشوده فرمود:اى فرزندان عبدالمطلب به خدا قسم در عـرب جـوانـى را نمى شناسم که براى قوم خود بهتر از آنچه من براى شما آورده ام آورده باشد: من براى شما خیر دنیا و آخرت را آورده ام و خدایم به من فرموده است شما را به آن بخوانم کدامیک از شما مرا در این کار یارى مى کند من (على ) که در آن ایام از همه جوانتربودم گفتم : اى پیامبر خدا مـن تـو را یارى مى کنم حضرت گردن مرا گرفت و فرمود: این برادر, وصى وخلیفه من در میان شما مى باشد, از او بشنوید و او را اطاعت کنید در این هنگام اهل مجلس همه برخاستند و در حالى که مى خندیدند به ابوطالب گفتند: به تو دستور مى دهد که از على اطاعت کنى ( کنزالعمال , ج 13, ص 131, حدیث 36419 و ص 149, حدیث 36465, و تاریخ طبرى , ج 2, ص 62.)
طبق روایتى پیامبر اکرم (ص ) سه بار پیشنهاد خود را تکرار کرد و هیچ کس جز على (ع ) او رااجابت نکرد (فرائدالسمطین , ج 1, ص 85, باب 16, حدیث 65.)
2ـ حدیث منزلت
دلـیـل دیـگـرى کـه بـر خـلافت حضرت على (ع ) دلالت دارد, حدیث منزلت است حدیث منزلت ازمـشـهـورتـریـن احـادیـثـى است که از پیامبر اکرم (ص ) صادر شده و بسیارى از اصحاب رسول خـدا(ص ) آن را روایت کرده اند ابن عساکر در تاریخ دمشق (همان , ج 1, ص 306 تا ص 394 حدیث 336 تا 456.) این حدیث را از 23 نفر از صحابه بـه طرق و اسناد مختلف روایت کرده است به طورى که از قراین استفاده مى شود, این کلام شریف چندین بار ازرسول خدا(ص ) صادر شده است , ولى مشهورترین مورد آن در غزوه تبوک است .
در غـزوه تـبـوک پـیـامبر اکرم (ص ) خود فرماندهى سپاه را به عهده گرفته از مدینه خارج شد و عـلـى (ع) رابه جانشینى خود در مدینه گمارد این تنها جنگى است که على (ع ) پیامبر را همراهى نکرده است , به همین جهت براى آن حضرت مشکل بود که در مدینه بماند و پیامبر خدا(ص ) راهى مـیـدان نـبـرد شـود هنگام حرکت سپاه , خدمت پیامبر اکرم (ص ) رسیده عرض کرد: مرا با زنان و کودکان در مدینه مى گذارید؟
حضرت در جواب فرمود:اما ترضى ان تکون منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى(مـسـنـد امـام احـمـد بـن حـنـبـل , ج 1, ص 177 و الـصـواعق المحرقه , ص 187, حدیث 1 و فـرائدالـسـحطین , ج 1, ص 122, باب 21, حدیث 85تا 89 و کنزالعمال , ج 13, ص 158, حدیث 9 و 36488 و تـاریـخ دمشق , ج 1, ص 177, حدیث 150 و مناقب ابن مغازلى , ص 27 تا 37,حدیث 40 تا 55.)آیـا نـمـى خـواهـى کـه نـسـبت به من همانند هارون نسبت به موسى باشى ؟ با این فرق که بعد از من پیامبرى نمى آید.
از قـرآن کـریـم چـنـیـن بـرمـى آیـد که جناب هارون نسبت به حضرت موسى , پنج سمت داشته است: برادر, شریک نبوت , وزیر و یاور, پشتیبان , (سوره طه , آیه 29 تا 32: واجعل لى وزیرا من اهلى هارون اخى اشدد به ازرى و اشرکه فى امرى , از خـانواده ام وزیرى براى من قرار ده ,برادرم هارون را, پشتم را با او محکم کن و در کارم شریکش کن .) خلیفه و جانشین (سـوره اعـراف , آیـه 142: و قـال موسى لاخیه هارون اخلف فى قومى و اصلح و لا تتبع سبیل المفسدین , موسى به برادرش گفت : درمیان قومم تو جانشین من باش و اصلاح کن و از اهل فساد پیروى نکن .)
