خانه » همه » مذهبی » بسیار ساده و بسیار وحشتناک

دانلود کتاب های امتحان شده

بسیار ساده و بسیار وحشتناک

من سی و سه سال است که مامانم را ندیده‌ام. یعنی آخرین تصویری که به خاطرم می‌آید تاج گلی است دوبرابر هیکلم که بنا بود نگه‌دارم وتا نتوانم بروم جلوی قبر. و پاهای آدم‌‌ها که از میان‌شان سفیدی کفن مامانم پیدا بود و صورت بابا که سجده زده بود به خاک.
 چهلم که تمام شد، من را فرستادند خانه‌ی آشنایی دور. قرار بود یک هفته‌ای نگهم دارند چون بابام باید سرکار می‌رفت و بقیه‌ی فامیل، بچه‌های خودشان را داشتند، سرکار بودند، کون بچه‌ی غریبه را نمی‌توانستند بشورند و بسیاری چیزهای دیگر.
بچه‌ی آن خانه، یک گوساله‌‌ی به تمام معنا بود. درس‌نخوان. شرور و کرمکی. یک وقت‌هایی پشت هم مامانش را صدا می‌کرد. زن؛ از توی آشپزخانه جیغ می‌کشید زهرهلال. و کمی بعد با آن پاهای ستونِ تخت جمشیدی می‌آمد توی اتاق. می‌گفت چته؟ یه دقیقه از دستت آروم ندارم. بتمرگ دیگه. 
وقتی برگشتم خانه، یادم رفته بود که مادرم مرده. از همان پای در، داد زدم مامان. و یک لحظه، با آن‌چیزی که زندگی را بسیار معمولی و بسیار وحشتناک می‌کند مواجه شدم. اینکه دیگر نیست تا بگوید جانم یا زهرهلال. اینکه بعد از این صدای پاهایش نمی‌آید که کلافه و ژولیده بخزد توی اتاق و پتو را تا گردنت بالا بکشد. اینکه فقط می‌توانی عکس‌های آلبومش را بغل کنی ، لپش را ماچ کنی و آن میان، کلی آدم دیگر را هم بی‌دلیل بوسیده باشی. 
چه کسی طعمِ کاغذ روغنی چاپ عکس را می‌داند؟ چه کسی عادت کرده است به مسیرخانه تا بهشت زهرا در همه‌ی پنج‌شنبه‌ها، به شستنِ قبرِ مادری فداکار و همسری دلسوز، به پرپر کردن گل‌های سرخ و زرد؟ چه کسی سنگی جوریده‌است برای بیدار کردن مامانش از خوابی طولانی؟ 
و شاید از بیرون اینطور به نظر نرسد؛ اما جستن سنگِ بیدار کننده رنج‌آور است. عادت کردن به مسیرِ بهشت زهرا. بوسیدنِ عکس‌های مختلط. نگه‌داشتن تاج گل در هفت سالگی. و هر آنچه، زندگی نامیده می‌شود. چرا که بعد از مرگ مادرها، زندگی بسیار ساده و بسیار معمولی و بنابراین، بسیار وحشتناک است.
 مرتضی برزگر 

درباره admin

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد

تازه ترین ها