به اتاق مادر رفتم تا خبر انتقال نوزاد را به او بدهم. اما مادر را هنوز از اتاق عمل برنگردانده بودند، هنوز بدنش بیهوش زیر دست جراح بود. پدر را تنها توی اتاق تاریک یافتم که نگران، منتظر نشسته بود کسی خبری از مادر یا نوزاد برایش بیاورد.
آرام صحبت کردم تا متوجه شود چه درمانی برای نوزادش در نظر داریم. وقتی گفتم نوزاد را انتوبه کردهایم و باید به بیمارستان کودکان دی سی منتقل کنیم اشک توی چشمهایش جمع شد. گفت درین وضعیت پاندمی که نمی گذارید جز یک والد به دیدار نوزاد برود، چه وقت می توانم دخترم را ببینم؟ گفتم شاید یک هفته دخترت در بیمارستان بماند شاید هم بیشتر. نگاهم کرد. داشت با نگاهش التماس می کرد که می شود کاری کنی و همین جا نگهش داری؟ چشمهایم را پایین انداختم. گفتم ببین! جان من! اگر نوزادت دختر خودم بود همین کار را می کردم. با همان چشمهای اشک آلود عکسهای دختر چهار ساله اش را نشانم داد که در بیمارستان ما به دنیا آمده بود. آنقدر موضوع برایش دردناک بود که میخواست بحث را عوض کند و به آب بازی دختر خردسالش بپردازد.
دلم خیلی گرفت. چشمهایم را از او پنهان کردم و زود از اتاق بیرون آمدم. دلم نمی خواست اشک های مرا ببیند. همه این سالها که طبابت کرده ام هیچ وقت به غم و استیصال پدران و مادران عادت نکردم. نیمی از موهایم سفید شده اما هنوز هم وقتی از بیمارستان به خانه برمیگردم قلبم سنگین است. انگار این وزنه ی غم را هیچ وقت از روی قلبم برنمیدارند.
راستی کسی چه می فهمد این پاندمی چه رنجی برای ما و برای بیماران به ارمغان آورده است؟ آنهایی که در خانه نشسته اند و هر روز فریادشان بر آسمان است که این پاندمی روزگار شان را تیره و تار کرده، خوشی هایشان را ربوده و خانه نشینشان کرده، آیا می دانند در دل این پدر که مثل همهی پدرها آرزو دارد فرزندش را در لحظه ی تولد در آغوش بگیرد چه می گذرد؟ چه کسی این رنج را اندازه میکند؟ چه کسی این بارِ غمی را که این پاندمی بر دوش ما و بر دوش بیماران این سال گذاشته کیله می کند؟ من دلم میگیرد وقتی نشان این غم را هر شب توی صورت مادران و پدران می بینم… که به خاطر کووید محکوم به جدایی از فرزندند و گاهی حتی در موقع مرگ فرزند هم نمی توانند بر بالینش باشند.
کسی می گفت چقدر کم حرف می زنی این روزها، چقدر کم در شبکه های اجتماعی ظاهر می شوی، نظری و ردی نمی گذاری. گفتم کسی که هر شب شاهد خون دل خوردن و رنج کشیدن مردمان است، چگونه میتواند به پوچی و مسخرگی آه و نالهها و گفتگوهای بی ثمر فضاهای اجتماعی واکنش نشان دهد؟
دکتر مژگان قاضی راد