بـنـابراین حضرت على (ع ) نیز همین پنج نسبت را با پیامبر اکرم (ص ) دارد برادر اوست , چون او را بـه بـرادرى بـرگزید و فرمود: در دنیا و آخرت تو برادر منى( کنزالعمال , ج 13, ص 114, حدیث 36370 و 105 حدیث 36345.) در ابلاغ پیام الهى شریک اوسـت , چـون فـرمود: جز من و على کسى از جانب من پیامى نمى رساند (الصواعق المحرقه ص 188, حدیث 6 و سنن ابن ماجه , ج 1, ص 44, باب 11, حدیث 119.) وزیر اوست , چـون خـود فـرمود: على وزیر من است (فـرائدالـسـمطین , ج 1, ص 311, باب 57, حدیث 249 و ص 315 باب 58 حدیث 250 و تاریخ دمشق , ج 1, ص 130, حدیث 155 و157 و 158.) پشتیبان اوست , چون خداوند او را با على (ع ) یارى کرد (تاریخ بغداد, ج 11, ص 173 و فرائدالسمطین , ج 1, ص 235, باب 46, حدیث 183 تا 185.) و خلیفه اوست , چون خود او را به خلافت برگزید (کنزالعمال , ج 13, ص 131, حدیث 36419 و تاریخ طبرى , ج 2, ص 62.)
3ـ حدیث وصایت و وراثت
پیامبر اکرم فرمود: لکل نبى وصى و وارث و ان علیا وصیى و وارثى ,( تاریخ دمشق , ج 3, ص 5, حدیث 1030 و 1031 و مناقب ابن مغازلى , ص 200, حدیث 238.)هر پیامبرى وصى و وارثى دارد و على وصى و وارث من است .
و فرمود:انا نبى هذه الامة و على وصیى فى عترتى و اهل بیتى و امتى من بعدى ,( فرائدالسمطین , ج 1, ص 272, باب 52, حدیث 211.)من پیامبر این امتم و على بعد از من در میان خانواده و امتم وصى من است .
و فرمود:على اخى و وزیرى و وارثى و وصیى و خلیفتى فى امتى ,( فرائدالسمطین , ج 1, ص 315, باب 58, حدیث 25.)على برادر, وزیر, وارث , وصى و خلیفه من در میان امت من است .
در ایـن روایـات دو عـنـوان وصى و وارث مورد تاکید قرار گرفته است هر یک از این دو عنوان به تنهایى برخلافت امیرالمؤمنین على (ع ) دلالت دارند.
وصى :
وصـى کـسى است که مى تواند در تمام امورى که شخص وصیت کننده , حق تصرف داشته تصرف کـنـد,مـگـر در صورتى که فقط در مورد خاصى به او وصیت شده باشد که در این صورت فقط در همان موردخاص , حق تصرف دارد.
در ایـن روایـات , پـیامبر اکرم (ص ) وصایت حضرت امیر(ع ) را به مورد خاصى منحصر نکرده و او را بـه طـور مـطـلق وصى خود قرار داده است , یعنى آن حضرت مى تواند در تمام امورى که به پیامبر اکـرم (ص )مـربـوط مى شود تصرف کند به عبارت دیگر على (ع ) از تمام اختیارات پیامبراکرم (ص ) برخوردار است واین , همان معناى خلافت است .
وارث :
آنـچـه در ابـتـدا از کـلمه وارث به ذهن مى آید این است که شخص وارث مالک اموال مورث باشد, ولـى عـلـى (ع ) از نـظـر شرعى وارث اموال پیامبر نبوده است زیرا طبق فقه امامیه زمانى که میت داراى فرزندباشد, نوبت ارث به خویشان او نمى رسد ـ فرزند در طبقه اول ارث قرار دارد و خویشان در طبقات بعد ـو مى دانیم که پیامبر اکرم (ص ) در زمان حیات خود داراى فرزند بوده است فاطمه زهـرا(س ) حـداقـل هـفتاد و پنج روز پس از پیامبر(ص ) زنده بوده اند, و جز او, همسران پیامبر که مـجـمـوعـا یک هشتم اموال اورا به ارث مى برده اند, در قید حیات بوده اند بر فرض که این همه را نـدیده بگیریم , على (ع ) پسرعموى پیامبر است و پسر عمو در طبقه سوم ارث قرار دارد, و مى دانیم که عباس عموى پیامبر در زمان وفات آن حضرت زنده بوده است , و عمو در طبقه دوم قرار دارد.
امـا طـبـق فـقـه اهـل سـنت , پس از پرداخت سهم همسران (یک هشتم ) مال به دو بخش تقسیم مـى شـود:یـک قـسمت به فاطمه زهرا(س ) که تنها دختر است , داده مى شود و قسمت دیگر که از سـهـم او خارج است , به عمویش عباس تعلق مى گیرد بنابراین حضرت امیر(ع ) به هیچ وجه وارث امـوال پیامبر نبوده است از سویى , چون پیامبر صریحا او را وارث خود اعلام کرده است , باید در این احـادیـث مـوضـوع ارث چـیز دیگرى باشد قهرا موضوع ارث در این احادیث , دانش , مقام و منصب مـعـنـوى و موقعیت اجتماعى پیامبراکرم (ص ) است آرى , على وارث علم و سنت پیامبر است , و به همین دلیل خلیفه ایشان است .
پـیامبراکرم (ص ) به على فرمود: تو برادر و وارث منى ، عرض کرد: یا رسول اللّه ! من چه چیزى ازشما ارث مى برم ؟ فرمود: همان چیزى که پیامبران پیش از من ارث گذاشته اند عرض کرد: ایشان چه چیزى به ارث نهاده اند؟ فرمود: کتاب پروردگار و سنت پیامبرشان را ( کنزالعمال , ج 13, ص 106, حدیث 36345.) و امیرالمؤمنین على (ع )خود نیز فرمود: من وارث علم پیامبرم. ( المستدرک على الصحیحین , ج 3, ص 126.)
4ـ على سرپرست مؤمنان
پیامبر اکرم (ص ) هر وقت با کسانى مواجه مى شد که به هر دلیل با على (ع ) ناسازگارى مى کردند, یا جاهلانه از او به پیامبر(ص ) شکایت مى بردند, مى فرمود: ما تریدون من علی ان علیا منى و انا منه و هو ولى کل مؤمن بعدى ( فرائدالسمطین , ج 1, ص 56, باب 16, حدیث 21 و کنزالعمال , ج 13, ص 135, حدیث 36425 و 3 ص 142, حدیث 36444.)از على چه مى خواهید على از من است و من از او پس از من على سرپرست هر مؤمنى است .
هـر چـنـد کـلـمه (ولى ) در لغت داراى معانى متعددى است , اما در این حدیث جز به معناى رهبر وسرپرست نیست , توجه به کلمه (بعد از من ) در حدیث این نظر را تایید مى کند چون اگر منظور از ولـى ,دوسـتدار, دوست , یاور, همسایه , هم قسم و امثال این معانى باشد, اختصاصى به زمان بعد ازپیامبر(ص ) نداشته در زمان حیات آن حضرت نیز صادق بود.
5 ـ نتایج سرپرستى على (ع ) در کلام رسول خدا(ص )
هـر وقـت اصـحـاب دربـاره خـلـیفه رسول خدا(ص ) و رهبر جامعه اسلامى پس از آن حضرت , با حـضـرتش گفتگو مى کردند, حضرت ـ در حالى که طبق بعضى از روایات آه مى کشید ـ از نتایج و ثمرات سرپرستى على (ع ) سخن به میان مى آورد.
از جمله مى فرمودند:ان و لیتموها علیا وجد تموه هادیا مهدیا یسلک بکم على الطریق المستقیم ,( فـرائد السمطین , ج 1, ص 266, باب 52, حدیث 208 و تاریخ دمشق , ج 3, ص 90 تا 94 حدیث 1119 تا حدیث 1123.)اگـر خـلافـت را بـه على بسپرید, مى بینید که هدایت شده و هدایت کننده اى است , که شما را به راه راست مى برد.
اما والذى نفسى بیده لئن اطاعوه لیدخلن الجنة اجمعین اکتعین ,( تـاریـخ دمـشق , ج 3, ص 95, حدیث 1124 و فرائدالسحطین , ج 1, ص 274, باب 53, حدیث 212.)قسم به آنکه جانم در دست اوست , اگر از على اطاعت کنند, همگى , همگى وارد بهشت مى شوند.
ان تستخلفوا علیا ـ و لا اراکم فاعلین ـ تجدوه هادیا مهدیا یحملکم على المحجة البیضا,( فرائدالسمطین , ج 1, ص 265, باب 52, حدیث 207.)
اگر على را خلیفه کنید ـ و گمان نمى کنم چنین کنید ـ مى بینید که او راه یافته هدایتگرى است که شما را از راه اصلى مى برد.
6ـ خلافت انتصابى على (ع )
از رسـول گـرامـى اسـلام (ص ) روایـت شـده است : شب معراج , هنگامى که به مقام قرب نهایى رسـیـدم ودر پـیـشـگـاه پروردگارم ایستادم , فرمود: یا محمد! من عرض کردم : لبیک فرمود: آیا بندگان مرا آزمایش کرده اى تا بدانى کدامیک از ایشان در پیشگاه من مطیع ترند؟ .
عرض کردم : پروردگارا مطیع ترین ایشان على است .
فرمود: راست گفتى اى محمد! آیا براى خود خلیفه اى انتخاب کرده اى که وظایف ترا انجام دهد و به بندگانم آنچه از قرآن نمى دانند بیاموزد؟ .
عرض کردم : پروردگارا! تو برایم انتخاب کن .
فرمود: من على را برایت انتخاب کردم , او را به وصایت و خلافت خود برگزین (فرائدالسمطین , ج 1, ص 269, باب 52, حدیث 210.)
این روایات و آیات تنها بخشی از ادله ای بود که ولایت و امامت و خلافت آنحضرت را به اثبات می رساند.

البته باید بدانید که این مقدار آگاهی، برای کسی که خود را در معرض انواع شبهات قرار داده، هرگز کافی نیست و نیازمند مطالعات جدی است. که در پایان منابعی در این رابطه خدمت شما معرفی می کنم.
علاوه بر مطالب فوق، فقط همین قدر کافی است بدانید که تمام عقاید شیعه از طریق منابع اهل سنت قابل اثبات است و کتاب هایی مانند ((عبقات الانوار)) که ده ها جلد می باشد, همه با منابع اهل سنت حقانیت شیعه را به اثبات رسانده است.
نویسندگان برخی از کتب ذکر شده خودشان از علمای اهل سنت بوده که پس از تحقیق شیعه شده اند. برخی از این کتاب ها مناظرات علمای شیعه و سنی می باشد. مانند المراجعات که بسیار عمیق و عالی است و بزرگترین علمای اهل سنت را به اعتراف نسبت به حقانیت شیعه واداشت. درپایان برخی ازکتابهایی که برای پی بردن به حقانیت شیعه قابل مطالعه هستند را ذکرمی شود:
1ـ بررسی مسائل کلی امامت، ابراهیم امینی
2ـ امامت و رهبری، شهید مطهری
3ـ آنگاه هدایت شدم، تیجانی سماوی، ترجمه: سید محمد جواد مهری
4ـ اهل سنت واقعی کیست؟، تیجانی سماوی، ترجمه: سید محمد جواد مهری
5ـ از آگاهان بپرسید، تیجانی سماوی، ترجمه: سید محمد جواد مهری
6ـ اهل بیت، کلید مشکل ها، تیجانی سماوی، ترجمه: سید محمد جواد مهری
7ـ همراه با راستگویان، تیجانی سماوی، ترجمه: سید محمد جواد مهری
8ـ عبداللّه بن سبا، ج 3 – 1، علامه عسکری
9ـ نقش ائمه در احیای دین، ج 15 – 1، علامه عسکری
10ـ یکصد و پنجاه صحابی ساختگی، علامه عسکری
11ـ نقش عایشه در تاریخ اسلام، علامه عسکری
12ـ اندیشه های اسلامی در دیدگاه دو مکتب (ترجمه معالم المدرستین)، ج 2 – 1 ، علامه عسکری، ترجمه: دکتر جلیل تجلیل
13ـ حق جو و حق شناس (ترجمه المراجعات)، علامه سید شرف الدین، ترجمه محمد رضا امامی
14ـ شیعه در اسلام، علامه طباطبایی
15ـ شیعه و تهمت های ناروا، علامه جواد شری
16ـ شیعه پاسخ می گوید، سید رضا حسینی نسب
17ـ فریب، صالح الوردانی
18ـ خاطرات مدرسه، سید محمد جواد مهری
19ـ سیری در صحیحین، محمد صادق نجمی
20ـ الغدیر، علامه امینی
21ـ عبقات الانوار، میرحامد حسین لکنهوی
22ـ احقاق الحق، علامه شهید تستری
23ـ شبهای پیشاور، سلطان الواعظین شیرازی
24ـ راه ما، راه و روش پیامبر ما، علامه امینی، ترجمه: موسوی همدانی.
25-جستجوی حقیقت در مناظرات مسجد الحرام، سید محمد حسین پور علوی
26-ولایت مطهرین، سید محمد حسین پور علوی
27-ولایت ذوی القربی، سید محمد حسین پور علوی
28-ولایت اقربین، سید محمد حسین پور علوی
29-مباهله صادقین، سید محمد حسین پور علوی

ج:
شناخت یک چیز و شناخت خداوند متعال به معناى کشف همه جانبه آن نیست به تعبیر دیگر در هر شناختى (چه حصولى و چه حضورى) زاویه خاصى از متعلق شناخت کشف مى شود براى همین شناختهاى انسان مراتب دارد که از آن تعبیر به شناخت دقیق و دقیق تر مى کنیم و از طرف دیگر یک چیز مى تواند از زاویه هاى مختلف متعلّق شناخت واقع شود. راه هاى شناخت: بر اساس بیان آیت الله جوادى آملى چهار راه براى شناخت وجود دارد 1- حس 2- عقل 3- تهذیب و تزکیه 4- وحى که راه چهارم اختصاص به انبیاء دارد و دیگر مردمان از طریق انبیاء بهره مند مى شوند،( معرفت شناسى در قرآن، ص 215). در باب شناخت خداوند مراتب بسیار زیادى وجود دارد بلکه از آنجا که خداوند موجود نامتناهى است براى درک خدا مى توان بى نهایت مراتب قائل شد و چون انسان موجودى محدود است هیچگاه به درک نهایى خداوند نمى رسد اما در عین حال مى تواند در مسیر شناخت خدا پیش رود. راه شناخت حصولى خداوند اساسا عقل مى باشد چرا که حس مخصوص امور مادى است البته گاه یافته هاى حسى (تجربى) در برهان عقلى مورد استفاده واقع مى شود مثل برهان نظم که مبتنى بر نظم محسوس دنیا مى باشد. اما راه شناخت حضورى خداوند تهذیب نفس مى باشد تهذیب نفس (به دیدگاه اسلامى) از راه اطاعت دستورات خدا مى باشد و لذا عبادت نیز به عنوان راهى براى شناخت خدا مورد توجه قرار مى گیرد.( این بحث نیازمند توضیحات بیشترى است رجوع کنید به: جوادى آملى، عبدالله، معرفت شناسى در قرآن، اسراء، قم، 1378 به خصوص فصل هاى اول، سوم و یازدهم همین طور براى مطالعه پیرامون مسئله شناخت منابع زیر مفید است: معلمى، حسن، نگاهى به معرفت شناسى در فلسفه اسلامى، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى، تهران، 1378. فعالى، محمدتقى، درآمدى بر معرفت شناسى دینى و معاصر، نهاد نمایندگى ولى فقیه در دانشگاهها، قم، 1377، معاونت امور اساتید معارف.)
توضیح بیشتر اینکه مراحل و درجات شناخت خدا و خداشناسى بر اساس معرفت و شناخت هر کس متفاوت است. و اکثر دلایل و راههاى خداشناسى نیز معمولًا از پایین به بالاست. یعنى از راه موجودات و نشانه هاى آفرینش (به اصطلاح قرآن آیات انفسى و آفاقى، فصلت/ 53 )است. اما در وراى این دو راه یعنى راه خداشناسى آفاقى راه شبه علمى که مخصوص عموم مردم است- و راه انفسى از راه دل که راه خواص است، راه سومى نیز وجود دارد که راه اولیاء خدا و عرفان است که قرآن و روایات ما به این راه تأکید فراوان دارند، که این راه ازخدا به خدا رسیدن است، و معلوم است که این روش شناخت ما را به یقین واقعى و خداشناسى ناب مى رساند. زیرا این راه شهود مستقیم و بلاواسطه است که هرگونه مشکلى را از آدمى زائل مى کند و تفاوت عمده اى با دلایلى دارد که خدا را به عنوان غیب و پنهان مطرح و اثبات مى کند
اما راهی که برای عموم مردم مقدور و در دسترس است راه فلاسفه و متکلمان است.
فلاسفه و متکلمان دلایل و راههاى متعددى را درباره خداشناسى و اثبات وجود حق تعالى اقامه کرده اند که به طور اختصار به برهانهاى عقلى، شبه علمى و فطرت تقسیم مى شوند. دلیل اینکه این بزرگان دلایل متعددى اقامه کرده اند، این است که هر کس با توجه به خصوصیات فردى و اجتماعى و علمى خود، با برخى دلایل زودتر به یقین مى رسند. براى برخى دلایل علمى یقین آور است، براى برخى دلایل عقلى و براى برخى راه دل و فطرت یقین آور است. اما اصل کلى در تمام دلایل و براهین این است که آنها تنبیهاتى در جهت توجه به امرى روشن وبدیهى هستند. یعنى اصل وجود خداوند متعال جزء روشن ترین مفاهیم و حقایق است و تمام این دلایل به منزله تابلوهاى راهنمایى هستند که ما را از جهات گوناگون به سوى او راهنمایى مى کنند.
برای نمونه کتابهایی که در این راه می توانند کمک حال ما باشند از این قرارند:
1- آموزش عقاید، آیت الله مصباح
2-معارف قرآن، (خداشناسی، کیهان شناسی، انسان شناسی)، مصباح یزدی
3- اصول عقاید، استاد محسن قرائتى
4- توحید، محسن قرائتی
5- منشور جاوید، ج 2، استاد جعفر سبحانى
6- دوره پنج جلدى مقدمه اى بر جهان بینى توحیدى، استاد شهید مرتضى مطهرى
7-آموزش عقاید و دستورهای دینی، استاد علامه آیت الله سید محمد حسین طباطبایی،
8-توحید مفضل، امام صادق علیه السلام
9-خداشناسی ، دفتر شماره ی 1 از مجموعه ی پرسشها و پاسخهای دانشجویی نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها ، نوشته ی محمد رضا کاشفی
10-تبیین براهین خداشناسی ، آیةالله جوادی آملی. ( این کتاب ، تخصّصی است.)
11–به کجا و چگونه، محمد عالم زاده نوری، انتشارات مؤسسه امام خمینی(ره)
12- کتاب غم عشق (نخستین گامهای سیر وسلوک)، نشر طوبای محبت.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

درباره admin

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد

تازه ترین ها